عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

قسمتی از حجّت بیع در کتاب حدائق الوثائق

این ذکری است که از وضوحِ حُجّت و ظهورِ مِلکیّت و ثُبوتِ بَیِّنَت بر اثباتِ راجح و بر یقین غالب است . مُنبی [ خبردهنده ] از وقوعِ امری و مَبنی بر حدوثِ شَأنی ،


یعنی بخرید فُلان از فُلان از آنچه به حُجَجِ قاطعه و بَراهینِ واضحه و شُهود عُدول نمود که حقّ و مِلکِ او بود و تا روزِ بَیع مَشاربِ تصرّفِ او از قاذوراتِ مُداخلاتِ غیری مُصَفّی بود و مَناهجِ تَمَلُّکِ او از مُمانعت و مُنازعاتِ دیگری خالی و مُعَرّی [ برهنه و عُریان ] ،


جُمله باغی که در نُزهت ثانیِ اِرَم و در طیبِِ مَغارس بی­ نظیرِ عالَم است در کِشتزارِ قصبۀ فریومد که رَشک­ نمایِ بَلَدَۀ طیِّبَه بَل خِجلَت­فزایِ جَنَّتِ عالیه است ،

مُحدِّدِ جِهاتِ او شرقاً فُلان و جُمله پنجاه استاخ آب از دو کاریزِ « جِنان » و « تَشتَنداب » که در این قَصَبۀ مذکوره جاری است و عبارت از آن هر دو قنات به « هر دو آب » باشد و در لطافت با کَوثر در مُجارات و با فُرات در مُبارات [ ادّعای برابری ] آید ،
[ همان گونه که رودِ دجله و فُرات به هم می­ پیوندند ، قناتِ ( جنان / بازار ) و ( تشتنداب / کوشک ) هم به هم می­ پیوندند و « هر دو آب » می­ شوند . ] ...

درخواست کتاب

باسمه تعالی

                                                                                           شماره : 95 / م / 631

تاریخ :  13 /  12  /  1395

مدیر عامل محترم به نشر ـ جناب سعیدی

سلامٌ علیکم

موضوع : درخواستِ کتاب                                             

کتابخانۀ ابن­ یمین فرومد با خبر شد آن مؤسّسۀ محترم در نظر دارد کتابهایی را به کتابخانه ­های روستاهای محروم هدیه نماید .

     کتابخانۀ ابن ­یمین روستای فرومد از توابعِ شهرستانِ میامی استانِ سمنان که روستای مرزی استانِ سمنان و خراسانِ رضوی است درخواست دارد با توجّه به جمعیّت دو هزار نفری ( که در ایّام عید و عاشورا و شهریور بالغ بر ده هزار نفر هم می­ شود ) همچُنین مرکزِ دهستان برای روستاهای اطراف واقع شده ، از این هدایا بهره­ مند شود .

     فریومد در قرنِ هشتم مرکزِ ایالتِ خُراسانِ بزرگ بوده و سیّدبن طاووس در کتابِ « فَرَحَة الغری ، ص 105 » گزارش داده که علی بن موسی الرّضا (ع) بعد از قُم به فَریومد آمده است : ... ثُمَّ مِنها اِلی فریومد و قالَ فی حالِهِم الخَبَرَ المشهور .

     اِن شاء الله از طرفِ آن موسّسۀ محترم هم خبرِ خوشحال کننده­ ای مردم این روستا را مسرور کند .

     ضمناً آقای مهدی یاقوتیان ( شماره تلفن 09151211770 ) از فرهنگیانِ روستا که ساکنِ مشهد است جهتِ دریافتِ هدایا معرّفی می ­شود .

با احترام

کتابخانۀ ابن­ یمین فرومد

  

در تاریخ 15 / 1 / 1396 تعداد 1276 مجلّد کتابِ اهدایی از مؤسّسۀ « به نشر » برای کتابخانۀ ابن یمین فرومد دریافت شد .

دعای روز سه شنبه

در اوّلین سه شنبه و اولین روز سال 1396 با دعای امام سجّاد علیه السّلام به استقبال بهار می رویم .

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ


به نام خدا که رحمتش بسیار و مهربانی‌اش همیشگى است‏


الْحَمْدُ للهِ وَ الْحَمْدُ حَقُّهُ کَمَا یَسْتَحِقُّهُ حَمْدا کَثِیرا وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلّا مَا رَحِمَ رَبِّی وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ الشَّیْطَانِ الَّذِی یَزِیدُنِی ذَنْبا إِلَى ذَنْبِی وَ أَحْتَرِزُ بِهِ مِنْ کُلِّ جَبَّارٍ فَاجِرٍ وَ سُلْطَانٍ جَائِرٍ وَ عَدُوٍّ قَاهِرٍ

ستایش خداراست و سپاس برازنده او آنچنان‏که شایسته حضرت اوست، ستایشى بسیار و به او پناه می‌برم از شر نفسم چه نفس همانا به زشتى بسیار فرمان مى دهد جز آنکه پروردگارم رحم کند، و به خدا پناه می‌برم از گزند شیطانى که گناه بر گناهم‏ می‌افزاید، و به قدرت او از هر گردنکش نابکار و پادشاه ستمکار و دشمن قهّار، دورى می‌جویم،

اللهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ جُنْدِکَ فَإِنَّ جُنْدَکَ هُمُ الْغَالِبُونَ وَ اجْعَلْنِی مِنْ حِزْبِکَ فَإِنَّ حِزْبَکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، وَ اجْعَلْنِی مِنْ أَوْلِیَائِکَ فَإِنَّ أَوْلِیَاءَکَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ

خدایا مرا از سپاهیانت قرار ده، چرا که همانا تنها سپاه تو پیروز است، و مرا از حزب خود قرار ده که تنها حزب تو رستگار است و هم از دوستانت قرارم ده که بر دوستانت ترسى نیست و اندوهگین نمی‌شوند،

اللهُمَّ أَصْلِحْ لِی دِینِی فَإِنَّهُ عِصْمَةُ أَمْرِی وَ أَصْلِحْ لِی آخِرَتِی فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّی وَ إِلَیْهَا مِنْ مُجَاوَرَةِ اللِّئَامِ مَفَرِّی وَ اجْعَلِ الْحَیَاةَ زِیَادَةً لِی فِی کُلِّ خَیْرٍ وَ الْوَفَاةَ رَاحَةً لِی مِنْ کُلِّ شَرٍ

خدایا دینم را برایم سامان ده که آن وسیله در امان بودن و دورى من از گناه است و آخرتم را آباد ساز که آنجا خانه پایدار من و گریزگاهم‏ از همسایگى دون‏صفتان است و زندگى را برایم زمینه افزونى در هر خیر و مرگم را برایم آرامش از هر گزندى قرار ده،

اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ، وَ تَمَامِ عِدَّةِ الْمُرْسَلِینَ وَ عَلَى آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ أَصْحَابِهِ الْمُنْتَجَبِینَ

بار خدایا بر محمّد خاتم پیامبران و کامل‏ کننده شمار رسولان و بر خاندان‏ پاک و پاکیزه او و بر یاران برگزیده‏اش درود فرست

وَ هَبْ لِی فِی الثُّلَثَاءِ ثَلاثا لا تَدَعْ لِی ذَنْبا اِلّا غَفَرْتَهُ وَ لا غَمّا اِلّا أَذْهَبْتَهُ وَ لا عَدُوّا اِلّا دَفَعْتَهُ

و در روز سه ‏شنبه سه حاجتم را روا کن: گناهى برایم مگذار جز آنکه بیامرزى و نه اندوهى جز آنکه را برطرف سازى و نه دشمنى جز آنکه دور گردانى،

بِبِسْمِ اللهِ خَیْرِ الْأَسْمَاءِ بِسْمِ اللهِ رَبِّ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ أَسْتَدْفِعُ کُلَّ مَکْرُوهٍ أَوَّلُهُ سَخَطُهُ وَ أَسْتَجْلِبُ کُلَّ مَحْبُوبٍ أَوَّلُهُ رِضَاهُ فَاخْتِمْ لِی مِنْکَ بِالْغُفْرَانِ یَا وَلِیَّ الْإِحْسَانِ


با بِسْمِ اللهِ که بهترین‏ نامهاست، به نام خدا پروردگار زمین و آسمان، دورى هر ناخوشایندى را که ابتدایش خشم خداست، و نیل به هر محبوبى را که آغازش رضاى اوست خواستارم، پس از سوى خود سرانجام را به آمرزش پایان ده اى سرچشمه نیکى

 

شادکامی  و خرّمی و بَرَکَت و بندگیِ خدا و استجابتِ دعا برایتان آرزو می کنم .

مصاحبه با یکی از قرآن پژوهان فرومدی

مصاحبه با یکی از قرآن­ پژوهان فرومدی

هفدهم بهمن ماه 1374 خورشیدی یعنی 21 سال پیش آقای مهدی یاقوتیان از پایان ­نامۀ مقطع کارشناسی ارشد خود در رشتۀ علوم قرآن و حدیث با عنوانِ « قصّۀ حضرت آدم ( ع) » دفاع کرد اکنون از آن روزگار 21 سال می ­گذرد . « خطّۀ فریومد / فرومد » بر آن شد که مصاحبه ­ای با این قرآن­ پژوه فرومدی داشته باشد .

قرآن پژوهان

آقای یاقوتیان چی شد که شما رشتۀ علوم قرآن و حدیث را انتخاب کردید ؟

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

من در دورۀ ابتدایی درسِ قرآنم خوب بود ، در دورۀ راهنمایی هم علاقه به مطالعۀ کتاب داشتم به طوری که یادم هست یک روز عصرِ پنجشنبه با بچّه­ های همسن و سالِ خودم بازی می ­کردم یکمرتبه یادم آمد که نزدیکِ برنامۀ « درسهایی از قرآن » است از همان جای مزارِ سادات ، دوستان و بازی را رها کردم و گفتم : من باید برای گوش دادنِ « درسهایی از قرآن » به خانه و به پای تلویزیون بروم .

بعدها هم به خواندنِ کتابهای شهید دستغیب علاقه داشتم ، کتابهای ایشان را که تفسیرِ سوره ­های قرآن ( واقعه ، الرّحمن ، حُجرات ، ... ) و داستانهای شگفت ... ، بودند می ­خواندم . البتّه نامهای خاصّی داشت مثلِ « آدابی از قرآن » و ... کتابِ دینی سال اوّل دبیرستان که در موردِ ماتریالیسم و این حرفها بود دوست نداشتم . ولی کتابهای دینی سالهای بعد خصوصاً سالِ چهارم برایم بسیار شیرین بود چون مباحثش را از قبل در کتابها خوانده بودم .

روی همین علاقه ­مندی اولویّت اوّل خودم در کنکور را « الهیّات » و « دبیری الهیات » انتخاب کردم . برای ادامه تحصیل هم رشتۀ « علومِ قرآن و حدیث » برایم مأنوس ­تر بود .

 ـ چطور شد که شما هم به عنوان یکی از قرآن پژوهان ایران معرّفی شدید ؟

در همان دورۀ کارشناسی یک خاطره از جبهه با عنوانِ « وقتی که آیاتِ قرآن تفسیر می شدند » نوشتم که همه ­اش مستند به آیاتِ قرآن بود و در آذرماه 1369 در روزنامۀ خراسان چاپ شد ، بعدها یک مطلبی تحتِ عنوان « شأنِ نزولی که در شأنِ پیامبر نیست » نوشتم و در دو شمارۀ هفته نامۀ توس منتشر شد .

بعد مقاله ­ای نوشتم با عنوانِ « اسماعیل صادق الوعد کیست ؟ » که در فصلنامۀ قرآنی بیّنات شمارۀ 18 منتشر شد . این مقاله در واقع نقدی بر دیدگاهِ مرحوم علامۀ طباطبایی بود . پنج دلیلِ قرآنی آورده بودم که « اسماعیل صادق الوعد » همان « اسماعیل فرزند ابراهیم » است .

بعد از آن کتابِ « پژوهشی در تاریخ قرآن کریم » دکتر سیّد محمّدباقر حجّتی را که در دورۀ کارشناسی جزو درسهایمان بود و از منابعِ آزمون دورۀ کارشناسی ارشد هم بود ، در دورۀ کارشناسی ارشدِ علوم قرآن و حدیث هم جزوِ منابع درسی بود و با خودِ دکتر حجّتی هم چند واحدِ درسی داشتیم ، همین طور جزو منابعِ آزمون دکتری رشتۀ علوم قرآن و حدیث بود . اینها مرا بر آن داشت که این کتاب را نقد کنم و در فصلنامۀ قرآنی بیّنات شمارۀ 30 منتشر شود . در این مقاله دَه اِشکال بر این کتابِ درسی دانشگاهی وارد کرده بودم .

بعد از آن نقدی بر کتابِ « تاریخِ قرآن » مرحومِ آیت­ الله معرفت که انتشاراتِ سَمت منتشر کرده بود نوشتم . این کتاب هم به عنوانِ چهار واحدِ درسی و جزوِ منابع این رشته بود . این مقالات موجب شد که من هم به عنوانِ یک  قرآن ­پژوه معرّفی شوم .

شما چرا به نقد روی آوردید ؟

   خوب ، من این کتابها را می ­خواندم و برایم « سؤال » به وجود می ­آمد یا « قانع ­کننده » نبود . وانگهی از همان دورۀ راهنمایی یادم هست وقتی معلّم می ­گفت : پیامبر در مکّه به گونه ­ای نماز می ­خوانده که هم رو به روی کعبه و هم رو به روی بیت المقدس قرار گیرد بعد می ­گفتند : تغییرِ قبله از بیت المقدس به کعبه در مدینه رُخ داده ، آن هم در حینِ یک نماز که جبرئیل شانۀ پیامبر را گرفته و چهرۀ او را از بیت المقدس به کعبه برگردانده است و به تبعِ او نمازگزاران هم تغییرِ جهت داده ­اند برایم سؤال بود که چطور چُنین چیزی ممکن است آیا این مطلب درست است ؟ البتّه از نظرِ جهت ­یابی نمی­ توانستم تشخیص بدهم ولی برایم هم جور در نمی ­آمد و سؤال بود .

تا اینکه یک مقاله­ ای نوشتم که اگر تغییرِ قبله در حینِ نمازِ جماعت رُخ دهد و جبرئیل کِتفِ پیامبر را بگیرد و چهرۀ او را از سمتِ بیت المقدس به سمتِ کعبه برگرداند ، پیامبر که امام جماعت و در جلو نمازگزاران است عملاً در انتهای صفِ نمازِ جماعت قرار می ­گیرد و مردها و زنها جلوتر از امامِ جماعت قرار می ­گیرند . منظور این نوع پرسشها از همان سنین برایم به وجود می آمد و باید پاسخ می ­گرفت . این مقاله در نرم ­افزار سفیر هشتم ( فصلنامۀ دیجیتالی ) شمارۀ 4 دبیرخانۀ کشوری درس دینی منتشر شد .

بعد چه نقدهایی نوشتید ؟

بنیادِ شهید و امورِ ایثارگران از کتابِ « یوسُفِ قرآن » آقای قرائتی یک مسابقه ­ای برای جانبازان گذاشته بود . این کتاب بخشی از تفسیرِ نور مُجلّد ششم هست . من در آن مسابقه شرکت کردم و چون در دو مرحلۀ شهرستان و استان شرکت کردم دو سه بار آن کتاب را خواندم . همزمان هم مطالبی در حاشیۀ کتاب می ­نوشتم که بعد منجر به نقدِ آن شد .

من آن نقد را برای فصلنامۀ قرآنی بیّنات در قم فرستادم و همزمان برای آقای قرائتی هم فرستادم ، ایشان خوانده بود و پسندیده بود ، تلفن زد تشکّر و استقبال کرد و ... آن نقد در فصلنامۀ بیّنات شمارۀ 43 منتشر شد . در این مقاله 25 اِشکال به این کتاب وارد شده است .

بعد کتابهای شهید مطهّری را که می ­خواندم ، پاره ­ای از مطالب جای نقد داشت تا اینکه مقاله ­ای تحتِ عنوانِ « سیری در سیرۀ نبوی » نوشتم و در بیّنات شمارۀ 52 که « ویژه ­نامۀ قرآن و پیامبر ( ص ) » بود منتشر شد . یازده مورد مطالبی که فقط در بارۀ پیامبر گرامی است موردِ ارزیابی و بازنگری قرار گرفته است .

آقای یاقوتیان ، مقالاتِ شما فقط نقد است ؟

 

بله ، بیشتر رویکردِ نقد دارد ، مثلاً « نگاهی به آیاتِ تحدّی » که در فصلنامۀ آموزشی رُشد قرآن شمارۀ 22 ( وزارت آموزش و پروش ) منتشر شد . در این مقاله به موضوعِ تحدّی پرداخته شده ولی بر مبنای توقیفی بودنِ ترتیبِ سوره ­ها و آیاتِ قرآن کریم ، نه بر مبنای ترتیبِ نزول .

یا مقالۀ « اخباریگری از منظرِ شهید مطهّری » که گر چه تألیف است امّا نقدی است بر اخباریگری ! این مقاله در نرم افزار سفیر هشتم شمارۀ یک دبیرخانۀ کشوری درسِ دینی منتشر شد .

مقاله­ ای هم با عنوانِ « نقطۀ تحتِ باء » در شمارۀ 2 مجلّۀ رُشد قرآن منتشر شد . در این مقاله این موضوع موردِ بررسی قرار گرفته که وقتی قرآن تا سالِ چهلمِ هجرت که امام علی به شهادت رسیده نقطه نداشته چطور امام گفته است : من نقطۀ تحتِ باء هستم ؟!

یا در شمارۀ 34 مجلّۀ رُشد قرآن مقاله­ ای تحتِ عنوان « نگاهی گُذرا به کتابِ دین و زندگی 2 » داشتم که در واقع نقدی بر کتابِ دینی سالِ دوم دبیرستان بود .

مقاله ­ای دیگر هم با نامِ « تزویجِ نفوس در هنگامۀ قیامت به چه معناست ؟ » در شمارۀ 42 رُشد قرآن منتشر شد که آن هم نقدی بر دیدگاهِ مرحوم علّامۀ طباطبایی است . 

یعنی شما واقعاً دیدگاه این علما و دانشمندان را نقد کرده­ اید ؟

ببینید اینها مقاله است ، کتاب نیست . در کتاب ممکن است فردی چیزی بنویسد و با هزینۀ خودش چاپ کند ، در مقاله که یک مجلّۀ معتبر آن را چاپ می­ کند هیئت تحریریّه یا کمیسیونِ بررسی علمی آن نشریّه باید آن مقاله را از بُعدِ علمی تأیید کنند تا منتشر شود .

مقالات مهدی یاقوتیان

این مقالات هم تأییدیه گرفته و منتشر شده است و در فضای مَجازی هم وجود دارد . مثلاً مقالۀ « سیری در سیرۀ نبوی » در « پایگاهِ جامعِ شهید مطهّری » هست .

« پایگاهِ جامعِ شهید مطهّری »

یا مقالۀ نگاهی به تاریخِ قرآن مرحومِ معرفت که منتشر شده یک مجلّۀ دیگر هم بدونِ اینکه من اطّلاع داشته باشم منتشر کرده است یا در مجلّۀ سخن سمتِ شمارۀ 20 چندین بار موردِ رِفرنس و ارجاع قرار گرفته است ، یعنی یکی از اساتیدِ دانشگاه در مقالۀ خودش چند بار در تأیید به آن مقاله ارجاع داده است . بحثِ علمی همین است ، ممکن است کسی دلایلی بیاورد و دیدگاهِ مرا نقد کند .

آقای یاقوتیان شما چرا کتاب نمی ­نویسید ؟

فعّالیتهای من در چند زمینه است و فُرصت می ­خواهد ، اِن شاءَ الله سعی می­ کنم مقالات و پایان­ نامه و ... را به صورتِ کتاب هم منتشر می ­کنم . اوّلین کتاب هم با نامِ « خداخوانی » منتشر شد . این کتاب شاملِ چهار دعای « سَحَر ، جَوشنِ کبیر ، مُجیر ، مُناجاتِ امام علی (ع) » است . در این کتاب نظمِ موجود در این دعاها را در جدول و به صورتِ رنگی نشان داده ­ام و در واقع جالب و ابتکاری است . 

مقالاتِ دیگر هم دارید ؟

مقاله ­ای با عنوانِ « تحلیلِ تاریخِ تحلیلی اسلام » در 50 صفحه نوشتم و برای مرحومِ دکتر سیّد جعفر شهیدی فرستادم . تلفنی از ایشان دیدگاهش را پرسیدم و گفتم : می­ خواهم این مقاله را چاپ کنم ؟ گفت : بعضی اشکالاتِ شما از بعضی جهات وارد است ، چاپ کنید اشکال ندارد .

مقاله ­ای با عنوانِ « بازخوانی احادیثِ کساء » برای محقّق فرزانه مرحومِ صالحی نجف ­آبادی فرستادم ، این مقاله هم در واقع نقدی بود بر مقاله ­ای از ایشان در کتابِ « مجموعه مقالات » ولی ایشان قبل از اِرسال مقاله ، تلفنی گفت : من به جهتِ مریضی که دارم نمی­ توانم به نامۀ شما پاسخ بدهم .

مقاله­ ای هم با عنوانِ « نگاهی به کتابِ شیوۀ همسرداری پیامبر » نوشتم و برای نویسندۀ آن ، دانشمندِ محترم آقای احمد عابدینی فرستادم که ایشان در پیامکی برایم نوشت : سلام و تشکّر بسیار ، جدّاً جالب بود ! جای کار دارد . منظور نقدها موردِ تأیید نویسندۀ کتاب قرار گرفته است .

مقالۀ دیگر با عنوانِ « آیا آزر پدر ابراهیم است ؟ » نوشته ­ام . مقالاتِ این گونه چندین مورد دارم .

آقای یاقوتیان چرا وبلاگ « یاقوتنامه » را که مطالبِ قرآنی می ­نوشتید ادامه ندادید ؟

یک مشکلی برای محیطِ بلاگفا اتّفاق افتاد که بسیاری از پُستها را حذف کرد و خیلی از مطالبی که در آن وبلاگ داشتم از بین رفت . فرصتِ احیای مجدّد آنها را نداشتم و راکد ماند .

وبلاگ یاقوتنامه

در موردِ کارهای قرآنی فریومد / فرومد هم کاری انجام داده ­اید ؟

یکی قانونی است که ابن ­یمین در قرنِ هشتم از طرفِ علاء الدّین محمّد جهتِ رفاهِ حالِ « حافظانِ قرآن » که در فریومد بوده ­اند نوشته است .

قرآنیان فریومد

دیگری مقاله­ ای است با عنوانِ آیات و احادیث در اشعارِ ابن ­یمین فریومدی که ویراستاری کردم .

باز مقاله ­ای است با عنوانِ « ریح و ریاح در قرآن » که با توجّه به یک شعری از ابن ­یمین نوشته شده است . 

معرّفی یکی از مفسّران قرآن که فرومدی است به نامِ مرحوم شیخ محمّد عزیزی ( سبزواری ) که تفسیر « الجدید فی تفسیر القرآن المجید » را در هفت مُجلّد نوشته و در بیروت چاپ شده البتّه مختصر تفسیر الجدید با عنوانِ « ارشاد الاذهان الى تفسیر القرآن‏ » در یک مُجلّد منتشر شده است .

و کارهایی از این قبیل که در فضای مجازی وبلاگ « خطّۀ فریومد / فرومد » منتشر کرده ­ام .

ـ موجبِ خُرسندی است که یک همولایتی ما دستی در تحقیق و پژوهش قرآنی دارد و مقالاتِ علمی ­اش او را به عنوان یک قرآن ­پژوه معرّفی کرده است . اِن شاءَ الله شاهد چاپِ کتابهای قرآنی شما هم باشیم .

از خیرخواهی شما سپاسگزارم . خداوند به همۀ ما توفیقِ عمل به آیاتِ قرآن بدهد و جامعۀ فرومد را جامعۀ قرآنی قرار دهد . صدورِ قانون برای رفاهِ حالِ حافظان و قاریانِ قرآن در قرنِ هشتم بیانگرِ آن است که حافظان و قاریانِ قرآن در فریومد زیاد بوده ­اند وگرنه معمولاً برای دو سه نفر که نیاز به صدورِ قانون نیست !

حافظ شیخ بن محمّد بن محمّد نسائی در 9 رمضان المبارک 715 « التّلخیص فی التّفسیر » را کتابت کرده و در پایان آن نوشته است : « این تفسیر در مدرسۀ معمورۀ عمادیّۀ فریومد که خدا آن دو را از آفاتِ زمان مصون بدارد کتابت شد . »

اینکه در همان دوره در فریومد کتابِ تفسیر نوشته شده تأییدِ همان اهتمام به حفظ و قرائت و تفسیر بوده که معمولاً منجر به عمل به قرآن می ­شود .

بی ­جهت نیست که حکیم ­الدّین فریومدی کتابِ « الحِکمَةُ لِلادعیّه و المَوعِظة لِلامَّة » را که کتابِ دعاست نوشته و یکی از مصادرِ متمّم صحیفۀ سجّادیّه قرار گرفته یعنی در نوشتنِ صحیفۀ کاملۀ سجّادیّه موردِ استفاده قرار گرفته است . 

اِن شاءَ الله با تلاش در راهِ فهمِ قرآن بتوانیم عامل به قرآن باشیم و فرومد دوباره چهرۀ درخشانِ قرآنی خودش را باز یابد . 

 

علم بهتر است یا ثروت ؟

در فضای مجازی مطالبی در مورد قرآن یا احادیث یا ... منتشر می شود که به قولِ مولوی :

همچو گُور کافران بیرون حُلَل ..... اندرون قَهر خدا عَزّ و جَلّ

به یک نمونه دقّت کنید .

.........................................................................................................................

شاهکار پاسخ امام علی (علیه السلام) : علم بهتر است یا ثروت

- یا علی ! سؤالی دارم . علم بهتر است یا ثروت؟

- حضرت علی(ع) در پاسخ فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شدّاد.

مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید :

- اباالحسن ! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟

امام در پاسخ آن مرد گفتند : بپرس !

مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید : علم بهتر است یا ثروت؟

علی فرمود : علم بهتر است ؛ زیرا علم تو را حفظ می‌ کند ، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی .

نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود ، همانجا که ایستاده بود نشست . در همین حال سومین نفر وارد شد ، او نیز همان سؤال را تکرار کرد ...

و امام در پاسخش فرمود : علم بهتر است ؛ زیرا برای شخص عالم ، دوستان بسیاری است ، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار !

هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد . او در حالی که کنار دوستانش می ‌نشست ، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید : یا علی ! علم بهتر است یا ثروت ؟

حضرت ‌علی در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است ؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می‌ شود ؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می‌ شود .

نوبت پنجمین نفر بود . او که مدّتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود ، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد .

حضرت‌ علی در پاسخ به او فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می ‌دانند ، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می ‌کنند .

با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت ، مردم با تعجّب او را نگاه ‌کردند . یکی از میان جمعیّت گفت : حتماً این هم می‌خواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت ! کسانی که صدایش را شنیده بودند ، پوزخندی زدند . مرد ، آخر جمعیّت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد : یا علی ! علم بهتر است یا ثروت؟

امام نگاهی به جمعیّت کرد و گفت : علم بهتر است ؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد ، امّا ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد .

مرد ساکت شد . همهمه‌ ای در میان مردم افتاد ؛ چه خبر است امروز ! چرا همه یک سؤال را می ‌پرسند ؟ نگاه متعجّب مردم گاهی به حضرت‌ علی و گاهی به تازه‌ واردها دوخته می ‌شد .

در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدنِ سخنان حضرت ‌علی وارد مسجد شده بود و در میان جمعیّت نشسته بود ، پرسید : یا اباالحسن ! علم بهتر است یا ثروت؟

امام فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا مال به مرور زمان کُهنه می‌شود ، امّا علم هرچه زمان بر آن بگذرد ، پوسیده نخواهد شد .

در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید که امام در پاسخش فرمود : علم بهتر است ؛ برای اینکه مال و ثروت فقط تا هنگام مرگ با صاحبش می ‌ماند ، ولی علم ، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است .

سکوت مجلس را فراگرفته بود ، کسی چیزی نمی ‌گفت . همه از پاسخ‌‌های امام شگفت ‌زده شده بودند که … نُهمین نفر هم وارد مسجد شد و در میانِ بُهت و حیرت مردم پرسید : یا علی ! علم بهتر است یا ثروت ؟

امام در حالی که تبسّمی بر لب داشت ، فرمود : علم بهتر است ؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل می ‌کند ، امّا علم موجب نورانی شدنِ قلبِ انسان می ‌شود .

نگاه‌های متعجّب و سرگردانِ مردم به در دوخته شده بود ، انگار که انتظار دهمین نفر را می ‌کشیدند . در همین حال مردی که دستِ کودکی در دستش بود ، وارد مسجد شد . او در آخِر مجلس نشست و مشتی خرما در دامنِ کودک ریخت و به رو به‌ رو چشم دوخت . مردم که فکر نمی‌کردند دیگر کسی چیزی بپرسد ، سرهایشان را برگرداندند ، که در این هنگام مرد پرسید :

- یا اباالحسن ! علم بهتر است یا ثروت ؟ نگاه‌های متعجّب مردم به عقب برگشت .

با شنیدن صدای علی مردم به خود آمدند : علم بهتر است ؛ زیرا ثروتمندان تکبّر دارند ، تا آنجا که گاه ادّعای خدایی می‌ کنند ، امّا صاحبانِ علم همواره فروتن و متواضع ‌اند .

فریادِ هیاهو و شادی و تحسینِ مردم مجلس را پُر کرده بود. سؤال کنندگان ، آرام و بی ‌صدا از میان جمعیّت برخاستند . هنگامی‌که آنان مسجد را تَرک می ‌کردند ، صدای امام را شنیدند که می ‌گفت : اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می‌ پرسیدند ، به هر کدام پاسخ متفاوتی می‌ دادم .

.........................................................................................................................

این مطلب از دو قسمت تشکیل شده ،

یکی فضایی که ترسیم شده تا این سخنان پرسیده و پاسخ داده شود

- یا علی! سؤالی دارم . علم بهتر است یا ثروت ؟

در همین هنگام مردِ دیگری واردِ مسجد شد ... مرد که آخِر جمعیّت ایستاده بود پرسید

در همین حال سومین نفر وارد شد

چهارمین نفر وارد مسجد شد.

نوبت پنجمین نفر بود . او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود

با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت ،

هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدنِ سخنان حضرت ‌علی وارد مسجد شده بود و در میانِ جمعیّت نشسته بود، پرسید:

هشتمین نفر وارد شد

نهمین نفر هم وارد مسجد شد

انتظار دهمین نفر را می‌ کشیدند. در همین حال مردی که دستِ کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد.

در این قسمت نُه نفر وارد مسجد می شوند و یکی هم که داخل مسجد نشسته است ، البته نفر پنجم و هفتم وقتی وارد می شوند باید صبر کنند تا سخن امام تمام شود . همه یک سؤال را می پرسند : علم بهتر است یا ثروت ؟ حتّی دو نفری که داخل مسجد و در جریانِ موضوع هستند باز می پرسند : علم بهتر است یا ثروت ؟ در صورتی که منطقی به نظر می رسد که بپرسند : دیگر چه دلیلی برای برتری علم بر ثروت هست ؟

.........................................................................................................................

دوم ، سخنانی که گفته شده و در آنها ده دلیل برتری علم بر ثروت بیان شده است .

- حضرت علی (ع) در پاسخ فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا

1ـ علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شدّاد.

2ـ علم تو را حفظ می‌کند ، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی .

3ـ  برای شخص عالم ، دوستانِ بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار !

4ـ اگر از مال انفاق کنی کم می‌شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می ‌شود.

5ـ مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می ‌دانند ، ولی از عالِم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می ‌کنند.

6ـ ممکن است مال را دزد ببرد، امّا ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد.

7ـ مال به مرور زمان کُهنه می‌شود، امّا علم هرچه زمان بر آن بگذرد ، پوسیده نخواهد شد.

8ـ مال و ثروت فقط تا هنگام مرگ با صاحبش می‌ماند، ولی علم ، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.

9ـ  مال و ثروت انسان را سنگدل می ‌کند ، امّا علم موجبِ نورانی شدنِ قلبِ انسان می ‌شود.

10ـ ثروتمندان تکبّر دارند، تا آنجا که گاه ادّعای خدایی می‌ کنند ، امّا صاحبانِ علم همواره فروتن و متواضع‌ اند .

.........................................................................................................................

در اینجا به این دلایل می پردازیم و آنها را با توجّه به آیاتِ قرآن و سخنانِ امام علی در نهج البلاغه و ... موردِ بررسی قرار می دهیم :

این موارد بعضی در موردِ علم و ثروت و بعضی در موردِ دانشمند و ثروتمند است البتّه دو سه موردِ آن ( شمارۀ 2 و 4 و ... ) در نهج البلاغه حکمت شمارۀ 147 هم آمده است .

اگر کسی پاسخ مستدل و منطقی در نقدِ این مقاله دارد و فهم دیگری از این متن دارد شنوای سخنانش هستیم .

حضرت علی (ع) در پاسخ فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا

1ـ علم میراثِ انبیاست و مال و ثروت میراثِ قارون و فرعون و هامان و شدّاد.

ثروت نسبی است و میراثِ همه یا اغلبِ انسانهاست . ثروت میراثِ سلیمانِ پیامبر برای بعد از خودش هم بود .

علم و مال هر دو با تلاش به دست می آید . البتّه گاهی ثروت به ارث می رسد ولی علم به ارث نیست مگر فرزند تلاش کند که علم را از پدرش بیاموزد . علم انبیاء هم وحی است یعنی به پیامبران وحی می شده ، ارث به آنها نمی رسیده ، از پیامبران هم علم برای کسی به صورتِ ارث باقی نمانده ، مگر آنکه دیگران تلاش کرده باشند آن علم را بیاموزد .

« وَ لَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَ سُلَیْمَانَ عِلْمًا وَ قَالا : الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَى کَثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ  * وَ وَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَ قَالَ : یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ . » ، ( نمل ، 27 / 15 ـ ١٦ )

و به راستی ما به داود و سلیمان دانشی [ ویژه ] دادیم و آن دو گفتند : ستایش از آنِ خدایی است که ما را بر بسیاری از بندگانِ مؤمن خود برتری داده است . و سلیمان وارثِ داود شد و گفت : ای مردم سخن گفتنِ پرندگان به ما آموخته شده و از هر چیزی به ما ارزانی گشته است . بی گُمان این است آن برتری آشکار .

طبقِ این آیاتِ قرآن ، سلیمان وارثِ داود شده امّا علم را از او به ارث نبرده ، بلکه به هر دو پیامبر ( داود و سلیمان ) علم از طرفِ خدا داده شده و منطق الطّیر هم به سلیمان آموخته شده . یعنی ؛ علم تعلیمی است یا خدا به پیامبرش می آموزد یا فرشتگان ، یا پیامبران آن علم را به دیگران یاد می دهند . علم تعلیمی و آموختنی است ، علم ارثیّه نیست .

در قرآن از مال و ثروت به عنوانِ خیر تعبیر شده و گفته شده است برای وارثانتان وصیّت کنید :

« کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْرًا الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ . » ، ( بقره ، 2 / ١٨٠ )

موردِ خطاب این آیه قارون و فرعون و هامان و شدّاد نیست بلکه هر انسانی است که موقع مرگش می رسد و مالی برای ارث دارد .

و مطلبی برای وصیّت کردن برای وارثان در موردِ علم نیامده است .

2ـ علم تو را حفظ  می ‌کند ، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ  کنی .

بله ، علم آدمی را از گَزندِ بعضی آسیبها در اَمان نگه می­ دارد ولی می توان گفت : رابطۀ علم و ثروت با آدمی رابطۀ متقابل است . مثل آب ، ما باید آب را سالم و بهداشتی نگه داریم و آن را آلوده نکنیم تا آب هم سلامتی ما را تضمین کند . پس عالِم باید علم را از هَوی و هوس حفظ کند تا علم هم او را از گَزندِ و آسیب حفظ کند . اگر حفظ نکند صاحبانِ قدرت و ثروت هم طمع می کنند و علم یا صاحبِ علم را می خرند یا می دزدند ، یا فیزیکی یا فکری ، گاهی هم دانشمندان را ترور می کنند . پس صاحب علم هم باید علم را محفوظ بدارد و آن را نیالاید . باید از همان علم یهره جُست و راه در اَمان ماندنِ علم را آموخت .

برای کسبِ علم نیاز به مال و ثروت هست و با علم می توان مال و ثروت اندوخت و از آن محافظت کرد و در راه صحیح مصرف کرد .

در موردِ ثروت هم همین گونه است یعنی همان طور که برای نگهداری علم می توان از خودِ علم کمک گرفت برای نگهداری ثروت هم می توان از خودِ ثروت کمک گرفت و قسمتی از همان مال و ثروت را هزینۀ نگهداری از خودش کرد . و همان گونه که برای علم آموزی نیاز به ثروت بود ، برای نگهداری ثروت هم نیاز به علم هست که چگونه از ثروت محافظت شود با نگهبان ؟ با گاو صندوق ؟ با ... ؟

3ـ  برای شخص عالم ، دوستانِ بسیاری است ، ولی برای ثروتمند دشمنانِ بسیار !

اگر برای شخص عالم دوستانِ بسیاری است پس چرا این همه دانشمندان در انزوا و غربتند و مردم برای ثروتمندان بَه بَه و چَهچَه می کنند ؟ البتّه این هم نسبی است ، ممکن است دوستان دور بعضی ثروتمندان مگسانِ گرد شیرینی باشند ، همین طور دوستان بعضی دانشمندان به جهتِ آنکه از مقام و موقعیّت آن دانشمند سوء استفاده کنند .

4ـ اگر از مال انفاق کنی کم می‌ شود ؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می ‌شود .

قرآن در موردِ کسانی که مالِ خود را در راهِ خدا انفاق می کنند می گوید : کسانی که در راه خدا انفاق می کنند مانندِ دانه ای است که هفت خوشه و هر خوشه صد دانه می کند یعنی انفاق کم نمی شود بلکه هفتصد برابر می شود .

« مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللهُ یُضَاعِفُ لِمَنْ یَشَاءُ وَ اللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ » ، ( بقره ، 2 / ٢٦١ )

کسانی که در راهِ خشنودی خدا و  تثبیتِ اَنفُسِشان اِنفاق می کنند مانندِ باغی است که محص.ل دو برابر می دهد و ...

« وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَ تَثْبِیتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَهَا ضِعْفَیْنِ فَإِنْ لَمْ یُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ . » ، ( بقره ، 2 / ٢٦٥ )

5ـ مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می‌ دانند ، ولی از عالِم و دانشمند به بزرگی و  عظمت یاد می ‌کنند .

امام علی در نهج البلاغه حکمت 378 فرموده است :

و قال علیه السّلام : الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِی الْعُیُوبِ ، وَ هُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوء .

امام ( علیه السّلام ) فرمود : بُخل ، جامع تمام عیوب است و وسیله اى است که انسان را به هر بدى اى مى کشاند .

بُخل یک خصیصه ای است که دامنگیر هر فردی می تواند بشود ، گاهی یک ثروتمند بخیل است و گاهی یک دانشمند بُخلِ علمی دارد . سلیمان و حاتم طایی و خدیجه و ... که ثروتمند بودند مگر بخیل بودند ؟

مردم از همۀ دانشمندان که به بزرگی یاد نمی کنند . مگر مردم از بلعم باعور و ... به بزرگی یاد می کنند ؟

امام علی در نهج البلاغه ، خطبۀ سوم می فرماید :

وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لایُقارُّوا عَلى کِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم ، لاََلْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها ، وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَاْسِ اَوَّلِها ، وَ لاََلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ  .

و اگر نبود عهدى که خداوند از دانشمندان گرفته که در برابر شکمبارگى هیچ ستمگر و گرسنگى هیچ مظلومى سکوت ننمایند ، دهنۀ شتر حکومت را بر کوهانش مى انداختم ، و پایانِ خلافت را با پیمانه خالى اوّلش سیراب مى کردم  ،

طبقِ این گفته ، امام علی خودش را از دانشمندان می داند . آیا مردم قدر و منزلتِ علی را می دانستند و ارج می نهادند ؟!

مگر مردم قدر دانشمنان را می دانند که از آنها به بزرگی یاد کنند ؟! الآن در جامعۀ ما مردم قدر دانشمندان را می دانند ؟ یک هنرپیشه یا فتوتبالیست یا ... برای مردم شناخته شده است یا یک دانشمند ؟!

اصلا مگر از دیدگاهِ امام علی (ع) مهمّ است که مردم به بزرگی یاد کنند ؟!

6ـ ممکن است مال را دزد ببرد ، امّا ترس و وحشتی از دستبُرد به علم وجود ندارد .

بله ، ممکن است مال را دزد ببرد ، ممکن است علم را هم بدزدند. برای همین سعی می کنند کشفیّات علمی را محفوظ نگه دارند تا دیگران به سرقت نبرند ، چرخیدنِ برخی صنایع به جهتِ انحصار یک اختراع علمی است که محفوظ مانده و در اختیار دیگران قرار نگرفته است . یا سعی می کنند اکتشافات و مقالات علمی را قبل از ثبت ، علنی نکنند تا دیگران به نام خودشان منتشر نکنند . گاهی سارقان عنوان یک مقالۀ علمی را تغییر می دهند و به نام خودشان منتشر می کنند . جدای از آنکه آش را با جاش می بَرند یعنی علم را با همان عالِم می دزدند . اصطلاح « فلانی را خریدند ! » بسیار آشناست . البتّه این مطلب همان موردِ شمارۀ دوم است که با عبارتی دیگرگفته شده است . « 2ـ علم تو را حفظ  می ‌کند ، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ  کنی » .

7ـ مال به مرور زمان کُهنه می‌ شود ، امّا علم هرچه زمان بر آن بگذرد ، پوسیده نخواهد شد .

مال کُهنه می ­شود یعنی چی ؟ آیا گلّۀ گاو و گوسفند کُهنه می ­شود ؟ باغها کُهنه می ­شوند ؟ گوساله ها و برّه ها و بزغاله ها و درختانِ جدید موجبِ نو شدن می شود . گاهی بعضی کُهنه ­ها عتیقه می ­شوند ... اتّفاقا اگر مطالعۀ مدام نباشد و علم به روز نشود ، علم هم کُهنه می شود .

8ـ مال و ثروت فقط تا هنگام مرگ با صاحبش می ‌ماند ، ولی علم ، هم در این دنیا و  هم پس از مرگ همراه انسان است .

امام علی در نهج البلاغه حکمت ۳۶۶ در موردِ هماهنگى علم و عمل فرموده است :

وَ قَالَ (ع) : اَلْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ اَلْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلاَّ اِرْتَحَلَ عَنْهُ

و درود خدا بر او، فرمود : علم و عمل پیوندى نزدیک دارند و کسى که دانست باید به آن عمل کند ، چرا که علم ، عمل را فراخواند ، اگر پاسخش داد مى‏ ماند و گر نه کوچ مى‏ کند .

در قرآن آمده است :

« وَ  اللهُ خَلَقَکُمْ ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئًا إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ قَدِیرٌ . » ، ( نحل ، 16 / ٧٠  )

« وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَفَلا یَعْقِلُونَ . » ، ( یس ، 36 / ٦٨ )

انسانها پیر می ­شوند دُچار فراموشی و آلزایمر می شوند و علمشان به تاق نسیان می رود ، راه خانه ­شان را فراموش می کنند تا چه برسد به معلوماتِ دیگرشان .

9ـ مال و ثروت انسان را سنگدل می‌کند ، اما علم موجبِ نورانی شدنِ قلبِ انسان می ‌شود .

بسیاری از انسانها مال و ثروت دارند و این ثروت از آنها انسانهای بخشنده­ ای ساخته است . مگر انسانهای خیّر کم هستند ؟

گاهی مال و ثروت انسانها را سنگدل می کند و انسانها طغیان می کنند و دشوارشان است که در راه خدا با مال و جانشان جهاد کنند .

« فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ قَالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کَانُوا یَفْقَهُونَ . » ، ( توبه ، 9 / 81 )

امّا پیامبر و مؤمنان چُنان نیستند .

« لَکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولَئِکَ لَهُمُ الْخَیْرَاتُ وَ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ . » ، ( توبه ، 9 / ٨٨ )

گاهی انسانها با دادن مال به « برّ » می رسند .

« لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ الْکِتَابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَى وَ الْیَتَامَى وَ الْمَسَاکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ السَّائِلِینَ وَ فِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّکَاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ . » ، ( بقره ، 2 / ١٧٧)

« لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللهَ بِهِ عَلِیمٌ . » ، ( آل عمران ، 3 / ٩٢ )

نه ، علم الزاماً موجبِ نورانی شدنِ قلب نمی ­شود . اگر تهذیب نباشد علمِ توحید هم به درد نمی ­خورد !

« مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ . » ، ( جمعه ، 62 / ٥ )

و امام علی در نهج البلاغه ، حکمت 107 فرموده است :

وَ قَالَ [علیه السّلام ] : رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لَا یَنْفَعُهُ .

درود خدا بر او ، فرمود  :چه بسا دانشمندى که جهلش او را از پاى در آرد و دانش او همراهش باشد امّا سودى به حال او نداشته باشد.

10ـ ثروتمندان تکبّر دارند ، تا آنجا که گاه ادّعای خدایی می‌ کنند ، امّا صاحبانِ علم همواره فروتن و متواضع ‌اند .

در این قسمت دقّت کنید :

فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پُر کرده بود. سؤال کنندگان ، آرام و بی ‌صدا از میانِ جمعیّت برخاستند . هنگامی ‌که آنان مسجد را تَرک می ‌کردند ، صدای امام را شنیدند که می‌ گفت : اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می ‌پرسیدند ، به هر کدام پاسخ متفاوتی می ‌دادم  .

 پاسخهای متفاوت را که دیدید با آیاتِ قرآن و سخنانِ امام علی علیه السّلام در نهج البلاغه و ... همخوانی ندارد .

اکنون  پرسش این است : امام علی ازدانشمندان است ، سؤالی از او شده و پاسخی داده است ، در دلیلِ آخِر برتری علم و عالم را بر ثروت و ثروتمند ، فروتنی و تواضع دانشمندان دانسته است .

 در این متن گفته شده مردم در حال خروج از مسجد بودند که امام فرمود : اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می ‌پرسیدند ، به هر کدام پاسخ متفاوتی می ‌دادم  . آیا بیانگر فروتنی و تواضع است ؟

فایدۀ این پرسش و پاسخ چه بود ؟ مردم به جای اینکه متوجّه فضیلت علم شوند ، هیاهو راه انداخته ­اند . سازندۀ این متن که این مطالب را بافته مغرور شده ، بعد این طور پنداشته که حضرت علی هم برای این گونه حرفها مغرور می شود !! و به قولِ ما فرومدیها : دِ باد موفتَه !!

یک تجربۀ عینی

اوایلِ تحصیلِ ما در قُم ، در حدودِ سال 1320 ، من سفری به اصفهان رفتم چون یکی از دوستانمان ، هم مباحثۀ ما ( آیت الله منتظری ) ، اهل نجف ­آباد بود با همدیگر به نجف ­آباد رفتیم . در آنجا من با یک آقای پیرمردی آشنا شدم ـ خدایش بیامرزدـ به نام حاج شیخ احمد نجف ­آبادی ما در قم می­ دیدیم هیچ جا به اندازۀ نجف ­آباد اصفهان طلبه ندارد . در همان زمان ـ با اینکه آن وقت طلبۀ قم مثلِ حالا زیاد نبود ـ پنجاه شصت طلبه فقط از نجف ­آباد بود . هیچ نقطۀ دیگر که به اندازۀ آنجا باشد ، بلکه شهرهای بزرگ هم ، این قدر طلبه نداشت . چطور شده که اینها اینقدر طلبه دارند ؟

مرحوم آیت الله نعمت الله صالحی نجف آبادی

به مردی در خودِ نجف ­آباد که پسرِ خودِ او هم طلبه بود ـ و طلبۀ خوبی هم بود ـ برخورد کردم . الآن هم آن مرد ، زنده و پیرمرد است . او جریانِ زندگی خودش را گفت و ما فهمیدیم که این آقا شیخ احمد چه رمزی در این نجف ­آباد به کار بُرده که این گونه شده است .

آن مرد می ­گفت : من تا حدودِ بیست و پنج سالگی یک آدمی بودم که نسبت به مسائل مذهبی خیلی لاقید و بی ­اعتنا بودم ، و بالخصوص جریانی را هم نقل می کرد که پدرِ من مُرده بود ، وصیّش یک آقای پیشنمازی بود و او بعد با ما که صغیر بودیم چگونه رفتار کرد و من دیگر از دین و مذهب و همه چیز تنفّر داشتم . روزی ما در باغمان مشغولِ زراعت بودیم ( زارع بود و هنوز هم زراعتکاری داشت ) دیدیم یک آقایی برای اوّلین بار پیدا شد و آمد در باغ .

با خود گفتم : بَلا رسید ، حالا این آمده از جانِ ما چه می خواهد ؟ لابُد آمده که از ما چیزی به یک عُنوانی بگیرد . برعکس تا آمد اوّل کاری که کرد این بود که پرسید : این باغِ شما چگونه است و چقدر محصول دارد ؟ ( خودش هم اوّل زارع و بچّه زارع بوده ) . در ضمنِ این صحبتها ، او را معاینه و مطالعه می کند و وضعِ خاصّ او را در نظر می­ گیرد .

باید آن را در نظر گرفت و افراد را یک یک معالجه کرد ( نه اینکه دستورِ کُلّی داد ) . مثلِ اینکه اطبّا از معالجه دست بردارند ، فقط بروند پشتِ رادیو دستورهای کُلّی بدهند . دستورهای کُلّی بیمار را معالجه نمی ­کند ، معاینۀ خصوصی می ­خواهد . بعد معلوم شد برنامۀ او برای دیگرن هم در این شهر همین بوده است .

نجف ­آباد در واقع یک شهر است ، منتها چون در جوارِ اصفهان است جِلوه­ ای ندارد . الآن شاید هفتاد هزار نفر جمعیّت داشته باشد ، آن وقت هم حدودِ چهل هزار نفر جمعیّت داشت . آن مرد ادامه داد : کم کم ما را وادار کرد که درس بخوانیم .

می ­گفت : در همین حال چه عیبی دارد شما بیایید درس بخوانید . می ­رفت افرادی را آزمایش می­ کرد و در این بین عنصرهای مستعدّ را پیدا می ­کرد . بعد آمد برای اینها جلسه تشکیل داد و در آن جلسه به اینها سواد می ­آموخت . اگر سوادِ فارسی نداشتند سوادِ فارسی و اگر سوادِ فارسی داشتند عربی می ­آموخت . کم کم اینها را بالا می ­آورد در حدّی که از کتابهای عربی از قبیلِ عُروة الوثقی و از کتابهای فارسی اخلاقی کاملاً استفاده می ­کردند و هیچ نمی ­گذاشت که اینها دست از کارشان بردارند .

با ما می ­رفت هیزم­ کشی ، عصر که از هیزم­ کشی بر می ­گشت می ­آمد در جلسه . همین که اینها را خوب آماده کرد و واقعاً ساخت و به اینها یک معلوماتِ حسابی داد که مسائل را خوب یاد گرفتند در حدّ یک مسئله­ دانی که مثلاً عُروة الوثقی را بفهمد ، اخلاق را خوب یاد گرفتند در حدّی که یک جامع السّعادات را بتوانند بفهمند و بخوانند و معنی کنند ، کمی از تاریخِ اسلام و تفسیر و امثالِ اینها را خوانده باشند ، همین که اینها را ساخت ، گفت : هر کدام از شما باید جلسه تشکیل بدهید . اینها را در این شهر پخش کرد و باز هر کدامشان یک عدّۀ دیگر را مثلِ او پیدا کردند .

مرحوم علّامه محمّدتقی جعفری

نمی­ دانم هنوز هم ادامه دارد یا نه . نجف ­آباد به این صورت درآمد که در هر گوشه­ ای از این شهر یا نیمه شهر جلسه ­ای بود و فردی مردم را اداره می­ کرد ، کسی که از خودِ مردم بود و همان برنامۀ او را اجرا می­ کرد و این مرد ـ خدا او را بیامرزد ـ واقعاً توانست یک تحوّلی در یک شهر به وجود بیاورد . این خودش یک تجربه است و او به قدری آدمِ ساده زیستی بود و به قدری در تشریفاتِ زندگی لاقید بود که حیرت ­آور بود و برای مثلِ ما قابلِ تحمّل نیست . مثلاً دیده شده بود که اگر چیزی پیدا نمی ­کرد که الاغش را ببندد عمامه ­اش را باز می ­کرد و به گردنِ او می ­بَست و سرِ آن را به درخت می ­بست یا گاهی عمامه ­اش را باز می ­کرد به سرِ الاغ می ­بَست و مثلِ یک افسار درست می­ کرد . این قدر در زندگی بی ­تشریفات و لاقید و بی ­اعتنا بود و کوشش می­ کرد خودش را با مردم یکی کند ، یکی کرد و توانست مردمی را حَرَکَت بدهد .

این قضیّه از همان سالها ـ که الآن نزدیکِ سی و شش سال می ­گذرد ـ برای من یک تجربۀ خیلی عینی بود که اگر کسی واقعاً بخواهد ، ولی به شرط اینکه از خودش بگذرد ، هر کسی در هر نقطه ­ای اگر بخواهد ، می ­تواند مردم خود را به حَرَکَت در آورد .

[ آشنایی با قرآن / 9 ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ اوّل ، 1380 ، ص 163 ـ 165 ]

چند نمونۀ عملی برای موارد قبلی

 کار و  احساس شخصیّت

یکی دیگر از فوایدِ کار ، مسئلۀ حفظِ شخصیّت و حیثیت و استقلال است که تعبیرهای مختلفی دارد . مثلاً آبرو ؛ انسان آن گاه که شخصیّتش ضربه بخورد ، آبرویش برود و تحقیر بشود ناراحت می ­شود . انسان در اثرِ کار ـ و مخصوصاً اگر مقرون به ابتکار باشد ـ به حُکمِ اینکه نیازش را از دیگران برطرف کرده است ، در مقابلِ دیگران احساسِ شخصیّت می­ کند ، یعنی دیگر احساسِ حقارت نمی کند .

دو رُباعی است منسوب به امیرالمؤمنین علی علیه السّلام در دیوانِ منسوب به ایشان .

در یکی می­ فرمایند :

لَنَقْلُ الصَّخْرِ مِنْ قُلَلِ الْجِبالِ

اَحَبُّ اِلَیَّ مِنْ مِنَنِ الرِّجالِ

یَقولُ النّاسُ لی فِی الْکَسْبِ عارٌ

فَاِنَّ الْعارَ فی ذُلِّ السُّؤالِ

برای من سنگ ­کشی از قلّه ­های کوه ( یعنی چُنین کارِ سختی ) گواراتر و آسان تر است از اینکه منّت دیگران را به دوش بکشم . به من می ­گویند : در کار و کسب ننگ است ( می ­دانیم همین کارهایی را که ما اسمش را عَمَلگی می­ گذاریم ، علی علیه السّلام انجام می­ داد ، مثلِ حفرِ چاه و قنات ، کشتِ درخت ، آباد کردنِ باغها و احیاناً کار به شرطِ مُزد گرفتن ولو برای غیر مسلمان . گاهی علی علیه السّلام می ­رفت در باغهای مدینه برای بنی ­قُرَیظه و بنی ­النّضیر ـ که یهودیان مدینه بودند ـ کار می­ کرد و مُزد می­ گرفت و با آن پول زندگی می ­کرد . قهراً چُنین انسانی موردِ تهاجم قرار می ­گیرد که تو ننگت نمی ­کند از چُنین کارها ؟! ) و من می ­گویم : ننگ این است که انسان نداشته باشد و از دیگران بخواهد .

در رُباعی دیگر می ­فرماید :

کُدَّ کَدَّ الْعَبْدِ اِنْ اَحْبَبْتَ اَنْ تُصْبِحَ حُرّا .

اگر می ­خواهی آزاد زندگی کنی ، مثلِ بَرده زحمت بکش .

وَ اقْطَعِ الاْمالَ مِنْ مالِ بَنی آدَمَ طُرّا .

آرزویت را از مالِ هر کس که باشد ببُر و قطع کن .

لا تَقُلْ ذا مَکْسَبٍ یُزْری فَقَصْدُ النّاسِ اَزْری .

نگو این کار مرا پَست می کند ، زیرا از مردم خواستن از هر چیزی بیشتر ذلّت می ­آورد .

اَنْتَ مَا اسْتَغْنَیْتَ عَنْ غَیْرِکَ اَعْلَی النّاسِ قَدْرا .

وقتی که از دیگران بی ­نیاز باشی ، هرکاری داشته باشی از همه مردم بلند قدرتر هستی .

تعلیم و تربیت در اسلام ، شهید مطهّری ، انتشارات الزّهرا ، 1366 ، ص 270 ـ 271

 

پدرم را هر کس به هر مجلس روضه ‌ای که دعوت می ‌کرد خواه آن کس خان ولایت بود  و مجلسی با شکوه داشت یا پیر زن فقیری که در کلبۀ خودش مجلس برپا کرده بود همه را می ‌پذیرفت و مانند نماز خواندن برخود واجب می ‌دانست که برود و تا حدّی که می ‌تواند آن‌ها را موعظه کند و مسائل دینی آن‌ها را برای‌شان بگوید و هر کس که فوت می ‌کرد خواه از اَعیان شهر یا کم‌ترین فقیر و به او اطّلاع می ‌دادند، برای حاضر شدن در محلّ غسل و کفن و دفن او می ‌رفت و مسائل را با همه مستحبّات برای غسّال‌ها می ‌گفت و به آنها تأکید می کرد که با نیّت قربت به خدا غسل بدهند . نه به قصدِ اُجرت تا غسلِ میّت صحیح باشد و مستحبّات کفن را بیان می کرد . و بر جنازه نماز می خواند و می ماند تا دفن می کردند و مراقبت می کرد که گور و لحد را با رعایتِ مستحبّات حَفر کنند و میّت را در هنگام سپردنِ به خاک زجر ندهند و با دست ، خاک در قبرش بریزند و قبلاً نیکو خشت بچینند و لای آنها را بگیرند که خاک روی میّت نریزد . همین که قبر از خاک پُر می شد روی آن آب می پاشیدند و پنجه های خود را باز کرده در خاکِ مرطوب فرو می بردند و سورۀ حمد و سه بار قُل هُوَ الله اَحَد را می خواندند و پس از آن بازماندگانِ میّت را تا خانۀ آنها همراهی می کرد و دلداری می داد و ضمناً موعظه می کرد که اگر متوفّی حقوقِ واجبه ای بر گردن داشته ، اَدا کنند و فقط در فکر تقسیم میراث با یکدیگر منازعه نکنند و اگر پسر بزرگی داشت می گفت که نمازهای فوت شدۀ پدر ، قضایش بر گردنِ اوست و غالباً  در همۀ این احوال روزه داشت و از هیچ کس در مقابلِ هیچ یک از این کارها حتّی برای مجلسِ عقدی که می رفت پول قبول نمی کرد و همۀ این کارها را از لحاظِ شرعی بر خودش واجب می دانست که انجام بدهد و گذشته از آن احساس ننگ و عار و خفّت می ‌کرد که در مقابلِ این کارها پول بگیرد .

فضیلتهای فراموش شده ، ( شرح حال حاج آخوند ملّا عبّاس تربتی ) ، حسینعلی راشد ، انتشارات اطّلاعات ، چاپ هجدهم ، 1382 ، ص 103 ـ 104 

 

 وضع‌ تحمّل ‌و بردباری ‌علاّمه‌ در شدائد و گرفتاریها

مهر تابان ـ آیة الله سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی

و امّا وضع‌ مَعیشت ‌ایشان ‌: چنانچه‌ از شجرۀ آنان‌ پیداست‌ از خاندان ‌محترم ‌و معروف‌ و سرشناس‌ آذربایجان ‌بوده‌ اند و ممرّ معاش ‌ایشان ‌و برادرشان ‌از کودکی ‌منحصر به زمین ‌زراعتی ‌در قریۀ شادآباد تبریز بوده ‌و از نیاکان ‌به عنوان ‌ارث ‌منتقل ‌شده ‌بود . و چُنانچه ‌از نوشتجات‌ ایشان‌ در دوران ‌توطّن‌ و اقدام ‌به ‌فلاحت ‌و زراعت ‌برای ‌ممرّ معاش‌ در تبریز پیداست‌ ؛ آن ‌رساله‌ های ‌خطّی‌ ( کتاب‌ « توحید » و کتاب‌ « إنسان ‌» و رسالۀ « وسائط‌ » و رسالۀ « ولایت‌ » ) را در قریۀ شادآباد نوشته‌ اند .

ایشان‌ می ‌فرمودند : این ‌مِلک ‌، دویست ‌و هفتاد سال ‌است‌ که ‌مِلک ‌طلقِ آباء و اجداد ما بوده ‌است ‌و یگانه ‌وسیلۀ ارتزاق ‌از راه ‌کشاورزی ‌می ‌باشد و چنانچه ‌مورد غَصب ‌و تعدّی ‌واقع ‌می‌ شد ، به طور کلّی ‌رشتۀ معاش ‌ایشان ‌مختلّ می‌ گشت ‌و در مضیقه ‌واقع ‌می‌ شدند .

چون‌ علاّمۀ طباطباییبا وجود داشتن ‌مقام‌ فقاهت ‌و علمیّت ‌و واجدیّت ‌مقام ‌مرجعیّت ‌؛ به علّت ‌اهتمام‌ به ‌امور علمیّه ‌و تربیتِ ‌طلاّب ‌از نقطۀ نظر معنویّت ‌و اخلاق و تصحیح ‌عقیده ‌، و به علّت ‌دفاع‌ از سنگر اسلام ‌و حریم ‌تشیّع ‌؛ دیگر مجالی ‌و حالی ‌برای ‌تدوین ‌رساله ‌و فتوی ‌و استفتاء را نداشتند ؛ و از بدو امر عمداً مسیر خود را در غیر این ‌طریق ‌قرار داده ‌بودند .

و چون‌ از این ‌طرف ‌، این ‌امور بکلّی‌ مسدود بود و از طرفِ ‌دیگر ایشان ‌به هیچ وجه ‌سهم ‌امام ‌را قبول ‌نمی ‌کردند ، معلوم است‌ که ‌وضعِ معیشت‌ و زندگی ‌ایشان‌ در صورتِ‌ فقدان ‌منافع ‌فلاحت ‌و زراعت‌ که‌ عایدشان ‌می‌ شد ، از یک‌ طلبۀ ساده ‌پایین ‌تر خواهد بود . چون ‌آن ‌طلبه ‌، اگر چه‌ از شهر و یا دِه ‌برای‌ او مقرّری ‌نرسد لاأقلّ از سهم ‌امام ‌استفاده ‌می ­کند . و آن‌ منافع ‌زراعت ‌هم ‌در صورت ‌وصول ‌، فقط ‌برای ‌إمرار مقدار ضرورت‌ از معاش ‌به حدّ أقلّ بود .  و طبعاً رجال ‌علم ‌و دانش‌ ما از قدیم ‌الایّام ‌بدین ‌محذور مبتلا بودند :

رجال‌ علم ‌و دانش ‌ما از قدیم‌ الایّام ‌در ضیق‌ معیشت‌ به سر می ‌بُرده‌ اند

مرحوم‌ آیة‌ الله‌ شیخ ‌جواد بَلاغی ‌نجفی ‌که ‌فخر اسلام ‌بود و علوم ‌و مؤلّفات ‌او جهان ‌دانش‌ را روشن ‌کرد ، در نجف‌ اشرف ‌در خانۀ محقّری ‌روی‌ حصیر زندگی ‌می ‌کرد ؛ و برای ‌طبع ‌کتابهای ‌خود علیه ‌مادّیّین ‌و طبیعیّین‌ و یهودیان ‌و مسیحیان ‌، که‌ حقّاً سند مباهات ‌و افتخار عالم ‌اسلام ‌بود ، مجبور می ‌گردد خانۀ مسکونی‌ خود را بفروشد .

استاد استادِ ما :  مرحوم‌ قاضی‌ رضوانُ اللهِ علیه ‌در نجف‌ اشرف ‌با وجود عائلۀ سنگین ‌، چُنان ‌در ضیق ‌معیشت ‌زندگی ‌می‌ نمود که‌ داستان ‌های ‌او برای ‌ما ضرب ‌المثل ‌است ‌.

در خانۀ او غیر از حصیر خرمایی‌ چیزی ‌نبود .  و برای ‌روشن ‌کردن ‌چراغ ‌نفتی ‌در شب‌ به جهت ‌نبودن‌ لامپا و یا نفت ‌، چه ‌بسا در خاموشی‌ به سر می ‌بُردند .

مرحوم ‌آیة ‌الله ‌علاّمه‌ حاج‌ شیخ‌ آقا بزرگ‌ طهرانی‌ هیچ‌ ممرّ معاشی‌ نداشت‌ و از حال ‌ایشان ‌کسی ‌با خبر نبود .  صد سال ‌به علم ‌و اسلام ‌و تشیّع ‌خدمت ‌کرد ؛ و مجاهدات ‌ارزنده ‌و آثار نفیس ‌و بی‌ نظیری ‌از خود به یادگار گذاشت‌ که‌ امروز مورد استفادۀ تمام ‌اهل ‌تحقیق‌ و تتبّع ‌و محور مراجعاتِ ‌نویسندگان ‌است ‌.

این ‌مرد شب‌ و روز مشغول‌ نوشتن ‌و زحمت ‌کشیدن ‌و جمع ‌آوری ‌اَسناد و مدارک ‌نوشتجات ‌بود . وضع ‌خانۀ او عیناً مانند یک‌ طلبۀ معمولی‌ ، ساده ‌و بلکه ‌پایین ‌تر  و شدایدی‌ که ‌تحمّل‌ نموده ‌است‌ فوق ‌تصوّر است ‌.

علاّمۀ أمینی ‌صاحب‌ « الغدیر » تا قبل ‌از مشهوریّت ‌و معروفیّت‌ ، در تنگی‌ معاش‌ به سر می ‌بُرد و حتّی ‌برای ‌طبع ‌اوّل ‌دورۀ « الغدیر » با مشکلاتی ‌مواجه ‌شدند .

و این ‌یک‌ نقص ‌بزرگ‌ در دستگاه ‌روحانیّت ‌فعلی ‌از نقطۀ نظر کیفیّت ‌ادارۀ امور مالی ‌است‌ .

چرا باید افرادی ‌که ‌در رشته ‌های‌ خاصّی‌ چون ‌فلسفه ‌و عرفان ‌و کلام‌ و تفسیر و حدیث ‌و تاریخ ‌و رجال ‌و غیرها عمری ‌را می ‌گذرانند و با وجود سرمایه ‌های ‌سرشار فقهی‌ ؛ به علل ‌کمک ‌به ‌اسلام ‌و نیاز جامعه ‌بدین ‌علوم ‌و پُرکردن ‌مواضع ‌ضعف‌ و به علّت ‌پاسداری ‌و سنگربانی ‌از حریم ‌مکتب ‌، باید حتّی ‌از یک‌ زندگی ‌ساده ‌و معمولی ‌محروم ‌و برای‌ اِمرار معاش ‌و حفظ‌ آبرو و حیثیّت ‌دچار هزار اشکال ‌گردند .

بودجۀ صندوق ‌مسلمین ‌که ‌به عنوان ‌سهم‌ امام ‌به ‌حوزه ها ارسال ‌می ‌شود ، از عطف‌ توجّه ‌به چُنین ‌افرادی‌ دریغ ‌و قبول ‌سهم‌ امام ‌برای ‌چُنین‌ کسانی ‌ـ به توسّط‌ متصدّیان ‌و مباشران‌ ـ موجب ‌قبول ‌ذُلّ استخفاف ‌و تحقیر و تسلیم‌ در برابر دستگاه ‌مدیره ‌باشد .

از اجازه ‌و تصدیق ‌مقام‌ اجتهاد و فقاهتِ افرادِ والا مقامی‌ که‌ دارای ‌مزایای ‌اخلاقی ‌و روحی‌ ، علاوه ‌بر جنبه ‌های ‌علمی ‌هستند ؛ چون ‌ملازم ‌با تصدیق ‌شخصیّت ‌و استقلال‌ امور آنهاست‌ ، خودداری ‌شود .

و به ‌افراد بی‌ سواد و بی ‌احتیاط ‌و متجرّی ‌، به عنوان ‌جِبایه ‌و جمع ‌آوری‌ سهم‌ امام ‌اجازه‌ های ‌طویله ‌و مطوّله ‌و مُلقَّب ‌به ألقاب ‌و آداب ‌داده ‌شود ؛ که ‌مرکز حُکمرانی ‌از مقرّ خود تکان ‌نخورد ، و در وصول ‌آن ‌به دستِ‌ افراد غیر واجد شرائط ‌که ‌در مزایای ‌روحی ‌و اخلاقی‌ از سطح ‌معمولی ‌مردم‌ پایین ‌ترند ، به ملاک ‌ادّعای ‌علم ‌و اعلمیّت ‌و فقه ‌و افقهیّت ‌و ورع ‌و اورعیّت ‌، خللی ‌پدیدار نگردد . فَیا لَلاسَفِ بهَذِهِ السّیرَةِ الرَّدیَّةِ الْمُرْدیَةِ الْمُبیدَةِ لِلْعِلْمِ وَ الْعُلَمآءِ وَ الْفِقْهِ وَ الْفُقَهآءِ .

و چون‌ به‌ آنها گفته ‌شود :  به ‌چه ‌دلیل ‌؟ به ‌چه ‌آیه ؟ به ‌چه ‌روایت ‌شما می‌گویید : سهم ‌امام ‌مقلّد باید به دستِ ‌مرجع ‌یا نایبِ‌ او بخصوصه ‌برسد ؟ در کدام ‌کتابِ ‌فقه ‌و خبر و تفسیر چُنین ‌مطلبی ‌را دیده‌اید ؟ این‌ چه ‌سنّت‌ ها و بدعت‌ هایی‌ است ‌که ‌می‌ نهید ؟

می ‌گویند : فلان‌ و بهمان ‌گفته‌ اند .

شما که‌ ادّعای ‌اجتهاد می ‌کنید !  چرا در اینجا فقط‌ ، مقلِّدِ صِرف‌ فلان ‌و بهمان ‌شده‌ اید ؟

مهر تابان ـ آیة الله سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی

در ادامۀ مطلبِ قبلی

 مسئلۀ ارتزاقِ اهلِ عِلم

شما ببینید که این دین تا چه اندازه عالی و مترقّی و منطقی و خِرَدپسند و حکیمانه است . در مسئلۀ ارتزاقِ اهلِ عِلم نیز اسلام دستور بالخصوصی ندارد ، یعنی اسلام نگفته است : آن کسانی که عالِمِ دینی هستند چون عالِمِ دینی هستند از یک وظیفۀ عمومی و یک واجبی که متوجّه همه مردم هست یعنی تلاش برای‏ معاش معافند .

این خود یک مسئله‏ ای است که اوّلا در اسلام بر هر کسی واجب است که برای‏ معاش و زندگی خود کار کند . نقطه مقابلِ کَلِّ بر دیگران بودن است . حدیثِ‏ نبوی است و در [ ( وسائل ) ] و غیرِ آن هست که پیغمبرِ اکرم فرمود : « مَلعُونٌ مَن اَلقی کَلَّه عَلَی النّاسِ » ( فروع کافی ، ج 5 ، ص 72 ) . مشمولِ لعنتِ خدا است آن کسی که سنگینی خودش را رویِ دوشِ دیگران بیندازد ... .

شیخ انصاری اعلی الله مقامَه در [ ( مکاسب ) ] اواخِر قسمتِ اوّل یا جلد اوّل قبل از خیارات یک بحثی دارد در همین موضوع راجع به اینکه آیا طلّاب و علمای دینی باید کار و کسب‏ بکنند یا خیر ؟ می‏ گوید : استثنا نیست ، بر همۀ مردم واجب است از جمله بر آنها . بله ، یک وقت هست یک نفر یا بیشتر ، افرادی هستند که اینها باید انحصاراً وظیفه تعلیم و تعلم دینی را انجام دهند و به کارِ دیگر نمی ‏رسند .

می‏ گوید : کار و کسب یک واجبِ عینی است ، و از طرفِ دیگر یک واجب‏ کفایی هم هست که عبارت است از [ ( تفقّه ) ] . بر همه مردم واجبِ کفایی‏ است که یک عدّه فقیه در دین ، یعنی یک عدّه مردم دین شناس ، اسلام شناس‏ که اصولِ عقایدِ اسلام را بدانند ، بتوانند تعلیم بدهند و از آن دفاع کنند ، تعلیماتِ اخلاقی و اجتماعی اسلام را به همان جامعیّت خودش به مردم یاد بدهند [ وجود داشته باشند ] . این یک واجبِ کفایی است و متوجّه همه مردم‏ است که حتماً باید از میانِ خودتان یک عدّه متفقّه و بصیر در دین داشته‏ باشید .

 اینجا دو تا واجب است ، یکی عینی و یکی کفایی . آن وقت می‏ گوید : یک وقت‏ هست که [ ( مَن به الکفایة ) ] وجود دارد ، مثلاً من می ‏بینم که فلان کارِ مذهبی را که انجام می ‏دهم ، در اجتماع صد نفر بهتر از من هستند که اگر من‏ کنار بروم احتیاجی برای جامعه باقی نمی ‏ماند . در این صورت بر من واجب‏ است که در درجۀ اوّل بروم دنبالِ کار و کسب و چُنانچه وقت زیادی داشتم‏ بروم دنبالِ آن کارِ مذهبی ... .

بله ، در یک شرایطِ بالخصوص که این شرایط بالخصوص در این آیه بیان شده‏ است : « ما کان المؤمنون لینفروا کافة ... » اسلام به آن افراد صلاحیتداری که به دردِ این کار می ‏خورند و اگر کنار بروند [ ( مَن به الکفایة ) ] وجود ندارد و خللی در انجام [ دادنِ ] این دستور لازم می ‏آید می ‏گوید : عجالتاً و موقّتا از این دستور معاف هستید .

خودِ همین مردِ بزرگ یعنی شیخ انصاری ، درباره‏ اش گفته‏ اند که : این مرد وقتی که در نجف بود نصفِ روز را می ‏رفت در بازار و در یک بُنگاه کسب می ‏کرد و نصفِ دیگرِ روز را می‏ آمد در درسِ استادش مرحوم شریف‏ العلماء مازندرانی شرکت می‏ کرد ( و این جور می‏ گویند که : علّت این هم که این‏ مرد کتاب [ ( مکاسب ) ] را در انجام [ دادنِ ] معاملات به این خوبی نوشته است‏ این بوده که خودش مدّتی در بازار بوده و از کارهای بازاری شخصاً سر در می ‏آورده ) تا اینکه استادش شریف العلماء رفتنِ او به بازار را نهی و تحریم کرد و گفت : تو از آن افرادی هستی که باید تمامِ وقتت اختصاص به‏ امورِ دینی داشته باشد ، و راست هم گفته است .

خاتمیّت ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ 34 ، 1394 ، ص 102 ـ 105

... حال فرض کُن که سالماً رفته ­ام و مجتهد شده ­ام و جوالِ استعدادِ خود را پُر از علوم نموده ام امّا بُنیۀ کار کردن را ندارم . یقیناً طَمَع به غیر هم ندارم . یقیناً چون آخوندهایى که چشم به دستِ غیر و یا اَدنى توقّعى از غیر دارند و یا اظهارِ احتیاج به غیر مى ­کنند آنها را من در متنِ کُفر مى ­بینم یا در حاشیه . و اگر بمیرم از من سر نخواهد زد و در مکتبخانه در « صد کلمه » خواندم که على علیه السَّلام فرمود : ( ذُلَّ مَن طَمَعَ ) و من هرگز ذلّت بر خود روا ندارم ... . سیاحت شرق ، ص 44

گفتم : اگر طلبه­ اى و کلّاش نیستى بیا کارِ طلّابِ قدیم را بکنیم .

گفت : چکار کنیم ؟

 گفتم : برویم به عَمَلگى و تریاک­ زنى و من خوب یاد دارم .

 گفت : من یاد ندارم .

 گفتم : بیا برویم من با تو مى ­سازیم ، هر کدام سه قِران قرض کردیم کارد و تیغى گرفتیم رفتیم به یک دِهى در طرفِ خواجه ربیع با صاحبانِ تریاک آنچه کردیم که راضى شوند که شش یک و هفت یک از تریاک براى ما مُزد قرار دهند راضى نشدند .

گفتند : فقط ما روزى به هر کدام یک قِران و نیم با مخارج مى ­دهیم .

 ما خواهى نخواهى راضى شدیم . روزِ دوم غروبى دیدیم یکى از طلّاب همولایتى از صبح در جُسـتجوى ما بوده ، حسب الامر یکى از پیشنمازهاى قوچانى که خسته و هلاک شده بعد از خطاب و عتابِ زیاد .

گفت : من مأمورم که شما را ببرم این ننگ و عار است که طلبه فَعَلگى کند .

گفتم : نه خیر ، ننگ نیست که به بعضى حیله ­ها و تدلیسها پولِ مردم را گرفتن و خوردن و این کارِ پیغمبران و پیشوایان که مایۀ سرفرازى و افتخار است ننگ شده ، عَجَب ملّاها عقیده­ ها و روشهایى دارند ، خوب شده که کُتُبِ درسِ ما اینها نیست و مصنّفین آنها از قدیم­ اند ، مثلِ شهید که در آداب المتعلّمین مى ­گوید : اگر ممکن است طلبه نصفِ روز را درس بخواند و نصف روز معاش یومیّۀ خود را تحصیل کند ، از زکات نگیرد و الّا اگر تصنیفِ این علماء بود ، مطالبشان مشوّب به باطل بود ... . سیاحت شرق ، ص 74 ـ 76

گفتم : تو هرچه شلال نمایى [ بخیه بزنی ] من مکینه [ منگنه ] مى ­کنم و خُمسِ مداخلش را به من واگذار کُن .

گفت : بسیار خوب است ، لکن براى ملّا مناسب نیست کاسبى نمودن .

 گفتم : غلط مکن ، اصحابِ پیغمبر و امامها همه کاسب بودند ، نهایت دو ـ سه ساعت در نصفه­ هاى شب این کار را مى­ کنم که کسى ملتفت نشود ، چون در این جُزء زمان ، مزدورى نمودنِ اهل عِلم ناپسند شده است ، و لکن اعمالِ ناپسندیده ، پسندیده و معمول شده ، مثلِ وجوهات گرفتن از مردم به حِیَل و دسایسى که معمول مى­ دارند و صُوَر وَقیحه که به کار مى ­بَرند که در حقیقت دین فروشى ، بلکه هیکل و صورت­ فروشى است که مغزِ تنظیفات و مسواک و تَحت الحَنک و ریش شانه نمودن بُت ­تراشى و بُت­فروشى است که کَسبِ آزرِ بُت تراش از اینها بهتر بود که بر حَسَبِ ظاهر منونیّت و عُبُودیّتى از مشتریان نداشت ... . سیاحت شرق ، ص 530 ـ 531 

گفتم : کاش این دو تومان هم گُم مى ­شد لااقلّ به غُصّه و زحماتِ دیگر مبتلا نمى­ شدم ، و حال به جِدّ مشغولِ نماز شدم تا مگر زودتر تمام شود که یک سالِ دیگر گرفته شود و این نماز از بیگارى که دیوانیان تحمیل رعایا مى­ کردند بدتر بود ، بلکه نمازِ استیجارى خواندن عملِ بسیار زشت و پُر زحمتى است که انسان روحاً و عملاً و بدناً در عذاب و در خوفِ عاقبت اسـت و گاهى بسیار خسته مى ­شدم به پدرم نِفرین مى ­کردم که چرا مرا به مدرسه گذاشت و محتاجِ به نانِ کثیفِ ملّایى کرد .

بالجمله بعد از سى ـ چهل روز نماز را تمام نمودم رفتم قصّه را به نوکرِ آقا گفتم . آن هم به هزار منّت و سنت پنج قِران محضِ جُبرانِ مافات افزوده ، یک سال را به چهار تومان داد و تا مدّتهاى درازى خوابِ شب و روز من به طورِ مَضمَضه بود . یعنى روزها فقط تمدّد اعصابى بدونِ اینکه چُرتم بِبَرد ، و لکن شب چُرتى مى ­زدم چه حتّى الامکان اوقاتِ نماز را زیاد مى ­گرفتم بلکه گاهى تمامِ شب و روز را مى ­گرفتم یک ـ دو وعده شب نماز مى­ خواندم و یک ـ دو وعده را در روز و هر وعده دو ساعت متّصل مى ­خواندم که سر گیج مى ­شد و چشمها از کاسه مى ­خواست بیرون رود و دو ـ سه ساعت در نصفه ­هاى شب مشغول مکینه بودم و دو ـ سه ساعت مشغول درس و مباحثه بودم و یک ساعتى خود را به قرائتخانه مى­ رساندم و روزنامه­ ها را زیر و رو مى­ کردم ... . سیاحت شرق ، ص 534 ـ 535

سیاحت شرق یا زندگینامۀ آقا نجفی قوچانی ، تصحیح ؛ رمضانعلی شاکری ، انتشارات امیرکبیر ، چاپ ششم ، 1378

پاسخ به یک پرسش

یکی از خوانندگانِ محترمِ وبلاگ و کانال خطّۀ فریومد / فرومد در بارۀ موضوع قبلی که درج شده ، چند مطلب از من پرسیده است یکی از پرسشهای ایشان این است :

ـ شما بفرمایید واسه یک روحانی اگر حقوقی جمع نشود از کجا زندگیش را تأمین نماید ؟

پاسخ این پرسش را از زبانِ شهید مطهّری بشنویم :

در یادداشتهای استاد مطهّری ، ج 1 و ‏6 ، در این موضوع رفرنسهایی ( ارجاعهایی ) داده شده است .

عقل و طَمَع ـ اجرِ رسالت و مُزدِ تبلیغ در کارِ دین و تأثیرِ آن در انحراف ـ چرا در رسالت اُجرت نیست ؟

عطف به آنچه در دفتر ... شماره ... برای فلسفۀ عدمِ اجر و مُزد در کارهای مقدّس بیان شد ، مولوی در جلد دوم مثنوی راجع به اینکه طَمَع منحرف کنندۀ عقل است می ‏گوید :

گر طَمَع در آینه بر خاستی

در نِفاق آن آینه چون ماستی

گر ترازو را طَمَع بودی به مال

راست کِی گفتی ترازو وصفِ حال

هر نبیی گفت با قوم از صَفا

من نخواهم مُزدِ پیغام از شما

 آیه‏ « وَ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ . » ، ( شُعراء ، 26 / ١٠٩ ) مکرّر از زبانِ پیغمبران نقل شده است .

مرحوم حاجی نوری علیه الرّحمة در کتابِ « لؤلؤ و مرجان » در این‌ موضوع بحث کرده ‌اند در آنجا احادیثِ چندی در نهیِ استیکال به اهلِ بیت ذکر کرده است .

رجوع شود به گفتارهای « خطابه و منبر » در همین کتاب

ایضاً رجوع شود به مقالۀ « مشکل اساسی در سازمان روحانی » و مقالۀ آقای بهشتی راجع به « روحانیّت حِرفه ­ای »

 

 ... و در کتابِ « جعفریّات » از آن جناب مروی است که اُجرتِ مؤذّن را از اقسامِ سُحت شُمرند مثلِ قیمتِ میته و نظایرِ آن ... .

و مشابهتِ روضه­ خوان با مؤذّن واضح است زیرا که مؤذّن اعلام می­ کند مؤمنین را به حضور وقتی که می ­بایست حاضر شد در آن وقت در محضرِ مبارکِ خداوند ( تبارک و تعالی ) به رسیدنِ وقتِ بهترین اعمال که سببِ رستگاری و خاموش کردنِ آتشی است که به سببِ گُناهان برای خود افروختند و غیرِ اینها از فضایل و آثار و خواصّ دنیوی و اُخروی نماز که معراجِ مؤمنین است .

همچُنین روضه­ خوان اعلام می ­کند مؤمنین را به فضایل و مناقب و مصائب ساداتِ اَنام و رسیدنِ موسمِ عملی که سببِ تقرّب به خداوند و خشنودی رسولِ خدا و ائمّۀ هُدی علیهم السّلام و نجات از شداید در دنیا و آخِرت و خاموش شدنِ دریاها از آتش است یعنی گریستن بر آلِ محمّد علیهم السّلام ... .

لؤلؤ و مرجان ، میرزا حسین نوری طبرسی ، ( محدّث نوری ) ، انتشارات فراهانی ، چاپ اوّل ، 1391 ، ص 32 ـ 33

روحانیّت در اسلام و در میانِ مسلمانان

... در اسلام سِمَتِ خاصّی به نامِ روحانیّت ، نظیرِ آنچه در میانِ پیروانِ بسیاری از ادیان هست و تقریباً شُغل و حِرفۀ خاصّ روحانیّون شُمرده می ­شود ، سُراغ نداریم .

آنچه در اسلام هست ؛ یک سلسله تکالیفِ واجب یا مستحبِّ عمومی است که برخی عینی و اغلب کفایی است بی ­آنکه کم­ترین رنگِ شُغل و حِرفه­ ای برای یک دسته داشته باشد ... .

بعضی که استعداد و فراغت و علاقۀ بیشتری داشتند می ­کوشیدند تا به قرآن و حدیث بیشتر آشنا باشند. بعضی همۀ قرآن را از حفظ داشتند و برخی بیش از یکی دو آیه نمی­ دانستند . کسانی صدها حدیث از بَر داشتند و اشخاصی جُز چند حدیث به یاد نداشتند .

البتّه آنها که قرآن و حدیثِ بیشتر می­ دانستند عدّۀ خاصّی بودند و این فضیلت برای آنها امتیازی شُمرده می ­شد ؛ ولی نه آنکه به علّت داشتن این فضیلت امتیازاتِ حقوقی و قانونی نظیرِ آنچه در لاوی یهود و برهمنِ هند گفتیم به دست آرند . یا اینکه یاد گرفتن و یاد دادنِ حقایقِ اسلام شُغل و حِرفه برای آنها شود و از راهِ آن درآمدی به دست آرند و هزینۀ زندگی خود و عائلۀ خود را تأمین کنند .

... گذشتۀ ما محقّقان پُراَرج و نامور در این فنون داشته و رشتۀ تتبّع و تحقیق از نخستین قرونِ اسلامی تا عصرِ حاضر همواره کشیده و هیچ گاه قطع نشده است . در روایاتِ ما این مجاهدانِ راهِ حقّ ، تکریم و تجلیل و تشویقِ فراوان شده و ثوابهای بی­ مانند برای انجام [ دادنِ ] این وظیفه و جهادِ مقدّس نوید داده شده است . پاداشِ آنها مالِ دنیا نیست . کسانی که عُمرِ خود را در راهِ انجام [ دادنِ ] یک تکلیفِ مقدّس صرف می ­کنند مبادلۀ محصولِ کارِ خود را با مال و جاه ، پَست و ناچیز می ­شُمردند . علاوه بر این ، دنیاطلبی از راهِ دین و علومِ دینی در روایاتِ ما سخت مذموم و بَد فَرجام شُمرده شده است .

تحصیلِ علومِ دینی یک واجبِ کفایی است که به استنادِ بعضی روایات باید از اغراضِ مادّی و امتیازطلبی منزّه باشد . تحصیلِ علوم و فنونِ لازمِ دیگر از قبیلِ پزشکی ، داروسازی ، فنّی و نظایرِ آنها نیز واجبِ کفایی است ؛ ولی در این میان فرقی هست .

آنها که این فنونِ زندگی را تحصیل می ­کنند پس از فراغ از تحصیل می ­توانند آن را شُغل و حِرفۀ خود قرار دهند و کار و معلوماتِ خود را با پول مبادله و هزینۀ زندگی خود را از این راه تأمین کنند ولی به کسانی که علومِ اسلامی تحصیل می ­کنند چُنین حقّی داده نشده است . کار آنها باید برتر و منزّه­ تر از آن باشد که به صورتِ حِرفه و کسبِ معیشیت درآید . گرفتنِ مُزد برای فتوی دادن یا بیانِ مسائل و احکام و معارفِ دین در فقهِ ما از مُحرّمات شُمرده شده است .

به این جهت باید کسانی که به مطالعاتِ تحقیقی در رشته­ های مختلفِ علومِ دینی می ­پردازند هزینۀ زندگیشان از راهِ درآمدهای شخصیِ دیگری که دارند تأمین شود و اگر از این قبیل افراد به اندازۀ کافی در میانِ مسلمانان پیدا نشد باید حکومتِ اسلامی که مسئولِ تأمینِ مصالحِ عمومی است عدّه ­ای را به انجام [ دادنِ ] این مهمّ بگُمارند و وسایلِ کار و هزینۀ زندگی آنان را از بیت المال مسلمین بپردازد .

و اگر حکومت ، حکومتِ اسلامی و پایبند به مقرّرات اسلام نیست یا به وظیفۀ خود عمل نکرد ، مسلمان باید همچون مـواردِ دیگر ، او را به این اقـدام وادارند وگرنه تشکیلاتی فراهم سازند که انجام [ دادنِ ] این کارِ خطیر را به عُهده گیرد و هزینۀ تشکیلات را خودشان بپردازند .

... کم کم کار به آنجا رسید که بسیاری از آلودگیهای دستگاههای روحانی ادیانِ دیگر به مسلمانان نیز سَرایت کرد . در گوشه کنارِ سرزمینِ اسلام مردمی بیکاره به عنوانِ عابد و زاهد به جای آن که تَن به کار و کوشش دهند و به کسب و کار و حِرفه ­ای پردازند ، در گوشه ­ای خزیدند و نماز و عبادتِ خدا و گفتنِ اذکار یا خواندنِ آیاتِ قرآن را حِرفۀ خود قرار دادند و به عنوانِ اینکه بندگانِ مقرّب خدایند به هیچ گونه وظیفه و مسئولیتِ دیگری در امورِ اجتماعی مسلمانان تَن در ندادند ؛ خود را مستجابُ الدّعوة و گِره­گُشای مشکلاتِ مردم در درگاهِ خدا شُمردند و برای دعا کردن در حقّ این و آن که وظیفۀ دینی هر مسلمانی است با نوشتنِ ادعیّه و طلسمات و نظایرِ اینها پول گرفتند

... اگر عملاً کسانی از عنوان و مقامِ روحانی سوءِ استفاده کرده و بدان رنگِ شُغل و حِرفه داده ­اند ، یا از این راه امتیازاتی کَسبِ کرده ­اند ، اغلب تحتِ تأثیرِ رسوم و عاداتِ عصری و محلّی یا عواملِ سیاستهای داخلی و خارجی بوده و جَهالتِ مردم و بی ­اطّلاعی آنها از حقایقِ اسلامی نیز بدان کمک کرده و زمینه را برای این گونه عناصرِ دنیاپرست فراهم کرده است .

... به جُرأت می ­توان گفت که اگر مردم دربارۀ روحـانی و وظایف و مشخّصات و شرایطِ او به اشتبـاه می ­روند ، علّتِ آن فقط کوتاهی و مسامحۀ آنها در این گونه امور است . در عصرِ ما بسیاری از مردم ، حتّی برخی از خواصّ به جـای آنکه اشخاص را به ملاکِ علم و فضیلت و تقـوا بشناسند به لبـاس می ­شناسند . در محیطِ ما لبـاسِ شخص ، اساسِ روحانیّت شُمرده می شود . بسیاری از مردم ، هر که را در این لبـاس باشد روحانی می ­شُمارند بی ­آنکه به خود زحمت دهند دربارۀ عِلم و تقوایِ او که دو رُکنِ اصلی روحانیّت است به اندازۀ کافی تحقیق کنند .

از یک طرف اگر از یک نفر که از علایمِ روحانیّت فقط لباسِ آن را دارد ، گناه و خطایی سر زد یا خیانتی دیده شد به حسابِ همۀ کسانی که در این لباسند می ­گذارند و به اغلبِ آنها بدبین می شوند . و از طرفِ دیگر اگر مردی دارایِ کَمالِ عِلم و فضل و تقوا بیابند ، که در این لباس نیست ، به نُدرت اتّفاق می ­افتد که با او چون یک روحانی رفتار کنند و قدرِ عِلم و تقوایش را بشناسند و از او درست استفاده کنند .

حتّی اگر وقتِ نمازِ ظُهر رسید و همه به نماز ایستادند به نُدرت به این فکر می ­افتند که با او نماز جماعت بخوانند ؛ تو گویی چُنین می ­پندارند که فقط کسانی می ­توانند امامِ جماعت باشند که لباسِ مخصوص داشته باشند . ولی آیا می­توان این پندارِ بی ­اساسِ مردم را به حسابِ فُقها و عُلما و دانشمندان گذاشت ؟

در کدامِ کتاب ، کدام رسالۀ عملی دیده ­اید و از زبانِ کدام عالِم یا مسئله ­گو شنیده ­اید که در شرایطِ امامِ جماعت چُنین یا چُنان گفته باشند ؟ اگر این گونه پندارهای عامیانه که ناشی از سهل­ انگاری مردم در شناختِ حقّ و باطل است به عُلما نسبت داده شود آیا افترا و تُهمت به آنها نیست ؟

در همین موضوعِ لباس ، مردم عملاً آن قدر پایبند آن شده ­اند که در بسیاری از امور مانندِ اجرای صیغۀ عقد و طلاق ، وعظ و اندرزِ دینی ، تبلیغِ دین در میانِ مسلمانان و غیرِمسلمانان و امر به معروف و نهی از منکر ، نماز بر مُرده و بسیاری از کارهای دیگر خود را مقیّد می ­دانند که از کسانی استفاده کنند که در این لباس باشند . در صورتی که در همان رساله­ های عملی شرایطِ صحّت هر یک از کارهای فوق با کمالِ صراحت بیان شده و یک کلمه دربارۀ شرطِ بودنِ لباس نوشته نشده است .

شما به همان صفحاتِ اوّل رساله ­ها نگاه کنید ، ببینید در کارِ خطیرِ مرجعیّت تقلید با کمالِ صراحت گفته شده است که از هر مردِ زندۀ آزادِ پرهیزگارِ پاکزاد که در فقهِ شیعه مجتهد و صاحبنظر باشد و در فقه داناتر از او شناخته نشود می­ توان تقلید کرد . کدام یک از این شرایط که همۀ جوانبِ احتیاط در آن مُراعات شده با لباس ارتباط دارد ؟

این پندارِ مردمِ بی ­اطّلاع است که در همۀ امور دخالت می ­کنند و هزار و یک شرط مَن درآوردی بر هر چیز می­ افزایند . در موردِ تقوا و عدالت ، بیشترِ مردم کسانی را عادل و پرهیزگار می­ شناسند که تقریباً به هیچ کار دست نزنند . به همین جهت یک شرطِ اساسی روحانیّت در نظرِ آنها اجتناب از شُغل و حِرفه و فعّالیّتهای اجتماعی ، به خصوص اقداماتِ سیاسی است .

اگر در میانِ کشاورزان یک دِهکده ، مردی با عِلم و تقوا و فضیلت یافت شود که مانندِ دیگران در مزرعه کار کند ، کم ­تر حاضرند با او چون پیشوای دینی دِه رفتار کنند .

همینطور در میانِ صنعتگران ، پیشه ­وران ، بازرگانـان و اصنـافِ دیگرِ مردم ، اگر عالِم یا پرهیزگاری هم­شُغلِ خود آنها یافت شود با او در همان حدودِ عِلم و تقوایش ، معاملۀ یک روحانی نمی ­شود ؛ در صورتی که هر کتابِ دینی را باز کنید به روشنی می ­یابید که ملاکِ روحانیّت در همه جا تقوا و عدالت و در مواردِ لازم ، عِلم و کارگردانی و قابلیّت و اعتماد است و بس .

عُلما و فُقها نیز نه تنها این شرایطِ موهوم را نمی ­پذیرند بلکه اغلب از ناراحتیها و محدودیتهایی که همین اوهام برای آنها و خانوادۀ آنها ایجاد می ­کند و موانعی که چه در کارهای شخصی و چه در وظایفِ دینی و اجتماعی بر سرِ آنها می ­تراشند ، رنج می ­بَرند .

آنها از اینکه استفادۀ دینی مردم از روحانیّان ، گذشته از تقلید و پرسیدنِ مسائل ، به امامتِ جماعت ، اِجرایِ صیغۀ عقد و طلاق ، نامگذاری مولودِ جدید ، استخـاره ، خواندنِ دُعا در گوشِ مسافر ، نماز بر مُرده ، بر چیدنِ مَجالسِ خَتم ، روضه­ خوانی و نظایرِ اینها منحصر شده است ، ناخُرسندند . آنها از این که مردم بدونِ تحقیق دربارۀ علم و تقوای اشخاصی که به لباسِ روحانیّت درآمده ­اند ... .

از آنچه به اجمال بیان کردیم معلوم شد که :

1ـ بر طبقِ تعالیمِ اسلام ، روحانیّت جنبۀ سِمَت و مَقامی که در سایۀ آن روحانیّون امتیازاتِ مادّی کَسب کنند یا حِرفه ­ای که نظیرِ حِرفه­ های دیگر یک دسته آن را پیشه و وسیلۀ اِمرارِ مَعاشِ خود قرار دهند ندارند . روحانیّت اسلام به معنی آراسته بودن به فضیلتِ عِلـم و تقـوا و مجهّـز بودن برای انجام [ دادنِ ] یک سلسله وظایفِ اجتماعی دینی و واجباتِ کفایی است بی ­آنکه عِلم و تقوا سرمایۀ دنیاطلبی گردد .

باید اعتراف کرد که روحانیّت در میانِ مسلمانان عملاً دُچارِ انحرافاتی شده ، به رنگ و شغل خاصّی درآمده و آلودگی ها و نواقصی در آن راه یافته است که موردِ قبولِ اسلام نیست ؛ ... .

این مقاله در کتابِ « بحثی درباره مرجعیّت و روحانیّت » به قلمِ جمعی از دانشمندان در سالِ 1341 بعد از وفاتِ حضرت آیت الله العظمی بروجردی توسط شرکت سهامی انتشار ، به چاپ رسید

بحثی در بارۀ مرجعیّت و روحانیّت ، به قلم جمعی از نویسندگان ، شرکت سهامی انتشار ، 1341 ، ص 129 ـ 161

 .............................................................................................

چرا در رسالتِ اُجرت نیست ؟

اساساً بزرگترین اشکالِ روحانیّت یا یکی از بزرگترین اشکالات این است که منبر شغل و حِرفه و کاسبی است و در نتیجه افرادی که واقعاً علاقۀ معنوی به دین ندارند و اخلاصی در کارشان نیست به حُکمِ اینکه از عهدۀ صنعت و هنرنمایی منبری بر می ­آیند این شغل را در میانِ مشاغل انتخاب می ­کنند و بدیهی است که کاسب دنبال این است که طوری معامله کند که سودِ بیشتر ببرد و کاری ندارد به اینکه نتیجه برای دین و برای مصلحتِ مردم چیست ؟

آن وقت است که همۀ مفاسدی که در ورقه ­های « خطابه و منبر » و در دو سخنرانی تحتِ عنوانِ « خطابه و منبر » گفتیم از قبیلِ دلّالی برای شخصیّتها یا برای صِنف و از قبیل از پُشت خنجرزدن و ... و از قبیل بهره برداری از نقاطِ ضعف به جای مبارزه با نقاطِ ضعف و امثال اینها پیدا می ­شود .

یادداشتهای استاد مطهّری جلد یک‏

چرا بازارِ اَلقاب و عناوین و ژست و قیافه و آراستنِ هیکل در میانِ ما اینقدر رایج است و روز به روز مع­ الأسف زیادتر و رایج­تر می گردد ؟ چه رمزی در کار است که زُعمایِ صالح و روشنفکرِ ما همین که در رأسِ کارها قرار می ­گیرند قدرتِ اصلاح از آنها سَلب می ­گردد و مثلِ این است که اندیشه های قبلی خود را فراموش می ­کنند و ...

... طلّابِ علومِ دینیّه مقاماتِ تدریسی و استادی را خیلی به طورِ طبیعی طیّ می­ کنند . تعیینِ استاد ، انتخابی است نه انتصابی ؛ یعنی فقط خودِ طلّاب هستند که در ضمنِ آزمایشها و اختبارها استادِ بهتر را انتخاب می کنند . لهذا یک نوع آزادی و دموکراسی در حوزه­ های علومِ دینی وجود دارد که در جاهای دیگر نیست . از این نظر در میانِ آنها قانونِ انتخابِ اصلح حُکمفرماست .

... طلّابِ ، پلّه پلّه روی همین ناموس بالا می ­روند تا پلّۀ ماقبلِ آخِرین پلّه که مرجعیّت است . تا قبل از پلّۀ آخِر فقط ذوق و عقیدۀ طلّاب است که اساتید را بالا می ­بَرد ، ولی همین که پلّۀ آخِر رسید پای وجوهات و سهمِ امام و تقسیمِ شهریّه به میان می ­آید . فقط در همین جاست که گاهی حسابها به هم می ­ریزد و دیگر قانونِ انتخابِ اَصلح حُکمفرما نیست .

... مهمّ­ ترین نقصی که در دستگاه رهبری دینی ما فعلاً به وجود آمده مربوط به بودجه و معاش و نظامِ مالی و طرزِ ارتزاقِ روحانیین است .

... انصاف این است که برخی شؤون روحانی که فعلاً معمول است از قبیل امام جماعت ، نه یک شأنِ مخصوص روحانی است و نه کسی حقّ دارد آن را بهانه قرار داده و دست از هر کار و شغل و خدمتی بکشد و در انتظارِ موقعِ نماز بماند و مسجدی برود و برگردد و زینتِ مجالسِ خَتم باشد و اینها را شغلِ شاغلِ خود قرار دهد و عُمری کَلّ بر اجتماع بوده باشد .

... روحانی مصری چون زندگی و معاش و مقامِ خود را در دستِ مردم نمی ­بیند و متّکی به عوام نیست ، خود به خود حُرّیّتِ عقیده دارد ، مجبور نیست به خاطرِ عوام حقایق را کِتمان کند . بعید به نظر می ­رسد یک زعیمِ روحانی شیعه در وضعِ حاضر هر اندازه روشن ­ضمیر و اصلاح­ طلب و مُخلص باشد بتواند فتوایی مانندِ فتوای دو سالِ پیش شیخ شلتوت که یک طلسم هزارساله را شکست ، صادر کند و قدمی مانندِ قدمِ او بلکه خیلی کوچک ­تر از قدمِ او بردارد .

... روحانیّت عوام ­زدۀ ما چاره ­ای ندارد از اینکه آنگاه که مسئله ­ای اجتماعی می­ خواهد عنوان کند ، به دنبالِ مسائلِ سطحی و غیرِاصولی برود و از مسائلِ اصولی صرفِ نظر کند ، و یا طوری نسبت به این مسائل اظهارِنظر کند که با کمالِ تأسّف علامتِ تأخّر و منسوخیّتِ اسلام به شمار رود و وسیله به دستِ دشمنان اسلام بدهد .

... روحانیّت عوام­ زدۀ ما چاره­ ای ندارد از اینکه همواره سکوت را بر منطق ، سُکون را بر تحرّک ، نفی را بر اثبات ترجیح دهد ، زیرا موافقِ طبیعتِ عوام است .

حکومتِ عوام ، منشأ رواجِ فراوانِ ریا و مُجامله و تظاهر و کِتمانِ حقایق و آرایشِ قیافه و پرداختن به هیکل و شیوعِ عناوین و القابِ بالابلند در جامعۀ روحانیّتِ ما شده که در دنیا بی ­نظیر است . حکومتِ عوام است که آزادمردان و اصلاح طلبان روحانیّت ما را دلخون کرده و  می ­کند .

... چرا در محیطِ روحانی ما سُکوت و سُکون و تماوَت و مُرده ­وَشی بر منطق و تحرّک و زنده­صفتی ترجیح دارد ؛ چرا حُرّیت فکر و عقیده در میانِ ما کم ­تر وجود دارد ؛ چرا برنامۀ تعلیماتِ طلّاب و محصّلینِ علومِ دینی مطابقِ احتیاجاتِ روز تنظیم نمی ­شود ؛ چرا روحانیّونِ ما به جای آنکه پیشرو و پیشتاز و هادی قافلۀ اجتماع باشند ، از دنبالِ قافله حَرَکت می­کنند ؛ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟

... راه اصلاحش منحصراً سازمان دادن به این بودجه است از راهِ ایجاد صندوقِ مشترک و دفتر و حساب و بیلان در مراکزِ روحانیّت به طوری که احدی از روحانیین مستقیماً از دستِ مردم ارتزاق نکند . هرکس به تناسبِ خدمتی که انجام می­ دهد از آن صندوق که در اختیارِ مراجع و روحانیینِ طرازِ اوّل حوزه ­های علمیّه خواهد بود معاش خود را دریافت کند .

... هر مرجعِ تقلیدی مدیریتش بسته به سهمِ امام است که بگیرد و به طلّابِ حوزه­ های علمیّه بدهد ؛ باید شخصاً جلبِ اعتماد کند و این بودجه را تأمین و تحصیل نماید . در وضع و شرایطِ حاضر ، روحانیین شهرستانها چاره ­ای ندارند از اینکه روحانیّت را حِرفه و مسجد را محلِّ کسب و کار خود قرار دهند .

اگر این وضع اصلاح شود هیچ شخصی مستقیماً با مردم سر و کار نخواهد داشت ، مراجعِ عالی قدر تقلید آزاد خواهند گشت ، مساجد از صورتِ دکّۀ کسبْ خارج و به این وضعِ تأسّف­ آورِ مساجد خاتمه داده خواهد شد .

ده گفتار ، شهید مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ چهارم ، پاییز 1367 ، ص 278 ـ 315

پروین اعتصامی

 

تا به حال به تناسب در اینجا در بارۀ بعضی از شاعران سخن گفته شده است ، مانند لطف الله نیشابوری که سالی دو سه بار به فریومد می ­آمده تا شعرهایش را بخواند و از علاء الدّین محمّد احسان ببیند و از ابن یمین تحسین بشنود . یا تاج الدّین نسایی و پوربهای جامی که فریومدیها را مدح گفته ، یا ابن یمین شبرغانی و ...

این بار در بارۀ پروین اعتصامی سخن می­ گوییم ، در میان شاعران سه تَن به قطعه سرایی شُهرت یافته اند : انوری ، ابن­ یمین فریومدی ، پروین اعتصامی

چقدر خوب است که ما یک بار به طورِ کامل اشعارِ این بانوی فرهیخته را بخوانیم ، خصوصاً بانوان فرومدی خودشان را از لذّتی که خواندنِ اشعارِ این شاعرِ شیرین سخن دارد محروم نسازند و از مِهر و شفقت و ... نهفته در این اشعار بهره ببرند .

دیوان اشعار پروین اعتصامی در « گنجور » هم هست : [ اینجا ]

  

روزی در محضرِ آن مرحوم [ علّامه محمّدحسین فاضل تونی ] سخن از پروینِ اعتصامی به میان آمد و چون مرحومِ فاضل تا آن وقت از اَشعارِ وی چیزی نشنیده بود ، شعرِ معروفِ « کوزۀ شکستۀ » او را برای ایشان خواندم :

کودکی کوزه ‌ای شکست و گریست

که مرا پای خانه رفتن نیست

چه کنم ، اوستاد اگر پرسد ؟

کوزۀ آب از اوست ، از من نیست

چه کنم ، گر طلب کند تاوان ؟

خِجلت و شَرم ، کم زِ مُردن نیست

چیزها دیده و نخواسته ‌ام

دلِ من هم دل است ، آهن نیست

رویِ مادر ندیده‌ام هرگز

چشمِ طفلِ یتیم ، روشن نیست

کودکان گریه می­ کنند و مرا

فرصتی بهرِ گریه­ کردن نیست

با شنیدنِ این اَشعار ، حالِ آن مرحوم به نحوِ عجیبی تغییر یافت ، چهره­ اش برافروخته شد و گریۀ بسیار کرد و از من خواست یک جلد دیوانِ پروین برای ایشان تهیّه کنم . پس از چند روز که باز خدمتِ ایشان رسیدم ، فرمود : تمامِ دیوان را من و خانواده از اوّل تا به آخِر خواندیم و از آن پس با اِعجاب و احترامی خاصّ از پروینِ اعتصامی یاد می­ کرد و بخصوص شعرِ « لطفِ حقّ » با مطلعِ :

مادرِ موسی چو موسی را به نیل

در فِکَند از گفتۀ ربِّ جَلیل

را بی ­اندازه می­ سُتود و دوست می­ داشت .

 دو ستارۀ تون ، ( علّامۀ فاضل تونی ـ بدیع الزّمان فروزانفر ) ، محمّد ترابیانِ فردوسی ، انتشارات سلسال ، چاپِ اوّل ، بهار 1381 ،  ص 39 ـ 40

 

آش خوردن

فصیح خوافی در کتابِ « مُجمَل التّواریخ » ذیلِ حوادثِ سالِ 708 هجری نوشته است : آمدنِ سیّد بدرالدّین که نقیبِ ساداتِ مشهد مقدّسۀ رضوی بود .

و پیش سلطان محمود [ محمّد ] خدا بنده الجایتو خان آمد و سلطان او را تعظیم و تکریم بسیار نمود از جمله کاسۀ آش بر دستِ خود گرفت تا سیّد بدرالدّین مذکور آش خورد .  

و ذیلِ حوادثِ سالِ 829  نوشته است : وفاتِ مرتضی اعظم و مجتبی اکرم سیّد نظام الدّین عبد الحیّ نقیبِ ساداتِ مشهد مقدّسۀ رضوی وفات به قُم .

و هو نقیب عبدالحیّ بن نقیب طاهر بن النقیب محمود شاه بن نقیب خداوند زاده علاء الدّین نقیب بدرالدّین نقیب شرف الدّین حسن بن علی الموسی .

و نقیب بدرالدّین مذکور پیش الجایتو سلطان محمّد خدا ( بنده ) رفت او را تعظیم بسیار نمود از جمله سلطانِ مذکور کاسۀ آش به دستِ خود گرفته ، نگاه می ­داشت تا سیّد بدرالدّین آش خورد .

جزاکَ اللهُ خَیراً .

...........................................................

یک نکته ­ای اینجا نوشتم که دستمایه ­ای است برای امثال مرحوم دکتر باستانی پاریزی تا یک کتابی دربارۀ انواع آش و انواع آش خوردن بنویسند و بگویند : وقتی یک سلطان و پادشاه جلو یک نفر کاسۀ آش می­ گیرد تا او بخورد ، آش می­ خورد یا حسّ و حالی که به آن فرد دست می­ دهد یادش می ­رود که چه می ­خورد ؟! و اینها را وصل کند به اینکه یک آشی برایت درست کنم که رویش یک وجب روغن داشته باشد .

 و دستمایه ­ای برای دوستم آقای دکتر عبدالرّحیم قنوات که بگوید : نکته­ های باریک ­تر زِ مو در خواندنِ تاریخ اینجاست . که حتّی یک موضوعِ کوچک را نمی ­توان از فضایی که در آن رُخ داده جدا کرد . آش خوردن داریم تا آش خوردن ،

ببینید اُبهتی که این رفتار ایجاد کرده و خاطره­ ای که در افکار گذاشته چقدر جَرَیان دارد که مورّخ ابتدا آن را بیان کرده و گفته سلطان : کاسۀ آش بر دستِ خود گرفت تا سیّد بدرالدّین مذکور آش خورد .  

اثر این کار شگفت بیش از یک قرن ( از سال 708 تا 829 )  استمرار داشته که فصیح خوافی می ­گوید : سلطانِ مذکور کاسۀ آش به دستِ خود گرفته ، نگاه می ­داشت تا سیّد بدرالدّین آش خورد .

گویا در طولِ این سالها سلطان هنوز آن کاسۀ آش را در دست دارد و بدرالدّین هنوز مشغول آش خوردن است .

خوب شاید « آش جوشبرۀ » فرومد بوده است !

نگاهی به کتابِ « تشیّع در سبزوار عهدِ قاجار »

کتابِ « تشیّع در سبزوار عهدِ قاجار » تألیفِ دکتر سیّد حسین مجتبوی ـ بتول مشتاق ، چاپ اوّل 1394 را مدیریّت امور پردیسهای دانشگاه فرهنگیان خراسان رضوی با همکاری نشر مرندیز منتشر کرده است . من به عنوانِ یک فرومدی علاقه ­مند به مطالبِ مربوط به سبزوار و فریومد این کتاب را مطالعه کردم .

این کتاب 132 صفحه و 5 فصل دارد . فصل اوّل ( پیدایشِ تشیّع و سیرِ تاریخی آن در ایران تا پیش از قاجاریّه ) که 47 صفحه است و دوره­ های مختلفِ طاهریان ، صفّاریّان ، سامانیان ، غزنویان ، سلجوقیان و خوارزمشاهیان ، ایلخانانِ مغول ، صفویان را در موضوع تشیّع شرح داده است .

در فصل دوم تشیّع در سبزوار قبل از قاجار و دورۀ قاجار را بررسی کرده است . در فصلِ سوم و چهارم و پنجم عواملِ « فرهنگی » و « اجتماعی و اقتصادی » و « سیاسی » مؤثّر در گسترشِ تشیّع در سبزوارِ عهدِ قاجار را بررسی کرده است .

من که در تمامِ صفحه ­ها دنبالِ آن بودم تا نامی از « فریومد / فرومد » ببینم تنها در صفحۀ 108 مؤلّف توضیحی در بارۀ « موقوفاتِ روستای فارمد سبزوار » نوشته و در پاورقی آورده است که ؛ فارمد ( فرومد / فریومد ) : این دِه از 1365 ه ش جزوِ استانِ سمنان شده است .

این چطور بررسی و تحلیلی است ؟

فریومد / فرومد از سال 1365 هجری شمسی جزو خراسان نشده است بلکه حدوداً از سال 1300 از سبزوار جُدا و جزوِ شاهرود شده است ! سندی به تاریخ 3 / 10 / 1305 هست که مردم فرومد به مجلس شورای ملّی نوشته­ اند تا دوباره از شاهرود ملحقّ به سبزوار شوند و سندی دیگر که مردم مزینان در تاریخ 15 /  4 /  1300 اعتراض کرده ­اند که به شاهرود ملحقّ نشوند .

در مقاله ­ای تحتِ عنوان « فریومد / فرومد » فارمد نیست ، [ اینجا ] نوشته ­ام که فارمد روستایی در بیست کیلومتری مشهد و فرومد روستایی در سیصد و بیست کیلومتری مشهد است . و در هیچ کتابِ تاریخی فریومد ، فارمد خوانده نشده ، اگر در فرهنگِ لغت این دو اشتباه شده به جهت آن بوده که نویسندگان « قلم » را همراه « قدم » نکرده­ اند و به تحقیقِ کتابخانه ­ای بسنده کرده و تحقیقِ میدانی نکرده­ اند .

متنِ وقفنامه که از اراضی زیرِ دشت و بالای دشت فارمد سخن می ­گوید با همان فارمدِ طوس هماهنگ است نه با فرومد . در فرومد هم رباطی کنارِ قبرستان در سال 1285 نبوده است و ...

با آقای سیّد محسن حسینی هم که مقالۀ معرّفی وقفنامۀ فارمد را نوشته و آن را فرومد پنداشته است ، صحبت کردم و پذیرفت که در این مورد اشتباه کرده است .

پرسشی که در اینجا رُخ می­ دهد این است که اگر مؤلّف محترمِ کتاب فکر کرده فریومد تا سالِ 1365 ه ش جزوِ سبزوار بوده و در این کتاب « تشیّع در سبزوار عهدِ قاجار » را بررسی کرده ، چرا هیچ مطلبی در بارۀ ساداتِ فریومد که در تاریخِ بیهق هم به آن اشاره شده ، نکرده است با اینکه دو بقعه از سادات اکنون در فرومد وجود دارد ؟!

و چرا آن گونه که در کتابِ تاریخ بیهق آمده که ابویعلی زید از ساداتِ زباره در دورۀ سلجوقیان به فریومد آمده و از آنجا رهسپارِ اصفهان شده [ اینجا ]

و فرزندش ابوالقاسم علی در دورۀ سلجوقیان « رئیس » بوده ، و برای رفعِ حصرِ سبزوار از فریومد نیروی رزمی بُرده است . نامی از ایشان و فریومدی بودنش نیاورده در صورتی که بیهقی نوشته : آثار فخرالدین ابوالقاسم در راه مکّه و کوفه ظاهر است و بدین سبب لقبِ مجدالسّادات گرفته و دولتِ سلجوقی برایش تشویقی صادر کرده است ! [ اینجا ]

یا در صفحۀ 101 که نام چهار تن از مدفونانِ آرامگاه خسروجرد را نوشته ، نگفته است : این عزّالدّین فرزندِ همان ابوالقاسم علی و نوۀ ابویعلی زید محدّث فریومدی است ؟! اینها مطالبی است که در کتابِ تاریخ بیهق نوشتۀ ابوالحسن بیهقی معروفِ به ابن فندق موجود است . مزار سادات در فرومد هم مربوط به همین خاندان است .

و با اینکه برای بررسی « تشیّع در سبزوارِ عهدِ قاجار » ابتدا دورنمایی از تشیّع در ایران را بیان کرده و هر موضوعی را ابتدا در ایران بحث می­ کند و بعد به سبزوار و روستاهای اطرافش می ­پردازد چرا هیچ مطلبی در بارۀ ابن یمین [ اینجا ] و پدرش که شاعرِ شیعه مذهب بوده ­اند ندارد یا دربارۀ خانقاهِ فریومد که در وقفنامه­ اش قید شده باید متصّدی آن شیعۀ علی امیر المؤمنین باشد ؟ [ اینجا ]

مطلب دیگر که فقرِ کتاب را نمایان می ­کند مطلب زیر است .

در صفحۀ 104 ـ 105 در بارۀ « امامزاده سیّد علی اکبر » نوشته است : [ اینجا ]

این امامزاده در روستای علی آباد پایین ، در بخش داورزن قرار دارد . گفته ­اند که وی برادر امامزاده سیّداسماعیل در مزینان است . تاریخِ بنا مربوط به سدۀ 11 الی 12 هجری قمری ( دورۀ صفوی ) است . طرحِ این بنا به صورتِ مربّع است که ورودی آن به شکلِ ایوانی مشخّص شده است . مصالحِ بنا خشت و مقداری آجُر در قسمتِ فوقانی است . ورودی بنا در ضلعِ شرقی است و درِ دیگری در ضلعِ غربی موجود بوده که مسدود شده است . حیاطِ امامزاده دارای محوطۀ مشجّری است . طرحِ بنا شبیه به آثارِ پیش از عهدِ صفوی در خراسان است ولی به علّت تعمیراتِ مکرّر ، عناصرِ بسیار کمی از طرحِ اوّلیّۀ آن باقی مانده است . نقّاشی سر درِ ورودی و داخلِ بنا ارزشِ هنری ندارد .

قراخانی بهار ، حسن ، آثارِ باستانی و معماری بقاع متبرّکه اطرافِ شهرستانِ سبزوار و اسفراین ، ص 19

دقّت کنید کتاب در سالِ 1394 چاپ شده است . بُقعۀ سیّد علی اکبر در علی آباد در سالِ 1365 از بُن خراب شده و در شکل و هندسۀ جدیدی ساخته شده است ولی مؤلّف به کتابی استناد کرده که ویژگیهای بُقعۀ امامزاده سیّد علی اکبر را که مربوط به سی سال پیش بوده و اکنون اثری از آن نیست شرح می ­دهد . یعنی قدم با قلم همراهی نکرده تا ببیند چه می ­نویسد !

در صفحۀ 90 در بارۀ روستایی با نامِ « کلاته سادات » سخن گفته شده که نزدیکِ « صدخرو » است در صورتی که روستایی دیگر هم به نامِ « کلاته سادات » [ اینجا ] از توابعِ دهستانِ فریومد است و از آن غفلت شده است . وقتی قرار است از سبزوار عهدِ قاجار سخن گفته شود ، این روستاها هم در عهدِ قاجار جزوِ سبزوار بوده است . جُدای از آنکه در قرنِ هشتم فریومد مرکزِ ایالتِ خراسانِ بزرگ بوده و علاء الدّین محمّد فریومدی در قلعۀ « شهرستانِ فریومد » مستقرّ بوده و در مشهد گُنبد و مناره ساخته است . [ اینجا ]

متأسّفانه در پایان نامه ­ای با عنوانِ « معماری اسلامی در خراسان از سلجوقیان تا صفوّیه » در دورۀ کارشناسی ارشد هم که در سالِ 1378 نوشته شده همین مطلب از همین مأخذ ( آثارِ باستانی و معماری بِقاع متبّرکه » نقل شده است !

در این کتاب داستانِ مثنوی که مولوی در بارۀ « یافتن ابوبکر در سبزوار » نقل کرده و بیانگر شیعه بودن مردم سبزوار در دوران خوارزمشاهیان است به فراموشی سپرده شده و نقل نشده است . [ اینجا ]

خـدا خـوانـی

 

 

نحوۀ دریافت این کتاب

از این کتاب به حسینیّۀ فرومدیهای مشهد ، تهران ، شاهرود هدیه شده است .

در فرومد هم به مسجد جنبِ مزار سادات و مزار سیّد احمد و مسجد نبی اکرم و مسجد صاحب الزّمان و کوچۀ جنان و سرپلی و کتابخانه هدیه شده است .

برای خرید در فرومد می توان به کتابخانۀ عمومی فرومد ( خانم بهادری ) و مغازۀ شهد و شکر ( خانم کرامت ) مراجعه کرد .

غیر فرومدیها هم می توانند از طریق تلگرام یا ایمیل یا محلّ نظریّات وبلاگ درخواست کنند .

قیمتِ کتاب شش هزار تومان است .

موارد درخواستی بالای بیست نسخه پنج هزار تومان محاسبه می شود .

هزینۀ پُست هم به مواردِ درخواستی با پُست اضافه می شود .

شرمِ و حَیا سیری چند ؟!

شرمِ و حَیا سیری چند ؟!

1 ـ در سیزدهم صفر سال 743 در جنگی که بینِ سربداران و لشکرِ هرات در منطقۀ خواف رُخ داده ، شیخ حسن جوری به قتل رسیده و ابن ­یمین به اسارت در آمده و دیوانش نیز به غارت رفته که دوباره دیوانش را سر و سامان داده ، ابن­ یمین در مقدّمۀ دیوانش در این باره گفته است :

بـه چنگـالِ غـارتگـران اوفتــــــــاد .......... وَزآن پس کسی زو نشانی نیافت

 

2 ـ حکیم الّدین فریومدی در « تحفۀ جلالیّه » نوشته است : پیش از جمعِ این کلمات ، این ضعیف در تَرسُّل ، کلمه‌ ای چند نوشته بود و بی‌ اختیارْ جماعتی مبتدیانِ بی‌حاصل و صاحب‌ هَوَسان بی‌طایل ، بی‌ سرمایگانِ « لا قَدْرَ لَهُم و لا قِدْرَ و لا نَخْلَ بِوادیهِم و لاسِدرَ » آن را دررُبودند .

 

عُبید زاکانی در کتابِ « نوادر الامثال » که آن را به علاءالدّین محمّد فریومدی هدیه کرده ، در مَثَلِ شمارۀ 104 نوشته است : « خُذِ اللُصَّ مِن قَبلِ أن یَأخُذکَ . » بگیر دزد را پیش از آنکه تو را بگیرد .

 

دکتر محمود رامیار در مقدّمۀ کتابِ « تاریخ قرآن » نوشته است : امّا از آنها که حاصل عُمری را آسان گرفته و سالها گَردِ کتاب خوردن را ندیده انگاشته و یکباره به حاصل زده­اند چه می ­توان گفت ؟ ... از آنها که همۀ نام و نشانشان و همۀ کارشان در تلخیص گونه­ ای و یا رونویسی از اثرِ چاپ شده­ ای خلاصه می­ شود . از آنها که از کتابی بهره­ ها گرفته و توشه ­ها اندوخته­ اند و یادی از سُفره و میزبان جُز به تلخی نبرده­ اند ... هیچ گِله­ ای نیست . 

 

5 ـ در روزگارانِ پیشین پدرانِ ما به سودا می­ رفتند ، در این سوداها گاه سرمایه و سود به یغما می­ رفت یعنی زحمت و دسترنجِ ماهها ، نصیبِ غارتگران می­ شد ! هنوز این غارتگری در زمینه­ های مختلف ادامه دارد ، از کسی که سَحَرگاهان کیسۀ انار بر دوش ، قبل از آنکه صاحبِ باغ به صحرا برود از صحرا می­ آید بگیر تا آنکه از وبلاگ و کانالِ خطّۀ فریومد / فرومد یا جای دیگر عکس و مطلب بر می­ دارد و به نامِ خودش در وبلاگ و گروه و کانال و مجلّه و کتابِ دیگری درج می­ کند ، بدونِ آنکه اجازه­ ای بگیرد ، یا رضایتی حاصل کند یا حتّی نامی ببرد .

باید سهرابِ سپهری به جای آنکه از اینها بپرسد : « دلِ خوش سیری چند ؟ » بگوید : « شرمِ و حَیا سیری چند ؟! »  

ترجمۀ فرج بعد الشّدة

کتابهایی که باید برای شناساندنِ فریومد / فرومد و ترویج فرهنگِ این دیار باز نشر شوند بدین قرار است :

ـ کتابهایی که فریومدیها / فرومدیها نوشته اند . مانندِ دیوان ابن یمین ، تحفۀ جلالیه و ...

ـ کتابهایی که در فریومد نوشته شده است . مانندِ التلخیص فی التّفسیر ، شرحِ تصریفِ عزّی و ...

ـ کتابهایی که دربارۀ فریومد نوشته شده است . مانندِ بسیاری از پایان نامه ها ، قسمتی از تاریخ بیهق و ...

ـ کتابهایی که به فرومدیها تقدیم شده است . مانندِ نوادر الامثالِ عُبید زاکانی و ترجمۀ فرج بعد الشّدة و ...

 

ترجمۀ فرج بعد از شدّت ، جلدِ 1 ، محسن بن علی تنوخی ، مترجم  : حسین بن اَسعد دهستانی ، مصحّح : اسماعیل حاکمی ، ناشر : بنیادِ فرهنگ ایران ، 1355 ، صفحه 14 ـ 19

نخستین بار سدید الدّین  محمّد بن محمّد عوفى کتابِ ( الفرج بعد الشّدة ) تألیفِ قاضى تنوخى را به پارسى در آورد ، و در این ‌باره در بابِ هفتم از قسم چهارم جوامع الحکایات گفته است : « و قاضى محسن تنوخى کتاب الفرج بعد الشّدة را تألیف کرده است اندر این معنى و آن کتابى مرغوب است و مؤلّف ( یعنى عوفى ) آن کتاب را به لغتِ پارسى ترجمه کرده است و بیشترِ حکایات در این مجموع مسطور است » . همچُنان که عوفى خود گفته است بیشتر حکایاتِ الفرج بعد الشّدة در جوامع الحکایات نقل شده ولى متأسّفانه آن ترجمۀ او بالاستقلال باقى نمانده است .

( هِرمان اِته ) در فهرست نامۀ خود حَدس زده است که ترجمۀ حسین بن اسعد مقدّم بر ترجمۀ عوفى است .

از مقدّمۀ ترجمۀ حسین بن اَسعد چُنین بر مى ‌آید که وى زمانى که منشى مخصوصِ عزّالدّین بن طاهر زنگى الفریومدى که از جانبِ امیر ارغوان به حُکمرانى خراسان منصوب شده بود این کتاب را ترجمه و به وى اهدا کرده است ( بینِ سالهاى  ۶۵١  و  ۶۶٠  هجرى ) .

با وصفِ این مسلّم است که حسین بن اسعد حدّ اقلّ سى سال بعد از عوفى فرج بعد الشّدة را ترجمه کرده است .

دهستانى دومین کسى است که کتابِ مذکور را به پارسى در آورد . وى کتابِ خود را ( جامع الحکایات ) نامید و همچُنان که اشاره شد این ترجمه را به عزّ الدّین طاهر بن زنگى فریومدى تقدیم داشته ، و بعد از شرح مستوفایى که دربارۀ ( دستور اعظم صاحب السّیف و القلم ... طاهر بن زنگى الفریومدى ) داده نوشته است که چون اهلِ زمانۀ او که به شدّت و بلا مبتلى بودند در کِنَفِ عنایت و حمایتِ وزیرِ مذکور از مصائب نجات یافته به دولت و فراغت و آسایش رسیده ‌اند ، راى ارباب و اصحابِ هنر بر آن قرار گرفت تا مجموعه ‌اى از نظم و نثر پرداخته گردد « تا در مستقبلِ روزگار کسانى که به مِحنتى و شدّتى گذشته وقوف یابند وثوق ایشان به کَرَمِ ایزد ـ سُبحانَهُ و تعالى ـ در امیدِ گُشایشِ آن شدّت مضاعف شود » .

پس به اتّفاق تألیفِ چُنین کتابى را به ( حسین بن اسعد بن الحسین الدهستانى المؤیّدى ) حوالت کردند و او براى تهیۀ مطالبى که شایستۀ چُنین تألیفى باشد مدّتى رنج بُرد تا در اثناى این جستجو بر مجموعه ‌اى به لغتِ عرب تصنیف ابوالحسن على بن محمّد المداینى که مجموعاً از پنج ورق بیش نبود دست یافت ، موضوع آن کتاب احوالِ کسانى بود که « به شدّت و بلایى مبتلى بوده‌ اند و بعد از آن ، آن غم به شادمانى و آن سختى به آسانى بَدَل گشته است » ، و اسم آن مجموعه ( الفَرَجُ بعدَ الشّدةِ و الضّیقَةِ ) بود ،

و علاوه بر این به کتابهاى متفرّق دیگرى که داراى مطالبى از همین قبیل بود مراجعه و حکایاتى بر آن اضافه کرد ، و آنچه از کُتبِ متفرّقه در تواریخ یافت با اشعارى که در آنها بود به فارسى نَقل کرد و از خود نیز ابیاتى بر آنها افزود و در آخِر هر حکایت نیز نتیجه ‌اى را که از آن به دست مى ‌آمد اضافه کرد و اشعارِ عربیّه و فارسى از گفته‌ هاى خود ملایم آن فصل ثبت کرد و این مجموعه را « جامع الحکایات فى ترجمة الفرج بعد الشّدة و الضّیقة نام نهاد . »

از گفتارِ دهستانى چُنین بر مى ‌آید که یا او به کتابِ قاضى تنوخى دست نیافت و یا همان کتاب را که تنها ( پنج ورق ) از آن را یافته بود به ابوالحسن المدائنى نسبت داد و سپس از کُتبِ متفرّق دیگر حکایاتى را در همان زمینه بر مطالبِ پنج ورقِ مذکور افزود .

 به نظرِ استادِ دانشمند جنابِ آقاى دکتر ذبیح الله صفا :

از میانِ این « کُتبِ متفرّقه » یکى باید همان ترجمۀ پارسى نورالدّین ( سدید الدّین ) محمّد عوفى از الفرج بعد الشّدة باشد که على الظّاهر دهستانى قسمتهایى از آن را برداشته و به کتابِ خود آورده و حقیقتِ حال را از خواننده پنهان داشته است .  

شادروان ملک الشّعراى بهار مى ‌نویسد :  

« تألیفِ دیگر او ( عوفى ) ترجمۀ کتاب الفرج بعد الشّدة است تألیفِ قاضى محسن تنوخى که قسمتى از آن را مؤلّف جوامع الحکایات در بابِ هفتم از قسمِ چهارم و سایرِ ابواب آورده است ولى نسخۀ آن کتاب هنوز به نظرِ حقیر نرسیده است و گُمان دارم در تهران در یکى از کتابخانه ‌هاى شخصى موجود باشد ، و درست معلوم نیست کتاب الفرجُ بعد الشّدة که به پارسى موجود مى ‌باشد و مترجمِ آن حسین بن اسعد بن الحسین المؤیّدى ـ الدهستانى است انتحالِ آن کتاب است یا ترجمه ای است جداگانه ؟ »

شادروان استاد سعید نفیسى نوشته است :

« این حسین بن اسعد که در نسخه‌ هاى خطّى ترجمۀ او نسبش را الویزى نوشته‌ اند و در چاپ آن را به ( المؤیّدى ) تحریف کرده ‌اند پیداست که از مردم الویز دهى بوده است که هنوز در شهریار معروف است و کتابِ فرج بعد الشّدة قاضى ابوعلى محسن بن على تنوخى را در حدودِ  ۶٧٠  هجرى به فارسى ترجمه کرده و در این ترجمه گاهى از این عبارت پردازیها دارد » .  

متنِ عربى فرج بعد الشّدة مجموعه ‌اى از داستان است در چهارده باب با عناوینِ مختلف که همه بر محورِ اصلى فرج پس از شدّت قرار گرفته است . قبل از قاضى تنوخى ، ابوالحسن على بن محمّد مداینى کتابى در پنج یا شش صفحه براى گُشایش و فرج و رهایى بندگانِ خدا از چنگالِ همّ و غمّ ـ در احوال و اخبارِ کسانى که به سختى مبتلا بودند و در آخِر به راحت رسیدند جمع آورد و نام آن را ( فرج بعد الشّدة و الضّیق ) نهاد .

همچُنین محمّد بن ابى ­الدّنیا به جمعِ اخبار و احادیث در توکّل و صبر بر بلا و مواظبت بر دعا و نظایرِ آن همّت گماشت و بیست صفحه از این دست گِرد آورد . کارِ بزرگ تنوخى در فرج بعد الشّدة گردآورى داستانهاى تاریخى است . او در این داستانها جزئیاتِ دورۀ زوالِ خلافتِ عبّاسى را براى ما به شیرینى تمام مجسّم مى ‌سازد و خصوصیّاتِ اجتماعِ زمانِ خود را که لبریز از کینه ، حسادت و نمک ­نشناسى و ناسپاسى است نقّاشى مى ‌کند .   

صحنۀ وقوعِ بیشتر حوادث ، بغداد ، کوفه ، بصره ، اهواز و مراکزِ مهمّ دیگر است . در فاصلۀ سى و اند سال دو ترجمه از ( فرج بعد الشّدة ) به فارسى به تحریر در آمد که ؛

اوّلى متعلّق به سدید الدّین محمّد عوفى است ( در تاریخ  ۶٢١  هجرى ) ،

و دومى منسوب به حسین بن اسعد الدّهستانى المؤیّدى ( بین سالهاى  ۶۵١  ـ  ۶۶٠  هجرى ) .

از ترجمۀ عوفى هنوز نسخۀ کامل و مرتّبى به دست نیامده است .

مرحومِ قزوینى مى ‌نویسد : « معلوم نیست ترجمۀ کتاب الفرج بعد الشّدة حسین بن اسعد بن الحسین الدّهستانى که امروز در دست است مقدّم یا مؤخّر بر ترجمۀ نویسنده العوفى باشد چون به طورِ قطع نمى ‌توان گفت که حسین بن اَسعد در چه زمانى مى ‌زیسته است » .

هِرمان اِته در کتابِ ( تاریخ ادبیّات فارسى ) خود آورده است :

« قدیم‌ ترین این نوع ( داستانها ) همانا « کتاب الفرج بعد الشّدة » است که آن را حسین بن اسعد دهستانى از ( فرج ) عربى العباره تألیفِ ابوعلى المحسن ملقّب به قاضى التّنوخى ( متوفّى  ٣٨۴  هجرى ) به فارسى نقل کرد و به نامِ وزیر عزّالدّین طاهر بن زنگى فریومدى ( جوارِ سبزوار ) کرد . عزّالدّین طاهر همان است که بعد از وقوعِ جنگهایى موطنِ خود را سکونت و اَمان بخشیده بود .

اتّحاف این کتاب به نامِ وزیرِ مذکور اواسطِ قرنِ ششم هجرى به عمل آمد و آن مرکّب از  ١٣  فصل با منتخباتِ فراوانى است از حکایات . تحریرِ جدیدى از آن کتاب یا شاید ترجمۀ جدیدى از اصلِ عربى ـ به امرِ ناصرالدّین قباجه سلطانِ سِند (  ١٢٢٨ - ١٢١٠  هجرى ) از طرفِ ناشناسى تهیّه شده . به زعمِ بعضیها محمّد عوفى مؤلّف تذکرۀ لُباب الالباب هم در زمانِ حکومتِ او بود چُنانکه آن کتاب را به نامِ عین الملک حسین الاشعرى وزیرِ او کرد .

اثرى دیگر که به مثابۀ لاحقه ‌اى به کتابِ مزبور است و ظاهراً اصل آن از منابعِ هندى است کتابی است به نام ( گُشایشنامه ) که با همکارى خواجه راجگران و بکران خایث ( در  ١١٠١  هجرى ) تألیف یافته و به حُکمِ نسخۀ موجود در ایندیا افیس ( شمارۀ  ٢٠٧٧  ) حاوى هفت حکایت است که با شیوۀ بلیغ نوشته شده ، ولى نسخۀ موزۀ بریتانى ( ضمیمۀ  ٢۵  /  ٨٣٩  ) فقط شش حکایت دارد » .

مرحومِ نظام الدّین دو نسخۀ خطّى از قسمتِ آخِر ترجمۀ عوفى را که در کتابخانۀ ( ایندیا افیس ) موجود است دیده و ضمنِ شرح و تفصیل از این دو قسمت مى‌نویسد : « عوفى در  ۶٢١  که در کنبایت بر مسندِ قضا نشسته بود این کتاب را به نام مَلِک ناصرالدّین قباجه ترجمه کرد » .

ترجمۀ حسین بن اسعد دهستانى مرتّب و کامل به ما رسیده است . هرچند تا کنون ترجمۀ عوفى به صورتِ مستقلّ و مرتّبى به دست نیامده امّا به طورِ تقریب سه چهارم از آن در جوامع الحکایات و در فصولِ آن زیرِ عناوینِ متعدّد و مختلف آزادانه و بدونِ توجّه به طرحِ تنوخى پَراکنده شده است و از آن در قِسمِ اوّل شش داستان ، در قِسمِ دوم دوازده داستان در قِسمِ سوم هفت داستان ، و در قِسمِ چهارم شصت و دو داستان آمده ، و متعاقبِ آنها داستانهاى دیگرى هم به مناسبت از سایرِ مآخذ نقل شده .

تحلیلِ بحثِ « شورای رهبری » مطرح شده در فضای مجازی

آن گونه که در فضای مجازی آمده ، از آقای هاشمی رفسنجانی ریس مجمع تشخیص مصلحتِ نظام و عضو مجلس خبرگانِ رهبری پرسیده شده است :

شما در مصاحبه ‌ای که اخیراً داشتید ، گفته بودید که : اگر خبرگان فردِ مناسبی را بعد از رهبری برای جانشینی ایشان پیدا نکنند ، می ‌تواند بحث به سمتِ شورایی برود . می‌ خواهم بدانم که این بحث چقدر در آنجا مطرح شده است ؟ آیا در حدّ یک ایده است ؟ آیا اصلاً کسی به آن فکر کرده است ؟ ایده‌ رهبری شورایی در جلسات چه وزن و جایگاهی دارد ؟

ایشان در پاسخ گفته است :‌

این مطالب در قانون اساسی آمده است . هم قبل از بازنگری و هم بعد از بازنگری به آن توجّه شده است . قبل از بازنگری آمده بود « فعلاً که کسی مثل امام (ره) موردِ قبول اکثریتِ قاطع مردم نیست ، همان می ‌ماند ، ولی اگر مثل امام (ره) و رهبری فعلی نباشد ، شورایی می‌ شود و شورایی پنج‌ نفره از علما جای رهبری را می ‌گیرند ، در بازنگری هم همین آمده است که هم می ‌تواند فرد و هم می ‌تواند شورا باشد .  این در قانون اساسی هست و لازم نیست روی آن بحث کنیم . چون بحث شده و مردم هم به آن رأی داد‌ه ‌اند و تمام شد . در اوّلین جلسه ‌ای که بعد از رحلتِ امام (ره) برای تعیین جانشینی ایشان داشتیم ، اوّلین بحثِ ما این بود که شورا باشد یا فرد ؟ ما که جزو هیأت ‌رییسه خبرگان بودیم و باید برنامه ‌ها را تنظیم می‌ کردیم ، نظر ما این بود که شورایی باشد و شورای سه ‌نفره را در نظر گرفتیم که آیت ‌الله‌ خامنه ‌ای ، ‌آیت ‌الله‌ مشکینی ‌و ‌آیت ‌الله‌ موسوی ‌اردبیلی بودند . نظر جامعه مدرّسین روی آیت ‌الله گلپایگانی بود و فرد را پیشنهاد دادند . یک بحثِ جدّی داشتیم و وقتِ زیادی از جلسه را گرفته بود که فرد یا شورا باشد . این در اختیار ما بود و باید انتخاب می ‌کردیم . فرد ٤٥ رأی و شورا ٣٥ رأی آورد . نظر آیت ‌الله ‌خامنه ‌ای روی شورا بود و سخنرانی خوبی هم کردند و توضیح دادند که شورا لازم است . امّا وقتی که رأی گرفتیم ، این‌ گونه شد . این با رأی خودِ خبرگان است و اگر احساس شود که فردی آن برجستگی‌ ها را ندارد و آماده نیست ، می ‌توانیم تبدیل به شورا کنیم .

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

تحلیل و بررسی : بحثِ رهبری یا شورای رهبری در قانونِ اساسی قبل از بازنگری مطرح بود ولی بعد از بازنگری فقط بحثِ رهبری مطرح است . البتّه در اصل یکصد و یازدهم شورای موقّت رهبری ( متشکّل از رئیس جمهور و رئیس قوّۀ قضائیّه و یکی از فقهای شورای نگهبان به انتخابِ اعضای مجمع تشخیص مصلحتِ نظام ) مطرح است .

ـ این شورا موقّت و اعضای آن مشخّص است و انتخابِ آن در حیطۀ وظایفِ اعضای خبرگانِ رهبری نیست .

ـ خاطره ای هم که در بارۀ انتخابِ رهبر در روز چهاردهم خرداد 1368 مطرح شده که فرد 45 رأی و شورا 35 رأی آورد مربوط به قبل از بازنگری قانون اساسی است . چون رفراندم بازنگری قانونِ اساسی جمهوری اسلامی ایران در تاریخ ششم مردادماه 1368 برگزار شد .

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

آن گونه که در فضای مجازی آمده ، آقای سیّد حسن فیروز آبادی ریس ستادِ کُلّ نیروهای مسلّح و عضو مجمع تشخیص مصلحتِ نظام به این اظهار نظر واکنش نشان داده است :  

خلاصۀ آن پیام چُنین است :

هدف و قصد مطرح‌ کنندگان شورا در این روزها در مطلع انتخابات خبرگان چیست ؟

حضرت امام خمینی(ره) اصل ولایت فقیه را بر مبنای عقلی و نقلی بودنِ آن در حاکمیّت دینی مطرح فرمودند و نیز تأکید کردند : « پشتیبانِ ولایتِ فقیه باشید که آسیبی به مملکت نرسد . »

... امروز که شمشیر فتنه کُند شده است ، حیلۀ جدیدی به نام « شورا » به کار گرفته می‌شود تا راهکار قانونِ اساسی برای شرایطِ اضطرار با طرح شورا در  مجمعِ خبرگان ، ولایتِ فقیهِ زنده ، پویا و برقرار در کشو را بشکنند.

... درست است که در کتابِ مقدّس قرآنِ کریم « و امرهم شورا بینهم » آمده است ، لکن مشورت ، برای پیدا کردنِ راهِ بهتر است و هیچ‌گاه شورا نیابتِ ولایتِ امر و مسئولیّت اجرای حُکم ولایتِ فقیه را نمی‌ تواند برعهده بگیرد .

در تاریخ هیچ‌ گاه امامتِ شورایی و فرماندهی کُلِّ قوایی شورایی را شاهد نبوده ‌ایم و بر فرض محال چُنانچه شورا به جای مقام ولایتِ مطلقۀ فقیه که در قانونِ اساسی آمده است، بنشیند ، در کشور چند زبانی پیش خواهد آمد و استحکامِ وحدت در برابر آمریکا و صهیونیست و دشمنانِ استکباری و مرتجع ، شکسته خواهد شد .

هوشیاری و بیداری همگانی لازم است تا آسیبی به کشور وارد نشده راه نفوذ دشمنان برای تجزیه کشور و انقلاب خدای ناکرده گشوده نشود.

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

نکتۀ اوّل :

حضرت امام خمینی(ره) اصل ولایت فقیه را بر مبنای عقلی و نقلی بودنِ آن در حاکمیّت دینی مطرح فرمودند و نیز تأکید کردند : « پشتیبانِ ولایتِ فقیه باشید که آسیبی به مملکت نرسد . »

تحلیل و بررسی :

سالهای اولیّۀ انقلاب بر سر زبانها افتاده بود که ، امام خمینی در موردِ آیت الله منتظری ( قائم مقام رهبری وقت ) گفته است : « او نتیجۀ عُمر من است . من در وی خلاصه می شوم آن هم نه یک بار و دو بار بلکه چندین بار ... » من یادم هست دانش آموز دورۀ راهنمایی بودم ، آن روزها نشریۀ جهادِ روستا منتشر می شد در صفحۀ میانی  یکی از شماره هایش دو عکس بزرگ از امام خمینی و آیت الله منتظری چاپ شده بود ، من و برادرم همان عکس را بر دیوار اتاق زده بودیم که همین جمله زیر عکس چاپ شده بود . یکی از بچّه های بستگانِ ما از مشهد به روستا آمده بود و ما در بارۀ محتوای جملۀ مذکور بحث می کردیم .  

آیت الله صالحی نجف آبادی در کتابِ نگاهی به حماسۀ حسینی استاد مطهّری ( انتشاراتِ کویر ، چاپ اوّل ، 1379 ، ص 425 ـ 426 ) و کتابِ غُلُو ( انتشارات کویر ، چاپ اوّل ، 1384 ، ص 155 ـ 157 ) در این باره نوشته است : « آیت الله منتظری در خطبۀ نماز جمعه که از سیمای جمهوری اسلامی ایران شبکۀ سراسری پخش شد این مطلب را که امام چُنین مطلبی در بارۀ معظّم لَه فرموده باشند جدّا تکذیب کردند و به مردم تذکّر دادند که دیگر این دروغ را تکرار نکنند و نگویند : امام فرموده است : من در فلانی خلاصه شده ام .

و در روز پنجشنبه اوّل آبان 1365 که با معظّم لَه ملاقات داشتم دوباره شفاهاً بر این مطلب تأکید کرده و شایعۀ مزبور را تکذیب کردند . »

این سرنوشتِ جمله ای است که تا دور دستها آمده بود و بر روی دیوار اتاقی در روستا جا خوش کرده بود .

یا آنکه از خطبه های نماز جمعه یا تریبونهای دیگر اعلام می شود که امام خمینی گفته است :‌ « حفظِ نظام از اَوْجبِ واجبات یا اَوْجب واجبات است . » یا « امام حراست و صیانت از جمهوری اسلامی را اَوْجبِ واجبات می دانست نه از اوجبِ واجبات . واجب ترینِ واجبها .... »

اصطلاحِ از اَوْجبِ واجبات در این جمله آمده است : « اهتمام به امور مسلمین از اَوْجَبِ واجبات است . باید شما مهتِم به این امر باشید ، وَ اِلاّ فَلَیْسَ بمُسْلِمٍ . » (صحیفه نور ، ج‏ 3 ، ص 414 ، 10 / 3 / 1357 )

بحث در اهمّیّت حفظِ نظام اسلامی نیست ، بحث در استنادِ دقیقِ جملات به امام خمینی یا اشخاص دیگر است .

اکنون باید گفت : جملۀ نقل شده از امام خمینی : « پشتیبانِ ولایتِ فقیه باشید که آسیبی به مملکت نرسد . » از امام خمینی نیست و در صحیفۀ نور وجود ندارد .

بهتر است به جای آن از این جمله استفاده شود : « امر دولتِ اسلامى ، اگر با نظارتِ فقیه و ولایتِ فقیه باشد ، آسیبى بر این مملکت نخواهد وارد شد . » ( صحیفۀ نور ، ج‏10 ص  58 ،  چهارشنبه 28 / 6 / 1358 ) 

البتّه جملاتِ منتسب به امام خمینی که در صحیفۀ نور وجود ندارد بیش از اینهاست .

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

نکتۀ دوم :

« حیلۀ جدیدی به نام « شورا » به کار گرفته می‌ شود تا راهکار قانونِ اساسی برای شرایطِ اضطرار با طرحِ شورا در  مجمعِ خبرگان ، ولایتِ فقیهِ زنده ، پویا و برقرار در کشور را بشکنند . »

تحلیل و بررسی :

قبل از بازنگری قانون اساسی در سال 1368 در اصل پنجم و یکصد و هفتم و یکصد و نهم و یکصد و یازدهم و یکصد و دوازدهم قانون اساسی عبارتِ « رهبر یا شورای رهبری » آمده بود و تعدادِ اعضای شورای رهبری را اصل یکصد و هفتم سه یا پنج نفر در نظر گرفته بود . بر همین مبنا در صحیفۀ نور چند بار این اصطلاح به کار رفته است .

1ـ با اینکه در اهمّیّت مجلسِ خبرگان برای تعیینِ رهبر یا شورایِ رهبری ، اینجانب کراراً تذکّراتی داده ‏ام .

صحیفه نور ، جلد 17 ، سه شنبه 16 / 9 / 1361

2ـ با تأییدِ خداوندِ متعال جَلَّ و عَلا و پشتیبانی حضرتِ ولی الله اعظم ، بقیة الله‏ أرواحنا لِمَقدمه الفداء ـ بر حسبِ اصل یکصد و هفتم قانون اساسی جمهوری اسلامی ، مجلس مبارکِ خبرگان ، که به وسیلۀ آراء ملّت عظیم الشّأن ایران ، شماری از علمای اعلام و حجج اسلام ـ ادام اللهُ بقائهم ـ برای تعیین رهبر یا شورای رهبری انتخاب شده اند ، مفتوح گردید.

صحیفه نور ، جلد 18 ، 22 تیرماه 1362

3ـ من امیدوارم که خداوندِ تبارک و تعالی ، به شما آقایان که برگُزیدۀ این ملّت هستید ، برای این مسئله ‏ای که در قانونِ اساسی است و برای تعیینِ رهبر یا شورای رهبری توجّه به این معنا بسیار داشته باشید که آیا تعیینِ فلان آدم که در ذهن من است ، برای خدا من می ‏خواهم تعیین کنم یا چون دوست من است ، چون رفیق من است .

صحیفه نور ، جلد 18 ، 28 تیرماه 1362

4ـ وصیّت‌ من‌ به‌ ملّت‌ شریف‌ آن‌ است‌ که‌ در تمام‌ انتخابات ‌، چه‌ انتخابِ‌ رئیس‌ جمهور و چه‌ نمایندگان‌ِ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ و چه‌ انتخابِ‌ خبرگان‌ برای‌ تعیین‌ شورای‌ رهبری‌ یا رهبر ، در صحنه‌ باشند و اشخاصی‌ که‌ انتخاب‌ می ‌کنند روی‌ ضوابطی‌ باشد که‌ اعتبار می ‌شود مثلاً در انتخابِ‌ خبرگان‌ برای‌ تعیین‌ شورای‌ رهبری‌ یا رهبر ، توجّه‌ کنند که‌ اگر مسامحه‌ نمایند و خبرگان‌ را روی‌ موازین‌ شرعیّه‌ و قانون‌ انتخاب‌ نکنند ، چه‌ بسا که‌ خساراتی‌ به‌ اسلام‌ و کشور وارد شود که‌ جبران‌ پذیر نباشد . و در این‌ صورت‌ همه‌ در پیشگاه‌ِ خداوند متعال‌ مسئول‌ می ‌باشند .

5ـ باید بدانیم‌ که‌ اگر رئیس‌ جمهور و نمایندگانِ‌ مجلس ‌، شایسته‌ و متعهّد به‌ اسلام‌ و دلسوز برای‌ کشور و ملّت‌ باشند ، بسیاری‌ از مشکلات‌ پیش‌ نمی ‌آید ؛ و مشکلاتی‌ اگر باشد رفع‌ می ‌شود . و همین‌ معنی‌ در انتخابِ‌ خبرگان‌ برای‌ تعیین‌ شورای‌ رهبری‌ یا رهبر با ویژگی‌ خاص‌ّ باید در نظر گرفته‌ شود ؛ که‌ اگر خبرگان‌ که‌ با انتخابِ‌ ملّت‌ تعیین‌ می ‌شوند از روی‌ کمالِ‌ دقّت‌ و با مشورت‌ با مراجع‌ عظام‌ هر عصر و علمای‌ بزرگِ‌ سرتاسر کشور و متدیّنین‌ و دانشمندانِ‌ متعهّد ، به‌ مجلس‌ خبرگان‌ بروند ، بسیاری‌ از مهمّات‌ و مشکلات‌ به‌ واسطۀ تعیین‌ شایسته‌ ترین‌ و متعهّدترین‌ شخصیّتها برای‌ رهبری‌ یا شورای‌ رهبری‌ پیش‌ نخواهد آمد ، یا با شایستگی‌ رفع‌ خواهد شد

6ـ و با نظر به‌ اصل‌ یکصد و نهم‌ و یکصد و دهم‌ قانون‌ اساسی ‌، وظیفۀ‌ سنگین‌ ملّت‌ در تعیین‌ خبرگان‌ و نمایندگان‌ در تعیین‌ِ رهبر یا شورای‌ رهبری‌ روشن‌ خواهد شد ، که‌ اندک‌ مسامحه‌ در انتخاب ‌، چه‌ آسیبی‌ به‌ اسلام‌ و کشور و جمهوری‌ اسلامی‌ وارد خواهد کرد که‌ احتمال‌ آن ‌، که‌ در سطح‌ بالای‌ از اهمّیّت‌ است‌ برای‌ آنان‌ تکلیفِ‌ الهی‌ ایجاد می‌ کند .

7ـ وصیّت‌ اینجانب‌ به‌ رهبر و شورای‌ رهبری‌ در این‌ عصر که‌ عصر تهاجم‌ ابرقدرت‌ها و وابستگانِ‌ به‌ آنان‌ در داخل‌ و خارج‌ کشور به‌ جمهوری‌ اسلامی‌ و در حقیقت‌ به‌ اسلام‌ است‌ در پوششِ‌ جمهوری‌ اسلامی‌ و در عصرهای‌ آینده ‌، آن‌ است‌ که‌ خود را وقف‌ در خدمت‌ به‌ اسلام‌ و جمهوری‌ اسلامی‌ و محرومان‌ و مستضعفان‌ بنمایند ؛ و گُمان‌ ننمایند که‌ رهبری‌ فی ‌نفسه‌ برای‌ آنان‌ تُحفه ‌ای‌ است‌ و مقام‌ والایی ‌، بلکه‌ وظیفۀ‌ سنگین‌ و خطرناکی‌ است‌ که‌ لغزش‌ در آن‌ اگر خدای‌ نخواسته‌ با هوای‌ نفس‌ باشد ، ننگِ‌ ابدی‌ در این‌ دنیا و آتشِ‌ غضبِ‌ خدای‌ قهّار در جهان‌ِ دیگر در پی‌ دارد .

8ـ از مهماتِ امور ، مسئلۀ قضاوت است که سر و کار آن با جان و مال و ناموسِ مردم است . وصیّت اینجانب به رهبر و شورای رهبری آن است که در تعیینِ عالی ترین مقام قضایی که در عهده دارند ، کوشش کنند که اشخاص متعهّد سابقه ‌دار و صاحبنظر در امور شرعی و اسلامی و در سیاست را نصب نمایند .

9ـ وصیّت اکیدِ من به قُوای مسلّح آن است که همان‌طور که از مقرّرات نظام ، عدمِ دخولِ نظامی در احزاب و گروهها و جبهه ‌ها است به آن عمل نمایند ؛ و قُوای مسلّح مطلقاً ، چه نظامی و انتظامی و پاسدار و بسیج و غیر اینها ، در هیچ حزب و گروهی وارد نشده و خود را از بازیهای سیاسی دور نگه دارند . در این صورت می ‌توانند قدرتِ نظامی خود را حفظ و از اختلافاتِ درون گروهی مصون باشند و بر فرماندهان لازم است که افرادِ تحتِ فرمانِ خود را از ورود  در احزاب منع نمایند . و چون انقلاب از همۀ ملّت و حفظِ آن بر همگان است ، دولت و ملّت و شورای دفاع و مجلسِ شورای اسلامی وظیفۀ شرعی و میهنی آنان است که اگر قُوای مسلّح ، چه فرماندهان و طبقاتِ بالا و چه طبقاتِ بعد ، برخلافِ مصالحِ اسلام و کشور بخواهند عملی انجام دهند یا در احزاب وارد شوند که ـ بی‌ اشکال به تباهی کشیده می ‌شوند ـ و یا در بازیهای سیاسی وارد شوند ، از قدمِ اوّل با آن مخالفت کنند . و بر رهبر و شورای رهبری است که با قاطعیّت از این امر جلوگیری نماید تا کشور از آسیب در امان باشد .

وصیّتنامه امام خمینی ، 26 / 11 / 1361

پس صرفِ به کار بُردنِ کلمۀ « شورای رهبری » که در قانونِ اساسی قبلی و سخنانِ امام خمینی به کار رفته نمی تواند حیله و ... باشد .

وانگهی طبقِ قانون اساسی پس از بازنگری ، مجلس خبرگان رهبری فقط حقّ و وظیفۀ انتخابِ رهبر را بر عهده دارد و حقّ ندارد که شورای رهبری انتخاب کند . حتّی شورای موقّت رهبری که در اصل یکصد و یازدهم قانونِ اساسی قید شده ، از وظایفِ اعضای خبرگانِ رهبری نیست .

پس این جمله که : « حیلۀ جدیدی به نام « شورا » به کار گرفته می‌ شود تا راهکار قانونِ اساسی برای شرایطِ اضطرار با طرحِ شورا در  مجمعِ خبرگان ، ولایتِ فقیهِ زنده ، پویا و برقرار در کشور را بشکنند . »

وَجهی ندارد و همانگونه که آن جملۀ « پشتیبانِ ولایتِ فقیه باشید که آسیبی به مملکت نرسد . » گُمان شده از امام خمینی است ، انتخابِ شورای رهبری هم گُمان شده ، جایگاهِ قانونی دارد .

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

نکته سوم :‌

« درست است که در کتابِ مقدّس قرآن کریم « و امرهم شورا بینهم » آمده است ، لکن مشورت ، برای پیدا کردن راهِ بهتر است و هیچ‌گاه شورا نیابتِ ولایت امر و مسئولیّت اجرای حُکم ولایت فقیه را نمی‌ تواند برعهده بگیرد . »

تحلیل و بررسی :

طبقِ اصل یکصد و یازدهم قانونِ اساسی در شرایطِ خاصّ شورای موقّت رهبری ( متشکّل از رئیس جمهور و رئیس قوّۀ قضائیّه و یکی از فقهای شورای نگهبان به انتخابِ اعضای مجمع تشخیص مصلحتِ نظام ) تا تعیینِ رهبر وظایفِ رهبری را عهده دار می شود . ممکن است شرایط به گونه ای باشد که مجلس خبرگان رهبری نتواند تا شش ماه رهبر انتخاب نماید . و حتّی ابتدا نیاز به برگزاری انتخاباتِ مجلس خبرگان رهبری باشد تا بعد آنها رهبر را انتخاب نمایند .  یعنی در این مدّت یک ماه یا شش ماه فرضی شورا نیابتِ ولایتِ امر و مسئولیّت اجرای حُکم ولایتِ فقیه را می‌ تواند برعهده بگیرد .

دقّت شود : اگر طبقِ قانون اساسی ( قبل از بازنگری ) به جای رهبر ، شورای رهبری انتخاب می شد ، همۀ اعضای آن ( سه نفر یا پنج نفر ) فقیه بودند ولی در این شورای موقّت رهبری ( سه نفره ) بیشتر اعضای آن فقیه هستند چون ممکن است رئیس جمهور که یکی از اعضای آن است فقیه نباشد .

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

نکتۀ چهارم :

در تاریخ هیچ‌گاه امامتِ شورایی و فرماندهی کُلِّ قوایی شورایی را شاهد نبوده ‌ایم و بر فرض محال چُنانچه شورا به جای مقام ولایتِ مطلقه فقیه که در قانونِ اساسی آمده است، بنشیند ، در کشور چند زبانی پیش خواهد آمد و استحکام وحدت در برابر آمریکا و صهیونیست و دشمنان استکباری و مرتجع ، شکسته خواهد شد .

تحلیل و بررسی :

مگر موقعیّت تجربۀ آن بوده است ؟ خلفای بنی امیّه می خواستند این را تجربه کنند ؟ یا بنی عبّاس ؟ یا مغولها ؟ یا اُمرای نهضتِ شیعی سربداری که بیشترشان به دستِ جانشینانشان به قتل رسیدند ؟ آیا از کسانی که برای نشستن بر اریکۀ قدرت از کُشتنِ پدر یا برادر یا فرزند کوتاهی نکرده اند می توان توقّع داشت که امامتِ شورایی و فرماندهی کُلِّ قوایی شورایی را تجربه کنند ؟

در موردِ این تجربه نداشتن در امرِ حکومت شهید مطهّری می گوید :

غریزۀ جاه و استخدام ، روحانیّت

می­ گویند دو غریزه در بشر بیش از هر چیزِ دیگری قدرت و نفوذ دارد : جنسیّت ، برتری طلبی

در بارۀ جنسیّت می ­دانیم که در اسلام پیش ­بینی­ها و احتیاطها شده و در عینِ اینکه رعایتِ حقوقِ زن و مرد را کرده ، حَریمی بینِ زن و مرد قائل شده و خَلوت با اجنبیّه را تحریم کرده به جهتِ آنکه غریزه قوی است و ممکن است به احتمالِ قوی قدرتِ ایمان را در هم بشکند و حال آنکه خَلوت با شراب مثلاً‌ حرام نیست . در حدیث است که هر جا زن و مردی با هم خَلوت کنند سومی آنها شیطان است و نظیرِ این اخبار و احادیث که از قدرتِ زیادِ این غریزه و خطرِ مواجهۀ با آن حکایت می­کند زیاد است رجوع شود .

در موردِ غریزۀ برتری طلبی وارد شده که : آخِرُ ما یَخْرُجُ مِنْ قُلُوبِ الصِّدِّیقینَ حُبُّ الْجاه

ایضاً وارد شده که :

مَا ذِئْبَانِ ضَارِیَانِ‏ فِی غَنَمٍ قَدْ تَفَرَّقَ رِعَاؤُهَا بِأَضَرَّ فِی دِینِ الْمُسْلِمِ مِنَ الرِّئَاسَةِ و امثالِ این تعبیرات . رجوع شود .

 [ الکافی ( ط ـ الإسلامیّة ) ، ج‏2 ، ص : 298 ]

[ امام کاظم علیه السّلام : دو گرگِ درّنده در گلّۀ گوسفندی که چوپان رهایش کرده است آن قدر ضرر ایجاد نمی‌کنند که ریاست در دینِ مسلمان ضرر ایجاد می‌کند . ]

همان طور که در موردِ غریزۀ جنسی لازم است که پیش ­بینی­های احتیاطی بشود و نباید به اعتمادِ ایمانْ خطر را مواجه شد در موردِ برتری ­طلبی و شئونِ آن نیز باید این پیش­ بینی­ها را نمود ؛ به علاوه اینکه موضوعِ جنسی صرفاً یک خطرِ شخصی است و موضوعِ برتری ­طلبی و احرازِ مقامِ ریاست یک خطرِ اجتماعی است. بنا بر این همان طوری که کار هر کَس نیست که خود را از مخاطرۀ جنسی با معاشرتهای زیادِ بی ­بند و بار نجات بدهد و اگر کسی ادّعا کند که من با لُعبتانِ زیبا معاشر هستم و خَلوت می ­کنم ولی پاکم ، برای ما قابلِ قبول نیست و یوسُفِ صدّیقی می خواهد که خود را از چنگالِ جمالِ زلیخا نجات بدهد ، همین طور است خَلوت با مقام و اِحرازِ تمامِ قدرتها و ثروتها برایِ قدرتها . علی بن ابی ­طالبی می­ خواهد که پاک از مَعرکه بیرون بیاید و یک پولِ از آن ثروت را صرفِ شخصیّت خودش نکند .

روشِ عملی ما در قسمتِ اوّل خوب بلکه به حدِّ افراط است ولی در قسمتِ دوم صفر است .

در شمارۀ دوم تیرماه 1341 ، اطّلاعات ، صفحۀ 15 ؛ از یکی از اکابرِ غرب که نامِ وی را نبرده نقل می ­کند : این وظیفۀ دولتها نیست که مردم را از اشتباهکاری محافظت کنند . بلکه این وظیفۀ مردم است که دولت را از ارتکابِ اشتباهات حفظ نمایند . 

ما و اروپائیان در موضوعِ این دو غریزه به طورِ معکوس عمل می­ کنیم . آنها برای غریزۀ جنسی آزادی بی­ حدّ و حصر قائلند و ما برای غریزۀ برتری طلبی .

اروپایی چون به مسایلِ اجتماعی اهمّیّت می ­دهد به موضوعِ دوم زیاد اهمّیّت می ­دهد و عقیده ندارد که فردی را با مقام در خَلوت بگذارد و قدرتها را در یک جا متمرکز کند ؛ معتقد است این عمل خود به خود منجر به استیثار خواهد شد و حتّی فکر و عقیدۀ مستأثر را عوض می ­کند .

در تُحَف العقول ، ص 281 ، از مواعظ امام سجّاد علیه السّلام نقل می کند : کَمْ مِنْ مَفتونٍ بحُسنِ القَولِ فیهِ وَ کَمْ مِنْ مَغرورٍ بحُسنِ السِّترِ عَلَیهِ وَ کَمْ مِنْ مُستدرجٍ بالاحسانِ اِلَیهِ .   

چشمی که جُز تعظیم نبیند و گوشی که جُز تملّق نشنود و دهانی که جُز به محصولِ کار و زحمتِ دیگران نجُنبد و دستی که جُز برای بوسیدن دراز نشود ، ممکن نیست طاغی نشود .

و برای خود شخصیّت مافوقِ قانون معتقد می­ شود ، بلکه خود را عینِ حقّ و قانون می­ داند . همانطوری که بسیاری از علمای روحانی ما اسلام را خودشان و خودشان را اسلام می ­دانند .

« اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللهِ ... . » ، ( مجادله ، 58 / ١٩ )

ولی ما برای غریزۀ برتری ­طلبی آزادی قائلیم و برای غریزۀ جنسی محدودیّت ، آن هم به حدِّ افراط و منطقِ اسلام با هر دو مخالف است . اسلام برای هر دو غریزه یک نوع محدودیّت معقولی قائل است . منطقِ اسلام در موردِ زن تا حدودی روشن است ولی در موردِ حکومت و اداره و طرزِ سیاستِ جمعیّتها چون کم­تر بحث شده ، باید تحقیقِ بیشتری بشود .

یادداشتهای استاد مطهّری / 13 ، انتشاراتِ صدرا ، چاپ اوّل ، بهمن 1393 ، ص 165 ـ 168

تقسیمِ قدرت در تشکیلاتِ اجتماعی ، روحانیّت ما

فرق است بینِ « باید » و « هست » . بعضی مردم که طرزِ تفکّر واقع ­بینی دارند به « جریانی که واقع می­ شود » توجّه دارند و بعضی که ندارند به « آنچه باید باشد » فکر می­ کنند . و مبنایِ کارِ خود را بر باید می ­گذارند . به قانون و مقرّرات وضعی اهمّیّت می ­دهند و گاهی هم در همین باید افراط می ­کنند .

می­ گویند : قزوینی­ ای سوارِ قطار شده بود و به تهران می ­آمد در بینِ راه که قطار یک جا ایستاد ، مردم پایین آمدند . او هم پایین آمد . بعد از چند دقیقه قطار سوت زد و مسافرین ریختند و سوار شدند . قزوینی سفتِ و محکم سرِ جایِ خودش نشسته بود .

یکی به او گفت : سوار شو که قطار می­رود . اعتنا نکرد .

بارِ دوم گفت ، باز اعتنا نکرد .  

سوتِ آخِر را زد . آن مرد گفت : باباجان زود سوار شو که قطار رفت !

قزوینی با عصبانیّت و بی ­اعتنایی گفت : کجا می ­رَد ؟! این ( اشاره به بلیط ) دستِ من است !

مردمی که تشکیلاتِ اجتماعی­شان بر محدودیّت عملی قدرتها نیست و قدرتها را در یک نقطه متمرکز می ­کنند ـ مثلِ تشکیلاتِ روحانی ما ـ و بعد انتظارِ عمل به وظیفه دارند . عیناً مانندِ آن قزوینی فکر می ­کنند .

یادداشتهای استاد مطهّری / 13 ، انتشاراتِ صدرا ، چاپ اوّل ، بهمن 1393 ، ص 248 ـ 249

نامه ای از دوران جنگ

با تشکّر از خانم میری که این عکس سیّد سعید سیوانی را برای خطّه فریومد / فرومد فرستاده است . 

این صرفاً یک نامه نیست ، اکنون تاریخ است ، تاریخِ جنگِ یک کشور ، که جنگجویانش در چه حال و هوایی بودند ؟ چه احساسی داشتند ؟ دغدغه ­شان چه بود ؟

به نظر می­ رسد آثاری که مربوط به شهدای جنگ بود ، مقداری جمع ­آوری شد امّا آن گونه که باید خاطراتِ رزمندگان دورانِ دفاعِ جنگِ تحمیلی ثبت نشده است . یکی از آن آثار همین نامه ­هاست و دیگری که فکر می­ کنم در آن مورد کوتاهی یا جفا کرده­ ایم ثبت نکردنِ خاطراتِ پدران و مادرانی است که با اعزامِ فرزندانشان به جبهه ، چشم انتظار می ­شدند ، و با هر عملیّاتی دلشان عاشورایی می ­شد که بر سرِ فرزندشان چه آمده است ؟!

چه شبها که خوابشان نبُرد ، یا هراسان از خواب پَریدند یا خوابها دیدند ، خوابهایی که تأویلش شهادت یا جراحت یا اسارت یا ... فرزندشان بود . پدران و مادران روستایی که با بلند شدنِ صدای هر بلندگویی ، دلشان هُرّی فرو ریخت که نکند باز کسی شهید شده است ! امّا صبر کردند ، مادران اگر گاهی گریستند ، پدران امّا گر چه ظاهراً به روی خودشان نمی ­آوردند کوچک ترین خبر ، صبر و طاقت را از آنها می ­ربود و دست و پایشان را گُم می ­کردند .

آن روزها که همیشه خبری در راه بود ، آن روزها که وقتی دربِ حیاط زده می ­شد ، پدر و مادر صبر و قرارشان نبود و هر دو با هم به سمتِ دربِ حیاط می ­دویدند ! آن روزها که فرشته ها برای پدران و مادران اجرِ صبر و بُردباری می ­نوشتند ، روزهایی که خدا همدمِ پدران و مادران بود . خودِ خدا گفته بود که با صابران است و پدران و مادران صبر کرده بودند ، صبری جمیل !

این نامه ­ای است از سیّد سعید سیوانی ، جانبازِ هفتاد درصدی جنگ ، از زنجان است ، سال 1363 که برای آموزشِ نظامی به پادگانِ مالکِ اَشتر رفتیم ، مُربّی تخریب بود ، خنده بر لبانش نبود ، پیشانی ­اش را کمی چُرت می­ کرد تا اَخمو به نظر آید . بعد از یک ماهی که نوبتِ مرخّصی بود ، من و برادرم تعجّب کرده بودیم که مگر آقای سیوانی خنده هم بَلَد است ؟! تازه فهمیدیم به خاطرِ اینکه یک وقت بچّه ­ها در تخریب شوخی نکنند ( که در تخریب اوّلین اشتباه ، آخِرین اشتباه بود ) چقدر این بندۀ خدا به خودش فشار آورده که نخندد !

وقتی به کردستان رفتیم ، چند ماهی که بودیم آقای سیوانی و آقای علاءپور آمدند و شبی پیشِ بچّه ­ها ماندند ، من و برادرم و حسین توکّلی از بچّه ­های میامی هم موقع برگشت در زنجان پیاده شدیم ، شبی را پیشِ آقای علاءپور ماندیم ، آقای سیوانی نبود ،

در تابستانِ 1366 هم من از جبهه که برگشتم در زنجان پیاده شدم و آقای علاءپور را دیدم باز آقای سیوانی نبود ، او این بار مجروح بود و برای مداوا به انگلستان رفته بود .

تابستانِ 1389 که در راهِ برگشت از کُردستان به زنجان رفتیم و آقای علاءپور را دیدم باز آقای سیوانی نبود ، تهران بود .

یک بار هم نامه ­ای نوشتم و کتابِ « به قولِ پرستو » از قیصر امین­ پور را برای آقای سیوانی فرستاده بودم که آقای علاءپور به ایشان بدهد .

بسمه تعالی

سلام علیکم

تقدیم به برادرِ بزرگوارم جانبِ مهدی یاقوتیان

اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سر رفت .......... بـاقـی همـه بـی­ حـاصلـی و بـی­ خبـری بود

[ حافظ ، غزل 216 ]

با سلام بر مُنجی عالَمِ بشریّت ولیّ عصر آقا امامِ زمان (عج) و با سلام بر نایبِ برحقّ امامِ زمان ، قلبِ تپندۀ اُمّت ، فرماندۀ کُلِّ قوا ، یاورِ مستضعفان ، امامِ اُمّت ، پیرِ جماران ، آیت ­الله العظمی امام خمینی .

و با سلام به ارواحِ پُر فتوحِ شهدای اسلام از صدرِ اسلام تا انقلابِ اسلامی ایران بخصوص شهدایِ جنگِ تحمیلی عراق علیهِ ایران ، چه در جبهه ­های جنوب و یا غربِ کشور به خونِ خویش غلطیدند ( غلتیدند ) و درختِ پُر بارِ اسلام را آبیاری کردند .

و درود به خانوادۀ محترمِ شهدا و مفقودین و اُسراء و امّت حزب الله

و با درود و سلام به رزمندگانِ دلیرِ اسلام ، این شیرانِ روز و زاهدانِ شب که همه روزه در جبهه ­های حقّ علیهِ باطل حماسه­ های [ یی ] می ­آفرینند و عَرصه را بر کُفّار تنگ ­تر [ می ­کنند ] و می ­روند که با آخِرین ضربه­ های خود این رژیمِ پوسیدۀ بَعث را و این گروههای وابسته را به زباله­ دانِ تاریخ بیندازند و پرچمِ لا اله الّا الله را در کشورِ همسایۀ خود به احتزاز [ اهتزاز ] در آورند . به امیدِ پیروزی کُفرستیزان و نابودی رژیمِ رو به زوالِ بعث .  

عـزیـزان از غـمِ دردِ جُـــدایــی .......... به چشمـانم نمـانده روشنـایی

به درد و غُربت و هجرم گرفتار .......... نه یـار و همـدمـی نه آشنـایی

[ بابا طاهر همدانی ]

  با تقدیمِ بهترین سلامها به حضورِ برادرِ بزرگوارم ، برادرِ بهتر از جانم ، جانبِ آقای مهدی یاقوتیان که امیدوارم که از اَعماقِ وجود بر می­ خیزد پذیرا بوده باشید و از نعمتِ سلامتی برخوردار بوده باشید و در زیرِ توجّهاتِ حضرتِ بقیّة الله مشغولِ خدمت به اسلام و مسلمین بوده باشید .

و اگر از احوالاتِ این جانب حقیر و دربندان جویا / خواسته باشید ، الحمدلله سلامتی برقرار است به جُز دوری از شما تَک­ تَکِ عزیزان که انشاء الله [ اِن شاءَ الله ] به امیدِ پروردگار آن هم به این زودیها بر طرف می ­شود .

باری مهدی جان نامۀ پُر مِهر و محبّت تو به دستم رسید نمی ­دانی که چقدر خوشحال شدم و از خوشحالی اشک در دیدگانم جمع شد . این لطف و محبّت شماست که ما را شرمندۀ خود ساختی و یادی از بندۀ حقیر کردی و امّا داخلِ نامه چیزهایی نوشته بودی که اصلاً با احوالِ این جانب صِدق نمی ­کرد . این شماها بودید که با رفتارِ خود و با حَرَکاتِ خود به [ ما ] درسِ اخلاص آموختید و این شما بودید شیوۀ برخورد را به ما آموختید . این شماها بودید که با رفتارِ خود به [ ما ] درسِ زندگی کردن و زیستن را یاد دادید به خدا شرمندۀ شماها هستم . چه بگویم و یا بنویسم که نمی ­توانم با این قلمِ ناچیزِ خود آنچه را که در دلم می ­گُذرد روی این کاغذِ ناچیز بیاورم و یا در بارۀ آن فکر کنم یا جمله ­ای بنویسم ولی به یک جمله آنچه را در وجودم می ­گذرد می ­نویسم و آن این است : همیشه به یادتان خواهم بود و هرگز از یادم نخواهید رفت . دیگر از این نمی ­توان در بارۀ شما عزیزان و در مقابلتان چیزی بگویم که می ­ترسم اشتباهی کرده باشم . برادرجان دیگر [ بیش ] از این اوقاتِ عزیزت را نمی ­گیرم و شما را به خداوندِ منّان می سپارم .   

و از خداوند سلامتی و طولِ [ عُمر ] امامِ عزیزمان را خواهانم . به امیدِ زیارتِ کربلای حسینی و آزادی بیت المقدس ، قبلۀ اوّل مسلمین .

از قولِ بنده به تَک­ تَکِ برادران سلام برسان ، مخصوصاً برادرِ عزیزم علی یاقوتیان و احمدلو و رضایی و نادعلی حیدری و بقیّه که سلامِ آنها را تَک ­تَک نمی ­آورم و اگر آقای فتوحی را هم دیدی یا تماسّ گرفتی ، سلامِ بنده هم نیز به آن برسان و همان طور دیگر برادران ، برادرِ حسین علاءپور نیز سلام خود را بدین وسیله برای شما عزیزان ارسال می دارد . بیش از این دیگر مزاحمِ اوقاتِ عزیزتان را نمی ­گیرم [ نمی ­شوم ] . سلامتی شماها را از خداوندِ متعال خواهانم ، همیشه و همه وقت به یادتان هستم و چشم انتظارِ جوابِ نامه هستم و قولی که داده بودم ؛ چشم ، یک قطعه عکس هم که لایقِ شما نیست به حضورتان تقدیم می ­کنم .

به امیدِ زیارتِ کربلا و پیروزی اسلام و طولِ عُمر برای امامِ عزیزمان  

و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته

سیّد سعید سیوانی ـ شنبه 26 / 8 / 1363

چشمت به تیـرم می ­زند ، زُلفت اسیـرم می ­کند

هجـرت زِ بیخـم می ­کَند ای جـان و ای جـانانِ من

با من جفـا تا کی کنی ؟ تَـرکِ وفـا تـا کی کنی ؟

این کارها تا کی کنی ؟ ای جـان و ای جانانِ من

یک بـار هم مهـر و وفـا ، یک چنـد هم تَـرکِ جفـا

گو کرده باشی یک خطا ! ای جان و ای جانانِ من

[ فیضِ کاشانی ـ غزل 769 ]

و نیز علاقه به شعر داری ، چند بیت شعر از شیخِ بهایی علیه الرّحمة تقدیم می ­دارم . 

 

این نامه را آقای سیوانی از انگلستان برایم فرستاده بود .

هُوَ الرّؤف

منم از دردِ دوری در شکایت .......... زِ بختِ تیرۀ خود در حکایت

سَلامٌ عَلَیکم بما صَبَرتُم ـ بعد از سلام و اظهارِ ارادت و برادری به خدمتِ آن سَروَر ، امید است که حالتان در تمامی امور خوب بوده باشد و زندگانی را با تندرستی و سربلندی و شادکامی به پیش ببرید و اگر از راهِ ذرّه ­پَروری احوالی از اینجانب خواسته باشید باید به عرضِ شریف برسانم که بحمد لله و المنّة خوب هستم و ما هم مانندِ تمامی برادرانِ دلسوخته به دعاگویی اسلامِ عزیز مشغول بوده و امید به فردای روشن داریم که انشاالله [ ان شاء الله ] عزّت اسلام و مسلمین در تمامیِ اَبعاد به کمالِ خود برسد که شاهدِ ظهورِ با عظمتِ مُنجی عالَمِ بشریّت باشیم .

امّا گزارشی از ایّام جُدایی بدین شرح است که همیشه دلمان هوای شما برادرِ مخلص به انقلاب و اسلام را می­ کند و لیکن فاصله­ ای بینِ ما و شما هست . هر چند به قولِ معروف « از دل به دل راه دارد » ولی دیدارِ یار ، یک چیزِ دیگری است .    

مهدی جان دوست ندارم با کلمات بازی کنم و راستش را هم اگر بخواهی بَلَد نیستم . در زندگانی هیچ وقت به خوشحالی آن روز نبودم که موقعی چشمم به نامه و دستخطِّ شما افتاد و نمی ­دانی که چقدر خوشحال شدم . راستش باور نمی ­کردم . خیلی به خودم فشار آوردم ، اوّل فکر می ­کردم در رؤیاست . همۀ اینها خیلی برایم عجیب بود نامه از مهدی ؟! بله ! جای تعجّب بود . چه شده یادی از ما کرده ­اند ؟! ماجرا بر می­ گردد به سه سالِ گذشته ، بعدِ سه سال یادی از فُقرا می ­کنید ؟! نمی­ خواهم پشیمانت کنم و دوست ندارم ناراحتت کنم ولی خواستم حرفِ دلم را بزنم چون خودت خواسته بودید . بگذریم . از چه بگویم ؟ خودم ماتم بُرده ! چه دارم بگَم ! و شاید طرفِ مقابل شمایید زبانم بند آمده ! خیلی دوست داشتم موقعی که تشریف آورده بودید زیارتان ( زیارتتان ) کنم ولی متأسّفانه بنده نبودم .

خیلی متشکّر از شما که زحمت کشیده و تشریف آورده بودید . امیدوارم اگر عُمری باقی ماند خدمتِ شما برسم ولی فعلاً نیز چند مدّتی در اینجا ماندگارم . امیدوارم این مکاتبه قطع نشود تا بهتر بتوانیم دردِ دل کنیم . از قولِ بنده برادرِ بسیار عزیزمان و برادرِ بزرگمان جنابِ علی آقا گُل سلام برسان . مخصوصاً‌ به والدینِ محترمِ خویش و همچُنین به برادر فتوحی اگر دسترسی داشتی و امیدوارم مرا حلال کنی و ببخشید.

در دیــده بـه جـای خـواب ، آب است مرا

زیــرا کـه بـه دیـدنـت شتـــاب است مرا

گـوینـد کـه : بخـواب تـا به خـوابش بینی

  ای بی ­خبران چه جای خواب است مرا ؟!

سیّد سعید سیوانی ـ 1 / 6 / 1366

 

شکایت یکی از کارگران معدن فرومد ـ 1344

قبلاً شکایت چند نفر از کارگران معدن فرومد در اینجا درج شد ، اکنون یک شکایت دیگر درج می شود .

مقامِ محترم و معظّم جنابِ آقای مهندس شریف امامی رئیسِ محترم مجلسِ سنا  18 / 9 / 1344   

با تقدیمِ شایسته­ ترین احترامات به عرض می ­رساند : اینجانب محمّد محمّدحسینی کارگرِ معدنِ فرومد مدّت 27 سال است با کمالِ صداقت در معدنِ مذکور مشغول به انجام وظیفه می­ باشم و با داشتنِ 10 نفر عائله روزانه بیش از شصت و یک ریال ( 61 ) ریال حقوق ندارم . و اکنون به واسطۀ قلّت حقوق و گرانی خوار و بار و کثرتِ عائله تقریباً در حدودِ ( 120000 ) ریال ، صد و بیست هزار ریال مقروض می ­باشم و هر چند برای ترمیمِ حقوق و یا تبدیل شدنم به حُکمی به اولیاءِ امور به شرکتِ سهامی کُلّ معادن شکایت نموده ­ام توجّهی نشده تا اینکه در تاریخِ پانزدهم شهریورِ 44 هیئتی از شرکتِ کُلِّ معادن برای بازخرید نمودنِ عدّه ­ای از کارگرانِ این معدن مأموریّت یافتند و این هیئت هم با کمالِ بی ­انصافی و بی ­عدالتی و با صلاحدیدِ دلّالانی که در این معدن فراوانند اینجانب را که تمامِ نیروی جوانی و بهترین ایّامِ عهدِ شبابِ خود را صرفِ فداکاری نموده­ ام و همیشه در فقر و تنگدستی خود و عائله ­ام به سَر بُرده ­ام بازخرید اعلام نموده ­اند و هر چند به شرکتِ کُلِّ معادن شکایت نموده­ ام کوچک ­ترین اقدامی نشده .

جنابِ آقای مهندس شریف امامی به تمامِ مقدّسات عالَم سوگند یاد می ­کنم چُنان با فقر و تنگدستی روزگار می گذرانم که بسیار طاقت ­فرساست و نزدیک است به دریای سَرسامی غرق شوم ! نمی ­دانم چه کنم و چه چاره ­ای جویم ؟ و هر چند به هر کجا که شکایت می ­کنم به عرایضم توجّهی نمی ­شود . لذا چون دستم از زمین و آسمان کوتاه است به حُکمِ اجبار دستِ توسّل به سوی آن مقامِ معظّم دراز می ­نمایم که محضِ رضایِ خدا توجّهی به حالِ این کارگرِ حقیر و اطفالم نموده و اگر ممکن است آن مجلسِ محترم تصمیمی برای کارگرانِ ایران اتّخاذ فرمایند و این طبقه را از این گونه تشویش و نگرانی­ها نجات دهند . ضمناً مبلغِ پولِ بازخریدی که به اینجانب تعلّق می ­گیرد در حدودِ ( 95000 ) ریال است و جوابگوی مبلغی که مقروض می ­باشم نیست . فرض می ­کنیم تکافوی قروضم را بنماید آیا پس از بازخریدی که تمامِ عمرم را صرفِ خدمت در معدن نموده ­ام و سنّ ­ام در حدودِ 43 سال می ­باشد فَدَوی را در کجا کار می ­دهند ؟ آیا باید پس از مدّتی متجاوز از رُبعِ قرن خدمت کردن ، فرزندانم از بین بروند و خانواده ای سر به نیستی بگذارند ؟ در دنیایی که بشر این اندازه از لحاظِ فکر و معنویّات پیشرفت نموده و در کشوری که به رهبری پیشوایِ خِردمندِ خویش اَعلی­ حضرتِ همایون شاهنشاهِ آریامهر روز به روز در راهِ توسعه و پیشرفت گامهایِ بلند بر می­ دارند چِرا باید چُنین باشد ؟ چرا آن مجلسِ محترم در این باره تصمیمی اتّخاذ نمی­ فرمایند ؟ امیدوارم به چند نفر عائلۀ بی ­پناه فَدَوی ترحُّم فرموده و اقدامِ فوری فرمایید .

رونوشت ؛ جهتِ اطّلاع و اقدام به مجلسِ شورای ملّی و جنابِ آقای ... مدیّریت شرکتِ کُلِّ معادن تقدیم می ­گردد.

با تقدیمِ احتراماتِ فائقه ـ محمّد محمّدحسینی خدمتگزار ادارۀ معادنِ فرومد

آدرس : عبّاس ­آباد شاهرود    

مجلس شورای ملّی ـ دفتر ثبتِ کُلّ ؛ شماره 36653 ـ تاریخ 27 / 9 / 1344

فرومد ، یاقوت کویر

فرومد ؛ یاقوت کویر

کتابِ « فرومد ؛ یاقوت کویر » در سالِ 1390 در دوهزار نسخه در قطع رُقعی منتشر شده است . این کتاب 48 صفحه و بیش از 45 عکس دارد ، متنِ آن فارسی است که به انگلیسی هم ترجمه شده است .

17 صفحۀ این کتاب فقط عکس است و 29 عکس دیگر هم حدودِ 10 تا 11 صفحۀ آن را به خود اختصاص داده که می ­توان گفت : از 48 صفحه 27 یا 28 صفحه به عکس اختصاص دارد . متنِ انگلیسی آن هم حدودِ 25 پاراگراف است که حدودِ 10 صفحۀ کتاب را در بر می­ گیرد و در واقع تکرارِ همان مطالبِ فارسی است . پس عملاً چیزی در حدودِ 10 صفحۀ این کتاب به مطالبی در موردِ فرومد اختصاص دارد .

گردآوری و عکّاسی بر عهدۀ یک نفر ( آقای حسن شهنما ـ اینجا و اینجا ) و ویراستاری و ترجمۀ آن بر عهدۀ فرد دیگری ( خانم مژدۀ شهنما ) و ناشر آن انتشاراتِ دانشگاه صنعتی شاهرود بوده است ، در واقع این کتاب از سِری کتابهای گردشگری شهرستانِ شاهرود است و در مقدّمۀ آن آمده است : « قصد داریم در این مجموعه دهستانِ فرومد و توابعِ آن را برای مردمِ ایران معرّفی کنیم تا چُنانکه شما عزیزانِ هموطن که در مسیر به طرفِ  مشهدِ مقدّس مایل بودید از دهستانِ فرومد هم دیدن کنید . »  

بعضی از دوستان از محتوای کتاب رضایت نداشتند . من این کتاب را دقیق مطالعه کرده و آن را موردِ نقد و بررسی قرار دادم که نقد آن پیش روی شماست :

این کتاب از نظرِ ویراستاری بسیار فقیر است ، یعنی در ده صفحه مطلب بیش از 80 مورد غلط املایی یا افتادگی کلمه دارد ! به عنوان نمونه ؛

در صفحۀ 24 و 25 از دیوان ابن ­یمین 22 بیت شعر انتخاب شده که بیش از 22 غلط املایی یا افتادگی کلمه دارد و اَشعار از معنا افتاده است !

 ـ این اشعار که منتخبی از قطعه ­های ابن ­یمین است با علامتِ ستاره از قطعۀ دیگر جدا شده امّا در اوّلین قطعه ( شَرَفِ مرد به علم است و کرامت به سجود ) یک بیت از قطعۀ دیگری را ( چهار چیز است آیینِ مردم هنری ) به انتهای دو بیتِ وصل کرده که ربطی به آن ندارد .

موردِ دیگر به کار بردنِ ترکیبهای نادرست است . مثلاً ؛

ـ در مقدّمه نوشته شده : « دهستان فرومد و توابعِ آن » بهتر است گفته شود : روستای فرومد و توابعِ آن چون توابعِ آن یعنی روستاها و کلاته­ ها که تشکیل دهندۀ مجموعۀ دهستانِ فرومد است .

ـ در صفحۀ 15 نوشته شده : « درِ دروازه » ، دروازه یعنی در ، درِ بزرگ ، دربِ قلعه ، درِ شهر . پس « درِ دروازه » یعنی ؛ درِ در ـ دروازۀ دروازه 

ـ در صفحۀ 19 نوشته شده : « قصرِ کوشک » ، کوشک یعنی بنای مرتفع و عالی ، قصر ، کاخ . پس « قصرِ کوشک » یعنی ؛ قصرِ قصر ـ کوشکِ کوشک

ـ در صفحۀ 19 نوشته شده : « فرومد با توجّه به آب و هوای خوبی که داشته حاکم ­نشین بوده است مخصوصاً در دورۀ خواجه علاءالدّین محمّد ، وزیر وقتِ خراسان که به دستورِ حاکمِ خراسان قصر و محلّ­ هایی را برای استراحت و حتّی بیمارستانهایی ( بیمارستانی ) برای درمان در فرومد ( فریومد ) ساخت . »

اوّلا ؛ وقتی « علاءالدّین محمّد ، وزیرِ وقتِ خراسان » بوده ، یعنی خراسان به صورتِ ایالت اداره می ­شده و حاکم ( ابوسعید بهادُر خان ) در خراسان نبوده ، حاکم در سلطانیّۀ زنجان بوده است .

ثانیاً ؛ در فریومد « بیمارستانهایی » نبوده بلکه می ­توان گفت « بیمارستانی » بوده است .

این کتاب برای نوشته ­های خودش هیچ مأخذی ذکر نکرده است حتّی برای مطالبِ صفحۀ 21 که از مقدّمۀ دیوانِ ابن ­یمین نقل کرده و مرحوم حسینعلی باستانی ­راد از جای دیگر نقل کرده مأخذ نداده و برای مطالبِ صفحات 28 تا 33 که در بارۀ شیخ حسن جوری و سربدارن نوشته شده به هیچ منبعی رفرنس / نشانی داده نشده و برای نقشۀ صفحۀ 28 که از کتابِ « قیام شیعی سربداران » نوشتۀ دکتر یعقوب آژند گرفته شده نامِ مأخذ ذکر نشده است ! این کار البتّه از لحاظِ علمی و اخلاقی ناصواب است !

در صفحۀ 12 نوشته شده است : « برجسته ­ترین و مشهورترین محصولِ اصلی این منطقه که بینِ کشورهای هندوستان و پاکستان معروف بوده و از شُهرتِ جهانی برخوردار است فلفلِ قرمز است . »

ـ برای این ادّعا هیچ سند و مدرکی ارائه نشده است !

در صفحۀ 19 یک بیت و در صفحۀ 44 سه بیت شعر از قطعه ­ای نقل شده که ابن ­یمین آن را در وصفِ « حصار شهرستان » سروده امّا در این کتاب نوشته شده ، این ابیات در وصفِ فریومد و مسجدِ جامعِ آن است !

ـ اینکه « حصار شهرستان » بیرون از فریومد بوده در مثنوی کارنامۀ دیوانِ ابن ­یمین محرز و آثار برجای مانده هم مبیّن این مطلب است .

ـ در متن اشاره شده که بانی شهرستان « علاء الدّین » بوده که مربوط به قرنِ هشتم است در صورتی که مسجد جامع همانطور که در صفحۀ 44 آمده مربوط به قرنِ ششم است .

در صفحۀ 36 در موردِ شهرستان نوشته شده : « این تپّه ... زمانی محلّ رعیّت ­نشینِ روستـا محسوب می ­شده که در ارتباط با قلعۀ اصلی روستا قرار داشته است . در واقع از نظر تاریخِ شهرسازی ، قلعه عموماً نقشِ دفاعی داشته و نیروهای نظامی در آن اسقرار ( استقرار ) داشتند در کنارِ قلعه ، تپّۀ شهرستان محلّ رعیّت ­نشینِ روستا بوده است . »

ـ احتمالاً چون در داخلِ روستا کوچه­ ای به نام شاه­ نشین وجود دارد گُمان شده ، داخلِ فریومد نظامیان و در شهرستان رعیّت سکونت داشته است ولی مثنوی کارنامۀ دیوانِ ابن ­یمین می­ گوید ساکنانِ شهرستان حکومتیان و نظامیان بوده ­اند و تودۀ مردم داخلِ فریومد اقامت داشته ­اند !

  در صفحۀ 18 نوشته شده است : « به غیر از جاذبه­ های طبیعی از مهمّ­ ترین آثـارِ تاریخی بجای ( به جای ) مانده از دورانِ کُهن می ­توان به آرامگاه ابن ­یمین فریومدی ... آرامگاه شیخ حسن جوری ... و مقبرۀ سلطان سیّد علی ­اکبر ... و سدّ شیخ حسن جوری اشاره کرد . »  

ـ بازسازی آرامگاه ابن ­یمین و مزارِ علی ­آباد و مقبرۀ شیخ حسن جوری و سدّ ، همگی از سالِ 1350 به بعد بوده است که به این موارد آثارِ تاریخی به جای مانده از دورانِ کُهن گفته نمی ­شود ! 

  در مقدّمه و صفحۀ 38 نوشته شده است : « سلطان سیّد احمد فرزند امام موسی کاظم در فرومد و برادرِ سلطان سیّد علی ­اکبر در روستای علی ­آباد فرومد قرار دارد . »

ـ این نسبتِ برادری نیاز به سند و مأخذِ تاریخی دارد .

ـ علی­ آباد هم در تقسیماتِ کشوری اکنون از روستاهای فرومد نیست بلکه جزو استانِ خراسانِ رضوی است .

  در صفحۀ 42 نوشته شده است : « زیبایی بافتِ قدیمی روستای فرومد به علّتِ جریانِ آبِ قناتها ، ساواتها ( ساباطها ) و وجـودِ درختـانِ چنـارِ بزرگ می ­بـاشد که در زمـانِ میـر علاء الدّین کاشته شده ­اند ( است ) . بنا به گفتۀ حمدالله مستوفی حاکمِ منطقۀ جُوین که فرومد مرکزِ آن بوده و در قرنِ هشتم به فرومد ( فریومد )  تغییر یافته است . بناهای بجای ( به جای ) مانده از آن دوره بوده است . »

اوّلا ؛ حمدالله مستوفی قزوینی شاعر و نویسندۀ قرنِ هشتم است و همانطور که از نامش پیداست ، مستوفی ( حسابدار ، دفتردارِ خزانه ) بوده و حاکمِ منطقۀ جُوین نبوده است ! ( اینجا )

ثانیاً ؛ فرض کنیم که حمدالله مستوفی حاکمِ منطقۀ جوین بوده است ! منظور این آقای حاکمِ منطقۀ جُوین از اینکه گفته است : « فرومد مرکز آن ( جوین ) بوده و در قرنِ هشتم به فرومد تغییر پیدا کرده است . » چیست ؟!

ثالثاً ؛ برای قرنِ هشتم باید کلمۀ « فریومد » به کار بُرده شود .

رابعاً ؛ حمدالله مستوفی در کتابِ « نزهة القلوب » نوشته است : « جُوِین ولایتی است پیش از این داخلِ تومانِ بیهق بوده و اکنون مفرد است ، قصبۀ فریومد شهرستانِ آنجاست . »

 10ـ ادّعا شده که چنارها در زمانِ « میر علاءالدّین » کاشته شده است !

اوّلا ؛ این « میر علاء الدّین » کیست ؟ در تاریخِ فریومد نامِ « علاء الدّین محمّد » و « علاء الدّین هندو » ثبت شده که هر دو « وزیر » بوده ­اند نه « امیر » .

ثانیاً ؛ این ادّعا که چنارها در زمانِ ایشان کاشته شده بر چه پایه ­ای استوار است ؟!

ثالثاً ؛ اینکه ادّعا شده بناهای به جای مانده ، از آن دوره بوده ، منظور کدام بناهاست ؟ و کدام بناها از آن دوره به جای مانده است ؟ غیر از مسجدِ جامع مگر بنای دیگری هم مانده است ؟ که آن هم در صفحۀ 44 آمده مربوط به قرنِ ششم ( یعنی از دورۀ سلجوقیان ) است .

 11ـ در صفحۀ 37 نوشته شده : « در مسیرِ آبِ قنات ، آثاری از یک آسیاب وجود دارد . وجودِ سه مسجد نشان از فرهنگِ اسلامی و مذهبی بودنِ حاکمانِ وقت را حکایت می ­کند . مسجدِ قـاضی با ترمیـم در دوره ­های مختلف در حالِ حاضر قابلِ استفاده است ولی از مسجد میر علاء الدّین چیزِ زیادی باقی نمانده است . »

اوّلا ؛ بهتر است به جای « در مسیرِ آبِ قنات » نوشته شود « در مسیرِ آبِ رودخانه » نامِ آن رودخانه هم رودبار است .

ثانیاً ؛ در آن مسیر آثارِ چندین آسیاب ( آسیای آبی ) وجود دارد نه یکی .

ثالثاً ؛ مسجدِ قاضی ترمیم نشده بلکه بازسازی شده ، یعنی اتاقِ گِلی کوچکِ قبلی خراب شده و ساختمانی بزرگ با آجر و آهن ساخته است .

 

 رابعاً ؛ بهتر بود به مسجدِ خانقاه اشاره می ­شد ( خانقاه فریومد در قرنِ هشتم ) که مثلِ مسجد قاضی بازسازی شده و اکنون موردِ بهره­ برداری قرار می ­گیرد .

خامساً ؛ مسجد میر علاء الدّین چیست ؟ کجا بوده ؟ آیا چیز کمی از آن باقی مانده که گفته شده چیز زیادی از آن باقی نمانده است ؟

12ـ منظور از « ساواتها » در صفحۀ 42 چیست ؟ آیا منظور « ساباط / دالان » بوده است ؟!

13ـ منظور از کلمۀ « بجای مانده » چیست ؟

ـ کلمۀ « بجا » به معنای شایسته است و کلمۀ « به جا » به معنای در جای خود ، پس « بجای مانده » یعنی « شایسته مانده » و « به جای مانده » یعنی « باقی مانده » است . این واژه در صفحۀ 18 و 19 و 42 « بجای مانده » و در صفحۀ 38 ( به جای مانده ) ثبت شده است .

14ـ در صفحۀ 38 و 40 نوشته شده است : « در نوشته ­ها و مستنداتِ تاریخی به جای مانده مانندِ کتابِ سه هزار آیه که در شأنِ حضرتِ امیرالمؤمنین ( ع ) می ­باشد به نوشتۀ شیخ علی فلسفی و کتابِ بیست هزار زیارتگاه جهان جلدِ پانزدهم و کتابِ فرهنگِ آبادیها نوشتۀ دکتر محمّدحسین بابلی ( پاپلی ) ذکر شده است که مقبرۀ امامزاده سلطان سیّد احمد فرزند امام موسی کاظم در فرومد و برادر سلطان سیّد علی ­اکبر در روستای علی ­آباد فرومد قرار دارد . بانی بنا محمود ابن فخرالدّین احمد است این بنا زمانِ جلوسِ شاه طهماسب بن اسماعلیل ( اسماعیل ) خانِ صفوی به اتمام رسید . لازم به ذکر است که ضریح این امامزاده چوبی و مربوط به دورۀ صفوی بوده است تعویض گردیده و بر روی آن این اَشعار حکّ شده است .

هر که در این روضه در آید ز صدق وحی .......... تا هست دعایش به یقین مستجاب شود »

اوّلا ؛ مطلب نقل شده از کتابِ مذکور ، مستنداتِ تاریخی به جای مانده نیست . آقای شیخ علی فلسفی مطلبِ بدونِ سند و شفاهی را از آقای سیّد احمد حسنی نقل کرده ، ظاهراً آقای حسنی همان مطلبِ نقل شده از خودش را روی سنگ حکّ کرده و جلو بُقعه نصب کرده است ! کجای این مطلب مستندِ تاریخی به جای مانده است ؟!

ثانیاً ؛ آقای شیخ علی فلسفی گفته : من نویسندۀ کتاب سه هزار آیه هستم نه اینکه گفته باشد این مطلب را در آن کتاب نقل کرده ­ام .

ثالثاً ؛ در کتابِ « فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور » فقط طول و عرضِ جغرافیایی و ارتفاعِ مکانها از سطحِ دریا نوشته شده ، یعنی در موردِ « فرومد » و « بُقعه سلطان سیّد احمد » هم فقط طول و عرضِ جغرافیایی و ارتفاعِ آن از سطح دریا نوشته شده است .

رابعاً ؛ به یک بیت شعر ، اَشعار نمی ­گویند .

خامساً ؛ آن بیت چُنین است :

هر که بر این روضه درآید ز صدق .......... هست دعایش به یقین مستجاب

سادساً ؛ نوشتۀ متن ، روشن نمی ­کند که اشعار روی کدام یک نوشته شده است : ضریحِ فعلی یا صندوقِ قبلی ؟!

15ـ در صفحۀ 38 تا 41 چهار عکس از بقعۀ سلطان سیّد احمد و یک عکس از محلّ دفنِ شهدای روستا در قبرستانِ کوچۀ بالا درج شده است .

ـ یعنی در این کتاب هیچ اشاره ­ای به « مزار سادات » که با تحقیقاتِ انجام گرفته تا کنون قدمتِ بیشتر و شجره­ نامۀ روشن ­تری دارد نشده و از محلّ دفنِ شهدای کوچۀ پشند هیچ عکسی نیست . در صورتی که روستای فریومد از گذشته­ های دور ، همزمان دو قبرستان داشته و این جزو پیشینۀ تاریخی روستاست ، ظاهراً کسی که در امورِ روستا مشورت داده از این امر غفلت کرده است .

16ـ اشکالاتِ کتاب بیش از اینهاست مثلاً در مقدّمه نوشته شده است : « قصد داریم در این مجموعه دهستانِ فرومد و توابعِ آن را برای مردمِ ایران معرّفی کنیم تا چُنانکه شما عزیزانِ هموطن که در مسیر به طرفِ مشهدِ مقدّس مایل بودید از دهستانِ فرومد هم دیدن کنید . »  

ـ ولی در صفحۀ 8 فاصلۀ روستا را تا جادّۀ اصلی 12 کیلومتر نوشته در صورتی که 18 کیلومتر است .

اکنون باید پرسید :

چُنین کتابی چگونه داعیّۀ راهنمایی مردم و مسافران را دارد ؟

با این اشکالاتِ تاریخی و محتوای غیرعلمی ، مسئولانِ امر چگونه مجوّز چاپ داده ­اند ؟

یک موسّسه و نهادِ علمی مثلِ دانشگاه صنعتی شاهرود چگونه چُنین کتابی را منتشر کرده است ؟

آیت الله کاشانی در فرومد


دستگیری آیت الله کاشانی در سبزوار

مجلّۀ حافظ ، ( پاره­ های ایران شناسی ) بهمن و اسفند 1387 ، شمارۀ 58 ، از ص 5 تا 8 ـ دکتر سیّد حسن امین

آیت الله سیّد ابو القاسم کاشانی ( وفات 1340 برابر 1961 میلادی ) در برآمدن و سقوط زنده‌ یاد دکتر محمّد مصدّق نقش داشت . وی از شاگردان‌ِ آخوند ملّا محمّد کاظم خراسانی بود . در جوانی همراهِ پدرش آیت الله سیّد مصطفی کاشانی سابقۀ‌ مبارزاتِ جدّی بر ضدّ انگلیسی‌ها در عراق در طولِ جنگِ جهانی اوّل داشت . وی پس از اشغالِ ایران توسّط انگلیسی‌ها در شهریور 1320 دستگیر و زندانی شد و چون از زندان آزاد شد ، هم‌چُنان‌ در صحنۀ‌ سیاسی فعّال بود . هنگامی که احمد قوام ( قوام السّلطنة ) به‌ صدرات رسید ، با جدیّت به مخالفتِ با او پرداخت . به همین دلیل ، او را قوام السّلطنه ، نخست ‌وزیر مقتدر وقت با سوء استفاده از مادّۀ‌ 5 قانونِ‌ حکومت نظامی در 28 تیرماه 1325 در سبزوار دستگیر و به قزوین تبعید کرد . شرح این واقعه را از پدر زنده‌ یادم چُنین شنیدم :


آیت الله کاشانی از تهران به عنوانِ زیارت حضرتِ رضا به طرفِ مشهد در حَرَکَت بود و در هر شهری موردِ استقبال و مشایعت قرار می ‌گرفت .


آیت الله کاشانی در سبزوار بر مرحوم آیت الله حاج میرزا حسن سیادتی‌ که در آن تاریخ اَعلَمُ مَنْ فِی البَلَد بود ، وارد شد . نزدیکِ غروب ، مرحوم‌ آقای سیادتی از بیرونی به اندرونی رفت . آیت الله کاشانی منتظر بود که‌ آقای سیادتی از اندرون برگردد ولی هرچه منتظر ماند ، ایشان از اندرون‌ نیامد . مأمورانِ محلّی شهربانی هم همانند بقیّۀ مردم عادی ، حضور داشتند ولی مثل این‌که مأموریتی محرمانه داشته باشند ، می ‌گفتند که : خوب ، آقای سیادتی که از اندرونی نمی ‌آید که آقای کاشانی در این‌جا اِسکان پیدا کنند و شب را این‌جا بمانند ، خوب است که تا هوا تاریک نشده‌ است ، آقای کاشانی برای شب فکری کنند . عدّه‌ ای هم پیشنهاد می ‌کردند که البتّه آقای کاشانی برای استراحت به خانۀ دخترخانم خودشان که‌ مقیم سبزوارند ، تشریف ببرند . ناچار ، آقای کاشانی بدونِ خداحافظی از آقای سیادتی ، منزل ایشان را ترک کردند ؛ چون عملاً آقای سیادتی با نیامدن به بیرونی بی‌ علاقگی خود را به ماندنِ آیت الله کاشانی در خانۀ خود به اثبات رساند . آقای کاشانی به همراه جمعیّت به خانۀ‌ آقای‌ مسلم ( دامادِ خود ) رفتند .


چون آقای مسلم روحانی نبود ، مردم دیگر پس از اطمینانِ اسکان‌ِ آیت الله کاشانی در منزلِ دخترش به خانه‌ های خود برگشتند ؛ امّا صبح‌ همان شب یعنی روز 28 تیر هنگام نماز صبح ، نیروی انتظامی تحتِ‌ فرماندهی یک سرگُردِ ژاندارمری که از مرکز مأمور شده بود ، از دیوار خانۀ‌ منزلِ مرحوم مسلم ( دامادِ آیت الله کاشانی ) ، بالا رفتند و او را توقیف کردند . آیت الله کاشانی با اعتراض می ‌گفت که : من عازم تشرّف به‌ مشهدم ؛ ولی مأمورین دولت ، مأموریتِ خود را انجام دادند و برای این‌که‌ اهالی سبزوار و بقیّۀ شهرها ممانعتی در انجام مأموریتِ آن‌ها فراهم‌ نکنند ، آیت الله کاشانی را همان صبح خیلی زود از طریق جادّۀ خاکی‌ بیراهه ـ یعنی از راه داورزن ، فریومد و جاجرم ـ و نه جادّۀ معمولی‌ شوسۀ‌ سبزوار ـ تهران به طرفِ تهران حَرَکَت دادند و بعد هم ایشان را به قزوین تبعید کردند . همۀ‌ این اقدامات برای آن بود که آیت الله کاشانی با دولتِ قوام مخالفتِ جدی داشت .


من در صفحۀ 134 کتابِ کارنامۀ غنی : تحولاتِ عصر پهلوی با اشاره به خاطراتِ مرحوم پدرم از دستگیری آیت الله کاشانی در سبزوار ، نوشته ‌ام که قوام در نامۀ سرگشاده‌ اش به محمّد رضا شاه ، دربارۀ دستگیری آیت الله کاشانی نوشته است :

ایّام زمامداری فَدَوی به حدّی با پیشامدهای هولناک مصادف بود که‌ ناچار از بعضی از دوستان عزیز و حتّا از منسوبین خودم با کمالِ احترام‌ در عمارتِ شهربانی پذیرایی نمودم و آیت الله کاشانی در قزوین با کمالِ‌ احترام و آزادی مهمانِ فَدَوی بودند و با این‌که خودشان میل به توقّف‌ فرمودند ، تا زنده ‌ام از وجودِ محترم‌شان ، خَجل و شرمنده ‌ام .



آیت ­الله کاشانی و آیت­ الله برقعی در فریومد / فرومد

( حدوداً در سال 1325 خورشیدی )

دستگیری و تبعید مؤلّف با آیت­ الله کاشانی ( در سبزوار )

به هر حال نظامیان از دیوارها پایین آمدند و معلوم شد می ‌خواهند آیت ­الله کاشانی را حَرَکت دهند . نویسنده هم همراه ایشان و مأمورین حَرَکت کردم .

در بینِ راه آقای کاشانی به من فرمودند : شما بر گردید ؛ زیرا دولت با شما کاری ندارد و فقط هدفِ دولت برگرداندنِ کاشانی است .

من عرض کردم : برگشتِ من برخلافِ ارادت و بر خلافِ رفاقت است و من هرگز بر نمی ‌گردم .

رسیدیم به خیابان ، دو ماشینِ نظامی ‌بود ، آقای کاشانی و مرا در ماشینِ جلو با خودِ سرهنگ سوار کردند و باقی در ماشینِ بزرگ در پشتِ سر ما سوار شدند . حَرَکت کردیم ، چون به دروازۀ شهر رسیدیم ، من دقّت کردم که ببینم آیا از دروازه ­ای که دیشب وارد شدیم ما را خارج می ‌کنند و یا از دروازۀ دیگر ؟ از بناها فهمیدم همان دروازۀ دیشب است و حدس زدم که ما را به تهران بر می ‌گردانند .

به آقای کاشانی عرض کردم : ما را به تهران بر می‌ گردانند .

فرمودند : از کجا می ‌گویی ؟

گفتم  :  من از دروازه که خارج شدیم فهمیدم .

مقداری که از شهر دور شدیم سپیدۀ صبح دمید و هوا روشن گردید .

نویسنده به سرهنگ گفتم : آقا جان ما که با نعلین نمی‌ توانیم فرار کنیم ، هر کجا به آب رسیدیم ما را پیاده کن نماز بخوانیم ، و پس از نماز سوار شویم .

قبول کرد . رسیدیم سرِ راه به جویِ آبی ، پیاده شدیم با آقایِ کاشانی نماز خواندیم و مجدداً سوار شدیم ، ولی سرهنگ و نظامیان نماز نخواندند .

من به سرهنگ گفتم : قشونِ ابن زیاد که راه بر امام حسین (ع) گرفتند از شما بهتر بودند .

گفت : برای چه ؟

گفتم : برای آنکه آنها نماز خواندند و نمازشان را به امام حسین (ع) اقتدا نمودند ، ولی شما که مدّعی حفظِ اسلام و مملکت اسلامی ‌هستید از دین بی­ خبرید و نماز هم که نمی‌ خوانید .

آقای سرهنگ بدش آمد .

آقای کاشانی گفتند : او را رها کن .

در این وقت دیدم ماشینها از جادّه منحرف شده و به طرفِ تپّه­ های کنارِ جادّه می ‌روند ، کمی ‌وحشت ما را گرفت ، این مأمورین ما را به کجا می‌ برند ، شاید می‌ خواهند ما را به قتل برسانند و در میانِ این تپّه­ ها مدفون سازند .

هر چه از سرهنگ پرسیدم : کجا می ‌روید ؟

جواب نمی‌ داد تا مدّتی همین طور ما را از این درّه به آن درّه می ‌بردند ، و ما تسلیمِ مقدّرات إلهی بودیم .

تا اینکه از دور درختانی پیدا شد و قریه ­ای که بعداً فهمیدیم فریومد و از قُرایِ جوین و هفت فرسخی سبزوار است . ما را نزدیکِ قریه در باغی که در وسطِ آن عمارتی قرار داشت جای دادند .

چون واردِ اتاق شدیم ، دیدیم اطرافِ اتاق به در و دیوارها ، عکسهای آیت ­الله کاشانی چسبیده ، تعجّب کردم .

صاحبِ منزل جلو آمد در حالِ تعجّب و از من پرسید : این آقا آیت­ الله کاشانی هستند ؟

گفتم : آری خودشان هستند .

فوری دستِ آقا را بوسید و گفت : آقا شما کجا ؟ اینجا کجا ؟! عجب فیضی نصیبِ ما شده است .

و رفت برای ما کره و پنیر و تخم ­مرغ و نان ­لواش و غیره با چایی حاضر کرد و خیلی اظهارِ خوشحالی نمود . ولی سرهنگ مراقب بود از بیرون که حادثه­ ای بر ضررِ او رُخ ندهد .

پس از ساعتی که صاحبخانه خود را معرّفی کرده بود به من گفت : اگر اجازه دهید ما صد نفر تفنگدار داریم و می ‌توانیم این نظامیان را غافلگیر کنیم و آقا را برسانیم به مشهد !

من جواب دادم : من نظری ندارم و فکرم جمع نیست ، از آقا جویا شوم و به شما جواب دهم .

سپس از آقا پرسیدم : صاحبِ منزل را می ‌شناسید و آیا موردِ اطمینان است ؟

فرمود : بلی می‌ شناسم .

گفتم : چُنین پیشنهادی کرده است . آیا راست می ‌گوید و از عهده بر می ‌آید ؟

فرمود : بلی .

گفتم : بنا بر این چه جوابی به او بدهم ؟

فرمودند : صبر کن ، به او بگو ساعتی باید فکر کنند تا جواب دهند .

باز دو ساعت دیگر آمد و جواب خواست .

گفتم : فرمودند : « صلاح نیست ، ما به حالتِ مظلومیّت باشیم بهتر است . »

نویسنده از توقّف در فریومد فهمیدم که مأمورین ترسیده­ اند که ما را روز از راه شاهرود ببرند ، خواستند شبانه ما را حَرَکت دهند و از راهِ فیروزکوه واردِ تهران کنند ، به هر حال چون روز به آخِر رسید ما را حَرَکت دادند و صاحبِ منزل نیز با ماشینِ خود با مقداری زاد و توشه برای بینِ راه ، به دنبالِ ما حَرَکت کرد .

ما را آوردند بیرونِ تهران در میانِ کاروانسرایی مخروبه نگاه داشتند تا صبح شد ما را حَرَکت دادند و به قزوین بُردند و در بهجت ­آباد که یک دِه کوچکِ خالی از سکنه بود در میانِ خانه ­ای جای دادند و اطرافِ آن را مأمور گذاشتند تا دو ماه ما را آنجا نگه داشتند . در اثرِ پشۀ مالاریا در آنجا بیمار شدم و کم کم به واسطۀ نبودنِ دارو و پرستار ، بیماری من سخت شد به طوری که به حالتِ بیهوشی افتادم . و مرحومِ کاشانی داروهای گیاهی می‌ جوشانید و به حَلق من می‌ ریخت ، تقریباً تا سه ماه آنجا بودیم و روزهایی که حالی داشتم با ایشان بحثِ علمی ‌و در مسایل فقهی گفتگو می ‌کردیم ، ولی چون بیماری ­ام شدّت گرفت کار بر آقای کاشـانی سخت شد .

ناچـار نامه ­ای به قـوام [ قوام ­السّلطنه نخست­وزیر ] نوشتم که ؛ شما با آقای کاشانی طرفید و من که مریضم تکلیفم چیست ؟

چون نامه را فرستادم مأمور آمد و قرار شد مرا برای معالجه به تهران ببرند ، در تهران تحتِ معالجه قرار گرفتم و حالم بهتر شد ، مجدداً مرا به همان بهجت ­آباد بازگرداندند . حال سه ماه است که همسر و اطفالم در قم بدونِ سرپرست می ‌باشند ، نه مواجبی از دولت دارم و نه پولی از جای دیگر که برای ایشان بفرستم و در این سه ماه به خانواده ­ام بسیار سخت گذشته بود و حتّی که خود را پرچمدارِ هدایت و پاکی و عدالت می‌ دانستند با اینکه مطّلع بودند چه بر سرم آمده ، احوالی از من یا از خانواده ­ام نپرسیدند ، تا اینکه دولت ، آیت­ الله کاشانی را تحتِ نظر به شهرِ قزوین تبعید کرد و مرا آزاد نمود .

طولی نکشید که آیت­ الله کاشانی را به بهانۀ اینکه در دانشگاه به شاه سوءِ قصد شده به صورتِ وحشیانه ­ای دستگیر کردند ، یعنی عدّه ­ای ساواکی و دزدانِ درباری به خانه ­اش هجوم کرده و او را با توهین و آزار گرفتند و به لبنان تبعید کرده و در آنجا تحتِ نظر قرار دادند .  

[ سوانح ایّام ـ علّامه سیّد ابوالفضل برقعی ، چاپ اوّل ، 1387 ، ص 37 – 40 ]

تاریخ جنبش سربداران


تاریخ جُنبش سربداران ، عبدالرّفیع حقیقت ( رفیع ) ، انتشارات کومش ، چاپ چهارم ، 1390 

پایان نامه ( جغرافیای تاریخی فریومد )


این پایان نامه در تاریخ 24 / 11 / 1391 در خطّه فریومد / فرومد مورد نقد و ارزیابی قرار گرفته است .

مجمع الانساب ـ ذیل مجمع الانساب


مجمع الانساب


مجمع الانساب ـ محمّد بن علی بن محمّد شبانکاره ای


ذیل مجمع الانساب ـ غیاث الدّین بن علی نایب فریومدی

فرومد یاقوت کویر


فرومد یاقوت کویر ـ حسن شهنما ـ 1390

ابن یمین و ابنیه تاریخی فرومد


ابن یمین و ابنیه تاریخی فرومد ، محمّدعلی شفیعی رئیسِ کتابخانه فرهنگ‏ شاهرود

الجدید فی تفسیر القرآن المجید



الجدید فی تفسیر القرآن المجید ـ شیخ محمّد سبزواری / عزیزی

دیوان اشعار ابن یمین فریومدی


دیوان قطعات ابن یمین فریومدی ـ به کوشش ؛ سعید نفیسی ـ چاپ اوّل 1318

دیوان اشعار ابن یمین فریومدی ـ به کوشش ؛ حسینعلی باستانی راد ، چاپ دوم 1363


آیین مردم هنری ابن یمین شاعر مردم  مدار ـ به کوشش سیّد علی اصغر شریعت رضوی ، چاپ دوم 1379


ابن یمین فریومدی ـ نویسنده ؛ سیّد علی علوی ـ چاپ نخست 1387


ابن یمین فریومدی در گُذر شعر پارسی ـ به کوشش ؛ جعفر سیّد ، چاپ اوّل 1390


بر بلندای اندرز ـ نویسنده ؛ محمّد رضا خوشدل ، چاپ اوّل 1385


بر بلندای اندرز ـ نویسنده ؛ محمّد رضا خوشدل ، چاپ دوم 1390


اشعار ابن یمین الفریومدی ـ الجزء الاوّل ـ محمّد محمّد یونس


اشعار ابن یمین الفریومدی ـ الجزء الثانی ـ محمّد محمّد یونس


مجموعه مقالات کُنگره ابن یمین فریومدی ـ چاپ اوّل 1380