در خاطراتم نوشته ام که روزِ دوشنبه 1 / 6 / 1378 در حسینیّۀ محلِّ پشندِ فرومد در نمازِ جماعت به امامتِ ایشان شرکت کرده ام .
در تاریخِ 19 / 8 / 1390 نامه ای به ایشان نوشتم که توسّطِ جناب نجم الدّین سعیدی در نجف به دستِ ایشان رسیده و پاسخِ آن را به بعد موکول کرده بود و گفته بود اگرچه در سایت اشاره ای به فرومد نشده امّا اِبایی از فرومدی بودنم ندارم .
بر این مبنا مطالبِ ذیل در بارۀ فرومدی بودن آیت الله شمس الدّین واعظی به استنادِ اسنادِ موجود و خاطراتِ مردم ثبت می شود .
شیخ حامد واعظی در تاریخِ بیستم اردیبهشت ماه 1310 از راهِ خانقین به وطنِ اصلیِ آبـاءِ خود ، ایران می آید و در فرومد که از تـوابـعِ شاهرود و محلِّ سکونتِ سابقِ پدرش بوده ساکن می شود و به وعظ مردم می پردازد ، در فـرومـد با خانمی به نامِ « خدیجه » خواهرِ مرحوم « کربلا غلام فلّاح » ازدواج می کند . نتیجۀ این ازدواج 3 فرزند بوده است . ( شمس الدّین ، نورالدّین ، فاطمه ) البتّه خواهر شیخ حامد مرحوم « ربابه » ( متولّد اوّل جوزا 1275 ـ متوفّی 13 / 9 / 1370 ) در 17 سالگی یعنی سال 1292 در فرومد با کربلا غلام فلاح ازدواج کرده است . شیخ حامد تا پنجم فروردین 1320 در فرومد به وعظ و کشاورزی می پردازد و مدّتی به دانش آموزانِ مدرسۀ سینای فرومد درس می دهد . او به اجبار متّحدالشّکل می شود و لباسِ روحانیّت را کنار می گذارد . در همین ایّام به بهانۀ مشکلِ خدمتِ سربازی از تدریس باز می ماند و با دسیسۀ بخشدارِ وقتِ میامی و بعضی فرومدیها از جمله دو تَن از مُلّاهای روستا که چشمِ دیدنِ او را نداشته اند متّهم و حدودِ شانزده ماه زندانی می شود . اینجا
بعد از آن هم همان افراد او را تهدید می کنند . می توان گفت این عوامل موجبِ تَرکِ او از فرومد گردیده است ! او که قصدِ سفر به عتبات را می کند با مرحومِ « رُقَیّه » خواهرِ مرحوم « شیخ محمّد سعیدی » ازدواج می کند و راهیِ عتباتِ عراق می گردد ، نتیجۀ این ازدواج 14 فرزند بوده است .
آیت الله سیّدرضا ضیایی از علمای فرومد در خاطراتش از درس خواندنِ شمس الدّین واعظی در فرومد یاد می کند . و حاج حسن تاجی متولّد 1315 می گوید : در فرومد با سیّد رضا ضیایی و شمس الدّین واعظی و برادرش نورالدّین در مدرسه همکلاس بودیم . و سیّد احمد هاشمیانپور می گوید : به استنادِ تحصیل شمس الدّین در فرومد در ایّامی که در ایران بود برایش شناسنامۀ ایرانی گرفته شد .
آیت الله واعظی اکنون ساکنِ نجف است و فرومدیهایی که به دیدارش رفته اند از مهمان نوازی و گُشـاده رویی او سخن می گویند .
چکیدۀ زندگینامۀ
آیت الله العظمى شیخ شمس الدّین واعظی ( دام ظلّه )اینجا
این متن از سایت ایشان گرفته شده و دکتر علی ضیغمی استادِ محترمِ دانشگاهِ سمنان آن را ترجمه کرده است . تلخیص و چینش آن را مدیر وبلاگ انجام داده است . اینجا و اینجا
آیت الله العظمى ، مرجعِ تقلیدِ بزرگوار ، شیخ شمس الدّین واعظی ، بزرگ تر از آن است که ما ایشان را در چند سطر معرّفی کنیم ؛ هموکه مقلدانشان هر روز در سرتاسرِ جهان رو به افزایش هستند . ولی به هر حال در نگاهی گُذرا به زندگی آن بزرگوار باید گفت :
آیت الله العظمى شیخ شمس الدّین واعظی فرزندِ آیت الله شیخ حامد ، فرزندِ خطیبِ برجسته ، شیخ عبدالقهّار واعظی ( قُدِّسَ سِرُّهُ ) می باشند . آیت الله شیخ شمس الدّین واعظی حَفَظَهُ الله تعالى در سالِ (1356 هـ / 1936م / 1315 هـ.ش ) در شهرِ مقدّس کاظمین پرورش یافتند ، تحصیلاتِ ابتدایی را به پایان رساندند ... سپس در سالِ ( 1374هـ / 1954م/ 1333هـ.ش ) به همراهِ برادرِ مرحومشان حجة الإسلام و المسلمین شیخ نورالدّین واعظی ( رَحِمَهُ الله ) به نجف رفتند .
اساتیدِ دورۀ مقدّمات و سطوح در شهرِ کاظمین
آیت الله العظمى فاضل لنکرانی ( قُدِّسَ سِرُّهُ )
استادِ فاضل و مربّی بزرگ أحمد أمین صاحبِ کتابِ ( التکامل فی الإسلام )
آیت الله سیّد حسن حیدری
پدرشان آیت الله شیخ حامد واعظی ( قُدِّسَ سِرُّهُ ) اینجا
اساتیدِ دروسِ سطحِ عالی در نجف
آیت الله شیخ مجتبى لنکرانی ( قُدِّسَ سِرُّهُ )
آیت الله شیخ کاظم تبریزی ( قُدِّسَ سِرُّهُ )
آیت الله شیخ محمّد سبزواری ( قُدِّسَ سِرُّهُ ) اینجا
کارهای اجرایی و خدماتی
تبلیغ و وکالتِ آیت الله العظمى سیّد محسن حکیم ( قُدِّسَ سِرُّهُ ) در منطقۀ الحیدریّة ( خان النص )
ساختِ یک حسینیّه در مسیرِ زائرانِ پیادۀ حرمِ سیّد الشهداء إمام حسین ( علیه السّلام ) ، به نامِ حسینیّة الزّوار المشاة ، در مسیر الجدول و در منطقۀ أم الرّجی
و یک حسینیّه دیگر درونِ همان ناحیه بنا نمود ، که همچُنان اهلِ آنجا با ایشان در ارتباط می باشند .
اساتیدِ دروسِ عالیّه ( البحث الخارج ) فقه و أصول
آیت الله العظمى رئیس حوزه علمیّه نجف مرجعِ بزرگوار سیّد أبوالقاسم موسوی خویی ( قُدِّسَ سِرُّهُ )
آیت الله العظمى سیّد میرزا حسن بجنوردی ( قُدِّسَ سِرُّهُ )
اجازات
اجازۀ اجتهاد از آیت الله العظمى نائینی ( قُدِّسَ سِرُّهُ )
نمایندۀ امورِ عامّ و خاصّ سیّد محمود شاهرودی( قُدِّسَ سِرُّهُ )
اجازۀ اجتهاد و روایت از استادش آیت الله العظمى شیخ فاضل لنکرانی ( قدّس سرّه ) ـ متوفّى شهرِ کاظمین ـ با اجازه ای از آیت الله العظمى اصفهانی ( قُدِّسَ سِرُّهُ ) رهبرِ انقلابِ عراق و شیخِ شریعت و با اجازه اش از آیت الله العظمى سیّد أبوتراب خوانساری .
تدریس و پژوهش
ـ دورۀ نخستِ دروسِ عُلیا ( بحثِ خارج ) فقه و أصول که بالاترین مرتبۀ علمی در نظامِ آموزشی حوزه است در سال ( 1399هـ ـ 1980 م ) در مدرسۀ آیت الله العظمى سیّد أبوالقاسم موسوی خویی ( دار العلم )
ـ تدریسِ دورۀ اصولِ دوم در سال ( 1405 هـ ـ 1986م )
ـ پژوهشهای فقهی ایشان بر روی متنِ کتاب العُروة الوثقى بود ، وی به تدریس ادامه داد و بخشِ وسیعی را در فـقه و أصول پیمود ...
هجرت به ایران
در ( 15 شعبان 1411هـ ـ آذار عام 1991م ) شرایطِ عراق بُحرانی شد که ایشان مجبور شدند از عراق خارج شوند و به همراهِ خانواده و برخی از دوستانشان از راهِ صوان به کویت و سپس به جمهوری اسلامی ایران آمدند که آیت الله العظمى سیّد محمّد شاهرودی و آیت الله سیّد محمود هاشمی حفظهما الله تعالى و جمعی از فضلای حوزة علمیّه به استقبالشان آمدند . ایشان نیز پس از سکونت در شهرِ قُم به دیدارِ جمعی از مراجع و علماء رفتند که خطیبِ برجسته حجّة الإسلام والمسلمین شیخ محسن هروی قصیدۀ بلندی را در استقبال از ایشان سرود که برخی از ابیاتِ آن بدین شرح می باشد :
طلعَ الشمسُ بعـدَ طـــــولِ المغیبِ .......... مَـرحــبــــاً بالحَبـیـبِ وَ ابـنِ الحبیـبِ
آهِ یـا شمـسُ لا تَسَـلْ مــا لـقِینــــا .......... مِن جَـوى الهجـرِ وکیفَ حالُ الکئیبِ
أ أهنّیـکَ إذ قَــدِمــتَ بـخـیــــــــرٍ ؟ .......... أم أُعــــزیـکَ بـالفـقـیـــدِ النـجـیـبِ ؟
شیخِــنـــا الواعــظـی والـدک الـبَـــرّ .......... وَ قَـــــد طـالَ فــی أســاهُ نـحیـبـی
لَـم یَمُـتْ قـــطُّ مَـن لَـهُ خَلَفُ مِثُلـکَ .......... یـا شـمــسَ أُفْـقِـــهِ المَحـبــــــــوبِ
« خورشید پس از غیبتِ طولانی با آمدنِ حبیبِ ما و پسرِ حبیبمان طلوع کرد ـ آه ای خورشید ؛ نپُرس که ما از جُوْرِ دوری چه کشیدیم و حالِ این انسانِ افسُرده چگونه بود ! ـ آیا من به شما تبریک بگویم که به سلامتی آمدید یا به خاطرِ فقید به شما تسلیت بگویم . ـ همان فقید که پدرِ نیکوکارِ شما آیت الله واعظی بود و من بسیار در غمِ او شِکوِه کردم . ـکسی که پسری مانندِ شما داشته باشد هرگز نمی میرد ای خورشیدی که محبوب آن را روشن کرده است .»
در ایران
ایشان به پژوهشهای خود ادامه داد و از داخلِ ایران ، اوضاعِ عراق را پیگیری می کرد و به اندازۀ توان به فقراء و نیازمندانِ آنجا کمک می کرد . ایشان در موردِ مسائلِ جهانِ اسلام موضعگیریهای بسیار خوب داشتند و فعّالیّتهای خیریّه زیادی در ساختِ مساجد و حسینیّه ها ، کمک به یتیمان ، نیازمندان و طلّاب انجام دادند . از ویژگیهای ایشان جدّیّت و پایداری در طلبِ علم و دفاع از اسلام و مسائل سرنوشت سازِ آن ، پاسخ به سؤالات و استفتاءات ، مطالعه و تحقیق و فراگیری مسائلِ علمی جـدیـد می باشد . بعد از 13 سال تقریباً پس از سقوطِ رژیم بعث دوباره به عراق برگشت و خداوند را به خاطرِ این نعمتِ بزرگ شُکر گفت ؛ ولی متأسّفانه اهلِ علم ، هرکجا که باشند با ایشان مبارزه می شود و جُز از خداوند از کَسِ دیگری امیدِ یاری ندارند .
لقبِ واعظی
در موردِ لقبِ واعظی ، ایشان گفته اند که خانوادۀ واعظی یک خانوادۀ اصیل در کاظمین است که از عُلمای بزرگ به شمار می روند . این لقب به آنان داده شده است چون اجدادِ ایشان اهلِ موعظه و ارشاد بوده اند . جدّ ایشان حجة الإسلام و المسلمین شیخ عبدالقهّار واعظی ( قُدِّسَ سِرُّهُ ) از خُطبای بزرگ بود که عُمرِ خود را در خدمتِ منبرِ امام حسین ( علیه السّلام ) به موعظه و ارشاد می گذراندند ؛ چُنانکه پدرِ ایشان حجة الإسلام شیخ علی نیز این گونه بوده اند . پدرِ خودِ آیت الله واعظی یعنی آیت الله شیخ حامد واعظی نیز از اساتیدِ برجستۀ کاظمین است که علمای بزرگِ این شهر از دروسِ سطحِ عالی وی بهره مند شده اند و اکنون در کاظمین و دیگر نقاطِ جهان وجود دارند .
تألیفاتِ منتشر شده
1. کتاب الإشارات فی مدارک الأحکام ، که گزارشی است از بحثِ استادِ ایشان آیت الله العظمى میرزا حسن بجنوردی ( قُدِّسَ سِرُّهُ ) .
2. کتاب الکَشف الجَلیّ ، که در آن با دلیل و برهان ثابت کرده است که علمِ نحو با اشارۀ امام علی علیه السّلام به أبی الأسود الدؤلی ایجاد شده است .
3. بدایة الوصول ولی آن در علم أصول است ( المُجَلّد الأوّل ) .
4. رساله ای در خُمس که در آن ایشان وجوبِ خُمس را از راهِ عوامّ ثابت کرده است .
5. رساله ای در موردِ ربا که گزارشی در موردِ پژوهشهایشان می باشد .
6. رساله ای در موردِ تقیّه که گزارشی در موردِ پژوهشهایشان می باشد .
7. الإشارات إلى أسرار البسملة .
8. الإشارات إلى التّبلیغ و المبلِّغ و المبلَّغ له .
9. رساله ای در موردِ أحکامِ زنان .
10. تعلیقة على منهاج الصّالحین .
11. مناسک الحجّ .
12. مسائل فی الخُمس .
13. رسالۀ عملیّه برای مقلّدانشان که به نامِ منهـاج الصّالحین است و از دو بخش ( العبادات و المعاملات ) تشکیل شده است .
14. المسائل المستحدثة .
تألیفات در دستِ چاپ
1. دورۀ اصول به نامِ ( شمس الأصول ) .
2. دورۀ فقه به نامِ ( شمس الفقاهة ) .
3. کتابی در موردِ أخلاق .
4. تفسیر الفاتحة .
دستنوشته ها و نُسخه های خطّی
کُلیّات فی المسائل الفلسفیّة .
تعلیقِ ایشان بر العُروة الوثقى .
در پایان از خداوندِ متعال درخواستِ می کنیم بر عُمرِ آیت الله واعظی و دیگر حامیانِ دین و نافعانِ علم بیافزاید .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
دردا و دریغا که بیشترِ مردمِ روستا از سرقتِ سنگِ میدانِ وسطِ روستا با افسوس یاد می کنند امّا دانشمندان و فرهیختگانِ خود را نمی شناسند و هجرتِ عالِمی دینی را حسّ نمی کنند ! حتّی جایگاهِ علمیِ او را نمی دانند . شاید حتّی حضورِ موقّت او در روستا مانندِ پدرش جا را برای بعضی تنگ می کند !
قبلاً شکایت چند نفر از کارگران معدن فرومد در اینجا درج شد ، اکنون یک شکایت دیگر درج می شود .
مقامِ محترم و معظّم جنابِ آقای مهندس شریف امامی رئیسِ محترم مجلسِ سنا 18 / 9 / 1344
با تقدیمِ شایسته ترین احترامات به عرض می رساند : اینجانب محمّد محمّدحسینی کارگرِ معدنِ فرومد مدّت 27 سال است با کمالِ صداقت در معدنِ مذکور مشغول به انجام وظیفه می باشم و با داشتنِ 10 نفر عائله روزانه بیش از شصت و یک ریال ( 61 ) ریال حقوق ندارم . و اکنون به واسطۀ قلّت حقوق و گرانی خوار و بار و کثرتِ عائله تقریباً در حدودِ ( 120000 ) ریال ، صد و بیست هزار ریال مقروض می باشم و هر چند برای ترمیمِ حقوق و یا تبدیل شدنم به حُکمی به اولیاءِ امور به شرکتِ سهامی کُلّ معادن شکایت نموده ام توجّهی نشده تا اینکه در تاریخِ پانزدهم شهریورِ 44 هیئتی از شرکتِ کُلِّ معادن برای بازخرید نمودنِ عدّه ای از کارگرانِ این معدن مأموریّت یافتند و این هیئت هم با کمالِ بی انصافی و بی عدالتی و با صلاحدیدِ دلّالانی که در این معدن فراوانند اینجانب را که تمامِ نیروی جوانی و بهترین ایّامِ عهدِ شبابِ خود را صرفِ فداکاری نموده ام و همیشه در فقر و تنگدستی خود و عائله ام به سَر بُرده ام بازخرید اعلام نموده اند و هر چند به شرکتِ کُلِّ معادن شکایت نموده ام کوچک ترین اقدامی نشده .
جنابِ آقای مهندس شریف امامی به تمامِ مقدّسات عالَم سوگند یاد می کنم چُنان با فقر و تنگدستی روزگار می گذرانم که بسیار طاقت فرساست و نزدیک است به دریای سَرسامی غرق شوم ! نمی دانم چه کنم و چه چاره ای جویم ؟ و هر چند به هر کجا که شکایت می کنم به عرایضم توجّهی نمی شود . لذا چون دستم از زمین و آسمان کوتاه است به حُکمِ اجبار دستِ توسّل به سوی آن مقامِ معظّم دراز می نمایم که محضِ رضایِ خدا توجّهی به حالِ این کارگرِ حقیر و اطفالم نموده و اگر ممکن است آن مجلسِ محترم تصمیمی برای کارگرانِ ایران اتّخاذ فرمایند و این طبقه را از این گونه تشویش و نگرانیها نجات دهند . ضمناً مبلغِ پولِ بازخریدی که به اینجانب تعلّق می گیرد در حدودِ ( 95000 ) ریال است و جوابگوی مبلغی که مقروض می باشم نیست . فرض می کنیم تکافوی قروضم را بنماید آیا پس از بازخریدی که تمامِ عمرم را صرفِ خدمت در معدن نموده ام و سنّ ام در حدودِ 43 سال می باشد فَدَوی را در کجا کار می دهند ؟ آیا باید پس از مدّتی متجاوز از رُبعِ قرن خدمت کردن ، فرزندانم از بین بروند و خانواده ای سر به نیستی بگذارند ؟ در دنیایی که بشر این اندازه از لحاظِ فکر و معنویّات پیشرفت نموده و در کشوری که به رهبری پیشوایِ خِردمندِ خویش اَعلی حضرتِ همایون شاهنشاهِ آریامهر روز به روز در راهِ توسعه و پیشرفت گامهایِ بلند بر می دارند چِرا باید چُنین باشد ؟ چرا آن مجلسِ محترم در این باره تصمیمی اتّخاذ نمی فرمایند ؟ امیدوارم به چند نفر عائلۀ بی پناه فَدَوی ترحُّم فرموده و اقدامِ فوری فرمایید .
رونوشت ؛ جهتِ اطّلاع و اقدام به مجلسِ شورای ملّی و جنابِ آقای ... مدیّریت شرکتِ کُلِّ معادن تقدیم می گردد.
با تقدیمِ احتراماتِ فائقه ـ محمّد محمّدحسینی خدمتگزار ادارۀ معادنِ فرومد
آدرس : عبّاس آباد شاهرود
مجلس شورای ملّی ـ دفتر ثبتِ کُلّ ؛ شماره 36653 ـ تاریخ 27 / 9 / 1344
کتابِ « فرومد ؛ یاقوت کویر » در سالِ 1390 در دوهزار نسخه در قطع رُقعی منتشر شده است . این کتاب 48 صفحه و بیش از 45 عکس دارد ، متنِ آن فارسی است که به انگلیسی هم ترجمه شده است .
17 صفحۀ این کتاب فقط عکس است و 29 عکس دیگر هم حدودِ 10 تا 11 صفحۀ آن را به خود اختصاص داده که می توان گفت : از 48 صفحه 27 یا 28 صفحه به عکس اختصاص دارد . متنِ انگلیسی آن هم حدودِ 25 پاراگراف است که حدودِ 10 صفحۀ کتاب را در بر می گیرد و در واقع تکرارِ همان مطالبِ فارسی است . پس عملاً چیزی در حدودِ 10 صفحۀ این کتاب به مطالبی در موردِ فرومد اختصاص دارد .
گردآوری و عکّاسی بر عهدۀ یک نفر ( آقای حسن شهنما ـ اینجا و اینجا ) و ویراستاری و ترجمۀ آن بر عهدۀ فرد دیگری ( خانم مژدۀ شهنما ) و ناشر آن انتشاراتِ دانشگاه صنعتی شاهرود بوده است ، در واقع این کتاب از سِری کتابهای گردشگری شهرستانِ شاهرود است و در مقدّمۀ آن آمده است : « قصد داریم در این مجموعه دهستانِ فرومد و توابعِ آن را برای مردمِ ایران معرّفی کنیم تا چُنانکه شما عزیزانِ هموطن که در مسیر به طرفِ مشهدِ مقدّس مایل بودید از دهستانِ فرومد هم دیدن کنید . »
بعضی از دوستان از محتوای کتاب رضایت نداشتند . من این کتاب را دقیق مطالعه کرده و آن را موردِ نقد و بررسی قرار دادم که نقد آن پیش روی شماست :
1ـ این کتاب از نظرِ ویراستاری بسیار فقیر است ، یعنی در ده صفحه مطلب بیش از 80 مورد غلط املایی یا افتادگی کلمه دارد ! به عنوان نمونه ؛
در صفحۀ 24 و 25 از دیوان ابن یمین 22 بیت شعر انتخاب شده که بیش از 22 غلط املایی یا افتادگی کلمه دارد و اَشعار از معنا افتاده است !
ـ این اشعار که منتخبی از قطعه های ابن یمین است با علامتِ ستاره از قطعۀ دیگر جدا شده امّا در اوّلین قطعه ( شَرَفِ مرد به علم است و کرامت به سجود ) یک بیت از قطعۀ دیگری را ( چهار چیز است آیینِ مردم هنری ) به انتهای دو بیتِ وصل کرده که ربطی به آن ندارد .
2ـ موردِ دیگر به کار بردنِ ترکیبهای نادرست است . مثلاً ؛
ـ در مقدّمه نوشته شده : « دهستان فرومد و توابعِ آن » بهتر است گفته شود : روستای فرومد و توابعِ آن چون توابعِ آن یعنی روستاها و کلاته ها که تشکیل دهندۀ مجموعۀ دهستانِ فرومد است .
ـ در صفحۀ 15 نوشته شده : « درِ دروازه » ، دروازه یعنی در ، درِ بزرگ ، دربِ قلعه ، درِ شهر . پس « درِ دروازه » یعنی ؛ درِ در ـ دروازۀ دروازه
ـ در صفحۀ 19 نوشته شده : « قصرِ کوشک » ، کوشک یعنی بنای مرتفع و عالی ، قصر ، کاخ . پس « قصرِ کوشک » یعنی ؛ قصرِ قصر ـ کوشکِ کوشک
ـ در صفحۀ 19 نوشته شده : « فرومد با توجّه به آب و هوای خوبی که داشته حاکم نشین بوده است مخصوصاً در دورۀ خواجه علاءالدّین محمّد ، وزیر وقتِ خراسان که به دستورِ حاکمِ خراسان قصر و محلّ هایی را برای استراحت و حتّی بیمارستانهایی ( بیمارستانی ) برای درمان در فرومد ( فریومد ) ساخت . »
اوّلا ؛ وقتی « علاءالدّین محمّد ، وزیرِ وقتِ خراسان » بوده ، یعنی خراسان به صورتِ ایالت اداره می شده و حاکم ( ابوسعید بهادُر خان ) در خراسان نبوده ، حاکم در سلطانیّۀ زنجان بوده است .
ثانیاً ؛ در فریومد « بیمارستانهایی » نبوده بلکه می توان گفت « بیمارستانی » بوده است .
3ـ این کتاب برای نوشته های خودش هیچ مأخذی ذکر نکرده است حتّی برای مطالبِ صفحۀ 21 که از مقدّمۀ دیوانِ ابن یمین نقل کرده و مرحوم حسینعلی باستانی راد از جای دیگر نقل کرده مأخذ نداده و برای مطالبِ صفحات 28 تا 33 که در بارۀ شیخ حسن جوری و سربدارن نوشته شده به هیچ منبعی رفرنس / نشانی داده نشده و برای نقشۀ صفحۀ 28 که از کتابِ « قیام شیعی سربداران » نوشتۀ دکتر یعقوب آژند گرفته شده نامِ مأخذ ذکر نشده است ! این کار البتّه از لحاظِ علمی و اخلاقی ناصواب است !
4ـ در صفحۀ 12 نوشته شده است : « برجسته ترین و مشهورترین محصولِ اصلی این منطقه که بینِ کشورهای هندوستان و پاکستان معروف بوده و از شُهرتِ جهانی برخوردار است فلفلِ قرمز است . »
ـ برای این ادّعا هیچ سند و مدرکی ارائه نشده است !
5ـ در صفحۀ 19 یک بیت و در صفحۀ 44 سه بیت شعر از قطعه ای نقل شده که ابن یمین آن را در وصفِ « حصار شهرستان » سروده امّا در این کتاب نوشته شده ، این ابیات در وصفِ فریومد و مسجدِ جامعِ آن است !
ـ اینکه « حصار شهرستان » بیرون از فریومد بوده در مثنوی کارنامۀ دیوانِ ابن یمین محرز و آثار برجای مانده هم مبیّن این مطلب است .
ـ در متن اشاره شده که بانی شهرستان « علاء الدّین » بوده که مربوط به قرنِ هشتم است در صورتی که مسجد جامع همانطور که در صفحۀ 44 آمده مربوط به قرنِ ششم است .
6ـ در صفحۀ 36 در موردِ شهرستان نوشته شده : « این تپّه ... زمانی محلّ رعیّت نشینِ روستـا محسوب می شده که در ارتباط با قلعۀ اصلی روستا قرار داشته است . در واقع از نظر تاریخِ شهرسازی ، قلعه عموماً نقشِ دفاعی داشته و نیروهای نظامی در آن اسقرار ( استقرار ) داشتند در کنارِ قلعه ، تپّۀ شهرستان محلّ رعیّت نشینِ روستا بوده است . »
ـ احتمالاً چون در داخلِ روستا کوچه ای به نام شاه نشین وجود دارد گُمان شده ، داخلِ فریومد نظامیان و در شهرستان رعیّت سکونت داشته است ولی مثنوی کارنامۀ دیوانِ ابن یمین می گوید ساکنانِ شهرستان حکومتیان و نظامیان بوده اند و تودۀ مردم داخلِ فریومد اقامت داشته اند !
7ـ در صفحۀ 18 نوشته شده است : « به غیر از جاذبه های طبیعی از مهمّ ترین آثـارِ تاریخی بجای ( به جای ) مانده از دورانِ کُهن می توان به آرامگاه ابن یمین فریومدی ... آرامگاه شیخ حسن جوری ... و مقبرۀ سلطان سیّد علی اکبر ... و سدّ شیخ حسن جوری اشاره کرد . »
ـ بازسازی آرامگاه ابن یمین و مزارِ علی آباد و مقبرۀ شیخ حسن جوری و سدّ ، همگی از سالِ 1350 به بعد بوده است که به این موارد آثارِ تاریخی به جای مانده از دورانِ کُهن گفته نمی شود !
8ـ در مقدّمه و صفحۀ 38 نوشته شده است : « سلطان سیّد احمد فرزند امام موسی کاظم در فرومد و برادرِ سلطان سیّد علی اکبر در روستای علی آباد فرومد قرار دارد . »
ـ این نسبتِ برادری نیاز به سند و مأخذِ تاریخی دارد .
ـ علی آباد هم در تقسیماتِ کشوری اکنون از روستاهای فرومد نیست بلکه جزو استانِ خراسانِ رضوی است .
9ـ در صفحۀ 42 نوشته شده است : « زیبایی بافتِ قدیمی روستای فرومد به علّتِ جریانِ آبِ قناتها ، ساواتها ( ساباطها ) و وجـودِ درختـانِ چنـارِ بزرگ می بـاشد که در زمـانِ میـر علاء الدّین کاشته شده اند ( است ) . بنا به گفتۀ حمدالله مستوفی حاکمِ منطقۀ جُوین که فرومد مرکزِ آن بوده و در قرنِ هشتم به فرومد ( فریومد ) تغییر یافته است . بناهای بجای ( به جای ) مانده از آن دوره بوده است . »
اوّلا ؛ حمدالله مستوفی قزوینی شاعر و نویسندۀ قرنِ هشتم است و همانطور که از نامش پیداست ، مستوفی ( حسابدار ، دفتردارِ خزانه ) بوده و حاکمِ منطقۀ جُوین نبوده است ! ( اینجا )
ثانیاً ؛ فرض کنیم که حمدالله مستوفی حاکمِ منطقۀ جوین بوده است ! منظور این آقای حاکمِ منطقۀ جُوین از اینکه گفته است : « فرومد مرکز آن ( جوین ) بوده و در قرنِ هشتم به فرومد تغییر پیدا کرده است . » چیست ؟!
ثالثاً ؛ برای قرنِ هشتم باید کلمۀ « فریومد » به کار بُرده شود .
رابعاً ؛ حمدالله مستوفی در کتابِ « نزهة القلوب » نوشته است : « جُوِین ولایتی است پیش از این داخلِ تومانِ بیهق بوده و اکنون مفرد است ، قصبۀ فریومد شهرستانِ آنجاست . »
10ـ ادّعا شده که چنارها در زمانِ « میر علاءالدّین » کاشته شده است !
اوّلا ؛ این « میر علاء الدّین » کیست ؟ در تاریخِ فریومد نامِ « علاء الدّین محمّد » و « علاء الدّین هندو » ثبت شده که هر دو « وزیر » بوده اند نه « امیر » .
ثانیاً ؛ این ادّعا که چنارها در زمانِ ایشان کاشته شده بر چه پایه ای استوار است ؟!
ثالثاً ؛ اینکه ادّعا شده بناهای به جای مانده ، از آن دوره بوده ، منظور کدام بناهاست ؟ و کدام بناها از آن دوره به جای مانده است ؟ غیر از مسجدِ جامع مگر بنای دیگری هم مانده است ؟ که آن هم در صفحۀ 44 آمده مربوط به قرنِ ششم ( یعنی از دورۀ سلجوقیان ) است .
11ـ در صفحۀ 37 نوشته شده : « در مسیرِ آبِ قنات ، آثاری از یک آسیاب وجود دارد . وجودِ سه مسجد نشان از فرهنگِ اسلامی و مذهبی بودنِ حاکمانِ وقت را حکایت می کند . مسجدِ قـاضی با ترمیـم در دوره های مختلف در حالِ حاضر قابلِ استفاده است ولی از مسجد میر علاء الدّین چیزِ زیادی باقی نمانده است . »
اوّلا ؛ بهتر است به جای « در مسیرِ آبِ قنات » نوشته شود « در مسیرِ آبِ رودخانه » نامِ آن رودخانه هم رودبار است .
ثانیاً ؛ در آن مسیر آثارِ چندین آسیاب ( آسیای آبی ) وجود دارد نه یکی .
ثالثاً ؛ مسجدِ قاضی ترمیم نشده بلکه بازسازی شده ، یعنی اتاقِ گِلی کوچکِ قبلی خراب شده و ساختمانی بزرگ با آجر و آهن ساخته است .
رابعاً ؛ بهتر بود به مسجدِ خانقاه اشاره می شد ( خانقاه فریومد در قرنِ هشتم ) که مثلِ مسجد قاضی بازسازی شده و اکنون موردِ بهره برداری قرار می گیرد .
خامساً ؛ مسجد میر علاء الدّین چیست ؟ کجا بوده ؟ آیا چیز کمی از آن باقی مانده که گفته شده چیز زیادی از آن باقی نمانده است ؟
12ـ منظور از « ساواتها » در صفحۀ 42 چیست ؟ آیا منظور « ساباط / دالان » بوده است ؟!
13ـ منظور از کلمۀ « بجای مانده » چیست ؟
ـ کلمۀ « بجا » به معنای شایسته است و کلمۀ « به جا » به معنای در جای خود ، پس « بجای مانده » یعنی « شایسته مانده » و « به جای مانده » یعنی « باقی مانده » است . این واژه در صفحۀ 18 و 19 و 42 « بجای مانده » و در صفحۀ 38 ( به جای مانده ) ثبت شده است .
14ـ در صفحۀ 38 و 40 نوشته شده است : « در نوشته ها و مستنداتِ تاریخی به جای مانده مانندِ کتابِ سه هزار آیه که در شأنِ حضرتِ امیرالمؤمنین ( ع ) می باشد به نوشتۀ شیخ علی فلسفی و کتابِ بیست هزار زیارتگاه جهان جلدِ پانزدهم و کتابِ فرهنگِ آبادیها نوشتۀ دکتر محمّدحسین بابلی ( پاپلی ) ذکر شده است که مقبرۀ امامزاده سلطان سیّد احمد فرزند امام موسی کاظم در فرومد و برادر سلطان سیّد علی اکبر در روستای علی آباد فرومد قرار دارد . بانی بنا محمود ابن فخرالدّین احمد است این بنا زمانِ جلوسِ شاه طهماسب بن اسماعلیل ( اسماعیل ) خانِ صفوی به اتمام رسید . لازم به ذکر است که ضریح این امامزاده چوبی و مربوط به دورۀ صفوی بوده است تعویض گردیده و بر روی آن این اَشعار حکّ شده است .
هر که در این روضه در آید ز صدق وحی .......... تا هست دعایش به یقین مستجاب شود »
اوّلا ؛ مطلب نقل شده از کتابِ مذکور ، مستنداتِ تاریخی به جای مانده نیست . آقای شیخ علی فلسفی مطلبِ بدونِ سند و شفاهی را از آقای سیّد احمد حسنی نقل کرده ، ظاهراً آقای حسنی همان مطلبِ نقل شده از خودش را روی سنگ حکّ کرده و جلو بُقعه نصب کرده است ! کجای این مطلب مستندِ تاریخی به جای مانده است ؟!
ثانیاً ؛ آقای شیخ علی فلسفی گفته : من نویسندۀ کتاب سه هزار آیه هستم نه اینکه گفته باشد این مطلب را در آن کتاب نقل کرده ام .
ثالثاً ؛ در کتابِ « فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور » فقط طول و عرضِ جغرافیایی و ارتفاعِ مکانها از سطحِ دریا نوشته شده ، یعنی در موردِ « فرومد » و « بُقعه سلطان سیّد احمد » هم فقط طول و عرضِ جغرافیایی و ارتفاعِ آن از سطح دریا نوشته شده است .
رابعاً ؛ به یک بیت شعر ، اَشعار نمی گویند .
خامساً ؛ آن بیت چُنین است :
هر که بر این روضه درآید ز صدق .......... هست دعایش به یقین مستجاب
سادساً ؛ نوشتۀ متن ، روشن نمی کند که اشعار روی کدام یک نوشته شده است : ضریحِ فعلی یا صندوقِ قبلی ؟!
15ـ در صفحۀ 38 تا 41 چهار عکس از بقعۀ سلطان سیّد احمد و یک عکس از محلّ دفنِ شهدای روستا در قبرستانِ کوچۀ بالا درج شده است .
ـ یعنی در این کتاب هیچ اشاره ای به « مزار سادات » که با تحقیقاتِ انجام گرفته تا کنون قدمتِ بیشتر و شجره نامۀ روشن تری دارد نشده و از محلّ دفنِ شهدای کوچۀ پشند هیچ عکسی نیست . در صورتی که روستای فریومد از گذشته های دور ، همزمان دو قبرستان داشته و این جزو پیشینۀ تاریخی روستاست ، ظاهراً کسی که در امورِ روستا مشورت داده از این امر غفلت کرده است .
16ـ اشکالاتِ کتاب بیش از اینهاست مثلاً در مقدّمه نوشته شده است : « قصد داریم در این مجموعه دهستانِ فرومد و توابعِ آن را برای مردمِ ایران معرّفی کنیم تا چُنانکه شما عزیزانِ هموطن که در مسیر به طرفِ مشهدِ مقدّس مایل بودید از دهستانِ فرومد هم دیدن کنید . »
ـ ولی در صفحۀ 8 فاصلۀ روستا را تا جادّۀ اصلی 12 کیلومتر نوشته در صورتی که 18 کیلومتر است .
اکنون باید پرسید :
1ـ چُنین کتابی چگونه داعیّۀ راهنمایی مردم و مسافران را دارد ؟
2ـ با این اشکالاتِ تاریخی و محتوای غیرعلمی ، مسئولانِ امر چگونه مجوّز چاپ داده اند ؟
3ـ یک موسّسه و نهادِ علمی مثلِ دانشگاه صنعتی شاهرود چگونه چُنین کتابی را منتشر کرده است ؟
شهید سیّد علی حسینی در تاریخ 1 / 4 / 1348 در روستای ( شهر فعلی ) میامی به دنیا آمد ، دورۀ تحصیلی ابتدایی را در میامی و راهنمایی را در ورامین پیش خواهرش و متوسّطه را در هنرستان شاهرود طیّ کرد .
او در دورۀ متوسّطه به جهتِ حضور در جبهه نمی توانست در کلاسهای درس شرکت کند و فقط در امتحاناتِ پایانی شرکت می کرد . با پیگیری او در گردان سیّدالشهداء چادری مختصّ مطالعه بر پا شده بود تا فضایی برای درس خواندن فراهم شود .
او رفتاری شایسته داشت ، از والدینش به نیکی یاد می کرد ، با خرسندی از زنده دلی پدرش در پیری سخن می گفت و این زنده دلی را از والدین آموخته بود . رفتار او آموزنده بود ، یک شب بینِ من و او بحثی شد ، من شروع به نقد و پاسخ کردم ، بعد آقای حسینی گفت : این برادر مهدی فکر می کند من پاسخ ندارم که سکوت کرده ام ، من سکوت کردم که مجادله نشود . این برخوردِ او موجبِ خاموشی من شد .
شهید حسینی وفادار و صمیمی بود . یک بار در بارۀ یکی از دوستانش صحبتی به میان آمد ، با لبخند و ذوقِ بسیار گفت : آهای ، من و او با هم برادریم !
در خاطره ای نوشته بودم : سیّد از آنهایی بود که با نور روی پیشانی اش نوشته شده بود « هذا شهید » و گفته بودم : ما در گردان سیّد الشّهداء ، گروهان مقداد ، دستۀ حنظله بودیم که سه تیم داشت ؛ پیمان ، شهادت ، شفاعت . هر صبح که جلو چادر صفّ می بستیم تا به برنامۀ صبحگاهی برویم ، این سخنان بر زبانِ افرادِ هر تیم با صدای بلند جاری می شد : « ما بچّه های دستۀ حنظله با هم پیمان می بندیم ، که اگر به شهادت رسیدیم ، همدیگر را شفاعت کنیم . » سیّد در میان همین بچّه ها بود ، در کربلای چهار که جمعی از بچّه ها آسمانی شدند او بر لبِ بچّه ها لبخند جاری می کرد و در کربلای پنج چند روزی که در فرمانداری آبادان منتظر بودیم تا در آن قسمت خطّ مقدّم به ما سپرده شود ، لحظه به لحظه خبر شهادتِ دوستان را رصد می کرد ، به محض رسیدن به خطّ مقدم ، قبل از آنکه در سنگرها جای بگیریم ، گلوله ای در وسطِ بچّه ها منفجر شد و صدای بچّه ها به « یا حسین » بلند شد ، تصویر حسین بن علی ( ع ) با عبا برایم مجسّم شده بود که نظاره می کند ، من و تنی چند مجروح شدیم ، حسینی و دوستانش در تاریخ 25 / 10 / 1365 آسمانی شدند .
من وقتی مطلبی را که شهید حسینی ده روز قبل از شهادتش در دفتر خاطراتم به یادگار نوشته ، می خوانم ، تحتِ تأثیر عُلوّ طبع و بزرگواری این شهید گرانقدر قرار می گیرم .
باسمه تعالی
قالَ علی علیه السّلام:
مِـنْ کُنُـوزِ الْجَنَّـةِ الْبـرُّ وَ إِخْفـاءُ الْعَمَـلِ وَ الصَّبْـرُ عَلَـى الرَّزایـا وَ کِتْمـانُ الْمَصـائِبِ .
از گنجهاى بهشت ؛ نیکى کردن و پنهان داشتنِ عمل و شکیبایی بر ناملایمات و پوشیده داشتنِ مصیبتهاست .
برگ و بار از خود بیفشان ، برگ و بارت می دهند
در حــریــمِ آشنـــــــــای دوسـت بـارت می دهند
چند می پیچی به خود از بی قـراریهـا چو مـوج ؟
در دلِ ایـن بـی قـــــراریهـــا ، قـــرارت می دهند
چـون شهیــدانِ خــدایـی گـر بـرون آیی ز خویش
راه در دارالامــــان وصــــــــــــلِ یـــارت می دهند
دست بـرداری اگـــر از این جهــــــــان آب و گِـــل
آب خضـــر از چشمـه ســار روزگـــارت می دهند
دیـــده را هـر شب اگـر از شــوق بـارانــی کنـی
دامنـی گــوهـــر زِ چشـــمِ اشکبــارت می دهند
بـا تعهّـــــد گــر درآمیــــــــزی چـو مـن لفظِ دَری
گــوهــرِ مضمــون بــه شعـــر آبـــدارت می دهند
از سرورِ عزیزم آقای مهدی یاقوتیان التماس دعا دارم و از شما می خواهم اگر بدی از این حقیر دیده ای به بزرگواری خود ببخشی ـ التماس دعا
تُرابِ قُدومِ مجاهدین ، بندۀ کمترین ، سیّد علی حسینی ـ دزفول 15 / 10 / 1365
قسمتی از وصیّتنامه
معبودا ! پاک پروردگارا ! سالها از عمرم سپری شد و شب و روزها از پشتِ سر هم رسیده در خزیدند و چهرۀ واقعی زندگی به صورتِ معمّای ناگشودنی همواره آزارم می داد و با گذشتِ روزگاران آن چهرۀ ملکوتی پوشیده تر می گشت تا آن هنگام که راهی کوی تو ای محبوب معشوق گشتم ... .
در تاریخ 23 / 7 / 1366 تنها در کنارِ مدفن شهید نشسته بودم و به یادِ خاطرات و لحظۀ خداحافظی با پدرش که من از داخلِ اتوبوس شاهد بودم ، افتادم . سورۀ حمد و توحید را قرائت کردم و قسمتی از وصیتنامه اش را که بر روی سنگِ قبرش نوشته بود یادداشت کردم : « خود را برای تحمّل رنجها و مصیبتها آماده کنید ، دل قوی دارید که قادرِ یکتا ، پشتیبان و نگهبانِ شماست و تنها اوست که شما را از شرِّ کافران و دشمنان نجات می بخشد . »
درج شده در اینجا و اینجا