عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

چند نمونۀ عملی برای موارد قبلی

 کار و  احساس شخصیّت

یکی دیگر از فوایدِ کار ، مسئلۀ حفظِ شخصیّت و حیثیت و استقلال است که تعبیرهای مختلفی دارد . مثلاً آبرو ؛ انسان آن گاه که شخصیّتش ضربه بخورد ، آبرویش برود و تحقیر بشود ناراحت می ­شود . انسان در اثرِ کار ـ و مخصوصاً اگر مقرون به ابتکار باشد ـ به حُکمِ اینکه نیازش را از دیگران برطرف کرده است ، در مقابلِ دیگران احساسِ شخصیّت می­ کند ، یعنی دیگر احساسِ حقارت نمی کند .

دو رُباعی است منسوب به امیرالمؤمنین علی علیه السّلام در دیوانِ منسوب به ایشان .

در یکی می­ فرمایند :

لَنَقْلُ الصَّخْرِ مِنْ قُلَلِ الْجِبالِ

اَحَبُّ اِلَیَّ مِنْ مِنَنِ الرِّجالِ

یَقولُ النّاسُ لی فِی الْکَسْبِ عارٌ

فَاِنَّ الْعارَ فی ذُلِّ السُّؤالِ

برای من سنگ ­کشی از قلّه ­های کوه ( یعنی چُنین کارِ سختی ) گواراتر و آسان تر است از اینکه منّت دیگران را به دوش بکشم . به من می ­گویند : در کار و کسب ننگ است ( می ­دانیم همین کارهایی را که ما اسمش را عَمَلگی می­ گذاریم ، علی علیه السّلام انجام می­ داد ، مثلِ حفرِ چاه و قنات ، کشتِ درخت ، آباد کردنِ باغها و احیاناً کار به شرطِ مُزد گرفتن ولو برای غیر مسلمان . گاهی علی علیه السّلام می ­رفت در باغهای مدینه برای بنی ­قُرَیظه و بنی ­النّضیر ـ که یهودیان مدینه بودند ـ کار می­ کرد و مُزد می­ گرفت و با آن پول زندگی می ­کرد . قهراً چُنین انسانی موردِ تهاجم قرار می ­گیرد که تو ننگت نمی ­کند از چُنین کارها ؟! ) و من می ­گویم : ننگ این است که انسان نداشته باشد و از دیگران بخواهد .

در رُباعی دیگر می ­فرماید :

کُدَّ کَدَّ الْعَبْدِ اِنْ اَحْبَبْتَ اَنْ تُصْبِحَ حُرّا .

اگر می ­خواهی آزاد زندگی کنی ، مثلِ بَرده زحمت بکش .

وَ اقْطَعِ الاْمالَ مِنْ مالِ بَنی آدَمَ طُرّا .

آرزویت را از مالِ هر کس که باشد ببُر و قطع کن .

لا تَقُلْ ذا مَکْسَبٍ یُزْری فَقَصْدُ النّاسِ اَزْری .

نگو این کار مرا پَست می کند ، زیرا از مردم خواستن از هر چیزی بیشتر ذلّت می ­آورد .

اَنْتَ مَا اسْتَغْنَیْتَ عَنْ غَیْرِکَ اَعْلَی النّاسِ قَدْرا .

وقتی که از دیگران بی ­نیاز باشی ، هرکاری داشته باشی از همه مردم بلند قدرتر هستی .

تعلیم و تربیت در اسلام ، شهید مطهّری ، انتشارات الزّهرا ، 1366 ، ص 270 ـ 271

 

پدرم را هر کس به هر مجلس روضه ‌ای که دعوت می ‌کرد خواه آن کس خان ولایت بود  و مجلسی با شکوه داشت یا پیر زن فقیری که در کلبۀ خودش مجلس برپا کرده بود همه را می ‌پذیرفت و مانند نماز خواندن برخود واجب می ‌دانست که برود و تا حدّی که می ‌تواند آن‌ها را موعظه کند و مسائل دینی آن‌ها را برای‌شان بگوید و هر کس که فوت می ‌کرد خواه از اَعیان شهر یا کم‌ترین فقیر و به او اطّلاع می ‌دادند، برای حاضر شدن در محلّ غسل و کفن و دفن او می ‌رفت و مسائل را با همه مستحبّات برای غسّال‌ها می ‌گفت و به آنها تأکید می کرد که با نیّت قربت به خدا غسل بدهند . نه به قصدِ اُجرت تا غسلِ میّت صحیح باشد و مستحبّات کفن را بیان می کرد . و بر جنازه نماز می خواند و می ماند تا دفن می کردند و مراقبت می کرد که گور و لحد را با رعایتِ مستحبّات حَفر کنند و میّت را در هنگام سپردنِ به خاک زجر ندهند و با دست ، خاک در قبرش بریزند و قبلاً نیکو خشت بچینند و لای آنها را بگیرند که خاک روی میّت نریزد . همین که قبر از خاک پُر می شد روی آن آب می پاشیدند و پنجه های خود را باز کرده در خاکِ مرطوب فرو می بردند و سورۀ حمد و سه بار قُل هُوَ الله اَحَد را می خواندند و پس از آن بازماندگانِ میّت را تا خانۀ آنها همراهی می کرد و دلداری می داد و ضمناً موعظه می کرد که اگر متوفّی حقوقِ واجبه ای بر گردن داشته ، اَدا کنند و فقط در فکر تقسیم میراث با یکدیگر منازعه نکنند و اگر پسر بزرگی داشت می گفت که نمازهای فوت شدۀ پدر ، قضایش بر گردنِ اوست و غالباً  در همۀ این احوال روزه داشت و از هیچ کس در مقابلِ هیچ یک از این کارها حتّی برای مجلسِ عقدی که می رفت پول قبول نمی کرد و همۀ این کارها را از لحاظِ شرعی بر خودش واجب می دانست که انجام بدهد و گذشته از آن احساس ننگ و عار و خفّت می ‌کرد که در مقابلِ این کارها پول بگیرد .

فضیلتهای فراموش شده ، ( شرح حال حاج آخوند ملّا عبّاس تربتی ) ، حسینعلی راشد ، انتشارات اطّلاعات ، چاپ هجدهم ، 1382 ، ص 103 ـ 104 

 

 وضع‌ تحمّل ‌و بردباری ‌علاّمه‌ در شدائد و گرفتاریها

مهر تابان ـ آیة الله سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی

و امّا وضع‌ مَعیشت ‌ایشان ‌: چنانچه‌ از شجرۀ آنان‌ پیداست‌ از خاندان ‌محترم ‌و معروف‌ و سرشناس‌ آذربایجان ‌بوده‌ اند و ممرّ معاش ‌ایشان ‌و برادرشان ‌از کودکی ‌منحصر به زمین ‌زراعتی ‌در قریۀ شادآباد تبریز بوده ‌و از نیاکان ‌به عنوان ‌ارث ‌منتقل ‌شده ‌بود . و چُنانچه ‌از نوشتجات‌ ایشان‌ در دوران ‌توطّن‌ و اقدام ‌به ‌فلاحت ‌و زراعت ‌برای ‌ممرّ معاش‌ در تبریز پیداست‌ ؛ آن ‌رساله‌ های ‌خطّی‌ ( کتاب‌ « توحید » و کتاب‌ « إنسان ‌» و رسالۀ « وسائط‌ » و رسالۀ « ولایت‌ » ) را در قریۀ شادآباد نوشته‌ اند .

ایشان‌ می ‌فرمودند : این ‌مِلک ‌، دویست ‌و هفتاد سال ‌است‌ که ‌مِلک ‌طلقِ آباء و اجداد ما بوده ‌است ‌و یگانه ‌وسیلۀ ارتزاق ‌از راه ‌کشاورزی ‌می ‌باشد و چنانچه ‌مورد غَصب ‌و تعدّی ‌واقع ‌می‌ شد ، به طور کلّی ‌رشتۀ معاش ‌ایشان ‌مختلّ می‌ گشت ‌و در مضیقه ‌واقع ‌می‌ شدند .

چون‌ علاّمۀ طباطباییبا وجود داشتن ‌مقام‌ فقاهت ‌و علمیّت ‌و واجدیّت ‌مقام ‌مرجعیّت ‌؛ به علّت ‌اهتمام‌ به ‌امور علمیّه ‌و تربیتِ ‌طلاّب ‌از نقطۀ نظر معنویّت ‌و اخلاق و تصحیح ‌عقیده ‌، و به علّت ‌دفاع‌ از سنگر اسلام ‌و حریم ‌تشیّع ‌؛ دیگر مجالی ‌و حالی ‌برای ‌تدوین ‌رساله ‌و فتوی ‌و استفتاء را نداشتند ؛ و از بدو امر عمداً مسیر خود را در غیر این ‌طریق ‌قرار داده ‌بودند .

و چون‌ از این ‌طرف ‌، این ‌امور بکلّی‌ مسدود بود و از طرفِ ‌دیگر ایشان ‌به هیچ وجه ‌سهم ‌امام ‌را قبول ‌نمی ‌کردند ، معلوم است‌ که ‌وضعِ معیشت‌ و زندگی ‌ایشان‌ در صورتِ‌ فقدان ‌منافع ‌فلاحت ‌و زراعت‌ که‌ عایدشان ‌می‌ شد ، از یک‌ طلبۀ ساده ‌پایین ‌تر خواهد بود . چون ‌آن ‌طلبه ‌، اگر چه‌ از شهر و یا دِه ‌برای‌ او مقرّری ‌نرسد لاأقلّ از سهم ‌امام ‌استفاده ‌می ­کند . و آن‌ منافع ‌زراعت ‌هم ‌در صورت ‌وصول ‌، فقط ‌برای ‌إمرار مقدار ضرورت‌ از معاش ‌به حدّ أقلّ بود .  و طبعاً رجال ‌علم ‌و دانش‌ ما از قدیم ‌الایّام ‌بدین ‌محذور مبتلا بودند :

رجال‌ علم ‌و دانش ‌ما از قدیم‌ الایّام ‌در ضیق‌ معیشت‌ به سر می ‌بُرده‌ اند

مرحوم‌ آیة‌ الله‌ شیخ ‌جواد بَلاغی ‌نجفی ‌که ‌فخر اسلام ‌بود و علوم ‌و مؤلّفات ‌او جهان ‌دانش‌ را روشن ‌کرد ، در نجف‌ اشرف ‌در خانۀ محقّری ‌روی‌ حصیر زندگی ‌می ‌کرد ؛ و برای ‌طبع ‌کتابهای ‌خود علیه ‌مادّیّین ‌و طبیعیّین‌ و یهودیان ‌و مسیحیان ‌، که‌ حقّاً سند مباهات ‌و افتخار عالم ‌اسلام ‌بود ، مجبور می ‌گردد خانۀ مسکونی‌ خود را بفروشد .

استاد استادِ ما :  مرحوم‌ قاضی‌ رضوانُ اللهِ علیه ‌در نجف‌ اشرف ‌با وجود عائلۀ سنگین ‌، چُنان ‌در ضیق ‌معیشت ‌زندگی ‌می‌ نمود که‌ داستان ‌های ‌او برای ‌ما ضرب ‌المثل ‌است ‌.

در خانۀ او غیر از حصیر خرمایی‌ چیزی ‌نبود .  و برای ‌روشن ‌کردن ‌چراغ ‌نفتی ‌در شب‌ به جهت ‌نبودن‌ لامپا و یا نفت ‌، چه ‌بسا در خاموشی‌ به سر می ‌بُردند .

مرحوم ‌آیة ‌الله ‌علاّمه‌ حاج‌ شیخ‌ آقا بزرگ‌ طهرانی‌ هیچ‌ ممرّ معاشی‌ نداشت‌ و از حال ‌ایشان ‌کسی ‌با خبر نبود .  صد سال ‌به علم ‌و اسلام ‌و تشیّع ‌خدمت ‌کرد ؛ و مجاهدات ‌ارزنده ‌و آثار نفیس ‌و بی‌ نظیری ‌از خود به یادگار گذاشت‌ که‌ امروز مورد استفادۀ تمام ‌اهل ‌تحقیق‌ و تتبّع ‌و محور مراجعاتِ ‌نویسندگان ‌است ‌.

این ‌مرد شب‌ و روز مشغول‌ نوشتن ‌و زحمت ‌کشیدن ‌و جمع ‌آوری ‌اَسناد و مدارک ‌نوشتجات ‌بود . وضع ‌خانۀ او عیناً مانند یک‌ طلبۀ معمولی‌ ، ساده ‌و بلکه ‌پایین ‌تر  و شدایدی‌ که ‌تحمّل‌ نموده ‌است‌ فوق ‌تصوّر است ‌.

علاّمۀ أمینی ‌صاحب‌ « الغدیر » تا قبل ‌از مشهوریّت ‌و معروفیّت‌ ، در تنگی‌ معاش‌ به سر می ‌بُرد و حتّی ‌برای ‌طبع ‌اوّل ‌دورۀ « الغدیر » با مشکلاتی ‌مواجه ‌شدند .

و این ‌یک‌ نقص ‌بزرگ‌ در دستگاه ‌روحانیّت ‌فعلی ‌از نقطۀ نظر کیفیّت ‌ادارۀ امور مالی ‌است‌ .

چرا باید افرادی ‌که ‌در رشته ‌های‌ خاصّی‌ چون ‌فلسفه ‌و عرفان ‌و کلام‌ و تفسیر و حدیث ‌و تاریخ ‌و رجال ‌و غیرها عمری ‌را می ‌گذرانند و با وجود سرمایه ‌های ‌سرشار فقهی‌ ؛ به علل ‌کمک ‌به ‌اسلام ‌و نیاز جامعه ‌بدین ‌علوم ‌و پُرکردن ‌مواضع ‌ضعف‌ و به علّت ‌پاسداری ‌و سنگربانی ‌از حریم ‌مکتب ‌، باید حتّی ‌از یک‌ زندگی ‌ساده ‌و معمولی ‌محروم ‌و برای‌ اِمرار معاش ‌و حفظ‌ آبرو و حیثیّت ‌دچار هزار اشکال ‌گردند .

بودجۀ صندوق ‌مسلمین ‌که ‌به عنوان ‌سهم‌ امام ‌به ‌حوزه ها ارسال ‌می ‌شود ، از عطف‌ توجّه ‌به چُنین ‌افرادی‌ دریغ ‌و قبول ‌سهم‌ امام ‌برای ‌چُنین‌ کسانی ‌ـ به توسّط‌ متصدّیان ‌و مباشران‌ ـ موجب ‌قبول ‌ذُلّ استخفاف ‌و تحقیر و تسلیم‌ در برابر دستگاه ‌مدیره ‌باشد .

از اجازه ‌و تصدیق ‌مقام‌ اجتهاد و فقاهتِ افرادِ والا مقامی‌ که‌ دارای ‌مزایای ‌اخلاقی ‌و روحی‌ ، علاوه ‌بر جنبه ‌های ‌علمی ‌هستند ؛ چون ‌ملازم ‌با تصدیق ‌شخصیّت ‌و استقلال‌ امور آنهاست‌ ، خودداری ‌شود .

و به ‌افراد بی‌ سواد و بی ‌احتیاط ‌و متجرّی ‌، به عنوان ‌جِبایه ‌و جمع ‌آوری‌ سهم‌ امام ‌اجازه‌ های ‌طویله ‌و مطوّله ‌و مُلقَّب ‌به ألقاب ‌و آداب ‌داده ‌شود ؛ که ‌مرکز حُکمرانی ‌از مقرّ خود تکان ‌نخورد ، و در وصول ‌آن ‌به دستِ‌ افراد غیر واجد شرائط ‌که ‌در مزایای ‌روحی ‌و اخلاقی‌ از سطح ‌معمولی ‌مردم‌ پایین ‌ترند ، به ملاک ‌ادّعای ‌علم ‌و اعلمیّت ‌و فقه ‌و افقهیّت ‌و ورع ‌و اورعیّت ‌، خللی ‌پدیدار نگردد . فَیا لَلاسَفِ بهَذِهِ السّیرَةِ الرَّدیَّةِ الْمُرْدیَةِ الْمُبیدَةِ لِلْعِلْمِ وَ الْعُلَمآءِ وَ الْفِقْهِ وَ الْفُقَهآءِ .

و چون‌ به‌ آنها گفته ‌شود :  به ‌چه ‌دلیل ‌؟ به ‌چه ‌آیه ؟ به ‌چه ‌روایت ‌شما می‌گویید : سهم ‌امام ‌مقلّد باید به دستِ ‌مرجع ‌یا نایبِ‌ او بخصوصه ‌برسد ؟ در کدام ‌کتابِ ‌فقه ‌و خبر و تفسیر چُنین ‌مطلبی ‌را دیده‌اید ؟ این‌ چه ‌سنّت‌ ها و بدعت‌ هایی‌ است ‌که ‌می‌ نهید ؟

می ‌گویند : فلان‌ و بهمان ‌گفته‌ اند .

شما که‌ ادّعای ‌اجتهاد می ‌کنید !  چرا در اینجا فقط‌ ، مقلِّدِ صِرف‌ فلان ‌و بهمان ‌شده‌ اید ؟

مهر تابان ـ آیة الله سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی

در ادامۀ مطلبِ قبلی

 مسئلۀ ارتزاقِ اهلِ عِلم

شما ببینید که این دین تا چه اندازه عالی و مترقّی و منطقی و خِرَدپسند و حکیمانه است . در مسئلۀ ارتزاقِ اهلِ عِلم نیز اسلام دستور بالخصوصی ندارد ، یعنی اسلام نگفته است : آن کسانی که عالِمِ دینی هستند چون عالِمِ دینی هستند از یک وظیفۀ عمومی و یک واجبی که متوجّه همه مردم هست یعنی تلاش برای‏ معاش معافند .

این خود یک مسئله‏ ای است که اوّلا در اسلام بر هر کسی واجب است که برای‏ معاش و زندگی خود کار کند . نقطه مقابلِ کَلِّ بر دیگران بودن است . حدیثِ‏ نبوی است و در [ ( وسائل ) ] و غیرِ آن هست که پیغمبرِ اکرم فرمود : « مَلعُونٌ مَن اَلقی کَلَّه عَلَی النّاسِ » ( فروع کافی ، ج 5 ، ص 72 ) . مشمولِ لعنتِ خدا است آن کسی که سنگینی خودش را رویِ دوشِ دیگران بیندازد ... .

شیخ انصاری اعلی الله مقامَه در [ ( مکاسب ) ] اواخِر قسمتِ اوّل یا جلد اوّل قبل از خیارات یک بحثی دارد در همین موضوع راجع به اینکه آیا طلّاب و علمای دینی باید کار و کسب‏ بکنند یا خیر ؟ می‏ گوید : استثنا نیست ، بر همۀ مردم واجب است از جمله بر آنها . بله ، یک وقت هست یک نفر یا بیشتر ، افرادی هستند که اینها باید انحصاراً وظیفه تعلیم و تعلم دینی را انجام دهند و به کارِ دیگر نمی ‏رسند .

می‏ گوید : کار و کسب یک واجبِ عینی است ، و از طرفِ دیگر یک واجب‏ کفایی هم هست که عبارت است از [ ( تفقّه ) ] . بر همه مردم واجبِ کفایی‏ است که یک عدّه فقیه در دین ، یعنی یک عدّه مردم دین شناس ، اسلام شناس‏ که اصولِ عقایدِ اسلام را بدانند ، بتوانند تعلیم بدهند و از آن دفاع کنند ، تعلیماتِ اخلاقی و اجتماعی اسلام را به همان جامعیّت خودش به مردم یاد بدهند [ وجود داشته باشند ] . این یک واجبِ کفایی است و متوجّه همه مردم‏ است که حتماً باید از میانِ خودتان یک عدّه متفقّه و بصیر در دین داشته‏ باشید .

 اینجا دو تا واجب است ، یکی عینی و یکی کفایی . آن وقت می‏ گوید : یک وقت‏ هست که [ ( مَن به الکفایة ) ] وجود دارد ، مثلاً من می ‏بینم که فلان کارِ مذهبی را که انجام می ‏دهم ، در اجتماع صد نفر بهتر از من هستند که اگر من‏ کنار بروم احتیاجی برای جامعه باقی نمی ‏ماند . در این صورت بر من واجب‏ است که در درجۀ اوّل بروم دنبالِ کار و کسب و چُنانچه وقت زیادی داشتم‏ بروم دنبالِ آن کارِ مذهبی ... .

بله ، در یک شرایطِ بالخصوص که این شرایط بالخصوص در این آیه بیان شده‏ است : « ما کان المؤمنون لینفروا کافة ... » اسلام به آن افراد صلاحیتداری که به دردِ این کار می ‏خورند و اگر کنار بروند [ ( مَن به الکفایة ) ] وجود ندارد و خللی در انجام [ دادنِ ] این دستور لازم می ‏آید می ‏گوید : عجالتاً و موقّتا از این دستور معاف هستید .

خودِ همین مردِ بزرگ یعنی شیخ انصاری ، درباره‏ اش گفته‏ اند که : این مرد وقتی که در نجف بود نصفِ روز را می ‏رفت در بازار و در یک بُنگاه کسب می ‏کرد و نصفِ دیگرِ روز را می‏ آمد در درسِ استادش مرحوم شریف‏ العلماء مازندرانی شرکت می‏ کرد ( و این جور می‏ گویند که : علّت این هم که این‏ مرد کتاب [ ( مکاسب ) ] را در انجام [ دادنِ ] معاملات به این خوبی نوشته است‏ این بوده که خودش مدّتی در بازار بوده و از کارهای بازاری شخصاً سر در می ‏آورده ) تا اینکه استادش شریف العلماء رفتنِ او به بازار را نهی و تحریم کرد و گفت : تو از آن افرادی هستی که باید تمامِ وقتت اختصاص به‏ امورِ دینی داشته باشد ، و راست هم گفته است .

خاتمیّت ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ 34 ، 1394 ، ص 102 ـ 105

... حال فرض کُن که سالماً رفته ­ام و مجتهد شده ­ام و جوالِ استعدادِ خود را پُر از علوم نموده ام امّا بُنیۀ کار کردن را ندارم . یقیناً طَمَع به غیر هم ندارم . یقیناً چون آخوندهایى که چشم به دستِ غیر و یا اَدنى توقّعى از غیر دارند و یا اظهارِ احتیاج به غیر مى ­کنند آنها را من در متنِ کُفر مى ­بینم یا در حاشیه . و اگر بمیرم از من سر نخواهد زد و در مکتبخانه در « صد کلمه » خواندم که على علیه السَّلام فرمود : ( ذُلَّ مَن طَمَعَ ) و من هرگز ذلّت بر خود روا ندارم ... . سیاحت شرق ، ص 44

گفتم : اگر طلبه­ اى و کلّاش نیستى بیا کارِ طلّابِ قدیم را بکنیم .

گفت : چکار کنیم ؟

 گفتم : برویم به عَمَلگى و تریاک­ زنى و من خوب یاد دارم .

 گفت : من یاد ندارم .

 گفتم : بیا برویم من با تو مى ­سازیم ، هر کدام سه قِران قرض کردیم کارد و تیغى گرفتیم رفتیم به یک دِهى در طرفِ خواجه ربیع با صاحبانِ تریاک آنچه کردیم که راضى شوند که شش یک و هفت یک از تریاک براى ما مُزد قرار دهند راضى نشدند .

گفتند : فقط ما روزى به هر کدام یک قِران و نیم با مخارج مى ­دهیم .

 ما خواهى نخواهى راضى شدیم . روزِ دوم غروبى دیدیم یکى از طلّاب همولایتى از صبح در جُسـتجوى ما بوده ، حسب الامر یکى از پیشنمازهاى قوچانى که خسته و هلاک شده بعد از خطاب و عتابِ زیاد .

گفت : من مأمورم که شما را ببرم این ننگ و عار است که طلبه فَعَلگى کند .

گفتم : نه خیر ، ننگ نیست که به بعضى حیله ­ها و تدلیسها پولِ مردم را گرفتن و خوردن و این کارِ پیغمبران و پیشوایان که مایۀ سرفرازى و افتخار است ننگ شده ، عَجَب ملّاها عقیده­ ها و روشهایى دارند ، خوب شده که کُتُبِ درسِ ما اینها نیست و مصنّفین آنها از قدیم­ اند ، مثلِ شهید که در آداب المتعلّمین مى ­گوید : اگر ممکن است طلبه نصفِ روز را درس بخواند و نصف روز معاش یومیّۀ خود را تحصیل کند ، از زکات نگیرد و الّا اگر تصنیفِ این علماء بود ، مطالبشان مشوّب به باطل بود ... . سیاحت شرق ، ص 74 ـ 76

گفتم : تو هرچه شلال نمایى [ بخیه بزنی ] من مکینه [ منگنه ] مى ­کنم و خُمسِ مداخلش را به من واگذار کُن .

گفت : بسیار خوب است ، لکن براى ملّا مناسب نیست کاسبى نمودن .

 گفتم : غلط مکن ، اصحابِ پیغمبر و امامها همه کاسب بودند ، نهایت دو ـ سه ساعت در نصفه­ هاى شب این کار را مى­ کنم که کسى ملتفت نشود ، چون در این جُزء زمان ، مزدورى نمودنِ اهل عِلم ناپسند شده است ، و لکن اعمالِ ناپسندیده ، پسندیده و معمول شده ، مثلِ وجوهات گرفتن از مردم به حِیَل و دسایسى که معمول مى­ دارند و صُوَر وَقیحه که به کار مى ­بَرند که در حقیقت دین فروشى ، بلکه هیکل و صورت­ فروشى است که مغزِ تنظیفات و مسواک و تَحت الحَنک و ریش شانه نمودن بُت ­تراشى و بُت­فروشى است که کَسبِ آزرِ بُت تراش از اینها بهتر بود که بر حَسَبِ ظاهر منونیّت و عُبُودیّتى از مشتریان نداشت ... . سیاحت شرق ، ص 530 ـ 531 

گفتم : کاش این دو تومان هم گُم مى ­شد لااقلّ به غُصّه و زحماتِ دیگر مبتلا نمى­ شدم ، و حال به جِدّ مشغولِ نماز شدم تا مگر زودتر تمام شود که یک سالِ دیگر گرفته شود و این نماز از بیگارى که دیوانیان تحمیل رعایا مى­ کردند بدتر بود ، بلکه نمازِ استیجارى خواندن عملِ بسیار زشت و پُر زحمتى است که انسان روحاً و عملاً و بدناً در عذاب و در خوفِ عاقبت اسـت و گاهى بسیار خسته مى ­شدم به پدرم نِفرین مى ­کردم که چرا مرا به مدرسه گذاشت و محتاجِ به نانِ کثیفِ ملّایى کرد .

بالجمله بعد از سى ـ چهل روز نماز را تمام نمودم رفتم قصّه را به نوکرِ آقا گفتم . آن هم به هزار منّت و سنت پنج قِران محضِ جُبرانِ مافات افزوده ، یک سال را به چهار تومان داد و تا مدّتهاى درازى خوابِ شب و روز من به طورِ مَضمَضه بود . یعنى روزها فقط تمدّد اعصابى بدونِ اینکه چُرتم بِبَرد ، و لکن شب چُرتى مى ­زدم چه حتّى الامکان اوقاتِ نماز را زیاد مى ­گرفتم بلکه گاهى تمامِ شب و روز را مى ­گرفتم یک ـ دو وعده شب نماز مى­ خواندم و یک ـ دو وعده را در روز و هر وعده دو ساعت متّصل مى ­خواندم که سر گیج مى ­شد و چشمها از کاسه مى ­خواست بیرون رود و دو ـ سه ساعت در نصفه ­هاى شب مشغول مکینه بودم و دو ـ سه ساعت مشغول درس و مباحثه بودم و یک ساعتى خود را به قرائتخانه مى­ رساندم و روزنامه­ ها را زیر و رو مى­ کردم ... . سیاحت شرق ، ص 534 ـ 535

سیاحت شرق یا زندگینامۀ آقا نجفی قوچانی ، تصحیح ؛ رمضانعلی شاکری ، انتشارات امیرکبیر ، چاپ ششم ، 1378

پاسخ به یک پرسش

یکی از خوانندگانِ محترمِ وبلاگ و کانال خطّۀ فریومد / فرومد در بارۀ موضوع قبلی که درج شده ، چند مطلب از من پرسیده است یکی از پرسشهای ایشان این است :

ـ شما بفرمایید واسه یک روحانی اگر حقوقی جمع نشود از کجا زندگیش را تأمین نماید ؟

پاسخ این پرسش را از زبانِ شهید مطهّری بشنویم :

در یادداشتهای استاد مطهّری ، ج 1 و ‏6 ، در این موضوع رفرنسهایی ( ارجاعهایی ) داده شده است .

عقل و طَمَع ـ اجرِ رسالت و مُزدِ تبلیغ در کارِ دین و تأثیرِ آن در انحراف ـ چرا در رسالت اُجرت نیست ؟

عطف به آنچه در دفتر ... شماره ... برای فلسفۀ عدمِ اجر و مُزد در کارهای مقدّس بیان شد ، مولوی در جلد دوم مثنوی راجع به اینکه طَمَع منحرف کنندۀ عقل است می ‏گوید :

گر طَمَع در آینه بر خاستی

در نِفاق آن آینه چون ماستی

گر ترازو را طَمَع بودی به مال

راست کِی گفتی ترازو وصفِ حال

هر نبیی گفت با قوم از صَفا

من نخواهم مُزدِ پیغام از شما

 آیه‏ « وَ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ . » ، ( شُعراء ، 26 / ١٠٩ ) مکرّر از زبانِ پیغمبران نقل شده است .

مرحوم حاجی نوری علیه الرّحمة در کتابِ « لؤلؤ و مرجان » در این‌ موضوع بحث کرده ‌اند در آنجا احادیثِ چندی در نهیِ استیکال به اهلِ بیت ذکر کرده است .

رجوع شود به گفتارهای « خطابه و منبر » در همین کتاب

ایضاً رجوع شود به مقالۀ « مشکل اساسی در سازمان روحانی » و مقالۀ آقای بهشتی راجع به « روحانیّت حِرفه ­ای »

 

 ... و در کتابِ « جعفریّات » از آن جناب مروی است که اُجرتِ مؤذّن را از اقسامِ سُحت شُمرند مثلِ قیمتِ میته و نظایرِ آن ... .

و مشابهتِ روضه­ خوان با مؤذّن واضح است زیرا که مؤذّن اعلام می­ کند مؤمنین را به حضور وقتی که می ­بایست حاضر شد در آن وقت در محضرِ مبارکِ خداوند ( تبارک و تعالی ) به رسیدنِ وقتِ بهترین اعمال که سببِ رستگاری و خاموش کردنِ آتشی است که به سببِ گُناهان برای خود افروختند و غیرِ اینها از فضایل و آثار و خواصّ دنیوی و اُخروی نماز که معراجِ مؤمنین است .

همچُنین روضه­ خوان اعلام می ­کند مؤمنین را به فضایل و مناقب و مصائب ساداتِ اَنام و رسیدنِ موسمِ عملی که سببِ تقرّب به خداوند و خشنودی رسولِ خدا و ائمّۀ هُدی علیهم السّلام و نجات از شداید در دنیا و آخِرت و خاموش شدنِ دریاها از آتش است یعنی گریستن بر آلِ محمّد علیهم السّلام ... .

لؤلؤ و مرجان ، میرزا حسین نوری طبرسی ، ( محدّث نوری ) ، انتشارات فراهانی ، چاپ اوّل ، 1391 ، ص 32 ـ 33

روحانیّت در اسلام و در میانِ مسلمانان

... در اسلام سِمَتِ خاصّی به نامِ روحانیّت ، نظیرِ آنچه در میانِ پیروانِ بسیاری از ادیان هست و تقریباً شُغل و حِرفۀ خاصّ روحانیّون شُمرده می ­شود ، سُراغ نداریم .

آنچه در اسلام هست ؛ یک سلسله تکالیفِ واجب یا مستحبِّ عمومی است که برخی عینی و اغلب کفایی است بی ­آنکه کم­ترین رنگِ شُغل و حِرفه­ ای برای یک دسته داشته باشد ... .

بعضی که استعداد و فراغت و علاقۀ بیشتری داشتند می ­کوشیدند تا به قرآن و حدیث بیشتر آشنا باشند. بعضی همۀ قرآن را از حفظ داشتند و برخی بیش از یکی دو آیه نمی­ دانستند . کسانی صدها حدیث از بَر داشتند و اشخاصی جُز چند حدیث به یاد نداشتند .

البتّه آنها که قرآن و حدیثِ بیشتر می­ دانستند عدّۀ خاصّی بودند و این فضیلت برای آنها امتیازی شُمرده می ­شد ؛ ولی نه آنکه به علّت داشتن این فضیلت امتیازاتِ حقوقی و قانونی نظیرِ آنچه در لاوی یهود و برهمنِ هند گفتیم به دست آرند . یا اینکه یاد گرفتن و یاد دادنِ حقایقِ اسلام شُغل و حِرفه برای آنها شود و از راهِ آن درآمدی به دست آرند و هزینۀ زندگی خود و عائلۀ خود را تأمین کنند .

... گذشتۀ ما محقّقان پُراَرج و نامور در این فنون داشته و رشتۀ تتبّع و تحقیق از نخستین قرونِ اسلامی تا عصرِ حاضر همواره کشیده و هیچ گاه قطع نشده است . در روایاتِ ما این مجاهدانِ راهِ حقّ ، تکریم و تجلیل و تشویقِ فراوان شده و ثوابهای بی­ مانند برای انجام [ دادنِ ] این وظیفه و جهادِ مقدّس نوید داده شده است . پاداشِ آنها مالِ دنیا نیست . کسانی که عُمرِ خود را در راهِ انجام [ دادنِ ] یک تکلیفِ مقدّس صرف می ­کنند مبادلۀ محصولِ کارِ خود را با مال و جاه ، پَست و ناچیز می ­شُمردند . علاوه بر این ، دنیاطلبی از راهِ دین و علومِ دینی در روایاتِ ما سخت مذموم و بَد فَرجام شُمرده شده است .

تحصیلِ علومِ دینی یک واجبِ کفایی است که به استنادِ بعضی روایات باید از اغراضِ مادّی و امتیازطلبی منزّه باشد . تحصیلِ علوم و فنونِ لازمِ دیگر از قبیلِ پزشکی ، داروسازی ، فنّی و نظایرِ آنها نیز واجبِ کفایی است ؛ ولی در این میان فرقی هست .

آنها که این فنونِ زندگی را تحصیل می ­کنند پس از فراغ از تحصیل می ­توانند آن را شُغل و حِرفۀ خود قرار دهند و کار و معلوماتِ خود را با پول مبادله و هزینۀ زندگی خود را از این راه تأمین کنند ولی به کسانی که علومِ اسلامی تحصیل می ­کنند چُنین حقّی داده نشده است . کار آنها باید برتر و منزّه­ تر از آن باشد که به صورتِ حِرفه و کسبِ معیشیت درآید . گرفتنِ مُزد برای فتوی دادن یا بیانِ مسائل و احکام و معارفِ دین در فقهِ ما از مُحرّمات شُمرده شده است .

به این جهت باید کسانی که به مطالعاتِ تحقیقی در رشته­ های مختلفِ علومِ دینی می ­پردازند هزینۀ زندگیشان از راهِ درآمدهای شخصیِ دیگری که دارند تأمین شود و اگر از این قبیل افراد به اندازۀ کافی در میانِ مسلمانان پیدا نشد باید حکومتِ اسلامی که مسئولِ تأمینِ مصالحِ عمومی است عدّه ­ای را به انجام [ دادنِ ] این مهمّ بگُمارند و وسایلِ کار و هزینۀ زندگی آنان را از بیت المال مسلمین بپردازد .

و اگر حکومت ، حکومتِ اسلامی و پایبند به مقرّرات اسلام نیست یا به وظیفۀ خود عمل نکرد ، مسلمان باید همچون مـواردِ دیگر ، او را به این اقـدام وادارند وگرنه تشکیلاتی فراهم سازند که انجام [ دادنِ ] این کارِ خطیر را به عُهده گیرد و هزینۀ تشکیلات را خودشان بپردازند .

... کم کم کار به آنجا رسید که بسیاری از آلودگیهای دستگاههای روحانی ادیانِ دیگر به مسلمانان نیز سَرایت کرد . در گوشه کنارِ سرزمینِ اسلام مردمی بیکاره به عنوانِ عابد و زاهد به جای آن که تَن به کار و کوشش دهند و به کسب و کار و حِرفه ­ای پردازند ، در گوشه ­ای خزیدند و نماز و عبادتِ خدا و گفتنِ اذکار یا خواندنِ آیاتِ قرآن را حِرفۀ خود قرار دادند و به عنوانِ اینکه بندگانِ مقرّب خدایند به هیچ گونه وظیفه و مسئولیتِ دیگری در امورِ اجتماعی مسلمانان تَن در ندادند ؛ خود را مستجابُ الدّعوة و گِره­گُشای مشکلاتِ مردم در درگاهِ خدا شُمردند و برای دعا کردن در حقّ این و آن که وظیفۀ دینی هر مسلمانی است با نوشتنِ ادعیّه و طلسمات و نظایرِ اینها پول گرفتند

... اگر عملاً کسانی از عنوان و مقامِ روحانی سوءِ استفاده کرده و بدان رنگِ شُغل و حِرفه داده ­اند ، یا از این راه امتیازاتی کَسبِ کرده ­اند ، اغلب تحتِ تأثیرِ رسوم و عاداتِ عصری و محلّی یا عواملِ سیاستهای داخلی و خارجی بوده و جَهالتِ مردم و بی ­اطّلاعی آنها از حقایقِ اسلامی نیز بدان کمک کرده و زمینه را برای این گونه عناصرِ دنیاپرست فراهم کرده است .

... به جُرأت می ­توان گفت که اگر مردم دربارۀ روحـانی و وظایف و مشخّصات و شرایطِ او به اشتبـاه می ­روند ، علّتِ آن فقط کوتاهی و مسامحۀ آنها در این گونه امور است . در عصرِ ما بسیاری از مردم ، حتّی برخی از خواصّ به جـای آنکه اشخاص را به ملاکِ علم و فضیلت و تقـوا بشناسند به لبـاس می ­شناسند . در محیطِ ما لبـاسِ شخص ، اساسِ روحانیّت شُمرده می شود . بسیاری از مردم ، هر که را در این لبـاس باشد روحانی می ­شُمارند بی ­آنکه به خود زحمت دهند دربارۀ عِلم و تقوایِ او که دو رُکنِ اصلی روحانیّت است به اندازۀ کافی تحقیق کنند .

از یک طرف اگر از یک نفر که از علایمِ روحانیّت فقط لباسِ آن را دارد ، گناه و خطایی سر زد یا خیانتی دیده شد به حسابِ همۀ کسانی که در این لباسند می ­گذارند و به اغلبِ آنها بدبین می شوند . و از طرفِ دیگر اگر مردی دارایِ کَمالِ عِلم و فضل و تقوا بیابند ، که در این لباس نیست ، به نُدرت اتّفاق می ­افتد که با او چون یک روحانی رفتار کنند و قدرِ عِلم و تقوایش را بشناسند و از او درست استفاده کنند .

حتّی اگر وقتِ نمازِ ظُهر رسید و همه به نماز ایستادند به نُدرت به این فکر می ­افتند که با او نماز جماعت بخوانند ؛ تو گویی چُنین می ­پندارند که فقط کسانی می ­توانند امامِ جماعت باشند که لباسِ مخصوص داشته باشند . ولی آیا می­توان این پندارِ بی ­اساسِ مردم را به حسابِ فُقها و عُلما و دانشمندان گذاشت ؟

در کدامِ کتاب ، کدام رسالۀ عملی دیده ­اید و از زبانِ کدام عالِم یا مسئله ­گو شنیده ­اید که در شرایطِ امامِ جماعت چُنین یا چُنان گفته باشند ؟ اگر این گونه پندارهای عامیانه که ناشی از سهل­ انگاری مردم در شناختِ حقّ و باطل است به عُلما نسبت داده شود آیا افترا و تُهمت به آنها نیست ؟

در همین موضوعِ لباس ، مردم عملاً آن قدر پایبند آن شده ­اند که در بسیاری از امور مانندِ اجرای صیغۀ عقد و طلاق ، وعظ و اندرزِ دینی ، تبلیغِ دین در میانِ مسلمانان و غیرِمسلمانان و امر به معروف و نهی از منکر ، نماز بر مُرده و بسیاری از کارهای دیگر خود را مقیّد می ­دانند که از کسانی استفاده کنند که در این لباس باشند . در صورتی که در همان رساله­ های عملی شرایطِ صحّت هر یک از کارهای فوق با کمالِ صراحت بیان شده و یک کلمه دربارۀ شرطِ بودنِ لباس نوشته نشده است .

شما به همان صفحاتِ اوّل رساله ­ها نگاه کنید ، ببینید در کارِ خطیرِ مرجعیّت تقلید با کمالِ صراحت گفته شده است که از هر مردِ زندۀ آزادِ پرهیزگارِ پاکزاد که در فقهِ شیعه مجتهد و صاحبنظر باشد و در فقه داناتر از او شناخته نشود می­ توان تقلید کرد . کدام یک از این شرایط که همۀ جوانبِ احتیاط در آن مُراعات شده با لباس ارتباط دارد ؟

این پندارِ مردمِ بی ­اطّلاع است که در همۀ امور دخالت می ­کنند و هزار و یک شرط مَن درآوردی بر هر چیز می­ افزایند . در موردِ تقوا و عدالت ، بیشترِ مردم کسانی را عادل و پرهیزگار می­ شناسند که تقریباً به هیچ کار دست نزنند . به همین جهت یک شرطِ اساسی روحانیّت در نظرِ آنها اجتناب از شُغل و حِرفه و فعّالیّتهای اجتماعی ، به خصوص اقداماتِ سیاسی است .

اگر در میانِ کشاورزان یک دِهکده ، مردی با عِلم و تقوا و فضیلت یافت شود که مانندِ دیگران در مزرعه کار کند ، کم ­تر حاضرند با او چون پیشوای دینی دِه رفتار کنند .

همینطور در میانِ صنعتگران ، پیشه ­وران ، بازرگانـان و اصنـافِ دیگرِ مردم ، اگر عالِم یا پرهیزگاری هم­شُغلِ خود آنها یافت شود با او در همان حدودِ عِلم و تقوایش ، معاملۀ یک روحانی نمی ­شود ؛ در صورتی که هر کتابِ دینی را باز کنید به روشنی می ­یابید که ملاکِ روحانیّت در همه جا تقوا و عدالت و در مواردِ لازم ، عِلم و کارگردانی و قابلیّت و اعتماد است و بس .

عُلما و فُقها نیز نه تنها این شرایطِ موهوم را نمی ­پذیرند بلکه اغلب از ناراحتیها و محدودیتهایی که همین اوهام برای آنها و خانوادۀ آنها ایجاد می ­کند و موانعی که چه در کارهای شخصی و چه در وظایفِ دینی و اجتماعی بر سرِ آنها می ­تراشند ، رنج می ­بَرند .

آنها از اینکه استفادۀ دینی مردم از روحانیّان ، گذشته از تقلید و پرسیدنِ مسائل ، به امامتِ جماعت ، اِجرایِ صیغۀ عقد و طلاق ، نامگذاری مولودِ جدید ، استخـاره ، خواندنِ دُعا در گوشِ مسافر ، نماز بر مُرده ، بر چیدنِ مَجالسِ خَتم ، روضه­ خوانی و نظایرِ اینها منحصر شده است ، ناخُرسندند . آنها از این که مردم بدونِ تحقیق دربارۀ علم و تقوای اشخاصی که به لباسِ روحانیّت درآمده ­اند ... .

از آنچه به اجمال بیان کردیم معلوم شد که :

1ـ بر طبقِ تعالیمِ اسلام ، روحانیّت جنبۀ سِمَت و مَقامی که در سایۀ آن روحانیّون امتیازاتِ مادّی کَسب کنند یا حِرفه ­ای که نظیرِ حِرفه­ های دیگر یک دسته آن را پیشه و وسیلۀ اِمرارِ مَعاشِ خود قرار دهند ندارند . روحانیّت اسلام به معنی آراسته بودن به فضیلتِ عِلـم و تقـوا و مجهّـز بودن برای انجام [ دادنِ ] یک سلسله وظایفِ اجتماعی دینی و واجباتِ کفایی است بی ­آنکه عِلم و تقوا سرمایۀ دنیاطلبی گردد .

باید اعتراف کرد که روحانیّت در میانِ مسلمانان عملاً دُچارِ انحرافاتی شده ، به رنگ و شغل خاصّی درآمده و آلودگی ها و نواقصی در آن راه یافته است که موردِ قبولِ اسلام نیست ؛ ... .

این مقاله در کتابِ « بحثی درباره مرجعیّت و روحانیّت » به قلمِ جمعی از دانشمندان در سالِ 1341 بعد از وفاتِ حضرت آیت الله العظمی بروجردی توسط شرکت سهامی انتشار ، به چاپ رسید

بحثی در بارۀ مرجعیّت و روحانیّت ، به قلم جمعی از نویسندگان ، شرکت سهامی انتشار ، 1341 ، ص 129 ـ 161

 .............................................................................................

چرا در رسالتِ اُجرت نیست ؟

اساساً بزرگترین اشکالِ روحانیّت یا یکی از بزرگترین اشکالات این است که منبر شغل و حِرفه و کاسبی است و در نتیجه افرادی که واقعاً علاقۀ معنوی به دین ندارند و اخلاصی در کارشان نیست به حُکمِ اینکه از عهدۀ صنعت و هنرنمایی منبری بر می ­آیند این شغل را در میانِ مشاغل انتخاب می ­کنند و بدیهی است که کاسب دنبال این است که طوری معامله کند که سودِ بیشتر ببرد و کاری ندارد به اینکه نتیجه برای دین و برای مصلحتِ مردم چیست ؟

آن وقت است که همۀ مفاسدی که در ورقه ­های « خطابه و منبر » و در دو سخنرانی تحتِ عنوانِ « خطابه و منبر » گفتیم از قبیلِ دلّالی برای شخصیّتها یا برای صِنف و از قبیل از پُشت خنجرزدن و ... و از قبیل بهره برداری از نقاطِ ضعف به جای مبارزه با نقاطِ ضعف و امثال اینها پیدا می ­شود .

یادداشتهای استاد مطهّری جلد یک‏

چرا بازارِ اَلقاب و عناوین و ژست و قیافه و آراستنِ هیکل در میانِ ما اینقدر رایج است و روز به روز مع­ الأسف زیادتر و رایج­تر می گردد ؟ چه رمزی در کار است که زُعمایِ صالح و روشنفکرِ ما همین که در رأسِ کارها قرار می ­گیرند قدرتِ اصلاح از آنها سَلب می ­گردد و مثلِ این است که اندیشه های قبلی خود را فراموش می ­کنند و ...

... طلّابِ علومِ دینیّه مقاماتِ تدریسی و استادی را خیلی به طورِ طبیعی طیّ می­ کنند . تعیینِ استاد ، انتخابی است نه انتصابی ؛ یعنی فقط خودِ طلّاب هستند که در ضمنِ آزمایشها و اختبارها استادِ بهتر را انتخاب می کنند . لهذا یک نوع آزادی و دموکراسی در حوزه­ های علومِ دینی وجود دارد که در جاهای دیگر نیست . از این نظر در میانِ آنها قانونِ انتخابِ اصلح حُکمفرماست .

... طلّابِ ، پلّه پلّه روی همین ناموس بالا می ­روند تا پلّۀ ماقبلِ آخِرین پلّه که مرجعیّت است . تا قبل از پلّۀ آخِر فقط ذوق و عقیدۀ طلّاب است که اساتید را بالا می ­بَرد ، ولی همین که پلّۀ آخِر رسید پای وجوهات و سهمِ امام و تقسیمِ شهریّه به میان می ­آید . فقط در همین جاست که گاهی حسابها به هم می ­ریزد و دیگر قانونِ انتخابِ اَصلح حُکمفرما نیست .

... مهمّ­ ترین نقصی که در دستگاه رهبری دینی ما فعلاً به وجود آمده مربوط به بودجه و معاش و نظامِ مالی و طرزِ ارتزاقِ روحانیین است .

... انصاف این است که برخی شؤون روحانی که فعلاً معمول است از قبیل امام جماعت ، نه یک شأنِ مخصوص روحانی است و نه کسی حقّ دارد آن را بهانه قرار داده و دست از هر کار و شغل و خدمتی بکشد و در انتظارِ موقعِ نماز بماند و مسجدی برود و برگردد و زینتِ مجالسِ خَتم باشد و اینها را شغلِ شاغلِ خود قرار دهد و عُمری کَلّ بر اجتماع بوده باشد .

... روحانی مصری چون زندگی و معاش و مقامِ خود را در دستِ مردم نمی ­بیند و متّکی به عوام نیست ، خود به خود حُرّیّتِ عقیده دارد ، مجبور نیست به خاطرِ عوام حقایق را کِتمان کند . بعید به نظر می ­رسد یک زعیمِ روحانی شیعه در وضعِ حاضر هر اندازه روشن ­ضمیر و اصلاح­ طلب و مُخلص باشد بتواند فتوایی مانندِ فتوای دو سالِ پیش شیخ شلتوت که یک طلسم هزارساله را شکست ، صادر کند و قدمی مانندِ قدمِ او بلکه خیلی کوچک ­تر از قدمِ او بردارد .

... روحانیّت عوام ­زدۀ ما چاره ­ای ندارد از اینکه آنگاه که مسئله ­ای اجتماعی می­ خواهد عنوان کند ، به دنبالِ مسائلِ سطحی و غیرِاصولی برود و از مسائلِ اصولی صرفِ نظر کند ، و یا طوری نسبت به این مسائل اظهارِنظر کند که با کمالِ تأسّف علامتِ تأخّر و منسوخیّتِ اسلام به شمار رود و وسیله به دستِ دشمنان اسلام بدهد .

... روحانیّت عوام­ زدۀ ما چاره­ ای ندارد از اینکه همواره سکوت را بر منطق ، سُکون را بر تحرّک ، نفی را بر اثبات ترجیح دهد ، زیرا موافقِ طبیعتِ عوام است .

حکومتِ عوام ، منشأ رواجِ فراوانِ ریا و مُجامله و تظاهر و کِتمانِ حقایق و آرایشِ قیافه و پرداختن به هیکل و شیوعِ عناوین و القابِ بالابلند در جامعۀ روحانیّتِ ما شده که در دنیا بی ­نظیر است . حکومتِ عوام است که آزادمردان و اصلاح طلبان روحانیّت ما را دلخون کرده و  می ­کند .

... چرا در محیطِ روحانی ما سُکوت و سُکون و تماوَت و مُرده ­وَشی بر منطق و تحرّک و زنده­صفتی ترجیح دارد ؛ چرا حُرّیت فکر و عقیده در میانِ ما کم ­تر وجود دارد ؛ چرا برنامۀ تعلیماتِ طلّاب و محصّلینِ علومِ دینی مطابقِ احتیاجاتِ روز تنظیم نمی ­شود ؛ چرا روحانیّونِ ما به جای آنکه پیشرو و پیشتاز و هادی قافلۀ اجتماع باشند ، از دنبالِ قافله حَرَکت می­کنند ؛ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟

... راه اصلاحش منحصراً سازمان دادن به این بودجه است از راهِ ایجاد صندوقِ مشترک و دفتر و حساب و بیلان در مراکزِ روحانیّت به طوری که احدی از روحانیین مستقیماً از دستِ مردم ارتزاق نکند . هرکس به تناسبِ خدمتی که انجام می­ دهد از آن صندوق که در اختیارِ مراجع و روحانیینِ طرازِ اوّل حوزه ­های علمیّه خواهد بود معاش خود را دریافت کند .

... هر مرجعِ تقلیدی مدیریتش بسته به سهمِ امام است که بگیرد و به طلّابِ حوزه­ های علمیّه بدهد ؛ باید شخصاً جلبِ اعتماد کند و این بودجه را تأمین و تحصیل نماید . در وضع و شرایطِ حاضر ، روحانیین شهرستانها چاره ­ای ندارند از اینکه روحانیّت را حِرفه و مسجد را محلِّ کسب و کار خود قرار دهند .

اگر این وضع اصلاح شود هیچ شخصی مستقیماً با مردم سر و کار نخواهد داشت ، مراجعِ عالی قدر تقلید آزاد خواهند گشت ، مساجد از صورتِ دکّۀ کسبْ خارج و به این وضعِ تأسّف­ آورِ مساجد خاتمه داده خواهد شد .

ده گفتار ، شهید مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ چهارم ، پاییز 1367 ، ص 278 ـ 315

پروین اعتصامی

 

تا به حال به تناسب در اینجا در بارۀ بعضی از شاعران سخن گفته شده است ، مانند لطف الله نیشابوری که سالی دو سه بار به فریومد می ­آمده تا شعرهایش را بخواند و از علاء الدّین محمّد احسان ببیند و از ابن یمین تحسین بشنود . یا تاج الدّین نسایی و پوربهای جامی که فریومدیها را مدح گفته ، یا ابن یمین شبرغانی و ...

این بار در بارۀ پروین اعتصامی سخن می­ گوییم ، در میان شاعران سه تَن به قطعه سرایی شُهرت یافته اند : انوری ، ابن­ یمین فریومدی ، پروین اعتصامی

چقدر خوب است که ما یک بار به طورِ کامل اشعارِ این بانوی فرهیخته را بخوانیم ، خصوصاً بانوان فرومدی خودشان را از لذّتی که خواندنِ اشعارِ این شاعرِ شیرین سخن دارد محروم نسازند و از مِهر و شفقت و ... نهفته در این اشعار بهره ببرند .

دیوان اشعار پروین اعتصامی در « گنجور » هم هست : [ اینجا ]

  

روزی در محضرِ آن مرحوم [ علّامه محمّدحسین فاضل تونی ] سخن از پروینِ اعتصامی به میان آمد و چون مرحومِ فاضل تا آن وقت از اَشعارِ وی چیزی نشنیده بود ، شعرِ معروفِ « کوزۀ شکستۀ » او را برای ایشان خواندم :

کودکی کوزه ‌ای شکست و گریست

که مرا پای خانه رفتن نیست

چه کنم ، اوستاد اگر پرسد ؟

کوزۀ آب از اوست ، از من نیست

چه کنم ، گر طلب کند تاوان ؟

خِجلت و شَرم ، کم زِ مُردن نیست

چیزها دیده و نخواسته ‌ام

دلِ من هم دل است ، آهن نیست

رویِ مادر ندیده‌ام هرگز

چشمِ طفلِ یتیم ، روشن نیست

کودکان گریه می­ کنند و مرا

فرصتی بهرِ گریه­ کردن نیست

با شنیدنِ این اَشعار ، حالِ آن مرحوم به نحوِ عجیبی تغییر یافت ، چهره­ اش برافروخته شد و گریۀ بسیار کرد و از من خواست یک جلد دیوانِ پروین برای ایشان تهیّه کنم . پس از چند روز که باز خدمتِ ایشان رسیدم ، فرمود : تمامِ دیوان را من و خانواده از اوّل تا به آخِر خواندیم و از آن پس با اِعجاب و احترامی خاصّ از پروینِ اعتصامی یاد می­ کرد و بخصوص شعرِ « لطفِ حقّ » با مطلعِ :

مادرِ موسی چو موسی را به نیل

در فِکَند از گفتۀ ربِّ جَلیل

را بی ­اندازه می­ سُتود و دوست می­ داشت .

 دو ستارۀ تون ، ( علّامۀ فاضل تونی ـ بدیع الزّمان فروزانفر ) ، محمّد ترابیانِ فردوسی ، انتشارات سلسال ، چاپِ اوّل ، بهار 1381 ،  ص 39 ـ 40

 

حسینیه های فرومد

حسینیّه­ ها در فرومد

در فرومد هر محلّه یا کوچه برای خودش یک حسینیّه دارد ، کوچۀ بالا ، کوچۀ جنان ، کوچۀ پشند .

هر سه حسینیّه­ در فرومد بزرگ است ، بزرگ ­تر از مساجد !

حسینیّۀ کوچۀ بالا را نگاه کنید رو به روی مسجد قاضی است ، چند برابر این مسجد است ؟ تازه نصفِ آن هم دو طبقه است !

حسینیۀ محلّ پشند را نگاه کنید ، به موازاتِ مسجد صاحب الزّمان است ، امّا هم طولش بیشتر است و هم عرضش ! تازه یک هیئت ابوالفضلی هم در مفتآباد است که آن هم بزرگ است .

حسینیّۀ کوچۀ جنان هم این قدر بزرگ است که به نظر می­ رسد اگر تمامِ کوجه جنانی ­ها در آن جمع شوند باز پُر نمی­ شود !

اگر بگویید حسینیّه که بزرگ است چون در هر کوچه یکی است ولی مسجد چند تاست . پاسخ خواهید شنید که اگر برای ماه محرّم به یک حسینیّه می­ توان رفت مگر برای ماه رمضان به یک مسجد نمی­ توان رفت . 

ای همۀ کسانی که در محرّمها سینه می ­زنید و نوحه می ­خوانید و سنج می ­زنید و بر طبل می­ کوبید و عَلَم بر­ می­ دارید و نذری می ­دهید و ... شما امسال در بارۀ موضوع عاشورا و امام حسین چه مقدار کتاب مطالعه کردید ؟ پارسال چطور ؟ در این پنج سال اخیر چند نسخه کتاب در بارۀ امام حسین و حضرت زینب و ابوالفضل و ... خوانده­ اید ؟ در تمامِ مدّت عمرتان چطور ؟

هیچ با خود اندیشیده ­اید که ما هر چه عاشورایی باشیم از امام سجّاد عاشورایی ­تر نیستیم . هیچ با خود فکر کرده ­اید چرا در محرّم « صحیفۀ سجّادیّۀ » امام زین العابدین غایب است ؟ شما در این سالیانِ عُمرتان هرگز در محرّم دعایی از صحیفه در حسینیّه ها شنیده ­اید یا خوانده­ اید ؟ آیا نوحه­ هایی که خوانده می ­شود خیلی مفاهیم عالی دارد و از مفاهیم صحیفۀ سجّادیّه عالی ­تر است ؟!

شما تا به حال در حسینیّه ­ها از ابوالفضل یا حضرت عبّاس چه شنیده ­اید ؟ غیر از اینکه رفت آب بیاورد دستانش بُریده شد چیز دیگری شنیده ­اید ؟ می ­دانید که ابوالفضل مانندِ حُرّ فقط یک روز یا مدّت کوتاهی با امام حسین نبوده ، غیر از آب و مَشک و کُشته شدنِ ابوالفضل در روزِ عاشورا در باره ­اش چه می­ دانیم ؟

هیچ گاه در این حسینیّه ­های بزرگ در بارۀ زندگانی ابوالفضل چیزی شنیده ­اید . به دانشِ شما در این مورد چیزی افزوده شده است ؟ صداها و فریادهای « اباالفضل ، اباالفضل » را نمی­ گویم . می دانیم که ابوالفضل دربارۀ برادرش و فرزندانِ برادرش وفادار بود و فداکاری کرد . ای کسانی که فریادِ « اباالفضل ، اباالفضل » تان بلند است و بر سینه می ­کوبید ؟ چقدر نسبت به برادرتان و فرزند برادرتان دلسوزید ؟!

یکی از فرومدیها در فضای مجازی نوشته بود که حیف شد روزِ تاسوعا سنّت عَلَم گردانی منسوخ شد . باید از آن فردِ محترم پرسید : چرا حیف شد ؟ مگر غیر از این بود که در روزِ تاسوعا جمعیّتی بیشتر از پنجاه نفر دنبالِ عَلَم راه می ­افتادند آن هم از بزرگان و ریش سفیدان و دربِ تک تکِ منازل را می ­زدند که شما چقدر می­ خواهید برای حسینیّه بدهید ، در واقع برای روضه خوان .

شما تا کنون در حسینیّه ها چیزی هم آموخته ­اید ؟ دقّت کنید نمی­ گویم چیزی نمی­ دانید ، چون شاید کتاب خوانده ­اید ، شاید فیلم نگاه کرده ­اید ، شاید جایی پای سخنرانی بوده ­اید . صحبتِ من این است که در حسینیّه­ های فرومد به دانسته­ های شما چیزی اضافه شده است ؟

شاید بگویید : بله ، یک نفر گفته ، یا ابالفضل ! به دادم برس ! بعد ابوالفضل سوارِ اسب بوده به تاخت به سمتش آمده و به دادش رسیده ، خُب این حرف به پول می ­ارزد که برایش پول داد ؟!

شما در قرآن دیده­ اید که در بارۀ یک پیامبری ، یا انسانِ موحّدی چُنین حرفهایی گفته باشد . مثلاً در جنگِ بدر یا اُحُد پیامبرِ گرامی اسلام گفته باشد : « یا ابراهیم » بعد ابراهیم یا موسی یا عیسی یا ... به کمکش شتافته باشند . مگر پیامبر گرامی اسلام از ما مستجاب الدّعوه ­تر نیست ؟! آن گونه که در بارۀ ابوالفضل پس از کُشته شدنش سخن گفته می ­شود در بارۀ کدام پیامبر در قرآن سخن گفته شده است .

هیچ تا به حال فکر کرده ­اید که چرا باید در محرّم ؛

کسانی که سینه می ­زنند اجرشان با امام حسین باشد .

کسانی که آشپزی می ­کنند اجرشان با سیّدالشّهدا باشد .

کسانی که ظرفها را می­ شویند اجرشان با زینب باشد .

کسانی که آب یا چای به مردم می­ دهند اجرشان با ابوالفضل باشد .

کسانی که ...

امّا کسانی که روضه می­ خوانند اجرشان توی جیبِ مردم باشد و باید مردم اجرِ آنها را از جیبشان درآورند و تقدیمشان کنند !

این را دارم از کسی که می ­گوید نباید سنّت عَلَم­ گردانی منسوخ می­ شد می ­پرسم ؟! خوب بگذارید اجرِ روضه­ خوانها هم با شهدای کربلا باشد !

برخی سخنرانها خصوصاً سخنرانهای فرومدی ، آیا از نتیجۀ شمارشِ آرا در فرومد خبر دارند ؟ آیا می ­دانند که بیشترِ فرومدیها در انتخاباتِ ریاست جمهوری به چه نوع خطِّ فکری رأی می ­دهند ؟ پس چرا به خودشان اجازه می ­دهند که در سخنرانی عمومی از یک جناحِ خاصّ سخن بگویند و از یک طیفِ خاصّ حمایت کنند ؟! مگر مردم در حسینیّه ­ها جمع می ­شوند که از گرایشِ فکری آنها مطّلع شوند ؟!

حسینیۀ محلّ پشند و مسجدِ صاحب الزّمان هر دو یک حیاطِ مشترک دارند ، آیا بهتر نیست مردها به مسجد بروند و زنها در حسینیّه باشند ؟ واقعاً فکر کنید . چه اشکالی دارد که زنها مستقلّ باشند ؟ خودشان برای خودشان نوحه بخوانند ، سخنرانی کنند ، چای بریزند ، ... تا نیاز به اینکه بگویید : « زنها ساکت باشید ! زنها ساکت باشید ! » نباشد !! در حسینیّه یک بلندگو یا تلویزیونِ مَدار بسته نصب شود تا اگر خواستند به سخنرانی و نوحه ­خوانی مردها گوش بدهند . بهتر نیست ؟

این حسینیّه­ های بزرگ کارکردِ دیگری هم دارند ، ناهارِ عروسی و عَزا در آنجا صرف می­ شود و صاحبانِ عروسی و عزا هزینه ­ای هم برای حسینیّه پرداخت می ­کنند . آیا زمانِ آن نرسیده که این هزینه ­ها الزاماً به حساب ریخته شود و به افراد داده نشود تا حسابها شفّاف باشد ؟! آیا نباید هیئت اُمنای هر حسینیّه مقدارِ وقفیّات و درآمدِ سالانۀ آن و مقدارِ کمک و مخارجِ حسینیّه ­ها را به اطّلاع عموم برسانند ؟

نه ، نمی شود !

نه ، نمی­ شود !

ـ آخه می ­دونی ، شما که در جریان نیستی ، اصلاً در فرومد نمی ­شه کار کرد ! مردم فرومد یک جوری ­اند ، نمی ­گذارند ، اصلاً ولش کن ! شما در جریان نیستی ، آدم را بیزار می­ کنند ! طرف آمده می­ گه : ... خُب من باید وقتم را بگذرانم برای چی ؟!

می ­گویم : بله ، وقتی یک مشکلی هست که باید برطرف شود ، مشکلاتِ جانبی آن هم باید برطرف شود .  

ـ نه ، آخه نمی ­شود ، ببین ، برای فلان کاری فلانی آمده می­ گه اینطوری ، خُب ، من اونو چطوری قانع کنم . اصلاً این کار مربوط به من نیست ولی از من می­ خواهد !

می­ گویم : مهمّ این است که با همین مشکلات کاری صورت گیرد . کدام کار است که همه موافق باشند و مخالفی نباشد . باید از راهش وارد شد تا کار به سرانجام برسد .

ـ شما نمی ­دانی که چه مشکلاتی هست ، اصلاً نمی ­شود ، من دیگر ناامید شده ­ام . اعصابم خُرد شده یعنی اعصاب برای آدم نمی ­گذارند .

می ­گویم : من هم از همین روستایم ، دوست دارم کارهای عُمرانی انجام دهم ، با مشکلات آشنایی دارم ، در اینجا معلّم بوده­ ام . عضو شورا بوده ­ام . برخوردِ مردم و مشکلاتِ موجود را می­ دانم با همۀ این احوال باید تلاش کرد و راهِ « برون رفت » را پیدا کرد .

ـ نه، شما نمی­ دانی آن وقتی که تو عضو شورا بودی تا حالا فرق می­ کند ! حالا مردم انتظاراتشان بالا رفته ، هر کی هم هر چی دلش می­ خواهد در فضای مجازی می ­نویسد و طلبکار است ! اصلا ولش کُن بی ­خود خودمان را اذیّت نکنیم .

می­ گویم : خُب صحبت نکنیم ، خودت شروع کردی !

من به یادم می­ آید که در یک برنامه از شبکۀ چهار سیما ، یک روانشناس می ­گفت : بعضی این بیماری را دارند که طرحِ مشکل می ­کنند . یعنی خودشان را کوچک و تحقیر می ­کنند که نمی ­توانیم و  نمی ­شود کاری کرد و مشکلشان بر طرف نمی­ شود .

آن وقت شما هر راه حلّی که بدهید می ­گویند : نه ! این راهِ حلّ نیست و به درد نمی­ خورد . عاقبت هم هیچی را نمی­ پذیرند تا در آخِر سر گفته باشند : درست است که من مشکل دارم امّا تو کوچک ­تر از آنی که مشکل مرا حلِّ کنی ! یعنی خودش را کوچک و حقیر می ­کند تا تو را کوچک ­تر و حقیرتر نماید ! بعد « تشفّی خاطر » می ­یابد !

« تشفّی خاطر » ؟ یعنی واقعاً خاطرش « شفا » می ­یابد ؟ پس چرا با هر کس می ­نشیند و در هر جا ، همیشه سخن از یأس و ناامیدی می ­زند ؟ چون این برایش « قانون » شده است !

به داخلِ آبدارخانه می­ روم یک لیوان آب بنوشم ، می ­بینم اوضاعِ آبدارخانه به هم ریخته و نامرتّب است ، غُبار گرفته و آبی داخلِ یخچال نیست ، حتّی استکان یا لیوانِ شُسته ­ای هم نیست . لیوانی را می ­شویم و از شیرِ آب کمی آب بر می ­دارم . بیرون می ­آیم و به محوطۀ حیاط نگاهی می ­اندازم ، می ­بینم ، محوطه پُر از خار است ، به پنجرۀ ساختمان نگاه می ­کنم چهارچوبِ پایینِ پنجره از بیرون ، پُر از فضلۀ پرندگان است ، دورِ ساختمان چَرخی می ­زنم هر چه بخواهی هست ؛ بُشکه ، لاستیک ، رینگ ، قیر ، سنگ ، خار ، دبّه ، ... دو باره به داخلِ ساختمان بر می ­گردم پنجرۀ پانسیون را باز می ­کنم می ­بینم ، شلنگ ، پیت نفت ، جارو و ...

با خودم می ­گویم : نه ، نمی­ شود !

ذاتِ نایافته از هستی « بخش » ........ کِی تواند که شود « هستی بخش » ؟!

در بینِ راه با خودم می­ گویم : اگر نمی­ شود ، چرا این کار را رها نمی­ کنی ؟ تو که همیشه آیۀ یأس می­ خوانی ؟ تو که هیچ طرح و برنامۀ درست حسابی برای کار نداری ؟ تو که ترجیع بندِ کلماتت « نه ، نمی ­شود » است ؟ تو که عاجز از اجرایی کردنِ طرحهای پیشنهادی هستی ؟ تو که از کلماتت ناامیدی می ­بارد . چه امیدی می ­توان به تو بَست ؟!

چرا جمعی پیگیر پس گرفتنِ کارخانۀ برق شدند و موفق شدند ؟!

چرا جمعی پیگیر پس گرفتن خانۀ دولتی دهیاری شدند و موفق شدند ؟!

چرا جمعی پیگیر خریدِ یک دستگاه آزمایشگاهی برای درمانگاه شدند و موفق شدند ؟!

چرا جمعی پیگیر معرّفی فرومد به صورتِ علمی در فضای مجازی شدند و موفق شدند ؟!

چرا ...

چطور آقای همتّی یک سال تحصیلی هر هفته از تهران به فرومد می ­آمد و روزهای جمعه مجّانی درس می­ داد تا دبیرستان تأسیس شود ، شد ، نگفت ؛ نمی­ شود ؟!

چطور آقای همّتی برق فرومد را سراسری کرد آن هم از استانِ دیگر ، شد ، نگفت ؛ نمی ­شود ؟!

چطور مردم برای برق سراسری با آقای همّتی همراهی کردند و هر خانواده هزینه­ ای را که حواله شده بود پرداختند تا برق سراسری شود و نگفتند ؛ نمی­ شود ؟!

چطور آقای همّتی یک روز از کُنگرۀ ابن یمین را به فرومد آورد ، شد ، نگفت ؛ نمی ­شود ؟!

چطور آقا احمد حسنی ، زمین کشاورزیش را برای منبعِ آب شُرب داد ، نگفت ؛ نمی ­شود ؟!

چطور مردم این همه حسینیّه و مسجد ساختند نگفتند ؛ نمی­ شود ؟!

چطور ... ؟!

انگشتِ اتّهام را به سوی خودمان برگردانیم ببینیم مشکلِ کار کجاست ؟ آنها که خواستند ، برخاستند و توکّل بر خدا کردند و ...

انتقادِ درست از مواهبِ بزرگِ اجتماعی است ولی بعضی بر نمی ­تابند ، به جای برطرف کردنِ اشکال ، ناراحت می ­شوند و دوباره با خود واگویه می ­کنند که : نه ، نمی­ شود ! نگفتم ؛ نمی ­شود ، بیا ببین باز چی نوشته ؟!

ترجیع بند دسته های سینه زنی فرومد ـ آبان 1394

عاشورای پارسال ترجیع بند دسته های سینه زنی سه کوچۀ ( بالا ، پشند ، جنان ) فرومد را یادداشت کردم ، همه از آب و عبّاس و عطش و مشک و علقمه می گفتند .

آش خوردن

فصیح خوافی در کتابِ « مُجمَل التّواریخ » ذیلِ حوادثِ سالِ 708 هجری نوشته است : آمدنِ سیّد بدرالدّین که نقیبِ ساداتِ مشهد مقدّسۀ رضوی بود .

و پیش سلطان محمود [ محمّد ] خدا بنده الجایتو خان آمد و سلطان او را تعظیم و تکریم بسیار نمود از جمله کاسۀ آش بر دستِ خود گرفت تا سیّد بدرالدّین مذکور آش خورد .  

و ذیلِ حوادثِ سالِ 829  نوشته است : وفاتِ مرتضی اعظم و مجتبی اکرم سیّد نظام الدّین عبد الحیّ نقیبِ ساداتِ مشهد مقدّسۀ رضوی وفات به قُم .

و هو نقیب عبدالحیّ بن نقیب طاهر بن النقیب محمود شاه بن نقیب خداوند زاده علاء الدّین نقیب بدرالدّین نقیب شرف الدّین حسن بن علی الموسی .

و نقیب بدرالدّین مذکور پیش الجایتو سلطان محمّد خدا ( بنده ) رفت او را تعظیم بسیار نمود از جمله سلطانِ مذکور کاسۀ آش به دستِ خود گرفته ، نگاه می ­داشت تا سیّد بدرالدّین آش خورد .

جزاکَ اللهُ خَیراً .

...........................................................

یک نکته ­ای اینجا نوشتم که دستمایه ­ای است برای امثال مرحوم دکتر باستانی پاریزی تا یک کتابی دربارۀ انواع آش و انواع آش خوردن بنویسند و بگویند : وقتی یک سلطان و پادشاه جلو یک نفر کاسۀ آش می­ گیرد تا او بخورد ، آش می­ خورد یا حسّ و حالی که به آن فرد دست می­ دهد یادش می ­رود که چه می ­خورد ؟! و اینها را وصل کند به اینکه یک آشی برایت درست کنم که رویش یک وجب روغن داشته باشد .

 و دستمایه ­ای برای دوستم آقای دکتر عبدالرّحیم قنوات که بگوید : نکته­ های باریک ­تر زِ مو در خواندنِ تاریخ اینجاست . که حتّی یک موضوعِ کوچک را نمی ­توان از فضایی که در آن رُخ داده جدا کرد . آش خوردن داریم تا آش خوردن ،

ببینید اُبهتی که این رفتار ایجاد کرده و خاطره­ ای که در افکار گذاشته چقدر جَرَیان دارد که مورّخ ابتدا آن را بیان کرده و گفته سلطان : کاسۀ آش بر دستِ خود گرفت تا سیّد بدرالدّین مذکور آش خورد .  

اثر این کار شگفت بیش از یک قرن ( از سال 708 تا 829 )  استمرار داشته که فصیح خوافی می ­گوید : سلطانِ مذکور کاسۀ آش به دستِ خود گرفته ، نگاه می ­داشت تا سیّد بدرالدّین آش خورد .

گویا در طولِ این سالها سلطان هنوز آن کاسۀ آش را در دست دارد و بدرالدّین هنوز مشغول آش خوردن است .

خوب شاید « آش جوشبرۀ » فرومد بوده است !

وصیّتنامه شهید حسن اکبریان

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

بسمِ ربّ الشّهداء

درود بر رهبرِ کبیرِ انقلابِ اسلامی ایران امام خمینی

وصیّتنامه حسنِ اکبریان که در راهِ اسلام جانِ خود را نثار کرد .

ملّت شهیدپرور من در راهِ خداوند و اسلامِ عزیز قدم نهادم تا شاید با این قطرۀ خون ، من بتوانم درختِ اسلامِ عزیز را آبیاری کنم .

پدرجان و مادرجان شما امانتی در دست داشتید و او را بزرگ کردید و این امانت را به صاحبش برگرداندید و همیشه دعایِ خیرِ شما این باشد که خداوند قبول کند و نشاید پدرجان در موردِ شهیدشدنِ من ناراحت بشوید که دشمن از ناراحت­شدنِ شما از فرصت استفاده می ­کند ولی گریه­کردن اشکالی ندارد چون شرکت در حماسه و روحِ هماهنگی من و نشاطِ من دارید .

من برای شما ملّت عزیز باید بگویم که : در این موقعِ اسلامی شدنِ کشورِ ایران لیاقتِ این را داشتیم که بیاییم در راهِ اسلام در سربازی نبرد کنیم با مزدورانِ بعثی و در این راهِ مقدّسِ اسلام کُشته بشویم . به گمانِ خودم شاید لیاقتِ این کار را هم داشته­ ایم .

پدرجان من که الآن به خدمتِ مقدّس سربازی آمده­ ام و تنها نبردِ من جهادِ در راهِ اسلام است و ای کاش جانِ دوباره­ ای می­ داشتم و در راهِ اسلامِ عزیز با مزدورانِ عراقی می ­جنگیدم .

شما ملّت شهیدپرورِ ایران فقط تنها پشتِ جبهه­ ها را نگه دارید که دستِ اجانب از آستین در نیاید و در کشور وحدتِ ما را به هم نزند و شما ملّتِ عزیز هوشیار باشید . خدا حافظِ همگی شما .

وَ السّلامُ عَلیکُم وَ رَحمَۀُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ   

تاریخ 16 / 11 / 1359

تقدیمی از سربازِ اسلام شهید حسنِ اکبریان

تاریخ شهادت ـــــــــــــــــــ

درود بر رهبرِ کبیرِ انقلابِ اسلامی امام خمینی که نگذاشت ما در خوابِ غفلت باشیم و ما را از این خوابِ سنگین بیدار کرد و این در راهِ مقدّس اسلام گام نهادیم .

مرگ بر آمریکای جهانخوار و صدّام آمریکایی که کشورِ ما را به فساد کشیده بود .

 

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

10 / 5 / 1362

باسمه تعالی

به نامِ الله یاری دهندۀ مستضعفان و به نامِ کسی که ما را به راهِ اسلام هدایت فرمود .

وصیتنامۀ خودم را می­ نویسم ـ حسنِ اکبریان گروهبان دوم

سلام بر رهبرِ کبیرِ انقلابِ اسلامی ایران امام خمینی راهبرندۀ جهانیان

من این لباسِ مقدّس سربازی را می ­پوشم و به جبهۀ حقّ علیه باطل می ­شتابم تا شاید بتوانم اسلام را از چنگالِ این کافرانِ بعثی و ابرقدرتها در بیاورم و من می­ روم تا ندای لبّیک یا خمینی را در جبهه­ ها سربدهم و همچون یک سربازِ اسلام بجنگم و به شما وعدۀ پیروز بودن را می ­دهم و  ان شاء الله به زودیِ زود آنها نابود خواهند شد و پرچمِ اسلام در سراسرِ جهان برافراشته خواهد شد .

باید بگویم که : هر فردِ مسلمانِ مسئول [ است ] که به جبهه بیایند و بر علیهِ کفّارها بجنگند .

باید بگویم که : راه ، راهِ الله است و  نشاید که راهِ شیطان را پیش بگیرید . ان شاء الله امیدوارم که راهی که می­ روید راهِ الله باشد .

پدرجان مقدارِ 10000 تومان که از دایی حسین می­ خواستم ، مقداری از آن باقی مانده ، در حدودِ 6 یا 7 هزار تومان است که باقی مانده و شما بگیرید و برای خودت خرج کن .

خدا حافظ ، دیگر عرضی ندارم جز سلامتی

به امیدِ برافراشته شدنِ پرچمِ اسلام در سراسرِ جهان

درود بر رهبرِ کبیرِ انقلابِ اسلامی ایران امام خمینی

مرگ بر آمریکا و شوروی و عراقِ صهیونیستی

درخواستِ تصویب یک تقاضا

برای گرفتنِ پروانۀ ساختمان باید عوارضی حدودِ دویست و چهارده هزار تومان به دهیاری پراخت شود . از دهیارِ محترم که از فعّالیتهای عمرانی من در روستا خبر دارد درخواست کردم که این عوارض را در همان راستا هزینه کنم . می ­گوید : باید شورا تصویب کند .

درخواستِ ذیل را برای شورا به صورتِ مکتوب نوشتم منتظرِ پاسخِ مکتوبِ آن هستم .

ادارۀ بهزیستی برای گرفتنِ امتیازِ آب و برق و گازِ ، افرادِ تحتِ پوشش خود را به ادارات یا شرکتهای مربوط معرّفی می­ کند تا رایگان محاسبه شود امّا لوله ­کشی داخلِ ساختمان امری جُداست .

من با یکی از شرکتهای گازکشی صحبت کردم گفت : در این مورد من هم 15 تا 20 درصد تخفیف می­ دهم .

لوله­ کشی یک ساختمان حدودِ یک میلیون تومان هزینه دارد . عوارضِ دو قطعه زمین حدودِ چهارصد و پنجاه هزار تومان می ­شود . اگر شرکتِ گازکشی پانزده یا بیست درصد تخفیف دهد باز هزینۀ یک واحدِ ساختمانی حدودِ هشتصد تا هشتصد و پنجاه هزار تومان می­ شود .  

باسمه تعالی

با سلام ـ اعضای محترمِ شورای اسلامی روستای فرومد

موضوع ـ درخواستِ تصویب یک تقاضا

اینجانب مهدی یاقوتیان مالکِ قطعه زمینِ شمارۀ 238 و دارندۀ وکالتنامه از مالکِ قطعه زمینِ شمارۀ 239 درخواست دارد مصوّب نمایید هزینۀ عوارضِ این دو قطعه به اضافۀ کمکِ مازادِ اینجانب برای کارِ خیر هزینه شود .

بدیهی است فاکتور آن ارائه خواهد شد .

ان شاء الله بتوانم گازکشی ساختمانِ آقای ... در شهرکِ جدید الاحداثِ فرومد را انجام دهم . ( امتیازِ گازکشی بر عهدۀ بهزیستی است . )

21 / 6 / 1395

مهدی یاقوتیان 

چند نفر از بچّه های جبهه که مرحوم شدند .

عکسهای چند نفر از فرومدیها ( بچّه های جبهه ) که به دیار باقی رفتند .

مرحوم حسن شفیعی

مرحوم حسن شفیعی

مرحوم حسین دهقانپور ( نفر اوّل از سمت چپ )

مرحوم حسین دهقانپور ( نفر دوم از سمت راست )

مرحوم حسن شُکری و محمّد امینی

 مرحوم حسن شُکری ( نفر دوم از سمت چپ )

مرحوم حسن دادخواه و محمّد امینی

مرحوم حسن دادخواه و محمّد امینی

خداوند این چهار نفر و بقیّۀ بچّه های جبهه ای فرومد را که به دیار باقی رفتند رحمت کند .

عکسهایی از محمّد امینی

آقای محمّد امینی عکسهای جبهه اش را برای ثبت و درج در اینجا در اختیار خطّۀ فریومد / فرومد قرار داد ، در این پُست عکسهای انفرادی او را می بینید .

محمد امینی ـ دزفول 1366

دزفول ـ 1365 محمد امینی

تیپ 21 امام رضا ـ محمد امینی ـ دژبان حمیدیه اهواز

محمّد امینی ـ دژبان حمیدیه اهواز ـ 1364

محمّد امینی ـ دژبان حمیدیه 1364

محمد امینی دزفول تیپ 12 قائم 1365

محمّد امینی ـ دزفول 1366

محمّد امینی دزفول 1365

محمد امینی ـ دزفول 1365

محمد امینی ـ حمیدیه 12ـ 12 ـ1364

محمد امینی تیپ 12 قائم دزفول 1365

دزفول ـ تیپ 12 قائم ـ محمد امینی 1365

محمد امینی 1365 در حال نامه نوشتن ـ دزفول

کنار رودخانه کرخه 1364 محمد امینی

دزفول تیپ 12 قائم محمد امینی 1365

تیپ 21 امام رضا ـ محمد امینی ـ دژبان حمیدیه اهواز

محمد امینی دزفول 1365

تیپ 12 قائم دزفول ـ محمد امینی 1365

تیپ 12 قائم 1365 دزفول محمد امینی

 کنار سدّ گتوند ـ 1365 ـ محمّد امینی ـ تیپ 12 قائم

صُلحنامۀ پدر بزرگ و هدیۀ مادر بزرگ

مصالحۀ مقاطعۀ شرعیّه نمود آقای کربلا علی قلیچ خلَفِ مرحوم مهدی خان به بانو سکینه بیگم [ اسدی ] صبیّۀ مرحوم میرزا عبدالله ، همگی و تمامی یک درب حیاط واقع در مفتاباد فرومد ، وصل به منزلِ قربانِ نصیری از طرفی وصل به کوچۀ عام مَعَ راه رو

در کافّۀ ملحقات مَعَ اساسیّه [ اثاثیّه ] که در منزل دارم از قبیل ؛ مس ، فرش ، رختخواب و کُلیّۀ ما تَرَک که دارد مصالحه نمود به سه صلوات بر محمّد و آل محمّد ( صلّی الله علیه و آله ) و هیچ گونه خیاری برای خود باقی نگذاشت چُنانچه بعداً ادّعایی بنمایند از درجۀ اعتبار ساقط خواهد بود .

صیغۀ صُلح بینِ طرفین جاری گردید .

و کانَ ذلک تحریراً بتاریخ 25 / 11 / 1344

اثر انگشت کربلا مهدی خان به شماره شناسنامه 945

اثر انگشت حسین انوری

اثر انگشت و صحّت مضامین بالا را گواهی دارم ـ علیجان شفیعی

اثر انگشت کربلا ابراهیم رضایت

حاج حسین تُرک

گواهی دارم ـ حاج سیّد مهدی هاشمی

گواهی دارم ـ حسین صدّیق

عبدل خبیری

اقرَّ و اعترفَ عندی ـ ابوالقاسم مرادی

مضمون مراتب فوق را گواهی دارم ـ الاحقر محمّد مدّاحی

 

 

ـ زمین مذکور بعد از کوچۀ پستخانۀ قدیم قرار دارد .

ـ منزل مسکونی سمتِ شرقی که اکنون از مرحوم حسین صدّیق است در آن زمان از آقای قربان نصیری بوده است .

ـ مادر بزرگم  مرحوم سکینه بیگم اسدی زمین مذکور را برای حسینیّه داد .

ـ آن را به آقای مختار سلامت فروختند و ایشان برای خودش منزلِ مسکونی ساخت .

میراث فرهنگی

جلو حسینیّۀ محلّ پشند ، کنارِ مسجد صاحب الزّمان ، پای بزرگترین چنارِ روستا ، محلِّ تلاقی آبِ کوشک و بازار ، مشهور به سرِ حمّام است . چون دو حمّام ( مردانه و زنانه ) خزینه ­ای با ساخت قدیمی آنجا بود . آبِ حمّام از همان آبِ کوشک تأمین می­ شد . پُشت حمّام گُلَخ / گُلخَن بود که محلِّ تجمیع آشغال ( از خاکروبه تا شکمبۀ گاو و گوسفند ) شده بود .

در یک ماه رمضان ، بعد از مراسمِ دعا و سخنرانی مردم با بیل و کُلنگ به جانِ این حمّام می افتادند و با خاک یکسان کردند !

بعدها بعضی گفتند : کاش آن حمّام خراب نمی ­شد بلکه تعمیر و مرمّت می­ شد و برای موزه و کارهای فرهنگی موردِ استفاده قرار می­ گرفت و موجبِ رونقِ گردشگری می ­شد !

کنارِ نهر رودبار ، سرِ آسیا عمارتِ خانِ منوچهری بود ، آن عمارت ابتدا مُرغداری و بعد با خاک یکسان و مزرعۀ کشاورزی شد .

بعدها بعضی گفتند : کاش آن عمارت را خراب نمی ­کردند و جزو میراثِ تاریخی فرومد باقی می­ ماند !

قلعۀ نصرتیّه هم در حال فرو ریختن است مثلِ سرِ آسیا ، از عیش ­آباد هم چیزی نمانده ، یا باد و باران آن را خراب کرده یا بیل و کُلنگ کسانی که در پیِ گَنج می ­گردند ، آن هم مثلِ قلعۀ رَزبه می­ شود ! قلعۀ رزبه کجاست ؟ بعضی نمی ­دانند که چُنین قلعه ­ای هم در فرومد بوده است . مثلِ قلعه ­ها و بُرجهای داخلِ فرومد که همه را خراب کرده ­اند و از خشتِ آن برای ساختمان و از خاکش برای گِل و طویله استفاده کرده ­اند !

مثلِ شهرستان که تلِّ خاکی شده است . مثلِ بسیار جایها که خبر نداریم وجود داشته است !

در تهِ صحرا هم یک مجموعۀ با ارزش آخِرین نَفَسهای خودش را می­ کشد ، حوضِ سعید و بُرجِ نگهبانی و چروق

فعلاً صبر کنید ، هنوز نیمه جانی دارد وقتی مُرد بگویید : کاش آن مجموعۀ با ارزش که نیاکانمان ساخته بودند می ­ماند و یادشان در خاطره­ ها جاودانه بود .

شما فعلاً پولهایتان را نگه دارید و بگویید : حوض و بُرج و چروق به چه درد می­ خورَد ؟! میراثِ فرهنگی بیاید خودش درست کند !

یک عدّه هم پولهایشان را نگه دارند فقط برای محرّم . شبهای محرّم باز باید در هر سه محلِّ بالا و پشند و جنان دیگهای غذا بار شود ! میراثِ فرهنگی یعنی چه ؟!

,وَخی

« وَخی » مخفّف وَرخیز / برخیز است ، مخفّف ­تر از آن « وَخ » هست به معنای بلند شو ، پاشو

این فعلِ امر معنایش « فی لحن القول » فرق می ­کند یعنی با نحوۀ بیان و تُنِ صدا معانی مختلفی پیدا می ­کند .  

حدودِ بیست و پنج سال پیش بود ، خواهرم  برای آزمونِ ورودی دانشسرای مقدّماتی ثبت ­نام کرده بود و باید برای آزمون به میامی می­ رفت . با دوستان و همکلاسیهایش شاید پانزده نفری می­ شدند .

من با رانندۀ مینی ­بوس شرکتِ تعاونی صحبت کردم که فردا دانش ­آموزانِ دختر را برای آزمون به میامی ببریم . گفت : من می خواهم دانش­ آموزانِ پسر را برای اردو ببرم .

گفتم : آنها دانش ­آموز پسر هستند با اتوبوس بروند دخترها را با مینی ­بوس ببریم که ساعتِ ده امتحانشان تمام می­ شود و باید برگردند ! قبول نکرد .

فردایش با اتوبوسِ شاهرود رفتیم و در میامی پیاده شدیم . بچّه­ ها در آزمون شرکت کردند . اتوبوس فرومد ساعت دو بعد از ظهر از شاهرود حرکت می­ کرد و ساعتِ سه به میامی می ­رسید .

دانش ­آموزان یا باید ؛

ـ از ساعتِ ده صبح تا ساعتِ سه بعد از ظهر در میامی معطّل می ­ماندند .

ـ یک سرویس می ­گرفتیم و بر می ­گشتیم .

ـ من با خواهرم بر می­ گشتیم و به آن دانش­ آموزان هم کاری نداشته باشیم !

با یک رانندۀ مینی­ بوس در میامی صحبت کردم که ما را تا فرومد ببرد . گفت : دربَست !

گفتم : حالا درش باز باشد چند می ­بَری ؟! به یک توافقی رسیدیم و راهی فرومد شدیم ، البتّه برای بچّه ­ها بستنی هم خریدم .

خواهرم گفت : بچّه­ ها خیلی خوشحال بودند که هم برایشان بستنی خریدی هم ماشین جور کردی که معطّل نشوند . کرایه و شاید پول بستنی را هم خودشان دادند .

یک روز صبح که من سوارِ همان اتوبوس شدم و روی صندلی نشسته بودم راننده از پُشتِ فرمان بلند شد ، آمد کنارِ صندلی من ! و با تحکّم گفت : وَخی ! بلند شو ! و به دیگری گفت که جای من بنشیند !

من بلند شدم و گفتم : مگر ایشان قبلاً جا گرفته است ؟! راننده رفت سرِ جایش نشست و من ایستادم ! او با گفتنِ « وَخی » به من فهماند که اتوبوس مالِ من است و اختیارِ مینی ­بوس هم در دستِ من است تو باید از ساعتِ ده تا ساعتِ سه در میامی منتظر می­ ماندی تا من برسم ، نه اینکه پانزده نفر مسافر را برداری از میامی به فرومد بیاوری !

زمان گذشت و زمانه دگر گشت و خداوند به آن راننده که پُشتِ فرمان بود

گفت : « وَخی » او از پُشتِ فرمان برخاست ! طلبکارها که با پولِ آنها باد و بروت داشت آمدند ،

دوباره فرمان رسید : « وَخی » از خانه­ اش هم برخاست تا بلکه اندکی از بدهی طلبکارانش پرداخت شود .

امّا برای بارِ سوم هم گفته شد : « وَخی » یعنی از فرومد هم برخاست و رفت و سر از ناکجاآباد درآورد !

خُب یک « وَخی » یعنی از روی صندلی برخیز .

و یک « وَخی » یعنی از پُشتِ فرمان و از خانه و از فرومد برخیز !

گفتم که این کلمه معنایش « فی لحن القول » فرق می ­کند .

گاهی که خدا می ­گوید : « وَخی » وَ اَدِم مِجیکّه !

« وَ اَدِم مِجیکّه » باید همان فعلِ « ژکیدن / از جا در رفتن » باشد ! یعنی به آدم « جیغ » می ­زند ! طوری که « جیک » آدم در نیاید یعنی حتّی به اندازۀ جوجه یک « جیک » هم نتوانی بگویی !

چرا نمی ­توانی جیک بزنی ؟ چون آدم « دِم تِلِزگَه » ! معلوم است وقتی « دِ تِلِزگی­ یی » نمی ­توانی « جیک » بزنی !

« دِم تِلِزگَه » یعنی نَفَسَش بند می ­آید ، جا می­ خورد ، یکّه می ­خورد ، می ­ترسد !

بعد « اَنجغُل » می ­شود یعنی « جمع و کوچک و پژمُرده » می ­شود ! گویا « وَجَیج جی یَه » مثلِ پلاستیک و نایلون وقتی حرارت می بیند چطور در هم فرو می ­رود ؟!

خلاصه : وقتی خدا « وَ اَدِم جیکّه » بگوید : « وَخی » ! آدمی « دِم تِلِزگَه » ! چُنان « اَنجغُل » می­ شود که انگار « وَجَیج جی یَه » !

مکن کاری که برپا سنگت آیو

جهان با این فراخی تنگت آیو

چو فردا نامه خوانان ، نامه خوانند

تو بینی نامۀ خود ، ننگت آیو