عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

فرومد بینِ شاهرود و سبزوار !

هر گونه استفاده از محتوای این خطّه برای چاپ کتاب یا فضای مجازی 

منوط به گرفتنِ مجوّز کتبی از مدیر تارنما / وبلاگ است . 

 

فرومد بینِ شاهرود و سبزوار !

فرومد روستای مرزی بینِ استانِ سمنان و خراسان رضوی است . این روزها جمعی از مردمِ روستای فرومد طوماری امضا کرده ­اند مبنی بر اینکه روستا از لحاظِ تقسیماتِ کشوری جزو استانِ خراسان رضوی گردد . این موضوع سالهاست که گاهی مطرح می ­شود . آن وقتها که فرومد جزو شهرستانِ شاهرود ( سمنان ) بود . گاهی صحبت می ­شد که فرومد جزو شهرستان سبزوار شود . اکنون که میامی ( سمنان ) از بخش به شهرستان ارتقاء یافته و مردم برای انجام دادنِ امور اداری لازم نیست به شاهرود بروند و نسبت به شاهرود حدودِ شصت کیلومتر یا یک ساعتی کارشان زودتر انجام می ­گیرد باز هم داورزن ( خراسان رضوی ) را که آن هم به تازگی از بخش به شهرستان ارتقاء یافته بر میامی بر می ­گزینند .

برای رفتن به شاهرود یا سبزوار و میامی یا داورزن باید مسیر روستا تا جادۀ اصلی را طیّ کرد که حدودِ هجده تا نوزده کیلومتر است امّا بعد از آن فاصله با داورزن شش کیلومتر و فاصله با میامی حدودِ یکصد و پنجاه کیلومتر است .

آن روزها که فرومد دبیرستان نداشت ، بیشترِ دانش ­آموزانِ روستا برای ادامۀ تحصیل به سبزوار می ­رفتند کمتر کسی است که شاهرود را انتخاب کرده باشد مگر آنکه آنجا خانه ­ای ، برادری یا ... می­ داشت . مردم برای پزشک و دارو و درمان و خرید و فروش و ... به سبزوار می ­رفتند و اکنون هم می­ روند .  

علاوه بر نزدیکی جغرافیایی در خُرده فرهنگها هم ، مردمِ روستا با مردمِ سبزوار و داورزن و مزینان و آبرود و نهالدان و ... احساسِ قرابتِ بیشتری می ­کنند و در پوشش و گویش تناسبِ بیشتری با هم دارند .

ماندگاری فرومد با استانِ سمنان یا الحاقِ آن به استانِ خراسانِ رضوی نیاز به بحثِ کارشناسی دارد ولی از نگاهِ فرهنگی و پیشینۀ تاریخی بحثِ فریومد و بیهق و سبزوار بحثِ امروز نیست ، اگر بحثِ امروز می ­بود که بسیاری از فریومدیها / فرومدیها فامیلشان بیهقی یا سبزواری نمی ­شد . ( نمونه­ اش که در بعضی متون ابن ­یمین ، بیهقی خوانده شده و شیخِ عزیزی نویسندۀ کتابِ « الجدید فی تفسیر قرآن المجید » سبزواری ) ، پیشینۀ آن حدّاقل به قرنِ ششم و پیش از آن می ­رسد که ابوالحسن علی بن زید بیهقی ( ابن فندق ) چُنین گزارش داده است :

و امیرِ خراسان عبدالله بن طاهر ـ رَحِمَهُ الله ـ ( که به فضلِ حقّ تعالى عمارتِ نیشابور و نواحى آن بر دستِ وى میسّر شد ) چُنین گفت که  : خَیرُ قُرى بیهَق جُلَین و اَطیَبُها فَریومَد و لا بَأسَ بالسّدیر و الحارثاباد .

و دیه ­ها که خراج داشته است ( در عهدِ مَلِک خراسان امیر المشرق عبدالله بن طاهر ) در بیهق سیصد و نود و پنج دیه بوده است ، خراجى سیصد و بیست و یک دیه و قانونِ خراج در عهدِ ملوکِ آلِ طاهر ـ رَحِمَهُمُ الله ـ صد هزار و هفتاد هزار و هشت هزار و هفتصد و نود و شش دِرَم بوده است ، و اعشارِ آن از هفتاد و چهار دیه پنجاه و هفت هزار و هشتصد دِرَم است .

این ناحیت را دوازده قسمت نهاده ‏اند [ و ] هر قسمتى را رَبعى نام کرده و یک عدد را یک رَبع بیش نتواند بود ، چه رُبع یک عدد از چهار عدد بود ، پس مراد بدین رَبع چهار یک نیست ، مراد آن است که در کتاب مجمل اللغة ابن فارس بیارد که الرَّبعُ محلّة القومِ پس هر کجا که قومى آنجا نزدیک به یکدیگر جمع شوند و بنا و عِمارت سازند آن را رَبع خوانند در عَرَب ، امّا در عَجَم هر چه در شهر منزلگاهِ خلق بود بر یک سمت ، آن را محلّه خوانند ، آنچه در صحرا و کوه بود آن را ربع خوانند و تفصیلِ دوازده ربع که در عهدِ امیرِ خراسان عبدالله طاهر بوده است بدین تفصیل است .

اوّل اعلى الرّستاق‏

و آن سنقریدر و آمناباد و بیهق ، ...

دوم ربع قصبۀ سبزوار است‏

و آن دیه عبدالرّحیم بن حمویه است متّصل به قصبۀ سبزوار ، ...

سیّم ربع طبس‏

و این تبشن است ... و در آن‏ ربع دیه طبشن باشد و افچنک و هارون ­آباد و قارزى و بازقن و ... و آن متّصل بود به ناحیتِ جُوِیْن از عرض .

چهارم رَبع زمیج‏

و زمیج به لغتِ پارسى زمین بَرّ دهنده را گویند یعنى مزرعۀ غلّه را و چون بهرام بن یزدگرد که او را بهرام گور خوانند آنجا نزول کرد فرمود تا آنجا غلّه و پنبه و امثالِ این بکِشتند و آن دیه را زمیج نام نهادند و این دیه را به وى باز خوانند و آن ربع بر جانبِ جنوب افتاده است ، هیچ ربع را هوا معتدل ­تر از آن ربع نیست و هواى فریومد خوشتر بود ، ازیرا که فریومد هم سَهلى است و هم جَبَلى و هواى پشاکوه هم معتدل بود ، پس درختِ سنجد کِشتند آنجا که ششتمد است ، چون به بار آمد آن را ششتمد نام کردند .

و مَذ در لغتِ پهلوى بسیار است ، گویند بَرغمذ و فریومذ و ششتمذ و انجمذ ، و در مسترقه اسفندمذ و در نامِ ماهها اسفندارمذ یعنى شکوفه و نبات پیدا شود و در نامِ روزها همین ، در زبانِ فارسى گویند رذ و مذ ، رذ دانا و بخْرَد باشد ، فردوسى گوید :

یکى انجمن ساخت با بخرذان .......... هُشیـوار و کار آزمـوده رذان‏

و مَذ مدحِ بقاع و مواطن است ـ و آن ایّام زمینِ پاکِ خوش را مَذ مى‏خواندند ـ و رذ مدحِ مردم بود و مَذ در زبانِ پهلوى بسیار در آید .

و در این ربع از دیه­ هاى مسکون زمیج است و انجمد و گُنبد ، آنجا بیت ­النّار بوده است ، بدان باز خوانند و کیذقان و ششتمد و برازق ـ آنجا خوک بسیار بوده است ـ [ و ] دیه اُشتر ـ مَربط اُشتران بهرام آنجا بوده است ـ کیذر ، بیذخ ، طزرق ، علیاباد ، سبح ، احمدآباد ، روح ، حارثاباد ، قنات ابى­ الاسود ، چاشک گلابدشک ، بیدخشیدر ، فضلوى ‏آباد ، جابرآباد ، جلار ، کارن که آن را خارسف نویسند ، بژدن ، رزسک ،  بیدستانه ، زرین‏ ، دربر ، مهر کند شادیاح و کلاتها متّصل بدین .

پنجم ربع خواشد و وریان‏

و این رَبع کلاتها بسیار دارد چون برقن و ستاج و دارین و باشین ...

ششم ربع خسروجرد

و از آن رَبع بود دیه آبارى به وى متّصل و عثماناباد و دیه سدیر و ...

هفتم رَبع باشتین‏

و آن باشتین بود و نامین و ریوَد و ...

هشتم ربع دیوره‏

و آن دیه­ هاى بسیار دارد ، آن را قُرى الجَبَل خوانند و ...

نهم ربع کاه‏

و این قصبه چشُم بود و بروغن و مُغیثه و ...

دهم ربع مَزینان‏

و این مزینان بود و مایان و کموزد و داورزن و صدخرو و طزر و بهمن ­آباد و مِهر ـ که آنجا مزارع اقلامِ بَحرى باشد ـ و ماشدان و سویز و غیرِ آن .

یازدهم ربع فریومد

و این فریومد  و اسحاق ‏آباد و فیروزآباد و نهاردان ، و غیر آن بود .

دوازدهم ربع پشاکوه‏

و این دیهى چند معدود بود چون استاربد ، و دیه بیشین و غیر آن

تاریخ بیهق ، ص34 ـ 39

* * * * * * * * * * *

باز همین بیهقی در بارۀ ابوحامد محمّد بن جعفربن الحسین الحنیفى البیهقى نوشته است : ‏

ولادتِ او در دیهِ فریومد بوده است ، و او راآنجا اولاد واَحفاد بودند ، و حاکم امام محمّدحنفى از فرزندانِ او بود ، و مردى عالِم و ورع و متّقى و حافظِ مذهب .

والعَقَبُ مِنهُ الحسن و الفقیه ابوصالح و الحسین .  حسن حاکم و خطیبِ فریومد بود و ابوصالح در سمنان در راهِ حجّ در وقتِ انصراف فرمان یافت فى شهورسنة ستّ و اربعین و خمسمائة [ سال 546 ] و حسین در مرو مدرّس و مفتى بود مدّتى وآنجا فرمانِ حقّ تعالى به وى رسید .

و جدِّ ایشان ابوحاتم حنفى دبیر سلطانِ آن عهد بود و او از افاضلِ عهد بود و او را پسرى بود شُعَیب نام و نبیره مسعود نام و مسعود بن شُعَیب بن محمّد بن جعفر الحنیفى هم از علما و روّاتِ احادیث است و وطنِ ایشان فریومد و مزینان بوده است . و از بیت ایشان بود الحاکم ابوالعلاء صاعد بن محمّد الحنیفى و قاضى مزینان بود و محدّث . [ تاریخ بیهق ، ص170 ]

ابوالحسن علیّ بن زید بیهقی ( ابن فُندُق ) ، تاریخ بیهق ، کتابفروشی فروغی/ چاپخانه اسلامیه ، چاپ دوم .

* * * * * * * * * * *

در آن روزگار که فرومد و فیروزآباد و استربند و کلاته ­سادات و عبّاس ­آباد و ... از سبزوار جدا و به شاهرود ملحق شد ، شاهرود البتّه جزو سمنان نبود بلکه جزو خراسان بود ، مردمِ مزینان اعتراض کردند :

اعتراض به الحاقِ مزینان به شاهرود

انتشارِ خبرِ ضمیمه شدنِ « مزینان » به شاهرود باعثِ نارضایتى اهالى مزینان شده و عدّه ‏­اى نزدیک به پانصد نفر در تلگرافخانۀ آنجا تجمّع و اعتراض خود را نسبت به این مسأله به اطّلاع مسئولین دولت و ریاستِ وزراء ، رساندند .

سپس معترضین در مسجدِ جامع جمع شدند ، براى آنان بیانیّۀ ریاستِ وزراء قرائت شد و تلگرافها‏ى لغوِ مالیاتهاى جدید و افتتاحِ مجلسِ شوراى ملّى نیز خوانده شد . تجمّع پایان یافت ولى معترضین نماینده ‏­اى را براى ماندن در تلگرافخانه تعیین نمودند تا پاسخِ خود را دریافت کنند .

روزشمارِ تاریخِ معاصرِ ایران ج ‏1 ، ص 231 ـ روزنامه ایران ،  15 /  4 /  1300 ، ص 2 و 1

* * * * * * * * * * *

و مردمِ فرومد عریضه نوشتند و التماس کردند ، حدودِ نود سالِ پیش :

مقامِ منیعِ هیئت مجلسِ شورای ملّی ـ شَیَّدَ اللهُ اَرکانَهُ العالی       3 / 10 / 1305

عرضداشتِ ضُعفا ؛ رعایای بلوکِ فرومد و فیروزآباد به مقاماتِ عالیه

آنکه این بلوک تا شاهرود 35 فرسخ مَسافت است و چون خیلی دور از مرکز واقع گردیده ­ایم ، چُنانچه تعدّی با ضُعفا وارد شود ، غیرممکن است به شاهرود برویم عرایض و تظلّماتِ خود را به مَقاماتِ مربوطه بنماییم . چُنانچه ده تومان نقدی به ما شود مثلاً باید مضاعفِ آن را خرج نماییم که آیا به دادِ ما ضُعفا برسند یا خیر ؟! و چُنانچه جراحتی به ما وارد آید تا برسیم به شاهرود اثری از او نخواهد ماند . چرا که 7 ( هفت ) منزل راه است و مبالغی خرجِ مأمور خواهد بود تا برسد به بلوک . لذا است هر چه صدمه ­ای به ضُعفا وارد می ­شود . دادمان به مقاماتِ عالیه نمی ­رسد و فِی الواقع گرفتارِ فقر و بدبختی گردیده­ ایم .

و تا سبزوار 12 الی 13 فرسخ است و وصلِ به مرکزِ مزینان است و تمامِ مرابطۀ اهالی با آن ناحیه است .

استدعای عاجزانه از آن هیئتِ محترم که اسبابِ آسایشِ ضُعفا را فراهم فرموده ، در جزءِ سبزوار محسوب دارند و سابقاً هم جزءِ سبزوار بوده است . امیدواریم که عطفِ مرحمتی فرمایند و کَما فِی السّابق محوَّل به سبزوار فرموده که دعاگوی آن ذواتِ اقدسِ مقدّس باشیم .

رعایای بلوک فرومد ـ فیروزآباد

(14 مُهر و 5 امضا ـ که بعضی مُهرها ناخواناست . )

مُهر الاحقر ... ، مُهر الاحقر [ شیخ ] حسین اسلامی ، مُهر میرزا احمد موسوی [ بنی­ هاشمی / هاشمیانپور ] ، مُهر کربلایی حسین[ تُرک ] ، مُهر رمضانعلی [ شریعتی ] ، مُهر محمّد ، اسماعیل الحسنی ، مُهر حسنقلی عیسی [ شکریان ] ، عبدالوهّاب حسنی [ میری ] ، امضای اسکندر بیک [ کوچه جنان ] ، مُهر محمّدحسن بیک ، مُهر سلیمان بیک ، مُهر محمّد بیک ، مُهر میرزا ذبیح الله الحسنی [ هاشمی ] ، قربانعلی امین الحاج ، نصرت بیک فیض الله [ فیضی ]

ورود به دفتر مجلس شورای ملّی 3 / 10 / 1305 ـ شماره 5103

ارجاع ـ به وزارتِ داخله مراجعه شود 12 بهمن ماه 1305

مجموعه عکسهایی از کاروانسرای میاندشت و بناهای تاریخی همجوار

 سایت بلاگفا دوباره دچار مشکل شده و امکان درج مطلب نمی دهد .

نتیجه : فعلاً امکان درج مطلب در « خطّۀ فریومد / فرومد » نیست .


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

وصیّتنامۀ شهید محمّد علی عزیزی

« ... أَلا بذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ . »

( رعد ، 13 / ٢٨)

دل آرام گیرد به یادِ خدا

بسم الله الرّحمن الرّحیم 

وصیّتنامۀ شهید روحانی و پاسدارِ اسلام محمّد علی عزیزی 

بسم ربّ الشّهدا و الصّدیقین 

‏با حمد و سپاس خداى تعالى و ایزدِ منّان را که اوّل الاوّلین و آخِر الآخِرین است .

سپاس آن خداى را که بخشنده و پوشانندۀ گناهانِ ماست .

درود و سلام بر پیغمبرِ خاتم ، محمّد (ص) و ( ائمّه اطهار ) و بر اولیاء الله .

خداوندا تو را شُکر مى ‌کنم که به این بندۀ حقیر و گنهکارت اجازه داده ­اى تا براىِ رضاىِ تو بجنگد .

خداوندا گناهانِ مرا ببخش و اگر به درجۀ شهادت نائل گشتم مرا با شهداى مخلصِ خودت محشور بگردان و دریچۀ مغفرت و رحمتِ بى پایانت را به روى من بگشاى .

درودِ من به رهبرم که راهنماى ما به سوىِ شهادت و مَسلخِ عشق است . از بَرَکَتِ این رهبر بود که چهرۀ واقعى اسلام و قرآن را باز شناختیم . پیرِجماران بود که مرا از ضلالت و گمراهى و فساد نجات داد و به سوىِ شهادت و سعادتِ دنیا و آخِرت ( همراه ) کرد پس بیش از پیش قدرِ این رهبر را بدانید و به نصیحتهاى وى گوش دهید .

پدر و مادرِ مهربان و غم پرورم !

سلامِ مرا بپذیرید و مرا ببخشید که نتوانستم محبّتهاى شما را جبران کنم . به خدا قَسَم اگر تمامِ شب و روز زحمت می­ کشیدم و به شما محبّت مى ‌کردم باز هم کم و ناچیز بود چه رسد به اینکه من اصلاً کارى براى شما نکرده­ ام .

پدر و مادر !

هر چند من مى ‌روم و از شما جدا مى ‌شوم امّا شما ناراحت نباشید و این را بدانید که من امانتى در نزدِ شما بودم و مبادا پس از شهادتم گریه کنید و اشک بریزید .

وقتى نماز مى ‌خوانید برایم دعا و طلبِ مغفرت کنید .

پدرم !

مبادا روحیّه ‌ات را ببازى و تحتِ تأثیرِ احساسات قرارگیرىدشمنانِ اسلام را شاد کنى تا آنجا که جان دارید از ایران و انقلاب و رهبر و روحانیّت دفاع کنید .

پدرِ عزیزم !

مرا براى رضاى خدا به جبهه فرستادى همانطور که موقع ( اعزام ) ناراحت نبودى اگر من شهید شدم نیز ناراحت نباش .

مادرم !

تو باید افتخار کنى که فرزندت در راهِ خدا به این مقامِ والا رسید .

من هم افتخار مى‌ کنم که در دامانِ مادرى همچون تو پرورش یافتم و به این مقامِ والا رسیدم .

مادرم مبادا صبرت لبریز ( شود ) . تو نباید ناراحت باشى که فرزندت فداى راهِ حقّ و حقیقت شد .

مادرم !

غم مخور وبراى رسیدنِ صبح پیروزى شادى کن .

و امّا اى برادران و خواهرانم !

درس بخوانید چون میهنِ اسلامى ما به فرزندانِ با سواد احتیاج دارد و سعى کنید درس خواندنتان با اخلاص و تقوا باشد که در این صورت پیروز مى ‌شویم و گر نه امکان ندارد .

و شما اى خواهرانم !

زینب ‌گونه باشید و وقتى ازدواج کردید فرزندانى نیک و اصیل تربیت کنید .

برایم گریه نکنید که من به زندگى جاوید رسیدم .

و در آخِر از همه حلالیّت مى ‌طلبم و از همۀ فامیل و دوستان مى ‌خواهم که هر بدى دیده ‌اند حلال کنند و از همۀ شما مى ­خواهم که از  فضلِ بى‌ کران خدا ناامید نشوید و من ناامید نشدم با دلى محزون و به نگاه عاشقانه به سویش شتافتم .

با عرضِ معذرت متأسّفانه مسائلى [ است ] که من نتوانستم وصیّتنامۀ مفصّلى بنویسم امیدوارم همین چند خطّ که خیلى جزئى گفته ‌ام که به آنها عمل کنید و مرا ببخشید .

مهمّ ­ترین شرطِ وصیّتنامۀ من این است که در همین لحظه وصیتنامه ­ام را مى ‌خوانید و موقعى که خواستید به بهشتِ ‌رضا بیایید حتماً حتماً اوّل سرِ مزارِ  برادرم و بعد اگر فرصت داشتید سرِ قبرِ من بیایید و یک فاتحه ‌اى بخوانید .

خواهشمندم اگر به هیچ یک از شرطهاى وصیّتنامه عمل نکردید براى من مهمّ نیست ولى این یکى را باید عمل کنید زیرا در غیر این صورت راضى نیستم .

مقدارِ یک ماه روزۀ قرض برایم بگیرید و حدودِ سه ماه نماز بخوانید و مرا حلال کنید و برایم حلالیّت بطلبید .

اینها را نوشتم به خاطرِ اینکه به حدیثِ پیغمبر عمل کرده باشم .

وَ السّلامُ عَلَیکُم وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ

‏خدایا خدایا رهبرِ ما را تا انقلابِ حضرتِ مهدى نگه دار

خدایا خدایا تا انقلابِ مهدى خمینى را نگه دار


وصیّتنامه شهید محمّد ابراهیم عزیزى‎

بسم الله الرّحمن الرّحیم

وصیّتنامه محمّد ابراهیم عزیزى

« ... أَلا بذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ . »

( رعد ، 13 / ٢٨)

 دل آرام گیرد به یادِ خداى

‏با شهادتِ خویش شهادتینم را بر صفحۀ خونبارِ تاریخِ اسلام مى ­نگارم که :

اَشهَدُ اَن لا اِله اِلّا الله وَ اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ الله .

وَ اَشهَدُ اَنّ عَلیّاً وَلِىُّ الله وَ اَشهَدُ اَنّ الخمینى نایبُ الامام و امامُ امّت الاسلام .

درود بر مهدى و سلامى از راهِ دور از میانِ آتش و خون بر امام خمینى

و به یادِ شهداى گلگون کَفَنِ انقلابِ اسلامى که با خونِ خود اسلام را زنده و ما را هم به راهِ واقعى رهنمون شدند .

پدر و مادرم ، برادران و خواهرانم !

بدانید که راهى را که انتخاب کرده ­ام با آگاهى کامل بوده است و براى دفاع از اسلامِ اصیل و میهنِ اسلامى براى مقابله با کفّارِ جهانى برآمده ­ام و پیروِ راهِ الله هستم و تا آخِرین قطرۀ خونم از اسلام دفـاع مى ­کنم . والسّلام

پدرجان و مادرجان !

از اینکه هدیه ­اى ناقابل را به پیشگاهِ خداوند ارزانى داشته ­اید مبادا غمگین باشید .

مبادا از براى شهادتِ من در هدفِ اسلامیتان خدشه ­اى وارد شود .

مادرجان !

از تو مى­ خواهم چون من فرزندانى تربیت کنى که در راهِ رسیدن به الله هر سختى را تحمّل کند .

مادرجان !

شیرت را بر من حلال کُن ، مرا ببخش ، به خاطرِ نافرمانیهایى که کردم .

پدرجان !

زحماتت را ، زحماتِ شبانه روزیت را بر من حلال کن و برایم دعا کن .

برادران و خواهرانم !

مرا ببخشید . خیلى من با شما بدرفتارى کردم . ببخشید این برادرِ همیشه حقیرتان را .

و تو برادر على­ جان و هادى­ جان و حسین­ جان !

سنگرِ مدرسه را حفظ کنید و همواره بکوشید که براى آیندۀ این مملکت لااقلّ مردى مفید باشید ما که عُرضۀ آن را نداشتیم .

اى دوستان و اى همرزمان !

دست به دستِ همدیگر بدهید و دشمنِ اسلام و بشریّت را نابود کنیم .

در صورتِ شهیدشدن در بهشتِ رضا دفن نمایید .

وَ السّلامُ عَلَیکُم وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ

عزیزى ـ امضا


مرغ و خروس

ماههای فروردین و شهریور بیشتر فرومدیها به زادگاهشان بر می ­گردند و اگر همزمان با ماههای رمضان و محرّم نباشد بیشترین عروسی رُخ می ­دهد . دکتر علی اکبر معینی شعری با گویشِ فرومدی آمیخته با طنز و واقعیّت در این زمینه برای شما  فرستاده است :

 

مُـرغ و خـروس

هو بِچا خوب گُوش کِنین مِ « اکبَرام »

دِ ای دِنیا غُصَّه و غِم نِدَرام

آهای بچّه­ ها خوب گوش کنید : من « اکبر » : هستم ، در این دنیا غصّه و غم ندارم .

گوش کِنین ای قِصِّه ­ها راسته هَمَش

شِعرا « اَکبَر » قَطِق و ماستِ هَمَش

گوش کنید : این قصّه­ ها همه­ اش راست است ، شعرهای اکبر قاطق و ماست است .

یَک خِروس بو و یَکی مَردَکی پیر

پیرمَرد مِدایِشَ ماست و فِطیر

یک خروس با پیرمردی بود که به خروس ماست و فطیر می ­داد .

خروسَک به جو سِحَر ، نِمازی شوم

بنگ مِدا تمرین مِکِرد اَروم اَروم

خروس به جای سحر ، نماز شام / غروب بانگ می ­داد و آرام آرام تمرین می ­کرد .

سِحَری روزی زِمِستو صِحَبی آقا خِروس

مِشنِوَه بانگ خِروس : عروس عروس !

سحرِ یک روز زمستان ، صاحبِ آقا خروس می ­شنود که خروس بانگ می ­دهد : عروس ، عروس !

صِحَبی خِروسَکی قِصِّۀ مِ

گفت کی : اَی خِروسِ چشم بستۀ مِ

صاحبِ خروسِ قصّۀ من ، گفت که : ای خروس چشم بسته­ ام

تِه کی نِه پول دَری و نِه شُغل و کار

سَرِت نِخوردِه به سِنگی روزگار

تو که نه پول داری ، نه شغل و کار ، سرت هم به سنگِ روزگار نخورده است .

تِ کی هوچ پِگَه نِگی قوقولی قوقو

صِحَبِت به تِه مِگَ : « کَچِه لِگو »

تو که هیچ صبح پگاهی « قوقولی قوقو » نگویی ، صاحبت به تو می ­گوید : ساده !

صُحبَتی زِن بُردنت دِگَه چینِه ؟

گِندِمو دَری خَنَه ر کی وَرچینه ؟

صحبت از زن بُردنَت دیگر چیست ؟ پس گندمهای دربِ خانه را چه کسی برچیند ؟

خِروسک پاشه دِ یَک کَوش کِرد و گفت :

نِگا کو اَلاون صِدام رِفته کِلوفت

خروس پایش را در یک کفش کرد و گفت : نگاه کن الآن صدای من کُلُفت شده است !

پِرُّ مِ وَل وَل مِنِن مثلی طِلا

دُمبمِ شَنَه مِنام مِ سِر بَلا

پَرهای من مثل طلا وَل وَل / بَرق می ­زنند ، دُمم را هم سَربالا شانه می­ کنم !

دِگَه وَختِش رِسیَه کی زِن کِنام

پَیی دَری هَمسَیَه ر چِمِن کِنام

دیگر وقتش رسیده که زن بگیرم ، پای دربِ همسایه را چَمن کنم / بکوبم !

( کنایه از اصرار در خواستگاری )

مُرغی هَمسَیَه ر دِیه چِه خوشکِله ؟

صِحَبی مُرغِ دِیه دِ وِل وِلِه ؟

مُرغ همسایه را دیده­ ای چقدر خوشگل است ؟! صاحبِ مرغ را دیده ­ای در ولوله و هیجان است ؟!

مرغی چاق و با وفا و سر به زیر

پِرُّ او نَرم و سفید عَینی حریر

مرغِ چاق و باوفا و سر به زیری است ، پَرهایش هم نَرم و سفید مانندِ حریر است .

ابروهاش کِمَانینه مِردُمکش سیا سیا

چِشمَکام مِزنَه مِگَه : خِروسِ مِ بیا بیا

اَبروهایش مانندِ کَمان است ، مردمکش سیاهِ سیاه ، به من چشمک می ­زند می ­گوید : خروسِ من بیا بیا !

ماری او پیرِ و لِکِّ لِک مِنَه

هَنَر از سِر پِنجِه­ هاش چِکِ چِک مِنَه

مادرِ او پیر است و به سختی راه می ­رود ، هنر از سرپنجه­ هایش می ­چکد !

اَگه او بشوِه عَروسی ای خَنَه

نِه نِهار مُشکِل دَرَه ، نِه صُبحَنَه

اگر او عروسِ این خانه شود ، مشکلِ ناهار و صبحانه وجود ندارد .

صِحَبی خِروس کی دی خِروسِ جاهلِ جِوو

پا دِ یَک کَوش کِردَه و مِگَه : هَمو

صاحبِ خروس که دید خروسِ جاهلِ جوان ، پا در یک کفش کرده و می ­گوید : فقط همان !

گفت کی : خاب بَشِه خودام فِردا سَحَر

مِرام و هَمسیه هار مِنام خِبَر

گفت که : خُب ، باشد خودم فردا صبح ، می ­روم و همسایه ­ها را خبر می­ کنم .

فامیلا هَمسَیه­ ها با دِهُل و سِنّا و دَف

خُنچه ­ها وَردِشتَنو دِ خُنچِه ­ها تُخمِ عَلَف

فامیلها و همسایه­ ها با دُهُل و سُرنا و دَف ، خُنچه ­ها / خوانچه­ / طَبَق بر روی سر گذاشته و در آنها تخمِ علف است .

+++

زِناشَ اَرا کنون و مِرداشَ سِبیل سِبیل

چو بَزی مِنِن اونا دو نِفری با دسته بیل

زنهایشان آرا / آرایش ­کُنان و مردهایشان سبیل در سبیل ، دو نفری با دسته­ بیل چوب ­بازی می ­کنند .

یَک عَدّه هورا مِنِن و یَک عَدّه شَباش مِگِن

یَک عِدّه فُحِش مِتن و یَک عِدّه دِعاش مِنِن

عدّه ­ای « هورا » و عدّه ­ای « شادباش » می ­گویند ، گروهی فحش می ­دهند و گروهی دعا می ­کنند .

جِوونا یَک عَدِّه­­ شَه لات بَزی ­ها به دَر مِنِن

با او کار و گِندِشَه شیطونِ هَی خِبَر مِنِن

گروهی از جوانها لات ­بازی در می ­آورند ، با کار و گندشان هی شیطان را خبر می ­کنند .

دخترا یَک عَده­ شَه خیلی اَروم و مَحجوبِن

هَمونا پیشِ خدا بندۀ خوب و محبوبِن

گروهی از دخترها خیلی آرام و محجوبند ، همانها پیشِ خدا بندۀ خوب و دوست داشتنی ­اند .

خلاصه عروسی و بزِن بکووی وَر پانِه

مرغی هَمسایَه عروس و او خروسام دَمانه

خلاصه عروسی و بزن و بکوبی برپاست ، مرغِ همسایه عروس و خروس هم داماد است .

+++

وقتی شَو عروس دَمار وَ جا مِنِن

یَک عِدّه کیسه گِناه دِ جا مِنِن

وقتی شب عروس و داماد را به حِجله می­ فرستند ، گروهی کیسۀ گناه خود را پُر می­ کنند .

+++

فِردَا ، روزی شَوی دامادی او

خِروسَک مِخَنَه هَی : قوقولی قوقو

فردا ، صبحِ شبِ دامادی ، خروس هی آواز سر می ­دهد : قوقولی قوقو

بیا اَی مُرغَک خوب ، تازِه عَروس

بیا اَی مرغک خوب ، جُفتِ خروس

ای مرغک خوب ! ای تازه عروس بیا ! ای جُفت خروس بیا !

بیا از خَنَه وَبیری ، سِحَره !

بیا ببو دِ بیری چه خِبَره

بیا از خانه بیرون ، سَحَر است ، بیا ببین در بیرون چه خبر است !

بیا و کُندی خَنَه ر جَرو بزِن

بیا ، بَرف اَمیَه ، اونار پَرو بزِن

بیا کَندوخانه / انباری را جارو بزن ، بیا برف آمده آنها را پارو بزن .

بیا و قِلِف وَزِیِری پوسَه کو

سِوا از ای گِندِما شِبوشَه کو

بیا قلف / قابلمه مسی را زیر پوسه / آرام­پز بگذار ، و آفتها را از گندمها جدا کُن .

پوسه : ریختن ذغال زیر و روی قلف ـ شبوشه : نوعی حَشره­ آفتِ گندم 

بیا ، یَک بجَگَری وَردَ بریم

یَک کِمی خُلفَه و روجنَجی اَریم

بیا یک وجین­ کننده بردار برویم ، مقداری خُلفه و روجناجی ( نوعی سبزی خودرو ) بیاوریم .

بیا و با تِیغ ای علِف دِرَو

کِمَکام کو تَا کِنام مِیمار بیرَو

بیا کمک کن تا با داس ، شاخه ­های بی ­رویّۀ میم / مو / درختانِ انگور را ببرّم .

بیا و میشار بدوش و برِّهار

سِواشَه کو و برو برِ نِهار

بیا و میش ­ها را بدوش و برّه ­ها را جدا کن و برای درست کردنِ ناهار برو .

خِلَاصَه ، خِروس مِگُفت و کار مِکِرد

دِ دِلِش هَی هَوَسی نِهار مِکِرد

خلاصه خروس این حرفها را می ­گفت و کار می ­کرد و گاه در دلش هوس ناهار می ­کرد .

خِروسَک هَی کار مِکِرد و حَرف مِزَه

نوکِّشِه هَی دِ یَخ و دِ بَرف مِزَه

خروس همین طور کار می ­کرد و حرف می­ زد و منقارش را در یخ و برف می ­زد .

او خِروس هَمی کی شُد وَختی نِهار

اَمَه بنشَست عَینی بُرجِ زَهرمار

آن خروس همین که وقت ناهار شد ، دقیقاً مثل « بُرج زهر مار » ( کنایه از ناراحتی بسیار ) آمد نشست .

خَنوم مُرغَه تَحتِروم کِردَه و تَخت

خُسبیَه ، پونِکی مِزنَه دِ رو تَخت

خانم مرغ پَرهایش را باد انداخته و راحت روی تخت خُسبیده و پینکی / چَرت می ­زند .

نِه نِهار دِرُسته ، نِه خَنَه جَرو

نِه حَیاط تِمیزه ، نِه برفا پَرو

نه ناهار درست است ، نه خانه جارو شده ، نه حیاط تمیز است ، نه برفها پارو شده .

خِروسَه دَست از دهَن وَرداشت و گفت :

وَخی یالّا مُرغَکی تِنِه کِلُفت

خروس دست از دهان برداشت و گفت : برخیز ای مرغک تنه کُلُفت !

برو پیش صِحَبی اَولِه دِروت

برو یالّا کی نِبونام رِنگ و روت

برو پیشِ صاحبِ آبله در صورتت ، زود برو که رنگ و رویت را نبینم .

برو زود کُونِه پلَشتی بی­ حَیا

برو یالّا چَنِه خُشکی لِوسیا

زود برو ای کُهنۀ پلشت / ناپاک بی­ حیا ، زود برو چانه خشکِ لب ­سیاه

مارِتام مثلی خودِت رَاحت ­طِلَب

برو یالّا مُرغکی جِشتِ جِلَب

مادرت هم مثلِ خودت راحت طلب است ، زود برو مرغکِ زشتِ جَلَب

مُرغَکِ تازه ­عروسِ خوش ­خیال

تَزَه بیدار شد از خُو و خیال

مرغکِ تازه ­عروس خوش­ خیال ، تازه از خواب و خیال بیدار شد .

دید کی اَی داد خِروس حُرحُری

عَینی یَک مُرغِ کِروجِ کُرکُری

دید که ای داد و بی­ داد خروسِ حُرحُری مانندِ یک مرغِ کُرچ کُرکُری

پشَنیش چُرتِ و اَخمِش دِ هَمِه

سر و تِه حَرفِش نِهار و شِکِمِه

پیشانیش چُرت و اَخمهایش در هم است ، سر و تَه حرفش ناهار و شکم است !

گُفت : کی اَی داد خِروسی بی مِحَل

همه حَرفات دِروغ بو و دِغَل

مرغ گفت : ای داد و بیداد خروسِ بی ­محلّ ، همۀ حرفهایت دروغ و دَغَل بود ؟!

مُرغ لَو سی­ سیری از تِرسِ خروس

کی دِلِشِه بزیَه بو هَمچی عروس

مرغِ لب سی سیری ( 2250 گرمی ) از ترسِ خروسی که از چُنین عروسی دلزده شده بود 

سَری لُخت و پا برینه بی ­قِرار

اَمیَه به دِمی دَر و کِردَه فِرار

سرِ لُخت و پا برهنه ، بی ­قرار ، دمِ درب آمده بود و فرار کرده بود .

29 / 12 /  1374