عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

حجّ و عُمره

عرفات

قسمتی از دعای عرفه زین العابدین (ع)

اَللَّهُمَّ هَذَا یَوْمُ عَرَفَةَ یَوْمٌ شَرَّفْتَهُ وَ کَرَّمْتَهُ وَ عَظَّمْتَهُ ، نَشَرْتَ فِیهِ رَحْمَتَکَ ، وَ مَنَنْتَ فِیهِ بعَفْوِکَ ، وَ أَجْزَلْتَ فِیهِ عَطِیَّتَکَ ، وَ تَفَضَّلْتَ بهِ عَلَى عِبَادِکَ .

... وَ اجْعَلْ بَاقِیَ عُمُرِی فِی الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ ابْتِغَاءَ وَجْهِکَ ، یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ ، وَ صَلَّى اللهَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرِینَ ، وَ السَّلَامُ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ أَبَدَ الْآبِدِینَ .

صحیفه سجّادیّه ، قسمتی از دعای 47 ، عرفه

بارالها ، این روزِ عرفه روزی است که آن را تشریف بخشیده­ ای و گرامی داشته­ ای و عظمت داده ­ای ، رحمتت را در آن گُسترده ­ای ، و عفوت را در آن اِنعام فرموده­ ای و عطایت را در آن فراوان کرده ­ای و به وسیله آن بر بندگانت تفضّل نموده­ ای .

... و بازمانده عمرم را برای طلبِ خشنودی خود ، در حجّ و عُمره قرار ده . ای پروردگارِ جهانیان . و خدای رحمت فرستد بر محمّد و آلِ او که پاکیزگان و پاکانند ، و جاودانه سلام بر او و ایشان باد .

 طواف

قسمتی از دعای عیدِ قربان زین العابدین (ع)

اَللَّهُمَّ هَذَا یَوْمٌ مُبَارَکٌ مَیْمُونٌ وَ الْمُسْلِمُونَ فِیهِ مُجْتَمِعُونَ فِی أَقْطَارِ أَرْضِکَ یَشْهَدُ السَّائِلُ مِنْهُمْ وَ الطَّالِبُ وَ الرَّاغِبُ وَ الرَّاهِبُ‏ وَ أَنْتَ النَّاظِرُ فِی حَوَائِجِهِمْ فَأَسْأَلُکَ بجُودِکَ وَ کَرَمِکَ وَ هَوَانِ مَا سَأَلْتُکَ عَلَیْکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ...

  بار خدایا ، امروز روزى مبارک است و خجسته و مسلمانان در اقطار زمین تو گردهم آمده ‏اند . برخى سائلانِ آمرزش تواند ، برخى طالبانِ نعمت تو ، جمعى با دلى پر شوق و امید و جمعى ترسان و لرزان‏ و تو در نیازمندیشان مى ‏نگرى . پس ، از تو مى ‏خواهم به جود و کرمت و آسان بودن خواهش من در نزد تو که بر محمّد و خاندان او درود فرستى .

یَا رَبِّ یَا رَبِّ یَا حَنَّانُ یَا مَنَّانُ یَا ذَا الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ‏ وَ اسْتَجِبْ لِی جَمِیعَ مَا سَأَلْتُکَ وَ طَلَبْتُ إِلَیْکَ وَ رَغِبْتُ فِیهِ إِلَیْکَ وَ أَرِدْهُ وَ قَدِّرْهُ وَ اقْضِهِ وَ أَمْضِهِ‏ وَ خِرْ لِی فِیمَا تَقْضِی مِنْهُ وَ بَارِکْ لِی فِی ذَلِکَ وَ تَفَضَّلْ عَلَیَّ بهِ وَ أَسْعِدْنِی بمَا تُعْطِینِی مِنْهُ‏ وَ زِدْنِی مِنْ فَضْلِکَ وَ سَعَةِ مَا عِنْدَکَ فَإِنَّکَ وَاسِعٌ کَرِیمٌ وَ صِلْ ذَلِکَ بخَیْرِ الْآخِرَةِ وَ نَعِیمِهَا یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ .

اى پروردگارِ من ، پروردگارِ من ، اى خداى مهربان ، اى خداى بخشنده ، اى صاحبِ جلالت و بزرگوارى ، بر محمّد و خاندانِ او درود بفرست و همه آنچه را از تو خواسته ‏ام و از تو طلبیده‏ ام و براى آن روى به تو آورده ‏ام اجابت کن . آن را براى من بخواه و مقدّر کن و حُکم کن و روا دار . و خیرِ مرا قرار ده در آنچه از خواسته‏ هایم بر مى ‏آورى و مرا در آن بَرَکَت دِه و بدان بر من تفضّل نماى و در آنچه مرا عطا مى ‏کنى نیکبختم گردان‏ و براى من در فضل و احسانِ خود بیفزاى ، که تو توانگر و بخشاینده ‏اى ، و آن را به خیر و نعمت آخرتم بپیوند ، یا ارحم الراحمین .

صحیفه سجّادیّه ، قسمتی از دعای 48 ، عید اَضحی

موج 

پاسخ امام علی (ع) در باره زیورِ کعبه

 

نهج البلاغه ، حکمت 270 :وَ رُوِیَ أَنَّهُ ذُکِرَ عِنْدَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فِى أَیَّامِهِ حَلْیُ الْکَعْبَةِ وَ کَثْرَتُهُ فَقَالَ قَوْمٌ لَوْ أَخَذْتَهُ فَجَهَّزْتَ بهِ جُیُوشَ الْمُسْلِمِینَ کَانَ أَعْظَمَ لِلْأَجْرِ وَ مَا تَصْنَعُ الْکَعْبَةُ بالْحَلْیِ فَهَمَّ عُمَرُ بِذَلِکَ وَ سَأَلَ عَنْهُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ [ علیه السّلام ] فَقَالَ [ علیه السّلام ] :

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى النَّبیِّ ص وَ الْأَمْوَالُ أَرْبَعَةٌ أَمْوَالُ الْمُسْلِمِینَ فَقَسَّمَهَا بَیْنَ الْوَرَثَةِ فِى الْفَرَائِضِ وَ الْفَیْ‏ءُ فَقَسَّمَهُ عَلَى مُسْتَحِقِّیهِ وَ الْخُمُسُ فَوَضَعَهُ اللهُ حَیْثُ وَضَعَهُ وَ الصَّدَقَاتُ فَجَعَلَهَا اللهُ حَیْثُ جَعَلَهَا وَ کَانَ حَلْیُ الْکَعْبَةِ فِیهَا یَوْمَئِذٍ فَتَرَکَهُ اللهُ عَلَى حَالِهِ وَ لَمْ یَتْرُکْهُ نِسْیَاناً وَ لَمْ یَخْفَ عَلَیْهِ مَکَاناً فَأَقِرَّهُ حَیْثُ أَقَرَّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ ، فَقَالَ لَهُ عُمَرُ : « لَوْلَاکَ لَافْتَضَحْنَا . » وَ تَرَکَ الْحَلْیَ بِحَالِهِ .

[ و گفته­ اند که در روزگارِ خلافتِ عُمَر بن خطّاب از زیورِ کعبه و فراوانی آن نزدِ وی سخن رفت ، گروهی گفتند : اگر آن را به فروش رسانی و به بهایش سپاهِ مسلمانان را آماده گردانی ثوابش بیشتر است . کعبه را چه نیاز به زیور است ؟ عُمَر قصدِ چُنین کار کرد و از امیرالمؤمنین پرسید : فرمود : ]

« قرآن بر پیامبر (ص) نازل گردید و مالها چهار قِسم بود :

ـ مالهای مسلمانان که آن را به سهم هر یک میان میراث ­بَران قِسمت نمود .

ـ و غنیمتِ جنگی که آن را بر مستحقّانش توزیع فرمود .

ـ و خُمس که آن را در جایی که باید نهاد .

ـ و صَدَقات که خدا آن را در مصرفهای مُعَیّن قرار داد .

در آن روز کعبه زیور داشت و خدا آن را بدان حال که بود گذاشت . آن را از روی فراموشی رها ننمود و جایش بر خدا پوشیده نبود . تو نیز آن را در جایی بنِه که خدا و پیامبر او مقرّر فرمود . عُمَر گفت : « اگر تو نبودی رسوا می شدیم . » و زیور را به حالِ خود گذارد . »

سفارش امام علی (ع) به فرزندانش

أُوصِیکُمَا بتَقْوَی اَللهَ ...

وَ صَلاَحِ ذَاتِ بَیْنِکُمْ فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا ص یَقُولُ صَلاَحُ ذَاتِ اَلْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ اَلصَّلاَةِ وَ اَلصِّیَامِ .

اَللهَ اَللهَ فِی اَلْأَیْتَامِ فَلاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَ لاَ یَضِیعُوا بحَضْرَتِکُمْ .

وَ اَللهَ اَللهَ فِی جِیرَانِکُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِیَّهُ نَبیِّکُمْ مَا زَالَ یُوصِی بهِمْ حَتَّی ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ .

وَ اَللهَ اَللهَ فِی اَلْقُرْآنِ لاَ یَسْبقُکُمْ بالْعَمَلِ بهِ غَیْرُکُمْ .

وَ اَللهَ اَللهَ فِی اَلصَّلاَةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ .

وَ اَللهَ اَللهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا .

وَ اَللهَ اَللهَ فِی اَلْجهَادِ بأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ أَلْسِنَتِکُمْ فِی سَبِیلِ اَللهِ . ...

وصیّتی از آن حضرت ( ع)به حسن و حسین علیهما السّلام هنگامی که ضربت خورد .

شما را سفارش می­ کنم به ترسیدنِ از خدا ...

و آشتی با یکدیگر که من از جدّ شما ( صلّی الله علیه و آله ) شنیدم که می ‏گفت : آشتی دادن میانِ مردمان بهتر است از نماز و روزهسالیان .

خدا را ! خدا را ! درباره یتیمان . آنان را گاه گرسنه و گاه سیر مَدارید و نزدِ خود ضایعشان مگذارید .

خدا را ! خدا را ! همسایگان را بپایید که ، سفارش شده پیامبر(صلّی الله علیه و آله ) شمایند . پیوسته درباره آنان سفارش می ­فرمود ، چُنانکه که گمان بُردیم برای آنان ارثی معیّن خواهد نمود .

خدا را ! خدا را ! درباره قرآن ، مبادا دیگری بر شما پیشی گیرد در رفتار به حُکم آن .

خدا را ! خدا را ! درباره نماز ، که نماز ستونِ دینِ شماست .

خدا را ! خدا را ! در حقِّ خانه پروردگارتان . آن را خالی مَگذارید چَندانکه در این جهان ماندگارید که اگر ( حُرمت ) آن را نگاه ندارید به عذابِ خدا گرفتارید .

خدا را ، خدا را ، درباره جهاد در راهِ خدا به مالهاتان و جانهاتان و زبانهاتان .

[ نهج البلاغه ، ترجمه مرحوم شهیدی ، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ، چاپ ششم ، 1373 ]

نکته :

ـ امام سجّاد علیه السّلام دعا کرده است که مابقی عُمرش در حجّ و عُمره بگذرد .

ـ امام علی علیه السّلام فرموده است هر کدام از مواردِ زیر ، حُکمی جداگانه دارد و نباید یکی را فدای دیگری کرد . ( اِرث ، غنیمتِ جنگی ، خُمس ، صدقات ، زیورِ کعبه )

ـ امام علی علیه السّلام در باره مواردِ زیر هُشدار داده است که مبادا فرو نهاده شود . ( یتیمان ، همسایگان ، قرآن ، نماز ، خانه پروردگار ، جهاد در راهِ خدا به مال و جان و زبانِ خود )

پرسش : آیا حجّ یا عُمره فقط باید یک بار انجام گیرد و هزینه آن را برای درماندگان صرف کرد یا هر کدام حُکم خود را دارند ؟

 

علی شاهرخ با مرحوم پدرش

گروه کشاورزان فرومد

یکی دو هفتۀ پیش با گروه کشاورزان فرومد آشنا و عضو شدم ، خوشحال شدم که ادارۀ کشاورزی فرومد در فضای مجازی گروه راه اندازی کرده ، عضو دارد و مطالبِ مفیدی درج می کند و تقریباً تخصصی است و مطالبِ دیگری درج نمی شود یا اندک است .

من هم سعی کردم مطالبی متناسب با گروه درج کنم . مدیرانِ گروه را خوش آمد یکی از آنها خواست تا به ادارۀ کشاورزی بروم و از نزدیک با هم صحبت کنیم .

روز اوّل خرداد به آنجا رفتم با آقای یزدانپور صحبت کردم مطالبی در بارۀ فرومد و قناتها و ... گفتم بعد هم خواستم تا از باغ که دارم بازدید و راهنمایی کند .

آقای مهندس یزدانپور گفت : رشتۀ تخصّصی من زراعت است ، صبر کنید همکارم که رشته اش باغداری است برسد با هم برویم ، یکی دو ساعت بعد با آقای مهربانی دوباره به اداره کشاورزی رفتیم . آقای مهندس باقری هم آمده بود .

آماده رفتن بودیم که سه نفر از فرومدیها آمدند و تقاضایی داشتند ، به آنها پاسخ دادند ، بعد به باغ آقای مهربانی رفتیم گفتند : درختهای گردو و زردآلو که در آذرماه سرما زده بالاتر از قسمتی که رُخ زده ببُر ، برای مزرعه ای که زیل / خارشتری زیاد دارد گفتند : بهترین راه این است که چند بار پشت سر هم آنها را تا جایی که امکان دارد از پایین ببُرید تا از طریقِ برگها و ساقه نور به ریشه نرسد ، ریشه ضعیف و خشک شود ، خواسته هایی هم آقای مهربانی داشت که گفتند : کتباً بنویس تا پیگیری و رسیدگی کنیم .  

بعد با هم به باغ ( صفرعلی ـ یاقوت ) رفتیم تشویق و راهنمایی کردند و در انتها آقای یزدانپور گفت : حالا ما برای شما چکار کنیم ؟ چه کاری از دستِ ما برای شما ساخته است ؟

گفتم : این جوی آبِ توی کوچه را به طولِ صد متر من و حسین فدایی هزینه کرده ایم که جدولبندی شده است جلوتر از این جوی مقداری مانده است آن را شما مساعدت کنید ، آن قسمت را نگاه کردند حدود صد و پنجاه تا صد و شصت متر بود گفتند : درخواست کتبی بنویسید تا پیگیری کنیم حیف است که در این قسمت آب هرز برود . درخواستِ ما آماده بود تحویل دادم و قرار شد آنها هم پیگیری کنند . آنها از آنجا رفتند تا زمینهای کشاورزی آن سه فرومدی دیگر را بازدید کنند .

دوستان عضو گروه کشاورزان فرومد شوید ، مطالبِ خوب آنها را بخوانید ، پرسشهایتان را طرح کنید و در رونقِ کشاورزی فرومد سهیم باشید .

گروه جدید کارمندانِ ادارۀ کشاورزی فرومد ، با نشاط ، پُر تلاش ، با حوصله هستند . مثلِ درختان ، آدمهای ریشه داری هستند .

گروه کشاورزان فرومد

امروز سه شنبه

سلام مخاطبان بزرگوار ـ به جهتِ ایّام انتخابات مطلب دو روز رودتر درج شد .

گاه احسان است و وقتِ لُطف و روزِ مهربانی

گاه احسان است و وقتِ لُطف و روزِ مهربانی

عبّاس مهربانی

فرزندِ حسنقُلی فرزندِ لُطفعلی فرزندِ غلام فرزندِ حسن فرزندِ عبدالله فرزندِ علی اکبر

متولّد 1339 در روستای فرومد است ، تا کلاسِ ششمِ ابتدایی درس خوانده و خاطراتِ زیادی هم از همین دورانِ دبستانش دارد . مدّتی ( حدود هجده سال ) در تهران بنّایی کرده و گواهینامۀ مهارت در گَچکاری هم گرفته است ، وقتی کارِ ساختمانی را به عُهده می ­گیرد سعی می ­کند از صفر تا صدش را خودش انجام دهد ،

از دیوارچینی تا سَقف ­زنی و گَچکاری و جوشکاری و لوله­ کشی آب و برق­کشی ساختمان و ... او در کارهای مختلف دستی دارد و سعی می ­کند تا آنجا که امکان دارد در انجام دادنِ کارها استقلال خودش را حفظ کند ، مدّتی موزاییک ­سازی داشت و بعد کشاورزی ،

در ادامه گاوداری ، مغازه­ داری ، مسافرکشی و ...

هجده سال در امورِ آب روستایی بود ، می­ توان گفت : همۀ مردم فرومد را می ­شناسد . چون دربِ حیاطِ تک­ تکِ آنها را زده تا شمارۀ کنتورِ آبشان را یادداشت کند .

اهلِ سلامٌ علیک با کوچک و بزرگ است .

جزوِ هیئت اُمنای مسجدِ نبیّ اکرم است ،

در اغلبِ کارهای عمومی و اجتماعی حضور دارد ، گاه مردم برای شِکوِه و شکایتی یا بیانِ دردی و حکایتی به او مراجعه می ­کنند ،

وصلتِ بعضی پسران و دخترانِ روستا به همّت او صورت گرفته ، حتّی بعضی مردان و زنانِ تنها را ،  او سر و سامان داده است . ( حدودِ 50 ـ 60 مورد ) بسیاری برای پاسخ گرفتن از کمیتۀ امداد و بهزیستی و ... از او کمک و راهنمایی جُسته ­اند .

رَتق و فَتق آبِ قناتِ شهرستان ( نمایندگی قنات ) هم با اوست ، جلساتِ عروسی و عَزای بستگان را مدیریت می ­کند ، سُفره­ دار هم هست ، یعنی تا کنون دربِ خانه ­اش به روی بسیاری از میهمانان باز بوده است . گاهی راهنمای گردشگران هم بوده است .

شما که مطالبِ وبلاگ و کانالِ « خطّۀ فریومد / فرومد » را می ­خوانید ، آماده شدنِ بسیاری از مطالبِ آن مرهونِ تلاشِ ایشان بوده است ، او مدیر وبلاگ را در مصاحبه­ ها و مسافرتها همراهی کرده است ،

 1ـ  سفر به روستاهای اطراف ( مانندِ استربند ، کلاته سادات ، فیروزآباد ، منیدر ، نهالدان ، مور ، علی ­آباد ، کاهک ، میامی ، عبّاس ­آباد ، بکران و ... )

2ـ سفر به کلاته­ های اطراف ( مانندِ کموج ، سُلطان ­آباد ، پَهنستان ، میرمحمود ، اَمجدیّه ، نُصرتیّه ، کلاتۀ آقا ، کلاتۀ خان ، باشتباز ، سیّدآباد ، صالح ­آباد ، ... )

3ـ رفتن به خانۀ افراد و مصاحبه با آنها و ... .

او « مَدرکِ علمی » ندارد امّا « دَرکِ خوبی » دارد ، از تجربه ­های مفیدِ او چهار دوره عضویّت در شورای اسلامی روستای فرومد است . یعنی مردم چهار بار او را چه قبل از انتخاباتِ سراسری شوراهای اسلامی شهر و روستا و چه بعد از آن به نمایندگیِ خود در شورای اسلامی روستا انتخاب کرده ­اند . مردم عملاً گفته­ اند :

چه خوش بی ، مهربانی از دو سر بی ....... که یک سر مهربانی ، دردِ سر بی

عبّاس مهربانی اکنونِ نامزدِ انتخاباتِ پنجمین دورۀ شوراهای اسلامی شهر و روستاست ، اِن شاءَ الله مردمِ فرومد بارِ دیگر او را به نمایندگیِ خود انتخاب خواهند کرد چون ؛

سزایِ مهربانان ، مهربانی است .

 

قسمتی از حجّت بیع در کتاب حدائق الوثائق

این ذکری است که از وضوحِ حُجّت و ظهورِ مِلکیّت و ثُبوتِ بَیِّنَت بر اثباتِ راجح و بر یقین غالب است . مُنبی [ خبردهنده ] از وقوعِ امری و مَبنی بر حدوثِ شَأنی ،


یعنی بخرید فُلان از فُلان از آنچه به حُجَجِ قاطعه و بَراهینِ واضحه و شُهود عُدول نمود که حقّ و مِلکِ او بود و تا روزِ بَیع مَشاربِ تصرّفِ او از قاذوراتِ مُداخلاتِ غیری مُصَفّی بود و مَناهجِ تَمَلُّکِ او از مُمانعت و مُنازعاتِ دیگری خالی و مُعَرّی [ برهنه و عُریان ] ،


جُمله باغی که در نُزهت ثانیِ اِرَم و در طیبِِ مَغارس بی­ نظیرِ عالَم است در کِشتزارِ قصبۀ فریومد که رَشک­ نمایِ بَلَدَۀ طیِّبَه بَل خِجلَت­فزایِ جَنَّتِ عالیه است ،

مُحدِّدِ جِهاتِ او شرقاً فُلان و جُمله پنجاه استاخ آب از دو کاریزِ « جِنان » و « تَشتَنداب » که در این قَصَبۀ مذکوره جاری است و عبارت از آن هر دو قنات به « هر دو آب » باشد و در لطافت با کَوثر در مُجارات و با فُرات در مُبارات [ ادّعای برابری ] آید ،
[ همان گونه که رودِ دجله و فُرات به هم می­ پیوندند ، قناتِ ( جنان / بازار ) و ( تشتنداب / کوشک ) هم به هم می­ پیوندند و « هر دو آب » می­ شوند . ] ...

ساعتِ قدیم یا ساعتِ جدید ؟

ساعتِ قدیم یا ساعتِ جدید ؟

مردم تلاش می ­کنند برای پیشرفت ، خود را با زمانه وفق دهند . به قانون آشنا شوند ، حقوق خود را بدانند ، برنامه داشته باشند . آگاهی خود را افزایش دهند . از تکنولوژی استفاده کنند و ...

از وقتی پدرم مرحوم شد و بحثِ آبیاری و کارهای باغ بر عهدۀ من قرار گرفت گاهی مسائلی فکر مرا درگیر می ­کند . مسائلی که کشاورزان را آزار می ­دهد و گویا راه برون رفتی از آن ندارند !

آب هدر می ­رود ، زمان از دست می­ رود ، برنامۀ مکتوب و منسجمِ آبیاری در کار نیست ، دریافتِ هزینه ­ها شفّاف نیست ، ... .

در مقابلِ هر نو­آوری مخالفت می ­شود مثلاً نمی­ خواهند برنامۀ آبیاری مکتوب شود ؟! با اینکه مکتوب شدن برنامۀ آبیاری موجبِ شفّافیت می ­شود ؛ یکسری آبهای گُمشده پیدا می ­شود ، آبهای وقفی مشخّص می ­شود ، در برنامۀ آبیاری کم­تر اختلال به وجود می ­آید .

اگر سودِ بعضی در « بی­ برنامه بودن » نبود تا بتوانند از این آبِ گِل ­آلود ماهی بگیرند تا به حال این اوضاع به سامان می ­شد . شنیده شده بعضی افراد هیچ گاه سهمِ آبیاری خود را پرداخت نکرده ­اند ، مسلّماً اگر برنامه­ و حساب و کتابی باشد ، جلو سوء استفادۀ آنها گرفته می ­شود .

شما به یک موضوع کوچک در آبیاری دقّت کنید . ساعتِ رسمی کشور ، هر سال در اوّل فروردین ماه یک ساعت به جلو بُرده می­ شود و در اوّل مهر ماه دوباره به جای قبلی خود بر می­ گردد .

به مدار افتادنِ آب هم معمولاً همان اوّل فروردین است گاهی یک هفته جلوتر و گاهی چهاردهم فروردین . به اصطلاح آب در این ایّام خیلی قُرب و منزلتی ندارد چون بارندگی است و زمینها نیازِ مُبرَم به آب ندارند ، اوجِ نیازمندی زمینها به آب در ماههای خُرداد و تیر و مرداد است .

پس عملاً وقتی آب به مدار می ­آید ساعتها تغییر کرده و می ­توان با همین ساعتِ رسمی کشور برنامۀ آبیاری را تنظیم کرد . حتّی اگر از نیمۀ اسفند هم آب به مدار بیاید هیچ مشکلی به وجود نمی ­آید چون مثلاً کسی که ساعت یازدۀ شب شروع آبیاری­ اش هست و باید سه ساعت آب ببرد ، عملاً سه ساعت آب می ­بَرد ولی به جای اینکه تا ساعت دو صبح آب ببرد ، تا ساعت سه آب می­ بَرد ، یعنی ساعتِ صفر ( 24 یا 12 شب )  ساعت یک شده و ساعت سه صبح ، پایانِ آبیاری آن فرد است و برای بقیّۀ افراد چُنین اتّفاقی نمی ­افتد . این هم مثلِ تمام کسانی که کار دارند ، نگهبان هستند و پُستی دارند اتّفاق می ­افتد و مشکلی به وجود نمی­ آید .

با این سادگی چرا در روستا درگیر « ساعتِ قدیم » یا « ساعتِ جدید » هستیم ؟!

در اینجا فقط یک حرف گفتۀ می­ شود : ما سرمان گیج می­ شود !

آیا شما برای کارهای اداری که با ساعتِ جدید کار می ­کنید سرتان گیج می ­رود ؟! برای انجام دادنِ عبادات مثلِ نماز و روزه که نیاز به ساعت و اَذان دارد سرتان گیج می ­رود ؟!

مسلّماً در اینجاها سرتان گیج نمی ­رود ، فرض بگیریم که تعدادِ معدودی سرشان گیج برود ، همه که سرشان گیج نمی ­شود . اتّفاقا وقتی دو ساعتِ قدیم و جدید باشد مشکل به وجود می ­آید و همیشه باید این ترجیع بند ( ساعتِ قدیم یا جدید ؟ ) بیان شود ولی وقتی همه بر مبنای ساعتِ رسمی کارِ اداری و کشاورزی و ... را انجام دهند گیج شدنی در کار نیست .

آیا از مردمی که نتوانند خودشان را با ساعتِ رسمی کشور تطبیق دهند ، توقّع نوآوری و خلّاقیّت و پیشرفت دارید ؟

شما فکر نمی ­کنید کاسه ­ای زیر نیم کاسه است ؟! مثل نبودنِ برنامۀ مکتوبِ آبیاری ؟! 

لطفاً به من رأی بدهید !

لطفاَ به من رأی بدهید ، من طرحهای خوبی برایتان دارم ، می­ خواهم بین فرومد و منیدر « تله ­کابین » نصب کنم ، آن وقت شما با تله­ کابین بر فرازِ کوهها سفر خواهید کرد ، در مرحلۀ بعدی می ­توانید بر بلندترین قُلّه یعنی « کوه گَر » صعود کنید . شما به من رأی بدهید . تا رؤیاهایتان محقّق شود .

اگر به من رأی دهید از این به بعد فاصلۀ فرومد تا کلاته­ سادات و استربند و بعد از آن تا جادۀ ترانزیتی « تهران ـ مشهد » را با منوریل طیّ خواهید کرد و لذّت سفر را خواهید چشید . این مهمّ فقط با رأی دادنِ شما میسّر خواهد شد .

رأی شما به من در حقیقت رأی به ایجادِ خطّ  آهن بینِ فرومد و ایستگاهِ جاجرم است . رأی شما به من در حقیقت رأی به مسافرتِ ارزان و مطمئن است .

جادّۀ فرومد ـ علی ­آباد را دو بانده خواهم کرد و اتوبوسهای تُندرو شما را به مقصد خواهند رساند . کایت خواهم آورد تا کلاته­ ها و دامنه­ های کوهها را به تماشا بنشینید .

به جای گُذر از گردنه ­های گُدارِ کاهک ، هلیکوپتر راهِ شما را کوتاه خواهد کرد . رأی شما خواسته ­هایتان را تأمین خواهد کرد .

آبهایی که در زمستان هَدَر می ­رود  را  با پمپ به داخلِ سدّ هدایت خواهم کرد تا قایق سواری در شبهای آرام را تجربه کنید .

خواسته ­های بشر ، دست نیافتنی نیست ، پنجاه سال بعد اینها را پیش پا افتاده خواهید یافت .

ولی فعلاً به من رأی بدهید حتماً چند تخت برای نشستن و استراحت برایتان می­ سازم .

پیاده­ روِ کنارِ قبرستان را درست می­ کنم که دانش ­آموزان از قبرستان عبور نکنند .

جلوِ ریختنِ کودبارِ حیوانی در گُذرِ مردم را خواهم گرفت .

چند سرویسِ بهداشتی خواهم ساخت که مردم و مسافران اذیّت نشوند .

مکانی برای بازارِ روز با امکانات خواهم ساخت تا مردم روستاهای اطراف هم برای خرید به فرومد بیایند .

پیاده ­روها را صاف خواهم کرد . سدّ معبرها را برخواهم داشت .

روی جویهای عرضِ کوچه ­باغها پُل خواهم زد تا رفت و آمد مردم راحت باشد .

چند خانه برای سرِ استخرها می ­سازم تا دغدغۀ آبیاری کم­تر شود .

و ...

اوّل احساس کردم رئیس­ جمهورِ روستا شوم ! وعده ­های بزرگ تری دادم بعد به همین کاندیدای شورا بودن قناعت کردم ! آن طوری دردِسرش هم زیادتر است !

چند خاطره از کار کردنِ پدر

 

از وقتی یادم  می ­آید پدرم کارگر بود ، کار  می­ کرد ، او بیشتر به تهران می ­رفت و چند ماه نبود ، وقتی  می ­آمد سفرۀ نانش برای ما بوی خوشی داشت ، نانهای بَربَری خُشک شده را مانندِ کَشک می­ مکیدم .

وقتی پدر از تهران  می ­آمد خانۀ ما چراغان بود ، تا صبح چراغِ خورخوری [ پریموس بزرگ ] روشن بود و دُنبه­ هایی را که آورده بود تبدیل به روغن می­ کردند و مقداری جیزله باقی می­ ماند که برای نانِ روغنی یا جیزله ­ای کاربُرد داشت .

سیب و پرتقال و نانِ برنجی و دفتر و خودکار و ... از سوغاتی های پدر بود . فردایش به مغازه مرحوم غلامرضا جعفری می­ رفت و آنچه در این ماهها مادرم نسیه خریده بود ، تسویه می­ کرد و یک کیسۀ دیگر هم چیزهای لازم خرید می­ کرد و به خانه می­ آورد .

پدر در تهران به بنایی و چاه ­کَنی و آب  حوضی و برف پاروکُنی و گاهی کارِ خدماتی منازل می ­رفت ، برای پدر مسائلِ اخلاقی اهمّیت داشت ، درستکاری و امین بودن لازمۀ کارش بود ، چند بار برای من تعریف کرده بود که یک وقت در تهران در حیاطی کار می کردم ، برای آوردنِ وسیله ­ای از پلّه ­ها وارد زیرزمین ­شدم ، دخترِ صاحبخانه برهنه از حمّام بیرون آمد ، من فوری سرم را این جوری برگرداندم . ( وقتی این قصّه را تعریف می ­کرد ، سرش را بر می­ گرداند و با دستش هم جلو چشمش را می ­گرفت . )

یک بار که از تهران آمد ، سرش باندپیچی بود ، مادرم ترسید که چه شده است ؟

پدرم گفت : شب از خیابان ردّ  می ­شدم یک موتوری به من زد و خودش هم افتاد . آن موقع پدرم در تهران برای مرحوم جعفر یزدانی کار  می ­کرد ، یادم هست که او به عیادتش آمده بود .   

در فرومد کار سخت بود ، خیلیها زورشان می ­آمد مُزدِ کارگر را بدهند . مادرم تعریف می ­کند : پدرت برای فلانی رفته بود کارگری ، علی را فرستادم که پول کارگری را بگیرد .

صاحبکار گفته بود : کارگرهای ما مجّانی بوده ­اند ، پولی نبوده ­اند .

بعد علی را فرستادم که برو سر سنگ ، بی ­بی برای اسماعیل نجّاری لحاف می ­دوزد ، بگو برود پولِ کارگری بابا را بگیرد .

بی ­بی رفته بود گفته بود : چرا پولِ دامادِ مرا نمی ­دهی ، اگر دامادِ من مجّانی کار کند از کجا هزینۀ زندگی­ اش را تأمین کند ؟! آنهایی که برایت مجّانی کار کرده­ اند ، ناهار خورده ­اند بعد هم در خانه ­ات شیره کشیده ­اند ، حسن صفرعلی در خانه ­ات ناهار خورد یا شیره کشید که پولش را نمی ­دهی ؟ این طوری پولِ کارگری را گرفته بود .

باز مادرم می ­گوید : پدرت برای فلانی کار کرده بود آنها چند برادر بودند ، من چندین بار برای گرفتنِ پولِ کارگری رفته بودم که نبودند ، یک روز زنِ یکی از آنها گفت : شما صبحِ زود قبل از اینکه مردهای ما بیرون بروند بیا !

یک روز صبحِ زود رفتم ، تابستان بود و چهار تا برادر در یک حیاط هر کدام در جایی صبحانه می ­خوردند !

یکی از آنها گفت : چرا برای پول آمده ­ای ؟ شوهرِ شما که پولِ قدیمی زیاد قایم کرده ؟

گفتم : اگر پولِ قدیمی می ­­داشت چرا برای شما کار کند که من چندین بار باید برای پولش بیایم ؟!

این برادر به آن حواله کرد و آن یکی به دیگری ، یکمرتبه دعوایشان شد این کفش به طرفِ آن پَرت می ­کرد آن هم به طرفِ دیگری ،

عاقبت مادرشان آمد پول را داد گفت : اوّل پول این بندۀ خدا را بدهید برود بعد دعوا کنید همدیگر را بکُشید !

یک نفر از مزینان پدرم را برای کار بُرد ، یک ماه برایش کار کرد و پولش را نداد .

وقتی یک نفر در فرومد فوت کرده بود ، پدرم گفته بود : یک روز برایش کار کردم ، هم می ­خواست یک روز مُزد مرا بدهد و یک روز کرایه برای خرم که بُرده بودم ، هیچ کدامش را نداد !

در این میان دو نفر با دیگران فرق داشتند مرحوم محمّد یاقوتی و مرحوم ملّا علیجان ، آنها شب که برای خبر کردنِ کارگر  می ­آمدند اوّل پولش را می ­دادند بعد می ­گفتند : فردا ، نه صبحِ زود ، وقتی خورشید بالا آمد و کمی گرم شد برو خَویر / جالیزِ ما را با بیل زیر و رو کُن تا چیزی بکاریم ! از حاجی امیر هم برای مُزد دادن به خوبی یاد می ­کند . ولی بیشتریها در مُزد دادن خِسّت به خرج  می ­دادند .

چند مدّت با پدرم در شاهرود با هم کار می ­کردیم ، بنّایی و میوه­ چینی و هر کاری که جور می ­شد . یک بار  یک ماشین چند پاکت سیمان داشت ، باید آنها را پایین می ­آوردیم .

پدرم گفت : تو که قوّتت نمی ­رسد سیمانها را برداری ، آنها را بکِش بیار جلو ، تا من روی کولم بگذارم و جایی که صاحبکار می ­گوید بگذارم .

یکی از افرادی که آنجا بود ­گفت : چرا همۀ سیمانها را بارِ دوشِ پیرمرد می کنی و خودت که جوانی بر نمی­ داری ؟!

من آن موقع دانش ­آموز راهنمایی بودم و توانِ برداشتنِ یک پاکتِ پنجاه کیلویی را نداشتم .

پدرم کارش آهسته امّا تمییز بود ، یک بار کارگرِ دیگر اعتراض کرده بود که تو چرا آرام کار می ­کنی ؟!

صاحبکار به آن فرد گفته بود : تو چکار داری ؟ ایشان که نیامده اینجا کار کند ، آمده اینجا تا بعد از ظهر باشد ، مُزدش را بگیرد و برود ، ایشان برای کارکردن نیامده است ! و با این مطلب زبانِ آن معترض را بسته بود .

یک بار مرحوم حاج محمّد نصیری سر چهار راه همان جای پُل با صدای بلند تعریف می ­کرده : نانِ حلال یعنی اینکه حسنِ صفرعلی آمده به من می ­گوید : ما که در کلاتۀ شما باشتباز کار می­ کنیم ، اسمش این است که کار  می ­کنیم ، دورِ خودمان می ­چرخیم و مقّنی فقط روز را شب می ­کند ، این پول برای ما حلال نیست . بعد رفتیم نگاه کردیم ، دیدیم بله ، کار نشده وقت گذرانی شده ، کار را تعطیل کردیم و حسن صفرعلی هم بیکار شد ! گفت : من نانِ حلال می­ خواهم .

موقعه ­ای که مسجد نبیّ  ­اکرم را درست می ­کردند افراد برای ساختِ آن پول می ­دادند ، پدرم گفته بود : من پول ندارم چند روز مجّانی برای مسجد کار می ­کنم و کار کرده بود .

بعضی وقتها که فصلِ فِلفِل ­کُوبی بود ، آسیابان پدرم را می ­گفت که به کمکش برود ، این کارِ سختی بود ، پدرم یک لباس که شلوار و بُلیزش سر هم بود می ­پوشید و به فلفل­ کوبی می­رفت .

مواردی هم پیش می ­آمد که به چوپانی می ­رفت امّا بیشتر در کارِ بنّایی و کشاورزی بود . این اواخِر که دیگر به تهران نمی­ رفت ، باغ را آباد کرد و آبیاری یکی دو باغ دیگر را به عُهده گرفته بود . مثلاً یک بار در جای باغ به حاج حسین همّتی انار تعارف کردم گفت : از این انارهای شیرین ما هم داریم ، وقتی پدرت باغِ ما را آبیاری می ­کرد برای ما چند درختِ انار کاشته ، از آن به بعد که در باغِ ما درختی کاشته نشده است !

شبی به دربِ حیاط آمدند و گفتند : یک گریدر در کالِ شهرستان کار  می­ کرده ، خراب شده و شب باید همانجا باشد از پدرم خواستند که شب برود همانجا بخوابد و پولِ یک روز کارگری را بگیرد .

پدرم به من گفت : مهدی من تنها هستم بیا با هم برویم . من هم با پدرم رفتم . به آنجا که رفتیم طوفانِ شِن بود ، شِن به سر و صورتمان می ­خورد . من که کوچک بودم جای راننده خوابیدم و پدرم کنارِ گریدر خوابید و صبح با هم برگشتیم .

پدرم وقتی می ­خواست زمینِ باغ را بعد از شیار ، تخت کند ، باید ماله می ­کرد ، مرا  می ­گفت : بیا برویم ماله سواری کنی ! این کار برایم دشوار بود ، چون پدرم بسیار خسته می ­شد ، باید کسی روی ماله می ­نشست تا سنگین شود و کُلوخها نَرم شود ولی ریسمانی که در دوشِ پدر بود و با آن ماله را می ­کشید ، عرق از سر و روی پدر سرازیر می­ کرد و من اندوهگین می ­شدم .

مدّتی پدر در چاهِ خیرآباد کار  می ­کرد ، بعد از ظهرها مادرم دربِ حیاط  می­ نشست ، همین که آنها کار را تعطیل می ­کردند چون از دربِ حیاط دیده می­ شد ، مادرم چایی را دَم می ­کرد .

قبل از آنکه جمع ­کردنِ هیزم منع شود ، به هیزم هم می ­رفت ، چند دستۀ بزرگ هیزُم یا سَره را می بَست با پشتش تا خانه حَمل می ­کرد .

ما با همین زحمتکشی ­ها و عرق­ ریختن ها بزرگ شدیم و درس خواندیم .

یک بار با پدرم دیوارِ باغ را درست می ­کردیم ،

پدرم گفت : مهدی تو که داری کار می ­کنی و این مردم می ­آیند و می ­روند و می ­بینند تو کار می­ کنی تعجّب می­ کنند که با لیسانس و فوق لیسانس داری گِلکاری می­ کنی و ادّعا نداری !

گاهی پدر به سودا هم می­ رفت . شرح یکی از این سوداها را در « سفر به کَهنه » که همراهش بودم نوشته ­ام .

پدرم نقل می­ کرد از باغ می ­آمدم ، وسطِ راه نشسته بودم و استراحت می­ کردم که دختری به سمتِ کوچۀ « باغِ حاجی محنعلیها » می ­رفت ، بعد دو سه پسر هم دنبالش رفتند ، صدای دختر می ­آمد که آن پسرها را قسم می ­داد کاری به من نداشته باشید ، با آبروی من بازی نکنید .

خونم به جوش آمد جیغ کشیدم که من از عُمر خودم سیر شده­ ام ، می­ بینید که مریض هستم ( پدر بیماری قلبی داشت ) همین جا بلایی سرِ خودم می ­آورم تا گردنِ شما بیفتد ،

یکی از آن پسرها گفت : چیه ؟ به شما چه ربط داره ؟ ما به شما کار نداریم ؟

گفتم : اگر به من کار ندارید ، بگذارید آن دختر راهش را بگیرد و برود . آن جوانها ترسیدند و آن دختر هم از آن کوچه آمد و به طرفِ خانه­ شان رفت .

پدرم در این اواخِر توانِ کار کردن برای دیگران را نداشت ، در باغِ خودش کار می ­کرد ، من دو طویله در باغ برای گاوها ساختم ، تا علف از باغ نیاورند و کودبار را از حیاط به باغ نبرند و کارشان راحت باشد . در تابستانی که طویله در دستِ ساخت بود یک تخت هم سفارش دادم درست کردند و در زیرِ درختهای توت گذاشتم ، پدر شبها روی همان تخت در باغ می ­خوابید .

گر چه نبودِ پدر گاهی مرا می ­آزارد و دلتنگ می ­کند امّا رضایتِ او از من ، کمی از این آزار می ­کاهد و این دلتنگی را تلطیف می­ کند .

در این روز که به نامِ پدر نامیده شده ، از خدا برای پدرم مغفرت و رحمت درخواست می­ کنم . خداوند همۀ پدران و مادرانِ زحمتکش را روی تختهای بهشت به آرامش برساند .

« رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ . » ، ( ابراهیم ، 14 / ٤١ )

درخواست کتاب

باسمه تعالی

                                                                                           شماره : 95 / م / 631

تاریخ :  13 /  12  /  1395

مدیر عامل محترم به نشر ـ جناب سعیدی

سلامٌ علیکم

موضوع : درخواستِ کتاب                                             

کتابخانۀ ابن­ یمین فرومد با خبر شد آن مؤسّسۀ محترم در نظر دارد کتابهایی را به کتابخانه ­های روستاهای محروم هدیه نماید .

     کتابخانۀ ابن ­یمین روستای فرومد از توابعِ شهرستانِ میامی استانِ سمنان که روستای مرزی استانِ سمنان و خراسانِ رضوی است درخواست دارد با توجّه به جمعیّت دو هزار نفری ( که در ایّام عید و عاشورا و شهریور بالغ بر ده هزار نفر هم می­ شود ) همچُنین مرکزِ دهستان برای روستاهای اطراف واقع شده ، از این هدایا بهره­ مند شود .

     فریومد در قرنِ هشتم مرکزِ ایالتِ خُراسانِ بزرگ بوده و سیّدبن طاووس در کتابِ « فَرَحَة الغری ، ص 105 » گزارش داده که علی بن موسی الرّضا (ع) بعد از قُم به فَریومد آمده است : ... ثُمَّ مِنها اِلی فریومد و قالَ فی حالِهِم الخَبَرَ المشهور .

     اِن شاء الله از طرفِ آن موسّسۀ محترم هم خبرِ خوشحال کننده­ ای مردم این روستا را مسرور کند .

     ضمناً آقای مهدی یاقوتیان ( شماره تلفن 09151211770 ) از فرهنگیانِ روستا که ساکنِ مشهد است جهتِ دریافتِ هدایا معرّفی می ­شود .

با احترام

کتابخانۀ ابن­ یمین فرومد

  

در تاریخ 15 / 1 / 1396 تعداد 1276 مجلّد کتابِ اهدایی از مؤسّسۀ « به نشر » برای کتابخانۀ ابن یمین فرومد دریافت شد .

قلعۀ بالا

قلعۀ بالا

در مورد « قلعۀ بالا » یکی از روستاهای بیارجمند و جذبِ گردشگر حرف و حدیث زیاد است . سوم فروردین 1396 با دو ماشین سواری از فرومد راهی آنجا شدیم . ابتدا به کاروانسرای میاندشت رفتیم بعد به ابتدای جادّۀ بیارجمند و با گُذر از بیارجمند به « قعلعۀ بالا » رسیدیم .

منطقه کویری است امّا این روستا در پای کوه قرار دارد . وجه تسمیۀ آن هم همین موقعیّت جغرافیایی آن است که در بلندی واقع شده است . جاذبۀ طبیعی آن کوه و صحراست . جادّۀ روستا آسفالت است . کنارۀ خیابانِ اصلی روستا سنگفرش شده ، بعضی از دیوارهای باغها و خانه ها را کاهگل کرده اند . تپّه ای در وسطِ روستاست که مسیری برای رفتن به بالای آن ساخته اند . مردم محصولاتِ خود را در مغازه ها به فروش گذاشته اند و بعضی ها مهمانان را در خانه های خود پذیرایی می کنند . ورودی شهر بیارجمند هم بسیار زیباست . این زیبایی مرهون درختانِ سرو یا کاج است که در وسطِ بلوار و دو طرفِ آن سر به آسمان بُرده اند . بعد از بیارجمند قسمتی از راه را در میانِ گرد و خاک طیّ کردیم . قلعۀ بالا دهانۀ کویر خارتوران است که زیستگاه گورخر آسیایی است .

ادامۀ جادّه به کاشمر و بردسکن منتهی می شود . شاید از همین مسیر جهازیّۀ دختر علاء الدین محمّد را به فریومد می آورده اند که موردِ دستبُرد واقع شده است .

وقتی در بالای تپّۀ قلعۀ بالا بودم دو چیز در من تقویت شد و مصمم شدم که ان شاء الله زودتر دو کار را انجام دهم . یکی ساختن باغ که برای گردشگری جاذبه داشته باشد و دیگری چاپِ سریع تر کتابها

امسال خبرهای خوشی در راه است !

خاطره ـ بچّه های آسمان

در پُستِ قبل صحبت از مدارس فرومد شد و اشاره ای به خاطراتی که بخشی از هویّت ما را ساخته اند در اینجا یکی از آن خاطرات را می خوانید .

 

بچّه های آسمان

آن ‌وقتها که من دانش‌ آموز دبستان بودم ، خریدنِ لوازم ‌التّحریر ، لباسِ مدرسه و کیف و کفش برای خانواده ‌ها چندان موضوعیّتی نداشت . یعنی اصلاً هیچ‌ کدام از خانواده ‌ها ، چه دارا و چه ندار ، به این مسئله اهمّیّتی نمی‌ دادند ؛ چه این موضوع جُدای از اینکه در اولویّت خانواده ‌ها نبود ، به لحاظ فرهنگی جایگاهی نداشت . بچّه‌ها هم پذیرفته بودند که اوّل مهر لباس خواهر و برادر بزرگترشان را بپوشند .

 

در این میان ، بعضی پدر و مادرهایی که نیمچه سوادی داشتند و یا جوان ‌تر بودند و به شهر رفت و آمد می ‌کردند گاهی برای بچّه‌ هایشان کیف و کفش‌ های جدید می ‌خریدند . در همان روزهای سوم دبستان بودم که یک روز برادر بزرگم ( علی ) برای ما یک کیف مدرسه فرستاده بود و چند متر پارچه مشکی . مادرم پارچۀ مشکی را به خیّاط داد تا برای خواهرم مانتو بدوزد .

 

من و محمّد هم کیف را گذاشته بودیم وسط و تماشایش می‌کردیم . ما هر دو ابتدایی بودیم و مسلّما هر دو دلمان می ‌خواست صاحبِ آن کیف باشیم . کیف زمینۀ مشکی داشت همراه با ترکیبی از سبز و داشتنِ جاهای زیادی برای قُمقُمه و کتاب و جامدادی . مادرم غُر می‌ زد که چرا وقتی توی یک خانه دو تا دانش‌ آموز ابتدایی هست یک کیف می ‌فرستی ؟ اگر می ‌خواهی چیزی بفرستی یا باید برای هر دوشان بفرستی یا اصلاً هیچی نفرستی .

 

باری ، من و محمّد تصمیم گرفتیم نوبتی از کیف استفاده کنیم . آن سال‌ها دبستانِ شرف و بیت‌المقدس هر دو در ساختمانی بالاتر از شرکت تعاونی قرار داشت [ الآن هم به گمانم همان‌جا باشد ] و دخترها و پسرها هم در شیفتِ مخالفِ هم درس می‌ خواندند . هفته‌ ای که محمّد شیفتِ صبح بود کیف را با خودش به مدرسه می بُرد و قرار گذاشته بودیم وقتِ تعطیلی مدرسه ، کیف را به من بدهد . هفته ‌ای به این منوال گذشت و من هر روز پُشتِ در مدرسۀ بیت‌ المقدس منتظر بودم که محمّد تعطیل بشود و کیف را به من بدهد . او کیف را به من می ‌داد و من هم وسایلم را داخل آن می ‌گذاشتم و محمّد هم کتاب‌هایش را زیر بغلش می ‌زد و می‌ رفت . بعد از مدّتی هر دو از این کار خسته شده بودیم . دستِ آخِر محمّد گفت : کیف باشد برای تو ، من کتاب‌هایم را زیر بغلم می‌ زنم . [ آن‌ وقت‌ها پسرها خیلی عادت به کیف و کوله نداشتند، یا کلاسور استفاده می ‌کردند و یا کتاب‌هایشان را زیر بغلشان می ‌زدند ] . من هم خیلی خوشحال شدم و صاحبِ کیفِ رؤیایی شدم .

 

بعدها که بزرگ‌تر شدم و دانش‌ آموز دبیرستان شدم ، همین ‌طور اتّفاقی ، فیلم « بچّه ‌های آسمان » را در تلویزیون دیدم . چه می ‌توانستم بگویم ؟ قصۀ فیلم روایتِ خواهر و برادری بود که در مسیر مدرسه کفش‌هایشان را با هم عوض می‌ کردند. من آن ‌قدر جذبِ این فیلم شدم که رفتم سراغِ کتابِ ادبیاتِ فارسی دوم دبیرستان  و فیلمنامۀ بچه ‌های آسمان را در آن خواندم و فیلم را هم دیدم، بارها و بارها. انگار از خواندنِ فیلمنامه و دیدنِ فیلم سیر نمی ‌شدم. گویی به شکلی با علی و زهرا احساس نزدیکی می ‌کردم. انگار آن دو، من و محمّد بودیم.

 

این فیلم و این ماجرا ، روایتگر چیزی بود که امروزه در میانِ کودکان و نوجوانان بسیار کم‌تر می ‌بینم . ما ، آن‌روزها که کوچک بودیم وقتی به مشکلی بر می ‌خوردیم ، به خصوص مشکل مالی ، خودمان می ‌نشستیم و برای خود راهی می‌ یافتیم . برای خودمان شخصیّت قائل بودیم . تا یک اتّفاقی می ‌افتاد سریع به پدر و مادر نمی‌ گفتیم . اوّل از فکر خودمان استفاده می‌ کردیم ، سعی می‌ کردیم راهی بیابیم و با گفتنِ مشکلاتمان رنجِ پدر و مادر را دوبرابر نمی‌ کردیم . یعنی یک جور همدلی دوطرفه میانِ ما و والدین وجود داشت . از والدین طلبکار نبودیم . آن‌ها تلاش می ‌کردند و زحمت می‌ کشیدند که ما را به مدرسه بفرستند و ما هم لوطی بودیم . درست و بجا خرج می‌ کردیم . مثلاً من خیلی کم به خاطر دارم که از بوفۀ مدرسه شکلات و کیک خریده باشم . چون می‌ دانستم این کار خرجِ هر روزه روی دستم می‌ گذارد . برای همین صبح‌ها زودتر بیدار می ‌شدم و برای خودم ساندویچ درست می ‌کردم که اگر گرسنه شدم بخورم .

 

آن‌ وقت‌ها بچّه‌ ها در خانواده ، خیلی چیزهایشان را با هم تقسیم می ‌کردند : لباس ، خوراک ، مداد و خودکار . کمتر بچّه ‌ای پیدا می‌ شد که همه چیز را برای خودش بخواهد . انگار از پدر و مادر شرم داشتیم که آن‌ها را برای چیزهایی که می ‌خواهیم به رنج و زحمت بیندازیم . آخر ، طبیعت و روزگار به اندازۀ کافی به آنها رنج و سختی داده بود ، اگر چند لحظه‌ ای به دست‌هایشان نگاه می ‌کردی ، ردّپای مرارت‌ها و تلخی‌های زمانه را روی آن می‌ دیدی .

 

وقتی مدرسۀ بیت‌ المقدس تعطیل می‌ شد و پسرها به سمت در مدرسه هجوم می ‌آوردند ، من شتابان از میانِ جمعیّت دختر بچّه ‌هایی که تلاش می ‌کردند واردِ مدرسه بشوند ، خودم را به محمّد می ‌رساندم و بعد می‌ رفتیم یک گوشه ‌ای و محمّد کتاب‌ها و مدادش را از کیف در می ‌آورد و من هم کتاب‌ها و وسایلم را داخل آن می ‌گذاشتم ، هنوز اضطراب و لرزشِ دست‌هایم خاطرم هست که چگونه با عجله و دلهره وسایلم را داخلِ کیف می ‌گذاشتم و به سمتِ در مدرسه می‌ دویدم .

 

من و محمّد در این ماجرا ، نه تنها یک کیف را که بخشی از اضطراب هایمان ، تکّه ای از مهربانی مان ، بخشی از رنج هایمان و میزانی از آرزوهایمان را با هم تقسیم می کردیم .

 

این چیزی بود که ما از زندگی آموخته بودیم . زندگی به ما سخت می‌ گرفت و ما هم سخت ایستادگی می‌ کردیم .

دعای روز سه شنبه

در اوّلین سه شنبه و اولین روز سال 1396 با دعای امام سجّاد علیه السّلام به استقبال بهار می رویم .

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ


به نام خدا که رحمتش بسیار و مهربانی‌اش همیشگى است‏


الْحَمْدُ للهِ وَ الْحَمْدُ حَقُّهُ کَمَا یَسْتَحِقُّهُ حَمْدا کَثِیرا وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلّا مَا رَحِمَ رَبِّی وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ الشَّیْطَانِ الَّذِی یَزِیدُنِی ذَنْبا إِلَى ذَنْبِی وَ أَحْتَرِزُ بِهِ مِنْ کُلِّ جَبَّارٍ فَاجِرٍ وَ سُلْطَانٍ جَائِرٍ وَ عَدُوٍّ قَاهِرٍ

ستایش خداراست و سپاس برازنده او آنچنان‏که شایسته حضرت اوست، ستایشى بسیار و به او پناه می‌برم از شر نفسم چه نفس همانا به زشتى بسیار فرمان مى دهد جز آنکه پروردگارم رحم کند، و به خدا پناه می‌برم از گزند شیطانى که گناه بر گناهم‏ می‌افزاید، و به قدرت او از هر گردنکش نابکار و پادشاه ستمکار و دشمن قهّار، دورى می‌جویم،

اللهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ جُنْدِکَ فَإِنَّ جُنْدَکَ هُمُ الْغَالِبُونَ وَ اجْعَلْنِی مِنْ حِزْبِکَ فَإِنَّ حِزْبَکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، وَ اجْعَلْنِی مِنْ أَوْلِیَائِکَ فَإِنَّ أَوْلِیَاءَکَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ

خدایا مرا از سپاهیانت قرار ده، چرا که همانا تنها سپاه تو پیروز است، و مرا از حزب خود قرار ده که تنها حزب تو رستگار است و هم از دوستانت قرارم ده که بر دوستانت ترسى نیست و اندوهگین نمی‌شوند،

اللهُمَّ أَصْلِحْ لِی دِینِی فَإِنَّهُ عِصْمَةُ أَمْرِی وَ أَصْلِحْ لِی آخِرَتِی فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّی وَ إِلَیْهَا مِنْ مُجَاوَرَةِ اللِّئَامِ مَفَرِّی وَ اجْعَلِ الْحَیَاةَ زِیَادَةً لِی فِی کُلِّ خَیْرٍ وَ الْوَفَاةَ رَاحَةً لِی مِنْ کُلِّ شَرٍ

خدایا دینم را برایم سامان ده که آن وسیله در امان بودن و دورى من از گناه است و آخرتم را آباد ساز که آنجا خانه پایدار من و گریزگاهم‏ از همسایگى دون‏صفتان است و زندگى را برایم زمینه افزونى در هر خیر و مرگم را برایم آرامش از هر گزندى قرار ده،

اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ، وَ تَمَامِ عِدَّةِ الْمُرْسَلِینَ وَ عَلَى آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ أَصْحَابِهِ الْمُنْتَجَبِینَ

بار خدایا بر محمّد خاتم پیامبران و کامل‏ کننده شمار رسولان و بر خاندان‏ پاک و پاکیزه او و بر یاران برگزیده‏اش درود فرست

وَ هَبْ لِی فِی الثُّلَثَاءِ ثَلاثا لا تَدَعْ لِی ذَنْبا اِلّا غَفَرْتَهُ وَ لا غَمّا اِلّا أَذْهَبْتَهُ وَ لا عَدُوّا اِلّا دَفَعْتَهُ

و در روز سه ‏شنبه سه حاجتم را روا کن: گناهى برایم مگذار جز آنکه بیامرزى و نه اندوهى جز آنکه را برطرف سازى و نه دشمنى جز آنکه دور گردانى،

بِبِسْمِ اللهِ خَیْرِ الْأَسْمَاءِ بِسْمِ اللهِ رَبِّ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ أَسْتَدْفِعُ کُلَّ مَکْرُوهٍ أَوَّلُهُ سَخَطُهُ وَ أَسْتَجْلِبُ کُلَّ مَحْبُوبٍ أَوَّلُهُ رِضَاهُ فَاخْتِمْ لِی مِنْکَ بِالْغُفْرَانِ یَا وَلِیَّ الْإِحْسَانِ


با بِسْمِ اللهِ که بهترین‏ نامهاست، به نام خدا پروردگار زمین و آسمان، دورى هر ناخوشایندى را که ابتدایش خشم خداست، و نیل به هر محبوبى را که آغازش رضاى اوست خواستارم، پس از سوى خود سرانجام را به آمرزش پایان ده اى سرچشمه نیکى

 

شادکامی  و خرّمی و بَرَکَت و بندگیِ خدا و استجابتِ دعا برایتان آرزو می کنم .

نگاه جامع نگر

1ـ چند سال پیش که من عضو شورای اسلامی روستای فرومد بودم ، یک روز با یکی از اعضای دیگر در میامی با بخشدارِ وقت صحبت می ­کردیم . سخن به اینجا رسید که اگر از بالای فرومد ، مَسیل تغییر کند ، هنگامِ بارندگی سیل به داخلِ سه کال که از داخل روستا می­ گذرد نمی ­آید و مشکلی هم منازل و باغهای روستا را تهدید نمی­ کند . بخشدار گفت : با تغییرِ مسیل آب به کجا منتهی می ­شود ؟ اگر قرار باشد مشکل از آن روستا برداشته شود ولی روستاهای پایین ­دست مثلِ استربند و کلاته ­سادات موردِ تهدید قرار گیرند ، برای منِ بخشدر که موظّفم جامع ­نگر باشم چه فرقی می ­کند ؟!

2ـ تا کنون در روستای فرومد چند مرکز دولتی به مزایده و فروش گذاشته شده ، مانندِ ساختمانِ ادارۀ پُست ، ساختمانِ جهادِ سازندگی ، ...

در صورتی که اگر ساختمان ادارۀ جهاد کشاورزی مثلاً به صد میلیون تومان فروخته شده باشد ، همان ساختمان با توجّه به نوع بنا و مساحت زمینی که دارد و با توجّه به موقعیّتی که قرار گرفته ، بعید به نظر می ­رسد که با چندین برابرِ آن قیمت بشود دوباره چُنان جایی در چُنان موقعیّتی فراهم کرد !

در صورتی که روستا اکنون و در آینده به این مراکزِ ساختمانی نیاز دارد ، مثلاً در آینده برای ساختمانِ بخشداری چه جایی بهتر از آن ساختمان بود ؟

3ـ در فضای حقیقی و مجازی صحبت از این شده که آموزش و پرورشِ میامی قصدِ فروش دو مورد از ساختمانهای مدارس را دارد ، بر اساسِ شنیده ­ها این مطلب به انجمنِ اولیا اعلام شده است .

من از صحّت و سُقم این مطلب خبر ندارم ولی از آنجایی که قبلاً این اتّفاق افتاده و بعضی ساختمانها فروخته شده ، به عنوانِ یک فرهنگی بازنشسته چند کلمه ­ای در این زمینه بیان می­ کنم .

4ـ یکی از آن مدارس موردِ نظر ساختمانی است که بینِ آرامگاهِ ابن ­یمین و کتابخانۀ روستا قرار دارد . این ساختمان قدیمی ­ترین مدرسه ­ای است که به یادگار مانده و قِدمتی حدودِ پنجاه سال دارد . تأسیسِ دبستان ابن­ یمین در سالِ 1319 بوده است .

افرادِ سالخوردۀ روستا ، خاطراتشان را که بیان می­ کنند از مدارسِ قدیمی روستا سخن می ­گویند که اکنون از بین رفته است .

مثلاً آقای طه شریعتی می ­گوید : وقتی من در ابتدایی درس می ­خواندم مدرسه در جای « مسجد خانقاه » بود ! برخی می ­گویند : ما در مدرسۀ « پُو قلعه / پای قلعه / پُشت قلعه » درس می­ خواندیم . جمعی می­ گویند : ما در مدرسۀ سر حمام « خانۀ نو » درس می­ خواندیم .

5ـ دبستانِ ابن ­یمین گر چه بعدها به مکانِ فعلی دبستانِ بیت­المقدس رفت و تغییر نام داد امّا سالیانی سرپناهِ دخترانِ دانش ­آموز بود تا دورۀ ابتدایی را در آنجا درس بخوانند ، بعدترها دبیرستان دخترانۀ سمیّه شد . جُدای از اینها ، آن سالها اَکابر ( که شبها بزرگسالان درس می­ خواندند ) همین جا بود . دورۀ ابتدایی من ، در همین مکان بود ، سابقۀ تدریس در دبیرستانِ سمیّه در همین مکان هم دارم .

پس مقداری از هویتِ فرهنگی من مربوط به همین مکان است که سابقۀ تحصیل و تدریس در آن دارم .

چند سال است که این ساختمان خالی است ، باید هم فکری به حالش کرد . مسلّما اگر مسئولیّت آن با من بود هیچ وقت به فکرِ فروش آن نمی ­افتادم ، من حتّی بدونِ مسئولیّت برای آن برنامه­ ها چیده ­ام  !

6ـ این ساختمان که بینِ دو مرکزِ فرهنگی است ؛ « آرمگاه ابن ­یمین و پدرش یمین ­الدّین طُغرایی » و « کتابخانۀ روستا » یکی از بهترین نقاطِ روستاست چون در مرکزِ روستا « سرِ سنگ » کنارِ مسجد جامع هم هست . پس بهتر است آموزش و پروش با سازمانِ میراثِ فرهنگی و وزارتِ ارشاد که متوّلی کتابخانه­ های کشور است در این زمینه هماهنگی کنند و دیوارهای بینِ این مراکز را بردارند تا مردم به راحتی از طرفِ کتابخانه به محوطۀ آرامگاه بیایند و از طرفِ آرامگاه هم به کتابخانه بروند .

7ـ ساختمانِ مدرسه را برای موزۀ مردمشناسی قرار دهند که روستا بسیار به این موزه نیازمند است . بعضی دوستان وسایلی تهیّه کرده ­اند و گاه در کنارِ « امامزاده سیّد احمد » به نمایش می ­گذارند و جای درست و حسابی ندارند .

8ـ می ­توان آن را برای مهمانسرا هم در نظر گرفت حتّی با برداشتِ دیوارِ حیاط مشترکِ مدرسه و کتابخانه گردشگران به راحتی می ­توانند شب ماشینِ خودشان را داخل ببرند و در آنجا اُطراق کنند .

9ـ آموزش و پرورش می ­تواند با برگزاری یک همایش ، از همۀ کسانی که در این مدرسه درس خوانده ­اند دعوت به عمل آورد و با سامان دادن به خاطراتِ آنها ، کتاب تدوین کند تا به یادگار بماند . در همان همایش هم از افراد بخواهد برای بازسازی و تعمیر کمک کنند تا این مرکزِ فرهنگی به حیاتِ خود ادامه دهد .

10ـ ساختمانِ دیگر که صحبتِ فروش آن شنیده شد کنارِ باشگاهِ ورزشی است . در آن مجموعه چهار مدرسه « دبیرستانِ پسرانۀ ابن ­یمین ، مدرسۀ راهنمایی حکمت ، دبستانِ پسرانۀ بیت المقدس ، ساختمانِ قدیمی دبستانِ دخترانۀ شَرَف » قرار دارد . این چهار مدرسه با باشگاهِ ورزشی یک مجموعۀ فرهنگی است که خاطراتِ دورانِ کودکی و نوجوانی­ بسیاری از نسلِ جوان فرومد در آنجا ثبت شده است و هیچ تغییرِ کاربَری به غیر از کارِ فرهنگی ( نهایتاً سرایی برای سالمندان ) در آنجا به صلاح و سداد نیست .

11ـ ساختمانِ کتابخانه و مدرسۀ ابن­ یمین هر دو باغ و مزرعه بوده که برای کارِ فرهنگی هدیه شده و عملاً بحثِ فروشِ آن دچارِ چالشِ جدّی است ! به جای زمزمۀ فروش بهتر است آن ساختمان به کتابخانه واگذار شود تا آبِ زمزم برای تشنگان باشد .

کتابخانۀ حکیم الدّین فریومدی در سالِ 732  ابن ­یمین را به شگفتی واداشته ، ما در پیِ آنیم که عظمتِ گذشتۀ فریومد را به کتابخانه ­اش باز گردانیم . این کار به یاری خداوندِ متعال شدنی است .

12ـ فرومد به عنوان یکی از پنج روستای قُطبِ گردشگری در استانِ سمنان معرّفی شده است پس باید برنامه ­ها هم در همان راستا باشد . آیا روستای قطبِ گردشگری نیاز به ستادِ اسکان ندارد ؟!

13ـ اینجانب به عنوانِ یک فرهنگی بازنشسته ، با شنیدنِ این خبر که حتّی صحّت و سُقمش را نمی­ دانم بسیار آزُرده شدم .

به فرماندارِ فرهنگی و اندیشمند و جامع ­نگر میامی جنابِ دکتر کریمی می­ گویم : صدای سیل می ­آید ، اگر مسیل را عوض نکنید بخشی از هویّت فرهنگی و خاطراتِ من و امثالِ مرا با خود خواهد بُرد !

 

h heidary, [۰۷.۰۳.۱۷ ۱۵:۴۳]
با سلام و ارادت خدمتِ تمامی همشهریان عزیز

بنده حیدری هستم عضو شورای فرومد بخش و شهرستان میامی از عزیزان  و دلسوزان فرومد استدعا دارم تا خبری را که اطلاع کامل از درستی آن ندارید اطلاع رسانی نکنید بنده  امروز ساعت 1/30 بعد از دیدن این خبر از جلسه شورا به اداره میامی رفتم و معاون و مسوول بازرسی اداره آموزش و پرورش سؤال کردم به صراحت اعلام کردند دروغ محض است و ما چنین کاری نکرده ایم و بدونِ هماهنگی سازمان اجازه چُنین کاری را نداریم تقاضا دارم هر خبری را زود پخش نکنید البته طبق فرمایش همکار عزیزم آقای یاقوتیان باید هوشیار و در صحنه باشیم تا دیگر ادارات مثل جهاد و اداره پست و ... به خود اجازه ندهند که ساختمانها را به فروش برسانند چون ما در آینده برای توسعه فرومد نیاز به این مکانها داریم در ضمن سال گذشته مدرسه شرف فرومد و کلاته مُلّا به سازمان اعلام شده که دانش آموز ندارد البته این دلیلی برای فروش و واگذاری نیست .

 

خطّۀ فریومد / فرومد : هم از بابتِ پیگیری جناب عالی و هم از بابتِ اعلام این خبر خوش سپاسگزاریم .

 

خطّۀ فریومد / فرومد, [۱۰.۰۳.۱۷ ۲۱:۳۵]
[Forwarded from h heidary]
باسلام و صبح بخیر خدمت تمامی همشهریان ودلسوزان عزیز با توجه به تماس وپیگیری بعضی دوستا ن به اطلاع میرساند  بنده مجدد امروز صبح ساعت 8 با رییس ومعاون اداره میامی جلسه داشتم ومعاون مالی اعلام کردندریاست اداره در جلسه انجمن فرومد گفته خیری خوب پیدا کنید تا مجوز فروش مدرسه شرف را بگیریم وپولش رابرای بازسازی مدرسه فعلی بیت المقدس هزینه کنیم االبته همه این موارد نیاز به مجوز دارد ضمن اینکه خیلی از مدارس در منطقه خالی از دانش اموز است واموزش وپرورش مجبور است برای جلوگیری از تخریب انها اقدام کند موارد صرفاجهت نگرانی دوستداران عمران و ابادی فرومد اعلام میگردد وار همه عزیزان که حساس و پیگیر موضوعات هستند به نمایندگی از شورای فرومد تشکر میکنم

ارادتمند حسین حیدری