عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

امروز ششم آبان 1397

امروز ششم آبان ماه 1397 سالگرد فوت شیخ حامد واعظی

سیّد مهدی میری

آقای سیّد مهدی میری ـ مدیر کُلّ بیمۀ ایران ( استان خراسان رضوی )

امروز دوازدهم شهریور 1397

درگذشت مفسّر قرآن

شیخ حسن نهضتی

شیخ حسن نهضتی ، پاسخ به پرسشهای مذهبی در حرم رضوی

 

سیّد وهاب جوادی ( مرد ِکار ، همّت ، صبوری )

سیّد وهاب جوادی ( مرد ِکار ، همّت ، صبوری )

تا ششم ابتدایی در فرومد درس خواندم ، سه سالش در مدرسه قدیم بود ، که جای خانۀ لطفیان بود ، اوّل مهر از بچّه­ ها پول می­ گرفتند که به خان بدهند برای اجارۀ مدرسه ، پسرش با یک موتور گازی  می ­آمد پول را می گرفت . سال اوّل من در میان 86 دانش آموز شاگردِ دوم شدم ، شاگردِ اوّل سیّد ابراهیم هاشمی بود ، به او یک جعبه دادند که یک پیراهن داخلش بود . به من یک دست کتاب کُهنۀ سال دوم با یک مداد و یک پاکن ! ( می­ خندد ) .  

چند سالی در مشهد و تهران رفوگری قالی کار می ­کردم ، یک بار خان آمد به مغازۀ مُصلحی که قالی داشت ، چند تخته قالی خرید . می ­خواست برای رفقایش به خارج بفرستد ، قالیهای خودرنگ بود . قالیهای خودرنگ ، طبیعی بود ، از پشمِ گوسفند ، شتر که رنگِ قهوه­ای و سفید و سیاه داشت ، دو سه رنگ بیشتر نبود . دوست داشتم درس بخوانم شرایط فراهم نمی ­شد .

از 23 سالگی شروع کردم به درس خواندن ، راهنمایی را در مدرسۀ موثّق عاملی خواندم و از دبیرستان دیپلم اقتصاد گرفتم ، دیپلم که گرفتم در ادارۀ آموزش و پرورش تبادکان در قسمتِ کارگزینی مشغول به کار شدم تا آن موقع هفت سال به عنوانِ مستخدم بودم که کارِ دفتری هم انجام می ­دادم . از پیامِ نور هم لیسانسِ ادبیّات گرفتم . در ناحیّۀ پنج مشهد هم در کارگزینی کار می ­کردم تا به ناحیّه شش آمدم ، بعد در ناحیّه هفت مسئولِ کارگزینی بودم ، دوباره برگشتم به ناحیّه شش و تا زمانِ بازنشستگی در آنجا مسئولِ کارگزینی بودم .

ابتدا با کار ،‌ رفوی قالی هم می ­کردم ، یک بار دو نیسان قالی آوردند ، داخلِ حیاط که رفو کنم شب روی همان قالیها می خوابیدم ، کم­ کم کار قالی را کنار گذاشتم و همراه با کارِ اداری پانزده سال هم تدریسِ ادبیّات برای بزرگسالان داشتم .

دو فرزندِ ناتوانِ ذهنی داشتم که رَتق و فَتق آنها هم رویِ دوشِ خودمان بود ، یکی در دو سالگی مُرد و یکی در پانزده سالگی ، امّا به خانمم خیلی فشار آمد تا جایی که دندانهایش ریخت . بعد از فوتِ دخترم ، خانمم هم که تا چهارمِ ابتدایی درس خوانده بود ، پنجمش را گرفت و سه سال هم در راهنمایی درس خواند تا اینکه سیکلش را گرفت . سه پسر دارم که یکی دیپلم ، یکی فوق­ دیپلم و یکی لیسانس گرفته است .

ـ وقتی دخترش مرضیّه فوت کرده بود ، آن موقع مادرم مشهد بود با ایشان برای عرضِ تسلیت به منزل آقای جوادی رفتیم . آقای جوادی می ­گفت : در این مدّت پانزده سال حدودِ یک ماه این بچّه را به بهزیستی بُردیم امّا نتوانستیم تحمّل کنیم ، انگار گُم شده­ ای داشتیم ، دوباره بچّه را به خانه آوردیم و از او مواظبت می ­کردیم .

ـ من چون در ناحیّه شش و هفت بودم ، تا آن جایی که اطّلاع دارم ، همکاران از کار و نحوۀ برخوردِ آقای جوادی راضی بودند ، گاهی معلّمان را راهنمایی می ­کرد که چکار کنند تا مشکلشان حلّ شود و این راهنمایی کردن گاهی اعتراضِ مسئولِ بالاتر اداری و پایین ­ترِ نفسانی را موجب می ­شد !

به مناسبتِ چهلمین روزِ در گذشتِ مرحوم رمضان علی تربیت

به مناسبتِ چهلمین روزِ در گذشتِ مرحوم رمضان علی تربیت

در خاطراتِ بیست و نهم تیرماه 1393 برابر با شبِ احیای 23 ماه رمضان 1435 که مصادفِ با چهلم مرحوم پدرم بود نوشته بودم :

« افطار چای و خُرما بود با نانِ پنیر و سبزی و البتّه آب ، من که از اوّل ماهِ رمضان هنگامِ افطار آب نخورده بودم ، بعد از خوردنِ سه لیوانِ چای ، سه استکان آب هم خوردم ! محمّدعلی از داورزن نانهای خوبی آورده بود . زنها هم زحمتِ پاک کردنِ سبزیها را کشیدند . شام هم بعد از افطار آورده شد ، برنج را آقای رمضان تربیت پُخت و قیمه را علی­رضا درست کرد با اینکه آشپز دو تا بود ، غذا خوشمزّه شده بود ، هر دو زحمت کشیده بودند . علی­رضا که خورشت را در خانه درست کرد ولی بندۀ خدا آقای تربیت برنج را در آشپزخانۀ گرمِ مسجد که هواکش ندارد با دهانِ روزه درست کرده بود که نزدیکِ اذان چهار لیوان چای برای خوش ریخته و با خُرما آورده بود جلوِ دربِ آشپزخانه روی شِنها نشسته بود و منتظرِ اذان . »

وقتی هزینه­ های مراسم را پرداخت کردم ، می ­خواستم هزینۀ مرحوم رمضان علی تربیت را هم پرداخت کنم که نگرفت . گفت : ما فامیل هستیم و دوست داشتم که برای خدا رحمت عموحسن همانطوری کار کنم !

من هم یک هواکش گرفتم و در آشپزخانۀ مسجد نبیّ اکرم نصب کردم و به آقای علی خبیری و آقای عباس مهربانی که عضو هیئت اُمنا بودند گفتم : این هواکش از طرفِ آقای رمضان تربیت که به ایشان بدهکاریم ، چون هزینۀ آشپزی را نگرفت ، این هواکش از جانبِ ایشان هدیه به مسجد باشد .

این عکس را در شهریور ماه 1395 از ایشان گرفتم ، از باغش می­آمد و از ما خواست که از بادمجان و گوجۀ داخلِ سطل برداریم . من هم از او خواستم که بایستد تا از او عکس بگیرم . خدا او را بیامرزد ، خوش برخورد بود .

آقا احمــد

آقا احمــد

من 86 سال دارم ولی مثل یک فرد 40 ساله هستم ، می­ خواهی کُشتی بگیریم اگر شما را زمین نزدم ؟! این جمله را چند بار تکرار می ­کند .

می ­گویم : کُشتی می ­گیریم ها !

می ­گوید : کُشتی بگیریم ، مگر من می­ ترسم ؟! بعد هم اَیْ مَرد مِگَر تِ روتْ مِرَه کی مِرْ وَرْ زِمی زِنی ( مگر تو رویت می­ شود که مرا به زمین بزنی ؟!‌ ) این گونه سخن گفتن نشانِ خوش­ / شوخ طبعی و زنده دلی « سیّد احمد حسنی » است .

سیّد احمد حسنی اهلِ مُدارا با مردم است ، چند بار از او شنیده ­ام که ( جُدای از صحّت و سُقم مقدّمه استدلالش ) گفته است : من سیّدِ حسنی هستم ، مثلِ جدّم امام حسنِ مجتبی اهلِ صُلح و سازش هستم .

او متولّد 1306 خورشیدی است . قبل از انقلابِ سال 1357 عضوِ انجمن دِه و بعد از انقلاب هم سالها عضو شورای روستا بوده به گونه ­ای که در سال 1378 که در انتخاباتِ شورای روستا رأی آورده بود ، چند بار از او شنیدم که می ­گفت : « مِ / مَن سیر پی­ یَر / پدر و سیر شورا رِفْتم / شده ­ام ! »‌ پدرش گویا نزدیک یک قَرن عُمر کرد ، خودش هم که سالها به تنهایی شورا بود !

قبل از شروعِ کار شورا یک نفر درخواستی نوشته بود تا برای نگهبانی یک محیطِ اداری تأیید شود . از دیگر اعضای منتخب ،‌ امضا گرفته بود ، هر کدام هم به بهانه یا توجیهی امضا کرده بودند ، مثلاً یکی استدلالش این بود که آن امضای اصلی من نیست .

به آقا احمد گفتم : آیا آن فرد به نظرِ تو به دردِ نگهبانی در جایی که ناموس مردم هست می­ خورد ؟

گفت : نه .

گفتم : پس چرا امضا کرده ­ای ؟

گفت : من از زنِ او می ­ترسم . زنش گفته اگر امضا نکنی شب می ­آیم درِ حَوْلی / حیاطَت را آتش می ­زنم !

گفتم : آقا احمد درِ حیاط تو که چوبی نیست ، آهنی است چطور می ­خواهد درِ آهنی را آتش بزند ؟!

 این را گفتم که خیال نکنید می­ خواهم در اینجا از آقا احمد بُت بسازم .



« آقا احمد »‌ در فرومد در محلّه بالا در کوچه خانقاه تقریباً رو به روی « مسجد خانقاه » می ­نشیند از داخل یا جلو حیاطش هر روز « آرامگاه سلطان سیّد احمد » را می ­بیند و بیش از 35 سال است که « خادم » آن بُقعه است .

ـ مسجد خانقاه که یک اُتاق 12 متری بیش نبود به همّت او و کمک دیگران تعمیر و توسعه یافته است . می­ گوید : زمینش را برادرِ خانمم واگذار کرد ، آقای جلالی ( نماینده شاهرود ) برای تیرآهن کمک کرد ، مردم هم کمک کردند . از 700 هزار تومان باقیمانده هم به خیر والدین و مرحومِ همسرم گذشتم . یک « منبع آب » هم از خانه بُردم در مسجد گذاشتم .

ـ چون عضو شورا بودم در « طرح هادی روستا » اوّلین نفر ، خودم از زمینِ حیاط برای کوچه واگذار کردم .

ـسه مغازه هم در جای مسجد قاضی داشتم که به نفع مسجد واگذار کردم .

ـ « حمّام کوچه بالا » را با مرحوم میرزا علی و کمک مردم ساختیم .

ـ برای « برق سراسری » تا مشهد رفتیم . ( حاج حسین همّتی می­ گوید : دو نفر مرا برای رفتن به مشهد همراهی کردند ، آقا احمد و مرحوم حاج علی خسروپور )

ـ « حسینیه کوچه بالا » را که می ­خواستیم تعمیر کنیم هیچی پول نداشتیم . یک قطعه زمین به 60 هزار تومان فروختیم ، پیش آقای سعیدی بخشدارِ میامی رفتم و درخواست تیرآهن کردم ، از آقای رمضان مقیمی برای توسعه حسینیه زمین گرفتیم و در بالای روستا به او زمین و تیرآهن دادیم .

ـ آوردنِ هیزم از بیابان ممنوع شده بود و مردم برای پُختِ نان مشکل داشتند درخواست « نانوایی » کردیم .

ـ برای ساختن « مرکز فنّی حرفه ­ای » پیگیری کردیم .

ـ برای «حمّام عمومی »‌ که معدن درست کند تا پیشِ وزیرِ معدن ، آقای محلوجی رفتیم .

ـ برای ساختِ « مدرسه شبانه ­روزی »‌ به پیشِ مهندس ایزدی به معدن رفتیم .

ـبرای خاکبرداری « دورِ امامزاده » هم از معدن کمک گرفتیم .

ـ برای ایجادِ « مخابرات » کمک کردیم .

ـ مردم راضی نمی ­شدند که در بالای روستا « چاهِ عمیق برای آبِ شُرب » بزنند می ­گفتند : آبِ قناتهای کشاورزی کم می­ شود . من در پایینِ روستا از زمینهای کشاورزی خودم حدودِ 700 متر مربع واگذار کردم .

ـ از ابتدای « شورای حلّ‌ اختلاف » هم عضو آن شورا هستم .

ـ الآن «ناظر زائرسرا » هستم که علی حاجی سلیمی 25 میلیون تومان برای ساختش داده است .

ـمن « سُفره­ دار » هستم . لُقمان حکیم به پسرش گفت : برو خانه بساز . پسرش گفت : مصالح پیدا نمی شود . لقمان گفت : خانه از دل بساز نه از گِل !

گاه بوده که برای کارهای عمرانی روستا در خانه من ، 64 مهمان سرِ سُفره نشسته ­اند . شبی ساعت یک و نیم ، آقای نادر اسماعیلی که آن موقع دهیار مردمی بود در زد ، از خواب بیدار شدم ، رفتم در را باز کردم . گفت : دو تا مهمان عزیز داریم ، جایی هم ندارم . آنها را به بالاخانه هدایت کردم ، خانمم رفت که از آن اُتاقِ پایین تخم مرغ بیاورد ، یکی از همسایه­ ها که مشغول آبیاری بود آمد گفت : همسرت افتاده !‌ با پسرم محسن رفتیم دیدیم بیهوش شده و تخم مرغ­ ها هم شکسته ، محسن مادرش را با پُشتش حمل کرد آورد ، شبانه او را به شاهرود فرستادم ، آنجا کیسه صفرایش را عمل کردند . مهمانها صبح متوجّه شدند ! نادر اسماعیلی ناراحت شد که چرا به ما اطّلاع ندادی ما که ماشین داشتیم .

مرحوم دکتر ایرج افشار در باره افرادی مثل آقا احمد می ­گوید : « اینها از بقایای سر به دارانند . »

می­ گوید : حدود 30 سال پیش در جادّه بین کاهک ـ فرومد تصادف کردم و به کُما رفتم ، مرا به مشهد بُردند ، در بیمارستان خواب دیدم یک خانم سیّد با یک جوانِ سیّد ،‌ نامه ­ای به من دادند که این را امضا کن . امضا نکردم . یک شیئی روی آب بود می ­خواستم همان را بگیرم که دستم توی آب خورد . به هوش آمدم ، دیدم دستم خیسِ عَرَق است . همانجا شروع کردم به شعر خواندن . دورم را گرفته بودند .

می ­گویم : چه می­ خوانی ؟

قدری فکر می کند ، می­ گوید : من گُلچی / گُلچین می ­خوانم :

دو قُرص نان ، اگر از گنـدم است اگر از جوْ .......... دو تای جامه ، اگر از کُهنه است اگــر از نو

به چهـار گوشه ایـوانِ خـود به خـاطـرِ جمع .......... که کس نگـوید از اینجــا خیـــــز و آنجـا رو

هـــــــزار بــار نکـوتـر به نـــــــزدِ ابـن­ یمیـن .......... زِ فــــرّ مملکت کِیْ­ قُبـــاد و کِیْ­ خُســـرو

دیوان ابن ­یمین فریومدی ، ص 504

دو تای گاو به دست آوری و مزرعه ­ای .......... یکی را «امیر» و دگر را «وزیر»نام کنی

به نانِ ‌خشک و حلال کـزو شود حاصل .......... قنـــاعت از شکرین لقمه حــــرام کنی

و گر کفاف معاشت نمی ­شود حـاصـل ..........رَوِی و شـامِ شبی از جهـــود وام کنی

هــــــزار بـار از آن بهْ که بامـــداد پـگـاه .......... کَمـَـر ببندی و بر چون خود سلام کنی

دیوان ابن­ یمین فریومدی ، ص 528

اشعاری را که خواند در اینجا از روی دیوان ثبت شد .

آقا احمد نه دکتر است نه مهندس ، او اصلاً سواد خواندن و نوشتن هم ندارد امّا گوی خیرخواهی و خدمتگزاری را از بسیار کسانی که ادّعای علم و آگاهی دارند ربوده است . در مراسم مذهبی اش شرکت می ­کند ، خودش را « خادم » بُقعه می­ داند ، می گوید : مردم وقتی با خان و اطرافیانش درگیر شدند ، دورِ همین بُقعه بودند که پیروز شدند . راستش من از دستِ او ناراحت بودم که چرا هنگام تعمیرِ آرامگاه ، « کتیبه » آن را از بین بُرده است امّا او مرا به داخل آرامگاه بُرد و نردبانِ بلندی گذاشتیم و به من آن کتیبه را نشان داد ، گفت : اینجا نصب کرده­ ام که به سرقت نرود !  

همسر و دو تن از فرزندان آقا احمد ، ( سیّد جواد و سیّد محمّد ) مرحوم شده ­اند . خداوند رحمت خود را بر آنها ارزانی دارد . چهارشنبه شب 27 شهریور 1392 درب منزلش را زدم ، خوابش بُرده بود ، داخل حیاطش نشستیم و فاتحه ­ای برای فرزندانش خواندیم . گمان می ­کردم این مصیبت او را به هم ریخته باشد امّا او پابرجا و شَکیبا بود .

دغدغه او این است که بتواند قولی را که به همسرِ جدیدش داده ، عملی کند ، « سفر به خانه خدا ‌» .

او تا به حال سه مرتبه به کربلا رفته و یک بار به حجّ تمتّع . امّا مردم نه به او « کربلایی » می ­گویند نه « حاجی » . او برای مردم « آقا احمد » است .


 








حجّ و عُمره

عرفات

قسمتی از دعای عرفه زین العابدین (ع)

اَللَّهُمَّ هَذَا یَوْمُ عَرَفَةَ یَوْمٌ شَرَّفْتَهُ وَ کَرَّمْتَهُ وَ عَظَّمْتَهُ ، نَشَرْتَ فِیهِ رَحْمَتَکَ ، وَ مَنَنْتَ فِیهِ بعَفْوِکَ ، وَ أَجْزَلْتَ فِیهِ عَطِیَّتَکَ ، وَ تَفَضَّلْتَ بهِ عَلَى عِبَادِکَ .

... وَ اجْعَلْ بَاقِیَ عُمُرِی فِی الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ ابْتِغَاءَ وَجْهِکَ ، یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ ، وَ صَلَّى اللهَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرِینَ ، وَ السَّلَامُ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ أَبَدَ الْآبِدِینَ .

صحیفه سجّادیّه ، قسمتی از دعای 47 ، عرفه

بارالها ، این روزِ عرفه روزی است که آن را تشریف بخشیده­ ای و گرامی داشته­ ای و عظمت داده ­ای ، رحمتت را در آن گُسترده ­ای ، و عفوت را در آن اِنعام فرموده­ ای و عطایت را در آن فراوان کرده ­ای و به وسیله آن بر بندگانت تفضّل نموده­ ای .

... و بازمانده عمرم را برای طلبِ خشنودی خود ، در حجّ و عُمره قرار ده . ای پروردگارِ جهانیان . و خدای رحمت فرستد بر محمّد و آلِ او که پاکیزگان و پاکانند ، و جاودانه سلام بر او و ایشان باد .

 طواف

قسمتی از دعای عیدِ قربان زین العابدین (ع)

اَللَّهُمَّ هَذَا یَوْمٌ مُبَارَکٌ مَیْمُونٌ وَ الْمُسْلِمُونَ فِیهِ مُجْتَمِعُونَ فِی أَقْطَارِ أَرْضِکَ یَشْهَدُ السَّائِلُ مِنْهُمْ وَ الطَّالِبُ وَ الرَّاغِبُ وَ الرَّاهِبُ‏ وَ أَنْتَ النَّاظِرُ فِی حَوَائِجِهِمْ فَأَسْأَلُکَ بجُودِکَ وَ کَرَمِکَ وَ هَوَانِ مَا سَأَلْتُکَ عَلَیْکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ...

  بار خدایا ، امروز روزى مبارک است و خجسته و مسلمانان در اقطار زمین تو گردهم آمده ‏اند . برخى سائلانِ آمرزش تواند ، برخى طالبانِ نعمت تو ، جمعى با دلى پر شوق و امید و جمعى ترسان و لرزان‏ و تو در نیازمندیشان مى ‏نگرى . پس ، از تو مى ‏خواهم به جود و کرمت و آسان بودن خواهش من در نزد تو که بر محمّد و خاندان او درود فرستى .

یَا رَبِّ یَا رَبِّ یَا حَنَّانُ یَا مَنَّانُ یَا ذَا الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ‏ وَ اسْتَجِبْ لِی جَمِیعَ مَا سَأَلْتُکَ وَ طَلَبْتُ إِلَیْکَ وَ رَغِبْتُ فِیهِ إِلَیْکَ وَ أَرِدْهُ وَ قَدِّرْهُ وَ اقْضِهِ وَ أَمْضِهِ‏ وَ خِرْ لِی فِیمَا تَقْضِی مِنْهُ وَ بَارِکْ لِی فِی ذَلِکَ وَ تَفَضَّلْ عَلَیَّ بهِ وَ أَسْعِدْنِی بمَا تُعْطِینِی مِنْهُ‏ وَ زِدْنِی مِنْ فَضْلِکَ وَ سَعَةِ مَا عِنْدَکَ فَإِنَّکَ وَاسِعٌ کَرِیمٌ وَ صِلْ ذَلِکَ بخَیْرِ الْآخِرَةِ وَ نَعِیمِهَا یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ .

اى پروردگارِ من ، پروردگارِ من ، اى خداى مهربان ، اى خداى بخشنده ، اى صاحبِ جلالت و بزرگوارى ، بر محمّد و خاندانِ او درود بفرست و همه آنچه را از تو خواسته ‏ام و از تو طلبیده‏ ام و براى آن روى به تو آورده ‏ام اجابت کن . آن را براى من بخواه و مقدّر کن و حُکم کن و روا دار . و خیرِ مرا قرار ده در آنچه از خواسته‏ هایم بر مى ‏آورى و مرا در آن بَرَکَت دِه و بدان بر من تفضّل نماى و در آنچه مرا عطا مى ‏کنى نیکبختم گردان‏ و براى من در فضل و احسانِ خود بیفزاى ، که تو توانگر و بخشاینده ‏اى ، و آن را به خیر و نعمت آخرتم بپیوند ، یا ارحم الراحمین .

صحیفه سجّادیّه ، قسمتی از دعای 48 ، عید اَضحی

موج 

پاسخ امام علی (ع) در باره زیورِ کعبه

 

نهج البلاغه ، حکمت 270 :وَ رُوِیَ أَنَّهُ ذُکِرَ عِنْدَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فِى أَیَّامِهِ حَلْیُ الْکَعْبَةِ وَ کَثْرَتُهُ فَقَالَ قَوْمٌ لَوْ أَخَذْتَهُ فَجَهَّزْتَ بهِ جُیُوشَ الْمُسْلِمِینَ کَانَ أَعْظَمَ لِلْأَجْرِ وَ مَا تَصْنَعُ الْکَعْبَةُ بالْحَلْیِ فَهَمَّ عُمَرُ بِذَلِکَ وَ سَأَلَ عَنْهُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ [ علیه السّلام ] فَقَالَ [ علیه السّلام ] :

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى النَّبیِّ ص وَ الْأَمْوَالُ أَرْبَعَةٌ أَمْوَالُ الْمُسْلِمِینَ فَقَسَّمَهَا بَیْنَ الْوَرَثَةِ فِى الْفَرَائِضِ وَ الْفَیْ‏ءُ فَقَسَّمَهُ عَلَى مُسْتَحِقِّیهِ وَ الْخُمُسُ فَوَضَعَهُ اللهُ حَیْثُ وَضَعَهُ وَ الصَّدَقَاتُ فَجَعَلَهَا اللهُ حَیْثُ جَعَلَهَا وَ کَانَ حَلْیُ الْکَعْبَةِ فِیهَا یَوْمَئِذٍ فَتَرَکَهُ اللهُ عَلَى حَالِهِ وَ لَمْ یَتْرُکْهُ نِسْیَاناً وَ لَمْ یَخْفَ عَلَیْهِ مَکَاناً فَأَقِرَّهُ حَیْثُ أَقَرَّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ ، فَقَالَ لَهُ عُمَرُ : « لَوْلَاکَ لَافْتَضَحْنَا . » وَ تَرَکَ الْحَلْیَ بِحَالِهِ .

[ و گفته­ اند که در روزگارِ خلافتِ عُمَر بن خطّاب از زیورِ کعبه و فراوانی آن نزدِ وی سخن رفت ، گروهی گفتند : اگر آن را به فروش رسانی و به بهایش سپاهِ مسلمانان را آماده گردانی ثوابش بیشتر است . کعبه را چه نیاز به زیور است ؟ عُمَر قصدِ چُنین کار کرد و از امیرالمؤمنین پرسید : فرمود : ]

« قرآن بر پیامبر (ص) نازل گردید و مالها چهار قِسم بود :

ـ مالهای مسلمانان که آن را به سهم هر یک میان میراث ­بَران قِسمت نمود .

ـ و غنیمتِ جنگی که آن را بر مستحقّانش توزیع فرمود .

ـ و خُمس که آن را در جایی که باید نهاد .

ـ و صَدَقات که خدا آن را در مصرفهای مُعَیّن قرار داد .

در آن روز کعبه زیور داشت و خدا آن را بدان حال که بود گذاشت . آن را از روی فراموشی رها ننمود و جایش بر خدا پوشیده نبود . تو نیز آن را در جایی بنِه که خدا و پیامبر او مقرّر فرمود . عُمَر گفت : « اگر تو نبودی رسوا می شدیم . » و زیور را به حالِ خود گذارد . »

سفارش امام علی (ع) به فرزندانش

أُوصِیکُمَا بتَقْوَی اَللهَ ...

وَ صَلاَحِ ذَاتِ بَیْنِکُمْ فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا ص یَقُولُ صَلاَحُ ذَاتِ اَلْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ اَلصَّلاَةِ وَ اَلصِّیَامِ .

اَللهَ اَللهَ فِی اَلْأَیْتَامِ فَلاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَ لاَ یَضِیعُوا بحَضْرَتِکُمْ .

وَ اَللهَ اَللهَ فِی جِیرَانِکُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِیَّهُ نَبیِّکُمْ مَا زَالَ یُوصِی بهِمْ حَتَّی ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ .

وَ اَللهَ اَللهَ فِی اَلْقُرْآنِ لاَ یَسْبقُکُمْ بالْعَمَلِ بهِ غَیْرُکُمْ .

وَ اَللهَ اَللهَ فِی اَلصَّلاَةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ .

وَ اَللهَ اَللهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا .

وَ اَللهَ اَللهَ فِی اَلْجهَادِ بأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ أَلْسِنَتِکُمْ فِی سَبِیلِ اَللهِ . ...

وصیّتی از آن حضرت ( ع)به حسن و حسین علیهما السّلام هنگامی که ضربت خورد .

شما را سفارش می­ کنم به ترسیدنِ از خدا ...

و آشتی با یکدیگر که من از جدّ شما ( صلّی الله علیه و آله ) شنیدم که می ‏گفت : آشتی دادن میانِ مردمان بهتر است از نماز و روزهسالیان .

خدا را ! خدا را ! درباره یتیمان . آنان را گاه گرسنه و گاه سیر مَدارید و نزدِ خود ضایعشان مگذارید .

خدا را ! خدا را ! همسایگان را بپایید که ، سفارش شده پیامبر(صلّی الله علیه و آله ) شمایند . پیوسته درباره آنان سفارش می ­فرمود ، چُنانکه که گمان بُردیم برای آنان ارثی معیّن خواهد نمود .

خدا را ! خدا را ! درباره قرآن ، مبادا دیگری بر شما پیشی گیرد در رفتار به حُکم آن .

خدا را ! خدا را ! درباره نماز ، که نماز ستونِ دینِ شماست .

خدا را ! خدا را ! در حقِّ خانه پروردگارتان . آن را خالی مَگذارید چَندانکه در این جهان ماندگارید که اگر ( حُرمت ) آن را نگاه ندارید به عذابِ خدا گرفتارید .

خدا را ، خدا را ، درباره جهاد در راهِ خدا به مالهاتان و جانهاتان و زبانهاتان .

[ نهج البلاغه ، ترجمه مرحوم شهیدی ، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ، چاپ ششم ، 1373 ]

نکته :

ـ امام سجّاد علیه السّلام دعا کرده است که مابقی عُمرش در حجّ و عُمره بگذرد .

ـ امام علی علیه السّلام فرموده است هر کدام از مواردِ زیر ، حُکمی جداگانه دارد و نباید یکی را فدای دیگری کرد . ( اِرث ، غنیمتِ جنگی ، خُمس ، صدقات ، زیورِ کعبه )

ـ امام علی علیه السّلام در باره مواردِ زیر هُشدار داده است که مبادا فرو نهاده شود . ( یتیمان ، همسایگان ، قرآن ، نماز ، خانه پروردگار ، جهاد در راهِ خدا به مال و جان و زبانِ خود )

پرسش : آیا حجّ یا عُمره فقط باید یک بار انجام گیرد و هزینه آن را برای درماندگان صرف کرد یا هر کدام حُکم خود را دارند ؟

 

علی شاهرخ با مرحوم پدرش

گاه احسان است و وقتِ لُطف و روزِ مهربانی

گاه احسان است و وقتِ لُطف و روزِ مهربانی

عبّاس مهربانی

فرزندِ حسنقُلی فرزندِ لُطفعلی فرزندِ غلام فرزندِ حسن فرزندِ عبدالله فرزندِ علی اکبر

متولّد 1339 در روستای فرومد است ، تا کلاسِ ششمِ ابتدایی درس خوانده و خاطراتِ زیادی هم از همین دورانِ دبستانش دارد . مدّتی ( حدود هجده سال ) در تهران بنّایی کرده و گواهینامۀ مهارت در گَچکاری هم گرفته است ، وقتی کارِ ساختمانی را به عُهده می ­گیرد سعی می ­کند از صفر تا صدش را خودش انجام دهد ،

از دیوارچینی تا سَقف ­زنی و گَچکاری و جوشکاری و لوله­ کشی آب و برق­کشی ساختمان و ... او در کارهای مختلف دستی دارد و سعی می ­کند تا آنجا که امکان دارد در انجام دادنِ کارها استقلال خودش را حفظ کند ، مدّتی موزاییک ­سازی داشت و بعد کشاورزی ،

در ادامه گاوداری ، مغازه­ داری ، مسافرکشی و ...

هجده سال در امورِ آب روستایی بود ، می­ توان گفت : همۀ مردم فرومد را می ­شناسد . چون دربِ حیاطِ تک­ تکِ آنها را زده تا شمارۀ کنتورِ آبشان را یادداشت کند .

اهلِ سلامٌ علیک با کوچک و بزرگ است .

جزوِ هیئت اُمنای مسجدِ نبیّ اکرم است ،

در اغلبِ کارهای عمومی و اجتماعی حضور دارد ، گاه مردم برای شِکوِه و شکایتی یا بیانِ دردی و حکایتی به او مراجعه می ­کنند ،

وصلتِ بعضی پسران و دخترانِ روستا به همّت او صورت گرفته ، حتّی بعضی مردان و زنانِ تنها را ،  او سر و سامان داده است . ( حدودِ 50 ـ 60 مورد ) بسیاری برای پاسخ گرفتن از کمیتۀ امداد و بهزیستی و ... از او کمک و راهنمایی جُسته ­اند .

رَتق و فَتق آبِ قناتِ شهرستان ( نمایندگی قنات ) هم با اوست ، جلساتِ عروسی و عَزای بستگان را مدیریت می ­کند ، سُفره­ دار هم هست ، یعنی تا کنون دربِ خانه ­اش به روی بسیاری از میهمانان باز بوده است . گاهی راهنمای گردشگران هم بوده است .

شما که مطالبِ وبلاگ و کانالِ « خطّۀ فریومد / فرومد » را می ­خوانید ، آماده شدنِ بسیاری از مطالبِ آن مرهونِ تلاشِ ایشان بوده است ، او مدیر وبلاگ را در مصاحبه­ ها و مسافرتها همراهی کرده است ،

 1ـ  سفر به روستاهای اطراف ( مانندِ استربند ، کلاته سادات ، فیروزآباد ، منیدر ، نهالدان ، مور ، علی ­آباد ، کاهک ، میامی ، عبّاس ­آباد ، بکران و ... )

2ـ سفر به کلاته­ های اطراف ( مانندِ کموج ، سُلطان ­آباد ، پَهنستان ، میرمحمود ، اَمجدیّه ، نُصرتیّه ، کلاتۀ آقا ، کلاتۀ خان ، باشتباز ، سیّدآباد ، صالح ­آباد ، ... )

3ـ رفتن به خانۀ افراد و مصاحبه با آنها و ... .

او « مَدرکِ علمی » ندارد امّا « دَرکِ خوبی » دارد ، از تجربه ­های مفیدِ او چهار دوره عضویّت در شورای اسلامی روستای فرومد است . یعنی مردم چهار بار او را چه قبل از انتخاباتِ سراسری شوراهای اسلامی شهر و روستا و چه بعد از آن به نمایندگیِ خود در شورای اسلامی روستا انتخاب کرده ­اند . مردم عملاً گفته­ اند :

چه خوش بی ، مهربانی از دو سر بی ....... که یک سر مهربانی ، دردِ سر بی

عبّاس مهربانی اکنونِ نامزدِ انتخاباتِ پنجمین دورۀ شوراهای اسلامی شهر و روستاست ، اِن شاءَ الله مردمِ فرومد بارِ دیگر او را به نمایندگیِ خود انتخاب خواهند کرد چون ؛

سزایِ مهربانان ، مهربانی است .

 

انسانِ هَلوع !

رو به روی حیاطِ پدری من در فرومد ، بیابان بود ، من کودک بودم به قولِ فرومدیها مثلِ خواب یادم می­ آید پدرم و عمویم و ... آنجا کار می­ کردند ، در واقع در حالِ دیوار کردن بودند که زمین را بگیرند و حیاطی درست کنند که آن فرد آمد بالاپوش بلندی داشت ، چپُق هم می ­کشید .

با دست به سمتِ کوهها اشاره می ­کرد که اینجا راهِ ماست ما از اینجا به کلاته ­مان در پای کوه می ­رویم ، من اینها را نشنیدم فقط بعد یک سِری صحبت دیدم که عمویم از حیاطشان آمد و چند تکّه قند ( چند قطعه قندِ کلّه ) دستش بود ، قندها را به ایشان دادند و ایشان رفت . در واقع راهِ ایشان به کلاته ­شان را خریدند !

بالاتر از آن زمین ، یک گودال بود که وقتی سیل می ­آمد در آنجا جمع می­ شد و تا ماهها پُر آب بود گویا راهِ آنها از میانِ همان حَنطال / خَندق آب می­ گذشت !

یک روز مردم بیل و کُلنگ برداشته بودند و بالاتر از جادّۀ اصلی روستا که بیایان بود خطّ می ­کشیدند و پی برمی ­داشتند تا هر کسی برای خودش زمینی را تصرّف کند ، من و برادرم هم رفته بودیم و از صبح تا عصر کار می ­کردیم ، کوچک بودیم و کار طاقت­ فرسا بود ولی سمتِ شرقی زمین را سرتاسر مقداری خاکبرداری کردیم ، پدرم برای کارگری به تهران رفته بود . یکی از فرزندانِ همان فرد ، بیل را از ما گرفت و کُلّ آنچه ما کَنده بودیم ، پُر کرد . گفت : اینجا راه کلاتۀ ماست ، دو متر آن طرف ­تر را بگیرید که راهِ ما تنگ نشود .

مادرم که آمده بود کارِ ما را ببیند ، به آن فرد گفت : چرا کارِ بچّه ­های مرا که از صبح زحمت کشیده ­اند هَدَر می ­دهی ؟

من به یادِ داستانِ تکّه ­های قند افتادم و با خودم گفتم : اینجا که ادامۀ آن زمین نیست ، چرا آمده می­ گوید : راهِ ما به کلاته­ مان است ؟ آن موقع نمی ­توانستم تشخیص بدهم که اصلاً راه آنها به کلاته ­شان از این مسیر نیست ! ولی حکایتِ ملّا نصرالدّین بود که می ­گفت : زمین گِرد است و مرکزِ زمین همین جایی است که من می­ گویم ، قبول نداری متر کُن !

خاطرۀ دیگری که از آن فرد دارم و از چند نفر شنیده ­ام این است که یک بار مردی با شُتر به فرومد می ­آید ، ( یک بار خودم دیدم که مردی با شُتر آمده بود و وسایلِ چینی مثلِ قوری و نَعلبکی و استکان و ... برای فروش آورده بود آنها را در کاغذهای ریز ریز شده پیچانده بود و در سبدهای بزرگ در دو طرف شُتر بسته بود ، در سرِ حمام سمتِ شرقی چنار جلو خانۀ مرحومِ فلّاح در مَعرضِ فروش گذاشته بود . ) القصّه آن فرد با همداستانی چند نفر دیگر امّا به سرکَردگی خودش ، شُتر آن مسافر را می ­کُشند و گوشتش را می ­فروشند . آن مسافر هر چه گریه می ­کند و التماس که نکنید این کار را ، فایده­ ای ندارد !

و باز شنیده­ ام که در موقعِ ...

.............................................................

مرحوم  میرزا عبدالرّحیم  هاشمی  ( فرزند سیّدحسن ، متولّد 1300 ، متوفّی 26 / 6 / 1379 ) ملّایی نظیف و آراسته بود ، من چند بار که با مادرم به خانه شان رفته بودم ، تمیزی خانه شان برایم جالب بود ، همسرش مرحوم  بی بی زهرا هاشمی ( متولّد 1303 ـ 22 / 12 / 1370 ) بود . زن و شوهر افرادی نظیف و پاکیزه بودند . هر دو لاغر و بلندبالا . با مادرم نسبت داشتند ، از طریق مادر بزرگم مرحوم سکینه بیگُم اسدی که سیّد بود . گاهی که برای دیدنِ مادر بزرگم به کوچۀ تَه جای مسجد سرپلی می رفتم آنها را در آن گُذر می دیدم .

یک بار با حاج حسین همّتی پایین تر از باغ عربشاه ایستاده بودیم و صحبت می کردیم . میرزا عبدالرّحیم همانطور که به ما نزدیک می شد رو به آقای همّتی با بشّاشیّت و خنده ای ملیح می گفت : می گوید ؛ « یَرَه » دو بار هم گفته ، این کلمۀ فرومدی در قرآن دوبار آمده است .

« فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ . » ، ( زلزال ، 99 / 7 ـ 8 )

حاج حسین همّتی هم پاسخ میرزا عبدالرّحیم را داد که : بله ، بله ... !

من شاید چند بار که در مساجدِ کوچک برای مردم صحبت می کرد سخنرانی هایش را گوش کرده باشم که به جهتِ کوچکی سنّ یادم نیست ولی آخِرین بار که پای صحبتهایش بودم خردادماه 1378 بود ، حسین بابایان در تاریخ 21 / 3 / 1378 مرحوم شده بود و ایشان شبی در جلسۀ ترحیم ایشان سخنرانی کرد .

تفسیر چند آیه از سورۀ معارج را گفت : « إِنَّ الإنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا . » ، ( معارج ، 70 / 19 ـ 21 )

همان جا با خودم گفتم : این بندۀ خدا چقدر خوب صحبت می کند ، چرا از ایشان در مجالسِ عمومی استفاده نمی شود ؟!

اوّل ؛ داد نمی زد ، شُمرده و آرام سخن می گفت .

دوم ؛ سخنانش منسجم بود ، یعنی مقدّمه و مؤخّره داشت و نتیجه گیری می کرد ، بی ربط حرف نمی زد .

سوم ؛ مستند حرف می زد ، مثلاً می گفت : مفسّران در موردِ کلمۀ « هلوع » این طور هم گفته اند ، این نشان می داد که اهلِ مطالعه هم هست .

موردِ دیگر داستانی بود که آقای فیضی نقل کرد ، می گفت : اوایل ... بود میرزا عبدالرّحیم جای « هندبیدها » نشسته و منتظر ماشین بود که به طرفِ جُوین برود . من پیشش رفتم و گفتم : آقا شما که تجربه داری ، اوضاع و احوال را چگونه می بینید ، چه پیش می آید ؟

گفت : نمی دانم ، مگر من علمِ غیب دارم ؟!

گفتم : به هر حال ، شما سنّی گذرانده اید ، این گونه اوضاع و احوال را دیده اید ، مثل ما کم تجربه نیستید .  

گفت : در یک روستایی یک نفر زندگی می کرد که مردمِ آن روستا به او لقبی داده بودند و او را « حسن خَر » صدا می زدند ،

زنش به او گفت : اینکه خوب نیست ، بهتر است که کاری کنی تا مردم به این لقب تو را صدا نزنند .

گفت : چکار کنم ؟

با کدخدا یا خانِ روستا صحبت کرد ، قرار شد در یک روزی مردم جمع شوند جشنِ مختصری بگیرند و « حسن خَر » به مردم شیرینی بدهد و در آنجا به مردم اعلام شود که دیگر به « حسن خَر » لقبِ « خَر » ندهند بلکه لقبِ دیگری بدهند . بعد از جشن و شیرینی کَدخدا اعلام کرد : مردم این جشن و شیرینی برای این بود که دیگر به « حسن خَر » ، حسن خَر نگوییم . بلکه لقبِ جدیدی به او بدهیم .

بعد رو کرد به حسن خَر که چه لقبی به شما بدهیم ؟

گفت : «حسن خَر » نباشد هر چه باشد ، شما خودتان یک لقبی انتخاب کنید .

کدخدا گفت : خوب مردم ، ما از امروز به « حسن خَر » ، حسن خَر نمی گوییم ، می گوییم : « حسن کُرّه » همه دست زدند و تصویب شد .

وقتی به خانه آمد زنش گفت : چی شد ، لقبت را عوض کردند ؟

گفت : بله

گفت : چه لقبی گذاشتند ؟

گفت : از این به بعد دیگر « حسن خَر » نمی گویند ، می گویند : « حسن کُرّه » !

بعد زنش گفت : آخر این چه کاری بود ، این « کُرّه » که خودش چند وقت دیگر « خَر » می شود !   

این هم خودش حکایتی است که یک پیرمردِ روستایی ، پاسخ یک نفر را در قالبِ داستان بیان کند !

.............................................................

شما این دو داستان را با هم مقایسه کنید . داستانِ دو پیرمرد فرومدی که خاطراتشان در ضمیر من مانده ، اوّلی را نه تنها نامش را نیاوردم  بلکه قسمتی از خاطراتش را هم حذف کردم و دومی که نامش را آوردم و قسمتی را نقطه چین گذاشتم ، امّا این کجا و آن کجا ؟

درج دو دیدگاه از مخاطبی به نام علی و پاسخ به آن

علی, [۲۷.۰۱.۱۷۱۵:۳۴]

ای کاش مطالبی که در بابِ درآمدِ روحانیون درج کردید منصفانه بود و از سرِ دلسوزی و خیرخواهی نه از سرِ فخرفروشی و غرض .

جنابِ یاقوتیان شکّ نکنید که سطحِ آگاهی و شُعورِ مردم بالا رفته است مخصوصاً  فرومد که تا دلتان بخواهد تحصیلکردۀ حوزوی و دانشگاهی دارد و حتّی مردمِ عادی فرومد نیز تجزیه و تحلیلِ بالایی دارند .

ای کاش شما خودتان را ثابت می­ کردید تا مردم دربارۀ شما قضاوت می­ کردند نه اینکه روحانیّت را بکوبید . 

حسادت انسان را به نابودی می کشاند . توقّع است هرچه انسان معلوماتش بیشتر شود افتاده ­تر و متواضع ­تر شود نه متکبّر و از خود راضی .

ممنون

علی جان ، من در بابِ درآمدِ روحانیون مطلبی درج نکردم که منصفانه باشد یا نباشد . بسیاری از روحانیون زحمت می­ کشند ، و معیشتِ زندگی خود را تأمین می ­کنند .

به عنوانِ معلّم بسیاری از همکارانِ خودم معلّم بودند ، آنها هم مثلِ من زحمت می ­کشیدند تا کَلّ بر مردم نباشند .

پس روحانیهایی که در مدارس و دانشگاهها و حوزه ­ها درس می ­دهند و حقوق می­ گیرند ، کارِ خوبی می ­کنند ،

بعضی روحانیها هم در ادارات و سازمانهای دیگر شاغل هستند .

بعضی روحانیها هم شغلِ آزاد دارند یعنی به کشاورزی یا مغازه­ داری یا ... مشغول هستند .

بعضی روحانیها هم پزشک یا پرستار یا ... هستند .

بعضی روحانیها هم مُدیر یا نمایندۀ مردم در مجلسِ شورای اسلامی هستند .

بعضی روحانیها هم محقّق و نویسنده و ... هستند .

و خیلی مشاغلِ دیگر ، کجا من در بارۀ درآمدِ این افرادِ زحمتکش سخنِ ناصوابی گفتم ؟

من فقط در یک مطلب در بابِ پول گرفتن از طریقِ عَلَم ­گردانی یا مثلِ آن برای روضه ­خوانها سؤالی کردم

بعد هم سخنِ خودم را مستند به سخنانِ عالمانِ دین مانندِ شهید مطهّری و شهید بهشتی و محدّثِ نوری و آقا نجفی قوچانی و ... کرده­ ام .

مگر من در اینکه سطحِ آگاهی و شُعورِ مردم بالا رفته شکّ کردم ؟ دلیلِ اینکه در سطحِ آگاهی و شُعورِ مردم شکّ ندارم مطالبِ تاریخی و علمی و فرهنگی است که در وبلاگ و کانالِ « خطّۀ فریومد / فرومد » درج می­ کنم .

بله فرومد افرادِ تحصیلکردۀ حوزوی و دانشگاهی دارد . اتّفاقا من گروهی دارم با نامِ « خطّۀ فریومد / فرومد » که در آن فقط افرادِ تحصیلکردۀ فرومدی ( حوزوی و دانشگاهی ) عضوند . یکی از همین افراد تحصیلکرده با من تلفنی صحبت کرد و گفت : چرا باید طلبه­ ها که درس می­ خوانند شهریّه بگیرند امّا دانشجویان که درس می ­خوانند ، شهریّه بدهند یا اگر وام می ­گیرند پس بدهند ؟ این بیانگر همان تجزیه و تحلیل است .

شاید بعضی بگویند : طلبه ­ها درسِ دین می ­خوانند . حرفِ مَتینی است . سؤال این است که در بحثِ پرستاری از زنان ، سونوگرافی ، سزارین ، زایمان ، جرّاحی و ... برای زنان ، دین چه می ­گوید : آیا دین نمی ­گوید : این کارهای زنان توسّط زنان انجام گیرد و به مردان مراجعه نشود مگر در اضطرار ؟!

دانشجویانِ دختری که این درسها را می ­خوانند در پی عملی کردنِ همان حُکم دین هستند یا نه ؟ چرا آنها نباید شهریّه بگیرند ؟ و مطالبی از این قبیل ، اینها تجزیه و تحلیلِ برخی از همین تحصیلکرده­ های فرومدی است که شما هم تأیید می­ کنید سطحِ آگاهی و شعورشان بالاست .

شما که مرا می ­شناسی ، من تحصیلکردۀ فرومدی نیستم یا مقالاتِ علمی که در زمینۀ علومِ قرآنی و تاریخِ محلّی و ... منتشر کرده­ ام ، جنابعالی را به این نتیجه رسانده که سطحِ شعورم بالا نیست ؟

بزرگوار اگر از ابتدایی که وبلاگِ خطّۀ فریومد / فرومد شروع به کار کرده ، مطالب و موضوعهای مندرج را نگاه کنید می بینید که چه تعداد از روحانیهای فریومد / فرومد معرّفی شده ­اند :

شیخ بدرالدّین معرّف با اشعاری از ابن ­یمین

شیخ حسن جوری با اشعاری از ابن­ یمین

مرحوم آیت ­الله شیخ حامد واعظی با ثبت نامه ­هایی تاریخی از ایشان

مرحوم آیت ­الله محمّد عزیزی ( سبزواری ) نویسندۀ تفسیر « الجدید فی تفسیر القرآن المجید » در هفت مجلّد

مرحوم میرزا علی ­محمّد هاشمی ـ کارشناسِ ارشد فقه با معرّفی پایان نامه ­اش

آیت ­الله سیّد رضا ضیایی با معرّفی چندین کتاب منتشر شده و منتشر نشده ­اش

معرّفی آیت ­الله العظمی شمس ­الدّین واعظی و سایتش

معرّفی مختصر مرحوم شیخ محمّد سعیدی و مسجدی که در آن نماز می ­خوانده است .

البّته در پی معرّفی مرحوم نورالدّین واعظی هم بوده ­ام ولی هنوز مدارک لازم فراهم نشده است .

آیا اینها کوبیدنِ روحانیّت بوده است ؟ مگر آن عالمانِ دین که نقدی بر روحانیّت داشته ­اند ، روحانیّت را کوبیده ­اند ؟

گفته ­اید که : حسادت انسان را به نابودی می­ کشاند ؟

کدام حسادت و کدام روحانیّت ؟ من در محرّم امسال متوجّه نشدم که کوچۀ جنان روحانی دارد یا ندارد ؟

کوچۀ بالا هم یک روحانی دارد که چون منزلش در مسیرِ باغ ماست ، من فقط چند بار که با ماشین در آن مسیر او را دیده ­ام سلامش کرده ­ام و رفته­ ام و هیچ­گاه با هم سخنی نگفته ­ایم . یعنی موقعیّتی جور نشده است .

روحانی کوچۀ پشند هم ، آخِرین شبی که در محرّم امسال ، ایشان را دیدم بعد از پایانِ جلسه بود که احوالپُرسی کردیم و آن قدر پیر و فرتوت به نظرم آمد که مرا به یادِ مرحوم پدرم انداخت که پیر و فرتوت شده بود . آیا پیرمردی که احتمالاً بالای هشتاد سال عُمر دارد ، حسادت دارد ؟

بله ؛ مرحوم پدرم هم بارها می ­گفت : انسان هر چه علمش بیشتر می­ شود مانندِ درختی است که میوۀ بیشتری دارد و شاخه هایش سر به زمین فرود می ­آورند . البتّه اگر بخواهم اصطلاحاتِ او را به کار ببرم باید بگویم : اَدِم هر چی عِلمش بیشتر مِرَه ، سنگی­تر مِر­َه ، مثلی درختینِه که بار وَرمِدَره ، جَخِهاش وَتَه می ­یَه .

بد نیست چند تا خاطره تعریف کنم :

شبی در شاهرود مرحوم حاج رضا فلّاح به من گفت : شما علمتان زیاد است .

گفتم : علم ما کجا بوده که زیاد باشد ؟!

گفت : همین که شما الآن لیسانس دارید ، در فرومد ، در روستا چند نفر لیسانس دارند ؟

گفتم : خوب ، تازه از این نتیجه می­ شود که علمِ آنها کم است ، نه اینکه علمِ من زیاد است .

بعد پدرم به من گفت : مهدی به حاجی رضا خوب جواب دادی ، آدم نباید مغرور باشد .

شبی در فرومد با مرحومِ پدرم کار می ­کردیم از داخلِ حیاط به بیرون بار می ­آوردیم شاید ساعتِ یازده ـ دوازده بود ، مردی حدوداً شصت ساله منیدری آمد و گفت : ماشین برای رفتن به منیدر پیدا نکردم ، جا ندارم .

پدرم گفت : تابستان است تو هم بیا مثلِ ما داخلِ حیاط بخواب .

بعد از من پرسید : تو مثلِ اینکه درس خوانده­ ای ، دیپلم داری ؟

گفتم : یک چند کلاسی درس خوانده ­ام .

گفت : نه معلوم می­ شود که با سوادی ، اگر سوادی نداشتی فوری می­ گفتی که چه مدرکی داری ؟

بزرگوار شما چرا به جای « نقدِ مطلب » نویسنده را نقد کرده ­اید ؟      

شما چه دلیلی دارید که سخنانِ من منصفانه و از سرِ دلسوزی و خیرخواهی نیست بلکه از سر ِفخرفروشی و غرض است ؟

شما چه دلیلی دارید که من روحانیّت را کوبیده ­ام ؟ من یک مقالۀ منتشرشده دارم با عنوانِ « اسلام منهای کدام روحانی ؟ » در آنجا به صورتِ مستند آورده­ ام که دکتر شریعتی افرادِ این صنف را  دو قِسم می­ داند : « عالِم دین » و « روحانی »  ، امام خمینی می­ گوید : « روحانی » و « روحانی­ نما » و ... البتّه هیچ کدامشان هم از نقد مبرّا نیستند مثلِ اصنافِ دیگر .

شما به تلویح و تصریح گفته ­اید که من فردی حسود و متکبّر و مغرور هستم .

آیا شما می ­توانید اتّهاماتی را ( منصف نبودن ، دلسوز نبودن ، خیرخواه نبودن ، کوبیدنِ روحانیت ، حسود ، متکبّر ، مغرور ، فخرفروش ، مُغرض ) که به من نسبت داده­ اید ثابت کنید ؟

شما بعد از حدودِ چهار هفته ، دوباره نوشته ­اید :

علی , [۱۳.۰۲.۱۷۰۰:۱۷]

واقعاً بیانِ دیدگاههای شهید مطهّری و دَم زدن از شهیدان توسّط شما وصلۀ نچسبی است . حیفِ این مطالب که توسّطِ شما بیان شود . تا نیّت پاک و مخلصانه نباشد رُشدی نیست . شهدا کجا و شما کجا

راست می­ گویی علی جان ، واقعاً من کجا و شهدا کجا ؟

بارها با خودم گفته­ ام : کاشکی یکی از خانوادۀ شهدا ، در فضای مجازی محیطی را فقط به شهدای فرومد اختصاص می ­داد و آنها را معرّفی می ­کرد . حتّی خودم یک بار قصد کردم که وبلاگی را به نام شهدای فرومد اختصاص دهم ولی نمی ­شود .

اگر این کار انجام گیرد دیگر من در بارۀ شهدا ننویسم تا غُباری از ناحیۀ من بر دامنِ شهیدانِ خدایی ننشیند .

الآن هم مطالبی در بارۀ شهدای فرومد تهیّه کرده­ ام تا کتابی منتشر شود و نامِ آن شهیدان ماندگار شود . شما که اِن شاءَ الله این شایستگی را داری و تقریباً با خانوادۀ شهدا وصلت کرده­ ای ، اگر این مسئولیّت را بپذیری تا این کار به سرانجام برسد و این مطالب « حیف » نشود خیلی خوب است .

البتّه گر چه فاصلۀ من تا شهیدان بیش از آنی است که تصوّر شود امّا ناامید نیستم .

تو مگو ما را بدان شَه بار نیست ـ با کریمان کارها دشوار نیست

علی جان ، « مجنون » هم با نوشتن نامِ « لیلی » خوش بود . من هم گاهی با نوشتنِ از شهدا ، دلم را خوش می ­کنم .

آن که از خورشید باشد پُشت گرم ـ سخت رو باشد نه بیم او را نه شَرم

بزرگوار ، نوشتن از شهدا برای من « وصلۀ ناچسبی » است ، وقتی خانوادۀ شهدا و ... این مطالب را می­ خوانند ، آن وقت که « می چَسبد » .

علی جان ، ناراحتی شما از چیست ؟ از طرفِ شهید مطهّری و شُهدای فرومد ( در بارۀ من ) خبری به شما رسیده است ؟ آن بزرگواران اظهارِ ناراحتی کرده ­اند ؟

علی جان همان طور که گفته ­ای ؛ شهدا کجا و من کجا ؟

شما بزرگوار ؛ فاصله­ ات با شُهدا چقدر است ؟ اگر فاصله ­ات خیلی دور باشد که این هِجران و دوریِ مرا درک نمی ­کنی ، پس باید خیلی مقرّب باشی که این فاصلۀ مرا درک کرده ­ای . بزرگوار ؛ شما چطور به این مقامِ قُرب و منزلت رسیده ­ای ؟

در قیامت که هنگامِ رسیدگی به اَعمالِ انسانهاست ، خداوند از نحوة اجابتِ مردم از دعوتِ پیامبران می ‌پرسد . پیامبران می­ گویند : لا عِلْمَ لَنَا.

 « یَوْمَ یَجْمَعُ اللهُ الرُّسُلَ ؛ فَیَقُولُ : مَاذَا أُجِبْتُمْ ؟! قَالُوا : لا عِلْمَ لَنَا ، إِنَّکَ أَنْتَ عَلّامُ الْغُیُوبِ . » ،

( مائده ، 5 / 109 )

جمیعِ پیامبرانِ الهی در پاسخِ خداوند بیان می ­کنند : لا عِلْمَ لَنَا .

حتّی نمی ­گویند ؛ لا نَعلَمُ ، یعنی نمی­ گویند : نمی­دانیم بلکه می ­گویند : این عِلم برای ما نیست .

چطور همۀ پیامبرانِ الهی می ­گویند : ارزیابی کارِ بندگانِ خدا درحیطۀ کارِ ما نیست ؟ امّا شما می ­دانی که نیّت من پاک و مخلصانه نبوده است ؟

من خودم گاهی نمی ­دانم که نیّتِ کارم پاک و مخلصانه هست یا نه ؟ واقعاً نمی ­دانم .

شهید مطهّری در مطلبی با عنوانِ « پنهان­ تر از راز » می ­گوید :

« وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى . » ، ( طه ، 20 / ٧ )

« راز » آن است که خودت آگاهی ، دیگران خبردار نیستند ، « پنهان­ تر از راز » آن است که خودت هم آگاه نیستی ولی در تو وجود دارد . در دُعای کمیل ... به خدا عَرض  می ­کند که : من بدیهایی دارم ، ملائکة تو که رقیبِ من هستند آنها می ­دانند ولی وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَّ مِنْ وَرَائِهِمْ‏ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ چیزهایی من در درون دارم که ملائکه هم بی ­خبرند ، فقط تو می­ دانی ( خیلی عجیب است ) در من چیزهایی وجود دارد که ملائکه هم از آن عُمقِ بی ­خبرند ، فقط تو خودت می­ دانی .

( آشنایی با قرآن ، مجلّد 4 ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ چهارم ، بهار 1374 ، ص 189 )

« یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ وَ اللهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُور ِ. » ،

( تغابُن ، 64 / 4 ) 

« وَ اللهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُور » نه تنها او آنچه را که شما می ‌دانید ، می ‌داند بلکه او هر چه را که در باطنِ شماست‌ می ‌داند ، یعنی در باطنِ شما چیزهایی هست که خودتان هم نمی ‌دانید .

[ آشنایی با قرآن (7) ، شهید مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ اوّل ، اسفند 1377 ، ص 136 ]

طبقِ آیاتِ قرآن نیّت ­خوانی کارِ خداوند است ، من خودم نمی ­دانم که نیّتم پاک و مخلصانه هست یا نه شما از کجا می ­دانی که نیّت من پاک و مخلصانه نیست ؟ علمِ غیب داری ؟ خدا به چیزی که پیامبرانش را آگاه نکرده ، شما را آگاه کرده است ؟

یا ستّارالعیوبی خدا تمام شده و عیبِ پنهانِ مرا بر شما آشکار کرده است ؟

چند عکس از رضا معادی

با سپاس از آقای رضا معادی که چند عکس از دورانِ جبهه اش را برای درج در « خطّۀ فریومد / فرومد » فرستاده است تا در اینجا به یادگار ثبت شود .

از خدا خواهیم توفیق ادب

 آبان ماه 1395 در « خطّۀ فریومد / فرومد » مقاله­ای با عنوانِِ « حسینیّه­ ها در فرومد » نوشتم که حاوی نقدها و پیشنهادهایی بود ، یکی از آن موارد این بود که ؛ چرا باید برای روضه خوانی که آن را در ادامۀ کار پیامبری می دانند هزینه دریافت کنند و ...

همان وقت یکی از خوانندگانِ محترم چند پرسش داشت که بر حسبِ اولویت پاسخِ اوّلین پرسشِ آن را در همین خطّه با عنوان  « پاسخ به یک پرسش » نوشتم :

یکی از خوانندگانِ محترمِ وبلاگ و کانال خطّۀ فریومد / فرومد در بارۀ موضوع قبلی که درج شده ، چند مطلب از من پرسیده است یکی از پرسشهای ایشان این است :

ـ شما بفرمایید واسه یک روحانی اگر حقوقی جمع نشود از کجا زندگیش را تأمین نماید ؟

در یادداشتهای استاد مطهّری ، ج 1 و ‏6 ، در این موضوع رفرنسهایی ( ارجاعهایی ) داده شده است .و به این پرسش ، پاسخ داده است ، یعنی هم خودِ شهید مطهّری چُنین دیدگاهی دارد و هم برای دیدگاهِ خودش از سخنانِ « محدّث نوری » و « شهید بهشتی » استفاده کرده است . من هم در پاسخ از همان سخنانِ شهید مطهّری بهره جُستم .

پاسخ این پرسش را از زبانِ شهید مطهّری بشنویم :

در یادداشتهای استاد مطهّری ، ج 1 و ‏6 ، در این موضوع رفرنسهایی ( ارجاعهایی ) داده شده است .

اُجرتِ مؤذّن را از اقسامِ سُحت شُمرند ... و  روضه خوان ...

لؤلؤ و مرجان ، میرزا حسین نوری طبرسی ، ( محدّث نوری ) ، انتشارات فراهانی ، چاپ اوّل ، 1391 ، ص 32 ـ 33

چرا در رسالتِ اُجرت نیست ؟

اساساً بزرگترین اشکالِ روحانیّت یا یکی از بزرگترین اشکالات این است که منبر شغل و حِرفه و کاسبی است و در نتیجه افرادی که واقعاً علاقۀ معنوی به دین ندارند و اخلاصی در کارشان نیست به حُکمِ اینکه از عهدۀ صنعت و هنرنمایی منبری بر می ­آیند این شغل را در میانِ مشاغل انتخاب می ­کنند و بدیهی است که کاسب دنبال این است که طوری معامله کند که سودِ بیشتر ببرد و کاری ندارد به اینکه نتیجه برای دین و برای مصلحتِ مردم چیست ؟

یادداشتهای استاد مطهّری جلد یک‏

مشکلِ اساسی در سازمان روحانیّت

ده گفتار ، شهید مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ چهارم ، پاییز 1367 ، ص 278 ـ 315

روحانیّت در اسلام و در میانِ مسلمانان

این مقاله در کتابِ « بحثی درباره مرجعیّت و روحانیّت » به قلمِ جمعی از دانشمندان در سالِ 1341 بعد از وفاتِ حضرت آیت الله العظمی بروجردی توسط شرکت سهامی انتشار ، به چاپ رسید

بحثی در بارۀ مرجعیّت و روحانیّت ، به قلم جمعی از نویسندگان ، شرکت سهامی انتشار ، 1341 ، ص 129 ـ 161

بعد از آن چند نمونۀ دیگر با عنوانِ « چند نمونۀ عملی برای مواردِ قبلی » از کتابهای شهید مطهّری و دیگر علما که در این زمینه بود ، بر این مطلب افزودم با این عنوانها :

 کار و  احساس شخصیّت

تعلیم و تربیت در اسلام ، شهید مطهّری ، انتشارات الزّهرا ، 1366 ، ص 270 ـ 271

قسمتی از  شرح حال حاج آخوند ملّا عبّاس تربتی

فضیلتهای فراموش شده ، ( شرح حال حاج آخوند ملّا عبّاس تربتی ) ، حسینعلی راشد ، انتشارات اطّلاعات ، چاپ هجدهم ، 1382 ، ص 103 ـ 104 

 وضع‌ تحمّل ‌و بردباری ‌علاّمه‌ در شدائد و گرفتاریها

مهر تابان ـ آیة الله سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی

در ادامۀ مطلبِ قبلی ـ مسئلۀ ارتزاقِ اهلِ عِلم

خاتمیّت ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ 34 ، 1394 ، ص 102 ـ 105

قسمتی از  زندگینامۀ آقا نجفی قوچانی

سیاحت شرق یا زندگینامۀ آقا نجفی قوچانی ، تصحیح ؛ رمضانعلی شاکری ، انتشارات امیرکبیر ، چاپ ششم ، 1378 ، ص 44 و ص  74 ـ 76 و  ص 530 ـ 531 و ص 534 ـ 535

یک تجربۀ عینی ـ حاج شیخ احمد نجف ­آبادی

 آشنایی با قرآن / 9 ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ اوّل ، 1380 ، ص 163 ـ 165

ابراهیم حاجی سلیمی

متولّد 1333 در روستای فرومد است . فرزندِ اوّل خانواده بود . تا کلاسِ ششمِ ابتدایی در دبستانِ فرومد مشغول به تحصیل بود . وضعیّتِ اقتصادی آن روزِ مردمِ فرومد خوب نبود بیشتر خانواده ­ها با سختی امورات می ­گذراندند . مجبور شد برای کمکِ اقتصادی به خانواده راهی شهرِ تهران گردد . نامِ او ابراهیم حاجی سلیمی فرزندِ عبّاس ملّاحسین است .

به عنوانِ یک نوجوانِ روستایی که تاکنون شهر را از نزدیک ندیده بود در سالِ 1346 ـ 1347 واردِ شهرِ بزرگی به نام تهران شد . غمِ غربت برایش سخت و طاقت ­فرسا بود و بُغض دوری از وطن و خانواده گلویش را دمادم می ­فُشرد . با هر سختی و مرارتی که بود در یک مغازۀ چراغ­ سازی در سه راه سلیمانیّۀ  تهران به عنوانِ شاگرد مشغولِ به کار شد .

به هر ترتیبی که بود با راه و رسمِ شهر آشنا شد تا زمانِ سربازی فرا رسید . چه هیجانِ خاصّی در دیارِ غُربت داشت . خدایا سرنوشتم چه خواهد شد و به کجای این سرزمین پهناور تقسیم خواهم شد ؟ خانواده­ ام را چه کنم ؟

بالأخره برای سربازی به نیروی هوایی ارتش ملحق شد . پس از گذراندنِ دورۀ آموزشی در پادگانِ همدان مجدّدا به تهران منتقل شد . قرار شد سربازان را به واحدهای مختلفِ نیروی هوایی تقسیم کنند . باز هم خدا با او یار شد . برای بوفه­ های پادگان به دنبالِ چند نفر سربازِ ویژه و کار بَلَد می ­گشتند . او هم به اتّفاق چند نفر از بچّه ­های شمال و دامغان و ساوه برای گرداندنِ بوفه ­های پادگان انتخاب شدند و از بینِ آنها باز هم سرهنگ او را به عنوانِ ارشدِ این تیم انتخاب کرد . می ­گفت : فروشِ ما بالاتر از حدّ انتظار شد . سرهنگِ پادگان در ازای فروشِ بالا ، مبلغی را به عنوانِ سودِ حاصل از اضافه­ فروش پرداخت می ­کرد و به این ترتیب باز هم کار در پادگان و درآمدزایی مثلِ قبل از زمانِ سربازی ادامه یافت .

پس از سربازی به واسطۀ دایی­ ام مرحومِ اسدالله خانگلدی که در قزوین حسابدارِ یک شرکت بود برای کار به این شهر عزیمت نمودم . در شهرِ صنعتی البرزِ قزوین در شرکتِ روکِش چوبی مشغول شدم . کار و تجربه در کنارِ کارشناسانِ ایتالیایی را یاد گرفتم. چند صباحی بعد واردِ یک مُرغداری صنعتی بزرگ و کاملاً مکانیزه شدم . در آنجا نیز در کنارِ ایتالیایی­ها و آلمانی­ها تجربیّات خوبی در زمینۀ مکانیک و تأسیساتِ صنعتی کسب کردم و پس از تکمیل و راه اندازی این واحدِ بزرگِ تولیدی - صنعتی به عنوانِ سرپرستِ واحدِ تأسیساتِ مکانیکی و تعمیراتِ این شرکتِ بزرگ 80 هکتاری با تولید روزی 45  تُن تُخم  مُرغ انتخاب شدم . این واحدِ صنعتی به قدری مکانیزه و حسّاس بود که یک سالُن 36000 عددی مُرغ فقط توسّط یک اپراتور کنترل می ­شد .

می ­گفت : در اوایل کار سالِ 1358 بود که پدرم را از دست دادم و علاوه بر مسئولیّت چرخاندنِ چرخِ زندگی برای خودم و فرزندانم ، طبقِ تعهّدی که به خدای خود داده بودم سرپرستی مادرم و خواهران و برادرانِ یتیمِ خود را در فرومد با عشق و علاقه بر عُهده گرفتم . خدا هر روز بر رِزق و روزی بنده به واسطۀ انجام دادنِ امور خیر می­افزود و این موضوع به روشنی روز با توجّه به گُشایش در کارها برایم نمایان بود . 25 سال در این شرکت فعّالیّت داشتم و به واسطۀ اعتمادِ صاحبانِ شرکت ، علاوه بر تصدّی پُست مذکور به عنوانِ رئیسِ هیأت مدیرۀ تعاونی مسکنِ کارکنان ، نمایندۀ ادارۀ شرکت در ادارۀ کار ، نمایندۀ برخی خریدهای ویژه و خاصّ شرکت هم بودم و به قدری موردِ اعتماد و وثوقِ صاحبانِ شرکت قرار گرفتم که حاضر نبودند ثانیه ­ای ارتباطِ کاری بنده و ایشان قطع گردد .

به هر حال رشد و پیشرفت کم کم برای بنده و با خریدِ منزلِ شخصی در شهرِ کرج شکل گرفت . بماند که باز هم چالشهایی در زندگی برایم به وجود آمد و به واسطۀ قرارگیری منزلِ شخصی در طرحِ متروی تهران ـ کرج در سالِ 63  تا سال 70 با سختی به همراه خانواده زندگی کردم . خدا را شکر از این مرحله هم با هر سختی و مرارتی که بود عبور کردم و وضعیّتِ زندگی رو به راه شد .

بعد از 25 سال فعّالیّت به دلایلِ مشکلاتی که برای صاحبانِ شرکت به وجود آمد از ایشان منفک شدم و واردِ حوزۀ جدیدِ کارِ تأسیسات و تعمیراتِ لوازمِ خانگی در شهرِ کرج و مغازۀ تجاری که در مِلکِ شخصی بنا کردم ، شدم تا اینکه با بازنشستگی و حادثه ­ای که در کار برایم به وجود آمد تصمیم به خارج شدن از فعّالیّتهای کاری گرفتم . خدا را شکر به واسطۀ ساختِ ملکِ مسکونی قدیمی ، چند واحدِ مسکونی و تجاری سهمِ بنده شد و در حال حاضر با حقوقِ بازنشستگی و کرایۀ این املاک گُذران زندگی می­کنم و خدا را شاکرم .

در سالِ 1392 منزلِ مسکونی خود در فرومد را بنا کردم . در اوایلِ سالِ 1393 احساس کردم که توانایی­های موجود در خودم را باید در فرومد و برای هموطنان هزینه کنم . تصمیم بر آن گرفتم که از مقدّس ­ترین و بهترین جای فرومد شروع کنم و آن هم فعّالیّت در امامزاده بود . شاید این بُقعۀ متبرکه فقط بهانه­ای برای کار کردن و خدمت به وطن بود . خوشبختانه تلاشهای بنده و دوستان و اعضای هیئت اُمنا طیّ دو ـ سه سالِ اخیر ، منشأ خدماتِ خوبی برای امامزاده ، هموطنانِ فرومدی و فرومد شد . فعّالیّتهایی که تا کنون انجام شده به شرحِ ذیل می ­باشد :

کارهای انجام شده در محلّ امامزاده در حدودِ و سال و نیم

1ـ راه اندازی زائرسرا با پنج اُتاق و آشپزخانه و سرویسِ بهداشتی و حمّام

2ـ کاشتِ 700  اصله درخت در محوطۀ امامزاده با طرحِ آبیاری قطره­ ای در سطحِ شیب­ دارِ امامزاده

3ـ دیوارکِشی با سنگِ کوه حدودِ 300  متر طول به ارتفاعِ 2 تا 6 متر و نرده­کِشی حدودِ نصفِ این قسمت یعنی 150 متر

4ـ خاکبَرداری دستی جلوی امامزاده حدودِ 350 متر مربّع و مسطّح و موزائیک کردن

5ـ  ساختِ سرویس بهداشتی برادران و خواهران با همۀ امکانات

6ـ برگزاری هفتگی دعای توسّل و کُمیل و نُدبه ( با صرفِ صبحانه ) و مراسمِ اعیاد و شهادتها

7ـ برگزاری جلسۀ آموزشِ قرآن برای نوجوانان و خواهران علاقه­ مند ( 5 روز در هفته برای حدودِ 40 نفر )

8ـ تبدیلِ آب­ انبارِ متروکه به حوض و فوّاره و آبنما

9ـ پاکسازی محوطۀ امامزاده و قبرستان از نُخاله و آشغال

10ـ اصلاحِ قسمتی از سیمکِشی­های فرسودۀ داخل و محوطه

11ـ چراغانی نرده­ های محوطه و دورِ گُنبد و سر درِ ورودی

12ـ اصلاحِ ارتفاع ورودی­های امامزاده به شبستانها 

13ـ ترمیم و آب ­بندی گُنبدی امامزاده و رنگ­ آمیزی مخصوصِ ضدِّ گرما و سرما از بیرون و گَچکاری از داخلِ گُنبد

14ـ تجهیزِ غسّالخانه به کُلیّۀ لوازمِ موردِ نیازِ میّت و سردخانه ، امکانِ نگهداری همزمانِ چهار جنازه

15ـ استقرارِ خادمِ دایمِ امامزاده ( هر روز دربِ امامزاده باز و آمادۀ پذیرایی است . )

16ـ پذیرشِ 22 نفر خادم خانم محجبّه با روسری مخصوص و کارتِ شناسایی و 10 نفر خادمِ آقا جهتِ اداره و کمک در مراسمِ مختلف

17ـ پذیرایی از گردشگران ( دانشجویان دانشگاه سبزوار ، گردشگران که با هماهنگی میاندشت آمده بودند و اهالی روستای جور که برای آرامگاه شیخ حسن جوری آمده بودند . )

18ـ برگزاری جشنِ تکلیفِ دانش­ آموزان با پذیرایی

19ـ برگزاری مراسمِ عید غدیر با کمکِ مالی سادات محترم و دعوت از آنها

20ـ درخواست از صاحبانِ عزا که به جای اِطعام ، هزینۀ آن صرفِ امورِ امامزاده شود و استقبال از این طرح

21ـ اطّلاع رسانی به خانواده­ ها که مراسمِ عقد و مَحرم شدن را در محلّ امامزاده برگزار کنند .

22ـ قرار گرفتنِ محلِّ تجمّع راهپیمایی­ها ( 13 آبان ، 22 بهمن ، ... ) با پذیرایی

23ـ گازکِشی امامزاده و زائرسرا

24ـ تهیّۀ سنگ ­پلّه جهتِ پلّه ­های ورودی امامزاده

25ـ برگزاری بعضی جلساتِ مسئولان در امامزاده مانندِ افتتاحِ گاز فرومد با حضورِ استاندار و جلسۀ شرکت تعاونی با حضور فرماندار و ...  

26ـ تهیّۀ 400 متر زمینِ وَقفی در جوارِ امامزاده برای احداثِ تعدادی سرویسِ بهداشتی و وضوخانه و آشپزخانه و منزل برای خادم و روحانی و مغازه جهتِ درآمد قسمتی از هزینه­ ها

27ـ دریافتِ مبلغِ 50 میلیون تومان وامِ قرض الحسنه که در استان متقاضیانِ زیادی داشته جهتِ بازسازی اموراتِ امامزاده

28ـ گرفتنِ امتیازِ مجّانی برق برای گُلزارِ شُهدا با رایزنی و استفاده از بخشنامه ­های دولتی

29ـ نصبِ یک چراغ گازی با کنتورش به تیر برق جلو امامزاده

30ـ دریافتِ حدودِ 17 میلیون تومان از بنیادِ شهید برای گَچکاری ، نَرده­ کِشی ، چراغانی و ... گُلزارِ شهدا

31ـ اصلاحِ مسیرِ دسته­ های سینه ­زنی اطرافِ امامزاده ( در روزِ عاشورا )

32ـ شرکت در همایشهای شهرستانی و اُستانی و کشوری ادارۀ اوقاف

33ـ پذیرایی از گردشگران ( دانشجویان دانشگاه سبزوار ، گردشگران که با هماهنگی میاندشت آمده بودند و اهالی روستای جور که برای آرامگاه شیخ حسن جوری آمده بودند . )

34ـ توزیعِ چند نوبت خواروبار بینِ خانواده­ های تحتِ پوشش و نیازمند فرومد با همکاری کمیتۀ امداد میامی و بنیادِ خیریّۀ فرومد در محلّ امامزاده

35ـ همکاری با کمیتۀ امداد و معرّفی افرادِ نیازمند ( حدود 140 نفر ) به شرکتِ گاز و معافیّت از پرداختِ 212 هزار تومان امتیازِ کنتورِ گاز

36ـ همکاری با کمیتۀ امداد و توزیعِ 145 دستگاه بخاری گازی 6000  از نوعِ ایران شرق به مبلغِ 60 هزار تومان بینِ نیازمندانِ فرومدی

37ـ تشکیل موزۀ مردم شناسی در کنار امامزاده لازم به ذکر است که پذیرایی از زائران و مهمانان اغلب با غذاهای محلّی و سنّتی و میوه های تولیدی روستا صورت می ­گیرد .

38ـ کارهایی هم در دستِ اقدام است که اِن شاءَ الله انجام خواهد گرفت .

البتّه در انجام گرفتنِ این کارها بسیاری از افرادِ خیّر و نیکوکار همراهی و همکاری کرده­ اند بدونِ مشارکتِ آنها این توفیقات حاصل نمی شد .  

این فعّالیّتها موجبِ افزایشِ نذوراتِ داخلِ ضریحِ امامزاده و کَسبِ رتبۀ سوم در سطحِ شهرستان شده است . در سالِ 1394 به عنوانِ هیئتِ اُمنای نمونه در استان لوحِ تقدیر و کارتِ هدیه نصیبِ ما شد و در سالِ 1395 در سطحِ شهرستان لوحِ تقدیر و تابلو قرآنی و دریافتِ تقدیرنامه از شورای اسلامی و دهیاری فرومد

خطّۀ فریومد / فرومد برای آقای ابراهیم حاجی سلیمی توفیق خدمتِ بیشتر به مردم و طلبِ مغفرت برای پدر مرحومش را از خدای بزرگ دارد .

اسامی اعضای شوراهای اسلامی روستای فرومد

اسامی اعضای شوراهای اسلامی روستای فرومد

اسامی افرادی که قبل از انتخابات کشوری در دوره های مختلف عضو شورای اسلامی بوده اند .

( اگر تاریخ  و اعضای هر دوره را دقیقاً می دانید یا اسم کسی از قلم افتاده اعلام کنید تا اصلاح شود . )

آقا احمد حسنی ، مرحوم عبّاس غفوری ،عبّاس مهربانی ، سیّد کریم هاشمی ، شیخ محمّد مداحی ، حسین کلانتری ، حسین فیضی ، مرحوم حاجی علی حبیبی ، مرحوم حاجی عبّاس نصیری ، احمد نصیری ، مرحوم حسن اسلامی ، مرحوم رمضانعلی راحت ، محمّد ولیان ، آقا جواد جوادی ، حسین کلانتری ، مرحوم حاج حسن رجبیان

اسامی افرادی که در انتخابات کشوری در دوره های مختلف عضو شورای اسلامی بوده اند .

دور اوّل ـ 1378

محمّد فردوسی 

سیّد احمد حسنی 

شیخ محمّد مدّاحی

عبّاس مهربانی

مهدی یاقوتیان

حمید فاضلی عضو علی البدل بود که با انتقال مهدی یاقوتیان جزو اعضای اصلی شد .

دور دوم ـ 1382

رضا بازیار

موسی الرّضا تربیت

رضا صالح     

سیّدمحمّدمیراحمدی  

رضا معادی

عباس مهربانی عضو علی البدل بود که با انتقال رضا معادی جزو اعضای اصلی شد .

دور سوم ـ 1386

رضا هادی

عباس مهربانی

حسن فولادی

ابوالفضل نصرتی  

رضا علی اکبرنجاری

عباس حیدری عضو علی البدل بود که با استعفای رضا علی اکبرنجاری جزو اعضای اصلی شد .

دور چهارم ـ 1392

ابراهیم نصیری

علی اکبریان

زهرا فیضی

حسین حیدری

ابوالحسن مرادی

مرحوم محمّد یاقوتی عضو علی البدل بود که با استعفای  ابوالحسن مرادی جزو اعضای اصلی شد .

دور پنجم ـ 1396

.......................

.......................

.......................

.......................

.......................

یک سؤال ـ چرا در انتخابات کشوری اغلب اعضای شورا برای مرتبۀ دوم عضو شورا نشده اند ؟!

چند نفر از بچّه های جبهه که مرحوم شدند .

عکسهای چند نفر از فرومدیها ( بچّه های جبهه ) که به دیار باقی رفتند .

مرحوم حسن شفیعی

مرحوم حسن شفیعی

مرحوم حسین دهقانپور ( نفر اوّل از سمت چپ )

مرحوم حسین دهقانپور ( نفر دوم از سمت راست )

مرحوم حسن شُکری و محمّد امینی

 مرحوم حسن شُکری ( نفر دوم از سمت چپ )

مرحوم حسن دادخواه و محمّد امینی

مرحوم حسن دادخواه و محمّد امینی

خداوند این چهار نفر و بقیّۀ بچّه های جبهه ای فرومد را که به دیار باقی رفتند رحمت کند .

عکسهایی از محمّد امینی

آقای محمّد امینی عکسهای جبهه اش را برای ثبت و درج در اینجا در اختیار خطّۀ فریومد / فرومد قرار داد ، در این پُست عکسهای انفرادی او را می بینید .

محمد امینی ـ دزفول 1366

دزفول ـ 1365 محمد امینی

تیپ 21 امام رضا ـ محمد امینی ـ دژبان حمیدیه اهواز

محمّد امینی ـ دژبان حمیدیه اهواز ـ 1364

محمّد امینی ـ دژبان حمیدیه 1364

محمد امینی دزفول تیپ 12 قائم 1365

محمّد امینی ـ دزفول 1366

محمّد امینی دزفول 1365

محمد امینی ـ دزفول 1365

محمد امینی ـ حمیدیه 12ـ 12 ـ1364

محمد امینی تیپ 12 قائم دزفول 1365

دزفول ـ تیپ 12 قائم ـ محمد امینی 1365

محمد امینی 1365 در حال نامه نوشتن ـ دزفول

کنار رودخانه کرخه 1364 محمد امینی

دزفول تیپ 12 قائم محمد امینی 1365

تیپ 21 امام رضا ـ محمد امینی ـ دژبان حمیدیه اهواز

محمد امینی دزفول 1365

تیپ 12 قائم دزفول ـ محمد امینی 1365

تیپ 12 قائم 1365 دزفول محمد امینی

 کنار سدّ گتوند ـ 1365 ـ محمّد امینی ـ تیپ 12 قائم

پوشش فرومدیها

در این عکسها دقّت کنید ، ببینید پوششِ پداران و مادرانِ ما در گذشتۀ نه چندان دور در فرومد چگونه بوده است .

پدر بزرگم ـ مرحوم کربلا علی قلیچ

پدر بزرگم ـ مرحوم کربلا علی قلیچ

 

دایی مادرم ـ مرحوم آقا سیّد رضا اسدی

دایی مادرم ـ مرحوم آقا سیّد رضا اسدی

دایی پدرم ـ مرحوم حاجی غضنفر ضیغمی

دایی پدرم ـ مرحوم حاجی غضنفر ضیغمی

عمه و شوهر عمّه ام

عمّه و شوهر عمّه ام ـ مرحوم معصومه یاقوتیان و مرحوم کربلا محمّد کشوری

خاله ام

خاله ام ـ مرحوم زینب قلیچ

یکی از خویشاوندانِ مادرم

یکی از خویشاوندان مادرم ـ مرحوم کربلا غلام فلّاح

یکی از وابستگان مادرم

یکی از وابستگانِ مادرم ـ مرحوم حاج میرزا عابدین هاشمی

کاربُرد فهرست اسامی درگذشتگان

 اسفندماه 1393 در فرومد چند روزی وقت گذاشتم و تمام سنگ نوشته­ های قبرستان محلّۀ پشند و قبرستان محلّۀ بالا و جنان را یادداشت کردم . ثبتِ نام و نامِ خانوادگی و نامِ پدر و تاریخِ تولّد و تاریخِ توفّی حدودِ هزار قبر ساده نبود .

همانجا بعضی می ­پرسیدند : این نوشتن به چه کار می ­آید ؟ و معمولاً نظریّه هم دارند که غالباً غیر تخصّصی است .

چند مورد از فوایدِ ثبتِ فهرستِ درگذشتگان

ـ قبلاً یک مطلبی در این وبلاگ با عنوانِ « تنوّع فامیلی در فرومد »  درج شد ، یادداشتِ فامیلِ فرومدیها از روی سنگ نوشته ها به تکمیلِ مطلب « تنوّع فامیلی در فرومد » کمک می کند .

ـ آمار درگذشتگان در این چند سال هم به دست می ­آید . یعنی می­ توان دو دفتر درست کرد برای دو قبرستان با عنوانِ « فهرست درگذشتگان » با توجّه به سالِ درگذشتِ افراد .

ـ معلوم می ­شود که بنای قبرستان از چه وقت بوده است .

ـ مُعمّرانِ روستا ( کسانی که عُمرِ طولانی داشته ­اند ) شناخته می ­شوند .

ـ اوّلین کسانی که در قبرستان دفن شده­اند شناخته می­ شوند .

ـ در آینده از آن استفاده ­هایی خواهد شد که اکنون حتّی گُمان نمی­ کنیم . همان گونه که اکنون از اَسناد و مدارکِ قبلی استفاده­ های زیادی می­ شود که گُمان نمی­ رفت .

ـ نوعِ ادبیّات و اشعاری که روی سنگها هم نوشته شده قابلِ توجّه است ، حتّی نوع سنگ .

ـ قبرستان محلّۀ پشند سه قسمت است ، ضلعِ شرقی که بیشترِ سادات در آنجا دفن ­اند ، ضلعِ غربی که چند نفر از کوچۀ بالا دفن شده­ اند و قسمتِ مرکزی که عمومِ مردم دفن شده­ اند . یعنی نه تنها در یک روستا مردمِ دو کوچه یا دو محلّه قبرستانشان جُداست که در یک محلّ هم سادات با بقیّه ( به قولِ مرحومِ مادر بزرگم با مَغچه­ ها ) جُدایند ، آنها در قبرستانِ قدیمی هم جُدا بوده ­اند و بیشترشان در سَردابِ زیرِ مزارِ سادات دفن می­ شده­ اند !

ـ تاریخِ دفنِ اوّلین مُرده­ ها به سالِ 1336 می­ رسد ، با دقّت در همین سنگ نوشته­ ها بود که من دریافتم : با اینکه طبقِ گفتۀ مردم ، خانِ فرومد حُکم کرده است مُرده­ های همۀ مردم در یک قبرستان دفن شود و چند مُرده هم از کوچۀ بالا در سالِ 1336 در قبرستانِ محلّۀ پشند دفن شده ­اند امّا دخترِ برادرِ خان که در اسفند 1336 فوت شده در جلو بُقعۀ سلطان سیّد احمد در کوچۀ بالا دفن شده است ؟!

ـ ...

 یکی از مواردِ کاربُردِ عینی ثبت نامِ اموات با مثال

می­ خواهم تاریخِ خاطره ­ای را به دست بیاورم . برای سیم­کشی برق ساختمانِ خانۀ بهداشت به استربند رفته بودم ، در برگشت موتورسواری می خواست به فرومد بیاید ، من با او آمدم ، او راهش را به گونه ­ای انتخاب کرد که از زیر فرومد ، از زیر باغها بیاید ، می ­گفت : با کسی قرار دارم . به نزدیکیهای فرومد که رسیدیم ، سر و کلّۀ موتورسوار فرومدی با پسرش پیدا شد . ایستادند و سلام و احوالپُرسی و نشستند تا با هم سیگاری بکشند . وقتی دیدند من همانجا ایستاده ­ام : با اوقات ­تلخی گفت : « خاب عموجان کُ برین یَک خورده وَ اونجی تُوْ خورین تَ یَک شِمالی وَر ما خوره ! » من و پسرش قدری از آنها دور شدیم . آنها آنچه را که می­ خواستند به هم ردّ و بدل کنند انجام دادند ، بعد صحبتشان به اینجا کشید که حسین هادی در فرومد فوت کرده ، موتورسواری که من با او بودم از اینکه از همانجا برگردد منصرف شد و به فرومد برای فاتحه ­خوانی آمد . به فهرستِ مدفونانِ قبرستان محلّۀ پشند نگاه می کنم .

« حسین هادی ، فرزندِ عیسی ، تاریخِ درگذشت 21 / 4 / 1364 »

عکسهای زیر مربوط به مراسمِ دهۀ فجر است که من برنامه ­ای اجرا کردم امّا تاریخش مشخّص نیست . یادم هست که دورۀ دانشجویی ­ام بود ، یعنی از بهمن ماه 1365 تا اسفند 1369 امّا دقیقاً نمی­ دانم کدام سالش بود ؟ سالِ 1365 که نبود چون پیگیرِ ثبت نام در دانشگاه بودم ، تَرکشی هم که در زانویم بود اجازۀ پَرش به من نمی­ داد و در یک عکس من در حالِ پَریدن هستم . پس باید بینِ سالهای 1366 تا 1369 باشد . باید از معلّمانی که در عکس هستند پرسید که آنها در چه سالی در فرومد بوده ­اند یا از افرادِ دیگر .

یادم هست در همان روزها دانش ­آموزی به نامِ عربیون آن طور که گفته شد : با بیماری اورَیون مُرده بود . من قبل از اجرای برنامه از مدیرِ مدرسه خواستم که روی یک میز ، دسته گُلی گذاشته شود و دو دانش ­آموز که در آن میز با هم بوده ­اند روی میز بنشینند . مدیر مدرسه گفت : تا دیروز این برنامه عملی می­ شد ، بعد از آن ، از دو دانش ­آموز خواست که بروند روی میز بنشینند .

این نُکته کمک می ­کند تا تاریخِ دقیقِ عکس را مشخّص کنم ، به فهرستِ مدفونانِ قبرستانِ محلّۀ پشند نگاه می ­کنم . « جواد عربیون ، فرزند اکبر ، تاریخِ درگذشت 1368 »

پس تاریخِ عکسها را چُنین ثبت می ­کنم : باشگاه فرومد ـ بهمن ماه 1368

 

 

 

 

 

شکایت یکی از کارگران معدن فرومد ـ 1344

قبلاً شکایت چند نفر از کارگران معدن فرومد در اینجا درج شد ، اکنون یک شکایت دیگر درج می شود .

مقامِ محترم و معظّم جنابِ آقای مهندس شریف امامی رئیسِ محترم مجلسِ سنا  18 / 9 / 1344   

با تقدیمِ شایسته­ ترین احترامات به عرض می ­رساند : اینجانب محمّد محمّدحسینی کارگرِ معدنِ فرومد مدّت 27 سال است با کمالِ صداقت در معدنِ مذکور مشغول به انجام وظیفه می­ باشم و با داشتنِ 10 نفر عائله روزانه بیش از شصت و یک ریال ( 61 ) ریال حقوق ندارم . و اکنون به واسطۀ قلّت حقوق و گرانی خوار و بار و کثرتِ عائله تقریباً در حدودِ ( 120000 ) ریال ، صد و بیست هزار ریال مقروض می ­باشم و هر چند برای ترمیمِ حقوق و یا تبدیل شدنم به حُکمی به اولیاءِ امور به شرکتِ سهامی کُلّ معادن شکایت نموده ­ام توجّهی نشده تا اینکه در تاریخِ پانزدهم شهریورِ 44 هیئتی از شرکتِ کُلِّ معادن برای بازخرید نمودنِ عدّه ­ای از کارگرانِ این معدن مأموریّت یافتند و این هیئت هم با کمالِ بی ­انصافی و بی ­عدالتی و با صلاحدیدِ دلّالانی که در این معدن فراوانند اینجانب را که تمامِ نیروی جوانی و بهترین ایّامِ عهدِ شبابِ خود را صرفِ فداکاری نموده­ ام و همیشه در فقر و تنگدستی خود و عائله ­ام به سَر بُرده ­ام بازخرید اعلام نموده ­اند و هر چند به شرکتِ کُلِّ معادن شکایت نموده­ ام کوچک ­ترین اقدامی نشده .

جنابِ آقای مهندس شریف امامی به تمامِ مقدّسات عالَم سوگند یاد می ­کنم چُنان با فقر و تنگدستی روزگار می گذرانم که بسیار طاقت ­فرساست و نزدیک است به دریای سَرسامی غرق شوم ! نمی ­دانم چه کنم و چه چاره ­ای جویم ؟ و هر چند به هر کجا که شکایت می ­کنم به عرایضم توجّهی نمی ­شود . لذا چون دستم از زمین و آسمان کوتاه است به حُکمِ اجبار دستِ توسّل به سوی آن مقامِ معظّم دراز می ­نمایم که محضِ رضایِ خدا توجّهی به حالِ این کارگرِ حقیر و اطفالم نموده و اگر ممکن است آن مجلسِ محترم تصمیمی برای کارگرانِ ایران اتّخاذ فرمایند و این طبقه را از این گونه تشویش و نگرانی­ها نجات دهند . ضمناً مبلغِ پولِ بازخریدی که به اینجانب تعلّق می ­گیرد در حدودِ ( 95000 ) ریال است و جوابگوی مبلغی که مقروض می ­باشم نیست . فرض می ­کنیم تکافوی قروضم را بنماید آیا پس از بازخریدی که تمامِ عمرم را صرفِ خدمت در معدن نموده ­ام و سنّ ­ام در حدودِ 43 سال می ­باشد فَدَوی را در کجا کار می ­دهند ؟ آیا باید پس از مدّتی متجاوز از رُبعِ قرن خدمت کردن ، فرزندانم از بین بروند و خانواده ای سر به نیستی بگذارند ؟ در دنیایی که بشر این اندازه از لحاظِ فکر و معنویّات پیشرفت نموده و در کشوری که به رهبری پیشوایِ خِردمندِ خویش اَعلی­ حضرتِ همایون شاهنشاهِ آریامهر روز به روز در راهِ توسعه و پیشرفت گامهایِ بلند بر می­ دارند چِرا باید چُنین باشد ؟ چرا آن مجلسِ محترم در این باره تصمیمی اتّخاذ نمی­ فرمایند ؟ امیدوارم به چند نفر عائلۀ بی ­پناه فَدَوی ترحُّم فرموده و اقدامِ فوری فرمایید .

رونوشت ؛ جهتِ اطّلاع و اقدام به مجلسِ شورای ملّی و جنابِ آقای ... مدیّریت شرکتِ کُلِّ معادن تقدیم می ­گردد.

با تقدیمِ احتراماتِ فائقه ـ محمّد محمّدحسینی خدمتگزار ادارۀ معادنِ فرومد

آدرس : عبّاس ­آباد شاهرود    

مجلس شورای ملّی ـ دفتر ثبتِ کُلّ ؛ شماره 36653 ـ تاریخ 27 / 9 / 1344

دانش آموزان کلاس پنجم ـ سال تحصیلی 1355 ـ 1356

 

ایستاده از راست : حسن مُرادپور ، حبیب خدادادی ، محمّد زائری ، حسن رنجبر ، عبّاس شریعتی ، محمود عطّاری ، اسماعیل حاجی ­مُرادی ، اکبر غلامپور ، برزگر ، احمد مدّاحی ، علی ­اوسط رحمانیان ، حسن نجّاری ، مرحوم محمّد غفوری ، محمود بابایان ، اکبر عبادی ، شهید عبّاس محمّدپور ، سیّداحمد هاشمیانپور ، رضا مالدار ، خانم آذر شریعتی .

نشسته از راست : حسن نصرتی ، جواد مالدار ، شهرام لطفیان ، علی یاقوتیان ، محمّد حیاتی ، مقداد مُرادی ، شهید علیرضا ستّاری ، محمّد محمّدپور ، حسن اسماعیلی ، حسین صفایی ، رضا تاجی ، محسن رمضانی ، حسین اسکندری .