عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

پیشنهاد هشتم . ثبت نام رزمندگان فرومدی در جنگ

کدام یک از فریومدیها در جنگها شرکت داشتند ؟ در کدام جنگها شرکت داشتند ؟ کُشته یا اَسیر یا مجروح شدند ؟ این موارد ثبت نشده ، از لا به لای تاریخ می توان برخی را فهمید ، مثلاً از متن زیر که نام بعضی فریومدیها در آن است ، معلوم می شود که بعضی فریومدیها در جنگ سر به داران کُشته شده اند .

« اولاد خواجه علاءالدّین هندو و خواجه رضى ­الدّین عبدالحقّ چنانکه پیشتر ذکر رفته در عراق شهید شد [ ند ] و خواجه جلال ­الدّین محمود در عراق وفات یافت و خواجه جلال­ الدّین بایزید برادر خواجه  علاءالدّین هندو به وقت توجّه خراسان در سمنان وفات یافت . و خواجه عزّالدّین ابراهیم و خواجه عمادالدّین على را سربدالان در سبزوار به قتل آوردند و شیخ على در مصر وفات یافت و اکنون از فرزندان خواجه علاءالدّین ، محمّد بن خواجه علاءالدّین هندو و از فرزندزادگان خواجه علاءالدّین ، محمّد عبدالحقّ و رکن ­الدّین خواجه و شیخ محمّد ملکشاه و خواجه علاءالدّین عبدالمطلب و شیخ على و خواجه عمادالدّین ابراهیم در حال حیات ‏اند و از فرزندان خواجه علاءالدّین چون خواجه وجیه ­الدّین زنگى و خواجه جلال­ الدّین محمود و خواجه یوسف و خواجه داود و خواجه عبداللّه طاهر هیچ کس نمانده و اولاد خواجه علاءالدّین محمّد بعد از آنکه او را در قلعه کملى کبودجامه سربدالان شهید کردند پسران او خواجه محمّد و امیر على و امیر حسن طاهر و امیر حسین مطهّر مانده بودند . امیر على را سربدالان به قتل آوردند و خواجه محمّد و امیر حسن و امیر حسین وفات یافتند و از فرزند زادگان خواجه حسن و خواجه محمّد و خواجه حسین مانده و خواجه جلال­ الدّین منصور را در جنگ صدخرو سربدالان در شهور سنه ست و ثلثین و سبع مائه شهید کردند و خواجه غیاث­ الدّین هندو را نیز در سبزوار سربدالان به قتل آوردند و از فرزندان او سه پسر مانده و خواجه عزّالدّین سمنانى و خویشان ایشان خواجه عزّالدّین طاهر در کرمان وفات یافت و پسر او خواجه جلال ­الدّین یونس را عزیز مجدى به قتل آورد و پسران او على جعفر و علاءالدّوله ملازم بندگى حضرت سلطان شاه ولى خلد الله ملکه ‏اند و سلطان بایزید در هرات است . »

از متنی دیگر معلوم می شود که ابن یمین در جنگ سر به داران به اسارت درآمده و شیخ حسن جوری کُشته شده است .

در جنگ هشت سالۀ ایران و عراق کدام فرومدیها شرکت کردند ؟ پیشنهاد می شود شورای اسلامی روستا با دعوت از شرکت کنندگان در همایشی و با استفاده از نهادهای اعزام کننده و ... این مطلب را با نام و عکس و خاطره ای به صورتِ کتابی به ثبت برساند .

امروز دوازدهم شهریور 1397

درگذشت مفسّر قرآن

آمروز 29 اردیبهشت 1397

شهادت حسین عامری

حسین عامری از شهدای استربند ،

مادرش فرومدی است و دورۀ راهنمایی در فرومد بود و در منزل پدر بزرگش می نشست .

شکیبایی و شکوه یک پدر

قسمتی از نامۀ شهید علی­ اکبر شکوهی به خانواده ­اش

خدمتِ پدر و مادرِ گرامی سلام می ­رسانم و امیدوارم که حالتان خوب باشد و اگر از احوالاتِ فرزندِ حقیرِ خود جویا باشید الحمدُ لله سلامتی برقرار است و به دعاگویی شما مشغولم و هیچ نگرانی ندارم جُز دوری شما ولی کار برای خدا همه را آسان می­ کند ... پدرجان برای من ناراحت نباشید زیرا که اَجرِ خود را از دست می ­دهید ، مادرجان شما هم همین طور ، خود را نرنجانید .

وَ السّلامُ عَلی مَنْ اِتَّبَعَ الهُدی ـ 28 / 4 / 1364  

از بهمن 1364 که علی اکبر شکوهی آسمانی شد تا بهمن 1395 که پدرش هم به دیار بقا رفت 31 سال طول کشید .

31 سال صبر و سکوت ، حسین شکوهی آن چُنان از فرزندانش رضایت داشت که وقتی بیان می کرد من لذّت می بُردم .

در خاطره ­ای دیگر گفته بودم من بارها به خانه­ شان رفته بودم تا احوالی بپرسم .

دو بار آخِری که او را دیدم به سمتِ باغشان می­ رفت ، پیاده ، می ­گفت : می­ خواهم پیاده­ روی کنم .

وقتی من در کربلای پنج مجروح شدم ، تنها پدرِ شهیدی بود که به عیادتم آمد . این اواخِر یک بار برای بازگویی خاطراتش از خانِ فرومد به خانه­ شان رفته بودم . صریح خاطراتش را می­ گفت . وقتی قصّه به دادگاه کشید ، خواستم تا خاطراتش را امضا کند ، اسمش را نوشتم تا امضا کند ،

گفت : خودم اسمم را می ­نویسم .

گفتم : با خود گفتم شاید لرزشِ دست داشته باشی ؟

گفت : نه دستم نمی ­لرزد و امضا کرد .

شکیبایی و شُکوه یعنی همین !

وقتی از طرفِ خانوادۀ شهدا نامه ­ای علیه من نوشته شده بود ، گفت : ما که در جریان نیستیم ، آنجا هم امضا کرد که آن نامه جعلی است . وقتی نامه را برای امضا پیشِ پدر شهید معینی بُردم ، او هم امضا کرد که ما در جریان نیستیم و حاضریم با هزینۀ خودمان بیاییم مشهد ، آنجا هم شهادت بدهیم که ما از شما ناراضی نیستیم و نامه­ ای هم ننوشته ­ایم ! شهید و شاهد یعنی همین !

خدایا به والدینِ شُهدا صبر و شکیبایی بیشتر و آمرزش و رحمتِ گُسترده ­تر ارزانی دار . 

وصیّتنامه شهید حسن اکبریان

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

بسمِ ربّ الشّهداء

درود بر رهبرِ کبیرِ انقلابِ اسلامی ایران امام خمینی

وصیّتنامه حسنِ اکبریان که در راهِ اسلام جانِ خود را نثار کرد .

ملّت شهیدپرور من در راهِ خداوند و اسلامِ عزیز قدم نهادم تا شاید با این قطرۀ خون ، من بتوانم درختِ اسلامِ عزیز را آبیاری کنم .

پدرجان و مادرجان شما امانتی در دست داشتید و او را بزرگ کردید و این امانت را به صاحبش برگرداندید و همیشه دعایِ خیرِ شما این باشد که خداوند قبول کند و نشاید پدرجان در موردِ شهیدشدنِ من ناراحت بشوید که دشمن از ناراحت­شدنِ شما از فرصت استفاده می ­کند ولی گریه­کردن اشکالی ندارد چون شرکت در حماسه و روحِ هماهنگی من و نشاطِ من دارید .

من برای شما ملّت عزیز باید بگویم که : در این موقعِ اسلامی شدنِ کشورِ ایران لیاقتِ این را داشتیم که بیاییم در راهِ اسلام در سربازی نبرد کنیم با مزدورانِ بعثی و در این راهِ مقدّسِ اسلام کُشته بشویم . به گمانِ خودم شاید لیاقتِ این کار را هم داشته­ ایم .

پدرجان من که الآن به خدمتِ مقدّس سربازی آمده­ ام و تنها نبردِ من جهادِ در راهِ اسلام است و ای کاش جانِ دوباره­ ای می­ داشتم و در راهِ اسلامِ عزیز با مزدورانِ عراقی می ­جنگیدم .

شما ملّت شهیدپرورِ ایران فقط تنها پشتِ جبهه­ ها را نگه دارید که دستِ اجانب از آستین در نیاید و در کشور وحدتِ ما را به هم نزند و شما ملّتِ عزیز هوشیار باشید . خدا حافظِ همگی شما .

وَ السّلامُ عَلیکُم وَ رَحمَۀُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ   

تاریخ 16 / 11 / 1359

تقدیمی از سربازِ اسلام شهید حسنِ اکبریان

تاریخ شهادت ـــــــــــــــــــ

درود بر رهبرِ کبیرِ انقلابِ اسلامی امام خمینی که نگذاشت ما در خوابِ غفلت باشیم و ما را از این خوابِ سنگین بیدار کرد و این در راهِ مقدّس اسلام گام نهادیم .

مرگ بر آمریکای جهانخوار و صدّام آمریکایی که کشورِ ما را به فساد کشیده بود .

 

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

10 / 5 / 1362

باسمه تعالی

به نامِ الله یاری دهندۀ مستضعفان و به نامِ کسی که ما را به راهِ اسلام هدایت فرمود .

وصیتنامۀ خودم را می­ نویسم ـ حسنِ اکبریان گروهبان دوم

سلام بر رهبرِ کبیرِ انقلابِ اسلامی ایران امام خمینی راهبرندۀ جهانیان

من این لباسِ مقدّس سربازی را می ­پوشم و به جبهۀ حقّ علیه باطل می ­شتابم تا شاید بتوانم اسلام را از چنگالِ این کافرانِ بعثی و ابرقدرتها در بیاورم و من می­ روم تا ندای لبّیک یا خمینی را در جبهه­ ها سربدهم و همچون یک سربازِ اسلام بجنگم و به شما وعدۀ پیروز بودن را می ­دهم و  ان شاء الله به زودیِ زود آنها نابود خواهند شد و پرچمِ اسلام در سراسرِ جهان برافراشته خواهد شد .

باید بگویم که : هر فردِ مسلمانِ مسئول [ است ] که به جبهه بیایند و بر علیهِ کفّارها بجنگند .

باید بگویم که : راه ، راهِ الله است و  نشاید که راهِ شیطان را پیش بگیرید . ان شاء الله امیدوارم که راهی که می­ روید راهِ الله باشد .

پدرجان مقدارِ 10000 تومان که از دایی حسین می­ خواستم ، مقداری از آن باقی مانده ، در حدودِ 6 یا 7 هزار تومان است که باقی مانده و شما بگیرید و برای خودت خرج کن .

خدا حافظ ، دیگر عرضی ندارم جز سلامتی

به امیدِ برافراشته شدنِ پرچمِ اسلام در سراسرِ جهان

درود بر رهبرِ کبیرِ انقلابِ اسلامی ایران امام خمینی

مرگ بر آمریکا و شوروی و عراقِ صهیونیستی

شهید علی خرّمی

 

وصیّتنامه شهید علی خرّمی

با درود بر رهبرِ بزرگِ انقلابِ اسلامی

و درود بر شهیدانی که به خونِ خود نهالِ اسلام را آبیاری نمودند .

درود بر تمامی رزمندگانِ جبهه ­های حقّ علیه باطل

درود بر تمامِ ملّت مسلمانِ ایران

درود بر پدر و مادر عزیز و مهربانم و نورِ چشمانم

به تمامِ فامیل ­ها و دوستانِ عزیزم سلام برسانید و خدا حافظی نمایید .

پدر و مادرم هرگز از یادِ امامِ عزیزمان غافل نباشید و اسلام را یاری کنید و هیچ برای من غمگین نباشید که روحم از این بابت رنج و عذاب خواهد دید .

مادرم ، پدرم ؛ لباسِ سیاه نپوش و گریه نکن و به سینه نزن که باعثِ شادی و خوشحالی دشمنانِ اسلام و قرآن می ­شوید .

عزایِ مرا به صورتِ معمولی بر پا کنید و به یادِ بی­کسی حسین (ع) که حتّی کَفَن نداشت باشید .

و هیچ ­گونه بی­ عدالتی در جامعۀ خود نشان ندهید .

مادرم هیچ ­گونه ناراحت نباش چون امانتی بیش نبودم که خداوند مرا به شما داد و او الآن این امانت را از شما گرفت و از این بابت بسیار خوشحال بودم چون راهم را شناختم .

از تمامِ فامیل ، دوستان ، حزب­اللهی­ ها حلالیّت می­طلبم و از خدایِ بزرگ برای من طلبِ آمرزش نمایید .

مرا در قبرستانِ فرومد یعنی پُشتِ معصوم ­زاده به خاک بسپارید .

در پایان خدمتِ برادرانم ( محمّد و حسین و علی ­رضا ) و خواهرِ عزیزم ( سکینه ) سلام می ­رسانم که همیشه به یادِ شما بودم .  

نوشته شده روز  20 / 4 / 1361  در جبهۀ کوشک

 

شهید غلامرضا صادقی

بِسْمِ الله الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

وصیتنامۀ بندۀ ناچیزِ خدا غلامرضا صادقی

سلام بر جُندالله ، سلام بر رسول ­الله (ص) ، سلام بر ثارالله ، سلام بر حسین (ع) ، سلام بر مهدی (عج) ، سلام بر روح­ الله .

و سلام بر تمامیِ شُهدایی که هدفی جُز الله نداشتند . از شُهدای کربلا که سردارِ آن که سیّد الشّهداء حسین بن علی (ع) که با حرفِ حقّ با یزیدِ زمانِ خود مبارزه کرد و بر سرِ عقیدۀ خود شهید شد و تا به امروز که حسین زمانِ ما گفته : تمامِ جوانان به جبهه بروند .

و از نوجوانِ سیزده ساله که خود را زیرِ تانکِ دُشمن می ­اندازد و یا پیرمردِ هفتاد ساله­ ای که حاضر می­ شود جانِ خود را در راهِ انقلابش نثار کند .

و سلام بر خانوادۀ عزیزیم و درود بر پدرم و مادرم ، اِن شاءَ  الله که شما از من راضی باشید .

و هر فردِ مسلمان واجب است وصیّتنامۀ خود را بگوید و بنویسد و من چند کلمه صحبت می­ کنم .

پدرم و مادرم !

شما مسئولیّت بسیار بزرگی داری [ دارید ] و آن این است که خواهر و برادرانِ مرا تا می ­توانید در مسیرِ اسلام بهتر تربیت کنید و با قرآن و محبّتِ اهلِ بیت آنها را تربیت کنید و به جامعه تحویل دهید .

بابا !

اگر خدا قبول کرد که من پیشِ خودش بروم مبادا یک لحظه ناراحتی و بی­ تابی کنید که دیگر پسرِ بزرگ ندارید امّا این طور نیست بلکه صدها پسر داری که در مکتبِ حسین بن علی (ع) درس خوانده­ اند و کتابِ آنها قرآن است .

و چند مسئلۀ مهمّ می ­گویم انشا الله [ اِن شاءَ  الله ] اینها را عمل کنید .

1ـ پس از شهادتِ من اگر جنازه­ ام آمد لباسِ سفید بپوشید بابا و بخندید . در تشییعِ جنازۀ من فکر کنید که عروسیِ من است و می خواهم در تشییعِ جنازه ­ام سخنرانی کنید تا هر چه منافقِ داخل و خارجی است با هر کلمۀ حرفِ شما پا به فرار بگذارد .

ـ و دیگر دومین مسئلۀ که خیلی مهمّ است اگر سپاه برایِ من پولی آورد از سپاه نگیرید که من در آن دنیا رو به رویِ معلّم آقا امام [ حسین ] خجالت می ­کشم و جلوِ  علی­ اکبر و حضرتِ قاسم و بالاتر از همه فاطمۀ زهرا خجالت می­ کشم .

بابا !

اگر من از کسی پولی می­ خواهم و یا بدهکارم بدهید و اگر من شهید شدم و نتوانستم به کربلا بروم شما توانستید بروید و سه مرتبه با صدایِ بلند بگویید :

« اَلسّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِالله » و سه مرتبه بگویید : « یا حُسَینِ شَهید »  

ـ و مبادا برای چیزی بگویید : « من شهید داده ­ام ، من جوان داده­ ام ، من چکار [ چه کار ] کرده ­ام . » تو برایِ خدا جوان داده­ ای نه برایِ کَسی دیگر .

و امّا مادرم ، پارۀ جگرم !

خدا را شُکر کُن که جوانت در راهِ خدا شهید شد و نه در راهِ شیطان و در راهِ خدمتِ اسلام تحویلِ جامعه دادید .

و امّا برادرانم علی ، مهدی و محمّدهادی !

باید حرفهایِ بابا را گوش کند [ کنید ] و عمل کند [ کنید ]  و دیگر نمازِ خود را تَرک نکند [ نکنید ] .

و یک پیامِ دیگر به برادرانم که همیشه طرفدارِِ حقّ باشند یا پیروز شوند بالأخره هر دو [دویِ ] آنها پیروزند [ پیروزی است ] .

 و یک پیام به مردم : 

آنهایی که رفتند کارِ حسینی کردند و آنها که ماندند باید کارِی زینبی کنند و گرنه یزیدیند !

هر کَس برفته جبهه­ ها این راز خواند : ای عاشقان تا کربلا راهی نمانده

غلامرضا صادقی 12 / 12 / 1362

 

 

 

 

شهید محمّد مهدی عسکری

 

 

حسین عسکری فرزند قربانعلی ( متولّد 9 / 12 / 1311 ) پدر شهید محمّد مهدی عسکری هم در حین بُردن تدارکات به جبهه در تاریخ 13 / 3 / 1363 در جادّۀ گرمسار تصادف کرد البتّه شهادتش مورد تأیید قرار نگرفته است .

شهید محمود خیری / خیروی

شهید محمود خیروی در تاریخ 30 / 10 / 1365 به شهادت رسیده و این نامه را یک روز قبل از شهادتش نوشته است .

بسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

خدمتِ پدر عزیزم سلام عرض می ­کنم .

پس از تقدیمِ عرضِ سلام و سلامتی شما ، امیدوارم که حالت خوب بوده باشد و چُنانچه جویای احوالات اینجانب را خواسته باشید حالم خوب و به دعاگویی شما مشغول می ­باشم .

خدمتِ برادرِ عزیزم و مادرِ مهربانم سلامِ زیادی می­ رسانم .

خدمتِ دایی محمّد و دایی رمضان را سلامِ زیادی می ­رسانم .

خدمتِ عمو محمّد و عمو نوروز را سلامِ زیادی می ­رسانم .

خدمتِ مادرِ اسماعیل را سلامِ زیادی می ­رسانم .

خدمتِ حسن انوری را سلامِ زیادی می­ رسانم .

خدمتِ حسن علی عمو را با خانواده سلامِ زیادی می ­رسانم .

خدمتِ دوستِ عزیزِ خودم میثم مُرادی و ابوالحسن مُرادی را سلامِ زیادی می­ رسانم .

خدمتِ تمامی دوستان و همسایگان را سلامِ زیادی می­ رسانم .

باز هم خدمتِ برادرِ عزیزم ، نورِ چشمم سلامِ زیادی می­ رسانم و خیلی دلم تنگ شده است .

مادرجان دلواپسِ من نباشید من حالم خوب است ، مادرم من معلوم نیست که کِیْ مرخّصی بیایم چون من در عملیّات کربلای چهار و پنج بودم و الآن هم داریم کار می ­کنیم . مادرم دلواپس نباشید .

خوانندۀ این کاغذ را سلامِ زیادی می­ رسانم .

اگر این نامه اشکالی دارد ببخشید چون با عجله نوشتم . خدا حافظ .

29 / 10 / 1365

نامه اشکال املایی زیاد دارد که اصلاح شد ، تصویر اصل نامه هم درج شد .

چند عکس از سیّد سعید سیوانی عزیز

به هر حال توانستم با سیّد سعید سیوانی عزیز تلفنی صحبت کنم و او برایم چند قطعه عکس بفرستد .

او امسال به حجّ رفته و در فاجعۀ منا پاهای عاریه ایش را جا گذاشته است ! چون قصدِ مسافرت برای نصبِ پاهای مصنوعی اش را دارد ، عکسها را درج می کنم تا خودش عکسها را قبل از مسافرت ببیند .