عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

اوّل فکر کردن بعد سخن گفتن

اوّل فکر کردن بعد سخن گفتن

دورۀ دانشجویی پیگیر حقّ التّدریس بودم ، در ناحیّۀ چهار مشهد به مدرسۀ راهنمایی طالقانی رفتم ، مدیر مدرسه آقای محمّدحسن احمدی گفت : ما معلّم لازم داریم ولی یک مشکلی با دانشجویان داریم که در تِرم دوّم برنامه­ شان به هم می ­خورد و تدریسشان را ادامه نمی­ دهند ما هم دستمان به جایی نمی ­رسد و می مانیم که وسطِ سال تحصیلی چکار کنیم ؟ شما اگر قول می­ دهی که هر روزی را که الآن پیشنهاد می ­دهی تا آخِر سال عوض نکنی و بیایی ما می ­پذیریم .

من مقداری فکر کردم و با خودم اندیشیدم که در تِرم آینده چه درسهایی باید انتخاب کنم و با کُدام اَساتید است و اگر با مشکلی برخورد کنم کدام اساتید برای حضور در کلاسِ درس سختگیری نمی ­کنند . البتّه مدرسه چرخشی بود یعنی یک هفته صبح و یک هفته بعد از ظهر بود .

بعد به مدیر مدرسه قول دادم که باشد من دو روزی که الآن مشخص کنم تا آخِر سال تحصیلی تغییر نمی ­دهم .

مدیر مدرسه گفت : من حرفت را قبول دارم و شما را برای تدریس می پذیریم چون اوّل فکر کردی و بعد پاسخ دادی ، اگر به قولَت وفادار نبودی بلافاصله پاسخِ مُثبَت می­ دادی همین که فکر کردی و برآوُرد کردی آیا می ­توانی یا نه ؟ بیانگر این است که به قولِ خودت متعهّد هستی !

کنار جادّۀ کاهک منتظرِ ماشین بودم ، از فُرصت استفاده کرده و کتابی می­ خواندم تا ماشینی برسد . رانندۀ ماشینِ سنگینی تُرمُز کرد و من دربِ ماشین را باز کردم و بالا رفتم ، سلام کردم و نشستم ، چون قیافه ­ام به دانشجوی الهیات می ­خورد پرسید : حرامهای مُؤبَّد کدام­هاست ؟

من پرسیدم : مُؤبَّد یا مُعَبَّد ؟

توضیح داد که مؤبَّد . بعد ادامه داد که من نیاز به مسافرکشی ندارم ، دیدم که کتاب می­ خوانی ، گفتم سوارِ ماشین شوی تا این مسیر را با هم صحبت کنیم و من تنها نباشم ، امّا می ­بینم که آدم فهمیده و با سوادی هستی ، اوّل می ­خواهی که سؤال را درست متوجّه شوی بعد جواب بدهی ، آدمهای بی ­سواد بلافاصله جواب می­ دهند هر چند سؤال برایشان جا نیفتاده باشد !

در فرومد در خانۀ مدیر دبیرستان محمّدرضا تیموری نشسته بودیم یکی از همشهریانش که کارمندِ ادارۀ کشاورزی بود آنجا بود ، آقای تیموری رو به همشهری ­اش کرد و گفت : ایشان اهلِ مطالعه است و ... بعد آن مهمان از من پرسید : برای من این سؤال مطرح است که ؛ اگر امام رضا نمی­ دانسته که در انگور زهر هست چرا می ­گویند : امام به همه چیز عِلم دارد ؟ و اگر امام می­ دانسته که در انگور زَهر هست چرا آن را خورده و با اختیار تَن به کُشتن داده است ؟

من تأمّلی کردم و گفتم : مولوی می­ گوید : ... بعد آن مهمان گفت : خودِ این رفتارِ شما نشان می ­دهد که اهلِ مطالعه هستی چون بلافاصله جواب ندادی اوّل فکر کردی و بعد جواب دادی !

محمّدرضا ولیخانی

آن سالها وقتی تعطیلات عید نوروز فرا می­ رسید ، همۀ معلمان برای دانش ­آموزان تکلیفِ عید نوروز تعیین می ­کردند ، معمولاً از دانش ­آموزان می ­خواستند که از اوّل کتابِ فارسی تا دو سوم کتاب که تدریس شده بود ، مشق بنویسند ، ما دانش ­آموزان در خانۀ یک نفرمان دورِ هم جمع می ­شدیم و در نصفِ روز یا یک روز تمامِ مشقهایمان را می ­نوشتیم ، و یک دفتر را پُر می ­کردیم ، معمولاً تُند می ­نوشتیم و بد خطّ ، دنبال آن بودیم که زودتر تمام شود ، گاهی نوشتنِ تمریناتِ حساب هم بود ، بعضی معلّمها هم عادت به جریمه دادن داشتند که آن هم به نوبۀ خود در بدخطّی دانش ­آموزان بی ­تأثیر نبود . برای اینکه مشقهای عید زودتر تمام شود ، بچّه­ ها دست به دامانِ تقلّب هم می ­شدند ، مثلاً یکی از دانش ­آموزان می ­گفت : از حرفِ « و » که در سطرِ سوم هست به حرف « و » در سطر هشتم بروید ، اگر معلّم متوجه شد بگویید : من تا اینجا که نوشته بودم ، مادرم صدایم زد که بچّه را بگیرم وقتی آمدم اشتباه کردم فکر کردم سر خطّم اینجاست !

ما معمولاً از این معلّمها می ­ترسیدیم ، اگر معلّم را در کوچه می ­دیدیم فرار می ­کردیم که ما را نبیند و بعد بازخواست نکند که چرا در کوچه بودی و دنبالِ درس نبودی !

سال چهارم ( 1357 ـ 1356 ) و پنجم ابتدایی ( 1358 ـ 1357 ) ما معلّمی داشتیم به نام محمّدرضا ولیخانی ، او معلّمی خوش­ چهره و خنده ­رو بود ، او به ما گفته بود : وقتی در کوچه مرا می ­بینید فرار نکنید اگر از کنارِ من ردّ شُدید سلام کنید ! من بعد از گذشت چهل سال صورتِ خندان و زیبایش را به خاطر دارم . تا آنجا که به یاد دارم او دانش ­آموزان را کُتک نمی ­زد ، من که در طولِ آن دو سال هیچ گاه از او کُتک نخوردم . او یک کارِ بزرگِ دیگر هم کرد ، در روزگاری که خیلیها مُقلّد بودند و از خود طرح و ایده­ ای نداشتند ، وقتی بچّه ­ها از مشق و تکلیفِ عید گفتند ، در پاسخِ بچّه ­ها گفت : تعطیلاتِ عید برای استراحت کردن است نه برای مشق نوشتن ! بروید خوش باشید . من برای آقای محمّدرضا ولیخانی در دنیا و آخِرت حسنه آرزو می ­کنم که مردِ فهمیده ­ای بود .

یک کار خوب دیگر

ابتدای جادّۀ کاهک به فرومد ، محلّ محو زبالۀ کاهک شده و منظرۀ نامطبوعی را به وجود آورده بود ، شورای اسلامی فرومد با تدبیر این مشکل را حلّ کرد و آن چهرۀ زشت از بین رفته است . از اعضای محترم شورای اسلامی فرومد و کاهک سپاسگزاریم .



قطره به دریا

آن تُرکِ یَغمایی نِگر ، دلها به یَغما می ­بَرَد

آن زُلفِ بی ­آرام بین ، که­ آرام جانها می ­بَرَد

هر صُبحدَم بادِ صَبا ، از زُلفِ مُشک ­اَفشانِ او

آرَد نسیمی سویِ ما ، هوش از دلِ ما می ­بَرَد

بادی که وقتِ صُبحدَم ، از خاکِ کویَش می ­وزَد

حَقّا که در جانپَروَری ، آبِ مَسیحا می ­بَرَد

از خوابِ مَستی صبُحدَم ، چون سَر بَر آرَد ماهِ من

خورشیدِ تابان از رُخَش ، نورِ مُصَفّا می ­بَرَد

معشوقِ سیم اَندامِ من ، در دل ندارد جُز جَفا

لیکن دلِ عُشّاق را ، اندیشه صد جا می­ بَرَد

چشمِ وی از هر گُوشه ­ای ، صد دل بَرَد در لَحظه ­ای

چشمِ بَد از وی دور باد ، اَلحَقّ که زیبا می ­بَرَد

تا کِی به بازارِ غَمَش نقدِ رَوان گَردد زیان

ز این سان که با زُلفَش دلم ، دستی به سُوْدا می ­بَرَد ؟

گفتی : مَرو اَندر پِی ­اش ، که­ او هست بَس نامهربان

ای بی ­خَبَر آخِر ببین ، من می ­رَوَم یا می ­بَرَد ؟

گفتم بدو که : ابن ­یمین ، جان تُحفه می­ یارَد به تو

خندید و گفت : از بی خودی ، قَطره به دریا می ­بَرَد

دیوان ابن یمین ، ص 217 ـ 218

زیره به کرمان بُردن

ضرب المثل

قطره به دریا بُردن

زیره به کرمان بُردن

خُرما به بصره بُردن

فلفل به هندوستان بُردن

در دیوان ابن یمین فریومدی