عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

کار در باغ به همراه مادر

هفته ­ای که گذشت را اختصاص به کار در باغ داده بودم ، باغ خلوت بود و مناسب برای کار ، برگهای پاییزی را که پای درختان و توی جویها و حاشیه ­ها ریخته بود سر و سامان دادم تا مانع آبیاری نباشد . فریزها را که در حالِ گُسترش بودند تا پنجه بر همه جا بیندازند ، از ریشه درآوردم تا فراگیرتر نشوند ، چوبهای خشکِ بُریده شده را شکستم و دسته کردم ، آنها را با طناب یا چادرشب بستم و با یک نیسان به خانه آوردیم برای تنور و پُختِ نان ، مادرم هم در این کارها همراهی می ­کرد . وقتی فریزها را می ­کولیدم او ریشه­ ها را جمع می ­کرد . وقتی چوبها را می ­بُریدم او چوله ­ها را دسته می ­کرد . وقتی برگها را جمع می ­کردم او سر کیسه را می ­گرفت . وقتی چوبها را توی ماشین ریختم او روی سکّو را جارو کرد ، وقتی چوبها را داخل حیاط بُردم او دربِ حیاط را جارو کرد . مادرم خوشحال شده بود که هم باغ تمییز شده و هم هیزم تنورش جور شده است . 

کار در باغ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درو جو ( خاطرۀ وارده )

درو جو

خاطرۀ وارده ـ مرضیّۀ صالح

یک روز خانۀ پیرزنی کوچه جنانی بودیم صحبت از درو شد

گفت : ما دوکلّه زمین بزرگ داشتیم هر کدام ۹ ـ ۱۰ تا خویر بلند قد داشت آن سال پدر ومادرم بیمار بودند ونتوانسته بودند که کار درو را انجام بدن

پدرم غصه می خورد که جوها دارن کله میکنن..

می خواست دروگر بگیرد تا درو کنند ولی پولی هم در بساط نداشت من آن موقع دختری دوازده سیزده ساله بودم گفتم : بابا غمت نباشه خودم درو می کنم پول دروگر را بده به خودم

گفت : نه کار تو نیست باباجان تا تو بجنبی جوها از بین میره ، همه درو کردن

گفتم : از فردا شروع می کنم ، تا دو روز وقت بده اگه راضی نبودی دروگر بگیر

بالاخره راضی شدند ، ساعت ۶صبح می رفتم تا ۱۰ ، آب و روزِبَنی با خودم می بردم ، غروب هم ۴ می رفتم تا ۷ ، تا یک هفته تو خویرها می پَلقیدم تا تمام شد

وقتی پدرم دید دست به پشتم زد و گفت : خیر از جوونیت ببینی ، روسفیدم کردی

من که با تعجّب به حرفهایش گوش می دادم در ذهنم باغ خودمان را تصوّر می کردم

آخر باغِ ما ( البتّه اجاره ای بود ) مثل باغ این بنده خدا بزرگ بود داشتم فکر می کردم چه طور تنهایی تو اون سن کم  تونسته این همه رو درو کنه ؟!

وقتی نگاه متعجّبم را دید گفت :ها برِّم نگا مکو کی از پا به در رفتم دخترا او وَخ دختر نبیِن شِری(شیر) ببین بره خودشه

من که به شدّت تحتِ تأثیر قرار گرفته بودم خواستم مثلِ این شیر دختر عمل کنم

همان روز با خواهرم رفتیم باغمان هنوز درو را شروع نکرده بودیم. علف درویی که زیر چادرم قایم کرده بودم در آوردم و برای شروع کوتاه ترین خویر را گرفتم و در مقابل غُرغُرهای خواهرم که می گفت : تو چه کار داری به درو ؟ اجازه گرفتی ؟

به هر جان کَندنی بود تمام کردم .

رفتیم خانه می خواستم تا تمام باغ !!! را درو نکردم به والدینم نگویم

رفتم سراغ مادرم که در آشپزخانه بود

گفتم : مامان کِی می روی باغ ؟

گفت : چند روز دیگه

گفتم : می ذاری من امسال همه باغ رو درو کنم ؟

گفت : برو درست رو بخون تا قبول بشی بعداً که امتحانت تموم شد درو کن

گفتم : ولی من امروز شروع کردم به درو !!

گفت : درو ؟؟ کجا رو درو کردی ؟ کی به تو گفت بری درو ؟

گفتم : خویر کنارِ خنه کول

گفت : هنوز جوها خوب نرسیده ، اخه چرا بدونِ اجازه درو کردی ؟

فرداش بابا رفت همه جوهایی که درو کرده بودم آورد و برای گاو و گوسفندا ریخت

خوب شد نخود در دهانم نم نکشید و گفتم و گرنه همۀ جوهای باغ را نرسیده به فنا داده بودم !

امروز 20 اردیبهشت 1397

کُشته شدن خواجه علاء الدّین محمّد فریومدی ـ وزیر خُراسان

امروز 20 اردیبهشت 1397

کُشته شدن خواجه علاء الدّین محمّد فریومدی ـ وزیر خُراسان

باغ صفرعلی

دوست داشتم زمستان 1392 بیایم وسطِ باغ را که جو کاشته می­ شد درخت بکارم به پدرم گفتم : می­ خواهم بیایم باغ را درخت بکارم . پدرم خوشحال شده بود و به دخترِ برادرش گفته بود زمین را جو نکارید که مهدی می­ خواهد بیاید درخت بکارد ولی کارِ اداری امکانِ درختکاری نداد در نوزدهم اردیبهشت ، آخِرین مرتبه ­ای که با پدرم به باغ رفتیم پدرم از من خواست که دنبالش راه بروم ، مرا  دورِ باغ چرخاند و همۀ بوته­ ها و درختها را با نام نشانم داد . گفته بودم که من ابتدا جلوِ پدرم افتادم ولی بعد افسارِ نفسِ امّاره را گرفتم و گفتم : پدر گفت : دنبالِ من بیا ، نگفت جلو من راه بیفت ! پدر سفارشهایش را کرد و با هم راهی مشهد شدیم ، یک ماه بعد غزلِ خداحافظی را خواند .

اسفند 1393 که من بازنشست شده بودم یک ماهی برای باغ وقت گذاشتم . ابتدا تراکتوری را گفتم تا در زمین چند جویۀ درست کند بعد با بیل خاکها را برداشتم ، بعد در هر جویه با فاصله گودالی کَندم تا درخت بکارم ، صد تا گودال در هشت جویه کَندم و نهالهای انار ، انگور ، انجیر ، گردو ، گُلابی ، آلبالو ، گیلاس ، سیب ، زردآلو ، هلو ، ... کاشتم . همزمان مادرم برگهای خشک را جارو کرد و با چادرشب در یک جا جمع کرد ، برف آمده بود و هوا سرد بود و چای می­ چسبید . آشغالها آتش زده شد تا باغ صاف و مرّتب شود .

دو ردیف انجیر ، دو ردیف انگور ، دو ردیف هم انار ، دو ردیف هم درختانِ دیگر ، نوبتِ آبیاری شد مشکلاتِ آبیاری مرا  بر آن داشت که برای جوی اصلی طرحی اساسی بریزم . سنگهایی که برای کَرت بود همه را درآوردیم و با بلوک جوی را درست کردیم با عرضِ دو متر فاصله ، دیوارۀ دیگری ساختیم و در بینِ آن چهار محلّ برای ورودِ آب به جویه ­ها ( کَرت ) گذاشتیم . چهار کِشُو ( بَرق ) هم نصب کردیم . کنارِ سکّو هم با فاصله ، چند تیر چوبی نصب کردیم ، تیرها را در قسمتِ بالایی سوراخ کردم تا امکان اتّصال سیم در آن باشد . نحوۀ آبیاری را به سَبکِ غلام گردش در آورده بودم . حالا دربِ ورودی و دیواری که خراب شده بود باید درست می­ شد و روی جوی آبی که در کوچه از جوی اصلی منشعب می­ شد باید پُل زده می­شد . اصطلاحاً یک « سونه » درست شد .

درختهای توت را هَرَس کردیم و درختانِ تاک را از روی درختانِ توت که خیلی بالا رفته بود و چیدن انگورهایش مشکل بود پایین کشیدیم و آنها را هم یک نفر هَرَس کرد . اصطلاحاً « بیرَو » شد . بینِ تنۀ درختان که تیرهایی گذاشته بودم و چَفت زده بودم ، سیمِ مفتول کشیدم و بین تیرهایی هم که کنارِ سکّو عَلَم کرده بودیم شاخه ­های درختان انگور را قرار دادم .

دیوارِ ضلعِ شرقی کوتاه و خراب و گوسفندرو بود باید درست می­ شد شروع به بنّایی کردیم و چهار ردیف با بلوک کار شد و یک متری هم با آجُر کار شد و درختانِ انار نَفَسی تازه کشیدند . همزمان یک چاه هم برای سرویس بهداشتی کَنده شد .

نهالها جوانه زده بودند و گُلهای آفتابگردان خودرو ، سبز شده بودند و باغ را سرسبز کرده بودند . جویه­ ها هم پُر لوبیا بود . خارها هم موقعیّت جَوَلان پیدا کرده بودند . دربِ سمتِ خانه­ ها هم با دیوارش درست شد .

درختانِ انگور و انار و میوه ­های دیگر گرفته بود امّا اَنجیرها مثلِ پیروانِ اِنجیل رُهبانیّت پیشه کرده بودند ، جایشان را درختانِ گردو و زردآلو و عَلَف خِرس ( زالزالک ) و ... کاشتیم . علفهای خودرو هم هر جا که دلشان بخواهد سر در می­ آورند . آبیاری باغ راحت شده و درختان نیاز به کودبار دارند .

کنارِ دیوارِ ضلعِ جنوبی ، سمتِ قبله هم باید پایه ­اش قوی شود که با این کار راهروی هم برای آمد و رفت درست می ­شود ، پلّه ­ای هم برای چیدنِ میوه­ ها جور می­ شود ، امکانِ نصب چند پایه ( گَزَه / قیّم ) هم برای درختانِ قدیمی خصوصاً انگورها فراهم می­ شود .

کم کم در جستجوی یک نام هم برای باغ می­ افتم . باغ از پدر و جلوتر از آن از پدر بزرگم بوده ، مرحوم صفرعلی یاقوتیان ، پس نامِ باغ را ( باغِ صفرعلی ـ باغِ یاقوت ) می­ گذارم تا نامِ نیاکانم زنده بماند .

سکّوی باغ مرحله به مرحله نشان می ­دهد که باید کاملتر شود . روی سکّو سیمان شود ، دیوارۀ سمتِ دیگر سکّو چیده شود ، دیوارِ ضلعِ غربی هم خراب و دوباره درست شود ، عجبا یک متر تا یک متر و بیست سانت که فضا پِرت شده بود قابلِ استفاده شد . حالا جای مناسبی برای « سیزده به در » یا یک نشستِ دوستانه یا نصبِ چادر یا ... فراهم شده است .

هَرَس باغ که کار یک سال نیست ، باغ هر سال هَوَسِ هَرَس دارد ، اگر دردِ پا عارضِ مادر نشده بود و مادر مثلِ سالیانِ قبل نان می ­پخت ، چوبِ آتشِ تنورش فراهم بود !

از کوچه باغ هم یادمان نرود ، جوی وسط کوچه به کنار کشیده شد و کُلّ جوی از سرِ چهار راه اَعلا عینیان تا آخِر کوچه که صدمتری هست با بلوک کار شد ، کنارۀ جوی پُر خاک شد تا هموار شود و دو اتاقِ انتهای کوچه خراب شد تا محلِّ تردّد گُشادتر باشد .

این گزارشی از چهار سال کار است که من همچُنان دنبالِ پدر دور باغ می ­روم و او تک تکِ بوته­ ها و درختها را با نام نشانم می­ دهد . گاه در حین کار به یادِ پدر می ­افتم و آن همه شبهایی که برای آبیاری به باغ آمده است ، یا سالی که یک تختخواب برایش گرفتم و در زیرِ درختانِ توت ، روی جوی آب گذاشتم و پدر بیشتر اوقاتش در باغ بود و شبها هم در باغ می ­خوابید تا مواظبِ گاوها باشد . یادم می­ آید که پدر باید زمین را بعد از شخم­ زدن ماله و هموار می­ کرد ، او مرا که سنّ کمی داشتم تشویق می­ کرد بیا برویم تا سوارِ ماله شوی ، ریسمانِ ماله را به دوشش می­ انداخت و مرا سوارِ ماله می­ کرد ، من به جای خوشحالی ناراحت می ­شدم که پدرم نَفَس نَفَس می ­زند ، یک بار پدرم تعریف می­ کرد : با محسن که آن وقتها سه چهار ساله بود به باغ آمدیم ، همین که واردِ باغ شدیم ، محسن پُرسید : بابا من و تو الآن چی هم می ­شویم ؟ می ­خندید و می­ گفت گفتم : ما با هم دوست هستیم !

من در باغ با نَفَس نَفَس­های پدرم نَفَس می­ کشم ، گاهی آرزو می­ کنم : کاش پدرم زنده بود و خودش می ­آمد در سنّ پیری باغ را بدونِ نیاز به بیل آبیاری می­ کرد . زیرِ درختانِ توت می­ نشست و همینجا می ­خوابید ، دریغا دریغ !     

ان شاء الله عکس هم درج می شود .

شاخه ها

باغها را گر چه دیوار و در است

از هواشان راه با یکدیگر است

شاخه ها را از جدایی گر غم است
ریشه هاشان دست در دست هم است

قنات بازار

آب بازار

یکی از قناتهای قدیمی فریومد که با قناتِ کوشک ، « هر دو آب » را تشکیل می دهد ، کاریزِ بازار است . مظهرِ این قنات کنارِ مسجدِ جامع است که دیدگان را روشنی می ­بخشد ، مردم هر سه محلِّ بالا ، پشند ، جنان از آبِ این قنات بهره ­مندند ، این قنات سالها خشکیده بود ، همتّی می ­خواست که دوباره احیا شود ، احیای آبِ قنات هم از جنبۀ کشاورزی مهمّ است و هم از دیدگاه زیبایی کوچه ­هایی که آب در آن جاری است . بیشترِ مردمِ روستا آشامیدنِ این آب را بر آبِ لوله ­کشی برتری می ­دهند . احیای این آب از بُعد تاریخی ، احیای تاریخِ فریومد هم هست .

آبِ قنات بازار چون همپای آبِ قناتِ کوشک است و « هر دو آب » را به وجود می ­آورد یک مدار دارند ، هر دو بر مدارِ 14 شبانه­ روز است . یعنی کسی که شش ساعت آب دارد ، هر 14 شبانه روز ، شش ساعت یا هر هفته سه ساعت آب می ­بَرد .

چند نفر که اقدام به احیای آبِ قنات کرده ­اند ، مدارِ آب را از 14 به 16 بُرده­ اند و 48 ساعت یا دو شبانه روز آب را بدونِ رضایت و اطّلاع اکثرِ مالکان به مبلغِ 40 میلیون تومان فروخته ­اند تا هزینۀ احیای قنات کنند . 

افرادِ اصلی که این آب را احیا کرده ­اند کتباً نوشته ­اند که برای احیای آب تا کنون حدودِ 85 میلیون تومان هزینه­ کرده اند یعنی علاوه بر آن 40 میلیون تومان ، 45 میلیون تومانِ دیگر هم هزینه کرده ­اند .

آنها برای اینکه این پول را تهیّه کنند به مالکان بابتِ هر تشتۀ آب 40 هزار تومان حَواله کرده ­اند . برای صحّت هزینۀ 85 میلیون تومان نیاز به صورتحساب و کارشناس هست ولی به فرضِ صحّت آن ، مبلغِ حواله شده به مالکان را حساب می ­کنیم . البتّه خودشان می ­گویند از شن ­شویی معدن هم 10 میلیون تومان گرفته ­اند چون به آنجا آب می ­دهند . این را هم در فرضِ صحّت که فقط 10 میلیون تومان گرفته­ اند حساب می­ کنیم . سالِ زراعی گذشته 5000000 تومان بابتِ آن دو شبانه ­روز محاسبه شده است .

 

چوب گز فرومد


 

چوب گَز فرومد 86 صدمِ متر است .

یک مَن زمینِ زراعی در فرومد 200 چوب گَز است .

172 = 86 × 200

پس یک مَن زمین زراعی در فرومد معادلِ 172 مترِ مُربّع است .

مثال :

یک قطعه زمین با عرضِ 38 متر و طولِ 47 متر چند من است ؟

1786 = 47 × 38

38 / 10 = 172 ÷ 1786

یک قطعه زمین با عرضِ 38 متر و طولِ 47 متر چند مَن است ؟ 38 / 10

دَه مَن و سی و هشت  صدم مَن

با این احتساب که هر من 172 متر مربع است ، یک چارک یا دَه سیرِ آن 43 متر مربّع است .

سه پیشنهاد در بارۀ کتابخانۀ فریومد / فرومد

باسمه تعالی

اداره کُلّ ...

موضوع : کتابخانۀ فرومد

در سال 1373 کتابخانۀ فرومد با نامِ « شیخ حسن جوری » تأسیس شد بعدها این نام « ابن یمین فریومدی » شد . شیخ حسن جوری و ابن ­یمین هر دو مربوط به قرنِ هشتم هستند که در سیزدهم صفر 743 در جنگی شیخ حسن کُشته شده و ابن ­یمین به اسارت درآمده و دیوانش هم به یَغما رفته تا اینکه دوباره آن را فراهم آورده است . یکی دیگر از دانشمندانِ فریومد « حکیم ­الدّین محمّدبن علی النّاموس الخواری الفریومدی » است که همزمان با ابن ­یمین بوده ، کتابهای « تُحفۀ جلالیّه » ، « حدائق الوثائق » ، « الحکمة فی الادعیّة و الموعظة لِلاُمّة » و ... از او به یادگار مانده ، در شاعری نیز ابن ­یمین او را به داوری قبول داشته است .

ابن ­یمین در ماهِ رجبِ سال 732 هجری دارالحدیثِ حکیم­ الدّین که احادیث پیامبرِ مصطفی را در خود جمع کرده به سانِ گوهرهایی دانسته که در صدف جمع شده است .

حبّذا دارالحدیثی کز مَعالیّ و شَرَف

زیبد ار دارد به مِهر و مَه شَرَف

بَس که دُرِّ شاهوار از بَحرِ طبعِ مصطفی

جمع شد در وی زِ گوهر پُر برآمد چون صَدف

 و در قصیده­ ای دیگر وقتی به کتابحانۀ حکیم ­الدّین راه می ­یابد ، می ­گوید :

سویِ دارالکُتُب خود راهیم داد از مَکرُمَت

تا در او دُرجی پُر از دُرّ و مَعانی یافتم

از نام ابن ­یمین برای نامگذاری در جاهای مختلفِ کشور و داخلِ روستا استفاده شده ولی این دانشمندِ فریومدی گُمنام مانده است . پیشنهاد می­ شود جهتِ زنده نگه داشتنِ نام ایشان با توجّه به اولویّت و هماهنگی این نام برای کتابخانۀ فرومد ، کتابخانۀ فرومد از « ابن­ یمین » به « حکیم الدّین فریومدی » تغییرِ نام یابد .

 

کتابهای بسیاری مرتبط با فریومد / فرومد تا کنون منتشر شده است .

ـ کتابهایی که در فریومد نوشته شده ،

ـ کتابهایی که به فریومدیها اهدا شده ،

ـ کتابهایی که در بارۀ فریومد است ،

ـ کتابهایی که فریومدیها نوشته ­اند .

پیشنهاد می­ شود این کتابها برای کتابخانۀ حکیم­ الدّین فریومدی ! تهیّه شود تا کتابخانه غنای لازم را داشته باشد .

 

کتابخانۀ حکیم الدّین فریومدی در قرنِ هشتم سرمایۀ فرهنگی برای فریومد بوده است ، احیای آن کتابخانه در فریومد در این روزگار میراثِ فرهنگی نیاکانِ ماست . پیشنهاد می ­شود :

اوّلاً ؛ مکانی برای احیایِ آن کتابخانه که جنبۀ فرهنگی و تاریخی و ... در آن رعایت شده باشد ساخته شود تا مناسبِ بازدیدِ گردشگران هم باشد .

ثانیاً ؛ کتابهای آن تهیّه شود .

اینجانب در ارائۀ فهرستِ کتابهای آن ( به صورتِ مستند ) همکاری لازم را خواهم داشت . ( ان شاء الله )

گروه کشاورزان فرومد

یکی دو هفتۀ پیش با گروه کشاورزان فرومد آشنا و عضو شدم ، خوشحال شدم که ادارۀ کشاورزی فرومد در فضای مجازی گروه راه اندازی کرده ، عضو دارد و مطالبِ مفیدی درج می کند و تقریباً تخصصی است و مطالبِ دیگری درج نمی شود یا اندک است .

من هم سعی کردم مطالبی متناسب با گروه درج کنم . مدیرانِ گروه را خوش آمد یکی از آنها خواست تا به ادارۀ کشاورزی بروم و از نزدیک با هم صحبت کنیم .

روز اوّل خرداد به آنجا رفتم با آقای یزدانپور صحبت کردم مطالبی در بارۀ فرومد و قناتها و ... گفتم بعد هم خواستم تا از باغ که دارم بازدید و راهنمایی کند .

آقای مهندس یزدانپور گفت : رشتۀ تخصّصی من زراعت است ، صبر کنید همکارم که رشته اش باغداری است برسد با هم برویم ، یکی دو ساعت بعد با آقای مهربانی دوباره به اداره کشاورزی رفتیم . آقای مهندس باقری هم آمده بود .

آماده رفتن بودیم که سه نفر از فرومدیها آمدند و تقاضایی داشتند ، به آنها پاسخ دادند ، بعد به باغ آقای مهربانی رفتیم گفتند : درختهای گردو و زردآلو که در آذرماه سرما زده بالاتر از قسمتی که رُخ زده ببُر ، برای مزرعه ای که زیل / خارشتری زیاد دارد گفتند : بهترین راه این است که چند بار پشت سر هم آنها را تا جایی که امکان دارد از پایین ببُرید تا از طریقِ برگها و ساقه نور به ریشه نرسد ، ریشه ضعیف و خشک شود ، خواسته هایی هم آقای مهربانی داشت که گفتند : کتباً بنویس تا پیگیری و رسیدگی کنیم .  

بعد با هم به باغ ( صفرعلی ـ یاقوت ) رفتیم تشویق و راهنمایی کردند و در انتها آقای یزدانپور گفت : حالا ما برای شما چکار کنیم ؟ چه کاری از دستِ ما برای شما ساخته است ؟

گفتم : این جوی آبِ توی کوچه را به طولِ صد متر من و حسین فدایی هزینه کرده ایم که جدولبندی شده است جلوتر از این جوی مقداری مانده است آن را شما مساعدت کنید ، آن قسمت را نگاه کردند حدود صد و پنجاه تا صد و شصت متر بود گفتند : درخواست کتبی بنویسید تا پیگیری کنیم حیف است که در این قسمت آب هرز برود . درخواستِ ما آماده بود تحویل دادم و قرار شد آنها هم پیگیری کنند . آنها از آنجا رفتند تا زمینهای کشاورزی آن سه فرومدی دیگر را بازدید کنند .

دوستان عضو گروه کشاورزان فرومد شوید ، مطالبِ خوب آنها را بخوانید ، پرسشهایتان را طرح کنید و در رونقِ کشاورزی فرومد سهیم باشید .

گروه جدید کارمندانِ ادارۀ کشاورزی فرومد ، با نشاط ، پُر تلاش ، با حوصله هستند . مثلِ درختان ، آدمهای ریشه داری هستند .

گروه کشاورزان فرومد

قسمتی از حجّت بیع در کتاب حدائق الوثائق

این ذکری است که از وضوحِ حُجّت و ظهورِ مِلکیّت و ثُبوتِ بَیِّنَت بر اثباتِ راجح و بر یقین غالب است . مُنبی [ خبردهنده ] از وقوعِ امری و مَبنی بر حدوثِ شَأنی ،


یعنی بخرید فُلان از فُلان از آنچه به حُجَجِ قاطعه و بَراهینِ واضحه و شُهود عُدول نمود که حقّ و مِلکِ او بود و تا روزِ بَیع مَشاربِ تصرّفِ او از قاذوراتِ مُداخلاتِ غیری مُصَفّی بود و مَناهجِ تَمَلُّکِ او از مُمانعت و مُنازعاتِ دیگری خالی و مُعَرّی [ برهنه و عُریان ] ،


جُمله باغی که در نُزهت ثانیِ اِرَم و در طیبِِ مَغارس بی­ نظیرِ عالَم است در کِشتزارِ قصبۀ فریومد که رَشک­ نمایِ بَلَدَۀ طیِّبَه بَل خِجلَت­فزایِ جَنَّتِ عالیه است ،

مُحدِّدِ جِهاتِ او شرقاً فُلان و جُمله پنجاه استاخ آب از دو کاریزِ « جِنان » و « تَشتَنداب » که در این قَصَبۀ مذکوره جاری است و عبارت از آن هر دو قنات به « هر دو آب » باشد و در لطافت با کَوثر در مُجارات و با فُرات در مُبارات [ ادّعای برابری ] آید ،
[ همان گونه که رودِ دجله و فُرات به هم می­ پیوندند ، قناتِ ( جنان / بازار ) و ( تشتنداب / کوشک ) هم به هم می­ پیوندند و « هر دو آب » می­ شوند . ] ...

ساعتِ قدیم یا ساعتِ جدید ؟

ساعتِ قدیم یا ساعتِ جدید ؟

مردم تلاش می ­کنند برای پیشرفت ، خود را با زمانه وفق دهند . به قانون آشنا شوند ، حقوق خود را بدانند ، برنامه داشته باشند . آگاهی خود را افزایش دهند . از تکنولوژی استفاده کنند و ...

از وقتی پدرم مرحوم شد و بحثِ آبیاری و کارهای باغ بر عهدۀ من قرار گرفت گاهی مسائلی فکر مرا درگیر می ­کند . مسائلی که کشاورزان را آزار می ­دهد و گویا راه برون رفتی از آن ندارند !

آب هدر می ­رود ، زمان از دست می­ رود ، برنامۀ مکتوب و منسجمِ آبیاری در کار نیست ، دریافتِ هزینه ­ها شفّاف نیست ، ... .

در مقابلِ هر نو­آوری مخالفت می ­شود مثلاً نمی­ خواهند برنامۀ آبیاری مکتوب شود ؟! با اینکه مکتوب شدن برنامۀ آبیاری موجبِ شفّافیت می ­شود ؛ یکسری آبهای گُمشده پیدا می ­شود ، آبهای وقفی مشخّص می ­شود ، در برنامۀ آبیاری کم­تر اختلال به وجود می ­آید .

اگر سودِ بعضی در « بی­ برنامه بودن » نبود تا بتوانند از این آبِ گِل ­آلود ماهی بگیرند تا به حال این اوضاع به سامان می ­شد . شنیده شده بعضی افراد هیچ گاه سهمِ آبیاری خود را پرداخت نکرده ­اند ، مسلّماً اگر برنامه­ و حساب و کتابی باشد ، جلو سوء استفادۀ آنها گرفته می ­شود .

شما به یک موضوع کوچک در آبیاری دقّت کنید . ساعتِ رسمی کشور ، هر سال در اوّل فروردین ماه یک ساعت به جلو بُرده می­ شود و در اوّل مهر ماه دوباره به جای قبلی خود بر می­ گردد .

به مدار افتادنِ آب هم معمولاً همان اوّل فروردین است گاهی یک هفته جلوتر و گاهی چهاردهم فروردین . به اصطلاح آب در این ایّام خیلی قُرب و منزلتی ندارد چون بارندگی است و زمینها نیازِ مُبرَم به آب ندارند ، اوجِ نیازمندی زمینها به آب در ماههای خُرداد و تیر و مرداد است .

پس عملاً وقتی آب به مدار می ­آید ساعتها تغییر کرده و می ­توان با همین ساعتِ رسمی کشور برنامۀ آبیاری را تنظیم کرد . حتّی اگر از نیمۀ اسفند هم آب به مدار بیاید هیچ مشکلی به وجود نمی ­آید چون مثلاً کسی که ساعت یازدۀ شب شروع آبیاری­ اش هست و باید سه ساعت آب ببرد ، عملاً سه ساعت آب می ­بَرد ولی به جای اینکه تا ساعت دو صبح آب ببرد ، تا ساعت سه آب می­ بَرد ، یعنی ساعتِ صفر ( 24 یا 12 شب )  ساعت یک شده و ساعت سه صبح ، پایانِ آبیاری آن فرد است و برای بقیّۀ افراد چُنین اتّفاقی نمی ­افتد . این هم مثلِ تمام کسانی که کار دارند ، نگهبان هستند و پُستی دارند اتّفاق می ­افتد و مشکلی به وجود نمی­ آید .

با این سادگی چرا در روستا درگیر « ساعتِ قدیم » یا « ساعتِ جدید » هستیم ؟!

در اینجا فقط یک حرف گفتۀ می­ شود : ما سرمان گیج می­ شود !

آیا شما برای کارهای اداری که با ساعتِ جدید کار می ­کنید سرتان گیج می ­رود ؟! برای انجام دادنِ عبادات مثلِ نماز و روزه که نیاز به ساعت و اَذان دارد سرتان گیج می ­رود ؟!

مسلّماً در اینجاها سرتان گیج نمی ­رود ، فرض بگیریم که تعدادِ معدودی سرشان گیج برود ، همه که سرشان گیج نمی ­شود . اتّفاقا وقتی دو ساعتِ قدیم و جدید باشد مشکل به وجود می ­آید و همیشه باید این ترجیع بند ( ساعتِ قدیم یا جدید ؟ ) بیان شود ولی وقتی همه بر مبنای ساعتِ رسمی کارِ اداری و کشاورزی و ... را انجام دهند گیج شدنی در کار نیست .

آیا از مردمی که نتوانند خودشان را با ساعتِ رسمی کشور تطبیق دهند ، توقّع نوآوری و خلّاقیّت و پیشرفت دارید ؟

شما فکر نمی ­کنید کاسه ­ای زیر نیم کاسه است ؟! مثل نبودنِ برنامۀ مکتوبِ آبیاری ؟! 

میراث فرهنگی

جلو حسینیّۀ محلّ پشند ، کنارِ مسجد صاحب الزّمان ، پای بزرگترین چنارِ روستا ، محلِّ تلاقی آبِ کوشک و بازار ، مشهور به سرِ حمّام است . چون دو حمّام ( مردانه و زنانه ) خزینه ­ای با ساخت قدیمی آنجا بود . آبِ حمّام از همان آبِ کوشک تأمین می­ شد . پُشت حمّام گُلَخ / گُلخَن بود که محلِّ تجمیع آشغال ( از خاکروبه تا شکمبۀ گاو و گوسفند ) شده بود .

در یک ماه رمضان ، بعد از مراسمِ دعا و سخنرانی مردم با بیل و کُلنگ به جانِ این حمّام می افتادند و با خاک یکسان کردند !

بعدها بعضی گفتند : کاش آن حمّام خراب نمی ­شد بلکه تعمیر و مرمّت می­ شد و برای موزه و کارهای فرهنگی موردِ استفاده قرار می­ گرفت و موجبِ رونقِ گردشگری می ­شد !

کنارِ نهر رودبار ، سرِ آسیا عمارتِ خانِ منوچهری بود ، آن عمارت ابتدا مُرغداری و بعد با خاک یکسان و مزرعۀ کشاورزی شد .

بعدها بعضی گفتند : کاش آن عمارت را خراب نمی ­کردند و جزو میراثِ تاریخی فرومد باقی می­ ماند !

قلعۀ نصرتیّه هم در حال فرو ریختن است مثلِ سرِ آسیا ، از عیش ­آباد هم چیزی نمانده ، یا باد و باران آن را خراب کرده یا بیل و کُلنگ کسانی که در پیِ گَنج می ­گردند ، آن هم مثلِ قلعۀ رَزبه می­ شود ! قلعۀ رزبه کجاست ؟ بعضی نمی ­دانند که چُنین قلعه ­ای هم در فرومد بوده است . مثلِ قلعه ­ها و بُرجهای داخلِ فرومد که همه را خراب کرده ­اند و از خشتِ آن برای ساختمان و از خاکش برای گِل و طویله استفاده کرده ­اند !

مثلِ شهرستان که تلِّ خاکی شده است . مثلِ بسیار جایها که خبر نداریم وجود داشته است !

در تهِ صحرا هم یک مجموعۀ با ارزش آخِرین نَفَسهای خودش را می­ کشد ، حوضِ سعید و بُرجِ نگهبانی و چروق

فعلاً صبر کنید ، هنوز نیمه جانی دارد وقتی مُرد بگویید : کاش آن مجموعۀ با ارزش که نیاکانمان ساخته بودند می ­ماند و یادشان در خاطره­ ها جاودانه بود .

شما فعلاً پولهایتان را نگه دارید و بگویید : حوض و بُرج و چروق به چه درد می­ خورَد ؟! میراثِ فرهنگی بیاید خودش درست کند !

یک عدّه هم پولهایشان را نگه دارند فقط برای محرّم . شبهای محرّم باز باید در هر سه محلِّ بالا و پشند و جنان دیگهای غذا بار شود ! میراثِ فرهنگی یعنی چه ؟!

انجیر زرد فرومد

در دیه ششتمد آبى [ گُلابی ] باشد شیرین گرانسنگ که مدّتى بتوان نهاد که خلل نپذیرد ، و انجیرى باشد زرد لطیف چُنانکه از لطافت خشک نتوان کرد ، و انجیر سفید و زرد فریومد خشک توان کرد .

تاریخ بیهق ، ص 278

در دیه فریومد انجیر سرخ و انجیر زرد خیزد چُنانکه خشک کنند ، و در کتاب قانون آورده است که بهترین انجیرها و موافق‏تر با طبع مردم انجیرى بود که اوصاف آن در انجیر فریومد موجود است ،

و آنجا کاریزهاى آب بسیار است ، و هواى سَهلى و جَبلى دارد ، میوۀ آن به غایت موافق بود ، و از تَناول آن امراض کمتر تولّد کند .

تاریخ بیهق ، ص 280

در نقشِ راهنمای گردشگران

یکشنبه 15 / 6 / 1394 از سمنان راهی فرومد شدیم در بینِ راه در مجموعۀ کاروانسراهای میاندشت ایستادیم و با آقای مختاریان صحبتی شد که گفت : شانزدهم مهر ماه گروهی گردشگر برای دیدنِ آثارِ تاریخی و دیدنی فرومد ، مهمان فرومد خواهند شد . قرار شد در آن روز من هم راهنمای مهمانان باشم .

پنجشنبه شانزدهم مهرماه من در فرومد بودم و مهمانها هم آمدند ، سعی من آن بود که تا آنجایی که امکان دارد مهمانها بر مبنای کارنامۀ فریومد در دیوانِ ابن یمین ، فرومد را ببینند .

ماشینها رو به روی « شهرستان » ایستاد و مهمانها بر روی تپّۀ شهرستان قرار گرفتند . پس از سلام و خوشامدگویی ، شمّه ­ای در بارۀ شهرستان و خاندانِ زنگی فریومدی که به پنج نسل وزیر بوده ­اند و در بارۀ حاکمان و حکیمانِ فریومد ، کتابخانه و بیمارستانش مطالبی بیان شد .

از آنجا به کنارِ « مزارِ سادات » رفتیم و در بارۀ سادات زُباره و ابویعلی زید و قطب الدّین حیدر که در کنارِ مزار ، صومعه داشته سخن گفته شد .

بعد از کنارِ نهرِ « هر دو آب » تا پایِ « چنارِ بزرگِ روستا » رفتیم ، در بینِ راه به سؤالات پاسخ می ­دادم .  در آنجا بچّه ­ها پایی به آب زدند و همه زیرِ سایۀ درختان نفسی تازه کردند و هندوانه ­ای خوردند و خرید هم صورت گرفت و بعضی در حسینیّه نمازِ ظهرشان را خواندند .

برای صرفِ ناهار به هیئتِ ابوالفضلی در مفتاباد رفتیم . مهمانان با « غذایِ محلّی » پذیرایی شدند و من برایشان شعری از دکتر معینی با گویشِ فرومدی خواندم .

مقصد بعدی آرامگاهِ « یمین الدّین طُغرایی » و « ابن یمین » بود . در آنجا کتابهایی در موردِ ابن یمین و حکیم  الدّین فریومدی روی قبر قرار داده شد که مهمانان نگاهِ کنجکاوانه ­ای بر آنها داشتند .

من شعری از ابن یمین فریومدی که پدرش را مخاطب قرار داده بود و سپس پاسخ پدرش یمین الدّین طُغرایی را در پاسخِ فرزندش برای مهمانان قرائت کردم .

« مسجدِ جامع » مکانِ بعدی بود که موردِ نگاه زیباپسند و جستجوگرِ گردشگرانِ مهمان قرار گرفت و کنجکاوانه نگاه می ­کردند و سؤال می ­کردند .

آخِرین ایستگاه « بُقعۀ سلطان سیّداحمد » بود ، که مختصری دربارۀ بُقعه و خانقاهِ فریومد سخن گفتم و مهمانان با پذیرایی آقای ابراهیم حاجی­ سلیمی و آقای کُهنی نشاطی دوباره یافتند تا راهِ خود به سمتِ فیروزآباد و دیدنِ قبرِ « شیخ حسن جوری » پی بگیرند . آقای رضا حاجی سلیمی در این روز ما را همراهی می ­کرد و زحمتِ عکّاسی بر دوشِ ایشان بود . همراهی و همکاری آقای عبّاس مهربانی هم در چُنین روزهایی گرمابخش و خوشحال کننده است .

این اوّلین باری بود که من به صورتِ رسمی در بارۀ فرومد برای بازدیدکنندگان صحبت می­ کردم . خدا توفیق بدهد کتابی در موردِ معرّفی فرومد برای بازدیدکنندگان زودتر به سرانجام برسد که جایش در چُنین روزهایی خالی است .

سفر به فریومد / فرومد

متن زیر از خانم بهار روشناس است که در تاریخ  16 مهرماه 1394 با جمعی از هم میهنان ، مهمان فرومد بودند ، این متن قبلاً در « سایت انسانشناسی و فرهنگ » ( اینجا ) منتشر شده است .  با احترام به مؤلّف محترم با چند نکتۀ توضیحی [ داخل کروشه ] در متن و تفصیلی در انتهای متن در این خطّه بازنشر می شود . عکسها را اینجانب بر این متن افزوده ام .

ان شاء الله در آینده گزارش مرا هم از آن روز خواهید خواند .

سفر به فریومد / فرومد

بهار روشناس ـ کارشناس ارشد مدیریت جهانگردی

... کاروانسرای عبّاسی در کنار روستایی قرار دارد با جمعیّت اندک ، مردم روستا به محضِ حضور ما در روستا در کاروانسرا به ما پیوستند و هر کدام از روستایی‌ها ما را به خانۀ خودشان دعوت می ‌کردند . آنها تعداد کمی بودند که مهاجرت نکردند و امیدشان برای حفظ و رونق روستا ، به گردشگران است . می ‌دانند با حفظ کاروانسرا می ‌توانند تعداد بیشتری گردشگر را به سمتِ روستای‌شان هدایت کنند .

این مردم هنوز کار آزموده نبودند و نمی‌ دانستند که می ‌توانند با فروشِ صنایع دستی و محصولاتِ کشاورزی خود ، ضمن اینکه می ‌توانند نظر خیلی از گردشگران را به روستای‌شان جلب کنند ، درآمدی هم کسب نمایند .

بعد از دیدنِ کاروانسرا و مردم مهمان ‌نواز روستا ، راه را به سمتِ شرق ادامه دادیم . مقصدِ بعدی روستای فرومد بود . در بینِ راه بزرگترین گلّۀ شتر ایران را دیدیم که مشغول چَرا بودند و چند دقیقه ‌ای هم آن جا ایستادیم تا از نزدیک شترها را ببینیم   ولی شترها با دیدنِ این همه مزاحم چَرا را رها کردند و رفتند جلوتر ، به امید اینکه بدونِ مزاحمت چَرا کنند . بعد از چند کیلومتر که در اتوبان به سمت سبزوار حرکت کردیم ، واردِ جادّۀ فرعی در سمتِ چپ شدیم که هدایت‌مان می ‌کرد به روستای فرومد یا فریومد .

روستای فرومد ، روستایی است با تاریخی کُهن . فرومد مرکز دهستانِ فرومد است. این روستا به دلیل واقع شدن در مسیر جادّۀ ابریشم روزگاری شهری پُر رونق با بُرج و بارو بود . تپّۀ تاریخی [ شهرستان ] ، آرامگاه ابن یمین فرومدی [ فریومدی ] ، مسجد دورانِ سلجوقی و آرمگاه شیخ حسن جوری ( رهبر نهضت سربداران ) که در فیروزآباد فرومد است ، سرو فرومد و  چنارهای کهنسال که در کوچه پس کوچه‌ های روستا به چشم می‌خورند ، بخشی از جاذبه‌ های این دهستان است .

فرومد یا فریومد ، بر سر راه ابریشم معروف که شاهراه تجارتی بزرگ تاریخ بوده است قرار داشته و پُل ابریشم که بر روی رودخانۀ شور ،  بسته شده بود ، اکنون در چهل کیلومتری آن واقع شده است . بر مبنای کتاب تاریخ بیهق نوشته ابوالحسن بیهقی و سرو فریومد ، قدمتِ فریومد حدّاقلّ به بیست و  پنج قرن قبل بر می ‌گردد .

تپّۀ شهرستان در واقع قلعۀ لشکری بوده که علاء الدّین محمّد ساخته و مرکز فرمانروایی و وزارتش بوده است ( علاء الدّین محمّد با علاء الدّین هندو اشتباه نشود ) و در ابتدای روستا قرار دارد . هنوز اکتشافات در این تپّه صورت نگرفته و میراثِ فرهنگی برای حفظ  این تپّه از دست ‌اندازی به آثار آن ، تپّه را پوشانده است .

رونق فریومد می ‌تواند در همان قرنِ ششم باشد که  هنگام رسیدن به روستا آقای مهدی یاقوتیان از اهالی روستا ، شاعر و محقّق این خطّه بالای همین تپّه برای ما از تاریخ  ، فرهنگ و مردمِ روستا گفت و البته اشعاری هم از ابن یمین فرومدی برای ما خواند . از این بالا دیوارهای شهر قدیم فرومد دیده می‌ شد . با وجودی که ویرانه ‌ای از  دیوارهای کاهگلی پیدا بود ولی می ‌شد به عظمتِ شهر فرومد در گذشته پی بُرد .

از آنجا راهی آرمگاهی شدیم که مخصوص سیّدها بود . سپس پیاده در کوچه‌های قدیمی روستا قدم زدیم. بافتِ قدیمی ، کوچه‌ هایی با چنارهای بسیار کُهنسال ، جوی آب و خانه‌هایی با دیوارهای کاهگِلی و درهای چوبی زیبا داشت .

در اینجا کنار حسینیه‌ ای برای استراحت و صرف هندوانه  ایستادیم که زنان به آرامی لای درهای خانه را باز کرده و به ما نگاه می‌کردند . در این میان هرکدام که محصولی برای فروش داشتند به خانمها نشان می‌دادنند. گردوهای عالی ، گیاهانِ دارویی و فلفل قرمز که از محصولات اصلی این منطقه است . انصافاً فلفل قرمزی که گرفتیم ، طعم بسیار خوبی به غذا می ‌داد .

حالا دیگر ظهر شده بود. از آنجا برای صرف ناهار به پذیرایی آقایان یاقوتیان و حاج سلیمی وارد  حسینیه ‌ای [ هیئت ] در روستا شدیم . برای ناهار کال‌ جوش یا کله‌ جوش آماده کرده بودند . اوّلین باری بود که کله ‌جوش می ‌خوردم . با کشک یا ماست چکیده ، آب و کمی گوجه ریز شده و سبزی خشک درست شده بود و به جز کشک یا ماست که مادّۀ اصلی غذا است ، باقی مواد در جاهای مختلف ایران یکی نیست . کال ‌جوش در کاسه‌ های استیل با فلفل سبز تازه و نان سرو شد . برای من غذای لذّت ‌بخشی نبود و فقط برای آنکه گرسنه نمانم خوردم . برخی نیز حتّی نمی ‌توانستند امتحان کنند که میزبان با تخم ‌مرغ نیمرو از آنها پذیرایی کرد .

بعد از صرفِ ناهار به دیدنِ آرامگاه ابن یمین فرومدی رفتیم. ابن یمین یکی از شاعران سدۀ هشتم هجری است. پدرش تُرک بود و در دورۀ سلطان محمّد خدابنده در فرومد [ فریومد ] زمین خرید و ساکن شد. پدرش، ابن یمین را آموزش داد و او در جوانی در زُمرۀ شاعران و مُنشیان دورۀ خودش در آمد . او از ستایشگرانِ خاندانِ سربداری  بود و از معروف ‌ترین شعرای قطعه ‌سرای ایران است. از قطعه‌ های معروفش این است :

دو تای گاو به دست آوری و مزرعه‌ ای

یکی را امیر و دگر را وزیر نام کنی

به نان خشک و حلال کزو شود حاصل

قناعت از شکرین لقمه حرام کنی

وگر کفاف معاشت نمی‌ شود حاصل

رَوی و شام شبی از جهود وام کنی

هزار بار از آن به که بامداد پگاه

کَمَر ببندی و بر چون خود سلام کنی

آرامگاه ، معماری زیبایی داشت . دور مقبره چهار گنبد آجری به گونه‌ای است که اگر برعکسش کنیم شکل یک گنبد کامل را روی مقبره درست می ‌کند . حیاط آرامگاه را باغچه‌ های گُل در بر گرفته است. طرّاحی آن مربوط به دورۀ پهلوی دوم است.

از آنجا به بازدیدِ مسجدِ جامع مربوط به دورانِ سلجوقی که با فاصلۀ کمی از آرامگاه ابن یمین بود رفتیم . مسجد زیبا با دو ایوان و دو شبستانِ شمالی و جنوبی است . دیوارها ، محراب و سردر مسجد با آجرهایی منقّش به آیات و احادیث شده بود و البته در گذشته اسامی و کلمات متبرک با کاشی‌های فیروزه ‌ای تزئین شده بود. از کاشی‌کاری‌ها چیزی نمانده است ولی اگر دقّت کنید اثراتِ این کاشی‌ها دیده می ‌شد .

حالا که دیگر مسخ [ محو ] دیدنِ مسجدِ دورانِ سلجوقی شده بودیم ، باید آنجا را ترک می ‌کردیم و  بعد از دیدنِ  امامزاده سیّد احمد که خانوادۀ ما به دلیل اشتباهی ، موفّق به دیدنِ امامزاده نشد و آن را  رد کرد ،  به انتظار همراهان ماندیم تا به  سمتِ روستای فیروزآباد برویم که آرامگاه شیخ حسن جوری آنجا بود .

روستای فیروزآباد در غربِ فرومد است و به فیروزآباد سُفلی و فیروزآباد علیا تقسیم می ‌شود . آرامگاه شیخ حسن جوری در جنوبِ این روستا با فاصله‌ی اندکی از آن قرار دارد . او رهبر جنبش سربداران علیه حُکّام مغول بود .

آرامگاه او یک بنای گِلی است. در نگاه اوّل به یاد چهار طاقی ‌های دورانِ سامانی می‌ افتید، به شکل مربّع با چهار طاق در چهار ضلع و گنبدی در مرکز ، با مساحتِ حدودِ شش متر است. سنگِ قبر سنگِ گرانیت است و مشخّص است که به تازگی روی مقبره گذاشته شده. آرامگاه بر روی تپّه‌ ای ساخته شده و دورنمای زیبای باغ و جویبار دارد. شیخ حسن جوری در سکوتِ آنجا آرمیده است.

مردم مهمان‌ نواز فیروزآباد که از قبل منتظر آمدنِ ما بودند با نانِ تنوری ، ماست چکیده ، گوجه و ترشی فلفل که از فلفل و گوجه درست می ‌شود ، پذیرایی کردند. اینطور که باید روی تکه نانی به اندازۀ کفِ دست ، یک قاشق از ماست می ‌گذاشتیم و روی ماست یک قاشق ترشی فلفل می ‌ریختیم و روی ترشی یک گوجه که از گوجه گیلاسی بزرگتر و از گوجه معمولی کوچکتر بود ، می ‌گذاشتیم و لقمه را می ‌پیچیدیم و می‌ خوردیم. انصافاً خوش‌مزه بود . حسابی اشتهای‌مان باز شد . البتّه برخی از همراهان با فلفل میانۀ خوبی نداشتند . اگر لقمه را با همان ترتیب و با همان اندازه که میزبان گفته بود ، درست می‌ کردی ، تندی لقمه آزاردهنده نمی‌ شد .

میزبانان ، پنج برادر از یک خانواده با همسران و فرزندان‌شان از روستای فیروزآباد بودند ، خانوادۀ اسدیان . که بعد از دیدنِ اطراف آرامگاه شیخ حسن جوری ، به دعوتِ ایشان به خانه ‌شان در روستا رفتیم . این خانوادۀ با محبّت در روزی از ما با روی باز پذیرایی می‌ کردند که چند ساعت قبل مراسم روز هفتم مادرشان را برگزار کرده بودند . خدا رحمت کند مادر ایشان را که چنین فرزندانی تربیت کرد . چهار تا از این پنج برادر در خانه ‌ای با حیاط مشترک و اتاق‌های جدا زندگی می‌ کردند و  برادر دیگر در کنار خانۀ اینها در خانه خودش زندگی می ‌کرد . این خانواده از شهر به روستای خود برگشتند ، به امید توسعه دادن روستا و آماده کردنِ بستری برای بازگشتنِ باقی مهاجرانِ روستا که به شهر رفته بودند .

اغلبِ مردم در این روستا برای تولیدِ برقِ مصرفی از پنل ‌های خورشیدی استفاده می ‌کردند و به این ترتیب هم انرژی پاک بود و هم در مصرفِ انرژی صرفه‌ جویی می ‌شد . یکی از اهالی محصولِ فلفل قرمز خود را که کمی خُشک کرده بود برای فروش آورد . در منزل خانوادۀ اسدیان ، چایی که روی آتش درست شده بود ، خوردیم که بعد از آن لقمۀ خوش‌مزه بسیار دلچسب بود .

در این روستا آب ‌انباری بود که به خاطر تاریک شدن هوا دیگر نمی ‌توانستیم از آن دیدن کنیم . بنابراین بعد از سپاسگزاری از پذیرایی دلنشین این خانواده به سمتِ کاروانسرای میاندشت به راه افتادیم ... .

 

چند نکته

سرو فریومد در  در سال 537 هجری سوزانده شده و اکنون وجود خارجی ندارد .

من شاعر نیستم .

پذیرایی هم بر عهدۀ آقای مختاریان بود ، من و آقای حاجی سلیمی هم مهمان بودیم .

نام دقیق غذا کمه جوش / کامه جوش است . در فرومد کاله جوش گفته نمی شود .

غذا نه « قاطقی » بود و نه « کامه جوش » ، بلکه آن گونه که آشپز گفت مخلوطی از هر دو بود . و به نظر من هم خوش طعم نبود .

قاطقی موادّ اصلی آن دوغ چکیده است و کامه جوش دوغ جوشانده شده و سفت شده ، اگر با کشک یا ماست درست شود « قروتی » و « ماست جوش » نام دارد .

فیروز آباد متشکّل از سه روستاست : میر عَلَم ، فیروزآباد بالا ، فیروز آباد پایین ( دَبَشی ـ بزرگ ) که آرامگاه شیخ حسن جوری در سمتِ شرق کنار تپّه ­ای با نام جور و زمینهای کشاورزی با نام جور و قناتی با نام جور قرار دارد .

آنچه در فیروزآباد به عنوانِ « ترشی فلفل » نام بُرده شده ، به احتمال زیاد « رُب فلفل » بوده است .

حَنطال

حَندق / خندق / حَنطال / گودال

حیاطِ ما در فرومد کنارِ « کالِ دروازه » است ، یعنی من از کودکی با « کال » آشنا بوده­ ام .

 

« کال » چند معنا دارد :

ـ میوۀ نارس ، به قولِ فرومدیها « قِر / غِر »

ـ درختی است بی­ حاصل مثلِ سپیدار ، سپیدار اگر چوبش به درد می­ خورد ، درختِ کال تنه ­اش هم کَج و معوج است .

ـ « مَسیل » یا همان گُذرگاهِ سیل

شاید بدان دلیل به « گُذرگاهِ سیل » ، « کال » گفته­ اند چون معمولاً قابلِ کِشت و زَرع نیست ، زمین و زمان اجازه نمی ­دهد ، زمینش حاصلخیز نیست و اگر بوته ­ای هم در آن رویش کند ، در یورشِ سیل اَمان نمی ­یابد !

با « سیل » هم آشنایم ، با شُتُرَک زدنِ سیل ! آن وقتها به تماشایِ سیل می ­رفتیم . با اینکه گاهی در همین « کالِ دروازه » سیل می ­آمد ولی سیلِ « کالِ شهرستان » دیدنی­ تر بود . ما برای دیدنِ سیل به کنارِ کالِ شهرستان می ­رفتیم ، کالِ شهرستان بزرگ و پَهن بود ، آن وقت هنوز بر « گُذرِ سیل » خانه نساخته بودند تا کال را به سمتِ شهرستان هدایت کنند و هر بار که سیل می ­آید مقداری از پیشینۀ تاریخیِ ما را با خودش ببرد ! سیل حتّی در گودالِ دورِ شهرستان می ­اُفتاد و به ما می ­آموخت که دورِ این قلعه علاوه بر اینکه بُرج و بارو داشته ، خندق هم داشته تا دسترسی به آن آسان نباشد .

 گاهی بعضی از کوچۀ بالا هم برای دیدنِ سیلِ کالِ شهرستان می ­آمدند . سیلهای بزرگ اوّل در کالِ شهرستان بود ، بعد در کالِ حوض در کوچۀ بالا بعد در کالِ دروازه .

بعدها برای من این پرسش رُخ داد که : چرا در انتهای کالِ دروازه باغ هست و این سیل به میانِ باغها می ­رود و خرابی به بار می ­آورد ؟

یک سال سیل آمده بود و تیرهایِ منیدریها را تا « غالی خی  یَوو / غارِ خیابان » آورده بود که بعد منیدریها آمده بودند یک سرِ تیر را به پهلویِ خر می ­بستند و سرِ دیگر روی زمین می ­ماند در واقع به دو طرفِ خر دو تیر می ­بستند و بدین نحو تیرهایشان را به روستایشان باز می ­گرداندند . از وقتی « سدِّ شیخ حسن جوری » ساخته شده دیگر چُنین داستانی رُخ نداده است .

انتهایِ « کالِ شهرستان » و کالِ کوچۀ بالا « تَهِ باز » نام دارد . امّا تَهِ « کالِ دروازه » باز نیست ، بسته است !

واقعاً پیشینیان و نیاکانِ ما عقلشان نمی ­کشیده که در « گذرِ سیل » باغ درست نکنند و هر سال در مَعرضِ سیل و آسیبِ آن نباشند ؟!

این پرسشی بود که باید من که « آشنا با کال » و « آشنا با سیل » بودم بدان پاسخ می ­دادم . یعنی فکرم در جستجویِ پاسخِ منطقی بود . تا اینکه به این نتیجه رسیدم در گذشته­ های دور « کالِ دروازه » محلِّ سیل نبوده است ! دلایلِ من هم اینهاست :

1ـ انتهای « کالِ دروازه » بسته است و باغهای کشاورزی با درختانِ کُهنسال دارد . اگر انتهایِ این کال ، باز می ­بوده و سیل در آن جَرَیان می­ داشته ، قابلِ کِشت و زرع نبوده ، و اگر نهالی هم می ­کاشتند ، سیل آن را با خود می ­بُرد و به ثَمَر نمی ­رسید .  

2ـ از انتهایِ کال قدری بالاتر بیاییم به « غالی خی  یَوو / غارِ خیابان » می ­رسیم . طبقِ گفتۀ سالمندانِ روستا ، از بُرج شمالِ غربی باغِ عربشاه به طرفِ حیاطِ آقای میری دیوار و حصاری بوده و آنجا محلِّ آمد و شد نبوده ، محلّ رفت و آمد مردم ، « دروازه » بوده است . آن دیوار ، سوراخِ کوچکی داشته که بچّه ­ها می ­توانسته ­اند از آن عبور کنند . پس وجودِ دیوار در گُذرِ سیل هم منطقی نیست ، اصلاً در گُذرِ سیل دیواری نمی­ ماند .

3ـ از همان پایِ دیوار تا جای دروازه نشان می ­دهد که کالِ فعلی تپّه بوده متّصل به تپّۀ قبرستان و بعدها آن قسمت خاکبرداری شده یا سیل راهِ خودش را باز کرده است .

 

4ـ بالاتر که بیاییم چندین سال پیش جایِ پُل ، سیل « دیوارِ ساروجی » را نمایان ساخته ، این دیوارِ ساروجی که اکنون همسطحِ زمین و پایین­تر قرار گرفته به معنای آن است که دیوار به مثابۀ سدّی بوده و مانعِ ورودِ سیل بوده است . در نقشه ­ای هم از نزدیکِ شهرستان و مسیر همین دیوارِ ساروجی تا جای مسجد جامع به عنوان باروی قدیمی معرّفی شده است . یعنی روی همین جادّه که زمین سفت و سختی دارد .

در دیماهِ 1394 که برای لولۀ گاز کانال کَنده ­اند چون گُذر از آن دیوارِ ساروجی مشکل بوده ، مسیرِ کانال تغییر داده شده است . 

پرسشِ بعدی این است که : لااقل در این صد سالۀ اخیر که در کالِ دروازه هم سیل می ­آمده است چطور آن باغها دوام آورده­ اند ؟

اینجاست که ما به ارزشِ « حَنطال » پی می ­بَریم .

پایین ­تر از پُل یعنی بعد از همین دیوارِ ساروجی ، سمتِ شرق که الآن حیاط است ، حَنطال یا حَندق یا خَندق یا گودالِ بزرگی بود که وقتی سیل می ­آمد به آنجا می ­رفت . رو به روی آن هم یعنی دقیقاً جلوِ حیاطِ عمو حسینِ من و بالاتر از حیاطِ ما گودالی بوده که والدینم چند بار برای من نقل کرده ­اند : یک سال که آنجا پُر آب بود ما جلوِ حیاط نشسته بودیم یکمرتبه همۀ آب فروکِش کرد . ( شاید کاریزِ کُهنه یا راهِ زیر زمینی آنجا بوده که موجبِ فروکش کردنِ آبِ خندق شده است . )

بالاتر از پُل گودالی بود . گودالها معروف به نامِ افراد بود که ابتدا از آنجا ماسه یا خاکِ رُس برداشته بودند یا در آنجا زیرِ آوارِ آمده و مُرده بودند . سمتِ راستِ آن یک گودالِ بزرگی بود که تا مدّتها آب داشت . بالاتر از آن یعنی پایین­ تر از « چاه پمپاژ آبِ قناتِ خیرآباد ـ شهرستان » هم خندقِ بزرگی بود که ابتدا آب به آنجا می ­رفت بعد گودالِ پایین ­تر ، وقتی آن پُر می ­شد و آب پَس می ­زد به گودالِ پایین ­تر می ­آمد و همین­ طور تا آنها پُر شود سیل بَند می ­آمد .

بالاتر از همه « گَوِ خشکزار » بود که مردم از آن خاکِ رُس برای بنّایی یا خُشکه ( کفِ طویله ) می ­بُردند . 

این گودالها یا حَنطالها چه فایده داشت ؟

خُب جلوِ خرابی و آسیبِ سیل را می­ گرفت . آب جمع می شد و تا مدّتها آب برای مصرفهای مختلف وجود داشت . مردم گاو و اُلاغ خودشان را می ­آوردند و از آنجا آب می ­خوردند ، دخترها ظرفهایِ خودشان را برای شُستن به آنجا می ­آوردند ، برای گِلکاری هم از همانجا آب بر  می ­داشتند . آب که به تَه می ­رسید برای افرادِ بی ­بضاعتی مثلِ ما حُکمِ گچ را داشت که مادرم یک سال با همان تَه ماندۀ استخر ، سقف و دیوارِ خانه را سفید کرد . آن سال ، عید خانۀ ما سفید بود ! آب که خُشک می ­شد و لایه ­ها / لاوه­ ها سِفت می­ شد حُکم خِشت­های بزرگ را می ­گرفت و مردم آنها را برای دیوارِ باغ و بهاربندِ خود می ­بُردند و در واقع حَنطال که با گلِ و لایِ سیل مقداری پُر شده بود دوباره جا باز می ­کرد و آماده برای سیلِ بعدی می ­شد .

خُب این حنطالها مانع از آن می ­شد که سیلاب به باغهایِ مردم خسارت وارد کند .

گویا باغدارها هیچ وقت فکر نکردند که گرفتنِ این گودالها و خانه­ ساختن در آنجا چه بلایی بر سرِ باغ و مزرعۀ آنها می ­آورد !

مثلِ اینکه جلوتر وقتی دیوارِ و بارویِ دورِ روستا پُر شده کسی به فکرش نرسیده چه خطری روستا را تهدید می ­کند . اکنون گاهی سیل خانه و جانِ مردم را تهدید می­ کند ، تا به حال چند بار سیل به خانۀ مردم افتاده ، یک بار که یک « سواری پیکان » را سیل از بالا آورد و دَمِ پُل گیر کرد و آب به میانِ روستا زد ، مردم به مسجد نبیّ اکرم پناه آورده بودند !  

چند روزِ پیش ( 28 فروردین 1395 ) در فرومد سیل آمده ، در « کالِ شهرستان » و « کالِ دروازه » و « کالِ حوض » در کوچۀ بالا و کالهای این طرف و آن طرف ­تر ،

حتّی آبرفتهای داخلی مثلِ آبی که از تپّه ­های اطرافِ منبع آبِ شُرب سرازیر می­ شود یک سرِ آن به « گولی کیال » و یک سرِ آن از جایِ آرامگاه ابن ­یمین به سمتِ سرِ سنگ می ­رود .

سیلِ کالهایِ اطراف در جادّۀ « فرومد ـ کاهک » که نصفِ جادّه را خراب کرده ،

در جادّۀ فیروزآباد و شفیع آباد که به مزارع آسیب رسانده

و در داخلِ روستا هم جویِ قناتها و مزارع و ... را خراب کرده است .

سیل که می ­آید مردم می ­آیند به تماشا !

 

 تماشا از « مَشی » است یعنی « دیدن در حالِ راه رفتن » . فلسفۀ مشّاء که شنیده ­اید ، چون ارسطو در حالِ راه رفتن ، فلسفه می ­گفته است !

ممکن است در یکی از این رفتنها برای دیدن ، سیل تماشاچیان را با خود ببَرد !   

سیلی که از کوههای شمالی فرومد سرچشمه می ­گیرد تا به فرومد می­ رسد هر چه خاک و مَرتع و پوششِ گیاهی است با خود می ­بَرد ، در فرومد به باغها و مزارع و گاهی منازل سَرَک می ­کشد و آسیب می­ رساند و نهایت از فرومد که می­ گذرد باز هر چه پوششِ گیاهی است از سرِ راه بر می ­دارد و زمینها را شنزار می ­کند و سمتِ استربند و کلاته­ سادات را در پیش می ­گیرد در آنجا اگر به خانه ­ها آسیب نرساند ، مزارعشان را بی ­نصیب نمی ­گذارد . بعد راهی جادّۀ « تهران ـ مشهد » یا « شاهرود ـ سبزوار » می شود . جادّۀ را خراب و جانِ مسافران را به خطر می ­اندازد . تا اینکه برود در پَهندشتِ کویر و شوره ­زار لنگر بیندازد و نمَ نَمَک ! فرو رود .

آیا نمی ­خواهید فکری به حالِ این سیلِ خانمانسوز کنید ؟!

اعضای محترمِِ شورایِ اسلامی ، دهیارِ گرامی ، فرماندارِ محترمِ میامی ، استاندارِ گرامی سمنان و همۀ مردمِ خداجویِ این دیار ، سیل هر سال حادثه می ­آفریند !! نمی ­خواهید چاره ­ای بیندیشید ؟!

من یک پیشنهاد دارم : حنطالها را دریابید .

با نظرِ کارشناسی در جایی مناسبِ ، بالاتر از فرومد گودال بزنید ، تصویب کنید کسانی که ماسه برای فروش می ­آورند فقط از همان جاهای مشخّص ماسه بردارند ، در زمانِ مناسب یکی ـ دو هفته حتّی شده هر سال یک ماه با دستگاههای مکانیکی مثلِ لودر و ... همان قسمتها را خاکبَرداری کنید . آن وقت سیل که بیاید در همان « سیل بندها » می ­افتد و از سرازیر شدن به سمتِ فرومد جلوگیری می ­شود ، جلوِ فرسایشِ خاک گرفته می­ شود ، پوششِ گیاهی محفوظ می ­ماند ، آبهایِ جمع شده در خندق در زمین نفوذ می کند و قناتها بهره می ­بَرند ، جادّه هم خراب نمی ­شود .

آیا بهتر نیست ؟

صاحبانِ قناتها در این امرِ خیر شرکت کنند تا باغهایشان خراب نشود و قناتهایشان پُر آب­ تر شود .

محیطِ زیست و منابعِ طبیعی علاجِ واقعه را قبل از وقوع کنند . جلوِ فرسایشِ خاک و از بین رفتنِ پوششِ گیاهی و آسیبِ زیست محیطی را بگیرند .

مسئولانِِ راه و ساختمان و مسئولانِ جادّه ­های روستایی به جایِ « تعمیرِ جادّه ­ها و هزینه­ های گزاف بعد از خرابی » به فکرِ راهِ حلِّ بهتری باشند .

مسئولانِ پرداختِ خسارات ، جلوِ خسارت را بگیرید .

دهیار و فرماندار و استاندار در فکرِ آسایش و امنیّت خاطرِ مردم باشند و ...

اگر این پیشنهاد خوب نیست ، شما پیشنهادِ بهتری بدهید .

دریافت فیلم سیل کال شهرستان

دریافت فیلم سیل کال حوض

دریافت فیلم سیل کال دروازه

 

عکسها و فیلمهای مربوط به سیل 28 / 1 / 1395 را آقای اکبر عبّاسی برای خطّۀ فریومد / فرومد فرستاده است .

نامگذاری خیابانها و کوچه­ های روستای فرومد

نامگذاری خیابانها و کوچه­ های روستای فرومد

 

نامگذاری محلّه ­ها و شهرکها و گُذرها و میدانها و چهار راهها و خیابانها و کوچه ­ها و مراکزِ دولتی و خصوصی و شرکتی و ... در فرومد بر چه مبناست ؟

برای این کار باید تحقیقِ علمی کرد و جوانبِ مختلف را ارزیابی کرد . اسامی باید نمایانگرِ تاریخ ، فرهنگ و پیشینۀ روستا باشد .

بعضی فکر می­ کنند فرومد فقط شاعری به نامِ « ابن­ یمین » داشته و هر مرکز یا مدرسه یا ... را « ابن یمین » می ­نامند ! همین مانده که « فرومد » مثلِ « تربتِ جام » و « تربتِ حیدریّه » و ... « تربتِ ابن ­یمین » نامیده شود . کتابخانۀ فرومد ابتدا « شیخ حسن جوری » نامیده شده بود بعد « ابن ­یمین » شد ! در صورتی که باید کتابخانه به نامِ « حکیم الدّین فریومدی » باشد . چون این دانشمند در فریومد کتابخانه تأسیس کرده و در سالِ 732 ابن یمین را بدان دعوت کرده و دارالحدیث و دارالکُتب داشته است .

نامهای قدیمی و ماندگارِ کوچه­ های روستا « جنان » و « پشند » و « بالا » اصلی­ ترین نامهایی است که باید روی تابلوها قرار گیرد . در بارۀ این کوچه­ ها تا کنون سه چهار مطلب در وبلاگ خطّۀ فریومد / فرومد نوشته­ ام . نامِ « جنان و تشتنداب / پشند » در کتابِ « حدائق الوثائق » حکیم الدّین فریومدی آمده است و نامِ « کوی تشتنداب / پشند » در « کارنامۀ ابن­ یمین » به کار رفته است ، یعنی نامهایی حدّاقلّ به قِدمتی از قرنِ هشتم تا کنون . این نامها هم قِدمت و هم معنای بسیار زیبایی دارد ، « جنان » به معنای بهشتها و بوستانهاست و «  تشتنداب » به معنای کوچه­ ای که آبیاری با ساعتِ آبی در آن محاسبه می­ شده است ، « کوچۀ بالا » هم در مقابلِ کوچۀ تَه و پایین است چون وقوعیّت فریومد در گودی است آن کوچه در بالا قرار گرفته است .

آیا این نامها موجبِ تفرقه می ­شود و باید نامِ جدید گذاشت !

اگر نامِ اصلی هر کوچه ­ای روی تابلو نوشته شود موجبِ تفرقه است ، پس باید نامِ اصلی روستا بیشتر موجبِ تفرقه گردد !

تغییرِ نامِ کوچه­ ها یعنی قطعِ پیشینۀ روستا . نامِ جدید که به راحتی موردِ قبول واقع نمی­ شود . روستای « صَدخرو » که « بُستان » نامیده شد ، شهر « شاهرود » که « امامرود » و « امامشهر » نامیده شد و استانِ « کرمانشاه » که « باختران » نام گرفت سرانجامش چه شد ؟

 فرض کنید این نامِ جدید جا افتاد ، مثلِ روستایِ « اسرائیل » که در میامی « قُدس » نام گرفت آیا کار خوبی صورت گرفت ؟ « اسرائیل » در قرآن نامِ پیامبرِ خدا حضرتِ یعقوب است ، در همین میامی روستایِ « ارمیا / ارمیان » به نامِ پیامبر دیگری است . چرا باید نامِ پیامبرِ خدا را از رویِ یک روستا برداشت ؟ مثلِ اینکه چون نامِ یکی از خُلفای عبّاسی « هارون » بوده ما نامِ فرزندِ خود را « هارون » که در قرآن نامِ پیامبرِ و برادرِ حضرتِ موسی است نگذاریم ! یا در فکرِ تغییر نامِ هارونِ پیامبر باشیم ؟!

وانگهی واقعیّت این است که در فریومد سه کوچه بوده و این موجبِ شناخت از همدیگر است . اختلافِ رنگ و زبان و لهجه و قبیله قبیله و شعبه شعبه شدن برای شناخته شدن است .

با اینکه بگوییم : این کوچه و آن کوچه ندارد که مشکل حلّ نمی­ شود ، اوّلا این کوچه و آن کوچه دارد چرا نداشته باشد ؟ چرا دروغ و کِتمان ؟ وقتی بیشترِ افراد سازِ کوچۀ خود را می ­زنند چرا بگوییم این کوچه و آن کوچه ندارد ؟ اگر ندارد سه حسینیۀ در سه محلّه برای چه ساخته شده است ؟ چرا مثلِ مسجدِ جامع در وسطِ روستا یک حسینیۀ بزرگ ساخته نشده است ؟!

چند نفر از کوچۀ بالا و کوچۀ جنان برای غذا خوردن در ماهِ محرّم به حسینیّۀ کوچۀ پشند می ­روند ؟

چند نفر از کوچۀ پشند و کوچۀ جنان برای غذا خوردن در ماهِ محرّم به حسینیّۀ کوچۀ بالا می­ روند ؟

چند نفر از کوچۀ بالا و کوچۀ پشند برای غذا خوردن در ماهِ محرّم به حسینیّۀ کوچۀ جنان می ­روند ؟

مردمی که حدّاقل از قرنِ ششم تا کُنون حاضر نبوده ­اند حتّی مُرده ­هایشان در یک قبرستان دَفن شود چطور می ­توان زنده­ هایشان را در یک جا جمع کرد ؟ در سالِ 1336 که طبقِ حُکمِ خانِ فرومد قرار شده مُرده­ ها در یک قبرستان دفن شود ، باز چند مردۀ کوچۀ بالا کاملاً مجزّا از مُرده­ های کوچۀ پشند دفن شده است . گاه فردی در کوچۀ بالا می ­میرد و از کوچۀ پشند کسی برای تشییعِ جنازه نمی ­رود و بر عکس . این واقعیّتها را چرا باید کِتمان کرد و خیال کرد با اینکه گفته شود این کوچه و آن کوچه ندارد مشکل حلّ می شود یا با یکی کردنِ قبرستانها یا ... وحدت به وجود آوریم ؟

 

موضوعی که پیشینۀ تاریخی و فرهنگی دارد و در تار و پودِ افراد رُسوخ کرده با این برنامه­ های ساده به چه نتیجه ­ای می ­رسد ؟! مثلاً روزِ تاسوعا قرار شده که هر سه کوچه در عزاداری هماهنگ شوند و در سرِ سنگ جمع شوند ، وقتی جمع می ­شوند در میانِ هم بُرّ نمی ­خورند ! روزِ عاشورا را که می­ بینید همه از کوچۀ خودشان دسته می ­گیرند و دورِ بُقعۀ سلطان سیّد احمد می­ چرخند مثلِ ماهی­ هایی که فوج فوج در دریا می­ روند یعنی حتّی در همانجا هم از هم گُسیخته نمی­ شوند تا وقتی که در « میدانِ شبیهِ جنگ عاشورا » قرار می ­گیرند آن موقع کوچه بالاییها در سمتِ کوچه بالا می ­نشینند و کوچۀ پشند هم در سمتِ کوچۀ پشند ؟! مثلِ پرنده ­هایِ ابراهیم­ِ پیامبر که هر کدام به سمتِ خود می ­روند !

اینها را گفتم که واقعیّات نادیده گرفته نشود و طرحهای عقیم داده نشود .

و امّا از نگاهِ علمی این نامها باید بر رویِ کوچه ­ها بماند همانطور که تا کُنون مانده و ضمن همه مزایایی که دارد برای مطالعه در موردِ روستا هم راهنما و راهگُشا باشد . به عنوانِ نمونه تابلو « کوچۀ خانقاه » و تابلو « مسجد خان آقا » خیلی به من کمک کرد تا وقفنامۀ خانقاهِ فریومد را مستند کنم . همین طور نامِ « قناتِ هر دو آب » و « دروازه » و ...

 

اکنون با مطالعاتی که در بارۀ فریومد / فرومد داشته ­ام نامگذاری کوچه ­های روستا را اینگونه می ­دانم :

 

سرِ سنگ ( کنار مسجد جامع ) مرکزِ ثقلِ روستا است . ابتدایِ کوچه ­ای که رو به سمتِ جنوب / قبله می ­رود تابلوی با نامِ کوچۀ جنان نصب شود تا هر جا که در میانِ باغها ادامه می ­یابد تا استخرِ سفید و پایین ­تر .

ابتدایِ کوچه­ ای که در زیرِ مسجد جامع قرار دارد و به سمتِ غرب می ­رود تابلوی نصب شود و نامِ کوچۀ بالا نوشته شود تا جایِ حسینیۀ کوچۀ بالا .

ابتدایِ کوچه­ ای که به سمتِ شرق می­ رود و از جلو کتابخانه می ­گذرد و در مسیرِ نَهرِ هردوآب تا جایِ مزارِ سادات ادامه دارد تابلوی نصب شود و نامِ کوچۀ پشند ( تشتنداب ) نوشته شود .

 

کوچه­ های فرعی که از این سه کوچه مُنشعب می ­گردد همگی با نامِ جنان 1 ، 2 ، 3 ، ... بالا 1 ، 2 ، 3 ، 4  ، ... پشند 1 ، 2 ، 3 ، 4 ، 5 ، ... نامگذاری شود . البتّه روی تابلوهای فرعی می ­توان علاوه بر شماره ، نامِ دیگری هم نوشت مثلاً کوچۀ پشند 1 ( کوچۀ کوشک ) ، کوچۀ پشند 2 ( کوچۀ سرا ) کوچۀ پشند4 ( کوچۀ شاه ­نشین )

 

خیابانی که به سمتِ آرامگاهِ ابن ­یمین می ­رود « سَرو » یادآورِ سَروِ فریومد

 

و کوچه ­ای که در سمتِ شمالِ مسجدِ جامع است تابلوی با نامِ « عَرّاف » نصب شود . که حوضِ عرّاف در آنجا بوده است اگر نامِ دیگری ندارد .

 

 

خیابانِ اصلی روستا هم که از ابتدایِ روستا شروع می­ شود و تا فلکۀ کوچۀ بالا ادامه دارد تابلوی به نامِ « فریومد » نصب شود تا نامِ قبلی و قدیمی ماندگار بماند و گردشگرانی که به روستا می ­آیند با دیدنِ تابلو « فریومد » فوراً از « فرومد » به « فریومد » منتقل شوند و کوچه ­های فرعی که از این بلوار و خیابان منشعب می ­شود به نامِ فریومد 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و ... نامگذاری شود .

 

برای شهرکهایِ جدید الاحداث ، نامِ دانشمندان و شاعران و محدّثان و وزیرانِ فریومدی مناسب است .

شاعران مثلِ ؛ بیهقی ، مُجیری ، قوامی ، ضیایی ، طُغرایی ، ابن ­یمین ، حکیم الدّین ، ...

خاندانِ زنگی مثلِ ؛ طاهریّه ، محمودیّه ، جلالیّه ، علائیّه ، عمادیّه ، ...

اُلنگِ میرطاهری و اُلنگِ میرمحمود اشاره به نامِ وزیرانِ خاندانِ زنگی فریومدی دارد .

ابتدای جادۀ « کلاته سادات و استربند » و « منیدر و جُغتای » و « فیروزآباد و شفیع ­آباد » و « علی ­آباد و مور و نهالدان و آبرود » و « کاهک » هم تابلو به همین نامها نصب شود .

در فرصتِ دیگر برای شهرکِ جدید الاحداث و کالهای شهرستان و کوچۀ پشند و کوچۀ بالا و سایرِ خیابانها و ... نامی مناسب گفته خواهد شد . اِن شاءَ الله

دل و جانتان بهاری باد


 دل و جانتان بهاری باد



 دل و جانتان بهاری باد


حوضها


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 




نمایی از باغ عربشاه





ریشه در آب ـ شمال غربی باغ عربشاه

از باغهای علائیّه ـ علی عینو


نمایی از صحرای علائیّه ـ 1 / 2 / 1391