عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

هفت سین کتاب

ولادتِ امام علی ابن ابی طالب علیه السّلام و عید نوروز مبارک باد 

معرّفی چند کتاب برای انتخابِ هفت سین !

اوقات خوش

اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سر شد !


پاره ای از دوستانی که اوقات من در سال 1397 با آنها سپری شد .


بُخارای من ایل من / اگر قره قاج نبود / به اُجاقت قسم / طلای شهامت ـ محمّد بهمن بیگی

امکان سنجی انتخابات / اسلام و مقتضیات زمان ـ محمّد سروش محلّاتی

اوصاف پارسایان ـ دکتر عبدالکریم سروش

پژوهشهای تاریخی / پژوهشهای قرآنی / نقد و نظر ـ آیت الله صالحی نجف آبادی

حاج آخوند ـ دکتر سیّد عطاء الله مهاجرانی

جایگاه عید نوروز در اسلام / دین ستیزی نافرجام / بردگی از دیدگاه اسلام ـ دکتر مصطفی حسینی طباطبایی

روش تحقیق ـ دکتر احمد پاکتچی

تذکرة الشعراء ـ دولتشاه سمرقندی

تضادهای درونی ـ نادر ابراهیمی

جامعه شناسی نخبه کشی ـ علی رضا قُلی

حاجی خودتی ـ حسن محدّثی

حاجی در فرنگ 1 - جعفر شهری

سفیر حقّ و صفیر وحی ـ آیت الله منتظری

دید و بازدید / زن زیادی / سفر به ولایت عزرائیل / نفرین زمین / غربزدگی / سه تار / پنج داستان / از رنجی که می بریم / اورازان / یک چاه و دو چاله ـ جلال آل احمد

گُلگَشت در وطن ـ دکتر ایرج افشار

نهج البلاغه ترجمۀ دکتر محمّدمهدی فولادوند

قرآن ترجمۀ آیت الله صالحی نجف آبادی

احوال ابن یمین ـ غلامرضا رشید یاسمی

خاطرات یک مترجم ـ محمّد قاضی

ساختهای زبان فارسی ـ مرتضی کریمی نیا

صحیفه سجادیه ـ ترجمۀ علامۀ شعرانی

معنای متن ـ نصر حامد ابوزید ترجمۀ مرتضی کریمی نیا

نظم قرآن 1 ـ عبدالعلی بازرگان

من چگونه اروین یالوم شدم ـ دیالوم

تأملاتی در قرائت انسانی از دین ـ محمّد مجتهد شبستری

اسلام میان حقیقت و تجربۀ تاریخی ـ عبدالمجید شرفی ترجمۀ عبدالله ناصری

تحریف شناسی عاشورا ـ محمّد صحّتی سردرودی

جامعه شناسی خودمانی ـ حسن نراقی

 سه گفتار در غلوپژوهی ـ جویا جهان بخش

مسیح در قصر ـ خاطرات سرتیپ اصغر کورنگی به کوشش مهسا جزینی

فرج بعد از شدّت ـ قاضی ابوعلی محسن تنوخی ترجمۀ حسین ابن اسعد دهستانی

فقیه نواندیش ـ زندگی آیت الله العظمی صانعی

عوامل سقوط پهلوی ـ علی دشتی

هرمنوتیک غربی و تأویل شرقی ـ تقی رحمانی

شکنجه و زندان ـ خاطرات ماموستا علی باپیر

لبخندی از اشک ـ سیّد مرتضی سجّادی

لطایف ادبی ـ صالح زمانی جعفری

سفرنامه ابن جبیر ـ ترجمۀ پرویز اتابکی

خاطرات یک خر ـ ترجمۀ اعتماد السّلطنه

مدیرکُلّ افسانه ای ـ گردآوری امر الله یوسفی

سفرنامه ابراهیم صحّاف باشی

نوشته هایی در باره محمّد بهمن بیگی

اسلام ناب ـ م عبداللهی

بخارای من ، فرومد من


محمّد بهمن بیگی ( متولّد 26 بهمن 1299 خورشیدی ـ درگذشت 11 اردیبهشت 1389 ) نویسندۀ ایرانی و بنیانگذار آموزش و پرورش عشایری در ایران بود .

کتابهایی که محمّد بهمن­ بیگی نوشته است .

ـ عُرف و عادت در عشایر فارس

ـ بُخارایِ من ، ایلِ من

ـ به اُجاقت قَسَم

ـ طلایِ شهامت

دو کتاب هم در مورد محمّد بهمن­ بیگی نوشته شده است :

ـ مدیر کُلّ افسانه ­ای

ـ نوشته­ هایی در مورد محمّد بهمن بیگی

اگر این کتابها را بخوانیم متوجّه می­ شویم که برای فرومد باید مثلِ محمّد بهمن­ بیگی کار کرد .

کتابخانه


آن سالها که ما دانش آموز مدرسۀ راهنمایی و دبیرستان بودیم ، کتابخانه فرومد رونقی داشت و چراغ فروزان فرهنگی در روستا بود ، کتابخانه یک اتاق بود کنار نهر هردوآب و زیر سایۀ چنار ، دو قفسۀ کتاب بیشتر نداشت ، بعد از ظهر که دانش آموزان از مدرسه تعطیل می ­شدند پُشت در کتابخانه توی کوچه صفّ می ­بستند تا کتاب بگیرند .

از طرف کتابخانه یک نشریّه ( شکوفۀ انقلاب ) هم منتشر می ­شد که مطالب  ( نقاشی ، داستان ، شعر ) بچّه ­ها را درج می­ کرد ،  نشریّه مسابقه و جدول هم داشت ، در مدارسِ روستاهای اطراف مثل استربند و فیروزآباد هم پخش می شد .

فعّالیّت دیگر کتابخانه اجرای نمایش و تآتر بود . نمایشنامۀ « در آرزوی شهادت » و « بازگشت به سوی نور » که از طرفِ کتابخانه اجرا شد در فیروزآباد و استربند و کلاته سادات و عبّاس آباد و داورزن هم به نمایش درآمد ، یادم هست دبیرانِ ما که بعد از تعطیلیِ دبیرستان به سبزوار بر می­ گشتند شب را در داورزن ماندند تا نمایشِ ما را ببینند . شبِ اجرای نمایش در فرومد باشگاهِ ورزشی پُر شده بود و جمعیّت جا نمی ­شد ، آن شب نمایش دو بار اجرا شد تا همۀ مردم ببینند . بعدها همان بچّه ­هایی که در کتابخانه فعّال بودند راهی جبهه­ های جنگ شدند . کتابخانه با مدارس ارتباطِ تنگاتنگ داشت ، مدیران و بیشترِ معلّمان مدارس هم همکاری می­ کردند . یادش به خیر ، وقتی آن امکانات با امکاناتِ امروز و آن فعالیتها با فعالیتهای امروز مقایسه می ­شود جُز افسوس و دریغ چیزی نمی ­ماند .



پیشنهاد هشتم . ثبت نام رزمندگان فرومدی در جنگ

کدام یک از فریومدیها در جنگها شرکت داشتند ؟ در کدام جنگها شرکت داشتند ؟ کُشته یا اَسیر یا مجروح شدند ؟ این موارد ثبت نشده ، از لا به لای تاریخ می توان برخی را فهمید ، مثلاً از متن زیر که نام بعضی فریومدیها در آن است ، معلوم می شود که بعضی فریومدیها در جنگ سر به داران کُشته شده اند .

« اولاد خواجه علاءالدّین هندو و خواجه رضى ­الدّین عبدالحقّ چنانکه پیشتر ذکر رفته در عراق شهید شد [ ند ] و خواجه جلال ­الدّین محمود در عراق وفات یافت و خواجه جلال­ الدّین بایزید برادر خواجه  علاءالدّین هندو به وقت توجّه خراسان در سمنان وفات یافت . و خواجه عزّالدّین ابراهیم و خواجه عمادالدّین على را سربدالان در سبزوار به قتل آوردند و شیخ على در مصر وفات یافت و اکنون از فرزندان خواجه علاءالدّین ، محمّد بن خواجه علاءالدّین هندو و از فرزندزادگان خواجه علاءالدّین ، محمّد عبدالحقّ و رکن ­الدّین خواجه و شیخ محمّد ملکشاه و خواجه علاءالدّین عبدالمطلب و شیخ على و خواجه عمادالدّین ابراهیم در حال حیات ‏اند و از فرزندان خواجه علاءالدّین چون خواجه وجیه ­الدّین زنگى و خواجه جلال­ الدّین محمود و خواجه یوسف و خواجه داود و خواجه عبداللّه طاهر هیچ کس نمانده و اولاد خواجه علاءالدّین محمّد بعد از آنکه او را در قلعه کملى کبودجامه سربدالان شهید کردند پسران او خواجه محمّد و امیر على و امیر حسن طاهر و امیر حسین مطهّر مانده بودند . امیر على را سربدالان به قتل آوردند و خواجه محمّد و امیر حسن و امیر حسین وفات یافتند و از فرزند زادگان خواجه حسن و خواجه محمّد و خواجه حسین مانده و خواجه جلال­ الدّین منصور را در جنگ صدخرو سربدالان در شهور سنه ست و ثلثین و سبع مائه شهید کردند و خواجه غیاث­ الدّین هندو را نیز در سبزوار سربدالان به قتل آوردند و از فرزندان او سه پسر مانده و خواجه عزّالدّین سمنانى و خویشان ایشان خواجه عزّالدّین طاهر در کرمان وفات یافت و پسر او خواجه جلال ­الدّین یونس را عزیز مجدى به قتل آورد و پسران او على جعفر و علاءالدّوله ملازم بندگى حضرت سلطان شاه ولى خلد الله ملکه ‏اند و سلطان بایزید در هرات است . »

از متنی دیگر معلوم می شود که ابن یمین در جنگ سر به داران به اسارت درآمده و شیخ حسن جوری کُشته شده است .

در جنگ هشت سالۀ ایران و عراق کدام فرومدیها شرکت کردند ؟ پیشنهاد می شود شورای اسلامی روستا با دعوت از شرکت کنندگان در همایشی و با استفاده از نهادهای اعزام کننده و ... این مطلب را با نام و عکس و خاطره ای به صورتِ کتابی به ثبت برساند .

آیاتِ رحمانی یا آیاتِ شیطانی ؟

اوّل متنِ درج شده را بخوانید ، بعد اصلِ آن را از « اصول کافی » مرور کنید . و بعد « نقدِ » مرا « نسیه » نگذارید بلکه دیدگاهتان را بنویسید .

.................................................................................................

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ یُونُسَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (ع) قَالَ ؛ قَالَ رَسُولُ اللهِ (ص)‏ : بَیْنَمَا مُوسَى (ع) جَالِساً إِذْ أَقْبَلَ إِبْلِیسُ وَ عَلَیْهِ بُرْنُسٌ ذُو أَلْوَانٍ فَلَمَّا دَنَا مِنْ مُوسَى (ع) خَلَعَ الْبُرْنُسَ وَ قَامَ إِلَى مُوسَى فَسَلَّمَ عَلَیْهِ .

فَقَالَ لَهُ مُوسَى : مَنْ أَنْتَ ؟

 فَقَالَ : أَنَا إِبْلِیسُ .

قَالَ : أَنْتَ فَلَا قَرَّبَ اللهُ دَارَکَ‏

قَالَ : إِنِّی إِنَّمَا جِئْتُ لِأُسَلِّمَ عَلَیْکَ لِمَکَانِکَ مِنَ اللهِ .

قَالَ : فَقَالَ لَهُ مُوسَى (ع) فَمَا هَذَا الْبُرْنُسُ ؟

قَالَ : بِهِ أَخْتَطِفُ قُلُوبَ بَنِی آدَمَ‏

فَقَالَ مُوسَى : فَأَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ الَّذِی إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ‏

قَالَ : إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَ اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَ صَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُهُ .

وَ قَالَ : قَالَ اللَّهُ ( عَزَّ وَ جَلَّ ) لِدَاوُدَ (ع) : یَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ وَ أَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ .

قَالَ : کَیْفَ أُبَشِّرُ الْمُذْنِبِینَ وَ أُنْذِرُ الصِّدِّیقِینَ ؟!

قَالَ : یَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ أَنِّی أَقْبَلُ التَّوْبَةَ وَ أَعْفُو عَنِ الذَّنْبِ وَ أَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ أَلَّا یُعْجَبُوا بِأَعْمَالِهِمْ فَإِنَّهُ لَیْسَ عَبْدٌ أَنْصِبُهُ لِلْحِسَابِ إِلَّا هَلَکَ .

الکافی ( ط ـ الإسلامیّة ) ؛ ج‏2 ؛ ص314

رسولِ خدا ( صلّى اللهُ علیه و آله ) فرمود : زمانى موسى ( علیه السّلام ) نشسته بود که ناگاه شیطان سوى او آمد و کُلاهِ درازِ رنگارنگى به سر داشت ، چون نزدیکِ موسى ( علیه السّلام ) رسید ، کُلاهش را برداشت و خدمتِ موسى بایستاد و به او سلام کرد .

موسى گفت : تو کیستى ؟

گفت : من شیطانم .

موسى گفت : شیطان تویى ؟! ( خدا آواره ‏ات کند )

شیطان گفت : من آمده‏ ام به تو سلام کنم به خاطرِ منزلتى که نزدِ خدا دارى .

موسى ( علیه السّلام ) به او فرمود : این کُلاه چیست ؟

گفت : به وسیلۀ این کُلاه دلِ آدمیزاد را می ­رُبایم ( گویا رنگهاى مختلفِ کُلاه نمودارِ شهوات و زینتهاى دنیا و عقایدِ فاسد و ادیانِ باطل بوده است ) .

موسى گفت : به من خبر ده از گناهى که چون آدمیزاد مرتکب شود بر او مسلّط شوى ؟

شیطان گفت : هنگامى که او را از خود خوش آید و عملش را زیاد شُمارد و گناهش در نظرش کوچک شود .

و فرمود : خداى ( عزَّ و جلَّ ) به داود ( علیه السّلام ) فرمود : اى داود ! گُنهکاران را مُژده بده و صدّیقان ( راستگویان و درست کرداران ) را بترسان .

داود عرض کرد : چگونه گُنهکاران را مُژده دهم و صدّیقان را بترسانم ؟!

فرمود : اى داود ! گُنهکاران را مُژده بده که من توبه را می ­پذیرم و از گناه در می ­گذرم و صدّیقان را بترسان که به اعمالِ خویش خودبین نشوند ، زیرا بنده ­ای نیست که به پاى حسابش کشم جُز آنکه هلاک باشد ( و سزاوارِ عذاب ، زیرا از نظرِ عدالت و حساب عبادات بنده با شُکر یکى از نعمتهاى او برابرى نکند ) .

أصول الکافی ، ترجمۀ مصطفوى ، ج‏3 ، ص 430

 

آیاتِ الهی یا آیاتِ شیطانی ؟

نقدِ یک حدیث

یک حدیث را از دو جهت می ­توان نقد کرد .

ـ از جهتِ سند و سلسلۀ افرادِ آن که مرتبط با علمِ رِجال است .

ـ از جهتِ متن و محتوای آن

بررسی سند خیلی حایزِ اهمّیّت نیست چون اگر سلسلۀ سند اِشکالی نداشته باشد و محتوای حدیث اِشکال داشته باشد باز هم پذیرفته نیست وانگهی کسانی که حدیث جعل کرده ­اند ، سعی کرده ­اند با سلسلۀ سندی حدیث جعل کنند که موردِ پذیرش قرار گیرد ، یعنی علاوه بر جعلِ متن و محتوا ، جعلِ سند هم کرده ­اند .

علّآمۀ طباطبایی در تفسیر المیزان گفتگوهایی از شیطان با پیامبران نقل کرده از جمله نوشته است : « و نیز در حدیثى آمده که موسى (علیه السّلام ) شیطان را دید که کُلاه بلندى بر سر دارد ، علّت آن را سؤال کرد گفت : با این کُلاه دلهاى بنى ­آدم را صید مى ­کنم ...   

البتّه این روایات طورى نیست که بتوان به یک یک آنها اعتماد نمود ، زیرا

اوّلا ؛ سندِ همۀ آنها صحیح نیست .

و ثانیاً ؛ آن روایاتى هم که سندشان صحیح است روایاتى آحادند که نمى ­توان در مثلِ این مسئله که یک مسئلۀ اعتقادى و اصولى است به آن تمسّک جُست . »

تفسیر المیزان ، طباطبایی ـ سیّدمحمّدحسین ، برگردان ؛ موسوی همدانی ـ سیّدمحمّدباقر ، دفتر انتشارات اسلامی ، چاپ پنجم ، 1374 . مجلّد 8 ، ص 79 و 81

.................................................................................................

در اینجا حدیثِ موردِ نظر از جنبۀ متن و محتوا موردِ بررسی قرار می ­گیرد .

1ـ کلمۀ ابلیس در قرآن 11 مورد بیان شده ، 9 موردِ آن مرتبط به داستانِ آفرینشِ آدم و دو موردِ آن مرتبط با قیامت است پس در قرآن از کلمۀ « ابلیس » برای دنیا استفاده نشده است .

ـ آنچه در دنیا مطرح شده ، کلمۀ « شیطان » و « شیاطین » است .

ـ بنا بر این به کار بُردنِ کلمۀ ابلیس در این متن ، اعتبارِ حدیث را زایل می ­کند . چون پیامبر با کاربُردِ واژۀ « ابلیس » و « شیطان » در مکانِ خود آشناست .

2ـ در متنِ حدیث ابلیس به موسی می ­گوید : من آمده ­ام به خاطرِ مقامی که در پیشگاهِ خدا داری بر تو سلام کنم .

ـ امّا حدیث تقطیع شده به گونه ­ای که گُمان می ­رود هیچ سلامی نکرده فقط به پرسشِ موسی پاسخ داده است .

3ـ ابلیس می ­گوید : به جهتِ قُرب و منزلتی که در پیشگاهِ خدا داری آمده ­ام به تو سلام کنم ! در صورتی که خدا او را امر به سجده کرد امّا برای آدم سجده نکرد . تکبّر ورزید و کافر گردید . هیچ گزارشی از توبۀ ابلیس به ما نرسیده که او از کارش پشیمان شده و دست به هدایتگری زده است . پس این مطلب با آیاتِ قرآن سازگاری ندارد .

4 ـ در متن علّت سؤال کردنِ موسی از ابلیس بیان نشده است .

ـ اگر موسی از ابلیس سؤال کرده تا اطمینان حاصل کند او ابلیس است که متن گویای این نیست چون ابلیس راهنمایی کرده ، در صورتی که کارِ ابلیس گُمراهی است نه راهنمایی !

ـ در متن هم آمده که گفته با این کُلاه ، فریب می ­دهم یعنی کارش گُمراهی است نه هدایت !

ـ و چرا در این صورت که موسی نمی ­دانسته او کیست ، پاسخِ سلامِ ابلیس را نداده است .

ـ و اگر موسی از ابلیس سؤال کرده تا بر معلوماتش افزوده شود و در واقع ابلیس معلّم موسی شده است ، باید گفت : پس اینها آیاتِ شیطانی است چون پیامبرِ خدا باید از طریقِ خدا و ملائکه آموزش ببیند نه از طریقِ ابلیس و شیطان !

ـ آیا امام صادق (ع) و حضرت محمّد (ص) و حضرت موسی (ع) باید سخنِ خدا را برای هدایت به مردم بگویند یا سخنِ ابلیس ؟

5 ـ در پی ­نوشت آمده آست :  الکافی ، ج 2 ، ص 314 .

سلسله سند و متنِ اصلی حدیث که عربی است حذف شده و فقط ترجمۀ آن آمده است ، پس باید به کتابی که ترجمه شده ارجاع داد تا معلوم شود مترجم چه کسی بوده است . وانگهی این متن در فضای مجازی به وفور هست به همین صورت ، این نشان می ­دهد که مطلب از کتاب گرفته نشده بلکه از روی هم کُپی شده است . خصوصاً که در « اصول کافی » قسمتِ « سلام کردنِ ابلیس بر موسی » آمده ولی در این متن حذف شده است .

6ـ موسی به ابلیس می ­گوید : خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند .

امّا به جای آنکه ابلیس دور شود با موسی به گفتگو می ­پردازد و موسی هم از ابلیس مطلبی می ­پرسد .

7 ـ ابلیس به موسی می ­گوید : من آمده ­ام که به تو سلام کنم .

یعنی حدیث می ­گوید : موسی در پیشگاهِ خدا چُنان مقامی دارد که ابلیس آمده تا به او سلام بکند و حدیث در واقع از فضیلتِ موسی سخن می گوید . در قرآن آمده است که : « إِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیمًا . » ، ( احزاب ، 33 / ٥٦ ) همانا خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستند . ای کسانی که ایمان آورده ­اید ، بر او درود بفرستید و چُنان که شایسته است [ بر او ] سلام کنید یا چُنانکه شایسته است تسلیمِ فروانِ او باشید .

این آیه در بارۀ خاتم النّبین است امّا سؤال این است که موسی به عنوانِ پیامبرِ خدا شایستۀ صلوات یا درود و سلام خدا و مؤمنان است یا شایستۀ سلامِ ابلیس ؟

8 ـ قرآن شیطان را « عَدُوٌّ مُبِین » برای انسانها و « کَفُور » برای خدا معرّفی کرده است ، آیا اَخبار و اِخبار قرآن صادق نیست ؟

« ... وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ . » ، ( بقره ، 2 / ١٦٨ و 208 ) ... و از گامهای شیطان پیروی نکنید ، چرا که او برای شما دشمنی آشکار است .

« قَالَ : یَا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْدًا . إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ . » ، ( یوسف ، 12 / ٥ ) [ یعقوب ] گفت : ای پسرکِ من ، خوابِ خود را برای برادرانت حکایت نکن که در بارۀ تو نیرنگی [ خطرناک ] به کار می ­بَرند . بی ­گُمان ، شیطان برای انسان دشمنی آشکار است . 

« ... وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیرًا * إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَ کَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا . » ، ( اسراء ، 17 /  26 ـ ٢٧ ) ... و هیچ گونه ریخت و پاشی [ در مالِ خود ] مکن ، چرا که ریخت و پاش ­کنندگان همزادانِ شیطان ­اند و شیطان به پروردگارش پیوسته ناسپاس است .

« وَ قُلْ لِعِبَـادِی : یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَـنُ . إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنْـزَغُ بَیْنَهُمْ . إِنَّ الشَّیْطَانَ کَـانَ لِلإنْسَانِ عَدُوًّا مُبِینًا . » ، ( اسراء ، 17 / 53 ) و به بندگانم بگو : آنچه را که بهترین سخن است بگویند زیرا شیطان میانِ آنان وسوسه و آشوب می­ اندازد ، زیرا شیطان برای انسان دشمنی آشکار است .

« یَا بَنِی آدَمَ ! لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ . إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ . » ، ( اعراف ، 7 / ٢٧ ) ای فرزندانِ آدم ، مبادا شیطان شما را فریب دهد چُنانکه پدر و مادرتان را از آن بوستان بیرون کرد ، در حالی که لباسهایشان را از آنها بر می ­کَند تا شرمگاههایشان را به آنها نشان دهد . همانا او و کسانش شما را از جایی که آنها را نمی­ بینید می ­بینند . بی ­گُمان ما شیاطین را یار و یاورِ کسانی قرار دادیم که ایمان نمی ­آورند .

قرآن می­ گوید : شیطان به پیامبران هم القا می ­کند .

« وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللهُُ آیَاتِهِ وَ اللهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ . » ، ( حجّ ، 22 / ٥٢ ) و پیش از تو هیچ رسول و پیامبری نفرستادیم مگر اینکه وقتی آرزو می ­کرد [ که دینش را پیش ببرد ] شیطان در آرزویش [ مطالبی نادرست را ] القا می ­کرد ولی خدا آنچه را شیطان القا می ­کند از بین می ­بَرد . سپس آیاتِ خود را استوار می ­دارد و خدا دانای حکیم است .

موسی کُشته شدنِ یکی از فرعونیان را از عملِ شیطان که « عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ » است می ­داند و در پاسخ فرعون می ­گوید : من آن موقع که آن فرد را کُشتم از گُمراهان بودم ، در واقع اشاره به همان کارِ شیطان که گُمراهی است می ­کند .

« وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَـوَکَـزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ : هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ . » ، ( قَصص ، 28 / ١٥ ) و [ موسی ] وارد شهر شد در حالی که مردم آن بی­ خبر [ و در استراحت ] بودند . پس دو مرد را در آنجا یافت که با هم پیکار می ­کردند ، این یک از پیروانش و آن یک از دشمنانش بود . آن که از پیروانش بود بر ضدِّ آن که از دشمنانش بود از وی یاری خواست . پس موسی با مُشت به او زد و کارش را ساخت ، گفت : این از عمل شیطان است . به راستی که او دشمنی گُمراه ­کننده و آشکار است . 

« قَالَ : أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدًا وَ لَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ * وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ * قَالَ : فَعَلْتُهَا إِذًا وَ أَنَا مِنَ الضَّـالِّینَ * فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْمًا وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ . » ، ( شعراء ، 26 / 18 ـ ٢١ ) [ فرعون به موسی ] گفت : آیا ما تو را در کودکی نپروراندیم ؟ حال آنکه چند سالی از عُمرت را در میانِ ما درنگ کردی . و کردی آن کاری را که از تو صورت گرفت و تو از ناسپـاسـانی ! [ موسی ] گفت : آن را در حالی انجـام دادم که از گُمـراهـان بودم [ نتیجۀ کـار را نمی­دانستم ] . پس چون از شما ترسیدم ، از دستتان گُریختم ، پس [ از آن ] پروردگارم به من حِکمت بخشید و مرا از پیامبران قرار داد .

ترجمۀ آیات از ؛ مرحوم آیت الله صالحی نجف آبادی

پس اینکه ابلیس یا شیطان موسی را راهنمایی کرده ، بر خلافِ قرآن است و احادیث هم باید بر قرآن عَرضه شود اگر موافقِ قرآن بود و مخالفِ قرآن نبود موردِ پذیرش قرار گیرد . آیا موردی در قرآن هست که شیطان کسی را راهنمایی کرده باشد ؟

مرحوم سیّدمرتضی عسکری می­ گوید : « در میانِ احادیث ، چه تفسیری و چه غیرِ آن روایاتِ مخدوش و غیرِصحیح زیاد است و متأسّفانه پیروانِ مکتبِ اصول فقط بررسیِ متن و سندِ احادیث را در محدودۀ احادیثِ فقهی پیاده کردند و در موردِ سایرِ احادیث ، ابزارِ علمی ­شان را فروگذاردند و با احادیثِ تفسیری همانندِ اخباریها عمل کردند ! هیچ بررسی نکردند و نمی ­کنند که آیا این حدیث صحیح است یا خیر ؟ مُعارض با قرآن است یا خیر ؟ با کمالِ تأسّف علمِ قرآن و علمِ سیره در حوزه بی ­آبرو است .»

کیهان اندیشه ، ( ویژه­ نامۀ قرآن ـ بهمن و اسفند 1368 ) شمارۀ 28 ، ص 45 .  

مرحوم آیت الله خویی دلایلِ زیادی آورده که نمی ­توان همۀ احادیثِ کُتب اربعه را قابلِ اعتبار و اعتماد دانست بلکه باید موردِ ارزیابی قرار گیرد ، یکی از دلایلِ او این است : شیخ صدوق « کتاب مَن لا یحضُرُهُ الفقیه » را در پاسخ به درخواستِ سیّد شریف ابوعبدالله معروف به « نعمت ­الله » نگاشته است . او از شیخ می ­طلبد که در فقه کتابی بنگارد که مرجع و تکیه ­گاهِ او باشد و در مقولۀ خود [ احادیثِ فقهی ] چون کتابِ مَن لا یحضُرُهُ الطّبیب اثرِ « محمّد بن زکریای رازی » در طبّ رسا و گویا باشد .

بی ­شکّ « کافی » از « مَن لا یحضُرُهُ الفقیه » گُسترده و فراگیرتر است پس اگر شیخِ صدوق تمامِ روایاتِ کافی را صحیح می ­دانست تا چه رسد که قاطع و معتقد به قطعیّت صدورِ همۀ روایاتِ کافی از معصومان (ع) باشد دیگر نیازی نمی ­دید که خود « مَن لا یحضُرُهُ الفقیه » را به رشتۀ تألیف کشد بلکه می ­بایست « ابوعبدالله » را به کافی رهنمون می ­کرد و می ­گفت : کتابِ « کافی » در بابِ خود ، با « مَن لا یحضُرُهُ الطّبیب » در طبّ همپایه است و هم در معنای خود ، کافی و بَسنده . »     

در آمدی بر علم رجال ( ترجمۀ مقدمۀ معجم رجال الحدیث ) ، آیت الله العظمی ابوالقاسم خویی ، ترجمۀ عبدالهادی فقهی زاده ، انتشارات امیر کبیر ، چاپ اوّل ، 1376 ، ص 35 ـ 36 

شهید مطهّری می ­گوید :‌ در همین کتابِ کافی و کتابهای دیگر روایتها هست که اگر به مضمونِ اینها نگاه بکنیم ، می ­فهمیم که مُزَخرَف است ، بعضیها هم سندشان ضعیف است .

( اسلام و مقـتضیات زمان ، انتشارات صدرا ، چاپ اوّل ،1362 . ص 81 )

حالا چه ضرورتی دارد که بدونِ ارزیابی از کتابهای حدیث ، نقلِ قول کنیم ؟

برگردیم سر خطّ !

آقای شیخ محمّد رحمانیان ادّعا کرده است که : من طلبۀ حوزۀ علمیّۀ قم هستم ، بیست و چهار سال نون حوزه رو خوردم که وقتی دیدم جایی داره به دین توهین میشه ، مردم رو روشن کنم . »

سؤال ما از آقای رحمانیان این است ، قرآن می ­گوید : ابلیس یا شیطان گُمراه ­کننده است « ... وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ . » ، ( بقره ، 2 / ١٦٨ و 208 ) و حضرت موسی کُشتنِ یک نفر را از گُمراهی « فَعَلْتُهَا إِذًا وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ . » ، ( شُعراء ، 26 / 20 ) و کـارِ شیطـان « هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ . » ، ( قَصص ، 28 / ١٥ ) می ­داند ولی حدیثی که شما نقـل کرده ­اید بر خلافِ قرآن می ­گوید : شیطان حضرت موسی را راهنمایی کرد و امام صادق و پیامبر گرامی به جای آنکه آیاتِ رحمانی را بر مردم تلاوت کنند آیاتِ شیطانی را بیان کرده­ اند ، شما که به قولِ خودتان 24 سال نانِ حوزه را خورده ­اید چرا حدیثی را که مخالفِ قرآن است بیان کرده ­اید ؟ آیا بیانِ این گونه احادیث توهین به قرآن و دین نیست ؟ آیا با بیانِ احادیثِ مخالفِ قرآن مردم روشن می ­شوند ؟   

توجّه : هر گونه پاسخِ علمی و مستند که با نام و نشانِ واقعی نویسنده باشد در اینجا درج می ­شود .

روش شهید مطهّری و مرحوم علامۀ طباطبایی

از دیدگاه من دو مزار فرومد ( در کوچۀ بالا و کوچۀ پشند ) چندان فرقی با هم ندارند ، برای همین هر دو را در کتاب « مزارات ایران » و وبلاگ خطّۀ فریومد / فرومد معرّفی کرده ام . یک بار که راهنمای گردشگران بودم ، آنها را برای بازدید هر دو مزار بردم ، صد نسخه کتاب « خداخوانی » که هدیه کردم ، به هر مزار ده نسخه دادم ، کتابهایی که قابل منگنه خوردن بود از هر دو مزار را منگنه زدم و ... در اینجا بابت بعضی حرفهایی که طرح می شود یک بحث علمی را پی می گیریم .   

وقتی با یک حدیث جعلی مواجه می شویم که مردم آن را باور دارند چه باید کرد ؟

با مزار یا قدمگاه یا ... که مورد اعتماد مردم است امّا ساختگی است چه باید کرد ؟

آیا باید به جهتِ رعایتِ مصلحت ، حقیقت را کتمان کرد ؟

روش شهید مطهّری و مرحوم علامۀ طباطبایی در این موارد چگونه بوده است ؟

 

[ نقد جمله ای منسوب به امام حسین علیه السّلام  ]

شهید مرتضی مطهّری

مطلبی می خواهم بگویم [ که شاید برای برخی ناراحت کننده باشد ، چون ] بعضی از جوانان از شنیدنِ چیزی که برخلاف میلشان باشد ناراحت می شوند.

جمله ای به امام حسین علیه السّلام منسوب شده است که نه معنایش درست است و نه در هیچ کتابی گفته شده که این جمله از امام حسین علیه السّلام است و چهل ، پنجاه سال هم بیشتر نیست که در دهانها افتاده است . می گویند امام حسین علیه السّلام فرموده است:

اِنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جِهادٌ حیات یعنی داشتن یک عقیده و در راه آن عقیده جهاد کردن.

نه ، این با فکر فرنگیها جور در می آید که می گویند : انسان باید یک عقیده ای داشته باشد و در راه آن عقیده بجنگد .

قرآن از « حقّ » سخن به میان می آورد . حیات از نظر قرآن یعنی حقّ پرستی و جهاد در راه حقّ ، نه عقیده و جهاد در راه عقیده . عقیده ممکن است حقّ باشد و ممکن است باطل باشد . « عقیده » انعقاد است . هزاران انعقاد در ذهن انسان پیدا می شود . این ، مکتب دیگری [ غیر از اسلام ] است که می گوید : انسان باید بالاخره یک عقیده و آرمان و ایده ای داشته باشد و باید در راه آن آرمان هم جهاد و کوشش کند . حال آن عقیده چیست ؟ می گویند : هرچه می خواهد باشد.

قرآن حرفهایش خیلی حساب شده است ؛ همیشه می گوید : حقّ و جهاد در راه حقّ ، نمی گوید : عقیده و جهاد در راه عقیده . می گوید : اوّل عقیده ات را باید اصلاح کنی.

بسا هست که اوّلین جهاد تو جهاد با خود عقیده ات است . اوّل باید با عقیده ات جهاد کنی و عقیدۀ درست و صحیح و حقّ را به دست بیاوری . بعد که حقّ را کشف کردی ، باید در راه حقّ جهاد کنی .

[ انسان کامل ، شهید مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ چهارم ، تابستان 1364 ، ص 130 تا 131 ]

توصیه ای به جوانان

من مطلبی را در مسجد جاوید گفتم که برای توضیح باز در اینجا تکرار می کنم . در یکی از آن جلسات درباره این جمله ای که اخیراً به نام امام حسین علیه السّلام معروف شده که : اِنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جِهاد عرض کردم که در هیچ مدرکی از مدارک اسلامی چُنین جمله ای از امام حسین علیه السّلام نقل نشده است ، بنابراین سند ندارد . این جمله معنایش هم درست نیست و با منطق امام حسین جور در نمی آید . منطق اسلام این نیست که زندگی این است که انسان یک عقیده ای داشته باشد و در راه عقیده اش جهاد کند . در اسلام صحبت عقیده نیست ، صحبت « حقّ » است . زندگی این است که انسان حقّ را پیدا کند و در راه حقّ جهاد کند . این مسئله که در راه عقیده باید جهاد کرد ، یک فکر فرنگی است که بعدها در میانِ مسلمین به صورت این شعر آمده است:

قِفْ دونَ رَأْیِکَ فِی الْحَیاةِ مُجاهِداً .......... اِنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جِهادٌ

من می خواهم این مطلب را عرض کنم ـ چون دیدم چند نفر از جوانان دلشان می خواهد که این جمله از امام حسین باشد و خوششان نیامده است که من گفتم این جمله از امام حسین نیست ـ که ما برای نسل جوان این احترام را نسبت به نسل گذشته قائل هستیم که آنان را حقیقت جو می دانیم ، نه متعصّب در عقیده ای که ـ ولو بدون دلیل ـ پیدا کرده است .

اوّلا ؛ اگر بنا شود نسل جوان این طور باشد که اگر یک چیزی در کلّه اش رفت ، نشود آن را بیرون آورد و اگر بدون هیچ دلیل و منطقی چیزی را گفت ، نشود با او درباره عقیده اش حرف زد ، این نسل هم مانند نسل کهن می شود ؛ منتها شما از این جمله خوشت آمده و او از جمله دیگری خوشش آمده ؛ او بی دلیل به عقیده خودش چسبیده ، شما هم بی دلیل به عقیده خودت چسبیده ای.

ثانیاً ؛ شما عجالتاً از زبانِ دوست خودتان می شنوید که این جمله نه منطقاً با اسلام تطبیق می کند و نه در هیچ کتابی مدرک و سندی دارد . حال فرض کنیم یک آدمی از مخالفان و دشمنان شما ، یک آدم غیر مسلمان که انسانِ واردی باشد ، به شما که دائماً می گویید : جمله اِنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جِهادٌ را امام حسین گفته است ، بگوید:  هرچه که امام حسین گفته است ، لابُد مدرک و سندی در کتابی دارد ؛ امام حسین در کجا این سخن را گفته است ؟ شما که پیدا نمی کنید .

بعد می آیید سراغ من ، می گویید:  این جمله اِنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جِهادٌ در کجاست ؟ زود به من نشان بده ، می خواهم مَدرکش را به یک آدم مخالفی که با او مباحثه کرده ام نشان دهم .

آن وقت من به شما می گویم : این جمله در هیچ کتابی وجود ندارد .

به من خواهید گفت : پس چرا تا به حال به من نگفتید ؟ شما که همیشه می دیدی ما این حرفها را می زنیم ، چرا یک بار به ما نگفتی این جمله از کلمات امام حسین نیست که ما این اشتباه را نکنیم ؟

همان وقت ، مثل شمایی به مثل منی حمله خواهید کرد که شما چرا اینقدر سکوت کردید ، نگفتید و نگفتید تا وقتی که ما در مقابل دشمن گرفتار شدیم و محکومش شدیم ؟ حالا داری به ما می گویی که چُنین جمله ای نیست ؟!

ثالثاً ؛ اگر شما از جَنبه حماسی شیفته این جمله هستید ، امام حسین علیه السّلام جمله هایی صد درجه بالاتر از این جمله دارد . آیا اِنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جِهاد بالاتر است یا همین جمله ای که خواندم : مَوْتٌ فی عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حیاةٍ فی ذُلٍّ ؛ کدام یک بهتر است ؟ آیا این جمله بهتر است یا جمله روز عاشورای امام حسین علیه السّلام که فرمود:

اَلْمَوْتُ اَوْلی مِنْ رُکوبِ الْعارِ .......... وَ الْعارُ اَوْلی مِنْ دُخولِ النّارِ

[ نفس المهموم ، ص 128 و بحار الانوار ، ج / 78 ص 219 ]

آیا این جمله بالاتر است یا همان جمله دیگر روز عاشورای امام حسین علیه السّلام که فرمود:

اَلا وَ اِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ ، یَأْبَی اللّهُ ذلِکَ لَنا وَ رَسولُهُ وَ الْمُؤْمِنونَ وَ حُجورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ  .

آیا آن جمله بالاتر است یا جمله ای که در خطبه اش فرمود : مَنْ کانَ باذِلاً فینا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلی لِقاءِ اللّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنا فَاِنّی راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شاءَ اللّهُ تَعالی [ لهوف ، ص 53 و کشف الغمّه ، ص 184 ] و دهها جمله دیگر ؟

ما که در فقر شعار نیستیم . اگر ما مردمی بودیم که در فقر این جور شعارها بودیم ، یعنی شعارهای زنده حماسی نداشتیم ، اگر می گفتند جمله ای از امام حسین است می گفتیم حال که ما از خودمان چیزی نداریم ، یک جمله ی دیگر را ـ العیاذباللّه ـ به نام امام حسین می گوییم . ما هیچ دچار فقر شعار نیستیم . آنقدر از خود امام حسین ، از پدر امام حسین ، از برادر امام حسین ، از مادر امام حسین ، از فرزندانِ امام حسین شعارهای زنده داریم که دنیا باید بیاید از ما قرض کند . ما چرا برویم شعار مردم ، آن هم شعار نادرستِ مردم را قرض کنیم ؟! شایسته نیست نسل جوان تعصّب بورزد.

باز هم می گویم : اگر واقعاً کسی این جمله را پیدا کرد [ من به احتمال نود و نُه درصد می دانم که پیدا نمی شود . اینکه صددرصد نمی گویم برای این است که ادّعا نکرده باشم.  ] من قول می دهم که بالای همین منبر بیایم و بگویم که من اشتباه کردم . ولی ما باید مستند حرف بزنیم ، نه همین طور غیر مستند یک چیزی را بگوییم .

[ انسان کامل ، شهید مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ چهارم ، تابستان 1364 ، ص 240 تا 244 ]

 

[ مرقد آدم و همسرش و قدمگاه ]

مرحوم علامۀ طباطبایی

« و در دُرّالمنثور است که ابنِ عساکر از على (علیه ­السّلام ) روایت کرده که گفت : رسولِ خدا ( صلّى الله علیه و آله ) فرمود : در دمشق کوهى است که آن را ( قاسیون ) مى ­گویند در آنجا بود که پسرِ آدم برادرش را به قتل رسانید . [ الدّرّالمنثور ، ج 2 ، ص 275 ]

مؤلّف : اِشکالى در این روایت نیست ، به جز اینکه ابنِ عساکر آن را به طریقِ کَعبُ الاَحبار نقل کرده ، و در این نقل گفته آن خونى که بر بالاىِ قاسیون دیده مى ­شود خونِ پسرِ آدم است [ همان ] ، و به طریقه دیگر از عَمرو بن خَبیر شَعبانى نقل کرده که گفت : من با کعبُ الاَحبار به بالاى کوهِ دیرالمران بودیم که ناگهان چشمِ کَعب به درّه ­اى در کوهى افتاد که آب در تَهِ آن جارى بود ، کَعب گفت : در اینجا بود که پسرِ آدم برادرش را به قتل رسانید و این آب اثرِ خونِ اوست که خدا آن را آیت قرار داده براى همه عالَمیان . [ همان ]

( احتمال مى­ رود عبارتِ ( لُجّة سائلة ) که در حدیث آمده به معناى آن باشد که شنِ روان از کوه سرازیر مى شده ، و چون سرخ­ رنگ بوده کَعب آن را اثرِ خونِ هابیل تعبیر کرده است . « مترجم » )

این دو روایت دلالت دارد بر اینکه در آن نقطه اثرى ثابت بوده که ادّعا شده اثرِ خونِ هابیلِ مقتول است و این سخن به سخنان خُرافى شبیه است ، گویا رِندى این سخن را از پیشِ خود انتشار داده تا توجّه مردم را به آن نقطه جَلب کند ، و مردم به زیارتش بروند ، و نذوراتى و هدایایى براى آن کوه ببرند ، نظیرِ جاى پایى که در سنگ درست مى­ کنند و نامش را قدمگاه مى ­گُذارند ، و از آن جمله است قبرى که در بندرِ جَدّه در عربستانِ سعودى قرار دارد ، بر سرِ زبانها افتاده که اینجا قبرِ حَوّا همسر آدم و جدّه بَنى نوعِ بشر است ، و چیزهایى دیگر نظیرِ آن . »

[ تفسیرالمیزان ، سیّد محمّدحسین طباطبایی ، مترجم ؛ سیّد محمّدباقر موسوی همدانی ، دفتر انتشارات اسلامی ، چاپ پنجم ، زمستان 1374 ، صص 524 ـ 525 ] 

قضاوت با شما

هفتۀ پیش موضوعی تحتِ عنوانِ « جانم به فدات » درج کردم و در بارۀ مطلبی که یکی از طلبه­ های فرومدی گفته بود توضیحاتی دادم .

 

 ایشان پاسخهایی نوشته است که در اینجا به ارزیابی آنها می ­پردازیم ( یا طبقِ گفتۀ خودش که : اگر جواب رو قبول نداری دلیلت رو می­ گفتی ) دلیلهایم را می ­نویسم . لطفاً حرفهای مرا تا انتها بخوانید .

 

 ایشان گفته است : فرد متخصّص نقد می ­کند و غیرمتخصّص سؤال می ­کند .

ولی به نظر من فرد متخصص هم سؤال می­ کند و هم نقد کند . فرد غیرمتخصّص هم سؤال می­ کند و هم نقد ، وقتی مطلبی برای کسی تضاد یا تناقض داشته باشد می ­تواند آن را نقد کند یا در بارۀ آن سؤال کند .

ایشان پرسیده : آیا شما در این بحث متخصّصی ؟ یعنی متخصّص نیستی ! چون در ادامه گفته : اگر مایل بودید برای اثباتِ دلالتِ حدیث سؤال کنید تا پاسخ وافی و کافی تقدیم شود .

پس خودش را هم در این بحث متخصّص می ­داند ! چون سؤال را باید از متخصّص کرد !

 

ـ شهید مطهّری به استناد قسمتی از خطبۀ 214 نهج البلاغه می­ گوید : « امام علی ع گفته است : مرا نقد کنید . »

کسانی که بخواهند امام علی ع را نقد کنند ، نه در امرِ حکومتداری تجربه­ شان از امام بیشتر است ، نه در درک و دریافتِ آیاتِ قرآن از آن امام که هَمپای وحی بوده ، درک و دریافتِ بهتری دارند ، یعنی غیرمتخصّص هستند . حالا چرا امام می­ گوید : این غیرمتخصّص­ ها حقّ دارند امام را نقد کنند امّا این طلبۀ فرومدی می­ گوید : شما متخصّص نیستید و حقّ ندارید مرا نقد کنید ؟!

 

ـ امام خمینی گفته است : نباید ماها گُمان کنیم که هر چه می­ گوییم و می ­کنیم کسی را حقّ اِشکال نیست ، اشکال بلکه تخطئه یک هدیۀ الهی برای رُشد انسانهاست .

چرا امام خمینی می­ گوید : اگر ما چیزی گفتیم ، حقّ مردم است که اِشکال بگیرند ، نقد کنند و بلکه بگویند خطا و اشتباه گفتید و این را یک هدیۀ الهی برای رُشد انسانها می ­داند امّا این طلبۀ فرومدی می ­گوید : چون متخصّص نیستی حقّ نداری نقد کنی ؟

 

ـ چرا شهید مطهّری بیش از پنجاه سال پیش گفته است : کسی که تا حدودِ کلاس 10 و 12 درس خوانده باشد ، پای منبر یک واعظ گاهی ده تا « ایراد » به نظرش می­ رسد و این را بیانگر رُشد مردم می ­داند و می ­گوید نباید جلو این را گرفت .

امّا این طلبۀ فرومدی می ­گوید : چون شما متخصّص نیستی حقّ « ایراد » نداری ، فقط باید سؤال کنی ؟!

ـ آیا بحثی که این طلبۀ فرومدی روی منبر در حسینیّه برای مردم بیان کرده تخصّصی است یا غیر تخصّصی ؟ و مردمی که پای منبر هستند متخصّص هستند یا غیرمتخصّص ؟ آیا کسانی که پای منبر بوده ­اند یا آن مطلب را به نحوی شنیده­ اند حقّ دارند آن را نقد کنند یا حقّ ندارند ؟!

ـ مطلب دیگر اینکه ، این طلبۀ فرومدی که خودش را متخصّص می ­داند چون گفته پاسخ وافی و کافی تقدیم می شود ، از کجا دریافته که من در این بحثی که چند بار از ایشان شنیده ­ام تخصّص ندارم ؟ و برای من نوشته : اگر مایل بودید سؤال کنید تا پاسخ وافی و کافی تقدیم شود ؟

به نظر شما مخاطبانِ محترم ، پاسخِ این طلبۀ فرومدی علمی و اخلاقی است ؟

 

 

همان طور که ملاحظه می ­کنید این طلبۀ فرومدی نام چند کتاب و شماره صفحاتِ آنها را نوشته ، بعد گفته است : « پس مطلب بی ­سند نبوده . »

مخاطبان محترم دقّت کنند ؛ متنی که من نوشته­ ام این است :

ـ در ابتدا باید گفت : مأخذ این حدیث کجاست ؟ یعنی این حدیث در کجا ثبت شده است ؟ تا اعتبار کتاب و حدیث سنجیده شود .

ـ مطلب بعد آن است که به فرضِ صحّت حدیث معنای واقعی آن چیست ؟

و در انتها نوشته ­ام : باید ابتدا در سند و بعد در محتوایش تأمّل کرد .

پس من ادّعا نکرده­ ام که این حدیث بی­ سند است . فرق است بین اینکه کسی بگوید : این حدیث بی سند است تا اینکه بگوید : گوینده یا نویسنده سندِ حدیث را نگفته یا ننوشته است !

ـ سند در اینجا به دو معناست . یکی به معنای عامّ یعنی مدرک و مأخذ که معمولاً نامِ کتاب است . دیگری به معنای سلسله و زنجیرۀ حدیث است یعنی راویانِ حدیث .

کتابهایی که به عنوانِ مأخذ و منبع این حدیث یا داستان ذکر شده ، باید اعتبارسنجی شود .

مثلاً یکی از آنها کتابِ « اسرار الشهادة ملّا آقای دربندی » است . مرحوم محدّث نوری در بارۀ این کتاب می­ گوید : « این کتاب در نزدِ علماء فنّ و نقّادین احادیث و سِیَر ، بی ­وَقع و بی ­اعتبار ، و اعتمادِ بر آن کاشف از خرابی کارِ ناقل و قلّتِ بصیرتِ او است در امور . »  

لؤلؤ و مرجان ، میرزا حسین نوری طبرسی ، ( محدّث نوری ) ، انتشارات فراهانی ، چاپ اوّل ، 1391 ، ص 168 ـ 170

یا شهید مطهّری در بارۀ این کتاب می ­گوید : « در شصت هفتاد سال پیش ، مرحوم ملّا آقای دربندی پیدا شد . تمامِ حرفهای روضة الشّهداء را به اضافۀ یک چیزهای دیگری ، پیدا کرد و همه را یکجا جمع کرد که دیگر واویلاست ! واقعاً به اسلام باید گریست . و کتابی نوشت به نامِ اسرار الشّهادة ، واقعاً مطالبِ این کتاب انسان را وادار می­ کند که به اسلام بگرید . »

حماسۀ حسینی ، مجلّد اوّل ، شهید آیت­ الله مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ 16 ، 1369 ، ص 55

یا کتاب دیگری که به عنوان مأخذ ذکر شده ، کتاب « الارشاد » شیخ مفید است . شیخ مفید از بزرگانِ شیعه و موردِ اعتماد است ولی در بحثِ علمی و بررسی حدیث باید سندِ حدیث مشخّص باشد . چون این مطلب که امام حسین ع به ابوالفضل ع گفته باشد « جانم به فدایت » مربوط به سالِ 61 هجری قمری است و مرحوم شیخ مفید در سال 336 یا 338 هجری قمری به دنیا آمده است و حدودِ 300 سال فاصلۀ زمانی بینِ وقوع این داستان و شیخ مفید است ، در اینجا سند حدیث لازم می­ آید یعنی ؛ چه کسانی این حدیث را روایت کرده­ اند که به شیخ مفید رسیده است ؟ یا اینکه شیخ مفید این مطلب را از چه کتابی نقل کرده است ؟ این مطالب و بررسی رجال و راویانِ حدیث همان « تأمّلی » است که گفته ­ام .

پس به این معنای خاصّ « سندِ حدیث » بیان نشده بلکه « مأخذِ حدیث » بیان شده است .

ما البتّه وارد این فضا نشده و احتمال داده­ ایم که این حدیث بیان شده باشد و گفته ­ایم در صورتی که این حدیث بیان شده باشد معنای آن چیست ؟ آیا همان معنای ظاهری است یا معنای دیگری دارد ؟

مثلاً وقتی ما قبل از آب خوردن ، لیوانِ پُر آب را به سمتِ بزرگ ­تر از خودمان دراز می ­کنیم و می­ گوییم : « بسم الله » در اینجا « بسم الله » به معنای « به نام خدا » نیست بلکه به معنای « بفرما » است .  

همچُنین اگر امام حسین ع به ابوالفضل ع گفته باشد : « جانم به فدایت » جای تأمّل است و می ­تواند حکایتگر صمیمیّت بینِ این دو نفر باشد و الزاماً به معنای این نیست که من حاضرم جانم را فدایت کنم .

مخاطبان محترم دقّت دارید که من گفته بودم :

ـ در ابتدا باید گفت : مأخذ این حدیث کجاست ؟ یعنی این حدیث در کجا ثبت شده است ؟ تا اعتبار کتاب و حدیث سنجیده شود .

ـ مطلب بعد آن است که به فرضِ صحّت حدیث معنای واقعی آن چیست ؟

و در انتها نوشته­ام : باید ابتدا در سند و بعد در محتوایش تأمّل کرد .

ایشان قسمتِ اوّل را « سؤال » تشخیص داده و نامِ کتابها و صفحه ­های موردِ نظر را نوشته است . قسمتِ دوم را « سؤال » تشخیص نداده بلکه « نقد » دانسته و مرا متخصّص در این بحث ندانسته ، گفته است : « اگر مایل بودید سؤال کنید تا پاسخِ وافی و کافی تقدیم شما شود . »

 

 ـ مخاطبان محترم اینکه این طلبۀ فرومدی گفته است : « انگار من در سه­ شنبه مطلب نداشته ­ام » و « انگار ایشان بدونِ مطالعه چیزی را گفته » ، انگار نه انگار که اینها را گفته است چون فقط « انگار یا انگاره » است .

 

ـ بزرگواران ملاحظه می­ کنید که این طلبۀ فرومدی ادّعا کرده من حُکم صادر کرده­ ام .

در صورتی که من گفته ­ام : جای تأمّل است ! یعنی جای بررسی است . پس هیچ حُکمی صادر نکردم . هر چند اگر نظر قطعی هم بدهم اشکالی ندارد .

به نظر شما مخاطبانِ محترم ، اینکه من گفته ­ام : یک طلبۀ فرومدی حدیثی بیان کرده امّا سندش را بیان نکرده تا ما بتوانیم بررسی کنیم یا برداشتی که ایشان داشته ، برداشتِ ما هم جای تأمّل دارد ، مشکلی در دینداری ما به وجود آورده است ؟ و این فهم و معرفت و انصافِ ما را زیر سؤال بُرده و با اینکه از شُهدا و قرآن حرف می ­زنیم همخوانی ندارد ؟!

 

خوانندگان بزرگوار تکرار می ­کنم ، نوشتۀ مرا ملاحظه کردید که من نگفته ­ام : سندش معلوم نیست ، بلکه گفته ­ام : سندش را بیان نکرده است . و باز ملاحظه کردید که من حُکمی صادر نکرده ­ام .

به نظر شما بزرگواران ، اینکه این طلبۀ فرومدی از قولِ من گفته است : « سندش معلوم نیست » یا گفته :  حدیثی که بیان کرده « بی ­سند نیست » یعنی من گفته ­ام : « بی­ سند است . » یا گفته : « حُکم صادر کرده » ، اینها خلافِ واقع نیست ؟

 

 در اینجا این طلبۀ فرومدی گفته است : « لااقل وقتی جوابت رو تو گروه دادم ، معذرت خواهی می­ کردی . »

ملاحظه می­ کنید که ما حقّ نقد که نداریم ، فقط باید سؤال کنیم وقتی سؤال کردیم و پاسخ شنیدیم باید معذرت خواهی هم بکنیم !

یعنی بابت اینکه من پرسیده­ ام : مأخذِ این حدیث کجاست ؟ و ایشان پاسخ داده است : « ارشاد شیخ مفید » یا « تاریخ طبری » یا ... حالا نوبتِ معذرت خواهی کردن از ایشان است !

بعد ادامه داده : « یا حدّاقل بدونِ معذرت خواهی می­ گفتی که اشتباه کردی . »

یعنی من بابت سؤالی که کرده ­ام و پرسیده­ ام : مأخذ این حدیث کجاست ؟ باید بگویم : اشتباه کردم ؟!

و باز ادامه داده : و اگر جواب رو قبول نداری ، دلیلت رو می­ گفتی . »

پس اگر سؤال کردی بعد گرفتار می ­شوی ! یا معذرت خواهی یا اعتراف به اشتباه یا آوردنِ دلیل !

اگر از همان اوّل می ­گفت : نقد نکنید ، سؤال هم نپرسید ، بهتر نبود ؟

و مطلب دیگری که گفته است : « اگرم برای خود نشان دادن یا دلیلِ دیگری گفته ­ای ، ادّعای دین نکن » ؟!

خوانندگان گرامی ، کدامِ ما از اینکه خودی نشان بدهیم مُبرّاییم ؟ پس باید ادّعای دین نکنیم ؟!

این مرتبۀ دوم است که در همین بحث ، این طلبۀ فرومدی دینداری مرا قبول ندارد ، خدا عاقبتِ مرا به خیر کند !

ـ مخاطبان محترم من از شما یک سؤالی بپرسم ؟ فقط سؤال ! نقد نه ! آخر جمله ­ام هم علامتِ سؤال قرار می ­دهم که ببینید فقط سؤال کرده ­ام .

به نظر شما من باید بابتِ یک سؤالِ معمولی که گفته ­ام : مأخذِ این حدیث کجاست ؟ از این طلبۀ فرومدی معذرت خواهی کنم یا ایشان باید بابتِ اینکه ساعت یازدۀ شب با پخشِ صدایش از بلندگو مزاحمت برای مطالعه و استراحت مردم به وجود آورده ، معذرت خواهی کند ؟

خلاصۀ تمامِ این حرفها چیست ؟ خودش « خلاصه » کرده است :

« خلاصه آقای یاقوتیان ، اگر یه بار دیگه ، با کنایه و تیکه بخوای حرفِ بی ­ربط بزنی ، چیزایی از عقاید و کارهات به مردم میگم که فرومد راهت ندن . »

مخاطبان محترم ، به نظر شما این طلبۀ فرومدی اهلِ تحقیق است یا اهلِ تهدید ؟

به نظر شما خلاصه ­ای که این طلبۀ فرومدی بیان کرده ، علمی است یا اخلاقی ؟

آیا ایشان که بحثِ دین و قرآن و شُهدا و ... را به من گوشزد کرده ، آن صحبتهای مفصّلش و این خلاصه ­اش با دین و قرآن و شُهدا همخوانی دارد ؟

آیا ایشان که مدّعی است مردم را با خُلقِ پیامبر گرامی و خُویِ حسینی آشنا می­ کند ، صحبتهایش چه نسبتی با آن بزرگواران دارد ؟

آیا شما وقتی این « خلاصه » را می­ خوانید با خودتان زمزمه نمی ­کنید :

دلایل قوی باید و معنوی

نه رگهای گردن به حُجّت قوی ؟

آیا شما با خودتان نمی ­گویید : این طلبۀ فرومدی با یک « محقّق » و « نویسنده » و « معلّم بازنشسته » و « رزمنده » و « جانباز » و « پژوهشگر و کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث » و ... که چُنین برخوردی دارد و خطّ و نشان می ­کشد با دیگران چه رفتاری می ­کند ؟

ممنون که حرفهای مرا خواندید .

جانم به فدات !

یک بار در فضای مجازی صحبتی در بارۀ جناب ابوالفضل (ع) شد ، یکی از طلبه­ های فرومدی گفت : امام حسین (ع) به ابوالفضل گفته است : جانم به فدات ! این مطلب که از زبان امام معصوم صادر شده ، بیانگر قدر و منزلت ابوالفضل است ...  

یک بار هم همین مطلب را با اضافاتی در یک مجلس ترحیم در فرومد بر منبر می­ گفت .

امسال امّا در یکی از شبهای محرّم در خانه نشسته و مشغول مطالعه بودم که صدایش از بلندگو و از طریق پنجره به خانه می­ آمد که امام حسین (ع) به ابوالفضل گفته است : جانم به فدات ! این مطلب که از زبان امام معصوم صادر شده ، امام معصوم که اهل تعارف نیست ، پس ببینید که قدر و منزلت ابوالفضل تا کجاست که امام معصوم می­ گوید : جانم به فدایت و حاضر است جانش را فدایش کند !

در اینجا بحثی در مقام و منزلت شهیدان کربلایی که از « ما » و « من » رهیده ­اند نیست بلکه بحث در این استدلال است که آیا این نحوۀ استدلال درست است ؟!

در ابتدا باید گفت : مأخذ این حدیث کجاست ؟ یعنی این حدیث در کجا ثبت شده است تا اعتبارِ کتاب و حدیث سنجیده شود ؟

مطلب بعد آن است که به فرضِ صحّت حدیث ، معنای واقعی آن چیست ؟ آیا معنای جمله این است که واقعاً « جانم به فدایت » یا منظورِ دیگری مثلِ همان قدر و منزلت دارد ؟

در حکمت 417 نهج البلاغه آمده است که یک نفر در محضر امام علی (ع) استغفار کرده است و امام به وی گفته است : ثَکِلَتکَ اُمُّکَ ، اَ تدری ما الاستِغفارُ ؟ مادرت به عزایت بنشیند آیا می ­دانی استغفار چیست ؟

یا در کتاب « شهید جاوید ص 232 » به نقل از « ارشاد شیخ مفید ص 206 » آمده است که ؛ وقتی حُرّ مانع ادامۀ حرکتِ امام حسین (ع) می­ شود ، امام به به او می ­گوید : ثَکَلَتکَ اُمُّکَ ما تُریدُ ؟ مادرت به عزایت بنشیند می­ خواهی چه کنی ؟

واقعاً امام علی و امام حسین در این مواقع نفرین کرده­ اند که مادرِ آن افراد به عزای فرزندانشان بنشینند یا این جمله مُرادِ دیگری دارد ؟ چون ندانستنِ مراتبِ توبه لازمه­ اش نفرین نیست . مثلاً می­ خواهد بگوید : آنچُنان که مادری در فقدِ فرزندش گریان است باید در ندانستنِ این مطلب یا ندانستنِ عواقبِ این کارت سوگمند باشی ! یا ...

یعنی همان طور که در قرآن از استعاره و کنایه و تشبیه و ضرب المثل و ... استفاده شده ، امام هم از این گونه موارد در سخنش استفاده کرده است .

در خطبۀ 235 نهج البلاغه دو بار آمده است : « بِاَبی اَنتَ و اُمّی » ، یعنی امام علی (ع) در حین غُسل و کَفنِ بدنِ پیامبر گرامی (ص) گفته است : پدر و مادرم فدایت باد .

پیامبر گرامی در سال 11 هجرت وفات کرده ، یعنی این سخن امام علی در سال 11 هجری بیان شده است در صورتی که پدرش ( ابوطالب ) در سالهای اواخر بعثت و مادرش ( فاطمۀ بنت اسد ) در سالهای اوایل هجرت از دنیا رفته­ اند و در سال 11 هجرت امام علی پدر و مادری ندارد که فدای پیامبر کند ! بنابر این معنای ظاهری این سخن مُراد نیست .

پس در آن جمله هم که از زبان امام حسین برای ابوالفضل بیان شده ، باید ابتدا در سند و بعد در محتوایش تأمّل کرد .

امروز 24 آبان 1397

روز کتاب ، کتابخوانی و کتابدار گرامی باد

به کتابدار کتابخانۀ فرومد و نویسندگان فرومدی خدا قوّت می گوییم .

پیشنهاد چهارم

یک سال پیش نامۀ ذیل را نوشتم و رونوشتِ آن را در اختیار شورای محترم اسلامی روستا قرار دادم ، اگر صلاح می ­دانند ، اقدامات و رایزنیهایی که در این مدّت در بارۀ موضوعات مطرح شده انجام گرفته ، اطّلاع رسانی کنند .

 باسمه تعالی

 اداره کُلّ فرهنگ و ارشاد اسلامی استانِ سمنان ـ با اهدای سلام

 موضوع : کتابخانۀ فرومد

 1ـ در سال 1373 کتابخانۀ فرومد با نامِ « شیخ حسن جوری » تأسیس شد بعدها این نام « ابن یمین فریومدی » شد . شیخ حسن جوری و ابن یمین هر دو مربوط به قرنِ هشتم هستند که در سیزدهم صفر 743 در جَنگی شیخ حسن کُشته شده و ابن یمین به اِسارت درآمده و دیوانش هم به یَغما رفته تا اینکه دوباره آن را فراهم آورده است .

 یکی دیگر از دانشمندانِ فریومد « حکیم الدّین محمّدبن علی النّاموس الخواری الفریومدی » است که همزمان با ابن یمین بوده ، کتابهای « تُحفۀ جلالیّه » ، « حدائق الوثائق » ، « الحِکمةُ فی الادعیّةِ و المَوعظةُ لِلاُمّةِ » و ... از او به یادگار مانده ، در شاعری نیز ابن یمین او را به داوری قبول داشته است . 

ابن یمین در ماهِ رجبِ سال 732 هجری دارالحدیثِ حکیم الدّین که احادیث پیامبرِ مصطفی را در خود جمع کرده به سانِ گوهرهایی دانسته که در صَدَف جمع شده است .

 حَبّذا دارالحدیثی کز مَعالیّ و شَرَف

    زیبد ار دارد به مِهر و مَه شَرَف

 بَس که دُرِّ شاهوار از بَحرِ طبعِ مصطفی

    جمع شد در وی زِ گوهر پُر برآمد چون صَدف

 و در قصیده ای دیگر وقتی به کتابحانۀ حکیم الدّین راه می یابد ، می گوید :

 سویِ دارالکُتُب خود راهیم داد از مَکرُمَت

    تا در او دُرجی پُر از دُرّ و مَعانی یافتم

 از نامِ ابن یمین برای نامگذاری در جاهای مختلفِ کشور و داخلِ روستا استفاده شده ولی این دانشمندِ فریومدی گُمنام مانده است .

 پیشنهاد می شود جهتِ زنده نگه داشتنِ نامِ ایشان با توجّه به اولویّت و هماهنگی این نام برای کتابخانۀ فرومد ، کتابخانۀ فرومد از « ابن یمین » به « حکیم الدّین فریومدی » تغییرِ نام یابد . 

 2ـ کتابهای بسیاری مرتبط با فریومد / فرومد تا کنون منتشر شده است . 

ـ کتابهایی که در فریومد نوشته شده ، 

ـ کتابهایی که به فریومدیها اهدا شده ،

ـ کتابهایی که در بارۀ فریومد است ، 

ـ کتابهایی که فریومدیها نوشته اند .

 پیشنهاد می شود این کتابها برای کتابخانۀ حکیم الدّین فریومدی ! تهیّه شود تا کتابخانه غنای لازم را داشته باشد . 

 3ـ کتابخانۀ حکیم الدّین فریومدی در قرنِ هشتم سرمایۀ فرهنگی برای فریومد بوده است ، احیای آن کتابخانه در فریومد در این روزگار احیای میراثِ فرهنگی نیاکانِ ماست . پیشنهاد می شود : 

 اوّلا ؛ مکانی برای احیایِ آن کتابخانه که جنبۀ فرهنگی و تاریخی و ... در آن رعایت شده باشد ساخته شود تا مناسبِ بازدیدِ گردشگران هم باشد .

 ثانیاً ؛ کتابهای آن تهیّه شود .

 اینجانب در ارائۀ فهرستِ کتابهای آن ( به صورتِ مستند ) همکاری لازم را خواهم داشت . ( اِن شاءَ الله )

 مهدی یاقوتیان

 رونوشت :

ـ اداره کُلّ میراث فرهنگی استان سمنان جهتِ اقدام

ـ ادارۀ فرهنگ و ارشاد اسلامی میامی جهتِ اقدام و پیگیری

ـ ادارۀ میراث فرهنگی میامی جهتِ اقدام و پیگیری

ـ شورای اسلامی روستای فرومد جهتِ اقدام و پیگیری

سه رُخداد مهمّ

 سیزدهم صفر سال 743 سه واقعۀ مهمّ رُخ داده است :

کُشته شدن شیخ حسن جوری

گُم شدن دیوان ابن یمین فریومدی 

اسیر شدن ابن یمین در جنگ زاوه

ناگاه از قضای آسمانی و تقدیر یزدانی در محاربه که شیخ الاِسلام سلطان اولیاء اللهِ العِظام مُرشد السّالکینَ اِلَی الثَّوابِ مُنقِذ الهالِکینَ مِنَ العِقابِ شیخ حسن قَدَّسَ اللهُ نَفسَهُ و جَعَلَ حَظیرَة القُدس رَمسه و سلطان اسلام شهنشاه هفت اقلیم المُؤیّد مِنَ السّماءِ المُظفَّر عَلَی الأعداءِ وَجیه الحقّ و الدّین مَسعود صَبَّ اللهُ عَلیهِ رجال [ سحاب ] رضوانه و اسکنه بحبوحة جنانه را با لشکر هراتدر ولایتِ خواف در سیزدهم صفر سنة ثلاث و اربعین و سبعمائه واقع شد .   

    به چنگالِ غارتگران اوفتاد

وزآن پس کسی زو نشانی نیافت

امروز دوازدهم شهریور 1397

درگذشت مفسّر قرآن

حاج آخوند

« حاج آخوند » ، معیاری برای روحانیّت امروز

نویسنده کتاب : عطاء الله مهاجرانی

نویسنده معرّفی : سید هادی طباطبایی

هنر اگر یکی از مهمّ­ترین راههای انتقال اندیشه در دنیای امروز نباشد ، بی شک یکی از محبوب­ترین و بهترینِ آنهاست . روشنفکران دینی مدّتی است به این مهمّ التفات دارند و بعضاً می کوشند تا آراء خود را در پیوند با هنر نیز عرضه کنند . چندی پیش حسن محدثی کتاب « مشرکی در خانواده پیامبر » را نگاشت و در قالبی داستانی ، مرام مداراجویانه و رواداری پیامبر را به تصویر کشید . اخیراً اما عطاءالله مهاجرانی کتاب « حاج آخوند » را به رشتۀ تحریر در آورده است تا سیمای یک روحانی پاک نهاد را به تصویر کشد . روحانی ای که می تواند الگو و معیار ممتازی برای روحانیتِ امروز لقب گیرد . حاج آخوند فردی معنوی و اخلاقی است که در روستایی زندگی می کند و مهاجرانی در ایّام کودکی و نوجوانی با وی معاشرت داشته و از او ادب دینداری را آموخته است . به تعبیر نویسنده ، حاج آخوند فرد وارسته ای است که همچُنان می تواند دلها را تکان دهد ، روحها را برآشوبد و چشمها را به اشک بنشاند . نَفَس گرمش به زندگی معنی می دهد .

حاج آخوند با عرصۀ ادبیات بسیار آشنا و مأنوس است . به اشعار فردوسی ، مولوی ، حافظ و خیّام احاطۀ کامل دارد . معتقد است که شاهنامه ، شناسنامۀ ملّت ایران است ، شناسنامۀ تاریخی و فرهنگی . مثنوی هم شناسنامۀ روح ماست . وی تفسیرهای معنوی از داستانهای شاهنامه ارائه می دهد . داستان رستم و سُهراب را اینگونه تحلیل می کند که « رستم می دانست که دارد پسرش را می کُشد ، بین پسرش و ایران ، ایران را انتخاب کرد . رستم مثل ابراهیم بود و سهراب هم اسماعیل او . آزمونی که اتّفاق افتاد ، او عاطفه پدری را در پیش پای آرمان ایران قربانی کرد ! »

حاج آخوند به آراء خیّام نیشابوری نیز التفات دارد . توجّه به اشعار و آراء خیّام نیشابوری امّا توسّط یک فرد روحانی ، امری غریب می آمد . نویسنده دو فردی را به نزد حاج آخوند می بَرَد که پیش از دیدار با طعن و تخفیف از وی یاد می کرده و فردی دهاتی و روستایی را لایق شناخت خیّام نمی دانستند . حاج آخوند که از طعنها بی اطّلاع بوده امّا در اوّلین مواجهه با آنها عنوان می کند که : « ما بایست انسانها را تکریم کنیم ... فقرا را تکریم کنیم . بچّه ها را تکریم کنیم. دهاتی ها را تکریم کنیم . مگر نگفته اند گنج در ویرانه است ؟ خودمان را ویران کنیم تا گنجمان را پیدا کنیم ! » این مواجهه حاج آخوند کافی است تا نویسنده ، تمایل خود را به این مسئله نشان دهد که حاج آخوند برخی وقایع را به سبب طبع لطیفش به الهام در می یافته است . در جای دیگری می گوید « دعای حاج آخوند بود ، به دلش برات شده بود که دانشگاه اصفهان قبول می شوم ؟ » و در جایی دیگر : « عمویم پرسید: حاج آخوند من چطور می میرم ؟ حاج آخوند مکث کرد و بدون اینکه در چشم عمویم نگاه کند ؛ گفت تنها و مظلوم . »

حاج آخوند فردی است که به طهارت همۀ انسانها اعتقاد دارد . هیچ کسی را نجس نمی داند . گفته بود که : « خدمتکار امام رضا یک دختر مسیحی بود . برخی اعتراض کردند که آن دختر وضو نمی گیرد و غسل نمی کند . امام رضا فرمود : اشکال ندارد ! دستهایش را می شوید . » حاج آخوند میان مسلمان و مسیحی و سایر ادیان تمایزی نمی گذارد . معتقد است که همگی ادیان راههای رسیدن به خدا را نشان داده اند . او طریقت پلورالیزم و رواداری را به مردم می آموزد .  به بچّه ها توصیه می کند که : « بچّه ها امروز دربارۀ خدا صحبت می کنیم . فرقی ندارد ارمنی و مسلمان همه ما با خدا حرف می زنیم . » مدام به بچّه ها این مهمّ را توصیه می کند که : « هیچ فرقی میان پیامبران نیست ... دوست ما هستند . مسیح و محمّد . بچّه ها برای هر دوشان دو تا صلوات بفرستید . » در میانِ فقیهان اگر چه کمتر به ازدواج با سایر ادیان مُهر مقبولیّت خورده است ، امّا حاج آخوند معتقد بوده که با دختران ارمنی هم می شود ازدواج کرد و نیازی نیست که آنها از دین خود دست بردارند . این نگاه ، مقبولِ بسیاری نمی افتاده است . مهاجرانی در خلوتِ خود خدا را شکر می کند که : « در خلوتِ خودم خداوند را هزار بار شُکر می کردم که آخوندِ دِه ما حاج آخوند است . در خیالم تصوّر می کردم که اگر آقای عامری یا شبیه او آخوندِ دِه ما می شدند چه بر سر زندگی می آمد ؟ بهشتِ ما ویران می شد ... »

حاج آخوند علاوه بر تأکید به کرامتِ ذاتی انسان ، به دیگر مخلوقاتِ خدا نیز حُرمت می نهد . دکتر سروش دباغ در طرحی که در خصوص « عرفان مدرن » ترسیم کرده است ، بر التفات به سایر مخلوقات توجّه می دهند . به تعبیر دباغ : « سالک مدرن می تواند رستگاری را لای گُلهای حیاط جست و جو کند ، رستگاری ای که با نان و ریحان و پنیر و اطلسی های تر در می رسد . چُنین عارفی در حالی که دلمشغولِ تنهایی اگزیستانسیل خویش است ، در فکر پروانه هایی است که در آب می افتد و در این اندیشه است که برای خرید گوجه و قیسی فردا به باغ برود . » این از ویژگیهای یک عارف مدرن است که به طبیعت نگاهی لطیف دارد و از دل همین امور ، کسب مواجد و ارتزاق معنوی کند . حاج آخوند نیز همین مرام را برگُزیده است . حاج آخوند در محفلی پَرده

از آیۀ نور [۱]  بر می دارد و می گوید : « هر شکوفه ای مصداق مَثَلِ نورِ خداست ، هر شکوفه ای ، هر برگی ، هر درختی ، هر چشمه ای ... آیت الله پرسیدند : مَثَل نور کَمِشکَوه که گفتید انسان مصداق مشکوه است ، آیا مصادیق دیگری هم دارد ؟ حاج آخوند لبخند زد . خندید . چهره اش باز شد و گفت : بله دارد . هر شکوفه ای مصداق مَثَل نور خداست ، ...  هر زنی که حامله است مشکوه است و کودکش مصباح ، هر پرنده ای آیۀ نور است و آوایش مصباح ، هر موجی ، هر قطرۀ آبی ، هر ذرّه خاکی ، موجی از اشک که در حدقۀ چشم ما می گردد ، چشم ما مصباح است و آن قطره اشک زجاجه ... . » حاج آخوند برّه ها را در آغوش می گرفته و می بوسیده و می گفته است : تبارک الله . به تارهای طلایی و نقره ای پوست بره دست می کشید و می گفت : این رنگ خداست . وی می گفته است که « انار از بهشت آمده . در هر اناری یک دانه هست که بوی بهشت می دهد . همۀ دانه هایش را بخورید . »

حاج آخوند ، خوشدلی را نیز در همین امور دنبال می کند . از او پرسش می شود که : خوشدلی را از کجا می توان به دست آورد ؟ وی پاسخ می گوید که : « از دوست داشتن . باید دوست داشت . درختی را ، گلی را ، انسانی را ، آفتاب را ، زمین را . باید دوست داشتن در دلت جوانه بزند . نظامی حرفِ غریبی دارد . می گوید اگر شده گربه ای را دوست بدارید ! اگر خود گربه باشد دل در او ببند . مسیح گفته است : دشمنت را دوست بدار ! قرآن هم همین را می گوید ، بدی را با خوبی جواب بده تا دشمن دوستِ تو شود . مثل امیرالمومنین (ع) . به قولِ شهریار : تو خدایی مگر ای دشمن دوست ؟! »

یکی دیگر از ویژگیهای عرفانِ مُدرن این است که بر خَلقِ خدا نیز به غایت شفقت می ورزد . عارفِ مُدرن ، رنجِ دیگران را چونان رنج خود می بیند و از غمِ دیگران ، غم بر دل می نهد . همان مرام و مسلکی که حاج آخوند در پیش گرفته بود . « دیروز پسین از تپّه می آمدم . رفته بودم کَتیرا تیغ بزنم . شَست پایم زخم شده بود . دیدم ناخنِ شستِ پام شکسته سوز می زند . به ناخن دست زدم دیدم نصف ناخن جاکن شده . خیلی درد داشت . کنارِ دیوار نشسته بودم . حاج آخوند ردّ می شد . به پایم نگاه کرد و گفت : دردش زیاده ؟ گفتم : خیلی . نشست کنارم . پایم را وارسی کرد . قلمتراش را در آورد . از کنارِ عمّامه اش، باریکه ای را بُرید . شست پایم را بَست . گفتم یعنی از عمّامه اش تریشه ای جدا کرد ؟ بغضی کرد و گفت : آره ؛ مادرم گفت : ما این تکّه را برای همیشه نگه می داریم . »

حاج آخوند حتّی به جای فردی که نقصان عقلی دارد و نمی تواند نماز صحیح بخواند ، هم نماز خوانده و هم روزه گرفته است . « رَمِض در هفده سالگی مُرد . بابا رضا از حاج آخوند پرسیده بود می خواهد برای رَمِض نماز بخرد ؟ حاج آخوند گفته بود : رَمِض نه نماز قضا شده دارد و نه روزه قضا شده . بابا رضا با بُغض می گفت : حاج آخوند به جای رَمِض نماز خواند و روزه گرفته بود . گفته بود : من سه سال است وقتی رمض به سنّ تکلیف رسید ، به جایش نماز خواندم و ماه شعبان را هم به جای او روزه گرفتم . »

نگاه حاج آخوند به اسلام ، به عنوان یک دین آسان است . می گوید که : « اسلام دین آسانی است امّا بعضی ها سختش کردند . ایمان را به شریعت تبدیل کردند . این کار برخی شریعتمدارانِ همۀ ادیان است . دین اگر راه زندگی نیست ، باری است که باید بر دوش بکشی . » دکتر ابوالقاسم فنایی از جمله افرادی است که همین ادّعا را مطرح کرده است . وی در منظومه ای که تحتِ عنوانِ « معنویّت قُدسی » از آن یاد می کند ، عنوان کرده است که دورانِ پیامبر ، عصر طلایی ایمان بود امّا پس از دورانِ پیامبر ، ما واردِ عصرِ دیگری شدیم که آن را عصرِ اعتقاد و شریعت می نامند . در عصر اعتقاد و شریعت ، مذاهبِ کلامی و فقهی تأسیس می شوند و فربه و فربه تر می گردند . اتّفاقی که در این دوران می افتد عبارت است از فروکاهشِ دین به مجموعه ای از باورها و مجموعه ای از آداب و مناسک . فنایی نیز ، بازگشت به عصر ایمان را آرزو می کند . همان چیزی که حاج آخوند نیز به آن اشراف داده بود .

حاج آخوند امّا « سقفِ معیشت بر ستونِ شریعت » هم نمی زند و می کوشد تا امرارِ معاش خود را از طریقِ کشاورزی به دست آورَد . او در عمرش نه سهمِ امام گرفته و نه شهریّه و نه برای روضه پولی دریافت کرده است . حاج آخوند حتّی به برخی فقیهان نیز طعن می زند و عنوان می کند که : « می دانید که در ادبیّات ما و متونِ قدیمی وقتی کلمه دانشمند مطرح می شده است ، منظورشان فقیهان بوده است . وقتی سعدی می گوید : ناگاه بدیدم آن سَهی سَرو بلند/ وز یاد برفتم سخن دانشمند ؛ پیداست منظورش از دانشمند فقیه است وگرنه مثلاً ستاره شناسی و طبیب و فیلسوف چه کار دارند که سعدی به سَهی سرو بلندی نگاه می کند . این فضولی ها کارِ فقیهان است ! حافظ از فقیهی سخن گفته است که علم الیقین ندارد . فقه هم از همان واژه هایی است که از عُمق به سطح آمده و در سطح گسترش یافته است . فقه فی الدّین که قرآن می گوید ، به فقه در فروع دین تنزل پیدا کرده است . » وی معتقد بوده که صِرف درس خواندن به کار نمی آید و کمتر می تواند گِرهی از مشکل زندگی بگشاید . دکتر فنایی نیز با تفکیک میان  « فقه کاربُردی » و « فقه هنجاری » ، بر این نکته اذعان داشته است . فقه هنجاری ، مجموعه ای از هنجارهای شرعی کُلّی است که در متونِ دینی یافت می شود . این امّا برای درکِ یک حُکم فقهی بسنده نیست و می باید به فقه کاربُردی که ناظر به زندگی مردم است ، توجّه داد . حاج آخوند نیز همین ایده را در نظر دارد . « حاج آخوند گفت : وقتی درس خواندن به دور از زندگی و تجربه زیسته است ، محصولش همین می شود . هر وقت مهندس کشاورزی در باغ درختان را آبیاری کرد ، تاکستان را وجین کرد ، زمین را شخم زد ، تفاوتِ برگِ درختان ، پوستِ درختان ، شکوفه ها را شناخت ، تفاوتِ شکوفه آلبالو با گیلاس را تمیز داد ، اگر دانه های بلوط را آرد کرد و نانِ بلوط خورد ، دیگر به درخت هلو نمی گوید درخت سیب . »

در مرام و مسلکِ غالبِ روحانیّت ، زن در پستویی قرار می گیرد . روحانیون از همسرانشان به اکراه نامی می برند و کمتر می توان از آنها سُراغی گرفت . حاج آخوند امّا چُنین رَویّه ای ندارد . در حضور میهمانان ، حتّی شانه های همسرش را می بوسد . « حاج آخوند جَلدی برخاست و تُنگ را از دست سکینه خانم گرفت و شانه اش را بوسید! ... احمد رو به آقای عامری کرد و گفت : تا به حال آخوند ندیده بودیم شانۀ زنش را ماچ کند ! »

حاج آخوند مقیّد به آدابِ اخلاقی است . نه دلی را می رنجاند ، نه دیگری را از خود می رَماند ، نه با لگد کردنِ دیگران در پی ارتقاء منزلتِ خود است . چند روزی که معلمِ کلاس نمی تواند به مدرسه برود ، حاج آخوند جایگزین وی می شود . حاج آخوند « تکّه گچی برداشت و وسطِ تخته نوشت : بسم ... به میم بسم رسیده بود که یکهو کلاس ششمی ها و کلاس پنجمی ها گفتند : عجب دستخطّی . از آقای مدیر هم بهتره . حاج آخوند زودی بسم را پاک کرده و مکث کرد و دوباره نوشت . این بار یواش یواش می نوشت . دیگر خوش خط نبود . کلمه ها را هم یکدست ننوشت . انگار بزرگ و کوچک بودند . گفت : بچّه ها خطّ آقای مدیر و خانم مدیر از این خطّ من بهتر است . پیش خودم گفتم : آقای مدیر و خانم منصوری کی می توانند چُنان بسمی بنویسند ؟ چرا حاج آخوند خطّش را خراب کرد ؟ تازه گفت : خطّ آنها از این خطّ من بهتر است ، نه این که خطّ آنها بهتر است ! »

حاج آخوند می تواند متر و معیاری برای روحانیّت امروزی باشد . معیارهایی که سابقاً در کلام نواندیشان دینی نیز عنوان شده بود امّا ترسیم ویژگیهای اینچُنین روحانیّتی در قالبی هنری و داستانی قطعاً ثمرات فراگیرتری خواهد داشت . اگر چُنین مرامی در میانِ روحانیّت فراگیر شود ، می توان نه تنها در خلوت ، که در جَلوت هم خدای را شُکر کرد و گفت : « هزار بار خدا را شُکر می کردم که آخوندِ دِه ما حاج آخوند است . »

[۱]  اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَهٍ مُّبَارَکَهٍ زَیْتُونِهٍ لَّا شَرْقِیَّهٍ وَ لَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیء وْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَ یَضْرِبُ اللهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَ اللهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ .

اطلاعیّه

 

دو شماره از نشریّۀ « بیهق نامه » به ابوالحسن بیهقی و اسرار سبزواری اختصاص یافته

قرار است شمارۀ چهارم ویژۀ ابن یمین فریومدی باشد .

علاقه مندان مقالات خود را برای نشریه به نشانی info@ssnp.ir بفرستند.

خواندنیهای بهار 1397

کتاب « اسلام میانِ حقیقت و تجربۀ تاریخی » نوشتۀ عبدالمجید شرفی با ترجمۀ عبدالله ناصری  216 صفحه دارد که در فروردین ماه 1397 مطالعه شد .

بحثِ این کتاب پیرامونِ « آنچه هست » و « آنچه باید باشد » یا « آنچه بوده است » دور می ­زند . اینکه فقه ، اصول فقه ، تفسیر ، حدیث ، علمِ کلام ، تصوّف چقدر ما را از حقیقت دور کرده است .

 

 

کتاب « چرا درمانده ­ایم ؟ » نوشتۀ حسن نراقی 160 صفحه دارد که در فروردین ماه 1397 مطالعه شد .

در این کتاب هفده معضل جامعه موردِ بررسی و مداقّه قرار گرفته است : مقدّمه ، با تاریخ بیگانه ­ایم ، حقیقت ­گریزی و پنهان ­کاری ما ، ظاهرسازی ما ، قهرمان­پروری و استبدادزدگی ما ، خودمحوری و برتری جویی ما ، بی ­برنامگی ما ، ریاکاری و فرصت­ طلبی ما ، احساساتی بودن و شعارزدگیِ ما ، ایرانیان و توهّم دائمی توطئه ، مسئولیّت­ ناپذیری ما ، قانون­ گریزی و میلِ ما به تجاوز ، توقّع و نارضایی دائمی ما ، حسادت و حسدورزی ما ، صداقتِ ما ، همه چیز دانی ما ، و نمونه­ هایی دیگر از خُلقیاتِ ما ، و امّا « سخنِ آخِر » .

 

خاطرات یک مترجم از محمّد قاضی اوّلین کتابی است که در فروردین 1397 مطالعه­اش به پایان رسید . این کتاب 450 صفحه­ ای بسیار خواندنی و جذّاب است به گونه ­ای که در روز اوّل 200 صفحۀ آن را خواندم .

« در پنجمین سالی که به استخدام سازمان برنامه و بودجه درآمده بودم ، دولت وقت تصمیم گرفت برای خانوارها کوپن ارزاق صادر کند .

جنگ جهانی به پایان رسیده بود امّا کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدّت داشت . من به همراه یک کارمند مأمور شدم در ناحیۀ طالقان آمارگیری کنم و لیست ساکنان همه دهات را ثبت نمایم .

در یک روستا کدخدا طبق وظیفه ­اش ما را همراهی می ­نمود .

به امامزاده ­ای رسیدیم با بنایی کوچک و گنبدی سبز رنگ که مورد احترام اهالی بود و یک چشمه باصفا به صورت دریاچه ­ای به وسعت صدمتر مربع مقابل امامزاده به چشم می ­خورد .

مقابل چشمه ایستادیم که دیدم درون آب چشمه ماهیهای درشت و سرحال شنا می ­کنند . ماهی کپور آنچُنان فراوان بود که ضمن شنا با هم برخورد می­ کردند .

کدخدا مرد پنجاه ساله دانا و موقّری بود ، گفت : آقای قاضی ، این ماهی­ها متعلق به این امامزاده هستند و کسی جُرأتِ صید آنان را ندارد . چند سال پیش گُربه ­ای قصد شکار بچّه ماهی­ها را داشت که در دَم به شکل سنگ درآمد ، آنجاست ببینید .

سنگی را در دامنه کوه و نزدیکِ چشمه نشان داد که به نظرم چندان شبیه گربه نبود .

 امّا کدخدا آنچُنان عاقل و چیزفهم بود که حرفش را پذیرفتم . چند نفر از اهل دِه همراهمان شده بودند که سر تکان دادند و چیزهایی در تأیید این ماجرای شگفت انگیز گفتند .

شب ناچار بودیم جایی اُتراق کنیم . به دعوتِ کدخدا به خانه ­اش رفتیم . سُفرۀ شام را پَهن کردند و در کنار دیسهای معطّر برنج شمال ، دو ماهی کپور درشت و سُرخ شده هم گذاشتند .

ضمن صرف غذا گفتم : کدخدا ماهی به این لذیذی را چطور تهیّه می ­کنید ؟ به شمال که دسترسی ندارید. به سادگی گفت : ماهی های همان چشمه امامزاده هستند !!! لقمه غذا در گلویم گیر کرد .

حال مرا که دید قَهقَه ای سر داد و مفصّل خندید و گفت : نکند داستانِ سنگ شدن و ممنوعیّت و اینها را باور کردید؟!!

من از جوانی که مسئول اداره ده شدم اگر چُنین داستانی خَلق نمی ­کردم که تا به حال مردم ریشۀ ماهی را از آن چشمه بیرون آورده بودند . یک جوری لازم بود بترسند و پنهانی ماهی صید نکنند .

در چهرۀ کَدخدا ، روحِ همۀ حاکمانِ مشرق زمین را در طولِ تاریخ می­ دیدم .

مردانی که سوار بر ترس و جَهل مردم حکومت کرده بودند و هرگز گامی در راهِ تربیت و آگاهی رعیّت برنداشته بودند .

حاکمانی که خود کوچک ­ترین اعتقادی به آنچه می ­گفتند نداشتند و انسانها را قابل تربیت و آگاهی نمی ­دانستند . »

خاطرات یک مترجم ، محمّد قاضی ، ص 244

 

کتاب « سه گفتار در غلوپژوهی » نوشتۀ جویا جهانبخش 296 صفحه دارد که در فروردین ماه 1397 مطالعه شد .

گفتار اوّل در بارۀ عبارتِ « نَزّلونا عَنِ الرُّبوبیّةِ و قولوا فی حَقّنا ما شئتم ! » که از قول ائمّه گفته شده : فقط ما را خدا نپندارید هر چه خواستید در موردِ ما بگویید ! که نویسنده ، آن را حدیثی ساختگی دانسته ­است .

گفتار دوم در بارۀ « علمِ امامان در اصولِ کافی » است که نویسنده آن را مقیّد دانسته نه مطلق . یعنی علمِ ائمّه محدود و در موردِ دانشِ دین است نه هر دانشی .

گفتار سوم در بارۀ میراثِ جابر بن حیّان است که نویسنده گفته است : جابر در کُتب رجالی جزو شاگردانِ امام صادق (ع) نیست ، افکار جابر با مذهبِ شیعه هماهنگ نیست ، منظور از کیمیا بیشتر بحثِ عرفانی است نه شیمی و ... .

* * *

کتاب « ... » در خارج از ایران نوشته شده ، نویسنده آن را در 52 صفحه نوشته که در فروردین ماه 1397 مطالعه شد . در این کتاب سعی شده مطالب مستند باشد و به صورتِ نقد است امّا نه شیوۀ علمی رعایت شده نه ادبِ سخن گفتن

 * * *

کتاب « سفرنامۀ ابن جُبَیر » ترجمۀ پرویز اتابکی 424  صفحه دارد که در اردیبهشت ماه 1397 مطالعه شد .

ابن جُبَیر در قرن ششم می­زیسته و مشاهداتش مربوط به آن زمان است او از قرناطه راهی سفر حجّ شده و دو سال و نیم طول کشیده تا برگشته ، از طریقِ دریا رفته و بیشتر راهها را در خشکی برگشته است . او جاهای دیدنی را به زیبایی وصف کرده و هر جایی برایش تازگی خاصّی داشته و بیشتر جاها با روحیّۀ شاد و امیدوار بوده است . به طبیعت هر جا نظر مخصوص داشته و آثار باستانی و مساجد و بازارها توجّه او را به خود جلب می ­کرده است . در پای درسِ دانشمندان می ­نشسته و به دیدارِ بزرگانِ دین می ­رفته و در هیچ جا به دیدار پادشاهان و امیران نرفته است مگر آنکه در مراسمِ عمومی که مواجه می ­شده ، آیا او را نمی ­پذیرفته ­اند یا روحیّۀ ملاقات با آنها را نداشته است ؟  

 

کتاب « معنای متن » نوشتۀ نصر حامد ابوزید ترجمۀ مرتضی کریمی ­نیا 584  صفحه دارد که در اردیبهشت ماه 1397 مطالعه شد .

بخشهایی از این کتاب را در سال 1382 و 1386 خوانده بودم ولی در این ماه همۀ کتاب را از ابتدا تا انتها خواندم . محتوای کتاب رویکردی خاصّ به مباحثِ علوم قرآنی است .

 

کتاب « سفیر حقّ و صفیر وحی » نوشتۀ آیت الله منتظری 200 صفحه دارد که در اردیبهشت ماه 1397 مطالعه شد .

این کتاب پاسخی به دکتر عبدالکریم سروش است که از دیدگاهِ من در بعضی موارد خوب و در بیشتر موارد ضعیف عمل کرده است .

 

کتاب « هرمنوتیک غربی و تأویل شرقی » نوشتۀ تقی رحمانی 228 صفحه دارد که در اردیبهشت ماه 1397 مطالعه شد .

این کتاب 4 مقاله یا 4 فصل دارد :

1ـ عقلِ مذهبی

2ـ تلاش در راهِ درکِ معنای وحی و ختمِ نُبُوّت  

3ـ هرمنوتیکِ غربی و تأویلِ شرقی

4ـ رویکردِ هرمنوتیکی به متن ( دین )

 

کتاب « تأمّلاتی در قرائت انسانی از دین » نوشتۀ محمّدمجتهد شبستری  250 صفحه دارد که در اردیبهشت ماه 1397 مطالعه شد .

این کتاب حاوی 6 سخنرانی و 6 گفتگو است . بهتر است قبل از این کتاب ، کتابهای « هرمنوتیک ، کتاب و سنّت » ، « نقدی بر قرائت رسمی از دین » ، « ایمان و آزادی » از همین نویسنده مطالعه شود .

* * *

کتاب « ... » نوشتۀ ... 167 صفحه دارد که در خرداد ماه 1397 مطالعه شد .

این کتاب پاسخی به دیدگاههای شیعه است ، نام نویسنده مستعار است . تقریباً هشتاد درصد پاسخها مطلبِ جدیدی نداشت . نامِ کتاب نامناسب است ، تعریف نذر هم نادرست است . مطالبی که در موردِ اشعار حافظ نوشته شده خواننده را می­ رماند .

 * * *

کتاب « بیوگرافی و خاطرات یک خر  » نوشتۀ ... 130 صفحه دارد که در خردادماه 1397 مطالعه شد .

این کتاب حاوی 17 فصل است . و در ضمنِ داستان مطالبی چون احسان و انتقام و بخشش و ... را می ­آموزد .

خاطراتِ یک الاغ ( به فرانسوی : Mémoires d'un âne ) اثری از سوفی سگور در سالِ ۱۸۶۰ است . این رُمان در ایران برای اوّل بار تحتِ عنوانِ « خرنامه » توسّط اعتماد السَّلطنه در ۱۳۰۶ هجری قمری به روش اقتباس یا ترجمۀ آزاد به فارسی برگردانده شد و سپس محمود مصاحب آن را با عنوانِ «دفتر خاطرات یک خر» (۱۳۳۷) ، عنایت ‌الله شکیباپور با عنوانِ « الاغ سخنگو » (۱۳۵۵) ، محمّدحسین سروری با عنوان « خاطرات یک الاغ » (۱۳۸۲) و نیز سهیلا صفوی (۱۳۹۲) با همین عنوان اخیر آن را دوباره به زبانِ فارسی ترجمه کرده ­اند .

در کتابخانۀ فرومد این کتاب زیاد به چشمم می ­خورد ولی رغبت به خواندنش نداشتم چون عکس نداشت !

 

کتاب « متدلوژی تدبّر در قرآن  » نوشتۀ عبدالعلی بازرگان 288 صفحه دارد که در خردادماه 1397 مطالعه شد .

این کتاب حاوی 12 فصل است . که بیشتر آن در ماه رمضان همزمان با کتاب نظم قرآن مجلّد یک از همین نویسنده مطالعه شد .

 

« من چگونه اروین یالوم شدم » ( آخرین و شخصی ‌ترین کتاب اروین یالوم ) با ترجمه اعظم خرام 438 صفحه دارد . این کتاب را با همسرم همزمان خواندیم .

 * * *

دو کتاب را هم نخواندم یعنی مقداری از آن را مطالعه کردم و دیدم محتوای مفیدی ندارد کنار گذاشتم !

امروز 25 خردادماه 1397

جمع مجدّد دیوان اشعار ابن یمین فریومدی

عید فطر مبارک باد

امروز 19 اردیبهشت 1397

روز اسناد ملّی و میراث مکتوب

کتاب و تخم مرغ

کتاب و تخم مرغ !

از باغ که آمدیم جلو حیاط سه نسخه از کتابها را نشانش دادم و گفتم : قیمتِ پشتِ جلدِ اینها 28 هزار تومان است ولی فروشش بیست هزار تومان می­ شود . اگر دوست دارید بگیرید .

گرفت و گفت : فعلاً پول همراهم ندارم .

یکی دو ماه بعد گفتم : نمی­ خواهی پول کتابها را بدهی ؟

گفت : چرا می­ دهم .

سه چهار ماه بعد گفتم : پنجاه تومان خُرد نداری ؟!

یکی گفت : خُرد چه می­ کنی ؟

گفتم : می­ خواهم به این بهانه پولِ کتابها را بگیرم ! گفت : پولِ آنها را نگیر به حسابِ دوستی بگذار !

گفتم : اگر به حسابِ دوستی بماند هزینه ­ای که به چاپخانه داده­ ام چگونه برگردد ؟

نهایت گفت : بیا تخم مرغ ببر !

17 فروردین 1397 درب خانه ­اش رفتیم گفتم : تخم مرغ داری ؟

گفت : الآن که کار دارم بعداً بیا !

گفتم : چه وقتی از الآن بهتر ؟!

رفت از خانه 20 عدد تخم مرغ آورد و گفت : حالا این را بگیر تا بعد !

گفتم : نه باید حساب روشن شود .

گفت : ببین ! من که اهلِ کتاب خواندن نیستم ، کتابها هم در خانه هست ، بچّه­ ها نگاه کرده ­اند . من فکر کردم مجّانی است !

گفتم : کتاب که اجباری نیست من هم که گفتم : هزینه دارد .

گفت : می­ خواهی برایت بیاورم .

رفت آورد . در صفحۀ اوّل هر نسخه نوشته بود 1 / 5 / 1396

گفتم : چرا تاریخ زده­ ای ؟ من اینها را به کی بفروشم ؟

گفت : من ننوشته ­ام ، دیگر نمی ­دانم ،

یک کتاب را هم نیاورد و گفت : آن را پیدا نکردم .

پول تخم مرغها را برایش حساب کردم و بی­ حساب شدیم ! 

پس گرچه بعضی مردم اهلِ کتاب خواندن نیستند امّا اگر خیال کنند کتاب مجّانی است آن را می­ گیرند ، هشت و ماه و نیم هم کتاب را نگه می ­دارند امّا پولش را نمی­ دهند و اوّل حاضر می­ شوند در ازای کتاب تخم مرغ بدهند ، همان داد و سِتد قدیمی ! بعد از تخم مرغ هم دل نمی ­کَنند و کتاب را پَس می­ دهند !

با این روحیّه و با این فرهنگ ، خدا عاقبتِ ما را به خیر کُناد !

تقویم فریومد / فرومد

دوستان تقویم فریومد / فرومد آماده شد تا کنون 50 مناسبت که اختصاصاً مرتبط با فرومد است در این تقویم درج شده است ، مانند :

فوت خان فرومد 1359 ، وفات سیّد عزّالدّین ابویعلی زید 514 ، کُشته شدن علاء الدّین محمّد فریومدی 742 ، اتمامِ نوشتنِ « التّلخیص فی التّفسیر » در مدرسۀ عمادیّۀ فریومد 715 ، جمع مجدّد دیوان ابن ­یمین 753 ، وقف نمودنِ عمادالدّین محمد فریومدی خانقاه سلطانیّه را 708 ، وفات شیخ محمّد عزیزی / مفسر 1409 ، وفات شیخ صدرالدّین حموی 722 ، فوت طاهر بن اسحق بن یحیی 751 ، فوت ناصح الدّین ابراهیم بن علی 542 ، شهادتِ شیخ حسن جوری 743 ـ اسارتِ ابن ­یمین و به یَغما رفتنِ دیوانش ، وفات سیّد فخرالدّین ابوالقاسم علی 522 ، وفات ابن یمین فریومدی 769 ، وفات یمین ­الدین طغرایی 722 ، شهادت شهدای فرومد

مناسبتهایی هم هست که عمومی است ولی مرتبط با فرومد هم هست . مانند :

درگذشت استاد محمدتقی شریعتی مزینانی 1366 ، روز شوراها ، روز جهانی کار و کارگر ، روز اسناد ملّی و میراث مکتوب ، روز جهانی موزه و میراث فرهنگی ، روز صنایع دستی ، روز جهاد کشاورزی ، روز صنعت و معدن ، درگذشت دکتر علی شریعتی مزینانی 1356 ، روز شهرداری و دهیاری ، روز تجلیل از امامزادگان و بقاع متبرکه ، روز کارآفرینی و آموزشهای فنّی و حرفه ­ای ، روز تعاون ـ روز مردم شناسی ، روز شعر و ادب فارسی ، روز دامپزشکی ، روز روستا و عشایر ، روز کتاب ، کتابخوانی ، کتابدار ، روز درختکاری

البتّه مناسبتهای ملّی و مذهبی و تعطیلاتِ رسمی هم در این تقویم هست .

از لا به لای متون

مقاله ای که در سمنان به مسئولان داده شد .

امروز دهم اسفندماه 1396 در اینجا جمع شده ­ایم تا سالگرد تأسیس نهاد کتابخانه­ های عمومی کشور را گرامی بداریم .

مایلم اکنون که سخن از کتاب و کتابخانه و کتابخوانی است فریومد ؛ دیارِ قطعه ­های پندآمیز را از لا به لای متون و کُتب معرّفی کنم .

کتابهای بسیاری مرتبط با فریومد / فرومد نوشته شده است :

کتابهایی که در فریومد نوشته شده است مانندِ :

ـ « التّلخیص فی التفسیر » که شیخ بن محمّد بن محمّد نسائی در 15 رمضان 715 در مدرسۀ معمورۀ عمادیّۀ فریومد کتابت کرده است .

ـ « تصریف عِزّی » که شرحِ کتابِ « عزّالدّین عبدالوّهاب ابراهیم زنجانی » است و سعدالدّین مسعود بن عُمر تفتازانی در 19 سالگی در فریومد نگاشته است .

کتابهایی که به فریومدیها هدیه شده است مانندِ :

ـ ترجمۀ « فَرَجِ بعد از شدّت » که « حسین بن اسعد دهستانی » به « طاهر زنگی فریومدی » پیشکش کرده است .

ـ « نوادر الامثال » که « عُبید زاکانی » به « علاءالدّین محمّد فریومدی » هدیه کرده است .

ـ « تُحفۀ جلالیّه » که به نامِ « خواجه جلال ­الدّین ابویزید » واقفِ خانقاه فریومد و برادرِ علاءالدّین هندو نوشته شده است .

ـ « حدائق الوثائق » که به نامِ بهاءالدّین زکریا بن وجیه الدّین زنگی بن طاهر فریومدی نوشته شده است .

ـ « الحکمة فی الادعیّة و الموعظة للاُمّة » که به نامِ علاءالدّین محمّد بن عمادالدّین محمّد فریومدی نوشته شده است .

ـ « کارنامۀ اوقاف » که « تاج­الدّین نسائی » در مدحِ « عزّالدّین طاهر فریومدی » و فرزندش وجیه ­الدّین فریومدی سروده است .

کتابهایی که در بارۀ فریومد یا فریومدیها نوشته شده و در آن مورد هم مطلب دارد مانندِ :

ـ تاریخ بیهق از ابوالحسن علی بن زید بیهقی

ـ مجمع الانساب از محمّد بن علی بن محمّد شبانکاره­ای

ـ شرحِ احوالِ ابن ­یمین از غلامرضا رشید یاسمی

کتابهایی که فریومدیها نوشته ­اند مانندِ :

ـ « اَمالی » ابویعلی زید محدّثِ قرن پنجم که آرامگاهِ او در اصفهان است .

ـ  مجموعة الغرائب ، چشمۀ فایز ، انوار المبارک ، المرآة المفتوحه از یمین ­الدّین محمّد طغرایی

ـ دیوان اشعارِ ابن ­یمین فریومدی

ـ « ذیل مجمع الانساب » از غیاث الدّین بن علی نایب فریومدی

ـ « تُحفۀ جلالیّه » ، « حدائق الوثائق » ، « الحکمة فی الادعیّة و الموعظة للاُمّة » از حکیم الدّین فریومدی

ـ ...

در قرنِ هشتم هجری که فریومد مرکزِ ایالتِ خُراسانی بزرگ بوده و علاءالدّین محمّد وزیر در حصارِ شهرستانِ فریومد حُکمران بوده ، شهرستان فریومد « بیمارستان » وکتابخانه » و « ... » داشته است .

کتابخانۀ حکیم­ الدّین محمّد بن علی النّاموس الخواری الفریومدی

ابن ­یمین در ماه رجب سال 732 هجری « دارالحدیث » حکیم­ الدّین که احادیثِ پیامبرِ مصطفی را در خود جمع کرده به سانِ گوهرهایی دانسته که در صَدَف جمع شده است .

حبّذا دارالحدیثی کز مَعالی و شَرَف

زیبَد اَر دارد به مِهر و مَه شَرَف

بَس که دُرّ شاهوار از بَحرِ طبعِ مصطفی

جمع شد در وی زِ گوهر پُر برآمد چون صَدَف

و در قصیده­ ای دیگر وقتی به کتابخانۀ حکیم ­الدّین راه می ­یابد می ­گوید :

سوی دارالکُتُب خود راهیم داد از معرفت

تا در او دُرجی پُر ازدُرّ و مَعانی یافتم

محمّد بن ناموس « بَحرِ انشاء » بود که « الفاظِ جانفزایش » او را « افصحِ زمانه »کرده بود . شدّت علاقه ­اش به کتاب او را به محیطِ نامأنوسِ گاوباری در محمودآبادِ مازندران کشانده بود تا « الموجز » کتابِ منطقی افضل ­الدّین خونجی را نزدِ یکی از اکابر بخواند . او در نامه ­ای از یکی از مُعاصرانش درخواستِ کتاب برای کتابخانه­ اش می ­کند .

در همان روزگار « لطف ­الله نیشابوری » سالی دو سه بار از نیشابور راهی فریومد می ­شود تا با خواندنِ اشعارش موردِ تحسین ابن ­یمین و احسانِ علاءالدّین محمّد قرار گیرد .

سالی دو سه در خدمتشان شاد ببودم

باقی دلم از دَهر پریشان و حَزین بود

در مجلسِ عالی ، نُکَتِ رَشحۀ کِلکَم

صُحفِ نظرِ میرِ علاءِ حقِ و دین بود

در مَشعرِ مَه ­زادۀ بکر از یَمِ فکرم

تحسینِ امیر الشُّعراء ابن ­یمین بود

وقتی از حاج حسین آقا مَلِک در خصوصِ انگیزۀ وی در تأسیسِ کتابخانه سـؤال گردید در پـاسخ گفت : « در سال 1317 قمری که به اتّفاق مرحومِ پدرم حاجّ محمّدکاظم مَلِکُ التّجار برای دیدنِ اَملاک خُراسان به مشهد رفتیم ، در بازگشت در نیشابور نیّرالدّوله حاکم این شهر از ما که عدّه همراهانمان به چهارصد نفر می ­رسید ، استقبال با شُکوه و پذیرایی پانزده روزه کرد ، من در نیشابور نُسخه ­ای از دیوانِ « ابن ­یمین فریومدی » ( شاعرِ سَدۀ هشتم هجری ) را پیدا کردم و در این پانزده روز از روی آن نُسخه ­ای برای خود نوشتم . از آن پس این فکر در من قوّت گرفت که کتابخانۀ بزرگ دایر کنم . شش سال بعد ، از طرفِ پدرم مأمورِ خُراسان شده در آنجا کتابخانۀ شیخ عبدالحسین پسرِ شیخ عبدالرّحیم بروجردی را خریداری کردم . بعداً هم کتابهای میرزا اَرَسطو مُنشی کُنسولگری روس را خریدم و کتابخانۀ خود را با این کتابها به وجود آوردم . پس از آن هر کجا شنیدم که کتابِ خطّی هست به سُراغش رفتم و در این راه شُهرتی به هم زدم به طوری که برای فروشِ کتـابِ قدیمـی و خطّـی به من مراجعه می ­شد و هر کس هر چه کتـاب می ­آورد ، می ­خریدم . »

اگر در آن روزگار در مدرسۀ علمیّۀ عمادیّۀ فریومد مدرّس شمس­ الدّین بر کُرسی تدریس و مجتهد حسین صاحبِ فتوا بود در این روزگار مجتهد شمس ­الدّین واعظی در پایگاهِ فقهی نجف ، مدرّس و صاحبِ فتواست.

اگر در آن روزگار در مدرسۀ معمورۀ عمادیّۀ فریومد « التّلخیص فی التفسیر » کتابت می­ شد در این روزگار آیت ­الله شیخ محمّد عزیزی « الجدید فی تفسیر القرآن المجید » را نگاشته است .

و اگر در آن روزگار فریومدی­ها نویسندگانِ زبَردستی بودند که کتاب در فنّ مکاتبه می ­نوشتند امروز هم آن چراغ روشن است و این مسیر رهروانِ خود را دارد .

ـ من به نوبۀ خود کتابِ « خداخوانی » را منتشر کردم تا شروع چاپ کتابهایم با خواستنی از او باشد و مرا در این راه کمک کند ضمناً نظمِ موجود در دعاها حسّ شود .

ـ « ناز و نیاز » را به دستِ نشر سپردم تا تفکیکِ اشعار ابن ­یمین فریومدی از اشعار ابن یمین شبرغانی آسان شود .

ـ « سرو در آتش » را چاپ کردم تا دیرینگی فرهنگی فریومد را تثبیت کنم . ابوالحسن بیهقی که آتش زدن سرو فریومد را در سال 537 دانسته ، عمرِ آن را 1691 سال نوشته است وقتی در قرن ششم فریومد 17 قرن پیشینۀ فرهنگی داشته است  با گذشتِ این 9 قرن افزون بر 26 قرن می ­شود .

ـ « حدائق الوثائق » را راهی نشر کردم تا فریومد از مترادف بودن با ابن ­یمین درآید و روشن گردد که مشعلداران علم و آگاهر در فریومد بسیار بوده ­اند .

حضّار محترم که حُرمتِ کتاب را پاس می ­دارید ؛

علاءالدّین محمّد برای قاریان و حافظانِ قرآن مقرّراتی وضع کرده بود از جمله نوشته بود :

به هیچ وجه دیگر ؛

ـ از تکالیف و مئوناتِ دیوانی با ایشان خطابی نکنند .

ـ و با خراجات و عوارضات مزاحم و متعرّض نگردند .                                

ـ و به بیگار و شکار تعرّض نرسانند . 

ـ و ایلچی و آینده و رَونده و رَفَده به مَساکنِ ایشان فرود نیایند .          

ـ و چارپایانِ ایشان را اولاغ نگیرند .

ـ و در ترفیۀ حالِ ایشان هیچ دقیقه مُهمل نگذارند .

ـ و چُنان سازند که به انواعِ امداد شُکرِ متواصل و در تحریص و اکتسابِ این فضیلت و اقتنایِ این وسیلت جماعتی را که قائدِ توفیق رفیق گردد تا به حلیۀ حفظِ کلامِ ربّانی متحلّی و به زینتِ ضبطِ آیاتِ سبحانی متزیّن شوند داخلِ این حُکم دانند و آن فرقه را بر قرارِ سایرِ حُفّاظ از جمیعِ قلانات مُعاف و مُسَلّم شناسند.

حاج حسین آقا مَلِک با دیدنِ یک نسخه کتابِ اشعار شاعرِ فریومدی از روی آن نسخه ­برداری کرد و به فکر تأسیسِ کتابخانه ­ای بزرگ افتاد شما با دیدنِ این گونه ­گونی کتاب در بارۀ فریومد به چه می ­اندیشید ؟

باستان­شناسان برای بازیابی هوّیت تاریخی و فرهنگی خود ، تکّه تکّه ­های سُفالها را به آهستگی می­ کاوند و در کنار هم قرار می ­دهند تا کاسه ­ای ، کوزه­ ای ، تُنگی پدیدار شود ، من از لا به لای متون این کتابها را جُسته ­ام و هویّت تاریخی ، علمی ، فرهنگی خود را در آن دیده ­ام و مثل حاج حسین مَلِک در پیِ احیا و تأسیس کتابخانۀ حکیم الدّین فریومدی هستم ، شما هم برای جمع­ آوری و چاپ این کتابها ما را کمک کنید.

مهدی یاقوتیان

چند کلام با فرومدیها

چند کلام با فرومدیها

آنهایی که کمر همّت بسته ­اند تا برای فرومد « کار » کنند می ­دانند که این کار چقدر مشّقت دارد و صبر و پایداری می خواهد ، بعضی به جای تشویق آیۀ یأس هم می ­خوانند ، خودشان کاری نمی ­کنند و از اینکه دیگران کاری می ­کنند ناراحتند ، دستِ خودشان نیست ناراحتند دیگر !

امّا خیلی ­ها هم پُر انرژی ­اند ، پنهان و آشکار تلاش می ­کنند . مثل ؛

ـ اعضای شورا که در دوره ­های مختلف آمده­ اند تا گِرهی بگشایند و به قدرِ امکان و همّت خود موّفق بوده ­اند .

ـ کسانی که از زمینِ مزروعی یا مسکونی خود برای ساختِ جادّه یا جایگاهی گذشته ­اند .

ـ کسانی که وقت گذاشته ­اند تا برنامه ­ای در فرومد پا بگیرد یا اجرا شود .

ـ کسانی که برای رفعِ مشکلِ نیازمندان تلاش کرده ­اند .

ـ آنهایی که تولیدی داشته ­اند یا اشتغالزایی کرده­ اند .

ـ کسانی که کار فرهنگی یا ورزشی یا بهداشتی یا آموزشی کرده ­اند .

ـ آنهایی که با قَلمی یا قَدمی یا دِرَمی مشوّق بوده ­اند تا کارها سریعتر و بهتر پیش برود .

ـ کسانی که این کارها را به چشم تحسین نگریسته ­اند .

ـ کسانی که ...

اِن شاء الله این کارها قبول افتد و باقیات الصّالحات گردد .

آنچه موجب می­ شود در دنیا مدّتی ماندگار بما­ند ثبتِ آنهاست ، یعنی باید مکانی یا کتابی یا ... باشد تا آن کار ماندگار شود ، مثلاً چرا از میانِ دانشمندان فریومد تنها ابن ­یمین نامبُردار است ؟ چون آرامگاهی دارد و دیوانِ شعری که نشر یافته است امّا از بزرگان و بزرگوارانِ دیگر اثری مادّی یا معنوی بر جای نمانده است ! و به دستِ فراموشی سپرده شده است .

صاحب این قلم هم مثل بسیاری از فرومدیهای بزرگوار ، دل در گروِ فرومدی آباد و سرسبز دارد امّا کارش بیشتر در زمینۀ تاریخی و فرهنگی و علمی است .

نمونه ­اش درج حدود چهارصد مقاله در « خطّۀ فریومد / فرومد » است که شما آنها را در این پنج سال از نظر گذرانده اید .

کار دیگر چاپ کتاب است که تا کنون چهار مجلّد آن نشر یافته است .

1ـ کتاب خداخوانی که دوستانِ ذیل آن را خریداری کردند .

ـ آقای علی رضا خرّمی ـ 60 نسخه

ـ آقای دکتر علی اکبر معینی ـ 50 نسخه

ـ آقای محمّدرضا اخوین ـ 30 نسخه

ـ آقای محمّد فرامرزی ـ 30 نسخه

ـ آقای ابراهیم رمضانی ـ 30 نسخه

2ـ کتاب ناز و نیاز

3ـ کتاب سرو در آتش

4ـ کتاب حدائق الوثائق

سه کتاب اوّل را دوستان دیگر هر کدام یک نسخه خریده ­اند و کتاب چهارم تازه نشر یافته است .

شایسته است فرومدیهای بزرگوار همان گونه که در امورِ خیریّۀ دیگر ، کمک می ­کنند ، در خریدِ کتاب هم همّت مضاعف داشته باشند .

برای تشویقِ یک مؤلّف فرومدی و ترویجِ کتابهای مربوط به فرومد آستینِ همّت بالا بزنید .

ـ اوّلا برای خودتان و خانوادتان این کتابها را بخرید .

ـ ثانیاً سعی کنید برای هدیه دادن ، کتابهای مرتبط با فرومد را هدیه بدهید .

ـ ثالثاً بانی خیر شوید تا همۀ اداراتِ فرومد این کتابها را داشته باشند . من خودم 100 نسخه از کتاب « خداخوانی » را به مساجد و حسینیه­ های فرومدی در تهران و شاهرود و مشهد و فرومد هدیه کردم . )

ـ رابعاً بانی خیر شوید که دانش آموزان فرومدی این کتابها را داشته باشند .

ـ خامساً بانی خیر شوید که ادارات و اعضای شورا و کتابخانه­ های روستاها و شهرهای اطراف این کتابها را داشته باشند .

ـ سادساً کمک کنید که وقتی مسئولانِ دولتی به فرومد می آیند این کتابها به آنها هدیه داده شود .

ـ سابعاً دانشجویانِ فرومدی در توزیعِ کتابها بینِ دانشجویان کمک کنند ، مثلاً کتاب ناز و نیاز و سرو در آتش ، بین دانشجویان ادبیات و تاریخ توزیع شود .

ـ ثامناً دانشجویان حقوق ، وکلا و قضات فرومدی با تهیّه و توزیع یا هدیۀ کتاب « حدائق الوثائق » نامِ حکیم الدّین فریومدی را مانندِ ابن­ یمین پُرآوازه کنند .

ـ تاسعاً ...

دوستان ! من نیاز به کمکِ بلاعوض ندارم امّا همۀ فرومدیها با کمک هم 18 تا 20 میلیون تومان برای سالن ورزشی جمع کرده ­اند ، من به تنهایی 9 میلیون تومان بابت چاپ این چهار مجلّد کتاب پرداخت کرده ­ام جُدای از هزینه ­های قبل از چاپ ، بنابر این چاپِ کتابهای بعدی در گرو خریدِ این کتابهاست .

لطفاً هر نفر فروش چند نسخه کتاب را به عهده بگیرید .

سهمِ شما در این کارِ خیر چقذره ؟!

حدائق الوثائق منتشر شد .

چند نکته در بارۀ این کتاب

کتابِ « حدائق الوثائق » در کیفیّت ترکیبِ قَبالات و سجلات محفوظ در کتابخانۀ برلین به شمارۀ 5226 نسخۀ خطّی است که حکیم ­الدّین مُحمّد بن علی النّاموس الخواری الفریومذی برای تکمیل کتـابِ « تُحفۀ جلالیّه در علمِ مکاتبه » نوشته است .

     این نوشتار که کتابی حقوقی و با اصطلاحاتِ فقهی و تخصّصی است با قلمِ نویسندۀ زبَردستِ آن ، بسیار شیرین و شیوا شده چون از آیات و روایات و اشعار و ضرب المثلها و تشبیهات و استعارات و ... استفاده کرده است البتّه واژگان تخصّصی و فرسودگی بعضی کلماتی که به کار رفته ، بوی قِدمت و دیرینگی متن را حفظ کرده است .

     آقای دکتر مصطفی گوهری فخرآباد و آقای دکتر حمیدرضا ثنایی این نسخۀ خطّی را تایپ نموده و بر آن پاورقی زده­ یعنی منابعِ آیات و احادیث و اَشعار و ضرب­ المَثَل و ... را که یافته ­اند مشخّص کرده و اسامی که در متن بوده معرّفی کرده و در « نامۀ بهارستان » سالِ دهم ، 1388 ، دفتر 15 ـ 16 منتشر شده است . 

      چون « حکیم الدّین فریومدی » از روستای من « فریومد / فرومد » است به جهتِ علاقه ، این کتاب را تایپ کرده و با متنِ « نامۀ بهارستان » و « نُسخۀ خطّی » آن تطبیق داده­ و اصلاحاتی داده­ ام . پس از زحمتِ اوّلیّۀ این دو بزرگوار یعنی دکتر گوهری و دکتر ثنایی که عضو هیئتِ علمی دانشکدۀ الهیّات دانشگاه فردوسی مشهد هستند بهرۀ وافر بُرده­ و از آنها سپاسگزارم .

     من برای تصحیحِ این کتاب « تُحفۀ جَلالیّه » را هم خواندم و « الحِکمَةُ فی الادعِیّة وَ المَوعِظۀُ لِلاُمّة » را مرور کردم ، متنِ تایپ­ شدۀ « تُحفۀ جَلالیّه » را عضو هیئتِ علمی دانشگاه آقای دکتر قنبرعلی رودگر در اختیار من قرار داد که از ایشان سپاسگزارم .

     نامه ­­های حکیم­ الدّین فریومدی در کتابِ « فرائد غیاثی » تألیفِ جلال ­الدّین یُوسُف اهل را نیز خواندم و این متن را حرف به حرف اِعراب­گذاری و کلمه به کلمه معنا کردم گر چه مواردی جا مانده است .

     همۀ اشعار در فضای مجازی گنجور و نرم ­افزار دُرج 4 جستجو شد مواردی که نامِ شاعر نوشته نشده یعنی شاعر شناخته نشد .

نمونه­ خوانی کتاب را دو تَن از افرادِ متخصّص بر عُهده گرفتند ، یکی قاضی بازنشستۀ دادگستری و وکیلِ حاذقِ فرومدی جنابِ آقای حسین لطفیان که با کُهولتِ سنّ قبولِ زحمت کرد و همۀ کتاب را به دقّت تمام خواند و نکته ­های باریک ­تر از مو را یادآوری کرد . دومی همکارِ فرهنگیِ بازنشسته و وکیلِ رسمی دادگستری و دوستِ گرامی جنابِ آقای حسین چربگو که با خوانشِ کتاب دلم را گرم کرد تا از سهو و خطا در اَمان مانده باشد . از هر دو بزرگوار که با نکته ­های ارشادی مرا رهنمون شدند صمیمانه سپاسگزارم . 

حکایت سلطان قیس در شبیه روز عاشورای فرومد

قسمتی از شبیه فرومد در روز عاشورا حکایتِ سلطان قیس است که در هندوستان و به هنگامِ شکار موردِ هجومِ شیری قرار می­ گیرد و چون این فردِ نصرانی امام حسین علیه السّلام را به اِمداد می­ طلبد آن حضرت در بحبوحۀ جنگ با اشقیا ، موقّتا از نبرد دست بر می ­دارد و وی را از گَزندِ شیر نجات می­ دهد و در ادامه فردِ مزبور اسلام می ­آورد . این ماجرا جزو اکاذیب است .

نقد داستان قیس هندی و شیر در روز عاشورا

سیّد ... گفت : « آقای نجف ­آبادی ! روزی پای منبرِ شما  بودم و شنیدم که می ­فرمودید : روزِ عاشورا در حینی که حضرتِ حسین علیه السّلام در مقابلِ لشکرِ کوفه قرار داشت ، رفته است به هند و قیسِ هندی را از چنگالِ شیر نجات داده است ... .

... این خبر به هیچ وجه مطابق با موازینِ عقلی نیست ؛ زیرا

اوّلا ؛ در تاریخِ هند پادشاهی به اسمِ قیس که از اسماء عربی است و تا آن تاریخ هندیها ابداً اسمِ عربی انتخاب نمی ­کردند دیده نمی­ شود .

ثانیاً ؛ فاصلۀ مابینِ کربلا و هندوستان به درجه­ ای زیاد است که رفتن و بر گشتن و با شیر صحبت کردن ‏و به شیر گفتن حمله به قیسِ هندی نکند ، به درجه ­ای زمان لازم دارد که فقط حضرتِ حسین اگر سرعت سیرِ نور را داشت ، می­ توانست این کار را بکند .

ثالثاً ؛ چه دلیلی داشت که حضرتِ حسین مبادرت به این اقدام بکند ، اگر مسئلۀ توسّل بود که توسّل به خدا ترجیح داشت همچو اثری داشته باشد . وانگهی رفتن لازم نبود ، کسی که می ­تواند در هفت هشت ثانیه چند هزار فرسنگ را بپیماید ، بهتر آن بود که قُوّه ­ای به قیس بدهد که شیر را بکُشد و یا به قولِ درویشِ ما ، به دلِ شیر بَرات کند که از پاره کردنِ قیسِ هندی صرفِ نظر کند .

رابعاً ؛ وقتی شیر به انسان حمله می­ کند آنقدر تأمّل و تأنّی نمی­ کند که قیس شاه متوسّل شود  و امام حسین در آن میانه به کمکِ وی برسد .                                                

خامساً ؛ اگر حضرتِ حسین این گونه معجزات داشت چرا با یک معجزه تمامِ اهالی کوفه را به ایمان و راهِ راست هدایت نکرد تا چُنان فجایعی رُخ ندهد . ... اگر  مابین یک خبر و موازینِ عقلی تناقض پیدا شد ، البتّه ترجیح  دارد که  به  عقل متّکی شویم . »

تخت فولاد ، ( آیت الله سیّد محمّدباقر دُرچه ­ای ) ، انتشارات امید فردا ، چاپ اوّل ، 1382 ، ص 61 و 62

این ، علامتِ جامعۀ مُرده است . دروغ را می­ پذیرد امّا راست را هرگز حاضر نیست بپذیرد !

مجموعه آثار شهید مطهری ، ج25 ،  ص 432

نامه ای از آیت الله حسن زادۀ آملی

نامه‌ ای است که به دوستى رَحِمَهُ اللهُ نوشته‌ ایم :

بسم اللّه خیرُ الأسماء

تَنَت به نازِ طبیبان نیازمند مباد

وجودِ نازکت آزردۀ گَزند مباد

دیوان حافظ

بَعْدَ التَّحِیَّةِ وَ السَّلَامُ  ، هر چند :

گفتن برِ خورشید که من چشمۀ نورم

دانند بزرگان که سزاوارِ سُهـا نیست

دیوان حافظ

ولى زِهى مایۀ مباهات سها که در خاطرِ عاطرِ ماهى خورشیدفر گذرد .

از اینکه‌ سیمرغى عرش آشیان از خَولى [ پیشکار نیک ، باغبان ] بى ‌نام و نشان تفقّدى فرموده است کمالِ عنایت مبذول و نهایتِ مَکرمت معمول داشته است . و به مفادِ « یادِ یاران ، یار را مَیمون بود » ، حقیقتِ عالَم گواه است که این دلجویى و جوانمردىِ سَروَرم تا چه اندازه سُرورم بخشیده است .

خورشیدفرا اجازه فرما ، آن مصداق و مصدوق کریمۀ : « ... إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى . » ، ( کهف ، 18 / ١٣ ) را با گردن‌ فرازى به خطابِ دوست تبرّک جویم ، و تشرّف حاصل کنم ، و بدان خطاب بر خویش ببالم .

البتّه مبتهجم که دُرّ گرانبهاى صدفى که پیرایۀ شرف است ، و پیرى دل به دست آورده که خود جوانى آزاده است ، دوستِ حسن‌زاده است . گویا ابن ­یمین فریومدى در این سروده ‌اش دوستم را ستوده است که :  

باغبانى بَنفشه مى ‌اَنبود

گفتم : « اى گوژپشتِ جامه کَبود

این چه رسمى است در جهان که تو راست

پیر ناگشته بر شکستى زود ؟ »

گفت : « پیران شکستـۀ دهرند

در جوانى شکسته باید بود »

دیوان ابن یمین فریومدی ، ص 374

...

قم- ارادتمند صمیمى حسن حسن ‌زاده آملى

 ٢٧ / ج  ٢ / ١٣٩۶  ه‍ - ق  ۵ / ۴ / ١٣۵۵  ه‍ - ش

.................................................................................................................

نامه­ ها برنامه ­ها ، جلد 1 ، حسن زاده آملی ـ حسن ، الف . لام . میم ، قم ، 1386 ، ص 181 ـ 184

هزار و یک کلمه ، جلد 2 ، حسن زاده آملی ـ حسن ، بوستان کتاب ( انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم ) ، 1381 ، 80 ـ 83

دور فرومد بگردیم (2)

سفرنامۀ خُراسان و کرمان‏ ، غلامحسین افضل الملک‏ ، محقّق / مصحّح : قدرت الله روشنى‏ ، ص 34 ـ 34 

[ سال 1320 هجری قمری ـ دورۀ قاجار ]

[ میامى ]

هنگامِ صبح به « میامى » رسیدیم اینجا کاروانسراى شاه عبّاسى دارد . با این حالت به یکى از خانه ‏ها منزل کردیم . میامى خانه ‏هاى خوب و باغاتِ بسیار و آبِ فراوان دارد . امروز در میامى توقّف شد وقتى جناب مستطاب اشرف والا علّامۀ زمان ، یگانۀ دوران شاهزاده ابوالحسن میرزاى‏ شیخ الرئیس فرزندِ مرحوم محمّدتقى میرزا حُسام السَّلطنه از اینجا عبور می­کرده و روزى در اینجا توقّف داشته یکى از مشایخِ این دِه خواسته است که از ایشان دیدن کند . ایشان این شعر را انشاء کرده نزدِ آن شیخ فرستاده‏اند لِهذا در اینجا ثبت می­شود .

تا خیمه به صحراى میامى زده‏ ایم‏

با بَربط و نى باده پیاپى زده ‏ایم‏

اى شیخ مَده زحمتِ خود خجلتِ ما را

در خیمۀ ما میا ، میا ، مى ‏زده ‏ایم‏

شب سه ‏شنبه بیست و یکم از میامى به طرفِ منزلِ « میاند‏شت » حَرَکَت کردیم . مسافتِ راه شش فرسنگ است در ابتداى راه خارج از جادّه طرفِ دستِ راست به ردیف سه کلاته است که سَکَنه ندارد اهلِ میامى در آنجا درخت کاشته ، جزئى زراعت دارند . در سر یک فرسنگى قریۀ « ابراهیم ‏آباد » است ، خانوار بسیار و اشجارِ پُربار دارد ، تازه احداث ‏شده ، دو نهرِ آب از آنجا جارى است ، یک نهرِ آن متعلّق به « زیدر » است . چشمه است و از کوه می ­آید ، چون چند سال است سَکَنة زیدر از قلعه خارج‏شده جلاءِ وطن کرده‏اند ، رعایاى ابراهیم ‏آباد آبِ چشمه را که قلیل است واردِ نهرِ خود کرده به اراضى ابراهیم ‏آباد می ­بَرند .

قهوه ‏خانه در آنجاست . دیگر تا میاندشت رُستاقى و کلاته دیده نمی شود در سرِ یک فرسخ و نیمى دهنۀ زیدر است و قلعه دارد . در آن قلعه دیگر کسى ساکن نیست ولى سابقاً در عهدِ ناصرالدّین شاه این قلعه را به امرِ دولت ساخته و در آنجا سى ـ چهل نفر تفنگچى گذاشته بودند که اگر تُرکمانانِ دزد از طرفِ اراضى استرآباد به این طرف بیایند و بخواهند راهزنى کنند و مالِ زُوّار را ببرند این تفنگچیان ممانعت کنند و راه را محفوظ دارند . این تفنگچیان که ساکنِ قلعة زیدر بودند جیره و مرسومى داشتند کنون اَحَدى از تفنگچیان در اینجا نیست و راه هم در کمالِ ایمنى است .

در سرِ دو فرسخى قهوه‏ خانه ساخته‏ اند که از قناتِ خرابه آبِ شورى بر می­ دارد و به مصرف می­ رساند از قنات قطره ‏قطره آب می ­آید و قابلِ اعتناء نیست . از اینجا باید از میانِ کوه و درّه گذشت به قدر دو فرسخ امتداد این راه است که در میانِ کوه و تپّه واقع شده ، در سرِ چهار فرسخى باز بدونِ آبادانى و قلعه قهوه ‏خانه ‏ای است که چاه شش ذرعى در اینجا کَندِه ، آب شیرین می ­آورد و به مصرف قهوه ‏خانه می ­رساند دو طرفِ این قهوه‏ خانه را که بکَنَند آبِ شور و تلخ بیرون مى ‏آید امّا در این سرزمین آبِ شیرین به دست آمده است . زمینِ اینجا گویا استعدادى دارد که پانزده پُشته چاه تا لبِ جاده کَندِه شود ، و یک سنگ آبِ شیرین بیرون مى ‏آید . و در اراضى کویر اینجا رعایا زراعت کنند و قلعه بسازند . من در اینجا قدرى خستگى بیرون کرده سوار شدم و به « میان‏دشت » رسیدم .

[ میاند‏شت ]

امروز در میاند‏شت توقّف شد . میاندشت قریه و آبادى و قنات ندارد یک کاروانسراى شاه عبّاسى در اینجا است . مرحوم حسینخان‏ نظام الدّوله ایلخانى شاهسون والى سابقِ خُراسان پدرِ حاجى غلامرضا خان‏ آصف الدّوله والى حالیّه مملکتِ فارس هم در اینجا دو کاروانسراى وسیعِ بسیارِ خوب ساخته که زُوّار راحت هستند . از براى آب زمین را کَنده ‏اند تا به آب رسیده تقریباً بیست پلّه باید پایین رفت تا از یک محوطه و فضایى که آب از آنجا جوشیده و جمع شده آب بردارند . سه آب‏انبار به همین شکل در این مکان ساخته ‏اند . یکى از بناهاى شاه عبّاسى است و دو تاى دیگر از بناهاى نظام الدّوله است که یکى خراب شده و یکى دیگرش آب دارد امّا آب آن بُو می ­دهد . از آب ‏انبار شاه عبّاسى آب خوبى بر می­ دارند لکن اندکى شورمزّه است در میاندشت تلگراف‏خانۀ دولتى دایر است که به ولایات سؤال و جواب می ­کند .

[ عبّاس ‏آباد ]

شب چهارشنبه بیست و دویم از میاندشت به طرفِ « عبّاس ‏آباد » حَرَکَت کردیم ، مسافتِ راه پنج فرسنگ و نیم است ، لکن چاپار شش فرسنگ حساب می ­کند . در سرِ یک فرسنگ و نیمى قهوه ‏خانه ‏ای است که آب از چاهِ دَه ذرعى بیرون کشیده به مصرف می ­رساند . از نزدیکِ قهوه ‏خانه که حَرَکَت می­ کنى باید از میانِ کوههاى پَست و تپّه‏ ها عبور کرد . از قهوه‏ خانه‏ دو فرسخ که طىّ می­ شود به قلعۀ « اَلهاک » می ­رسد ، آبِ روانى به قدرِ قلیل دارند . چند خانوارِ پریشان­حال که زراعت ندارند در آنجا ساکن هستند ، قهوه‏ خانه هم در اینجا است که زُبده سواران در آنجا لحظه ‏اى درنگ کرده از کسالت بیرون مى ‏آیند . قلعۀ الهاک هم مثلِ قلعۀ « زیدر » است که سابقاً به امرِ دولت براى حفظِ راه ساخته شده است . تا زُوّار و قَوافل از شرّ تُرکمانانِ غارتگر که به دزدى می ­آمدند محفوظ مانند و به چهل نفر سَکَنة الهاک نقداً و جنساً مرسومى داده می ­شد ، لکن در این سنوات که تاخت و تازِ تُرکمانان در میان نیست دیگر احتیاجى به حفظ و حراستِ اهلِ اَلهاک نیست و مرسومِ آنها در دیوانِ اعلى مقطوع است . خلاصه من ساعتى در الهاک توقّف کرده بعد سوار شدم دو فرسخ که راندم به قریۀ « عبّاس ‏آباد » رسیدم ، امروز در اینجا توقّف شد .

عبّاس ‏آباد داراى هفتاد خانوار رعیّت است ، یک قناتِ آبِ روان دارد که باغاتِ ایشان را آب می ­دهد کاروانسراى شاه عبّاسى در آنجاست که حاجى محمّدعلى آقا پسرِ مرحومِ حاجى على نقى تاجر کاشى ساکنِ تهران آنجا را هم مثلِ سایر کاروانسراهاى خراب که پدرش مرمّت کرده و آباد کرده مبالغى فوق­ العادّه به مصارفِ این کار خیر رسانیده است . اهالى عبّاس ‏آباد از دادنِ مالیات از عهدِ صفویّه معاف هستند . فرمانِ صفویّه و چند تَن از سلاطینِ قاجاریّه در دست [ است و ] محضِ حفظ و حراستِ طُرُق و شوارع ، دیوانِ اَعلى چندین خروار غلّه و مبلغى نقد در هر سال به اینها می­دهد . بَرات اینها از مشهد مقدّس صادر می­ شود . اراضى عبّاس ‏آباد جزءِ خاکِ شاهرود است .

پُل ابریشم حدّ و سدّ ایران و افغان !

شب پنج‏شنبه بیست و سیّم از عبّاس‏ آباد به طرفِ « مزینان » حَرَکَت کردیم ، مسافتِ راه شش فرسنگ و نیم است . در سرِ فرسنگ اوّل قلعة کوچک و بُرجى است که آبِ روان در اَکنافِ آن جارى است که از چشمه بیرون مى آید ، به قدرِ لولۀ آفتابه آب دارد که به همان اراضى فرو می ­رود و چند درخت را مشروب مى ‏سازد . قهوه‏ خانه در پاى آن بُرج ساخته ‏اند .

تا هوا گرم است آن قهوه‏ خانه دایر است بعد بى ‏صاحب می ­ماند . این مکان را « چشمه­ خونى » می ­گویند . در سابق دزدان بسى عابرین سبیل را در اینجا کُشته ‏اند . در سر دو فرسنگى‏ « کالِ شور » است که از شمال به جنوب می ­رود . کال به زبان خُراسانیان رودخانه است . در روى این رودخانه پُلى بزرگ بسته ‏اند که معروف به « پُل ابریشم » است . اینکه پُل ابریشم می­ گویند محضِ آن است که بالاى پُل را باریک بسته ‏اند ، بیشتر از سه ذَرع عَرض ندارد ، باریکى آن را به ابریشم تشبیه کرده‏ اند . این رودخانه کنون آب ندارد لکن در فصلِ بهار که موقعِ طغیانِ آب و جریانِ اَنهار است فاضلِ آب ( خبوشان ) [ یا ] ( قوچان ) و ( بوزنجرد ) [ یا ] ( بجنورد ) و درّه کز و جاجرم و کالِ شور سبزوار که در یک فرسنگى سبزوار است و چناران و بعضى امکنه دیگر به این رودخانه آمده و آبِ آن شور شده به اراضى کویر مى ‏رود . یک مثقال از این آب ، باغات و دهات و اَشجارِ جایى را مشروب نمی ­سازد . تمامِِ آب از اراضى کویر گذشته به نمکزارِ کاشان می ­رود و به کویرِ آن سامان منتهى می ­گردد . در عهدِ احمد شاه غازى و تیمور شاه که از سلاطینِ افغان بوده ‏اند تا پُل ابریشم حدّ و سدّ ایران و افغان بوده که از اینجا به بالا جزءِ افغان بوده است‏ . [ مدرک گفته مؤلّف معلوم نشد ، این اندازه که نگارنده اطّلاع دارد احمدخان ابدالى می­خواست این نقاط را بگیرد امّا از محمّد حسنخان قاجار شکست خورد . سلطنت ممتد شاهرخ هم در خراسان هرچند به صورت یک قلمرو واسطه پوشالى ، بوده است دلیل بر این است که گفته مؤلّف قابل تردید کلّى است . ]

 [ صدرآباد ]

از این پُل گذشتم نیم فرسنگ دیگر که راندم به قلعه و کاروانسراى « صدرآباد » رسیدم ، قهوه ‏خانه در آنجا بود از اسب پیاده شده در کنارِ آن نشستم و چاى خوردم . صدرآباد کنون بیشتر از دَه خانوار رعیّت ندارد ، این رعایا زراعت و باغات ندارند . قناتى از قدیم داشته ‏اند که آبِِ شورى مى ‏آمده و زراعت می­ کردند ، چندى است که پُشته‏ هاى قنات خوابیده دیگر آب به اینجا نمى ‏آید . اهالى اینجا براى آب خوردن به قریۀ « استربد » که جزءِ بلوک « فرومد » و از توابعِ شاهرود است رفته مجّاناً از اهالى استربد آب گرفته نَهرى انداخته به صدرآباد می ­آورند و این اوقات دَه تومان به اهالى استربد داده ‏اند و آب خریده‏ اند و به اینجا آورده ‏اند که آب‏انبار آنجا را پُر کرده ‏اند . سه خانواده در اینجا ساکن است که در فرومد و دو فرسنگى این‏ محلّ رفته دروگرى و رعیّتى کرده قوتى به دست می­ آورند . مرحوم میرزا آقا خانِ صدرِ اعظم نورى در اینجا کاروانسرایى هم مختصر براى اقامتِ زُوّار ساخته که قلیلى از مردم در این کاروانسرا بار می ­اندازند .

اهلِ صدرآباد از قدیم از دادنِ مالیات مرفوع القَلَم بوده ‏اند ، بلکه دیوانِ اَعلى سالى چهل تومان نقد و شصت خروار غلّه به اهالى اینجا می دهد که حفظ و حراستِ راه نمایند . سابقاً که تاخت و تازِ تُرکمانان در این صفحات بود به اینها این مرسوم داده می­ شد که مستحفظِ راه باشند حالا هم که راه اَمن است و اثرى از دزدى تُرکمانان نیست باز این مرسوم در حقِّ اهالى برقرار است و بَراتِ آن در دفترِ مشهدِ مقدّس صادر می­ شود . لکن در هذا السّنة مستشارِ خَلوت که خویشِ وزیرِ افخم است بلوک فرومد را تیول خود کرده و صدرآباد را هم ضمیمه ساخته به این وسیله براتِ حقوقِ اهالى صدرآباد را در مشهد صادر کرده و خود حیف‏ ومیل نموده به اهالى چیزى نداده و بعد هم نخواهد داد .

[ مزینان ]

از صدرآباد سوار شده با یک نفر گُماشتۀ خود به طرفِ مزینان روانه شدم . از صدرآباد تا مزینان چهار فرسنگ است و ده دقیقه هم بیشتر است . دیگر در بینِ راه آبادى نیست مگر در داخلِ جادّه که قریۀ « کاهه » است از کاهه تا مزینان نیم فرسخ فاصله است . پیش از آنکه شخص به کاهه رسد در خارجِ جادّه دستِ چپ در دامنۀ کوه دو دِهِ‏ آباد نمایان است که اسم یکى از آنها « نهاردان » است و آن هم جزءِ بلوکِ مزینان است . صدرآباد آخرِ خاکِ ولایتِ شاهرود است .

نهاردان و کاهه و مزینان اوّل خاکِ « بیهق » است . سبزوار شهر و پایتختِ بیهق است . هنگامِ صبح به مزینان رسیدم و امروز در اینجا‏ توقّف شد . مزینان در بینِ دِهاتِ این صفحات بسى امتیاز دارد . دروازه از براى مزینان ساخته شده است و خیابانِ وسیعى دارد ، در وسطِ خیابان نهرِ آبى می ­گذرد که از قناتِ این دِه است و فرهنگِ این قنات در آخر دِه است . در بیرون قلعه باز یک قنات دیگر است که به زراعت و مصرفِ زُوّار می­ رسد .

[ صدخرو ]

شب جمعه بیست و چهارم از مزینان به طرفِ « صَدخرو » حَرَکت کردیم ، مَسافتِ راه‏ چهار فرسنگ است .

 در سرِ دو فرسخ و نیمى آب ‏انبارى است و از آنجا تا صدخرو یک فرسنگ و نیم است . نزدیکِ صبح به صَدخَرو رسیدیم . امروز در اینجا توقّف شد ، صدخرو جزء بلوکِ کاه است خَرو بر وزن سَرو اُطاقهایى را گویند که سقفِ آن از آجُر یا خِشت باشد و ضَربى زده باشند و چُنین اُطاقى را بن‏کاه نیز گویند . ولى اصل تسمیۀ به صدخرو این است که من مى‏نگارم . خَرو در لغت به معنى قسمت است . آبِ اینجا برحسبِ تقسیم صد قسمت می­ شده و الآن هم به صد فنجان آب مدار تقسیم دارد هریک از مالکین چند فنجان آب دارند . تفصیلِ فنجان را اگر مَجال کردم مى ‏نگارم ، اهلِ عراق مسبوق به فنجان هستند . در ابتدا در این مکان صد اُطاق ساخته بودند لهذا به صدخرو نامیده شد .

این دِه کاروانسراى شاه عبّاسى ندارد باید در خانه ‏ها منزل کرد . این قریه بسیار آباد است و خیرات و مسجدى مرحومِ حاجى ملّاحسن قاضى در اینجا برپا کرده است . این دِه بسیار آباد است . دَه باب دُکّان دارد . صدخرو جزءِ بلوک کاه از توابعِ سبزوار است . آبِ آن از رودخانۀ « پُشت کوه » می ­آید ، قناتى هم داشته لکن حالا خوابیده است و آب نمی ­دهد .

نزدیک صدخرو مزرعه‏ای است که به « کلاته سادات » معروف است در صدخرو هندوانه و انگور خوب به عمل می­ آید .

از صدخرو تا « سبزوار » هشت فرسخ است . قافله از اینجا حَرَکت کرده به قریة « ریود » که در چهار فرسخى است منزل می ­کند . شبِ دیگر از ریود بار کرده به سبزوار می ­رود . من چون با عمومِ اهالى سبزوار از اَعیان و تُجّار ارتباطِ قدیمى دارم محضِ دیدوبازدید دوستانِ سبزوارى خود معطّل حَرَکَت قافله نشده کَسان خود را در قافله گذاشته خود با یک نفر نوکر یک ساعت به غروب مانده امروز که جمعه بیست و چهارم است سوار شده به طرفِ ریود حَرَکَت کردم . در سر یک فرسخى قریة « مِهر » است که بسیار آباد است . مرحوم حاجى میرزا ابراهیم شریعتمدار مجتهدِ سبزوارى کاروانسراى بسیار خوبى در اینجا ساخته که زُوّار در آن منزل می ­کنند . مِهر جزء بلوک‏ کاه است . در بالادست مِهر مزرعه‏ای است که معروف به « کلاته سیّدها » است جُزء مِهر محسوب می ­شود . پایین دستِ مِهر جایى‏ است که به « در » معروف است چون ... کاروانسرا واقع لهذا به « در رباط » مُسمّى گشته . زیردست ، قریه کوچک « باغ » است و بعد بلافاصله « تیچر » است که اصل تزر بر وزن ... می ­باشد . آب مِهر از رودخانه پُشت کوه است که نهرى به اینجا می ­آید . از مِهر حَرَکت کرده سه فرسخ دیگر را که بدونِ آب و آبادانى است رانده دو ساعت و نیم از شب رفته به قریۀ « ریوَد » رسیدم .

[ ریوند ]

« ریبد » بر وزن زیبد هم صحیح است . اسمِ قریة ریوَد در شاهنامه هست .

جنگِ رستم و سُهراب در همین دامنۀ ریبَد واقع شده است . آبِ ریبد از رودخانه مى ‏آید که تا کوه به خطّ منحنى شش فرسنگ مسافت است . ریبَد جزء بلوکِ « نامن » و « باشتن » است . ملوکِ سربداریان از بلوکِ نامن و باشتن بیرون آمده ‏اند . ریبَد داراى صد خانوار است . در ریود کاروانسراى شاه عبّاسى نیست . مردمِ قافله در خانه ‏ها منزل می کنند .

لکن در نیم فرسخى این قریه حالیّه کاروانسرایى است که آن را حاجى صانع براى زُوّار در دویست سال قبل ساخته و قریۀ ریود در صد سال قبل در پاى آن کاروانسرا بوده است . آن قریه خراب شده اهالى محضِ آنکه از شرّ عساکر مأمور به خُراسان از تهران محفوظ مانند و تحمیلاتِ ایشان را متحمّل نشوند از جادّه قدیم کوچ کرده به این سرزمین آمده خانه ساخته چون در پاى آن کاروانسرا آبادى نیست لِهذا قافله و زُوّار به اینجا مى‏ آیند و در آن کاروانسرا کسى نمى ‏افتد . حاجى صانع از اهلِ قریۀ « مُغیثه » بوده است . مُغیثه جزو بلوکِ کاه است که در چهار فرسخى این مکان است و از توابع سبزوار است . بناى کاروانسراى حاجى صانع بهتر از بناهاى شاه عبّاسى است . در اینجا پیاده شده اهالى نهایتِ پذیرایى از من به عمل آورده در اینجا صرفِ شام کرده ، یک سه ساعتى خوابیدم ، سه ساعت به آفتاب مانده از اینجا حَرَکَت کرده به طرفِ سبزوار راندم . مسافتِ راه چهار فرسخ است . در سر دو فرسخى قریة « اسدیر » است اصل آن سه دیر بوده است . از قُراى بسیار آباد است و من در سَنَوات سابقه روزى با حکومتِ سبزوار در آنجا به سر بُرده ‏ام . قهوه‏ خانه در جلوى قریة اسدیر موجود است .

[ خسروجرد ]

در سر سه فرسخى قریۀ « خسروجرد » است که بسیار آباد است در قریة خسروگرد منارۀ بسیار بلند است که از بیست ذرع بیشتر ارتفاع دارد . این مناره‏ را بسیار خوب ساخته ‏اند از بناهاى قبل از اسلام است [ ! ] در سنواتِ سابقه من به بالاى این مناره رفته ‏ام . چُنان در نظر دارم که پنجاه و سه پله داشت کَلّۀ مناره قدرى خراب شده که معلوم است سابقاً بلندتر از این بوده است . شهر « بیهق » در قدیم در همین محلّ بوده که مناره وسطِ شهر بوده است بعد که این شهر خراب شده سبزوار دایر گردیده است . از خسروگرد که تا شهر یک فرسخ است راندم . بعد از خسروگرد در دستِ چپِ جادّه بلافاصله قریۀ « ابارى » است صد خانوار دارد . بعد در دستِ راست جادّه قریۀ « افضل‏آباد » است که دهقانان کهناب در آنجا منزل دارند بعد از آن کلاتۀ « سیفر » است که نزدیک به شهر است .

[ سبزوار ]

صبح شنبه بیست و پنج جمادى الاولى به شهر سبزوار ورود کرده شُکر الهى به جا آوردم که باز این شهر را دیدم و دوستانِ خود را ملاقات می­ کنم . در خانۀ جنابِ جلالت مآب آقاى میرزا علی ­رضاى مشیر الممالک مستوفى اوّل دیوانِ اَعلى حاکمِ سابقِ نیشابور و جُوِین و وزیرِ سابق دارالخلافۀ تهران که در سبزوار وطن خود اوّل شخص و اوّل خانواده است ورود کردم . ایشان با کمالِ بشّاشت وجه و طلاقتِ لِسان از روى مسرّت مقدمِ مرا پذیرفتند و بسى از دیدنِ من مسرور شدند . من هرچه می­نویسم اگر تکذیب کسى هم باشد راست می ­نویسم . جناب مُشیر الممالک خیلى از مجالستِ مردم طفره دارند و اِهمال می ­ورزند .

ناز و نیاز

کتاب « ناز و نیاز » از ابن یمین شبرغانی

به کوشش مهدی یاقوتیان منتشر شد .

سرو در آتش

کتاب « سرو در آتش » داستان سرو تاریخی فریومد

به کوشش مهدی یاقوتیان منتشر شد .

دورِ فرومد بگردیم (1)

 

سفرنامۀ سیف الدّوله ( سفرنامۀ مکّه ) جلد  ١ ـ  نویسنده : سلطان‌ محمّد میرزا قاجار ـ تصحیح و تعلیق :  خداپرست ، علی‎ اکبر ـ نشر نی ـ تهران ـ  ١٣۶۴  ـ از ص 296 ت 303 

دورِ فرومد بگردیم (1)

میامى

میامى ده آبادى است در دامنۀ کوه بزرگى . قلعه دارد . خارج قلعه بر بلندى ، کاروانسرا و آب ‌انبار خوبى است از بناهاى صفویه . آب انبارِ دیگرى هم در سمتِ دیگر قلعه واقع است . چنارهاى بسیار بزرگ بالیدۀ خوبى در این آبادى از عهدِ صفویّه باقى مانده است . باغات و زراعت زیادى دارند . انگور ، انجیر [و] هلوى خوبى دارد . تنباکو زیاد مى ‌کارند . ابریشمِ کمى به عمل مى‌آورند . آبش از رود [و] جاى باصفایى است . در بیابانش آهو هست . [ کبک از حساب بیرون دارد . (حاشیۀ متن) . ]  از میامى به عبّاس ‌آباد دو راه مى ‌رود . تفصیلِ هر دو راه را به‌ جهتِ اطلاع مى ‌نگاریم .

از میامى تا دستگرد

از میامى الى دستگرد سه ساعت ، اوّل راه دو ساعت دامنه و ریگزار [و] هموار [است] . در این دو ساعت دو مزرعه و آبادى هست . باغ و محلّ زراعت دارند . بعد از آن داخل درّه ماهور مى ‌شو [د] . همه‌جا بلند و پَست [و] نیم ساعتِ اوّل این درّه نهرِ آب است که به‌ سمتِ آبادى خارج درّه مى ‌رود . طولِ این درّه ماهور که موسوم است به دهنۀ زیدر سه ساعت است . بعد از آن جُلگه ‌اى است که طرفِ دست راست همان کوهِ بزرگِ میامى کشیده ، مى ‌آید . در دامنۀ آن کوه ، دور از راه بعضى آبادیها هست . در این بیابانها از سمنان الى سبزوار همه‌ جا سنگِ مِس هست [که] در این بیابان بسیار است . آب و آبادى نیست مگر در یک ساعتى دستجرد مزرعه ‌اى است . آب قناتِ شورى دارد . در کویر و نمکزار واقع است . خود دستجرد هم دهى است در بیابانِ کویرى . آبش از قناتِ لب‌ شور [است] . باغ و زراعتِ کمى دارد . ابریشم به عمل مى ‌آورند . از توابعِ بسطام است .

از دستگرد تا عبّاس‌ آباد

از دستجرد الى عبّاس‌ آباد شش ساعت ، دو ساعت اوّل منزل جُلگه و کویر [است] . بعد از آن‌ قَدرى درّه ماهور و پَست و بلند [و] پس از آن زمینِ هموارِ ریگزارى است . تا عبّاس‌آباد ابداً آبادى و آب نیست . همه‌جا واهمۀ دست‌ انداز [ى] تُرکمان هست .

میان‌دشت

راه دیگر از میامى الى میاندشت هفت ساعت [است] . اوّل راه تا سه ساعت دهنۀ زیدر باشد . این راه با راه دستگرد یکى است . بعد از آن راهِ میاندشت جُدا شود . همه‌جا درّه ماهور است . تا یک ساعتى میاند‌شت زمین جُلگه و هموارى است . آب و آبادى نیست . خوف تُرکمان همه‌جا هست .

آبادى میاندشت در جُلگۀ کوچکِ هموارى واقع است . کاروانسرایى است و قلعه . به قَدر سى خانوار سَکَنه دارد . آبش از دو رشته قنات [است] ، یکى لب شور [و] دیگرى شیرین . چاپارخانه دارد . زراعت هیچ ندارند . کَبک و آهو بسیار دارد .

عبّاس ‌آباد

از میاندشت الى عبّاس آباد هفت ساعت ، اوّل راه به قدر دو ساعت جُلگه و هموار [و] بعد از آن درّه ماهور [است] . در سه ساعتى عبّاس‌آباد کاروانسرا و آب‌انبار و قلعه [اى] در میان درّه واقع است موسوم به اَلهاک . چند خانوار سَکَنه و چند درخت دارد . آبش از قنات [است] . بسیار جُزیى از آنجا مى‌ گذرد . باز درّه ماهور است . تا یک ساعتى عبّاس‌آباد که جُلگه و هموار است . خوفِ تُرکمان در همۀ راه هست . آبادى عبّاس ‌آباد در دامنه و بر بلندى تَلّى واقع است . به قدرِ صد خانوار جمعیّت دارند . بناى آن از شاه عبّاس [و] مردمش گُرجى  بوده‌اند . آبش از دو قنات [است] . باغات و زراعتِ مختصرى دارند . انجیر و انارش بد نمى ‌شود . کاروانسرا و حمّامى دارد . هوایش مایل به گرمى [است] .

ابریشمِ کمى به عمل مى ‌آورند . صورتهاى خوب دارند .

مزینان

از عبّاس ‌آباد الى مزینان شش ساعت ، همۀ راه دامنه و هموار [است] . در یک ساعتى عبّاس ‌آباد چشمۀ آبى است شورمزّه .

پُلِ ابریشم و کاروانسراى صَدرآباد

بعد از ساعتى که از چشمه مى ‌گذرد بر مَجراى سیل ، پُلى یک چشمه از قدیم ساخته ‌اند موسوم به پُل ابریشم [[ آب روشن ]] . پس از ساعتِ دیگر که نیمۀ راه است قلعه و کاروانسرایى است و آب ‌انبارى موسوم به صَدرآباد [که] میرزا آقا خان صدر اعظم ساخته است . به قَدر پنجاه خانوار سَکَنه دارد . آبش از قنات [است] . از خیرآبادِ شاهرود تا به این صدرآبادِ مزینان همه ‌جا خوف تاخت و تاز تُرکمان هست . پس از این راه خوفى ندارد . یک ساعت که از صدرآباد گذشت دیگر همه‌جا دهاتِ آباد ، نهرهاى جارى ، محلّ زراعت [و] باغات هست ؛ تا خودِ مَزینان همۀ راه جُلگه است . آبادى مزینان در جُلگه و زمین کویرى واقع است .

قبل از رسیدن به آبادى مزینان ، خرابه‌ها [ى] بسیار است . خودِ مَزینان قَصَبه ‌اى است . قلعه دارد . در خارج قلعه کاروانسرایى است از قدیم . مهمانخانه [دارد] ، حسام السّلطنه ساخته است . چاپارخانه هم هست . به قَدر هزار خانوار جمعیّت خودِ مزینان مى ‌شود . بازار ، مسجد [و] حمّام دارد ، بسیار کثیف [است] . باغات و محلّ زراعت دارد . ابریشم به عمل مى ‌آورند . پنبه زیاد مى ‌کارند . دهات و مزارع متعدّد دارد . بلوکى است از سبزوار . آبش از قنات [و] هوایش مایل به گرمى [است] .

مِهر

از مزینان الى مِهر همۀ راه دامنه ، هموار [و] ریگ بوم [است] . پنج ساعت طولِ راه است . سمتِ چپ راه در دامنه چند پارچه دهاتِ آباد هست . در بینِ راه یک آب‌انبارى است . یک ساعت قبل از رسیدن به مِهر [راه] از میان آبادى دهى که موسوم به سُتخر است و ده معتبرى است مى ‌گذرد . آبادى مِهر در دامنه واقع است . ده بسیار خوبى است . باغات زیاد دارند . زراعتشان خوب است . پنبه و ابریشم بسیار به عمل مى ‌آورند . خارج از آبادى ده در کنارِ راه، کاروانسرا و آب‌انبارى هست . در میانِ ده به امر حسام السّلطنه حاکمِ خُراسان مهمانخانه ساخته ‌اند . چاپارخانه هم دارد .

از مِهر تا سبزوار

از مِهر الى شهر سبزوار نُه ساعت [و] همۀ راه دامنه [است] . در یک ساعتى شهر بعضى پَست و بلند کمى دارد . دو آب ‌انبار در بینِ راه هست . در نیمۀ اوّل راه سمتِ چپ دهى است آباد ... نَهر آبى آمده از راه مى ‌گذرد . در وسطِ راه دهِ بسیار معتبرِ آبادى است . از کنارِ آن آبادى باید گذشت . دو ساعت قبل از  رسیدن به سبزوار دو نهرِ آب از راه مى‌گذرد و در سمتِ چپِ راه دهات و مزارع بسیار است .

خُسروگرد

در یک ساعتى سبزوار دهى است موسوم به خسروگرد ؛ محلّ زراعت آن در کنارِ راه واقع است . در قدیم آبادى بسیار معتبرى بوده است . حال منارۀ بلندى از آن آبادى در میانِ زمین زراعت برپا مانده است . از این محلّ تا به شهر سبزوار یک دو سه بُقعۀ کُهنه در کنارِ راه هست .

سبزوار

آبادى سبزوار در جُلگه و در زمینِ گودى واقع است . از شهرهاى مشهورِ قدیم است . قلعه و اَرگ و خَندقى دارد [که] خراب [است] . جمعیّتى دارد . مردمش متموّل [اند] . صورتِ ظاهرِ شهر خراب است ولى خودِ ولایت آباد است . دهات خوب ، مزارع زیاد ، زراعت بسیار [و] پنبه و ابریشم بسیار از این ولایت به خارجِ ایران مى‌رود . معدنِ مِسِ خوبى دارند . باریجه زیاد از کوهستان این ولایت گرفته به خارج مى ‌بَرند . نجّار در این شهر بسیارند . بعضى دستگاهِ ابریشم ‌بافى دارند . کاروانسراها ، مساجد [و] حمّامها دارند .  

عمارات و معادن

از غرایبِ ابنیۀ آنجا مسجدى است ، مناره دارد که آن مناره را به صنعتِ بنایى کَج ساخته ‌اند و سالهاست برپاى خود ایستاده است . در سمتِ دامنه ، باغاتشان زیاد است . در خارج از شهر قدیم مُصَلّایى دارند . طاقِ بزرگى دارد . در کوهِ جُوِین که محالى است از سبزوار ، معدن فادزهر هست . از آن معدن سنگِ سبز رنگى بیرون آورده ، تسبیح و قاشق [و] بعضى اسباب دیگر مى‌ سازند . معدنِ خوبى است . بر روى هم رفته ولایتِ بدى نیست . هوایش مایل به گرمى [است] .

سه پیشنهاد در بارۀ کتابخانۀ فریومد / فرومد

باسمه تعالی

اداره کُلّ ...

موضوع : کتابخانۀ فرومد

در سال 1373 کتابخانۀ فرومد با نامِ « شیخ حسن جوری » تأسیس شد بعدها این نام « ابن یمین فریومدی » شد . شیخ حسن جوری و ابن ­یمین هر دو مربوط به قرنِ هشتم هستند که در سیزدهم صفر 743 در جنگی شیخ حسن کُشته شده و ابن ­یمین به اسارت درآمده و دیوانش هم به یَغما رفته تا اینکه دوباره آن را فراهم آورده است . یکی دیگر از دانشمندانِ فریومد « حکیم ­الدّین محمّدبن علی النّاموس الخواری الفریومدی » است که همزمان با ابن ­یمین بوده ، کتابهای « تُحفۀ جلالیّه » ، « حدائق الوثائق » ، « الحکمة فی الادعیّة و الموعظة لِلاُمّة » و ... از او به یادگار مانده ، در شاعری نیز ابن ­یمین او را به داوری قبول داشته است .

ابن ­یمین در ماهِ رجبِ سال 732 هجری دارالحدیثِ حکیم­ الدّین که احادیث پیامبرِ مصطفی را در خود جمع کرده به سانِ گوهرهایی دانسته که در صدف جمع شده است .

حبّذا دارالحدیثی کز مَعالیّ و شَرَف

زیبد ار دارد به مِهر و مَه شَرَف

بَس که دُرِّ شاهوار از بَحرِ طبعِ مصطفی

جمع شد در وی زِ گوهر پُر برآمد چون صَدف

 و در قصیده­ ای دیگر وقتی به کتابحانۀ حکیم ­الدّین راه می ­یابد ، می ­گوید :

سویِ دارالکُتُب خود راهیم داد از مَکرُمَت

تا در او دُرجی پُر از دُرّ و مَعانی یافتم

از نام ابن ­یمین برای نامگذاری در جاهای مختلفِ کشور و داخلِ روستا استفاده شده ولی این دانشمندِ فریومدی گُمنام مانده است . پیشنهاد می­ شود جهتِ زنده نگه داشتنِ نام ایشان با توجّه به اولویّت و هماهنگی این نام برای کتابخانۀ فرومد ، کتابخانۀ فرومد از « ابن­ یمین » به « حکیم الدّین فریومدی » تغییرِ نام یابد .

 

کتابهای بسیاری مرتبط با فریومد / فرومد تا کنون منتشر شده است .

ـ کتابهایی که در فریومد نوشته شده ،

ـ کتابهایی که به فریومدیها اهدا شده ،

ـ کتابهایی که در بارۀ فریومد است ،

ـ کتابهایی که فریومدیها نوشته ­اند .

پیشنهاد می­ شود این کتابها برای کتابخانۀ حکیم­ الدّین فریومدی ! تهیّه شود تا کتابخانه غنای لازم را داشته باشد .

 

کتابخانۀ حکیم الدّین فریومدی در قرنِ هشتم سرمایۀ فرهنگی برای فریومد بوده است ، احیای آن کتابخانه در فریومد در این روزگار میراثِ فرهنگی نیاکانِ ماست . پیشنهاد می ­شود :

اوّلاً ؛ مکانی برای احیایِ آن کتابخانه که جنبۀ فرهنگی و تاریخی و ... در آن رعایت شده باشد ساخته شود تا مناسبِ بازدیدِ گردشگران هم باشد .

ثانیاً ؛ کتابهای آن تهیّه شود .

اینجانب در ارائۀ فهرستِ کتابهای آن ( به صورتِ مستند ) همکاری لازم را خواهم داشت . ( ان شاء الله )

گزارشی از ماه رمضان 1438 ـ 1396

ماه رمضان امسال الحمد لله خوب بود .

چهارم خرداد ماه فرومد بودم ، راهیِ مشهد شدم تا فردا جمعه پنجم خرداد را روزه بگیرم . شُکر خدا به موقع رسیدم .

هر شب سرِ سفرۀ افطار ، کلوچه بود دست ­پختِ مادر ، به غیر از یک شب که افطار در جلسۀ فامیلستان دعوت بودیم . دو شب هم فرومد سرِ سفرۀ مادر بودیم که برای سومین سالگردِ درگذشتِ پدر رفته بودیم .

برنامۀ هر شب این بود که تا سَحَر بیدار بودم بعد از نمازِ صبح یا یک ساعت بعد ، تا ظهر می­ خوابیدم و بعد باز تا سَحَر بیدار بودم ، اگر صبح زودتر بیدار می ­شدم یا خستگی غلبه می ­کرد عصر هم مقداری می­ خوابیدم . گاهی برای خرید هم بیرون می­ رفتم البتّه بیشتر شب می­ رفتم .

زمانِ بیداری یا در فضای مجازی بودم یا کتاب می ­خواندم یا ویراستاری می ­کردم .

شروعِ مطالعه در ماهِ رمضان با کتابِ « اندیشه و تکفیر » بود :

این کتاب گفتگویی با حامد ابوزید است که 96 صفحه دارد .

کتابِ بعدی « بارِ دیگر شریعتی » گفتگویی با دکتر محمّدمهدی جعفری است . 224 صفحه دارد .

این کتاب را یک بارِ دیگر در تیرماهِ 1384 مطالعه کرده بودم .

بعد از آن نوبتِ کتابِ « سازمانِ مجاهدینِ خَلق از درون » بود ،

آن هم گفتگویی با دکتر محمّدمهدی جعفری است و 232 صفحه دارد . این کتاب را هم قبلاً مطالعه کرده بودم .

کتابِ « یادِ آن کیمیاگر تنها » ضمیمۀ فصلنامۀ نقدِ کتاب بوده ، 80 صفحه دارد و دیدگاهِ چند نفر از اهلِ علم در بارۀ « مرحومِ محمود شهابی خُراسانی » است .

کتابِ دیگر که در قالبِ pdf بود خاطراتی از آیت الله سیّد رضا صدر بود که رنجنامه بود . 48 صفحه داشت .

باید ویراستاری کتابِ « حدائق الوثائق » را تمام می ­کردم ، پس کتابِ « تُحفۀ جلالیّه » که 157 صفحه در قالبِ word بود و دکتر رودگر برایم فرستاده بود را خواندم و ویراستاری مختصری هم کردم . خوب هر دو کتاب را حکیم الدّین فریومدی نوشته است . لازم و ملزوم همند . در واقع « حدائق الوثائق » پس از « تُحفۀ جلالیّه » نوشته شده تا کار به اِتمام برسد .

بیست صفحه از پایان ­نامه ­ام را هم ویراستاری کردم .  

تایپِ رسائل یمین ­الدّین طُغرایی مجموعاً 112 صفحه شده که با رسیدنِ آن ، 22 صفحه ­اش را در همین ایّام ویراستاری کردم . البتّه که مواردی از آن باید چند بارِ دیگر بازنگری شود .

باید مطالعه و ویراستاری چند مقاله را هم بر اینها افزود .

خوب این گزارشی است از مطالعاتِ من در ماهِ رمضان ، تا آنچه را گفته ­ام عمل کرده باشم .

1ـ من به اعضای منتخبِ شورای اسلامی روستا ، چند پیشنهاد دادم یکی از آنها در موردِ توسعۀ فرهنگی و ادامه ­اش ترویج و رونقِ کتابخوانی بود ، گفتم : اعضای شورا خودشان اگر در ماه یک کتاب 120 صفحه ­ای مطالعه کنند در سال 12 کتاب که حدودِ 1500 صفحه می­ شود خوانده ­اند و در چهار سال هر فرد حدودِ 48 تا 50 کتاب خوانده که مجموعِ 5 نفر عضو شورا 250 کتاب و حدودِ 30000 صفحه کتاب خوانده ­اند ، فرض کنیم کسی به فراخوانِ آنها پاسخ نداده امّا خودشان این قدر کتاب خوانده­ اند .

2ـ همین طور گروهِ تلگرامی « کتابخانه فرومد » را راه­ اندازی کردم تا مطالبی در بارۀ کتاب و کتابخوانی در آن درج شود .

این گروه برای این است که افراد کتاب بخوانند و آن را معرّفی کنند ، بعضی فکر می کنند اگر مطلبی از فضای مجازی کُپی کنند و اسمِ کتاب را هم پایش بنویسند ، کار تمام است ، نه ، اینکه کتاب خواندن نیست . ممکن است با این کار دیگران را فریب بدهیم که کتاب خوانده ایم ولی خودمان را که نمی توانیم فریب بدهیم !

نقد یک حدیث

مدّتی بود که به گروه تلگرامی « پاسخگویی به سئوالاتِ شرعی وشُبهاتِ فرومدیها » مراجعه نکرده بودم تا اینکه مطلبی از آن گروه در گروه تلگرامی « کتابخانۀ فرومد » به صورتِ forward درج شد .

چند روز گذشت که این متن توجّه مرا به خود جلب کرد و سؤالاتی برایم به وجود آورد .

اوّل متنِ درج شده را بخوانید ، بعد اصلِ آن را از « اصول کافی » مرور کنید . و بعد « نقدِ » مرا « نسیه » نگذارید بلکه دیدگاهتان را بنویسید .

 

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ یُونُسَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (ع) قَالَ ؛ قَالَ رَسُولُ اللهِ (ص)‏ : بَیْنَمَا مُوسَى (ع) جَالِساً إِذْ أَقْبَلَ إِبْلِیسُ وَ عَلَیْهِ بُرْنُسٌ ذُو أَلْوَانٍ فَلَمَّا دَنَا مِنْ مُوسَى (ع) خَلَعَ الْبُرْنُسَ وَ قَامَ إِلَى مُوسَى فَسَلَّمَ عَلَیْهِ .

فَقَالَ لَهُ مُوسَى :مَنْ أَنْتَ ؟

 فَقَالَ : أَنَا إِبْلِیسُ .

قَالَ : أَنْتَ فَلَا قَرَّبَ اللهُ دَارَکَ‏

قَالَ : إِنِّی إِنَّمَا جِئْتُ لِأُسَلِّمَ عَلَیْکَ لِمَکَانِکَ مِنَ اللهِ .

قَالَ : فَقَالَ لَهُ مُوسَى (ع) فَمَا هَذَا الْبُرْنُسُ ؟

قَالَ : بِهِ أَخْتَطِفُ قُلُوبَ بَنِی آدَمَ‏

فَقَالَ مُوسَى : فَأَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ الَّذِی إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ‏

قَالَ : إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَ اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَ صَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُهُ .

وَ قَالَ : قَالَ اللهُ ( عَزَّ وَ جَلَّ ) لِدَاوُدَ (ع) : یَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ وَ أَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ .

قَالَ : کَیْفَ أُبَشِّرُ الْمُذْنِبِینَ وَ أُنْذِرُ الصِّدِّیقِینَ ؟!

قَالَ : یَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ أَنِّی أَقْبَلُ التَّوْبَةَ وَ أَعْفُو عَنِ الذَّنْبِ وَ أَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ أَلَّا یُعْجَبُوا بِأَعْمَالِهِمْ فَإِنَّهُ لَیْسَ عَبْدٌ أَنْصِبُهُ لِلْحِسَابِ إِلَّا هَلَکَ .

الکافی ( ط ـ الإسلامیّة ) ؛ ج‏2 ؛ ص 314

رسولِ خدا ( صلّى اللهُ علیه و آله ) فرمود : زمانى موسى ( علیه السّلام ) نشسته بود که ناگاه شیطان سوى او آمد و کُلاهِ درازِ رنگارنگى به سر داشت ، چون نزدیکِ موسى ( علیه السّلام ) رسید ، کُلاهش را برداشت و خدمتِ موسى بایستاد و به او سلام کرد .

موسى گفت : تو کیستى ؟

گفت : من شیطانم .

موسى گفت : شیطان تویى ؟! ( خدا آواره ‏ات کند )

شیطان گفت : من آمده ‏ام به تو سلام کنم به خاطرِ منزلتى که نزدِ خدا دارى .

موسى ( علیه السّلام ) به او فرمود : این کُلاه چیست ؟

گفت : به وسیلۀ این کُلاه دلِ آدمیزاد را می­ رُبایم ( گویا رنگهاى مختلفِ کُلاه نمودارِ شهوات و زینتهاى دنیا و عقایدِ فاسد و ادیانِ باطل بوده است ) .

موسى گفت : به من خبر ده از گناهى که چون آدمیزاد مرتکب شود بر او مسلّط شوى ؟

شیطان گفت : هنگامى که او را از خود خوش آید و عملش را زیاد شُمارد و گناهش در نظرش کوچک شود .

و فرمود : خداى ( عزَّ و جلَّ ) به داود ( علیه السّلام ) فرمود : اى داود ! گُنهکاران را مُژده بده و صدّیقان ( راستگویان و درست کرداران ) را بترسان .

داود عرض کرد : چگونه گُنهکاران را مُژده دهم و صدّیقان را بترسانم ؟!

فرمود : اى داود ! گُنهکاران را مُژده بده که من توبه را می­ پذیرم و از گناه در می گذرم و صدّیقان را بترسان که به اعمالِ خویش خودبین نشوند ، زیرا بنده ­ای نیست که به پاى حسابش کشم جُز آنکه هلاک باشد ( و سزاوارِ عذاب ، زیرا از نظرِ عدالت و حساب عبادات بنده با شُکر یکى از نعمتهاى او برابرى نکند ) .

أصول الکافی ، ترجمۀ مصطفوى ، ج‏3 ، ص 430

 

آیاتِ الهی یا آیاتِ شیطانی ؟

نقدِ یک حدیث

یک حدیث را از دو جهت می­ توان نقد کرد .

ـ از جهتِ سند و سلسلۀ افرادِ آن که مرتبط با علمِ رِجال است .

ـ از جهتِ متن و محتوای آن

بررسی سند خیلی حایزِ اهمّیّت نیست چون اگر سلسلۀ سند اِشکالی نداشته باشد و محتوای حدیث اِشکال داشته باشد باز هم پذیرفته نیست وانگهی کسانی که حدیث جعل کرده­ اند ، سعی کرده ­اند با سلسلۀ سندی حدیث جعل کنند که مورردِ پذیرش قرار گیرد ، یعنی علاوه بر جعلِ متن و محتوا ، جعلِ سند هم کرده ­اند .

علّآمۀ طباطبایی در تفسیر المیزان گفتگوهایی از شیطان با پیامبران نقل کرده از جمله نوشته است : و نیز در حدیثى آمده که موسى (علیه السّلام ) شیطان را دید که کُلاه بلندى بر سر دارد ، علّت آن را سؤال کرد گفت : با این کُلاه دلهاى بنى ­آدم را صید مى ­کنم ...  

البتّه این روایات طورى نیست که بتوان به یک یک آنها اعتماد نمود ، زیرا

اوّلاً ؛ سندِ همۀ آنها صحیح نیست .

و ثانیاً ؛ آن روایاتى هم که سندشان صحیح است روایاتى آحادند که نمى ­توان در مثلِ این مسئله که یک مسئله اعتقادى و اصولى است به آن تمسّک جُست .

تفسیر المیزان ، طباطبایی ـ سیّدمحمّدحسین ، برگردان ؛ موسوی همدانی ـ سیّدمحمّدباقر ، دفتر انتشارات اسلامی ، چاپ پنجم ، 1374 . مجلّد 8 ، ص 79 و 81

در اینجا حدیثِ موردِ نظر از جنبۀ متن و محتوا موردِ بررسی قرار می ­گیرد .

1ـ کلمۀ ابلیس در قرآن 11 مورد بیان شده ، 9 موردِ آن مرتبط به داستانِ آفرینشِ آدم و دو موردِ آن مرتبط با قیامت است پس در قرآن از کلمۀ ابلیس برای دنیا استفاده نشده است .

ـ آنچه در دنیا مطرح شده ، کلمۀ « شیطان » و « شیاطین » است .

ـ بنا بر این به کار بُردنِ کلمۀ ابلیس در این متن اعتبارِ حدیث را زایل می­ کند . چون پیامبر با کاربُردِ واژۀ ابلیس و شیطان در مکانِ خود آشناست .

2ـ در متنِ حدیث ابلیس به موسی می ­گوید : من آمده­ ام به خاطرِ مقامی که در پیشگاهِ خدا داری بر تو سلام کنم .

ـ امّا حدیث تقطیع شده ، به گونه ­ای که گُمان می ­رود هیچ سلامی نکرده فقط به پرسشِ موسی پاسخ داده است .

3ـ ابلیس می­ گوید : به جهتِ قُرب و منزلتی که در پیشگاهِ خدا داری آمده­ ام به تو سلام کنم ! در صورتی که خدا او را امر به سجده کرد امّا برای آدم سجده نکرد . تکبّر ورزید و کافر گردید . هیچ گزارشی از توبۀ ابلیس به ما نرسیده که او از کارش پشیمان شده و دست به هدایتگری زده است . پس این مطلب با آیاتِ قرآن سازگاری ندارد .

4 ـ در متن علّت سؤال کردنِ موسی از ابلیس بیان نشده است .

ـ اگر موسی از ابلیس سؤال کرده تا اطمینان حاصل کند او ابلیس است که متن گویای این نیست چون ابلیس راهنمایی کرده ، در صورتی که کارِ ابلیس گُمراهی است نه راهنمایی !

ـ در متن هم آمده که گفته با این کُلاه ، فریب می­دهم یعنی کارش گُمراهی است نه هدایت !

ـ و چرا در این صورت که موسی نمی­ دانسته او کیست ، پاسخِ سلامِ ابلیس را نداده است .

ـ و اگر موسی از ابلیس سؤال کرده تا بر معلوماتش افزوده شود و در واقع ابلیس معلّم موسی شده است ، باید گفت : پس اینها آیاتِ شیطانی است چون پیامبرِ خدا باید از طریقِ خدا و ملائکه آموزش ببیند نه از طریقِ ابلیس یا شیطان !

ـ آیا امام صادق (ع) و حضرت محمّد (ص) و حضرت موسی (ع) باید سخنِ خدا را برای هدایت به مردم بگویند یا سخنِ ابلیس ؟

5 ـ در پی ­نوشت آمده آست :  الکافی ، ج 2 ، ص 314 .

سلسله سند و متنِ اصلی حدیث که عربی است حذف شده و فقط ترجمۀ آن آمده است ، پس باید به کتابی که ترجمه شده ارجاع داد تا معلوم شود مترجم چه کسی بوده است . وانگهی این متن در فضای مجازی به وفور هست به همین صورت ، این نشان می دهد که مطلب از کتاب گرفته نشده بلکه از روی هم کُپی شده است . خصوصاً که در « اصول کافی » قسمتِ « سلام کردنِ ابلیس بر موسی » آمده ولی در این متن حذف شده است .

6ـ موسی به ابلیس می ­گوید : خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند .

امّا به جای آنکه ابلیس دور شود با موسی به گفتگو می ­پردازد و موسی هم از ابلیس مطلبی می ­پرسد .

7 ـ ابلیس به موسی می ­گوید : من آمده ­ام که به تو سلام کنم .

یعنی حدیث می ­گوید : موسی در پیشگاهِ خدا چُنان مقامی دارد که ابلیس آمده تا به او سلام بکند و حدیث در واقع از فضیلتِ موسی سخن می­ گوید . در قرآن آمده است که :

« إِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیمًا . » ،

( احزاب ، 33 / ٥٦ )

این آیه در بارۀ خاتم النّبین است امّا سؤال این است که موسی به عنوانِ پیامبرِ خدا شایستۀ صلوات یا درود و سلام خدا و مؤمنان است یا شایستۀ سلامِ ابلیس ؟

8 ـ قرآن شیطان را « عَدُوٌّ مُبِین » برای انسانها و «کَفُور » برای خدا معرّفی کرده است ، آیا اَخبار و اِخبار قرآن صادق نیست ؟

« ... وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ . » ،

( بقره ، 2 / ١٦٨ و 208 )

« قَالَ یَا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ . » ،

( یوسف ، 12 / ٥ )

« إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَ کَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا . » ،

( اسراء ، 17 / ٢٧ )

« وَ قُلْ لِعِبَادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوًّا مُبِینًا . » ،

( اسراء ، 17 / 53 )

قرآن می ­گوید : شیطان به پیامبران هم القا می ­کند .

« وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللهُ آیَاتِهِ وَ اللهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ . » ،

( حجّ ، 22 / ٥٢ )

و پیش از تو هیچ رسول و پیامبری نفرستادیم مگر اینکه وقتی آرزو می­ کرد [ که دینش را پیش ببرد ] شیطان در آرزویش [ مطالبی نادرست را ] القا می ­کرد ولی خدا آنچه را شیطان القا می­ کند از بین می ­بَرد . سپس آیاتِ خود را استوار می دارد و خدا دانای حکیم است .

ترجمۀ مرحوم  صالحی  نجف  آبادی

موسی کُشته شدنِ یکی از فرعونیان را از عملِ شیطان که « عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ » است می­ داند و در پاسخِ فرعون می ­گوید : من آن موقع که آن فرد را کُشتم از گُمراهان بودم ، در واقع اشاره به همان کارِ شیطان که گُمراهی است می­ کند .

« وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ : هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ . » ،

( قَصص ، 28 / ١٥ )

« قَالَ : أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدًا وَ لَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ * وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ * قَالَ : فَعَلْتُهَا إِذًا وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ * فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْمًا وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ . » ،

( شعراء ، 26 / 18 ـ ٢١ )

پس اینکه ابلیس یا شیطان موسی را راهنمایی کرده ، بر خلافِ قرآن است و احادیث هم باید بر قرآن عرضه شود اگر موافق بود و مخالف نبود موردِ پذیرش قرار گیرد .

مرحوم سیّدمرتضی عسکری می ­گوید : « در میانِ احادیث ، چه تفسیری و چه غیرِ آن روایاتِ مخدوش و غیرِصحیح زیاد است و متأسّفانه پیروانِ مکتبِ اصول فقط بررسیِ متن و سندِ احادیث را در محدودۀ احادیثِ فقهی پیاده کردند و در موردِ سایرِ احادیث ، ابزارِ علمی­شان را فروگذاردند و با احادیثِ تفسیری همانندِ اخباریها عمل کردند ! هیچ بررسی نکردند و نمی ­کنند که آیا این حدیث صحیح است یا خیر ؟ معارض با قرآن است یا خیر ؟ با کمالِ تأسّف علمِ قرآن و علمِ سیره در حوزه بی ­آبرو است . »

کیهان اندیشه ، ( ویژه ­نامۀ قرآن ـ بهمن و اسفند 1368 ) شمارۀ 28 ، ص 45 .  

مرحوم آیت الله خویی دلایلِ زیادی آورده که نمی­ توان همۀ احادیثِ کُتب اربعه را قابلِ اعتبار و اعتماد دانست بلکه باید موردِ ارزیابی قرار گیرد ، یکی از دلایلِ او این است : شیخ صدوق « کتاب مَن لا یحضُرُهُ الفقیه » را در پاسخ به درخواستِ سیّد شریف ابوعبدالله معروف به « نعمت­ الله » نگاشته است . او از شیخ می ­طلبد که در فقه کتابی بنگارد که مرجع و تکیه­ گاهِ او باشد و در مقولۀ خود [ احادیثِ فقهی ] چون کتابِ مَن لا یحضُرُهُ الطّبیب اثرِ « محمّد بن زکریای رازی » در طبّ رسا و گویا باشد .

بی ­شکّ « کافی » از « مَن لا یحضُرُهُ الفقیه » گُسترده و فراگیرتر است پس اگر شیخِ صدوق تمامِ روایاتِ کافی را صحیح می ­دانست تا چه رسد که قاطع و معتقد به قطعیّت صدورِ همۀ روایاتِ کافی از معصومان (ع) باشد دیگر نیازی نمی­ دید که خود « مَن لا یحضُرُهُ الفقیه » را به رشتۀ تألیف کشد بلکه می ­بایست « ابوعبدالله » را به کافی رهنمون می ­کرد و می­ گفت : کتابِ کافی در بابِ خود ، با مَن لا یحضُرُهُ الطبیب در طبّ همپایه است و هم در معنای خود ، کافی و بَسنده . »     

در آمدی بر علم رجال ( ترجمة مقدمة معجم رجال الحدیث ) ، آیت الله العظمی ابوالقاسم خویی ، ترجمة عبدالهادی فقهی زاده ، انتشارات امیر کبیر ، چاپ اوّل ، 1376 ، ص 35 ـ 36 

شهید مطهّری می­ گوید :‌ در همین کتابِ کافی و کتابهای دیگر روایتها هست که اگر به مضمونِ اینها نگاه بکنیم ، می ­فهمیم که مُزَخرَف است ، بعضیها هم سندشان ضعیف است .

( اسلام و مقـتضیات زمان ، انتشارات صدرا ، چاپ اوّل ،1362 . ص 81 )

حالا چه ضرورتی دارد که بدونِ ارزیابی از کتابهای حدیث ، نقلِ قول کنیم ؟