عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

از فرومد تا بهمن آباد !

امروز دوشنبه 26 / 6 / 1397 تا آماده شوم ظهر شد ، نماز ظهر را خواندم و راهی فرومد شدم ، بینِ راه با مهربانی تماس گرفتم که به سبزوار بیاید تا سنگ مزار را آماده کنیم ، بعد تماس گرفت که پول جور نشده که بیایم . در سبزوار یک نفر گفت : کاهک ، سوار ماشین شد ، گفت شما آقای یاقوتیان نیستی ؟ تا کاهک با هم صحبت کردیم ، قاسم ملّا بود که در مورد بهمن آباد مطلب می نویسد . ما از طریق فضای مجازی با هم آشنا شده بودیم .  فرومد رسیدم اوّل فاتحه سر قبر پدر و مادر بزرگ بعد به باغ رفتم مقداری انگور کَندم ، آمدم مادرم و زهرا و زنهای همسایه دم درب بودند . برای شام به حسینیه رفتم . در حسینیه آقای فدایی بابت مطالب وبلاگ تشکّر کرد . بعد آمدم مقداری کتاب « مسیح در قصر » را خواندم .

http://salambahmanabad.blogfa.com/?p=2

خود نوشت و شرح حال 2 شنبه 26 شهریور 97 سفر به بهمن آباد

 امروز سفرم به بهمن آباد شکل جدّی گرفت و  ساعت 20 : 11 دقیقه به سوی بهمن آباد حرکت کردم در حالِ رفتن بودم که نگاهی به پوشش خودم انداختم ناگزیر یک پیراهن مشکی خط دار خریدم و به طرفِ ترمینال حرکت کردم .

امروز قبل از رفتن کُلّی مطلب نوشتم و همه را برای کربلایی حسین آقا هیئتی فرستادم گُمان نمی کنم برای بُردن روی آنتن وقت داشته باشد و فکر نمی کنم یادش بماند ولی از ننه کلو گرفته تا بقیّه را فرستادم .

یک اتّفاق عجیب !

از سه سال پیش در فکر این بودم که کاش بشود آقای یاقوتیان مدیر وبلاگ فرومد را از نزدیک ببینم و با ایشان همکلام شوم بر حسب اتّفاق وقتی امروز از مشهد به سبزوار رسیدم با راهنمایی که شدم آمدم کنار جاده تا با هر وسیله ای که باشد خودم را به کاهک یا داورزن برسانم خوش بختانه خودرویی توقف کرد سوار شدم پس از سلام و علیک از راننده پرسیدم : شما با آقای یاقوتیان نسبت دارید ؟ ایشان هم گفتند خودشان یاقوتیان هستند در باره نوشته هایی که در وبلاگ دارند حرف زدیم ایشان هم گفتند آقای بهمن آبادی( قاسم ملّا ) را می شناسید ؟ گفتم تا حدودی ولی کاهک که پیاده شدیم خودم را معرّفی کردم و ایشان لطف کردند سه جلد از کتابهایی را که مال خودشان بود به بنده هدیه کردند .

خدا رو شکر به سلامت وارد بهمن آباد شدم شب به هیئت رفتم بعد از نوش جان کردن شام و گوش دادن به سخنرانی ، نوحه خوان شروع به خواندن کرد ولی خیلی ها ترجیح دادند بیرون از هیئت باشند با تذکر من که با چاشنی تُند همراه بود همگی زیر سقف آمدند و سینه زدند . 

 هیئت حسینی طبق سنّت هر ساله آمدند استقبالشان کردیم و نوحه خوانهایشان نوحه خواندند و سرانجام خوش آمدشان کردیم ...

پروردگارا !

تو خود حسین(ع) و راهِ او را به ما بشناسان .

http://www.ghasemmolla.blogfa.com/

سفرنامه قاسم ملا در محرم 97 (5)

2 شنبه 26 شهریور و هفتم محرم

 از مشهد مقدّس، بار سفر بستم و به سوی زادگاهم بهمن آباد حرکت کردم  از آنجا که خاک وطن جذبۀ خاصّی دارد مسافرش می خواهد هر طور شده راه را در نوردد و خودش را به آن دیار برساند و من همان مسافری بودم که بی تردید برای رسیدن به آن دیار لحظه ها را شماره می کردم .

 اتّفاق نادری که رُخ داد در حاشیۀ میدان سبزوار به انتظار، ایستاده بودم که خودرویی در نزدیکی من توقّف کرد تصوّرم این بود که راننده اش پرسشی دارد ولی وی مسیرم را پرسید گفتم : کاهک می روم سوار بر خودرو شدم پس از سلام  و احوالپرسی گفتم : شما شباهت زیادی به آقای یاقوتیان مدیر وبلاگ خطۀ فرومد دارید ( عکس ایشان را در وبلاگشان دیده بودم ) حدسم درست بود ایشان آقای یاقوتیان بودند سر حرفمان باز شد ایشان هم  پرسیدند ؛ شما آقای بهمن آبادی قاسم ملا را می شناسید ؟ پرسش وی  را بی جواب گذاشتم تا اینکه به کاهک رسیدیم به ایشان گفتم : من خیلی دلم می خواست شما را از نزدیک ببینم ... آقای یاقوتیان پژوهشگر علوم قرآنی هستند و دست به قلم می باشند وقتی سر حرفمان باز شد چند جلد از کتابهایشان را به بنده دادند تا در بین راه سرگرم باشم ولی وقتی در کاهک پیاده شدیم و خودم را معرّفی کردم 3 جلد از همان کتابها را به رسم هدیه به بنده دادند ، از آقای یاقوتیان  تشکّر کردم و راه بهمن آباد را پیش گرفتم انتظار داشتم این بار نیز مانند دفعات و سنواتِ قبل حدّ اقلّ سه قلّاده سگ با سر و صدا و حمله های نه چندان موفّق شان از بنده استقبال کنند که خوشبختانه یا شوربختانه این اتّفاق رُخ نداد و من نا امید از استقبال سگهای بی آزار ولی پُر سر و صدا ، به راه خودم ادامه دادم ...

روز روستا و عشایر

پانزدهم مهر ماه در تقویم « روز روستا و عشایر » ثبت شده است . پارسال برنامه­ ای در تهران به این مناسبت بود ، از هر شهرستانی سه نفر دعوت کرده بودند ، یک نفر عضو شورا ، یک نفر دهیار ، یک نفر نخبۀ روستایی ، مدرکِ علمی و تحصیلی اینها باید کارشناسی ارشد و بالاتر می­بود .

از شهرستان میامی آقای محمّد لطفیان به عنوان عضو شورای فرومد ، آقای ... به عنوان دهیار حقّ الخواجه ، آقای مهدی یاقوتیان به عنوان نخبۀ علمی و فرهنگی از فرومد دعوت شده بودند .

در تهران قرار بود رئیس جمهور سخنرانی کند که به معاونش آقای جهانگیری سپرده شد ، چند نفر از وزرا و مسئولان هم صحبت کردند ، نمایندگان چندین روستا هم صحبت کردند . کارهای انجام شده و برنامه­ های در دست اقدام مطرح شد و ... .

من با آقای لطفیان صحبت کردم که آیا چُنین برنامه­ ای ممکن است به جای پایتخت در یک روستا برگزار شود ؟ مثلاً آیا امکان برگزاری آن در فرومد هست ؟ آمار افراد دعوت شده هزار و پانصد نفر شنیده شد ، اگر پانصد نفر هم بر این افراد بیفزاییم ، دو هزار نفر می­ شود ، مسلّما آمار مهمانان فرومد در شهریور و محرّم امسال دو سه برابر این تعداد بود و در حسینیّه ­ها برای صرف ناهار یا شام از آنها پذیرایی می­ شد . آقای لطفیان گفت : ما لا اقل در محدودۀ استان یا شهرستان این برنامه را داشته باشیم و ظرفیّت خودمان را ارزیابی کنیم .

ما نه تنها در محدودۀ شهرستان که در محدودۀ روستاهای اطراف فرومد بسنده می ­کنیم ، یعنی فرومد ، فیروزآباد ( میرعلم ، بالا ، دبشی ) ، استربند ، عباس آباد ، کلاته سادات ، کاهک ، نهالدان ، مور ، بیزه ، آبرود ، ، علی آباد ، منیدر و ... اعضای شورا و دهیار هر روستا در فرومد جمع شوند در مورد مشکلات منطقه هم اندیشی کنند ،

ـ شاید تا به حال اعضای شورای این روستاها ، آثار باستانی فرومد را به دقّت ندیده باشند !

ـ شاید در این دور هم جمع شدن ، شوراهای روستا به فراست بیفتند که دانش آموزانشان را برای دیدن این آثار تاریخی به فرومد بیاورند !

ـ شاید اعضای شورا پیگیر آسفالت جادۀ فرومد و علی آباد شوند تا رفت و آمد مردم بین این روستاها آسان ­تر شود !

ـ شاید به این فکر بیفتند که یک کتاب در مورد پیشینۀ این روستاها منتشر کنند !

ـ شاید به این نتیجه برسند که هر سال این برنامه را در یک روستا برگزار کنند !

ـ شاید به این نتیجه برسند که هر سال این برنامه گُسترده ­تر شود و روستاهای بیشتری را دعوت کنند !

ـ شاید یک گروه مجازی تشکیل دادند و در طول سال در آنجا از کار هم با خبر شدند !

ـ شاید ... شاید ... امّا حتماً صمیمیّت­ ها بیشتر خواهد شد !

بزرگداشت ابوالحسن بیهقی

ششتمد/شامگاه 10مرداد97، همایش بزرگداشت ابوالحسن علی بن زید بیهقی،

خیرمقدم محمود باعثی؛ شهردار ششتمد،

همراه با سخنرانی علیرضا حمیدیان، سلمان ساکت و مهدی یاقوتیان و هنرنمایی هنرمندان

امروز 31 فروردین 1397

سالروز درگذشت استاد محمّدتقی شریعتی مزینانی ـ مفسّر قرآن 

دور فرومد بگردیم ! 2

قابل توجّه فرومدیهای عزیز ، اعضای محترم شورای اسلامی ، دهیار محترم ، مالکانِ محترم قناتها

در تاریخ 26 تیر ماه 1391 که به مزینان رفتم قنات مزینان به این شکل بود .

و در تاریخ 2 فروردین 1397 که به مزینان رفتم قنات به این شکل در آمده بود .

آیا فرومد نباید این کار خوب را از مزینان یاد بگیرد ؟

روستای محبوب من ! مزینان !

ای گُرسنۀ ژنده­ پوشِ مغموم که بر حاشیۀ خشک و تشنۀ کویر افتاده‏ای ،

ای نجیب‏زادۀ بزرگواری که قربانی ستمِ ایّامی و رنجورِ فقر و محکومِ ویرانی و فراموشی و شَرَفِ تبار و شُکوهِ تاریخت مستمندی را بر تو روا نمی‏دارد .

ای کوه و کویر و اَرگ و بازار و مدرسه و رِباط و سرچشمه و قبرستانی که همه از اَجداد من سخن می‏گویید و یادگارِ عصمتِ اَعصارید ، اعصارِ سرشار از ایمان و لبریز از آرامش و یقین و طهارتی که در زیرِ منجلاب این تمدّن کثیفی که در آن ، تنها وقاحت و حقارت و نیرنگ و قساوت خوب می‏پرورند ، برای همیشه مدفون شدند و عصری آمد که خورشیدش از مغرب می‏تابد و اشعۀ سیاهش همچون چنگالِ هول آور دیو بر سرزمینِ اهورایی ما سایه افکنده است و قندیل‏هایی را که در آن عصیر زیتونِ شرقی می‏سوخت و از آن خدا تابان بود خاموش کرد .

ای در و دیوارهای شکسته ، خانه‏های گِلین ، مزرعه‏های غُبارگرفته و کوچه باغ‏های اندوهبارِ همیشه پاییزی و شما مردمِ نیرومند و هوشیار و مغروری که اینک گُرسنگی آواره‏تان کرده است و به بَردگی شهرهای روسپی خُسب تهران و گرگان و ... تان برده است !

و تو ای مسینان !

ای نامِ اهورایی که از بزرگی عصر مَزداپرستی حکایت می‏کنی و اکنون ، پیرانِ شکسته و زنانِ چشم به راه و کودکانِ بی ‏پناهی را در خود داری که پدران ، شوهران و پسران‏شان به جُستجوی نان ، تو را که تهیدست مانده‏ای تَرک کرده‏اند . چقدر شما را دوست می‏داشتم و شما می‏دانید که علی­رَغمِ زندگی ، چه تعصّبی داشتم که یک روستایی راستین بمانم و به شما وفادار باشم .

[ دکتر علی شریعتی ، مجموعه آثار 35 ، بخش 1 ، انتشارات آگاه ، چاپ دوم ، 1372 ، ص 437 ]

پُل آب روشن

پُل آب روشن که سرحدّ بیهق است .

چون امیر ارغون ­شاه و امیر عبدالله مولاى سبب آنکه بى‏ اجازت مراجعت کرده بودند منهیان به عراق فرستاده بودند مراجعت نموده خبرِ مُنهزم شدنِ لشکر بدیشان رسانیدند ایشان فرصت یافته پیشباز رفتند پادشاه طغاتیمور و امیر شیخ على و اُمراى دیگر از بسطام به طرفِ کالپوش و سمنغان و جَرمقان روانه شدند و خواجه علاءالدّین محمّد و امیر توروت و برادرش امیرحاجى و پسرعمّ او امیر موسى جاندار و اُمراى دیگر به طرفِ فریومد توجّه نمودند در حدودِ سمنغان ، امیر ارغون ­شاه و امیر على میکائیل و هزارچه سونج به پادشاه و امیر شیخ على رسیدند پادشاه را گرفتند و امیر شیخ على را به قتل آوردند و آن در شهور سنۀ ست و ثلثین و سبع مائه .

و امیر راى ملک را نیز که در یورت گذاشته بودند به قتل آوردند و با کلات نشستند و پادشاه را با خود بردند . و از این جانب عبدالله مولاى به پل آب روشن که سرحدّ بیهق است با اُمرا و خواجه علاءالدّین محمّد رسید و همه جماعت را گرفته به قُهستان بُرد و امیر توروت و امیرحاجى و امیرموسى جاندار را که با او قرابتى داشتند اجازت داد و خواجه علاءالدّین محمّد را چندگاه محبوس داشت . بعد از آن مقرّر کردند که قلعۀ طبس را که مدّتى مدید است که در تصرّفِ آبا و اجداد وزراى خراسان بود و اُمرا را در آن مدخل نه ، به کوتوالان امیر عبدالله سپارند .

بر این جمله مقرّر کردند و وصلتى ساختند و او را به مقامِ خود به فریومد فرستادند و بعد از آن چون خبرِ کُشتنِ امیر شیخ­ على و گرفتنِ پادشاه طغاتیمور به عراق رسید امیر شیخ حسن بزرگ ، امیر شیخ محمّد مولاید را به امیرى خراسان تعیین فرمود و خواجه جلال ­الدّین محمود را به وزارت و نوّاب امیر حیاطغا ملازم ایشان بودند ، در جمادى الاولى سنۀ ثمان و ثلثین و سبع مائه و حُکم یرلیغ نافذ شد که امیر عبدالله مولاى مددکارِ امیر شیخ محمّد مولاید باشد و خراسان را ضبط نمایند .

مجمع الانساب شبانکاره ­ای ، مجلّد 2 ، ص 309

معنا شدن واژه ها ( 1 )

معنا شدن واژه ها ( 1 )

یکم : « گِرداب کهک » و « چاه شتری »

گفتم : من نمی ‌خواهم پالایشگاه را ببینم ، بی‌ خود چند ساعتی وقتم را تلف کنم که ببینم « آنها » چه جور نفتمان را می‌ گیرند و صاف می‌ کنند و تُفاله ‌اش را می ‌ریزند و صاف کرده‌ اش را می‌ ریزند توی کشتی‌ های صد هزار و صد و پنجاه هزار تُنی و می‌ برند : و کشتی ‌ها و کشتی ها و کشتی‌ ها ... و بُردنها و بُردنها و بُردنها ...

گفتند : مسابقۀ قایق رانی ؟ 

گفتم : یک رُبعی ، رفتم و قایق موتوری به من دادند و کرّ و فرّی کردم و برگشتم . به دلم نچسبید ، آن سال‌ها که جوان بودم خیلی دوست داشتم ، قایق سواری ، اسب سواری ، تیراندازی ، شطرنج و بخصوص مَن بال‌های الکتریک که ساعت‌ها سرم را گرم می‌ داشت و از این میان اسب سواری که از بچّگی در خانواده‌ مان با آن آشنا بودم و یادم رفت : شنا ! که خیلی هم ترقّی کرده بودم که از بچّگی در « گِرداب کهک » و « چاه شُتری » که گردابِ عمیق و بزرگی بود که شتری در آن غرق شده بود و این اسم از آنجاست شنا می ‌کردم ، همۀ تابستان را و همه روز را از صبح تا شب و چه بازی و ورزش خوب و شیرینی ! و ... شطرنج ! که هنوز تنها بازی ‌یی است که سخت دوست دارم گرچه دیگر حال و مجالی ندارم و تغییر کرده‌ ام و تنها بازیم شده است بازی با کلمات ، بازی خیال و بازی فریب ! فریب خویش با هنر ! که هنر ، چُنانکه گفته‌ ام در آن مقدّمۀ نقد و ادب ، کوشش روح گرفتاری است که می‌ کوشد تا زندانِ خویش را که از آن امید رهایی ‌اش نیست همانند خانۀ خویش بیاراید تا زشتی زندان و رنجِ اسارت را تخفیف دهد و ورزشم همه شده است تمرین و تمرین و تمرین تا خود را به تنهایی و جُدایی و زندگی عادت دهم و شب و سرما را که ناچار خواهد رسید و این سرنوشتِ حتمی ما است تحمّل کنم و قدرتِ خارق العاده‌ ای را که بتواند مرا در آن هنگام که باید « از دست بدهم » و بی ‌کس بمانم نگه دارد به دست آورم و خود را برای کشیدن رنج‌هایی که به زودی باید تنها بکشم ، بی ‌همدرد ، دردهایی که باید در دل پنهان کنم و پنهان بدارم و ناگفته و ناشناخته بمیرم آماده کنم ... .

مجموعه آثار 33 ـ بخش دوم ( گفتگوهای تنهایی ) ، دکتر علی شریعتی ، انتشارات آگاه ، چاپ دوم ، زمستان 1370 ، ص 1164

دوم : کاهک در لغتنامۀ دهخدا

کاهک [ هَ ] ( اِخ ) دهی است از بخشِ داورزن شهرستانِ سبزوار که دارای 1155  تَن سَکَنه ، آبِ آن از قنات و محصول عُمده اش غَلّه است . مزرعه های مؤمن آباد و جنّت آباد جزء همین دِه است . در تداولِ محلّی آن را « کَهَک » نامند . ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 9  )

سوم : در جستجوی جنّت آباد

بیستم اردیبهشت 1393 از فرومد به قصدِ مشهد حَرَکت می ­کنیم ، در کاهک نشانی « چاه شُتری » و « گردابِ کَهَک » را می ­پرسم برای گرفتنِ عکس داخلِ روستا می ­شویم ،

در لغتنامۀ دهخدا نوشته شده : کاهک دو کلاته دارد « مؤمن ­آباد » و « جنّت ­آباد » ، مؤمن ­آباد را یافته ­ام امّا کسی خبر از جنّت­ آباد ندارد .

آقای علی کاهه می ­گوید : اینجا [ چاه شُتری ] را کاریز « مِخلَوا » هم می ­گفتند .

من از خاطرم می گذرد که « کاریزِ مِخلَوا » در فرومد هم کاربُرد دارد ، به بچّه ­ای که هنگامِ گریه دهانش را زیاد باز می ­کند ، می ­گویند : دهانش به کاریزِ مِخلَوا می ­ماند . یعنی « دهان گُشاد » پس این کاریز گُشاد بوده که یک شُتر داخلش افتاده و خفه شده است .

بعد می ­گوید : « مِخِلّوا »

می ­گویم : چی ؟

می ­گوید : « مِخِلّوا »

و معنایی بر من گُشوده می ­شود . مِخِلّوا ، مِخِلّباد ، مُخَلّدآباد ( جَنّت ­آباد ) ! 

 در تاریخ 26 / 3 / 1393 که به کاهک می ­رویم آقای فتحی ما را به مظهرِ کاریز می ­بَرد و می­ گوید : این کاریزِ « مُخلّدآباد » است !

دور فرومد بگردیم (2)

سفرنامۀ خُراسان و کرمان‏ ، غلامحسین افضل الملک‏ ، محقّق / مصحّح : قدرت الله روشنى‏ ، ص 34 ـ 34 

[ سال 1320 هجری قمری ـ دورۀ قاجار ]

[ میامى ]

هنگامِ صبح به « میامى » رسیدیم اینجا کاروانسراى شاه عبّاسى دارد . با این حالت به یکى از خانه ‏ها منزل کردیم . میامى خانه ‏هاى خوب و باغاتِ بسیار و آبِ فراوان دارد . امروز در میامى توقّف شد وقتى جناب مستطاب اشرف والا علّامۀ زمان ، یگانۀ دوران شاهزاده ابوالحسن میرزاى‏ شیخ الرئیس فرزندِ مرحوم محمّدتقى میرزا حُسام السَّلطنه از اینجا عبور می­کرده و روزى در اینجا توقّف داشته یکى از مشایخِ این دِه خواسته است که از ایشان دیدن کند . ایشان این شعر را انشاء کرده نزدِ آن شیخ فرستاده‏اند لِهذا در اینجا ثبت می­شود .

تا خیمه به صحراى میامى زده‏ ایم‏

با بَربط و نى باده پیاپى زده ‏ایم‏

اى شیخ مَده زحمتِ خود خجلتِ ما را

در خیمۀ ما میا ، میا ، مى ‏زده ‏ایم‏

شب سه ‏شنبه بیست و یکم از میامى به طرفِ منزلِ « میاند‏شت » حَرَکَت کردیم . مسافتِ راه شش فرسنگ است در ابتداى راه خارج از جادّه طرفِ دستِ راست به ردیف سه کلاته است که سَکَنه ندارد اهلِ میامى در آنجا درخت کاشته ، جزئى زراعت دارند . در سر یک فرسنگى قریۀ « ابراهیم ‏آباد » است ، خانوار بسیار و اشجارِ پُربار دارد ، تازه احداث ‏شده ، دو نهرِ آب از آنجا جارى است ، یک نهرِ آن متعلّق به « زیدر » است . چشمه است و از کوه می ­آید ، چون چند سال است سَکَنة زیدر از قلعه خارج‏شده جلاءِ وطن کرده‏اند ، رعایاى ابراهیم ‏آباد آبِ چشمه را که قلیل است واردِ نهرِ خود کرده به اراضى ابراهیم ‏آباد می ­بَرند .

قهوه ‏خانه در آنجاست . دیگر تا میاندشت رُستاقى و کلاته دیده نمی شود در سرِ یک فرسخ و نیمى دهنۀ زیدر است و قلعه دارد . در آن قلعه دیگر کسى ساکن نیست ولى سابقاً در عهدِ ناصرالدّین شاه این قلعه را به امرِ دولت ساخته و در آنجا سى ـ چهل نفر تفنگچى گذاشته بودند که اگر تُرکمانانِ دزد از طرفِ اراضى استرآباد به این طرف بیایند و بخواهند راهزنى کنند و مالِ زُوّار را ببرند این تفنگچیان ممانعت کنند و راه را محفوظ دارند . این تفنگچیان که ساکنِ قلعة زیدر بودند جیره و مرسومى داشتند کنون اَحَدى از تفنگچیان در اینجا نیست و راه هم در کمالِ ایمنى است .

در سرِ دو فرسخى قهوه‏ خانه ساخته‏ اند که از قناتِ خرابه آبِ شورى بر می­ دارد و به مصرف می­ رساند از قنات قطره ‏قطره آب می ­آید و قابلِ اعتناء نیست . از اینجا باید از میانِ کوه و درّه گذشت به قدر دو فرسخ امتداد این راه است که در میانِ کوه و تپّه واقع شده ، در سرِ چهار فرسخى باز بدونِ آبادانى و قلعه قهوه ‏خانه ‏ای است که چاه شش ذرعى در اینجا کَندِه ، آب شیرین می ­آورد و به مصرف قهوه ‏خانه می ­رساند دو طرفِ این قهوه‏ خانه را که بکَنَند آبِ شور و تلخ بیرون مى ‏آید امّا در این سرزمین آبِ شیرین به دست آمده است . زمینِ اینجا گویا استعدادى دارد که پانزده پُشته چاه تا لبِ جاده کَندِه شود ، و یک سنگ آبِ شیرین بیرون مى ‏آید . و در اراضى کویر اینجا رعایا زراعت کنند و قلعه بسازند . من در اینجا قدرى خستگى بیرون کرده سوار شدم و به « میان‏دشت » رسیدم .

[ میاند‏شت ]

امروز در میاند‏شت توقّف شد . میاندشت قریه و آبادى و قنات ندارد یک کاروانسراى شاه عبّاسى در اینجا است . مرحوم حسینخان‏ نظام الدّوله ایلخانى شاهسون والى سابقِ خُراسان پدرِ حاجى غلامرضا خان‏ آصف الدّوله والى حالیّه مملکتِ فارس هم در اینجا دو کاروانسراى وسیعِ بسیارِ خوب ساخته که زُوّار راحت هستند . از براى آب زمین را کَنده ‏اند تا به آب رسیده تقریباً بیست پلّه باید پایین رفت تا از یک محوطه و فضایى که آب از آنجا جوشیده و جمع شده آب بردارند . سه آب‏انبار به همین شکل در این مکان ساخته ‏اند . یکى از بناهاى شاه عبّاسى است و دو تاى دیگر از بناهاى نظام الدّوله است که یکى خراب شده و یکى دیگرش آب دارد امّا آب آن بُو می ­دهد . از آب ‏انبار شاه عبّاسى آب خوبى بر می­ دارند لکن اندکى شورمزّه است در میاندشت تلگراف‏خانۀ دولتى دایر است که به ولایات سؤال و جواب می ­کند .

[ عبّاس ‏آباد ]

شب چهارشنبه بیست و دویم از میاندشت به طرفِ « عبّاس ‏آباد » حَرَکَت کردیم ، مسافتِ راه پنج فرسنگ و نیم است ، لکن چاپار شش فرسنگ حساب می ­کند . در سرِ یک فرسنگ و نیمى قهوه ‏خانه ‏ای است که آب از چاهِ دَه ذرعى بیرون کشیده به مصرف می ­رساند . از نزدیکِ قهوه ‏خانه که حَرَکَت می­ کنى باید از میانِ کوههاى پَست و تپّه‏ ها عبور کرد . از قهوه‏ خانه‏ دو فرسخ که طىّ می­ شود به قلعۀ « اَلهاک » می ­رسد ، آبِ روانى به قدرِ قلیل دارند . چند خانوارِ پریشان­حال که زراعت ندارند در آنجا ساکن هستند ، قهوه‏ خانه هم در اینجا است که زُبده سواران در آنجا لحظه ‏اى درنگ کرده از کسالت بیرون مى ‏آیند . قلعۀ الهاک هم مثلِ قلعۀ « زیدر » است که سابقاً به امرِ دولت براى حفظِ راه ساخته شده است . تا زُوّار و قَوافل از شرّ تُرکمانانِ غارتگر که به دزدى می ­آمدند محفوظ مانند و به چهل نفر سَکَنة الهاک نقداً و جنساً مرسومى داده می ­شد ، لکن در این سنوات که تاخت و تازِ تُرکمانان در میان نیست دیگر احتیاجى به حفظ و حراستِ اهلِ اَلهاک نیست و مرسومِ آنها در دیوانِ اعلى مقطوع است . خلاصه من ساعتى در الهاک توقّف کرده بعد سوار شدم دو فرسخ که راندم به قریۀ « عبّاس ‏آباد » رسیدم ، امروز در اینجا توقّف شد .

عبّاس ‏آباد داراى هفتاد خانوار رعیّت است ، یک قناتِ آبِ روان دارد که باغاتِ ایشان را آب می ­دهد کاروانسراى شاه عبّاسى در آنجاست که حاجى محمّدعلى آقا پسرِ مرحومِ حاجى على نقى تاجر کاشى ساکنِ تهران آنجا را هم مثلِ سایر کاروانسراهاى خراب که پدرش مرمّت کرده و آباد کرده مبالغى فوق­ العادّه به مصارفِ این کار خیر رسانیده است . اهالى عبّاس ‏آباد از دادنِ مالیات از عهدِ صفویّه معاف هستند . فرمانِ صفویّه و چند تَن از سلاطینِ قاجاریّه در دست [ است و ] محضِ حفظ و حراستِ طُرُق و شوارع ، دیوانِ اَعلى چندین خروار غلّه و مبلغى نقد در هر سال به اینها می­دهد . بَرات اینها از مشهد مقدّس صادر می­ شود . اراضى عبّاس ‏آباد جزءِ خاکِ شاهرود است .

پُل ابریشم حدّ و سدّ ایران و افغان !

شب پنج‏شنبه بیست و سیّم از عبّاس‏ آباد به طرفِ « مزینان » حَرَکَت کردیم ، مسافتِ راه شش فرسنگ و نیم است . در سرِ فرسنگ اوّل قلعة کوچک و بُرجى است که آبِ روان در اَکنافِ آن جارى است که از چشمه بیرون مى آید ، به قدرِ لولۀ آفتابه آب دارد که به همان اراضى فرو می ­رود و چند درخت را مشروب مى ‏سازد . قهوه‏ خانه در پاى آن بُرج ساخته ‏اند .

تا هوا گرم است آن قهوه‏ خانه دایر است بعد بى ‏صاحب می ­ماند . این مکان را « چشمه­ خونى » می ­گویند . در سابق دزدان بسى عابرین سبیل را در اینجا کُشته ‏اند . در سر دو فرسنگى‏ « کالِ شور » است که از شمال به جنوب می ­رود . کال به زبان خُراسانیان رودخانه است . در روى این رودخانه پُلى بزرگ بسته ‏اند که معروف به « پُل ابریشم » است . اینکه پُل ابریشم می­ گویند محضِ آن است که بالاى پُل را باریک بسته ‏اند ، بیشتر از سه ذَرع عَرض ندارد ، باریکى آن را به ابریشم تشبیه کرده‏ اند . این رودخانه کنون آب ندارد لکن در فصلِ بهار که موقعِ طغیانِ آب و جریانِ اَنهار است فاضلِ آب ( خبوشان ) [ یا ] ( قوچان ) و ( بوزنجرد ) [ یا ] ( بجنورد ) و درّه کز و جاجرم و کالِ شور سبزوار که در یک فرسنگى سبزوار است و چناران و بعضى امکنه دیگر به این رودخانه آمده و آبِ آن شور شده به اراضى کویر مى ‏رود . یک مثقال از این آب ، باغات و دهات و اَشجارِ جایى را مشروب نمی ­سازد . تمامِِ آب از اراضى کویر گذشته به نمکزارِ کاشان می ­رود و به کویرِ آن سامان منتهى می ­گردد . در عهدِ احمد شاه غازى و تیمور شاه که از سلاطینِ افغان بوده ‏اند تا پُل ابریشم حدّ و سدّ ایران و افغان بوده که از اینجا به بالا جزءِ افغان بوده است‏ . [ مدرک گفته مؤلّف معلوم نشد ، این اندازه که نگارنده اطّلاع دارد احمدخان ابدالى می­خواست این نقاط را بگیرد امّا از محمّد حسنخان قاجار شکست خورد . سلطنت ممتد شاهرخ هم در خراسان هرچند به صورت یک قلمرو واسطه پوشالى ، بوده است دلیل بر این است که گفته مؤلّف قابل تردید کلّى است . ]

 [ صدرآباد ]

از این پُل گذشتم نیم فرسنگ دیگر که راندم به قلعه و کاروانسراى « صدرآباد » رسیدم ، قهوه ‏خانه در آنجا بود از اسب پیاده شده در کنارِ آن نشستم و چاى خوردم . صدرآباد کنون بیشتر از دَه خانوار رعیّت ندارد ، این رعایا زراعت و باغات ندارند . قناتى از قدیم داشته ‏اند که آبِِ شورى مى ‏آمده و زراعت می­ کردند ، چندى است که پُشته‏ هاى قنات خوابیده دیگر آب به اینجا نمى ‏آید . اهالى اینجا براى آب خوردن به قریۀ « استربد » که جزءِ بلوک « فرومد » و از توابعِ شاهرود است رفته مجّاناً از اهالى استربد آب گرفته نَهرى انداخته به صدرآباد می ­آورند و این اوقات دَه تومان به اهالى استربد داده ‏اند و آب خریده‏ اند و به اینجا آورده ‏اند که آب‏انبار آنجا را پُر کرده ‏اند . سه خانواده در اینجا ساکن است که در فرومد و دو فرسنگى این‏ محلّ رفته دروگرى و رعیّتى کرده قوتى به دست می­ آورند . مرحوم میرزا آقا خانِ صدرِ اعظم نورى در اینجا کاروانسرایى هم مختصر براى اقامتِ زُوّار ساخته که قلیلى از مردم در این کاروانسرا بار می ­اندازند .

اهلِ صدرآباد از قدیم از دادنِ مالیات مرفوع القَلَم بوده ‏اند ، بلکه دیوانِ اَعلى سالى چهل تومان نقد و شصت خروار غلّه به اهالى اینجا می دهد که حفظ و حراستِ راه نمایند . سابقاً که تاخت و تازِ تُرکمانان در این صفحات بود به اینها این مرسوم داده می­ شد که مستحفظِ راه باشند حالا هم که راه اَمن است و اثرى از دزدى تُرکمانان نیست باز این مرسوم در حقِّ اهالى برقرار است و بَراتِ آن در دفترِ مشهدِ مقدّس صادر می­ شود . لکن در هذا السّنة مستشارِ خَلوت که خویشِ وزیرِ افخم است بلوک فرومد را تیول خود کرده و صدرآباد را هم ضمیمه ساخته به این وسیله براتِ حقوقِ اهالى صدرآباد را در مشهد صادر کرده و خود حیف‏ ومیل نموده به اهالى چیزى نداده و بعد هم نخواهد داد .

[ مزینان ]

از صدرآباد سوار شده با یک نفر گُماشتۀ خود به طرفِ مزینان روانه شدم . از صدرآباد تا مزینان چهار فرسنگ است و ده دقیقه هم بیشتر است . دیگر در بینِ راه آبادى نیست مگر در داخلِ جادّه که قریۀ « کاهه » است از کاهه تا مزینان نیم فرسخ فاصله است . پیش از آنکه شخص به کاهه رسد در خارجِ جادّه دستِ چپ در دامنۀ کوه دو دِهِ‏ آباد نمایان است که اسم یکى از آنها « نهاردان » است و آن هم جزءِ بلوکِ مزینان است . صدرآباد آخرِ خاکِ ولایتِ شاهرود است .

نهاردان و کاهه و مزینان اوّل خاکِ « بیهق » است . سبزوار شهر و پایتختِ بیهق است . هنگامِ صبح به مزینان رسیدم و امروز در اینجا‏ توقّف شد . مزینان در بینِ دِهاتِ این صفحات بسى امتیاز دارد . دروازه از براى مزینان ساخته شده است و خیابانِ وسیعى دارد ، در وسطِ خیابان نهرِ آبى می ­گذرد که از قناتِ این دِه است و فرهنگِ این قنات در آخر دِه است . در بیرون قلعه باز یک قنات دیگر است که به زراعت و مصرفِ زُوّار می­ رسد .

[ صدخرو ]

شب جمعه بیست و چهارم از مزینان به طرفِ « صَدخرو » حَرَکت کردیم ، مَسافتِ راه‏ چهار فرسنگ است .

 در سرِ دو فرسخ و نیمى آب ‏انبارى است و از آنجا تا صدخرو یک فرسنگ و نیم است . نزدیکِ صبح به صَدخَرو رسیدیم . امروز در اینجا توقّف شد ، صدخرو جزء بلوکِ کاه است خَرو بر وزن سَرو اُطاقهایى را گویند که سقفِ آن از آجُر یا خِشت باشد و ضَربى زده باشند و چُنین اُطاقى را بن‏کاه نیز گویند . ولى اصل تسمیۀ به صدخرو این است که من مى‏نگارم . خَرو در لغت به معنى قسمت است . آبِ اینجا برحسبِ تقسیم صد قسمت می­ شده و الآن هم به صد فنجان آب مدار تقسیم دارد هریک از مالکین چند فنجان آب دارند . تفصیلِ فنجان را اگر مَجال کردم مى ‏نگارم ، اهلِ عراق مسبوق به فنجان هستند . در ابتدا در این مکان صد اُطاق ساخته بودند لهذا به صدخرو نامیده شد .

این دِه کاروانسراى شاه عبّاسى ندارد باید در خانه ‏ها منزل کرد . این قریه بسیار آباد است و خیرات و مسجدى مرحومِ حاجى ملّاحسن قاضى در اینجا برپا کرده است . این دِه بسیار آباد است . دَه باب دُکّان دارد . صدخرو جزءِ بلوک کاه از توابعِ سبزوار است . آبِ آن از رودخانۀ « پُشت کوه » می ­آید ، قناتى هم داشته لکن حالا خوابیده است و آب نمی ­دهد .

نزدیک صدخرو مزرعه‏ای است که به « کلاته سادات » معروف است در صدخرو هندوانه و انگور خوب به عمل می­ آید .

از صدخرو تا « سبزوار » هشت فرسخ است . قافله از اینجا حَرَکت کرده به قریة « ریود » که در چهار فرسخى است منزل می ­کند . شبِ دیگر از ریود بار کرده به سبزوار می ­رود . من چون با عمومِ اهالى سبزوار از اَعیان و تُجّار ارتباطِ قدیمى دارم محضِ دیدوبازدید دوستانِ سبزوارى خود معطّل حَرَکَت قافله نشده کَسان خود را در قافله گذاشته خود با یک نفر نوکر یک ساعت به غروب مانده امروز که جمعه بیست و چهارم است سوار شده به طرفِ ریود حَرَکَت کردم . در سر یک فرسخى قریة « مِهر » است که بسیار آباد است . مرحوم حاجى میرزا ابراهیم شریعتمدار مجتهدِ سبزوارى کاروانسراى بسیار خوبى در اینجا ساخته که زُوّار در آن منزل می ­کنند . مِهر جزء بلوک‏ کاه است . در بالادست مِهر مزرعه‏ای است که معروف به « کلاته سیّدها » است جُزء مِهر محسوب می ­شود . پایین دستِ مِهر جایى‏ است که به « در » معروف است چون ... کاروانسرا واقع لهذا به « در رباط » مُسمّى گشته . زیردست ، قریه کوچک « باغ » است و بعد بلافاصله « تیچر » است که اصل تزر بر وزن ... می ­باشد . آب مِهر از رودخانه پُشت کوه است که نهرى به اینجا می ­آید . از مِهر حَرَکت کرده سه فرسخ دیگر را که بدونِ آب و آبادانى است رانده دو ساعت و نیم از شب رفته به قریۀ « ریوَد » رسیدم .

[ ریوند ]

« ریبد » بر وزن زیبد هم صحیح است . اسمِ قریة ریوَد در شاهنامه هست .

جنگِ رستم و سُهراب در همین دامنۀ ریبَد واقع شده است . آبِ ریبد از رودخانه مى ‏آید که تا کوه به خطّ منحنى شش فرسنگ مسافت است . ریبَد جزء بلوکِ « نامن » و « باشتن » است . ملوکِ سربداریان از بلوکِ نامن و باشتن بیرون آمده ‏اند . ریبَد داراى صد خانوار است . در ریود کاروانسراى شاه عبّاسى نیست . مردمِ قافله در خانه ‏ها منزل می کنند .

لکن در نیم فرسخى این قریه حالیّه کاروانسرایى است که آن را حاجى صانع براى زُوّار در دویست سال قبل ساخته و قریۀ ریود در صد سال قبل در پاى آن کاروانسرا بوده است . آن قریه خراب شده اهالى محضِ آنکه از شرّ عساکر مأمور به خُراسان از تهران محفوظ مانند و تحمیلاتِ ایشان را متحمّل نشوند از جادّه قدیم کوچ کرده به این سرزمین آمده خانه ساخته چون در پاى آن کاروانسرا آبادى نیست لِهذا قافله و زُوّار به اینجا مى‏ آیند و در آن کاروانسرا کسى نمى ‏افتد . حاجى صانع از اهلِ قریۀ « مُغیثه » بوده است . مُغیثه جزو بلوکِ کاه است که در چهار فرسخى این مکان است و از توابع سبزوار است . بناى کاروانسراى حاجى صانع بهتر از بناهاى شاه عبّاسى است . در اینجا پیاده شده اهالى نهایتِ پذیرایى از من به عمل آورده در اینجا صرفِ شام کرده ، یک سه ساعتى خوابیدم ، سه ساعت به آفتاب مانده از اینجا حَرَکَت کرده به طرفِ سبزوار راندم . مسافتِ راه چهار فرسخ است . در سر دو فرسخى قریة « اسدیر » است اصل آن سه دیر بوده است . از قُراى بسیار آباد است و من در سَنَوات سابقه روزى با حکومتِ سبزوار در آنجا به سر بُرده ‏ام . قهوه‏ خانه در جلوى قریة اسدیر موجود است .

[ خسروجرد ]

در سر سه فرسخى قریۀ « خسروجرد » است که بسیار آباد است در قریة خسروگرد منارۀ بسیار بلند است که از بیست ذرع بیشتر ارتفاع دارد . این مناره‏ را بسیار خوب ساخته ‏اند از بناهاى قبل از اسلام است [ ! ] در سنواتِ سابقه من به بالاى این مناره رفته ‏ام . چُنان در نظر دارم که پنجاه و سه پله داشت کَلّۀ مناره قدرى خراب شده که معلوم است سابقاً بلندتر از این بوده است . شهر « بیهق » در قدیم در همین محلّ بوده که مناره وسطِ شهر بوده است بعد که این شهر خراب شده سبزوار دایر گردیده است . از خسروگرد که تا شهر یک فرسخ است راندم . بعد از خسروگرد در دستِ چپِ جادّه بلافاصله قریۀ « ابارى » است صد خانوار دارد . بعد در دستِ راست جادّه قریۀ « افضل‏آباد » است که دهقانان کهناب در آنجا منزل دارند بعد از آن کلاتۀ « سیفر » است که نزدیک به شهر است .

[ سبزوار ]

صبح شنبه بیست و پنج جمادى الاولى به شهر سبزوار ورود کرده شُکر الهى به جا آوردم که باز این شهر را دیدم و دوستانِ خود را ملاقات می­ کنم . در خانۀ جنابِ جلالت مآب آقاى میرزا علی ­رضاى مشیر الممالک مستوفى اوّل دیوانِ اَعلى حاکمِ سابقِ نیشابور و جُوِین و وزیرِ سابق دارالخلافۀ تهران که در سبزوار وطن خود اوّل شخص و اوّل خانواده است ورود کردم . ایشان با کمالِ بشّاشت وجه و طلاقتِ لِسان از روى مسرّت مقدمِ مرا پذیرفتند و بسى از دیدنِ من مسرور شدند . من هرچه می­نویسم اگر تکذیب کسى هم باشد راست می ­نویسم . جناب مُشیر الممالک خیلى از مجالستِ مردم طفره دارند و اِهمال می ­ورزند .

دورِ فرومد بگردیم (1)

 

سفرنامۀ سیف الدّوله ( سفرنامۀ مکّه ) جلد  ١ ـ  نویسنده : سلطان‌ محمّد میرزا قاجار ـ تصحیح و تعلیق :  خداپرست ، علی‎ اکبر ـ نشر نی ـ تهران ـ  ١٣۶۴  ـ از ص 296 ت 303 

دورِ فرومد بگردیم (1)

میامى

میامى ده آبادى است در دامنۀ کوه بزرگى . قلعه دارد . خارج قلعه بر بلندى ، کاروانسرا و آب ‌انبار خوبى است از بناهاى صفویه . آب انبارِ دیگرى هم در سمتِ دیگر قلعه واقع است . چنارهاى بسیار بزرگ بالیدۀ خوبى در این آبادى از عهدِ صفویّه باقى مانده است . باغات و زراعت زیادى دارند . انگور ، انجیر [و] هلوى خوبى دارد . تنباکو زیاد مى ‌کارند . ابریشمِ کمى به عمل مى‌آورند . آبش از رود [و] جاى باصفایى است . در بیابانش آهو هست . [ کبک از حساب بیرون دارد . (حاشیۀ متن) . ]  از میامى به عبّاس ‌آباد دو راه مى ‌رود . تفصیلِ هر دو راه را به‌ جهتِ اطلاع مى ‌نگاریم .

از میامى تا دستگرد

از میامى الى دستگرد سه ساعت ، اوّل راه دو ساعت دامنه و ریگزار [و] هموار [است] . در این دو ساعت دو مزرعه و آبادى هست . باغ و محلّ زراعت دارند . بعد از آن داخل درّه ماهور مى ‌شو [د] . همه‌جا بلند و پَست [و] نیم ساعتِ اوّل این درّه نهرِ آب است که به‌ سمتِ آبادى خارج درّه مى ‌رود . طولِ این درّه ماهور که موسوم است به دهنۀ زیدر سه ساعت است . بعد از آن جُلگه ‌اى است که طرفِ دست راست همان کوهِ بزرگِ میامى کشیده ، مى ‌آید . در دامنۀ آن کوه ، دور از راه بعضى آبادیها هست . در این بیابانها از سمنان الى سبزوار همه‌ جا سنگِ مِس هست [که] در این بیابان بسیار است . آب و آبادى نیست مگر در یک ساعتى دستجرد مزرعه ‌اى است . آب قناتِ شورى دارد . در کویر و نمکزار واقع است . خود دستجرد هم دهى است در بیابانِ کویرى . آبش از قناتِ لب‌ شور [است] . باغ و زراعتِ کمى دارد . ابریشم به عمل مى ‌آورند . از توابعِ بسطام است .

از دستگرد تا عبّاس‌ آباد

از دستجرد الى عبّاس‌ آباد شش ساعت ، دو ساعت اوّل منزل جُلگه و کویر [است] . بعد از آن‌ قَدرى درّه ماهور و پَست و بلند [و] پس از آن زمینِ هموارِ ریگزارى است . تا عبّاس‌آباد ابداً آبادى و آب نیست . همه‌جا واهمۀ دست‌ انداز [ى] تُرکمان هست .

میان‌دشت

راه دیگر از میامى الى میاندشت هفت ساعت [است] . اوّل راه تا سه ساعت دهنۀ زیدر باشد . این راه با راه دستگرد یکى است . بعد از آن راهِ میاندشت جُدا شود . همه‌جا درّه ماهور است . تا یک ساعتى میاند‌شت زمین جُلگه و هموارى است . آب و آبادى نیست . خوف تُرکمان همه‌جا هست .

آبادى میاندشت در جُلگۀ کوچکِ هموارى واقع است . کاروانسرایى است و قلعه . به قَدر سى خانوار سَکَنه دارد . آبش از دو رشته قنات [است] ، یکى لب شور [و] دیگرى شیرین . چاپارخانه دارد . زراعت هیچ ندارند . کَبک و آهو بسیار دارد .

عبّاس ‌آباد

از میاندشت الى عبّاس آباد هفت ساعت ، اوّل راه به قدر دو ساعت جُلگه و هموار [و] بعد از آن درّه ماهور [است] . در سه ساعتى عبّاس‌آباد کاروانسرا و آب‌انبار و قلعه [اى] در میان درّه واقع است موسوم به اَلهاک . چند خانوار سَکَنه و چند درخت دارد . آبش از قنات [است] . بسیار جُزیى از آنجا مى‌ گذرد . باز درّه ماهور است . تا یک ساعتى عبّاس‌آباد که جُلگه و هموار است . خوفِ تُرکمان در همۀ راه هست . آبادى عبّاس ‌آباد در دامنه و بر بلندى تَلّى واقع است . به قدرِ صد خانوار جمعیّت دارند . بناى آن از شاه عبّاس [و] مردمش گُرجى  بوده‌اند . آبش از دو قنات [است] . باغات و زراعتِ مختصرى دارند . انجیر و انارش بد نمى ‌شود . کاروانسرا و حمّامى دارد . هوایش مایل به گرمى [است] .

ابریشمِ کمى به عمل مى ‌آورند . صورتهاى خوب دارند .

مزینان

از عبّاس ‌آباد الى مزینان شش ساعت ، همۀ راه دامنه و هموار [است] . در یک ساعتى عبّاس ‌آباد چشمۀ آبى است شورمزّه .

پُلِ ابریشم و کاروانسراى صَدرآباد

بعد از ساعتى که از چشمه مى ‌گذرد بر مَجراى سیل ، پُلى یک چشمه از قدیم ساخته ‌اند موسوم به پُل ابریشم [[ آب روشن ]] . پس از ساعتِ دیگر که نیمۀ راه است قلعه و کاروانسرایى است و آب ‌انبارى موسوم به صَدرآباد [که] میرزا آقا خان صدر اعظم ساخته است . به قَدر پنجاه خانوار سَکَنه دارد . آبش از قنات [است] . از خیرآبادِ شاهرود تا به این صدرآبادِ مزینان همه ‌جا خوف تاخت و تاز تُرکمان هست . پس از این راه خوفى ندارد . یک ساعت که از صدرآباد گذشت دیگر همه‌جا دهاتِ آباد ، نهرهاى جارى ، محلّ زراعت [و] باغات هست ؛ تا خودِ مَزینان همۀ راه جُلگه است . آبادى مزینان در جُلگه و زمین کویرى واقع است .

قبل از رسیدن به آبادى مزینان ، خرابه‌ها [ى] بسیار است . خودِ مَزینان قَصَبه ‌اى است . قلعه دارد . در خارج قلعه کاروانسرایى است از قدیم . مهمانخانه [دارد] ، حسام السّلطنه ساخته است . چاپارخانه هم هست . به قَدر هزار خانوار جمعیّت خودِ مزینان مى ‌شود . بازار ، مسجد [و] حمّام دارد ، بسیار کثیف [است] . باغات و محلّ زراعت دارد . ابریشم به عمل مى ‌آورند . پنبه زیاد مى ‌کارند . دهات و مزارع متعدّد دارد . بلوکى است از سبزوار . آبش از قنات [و] هوایش مایل به گرمى [است] .

مِهر

از مزینان الى مِهر همۀ راه دامنه ، هموار [و] ریگ بوم [است] . پنج ساعت طولِ راه است . سمتِ چپ راه در دامنه چند پارچه دهاتِ آباد هست . در بینِ راه یک آب‌انبارى است . یک ساعت قبل از رسیدن به مِهر [راه] از میان آبادى دهى که موسوم به سُتخر است و ده معتبرى است مى ‌گذرد . آبادى مِهر در دامنه واقع است . ده بسیار خوبى است . باغات زیاد دارند . زراعتشان خوب است . پنبه و ابریشم بسیار به عمل مى ‌آورند . خارج از آبادى ده در کنارِ راه، کاروانسرا و آب‌انبارى هست . در میانِ ده به امر حسام السّلطنه حاکمِ خُراسان مهمانخانه ساخته ‌اند . چاپارخانه هم دارد .

از مِهر تا سبزوار

از مِهر الى شهر سبزوار نُه ساعت [و] همۀ راه دامنه [است] . در یک ساعتى شهر بعضى پَست و بلند کمى دارد . دو آب ‌انبار در بینِ راه هست . در نیمۀ اوّل راه سمتِ چپ دهى است آباد ... نَهر آبى آمده از راه مى ‌گذرد . در وسطِ راه دهِ بسیار معتبرِ آبادى است . از کنارِ آن آبادى باید گذشت . دو ساعت قبل از  رسیدن به سبزوار دو نهرِ آب از راه مى‌گذرد و در سمتِ چپِ راه دهات و مزارع بسیار است .

خُسروگرد

در یک ساعتى سبزوار دهى است موسوم به خسروگرد ؛ محلّ زراعت آن در کنارِ راه واقع است . در قدیم آبادى بسیار معتبرى بوده است . حال منارۀ بلندى از آن آبادى در میانِ زمین زراعت برپا مانده است . از این محلّ تا به شهر سبزوار یک دو سه بُقعۀ کُهنه در کنارِ راه هست .

سبزوار

آبادى سبزوار در جُلگه و در زمینِ گودى واقع است . از شهرهاى مشهورِ قدیم است . قلعه و اَرگ و خَندقى دارد [که] خراب [است] . جمعیّتى دارد . مردمش متموّل [اند] . صورتِ ظاهرِ شهر خراب است ولى خودِ ولایت آباد است . دهات خوب ، مزارع زیاد ، زراعت بسیار [و] پنبه و ابریشم بسیار از این ولایت به خارجِ ایران مى‌رود . معدنِ مِسِ خوبى دارند . باریجه زیاد از کوهستان این ولایت گرفته به خارج مى ‌بَرند . نجّار در این شهر بسیارند . بعضى دستگاهِ ابریشم ‌بافى دارند . کاروانسراها ، مساجد [و] حمّامها دارند .  

عمارات و معادن

از غرایبِ ابنیۀ آنجا مسجدى است ، مناره دارد که آن مناره را به صنعتِ بنایى کَج ساخته ‌اند و سالهاست برپاى خود ایستاده است . در سمتِ دامنه ، باغاتشان زیاد است . در خارج از شهر قدیم مُصَلّایى دارند . طاقِ بزرگى دارد . در کوهِ جُوِین که محالى است از سبزوار ، معدن فادزهر هست . از آن معدن سنگِ سبز رنگى بیرون آورده ، تسبیح و قاشق [و] بعضى اسباب دیگر مى‌ سازند . معدنِ خوبى است . بر روى هم رفته ولایتِ بدى نیست . هوایش مایل به گرمى [است] .

قلعۀ بالا

قلعۀ بالا

در مورد « قلعۀ بالا » یکی از روستاهای بیارجمند و جذبِ گردشگر حرف و حدیث زیاد است . سوم فروردین 1396 با دو ماشین سواری از فرومد راهی آنجا شدیم . ابتدا به کاروانسرای میاندشت رفتیم بعد به ابتدای جادّۀ بیارجمند و با گُذر از بیارجمند به « قعلعۀ بالا » رسیدیم .

منطقه کویری است امّا این روستا در پای کوه قرار دارد . وجه تسمیۀ آن هم همین موقعیّت جغرافیایی آن است که در بلندی واقع شده است . جاذبۀ طبیعی آن کوه و صحراست . جادّۀ روستا آسفالت است . کنارۀ خیابانِ اصلی روستا سنگفرش شده ، بعضی از دیوارهای باغها و خانه ها را کاهگل کرده اند . تپّه ای در وسطِ روستاست که مسیری برای رفتن به بالای آن ساخته اند . مردم محصولاتِ خود را در مغازه ها به فروش گذاشته اند و بعضی ها مهمانان را در خانه های خود پذیرایی می کنند . ورودی شهر بیارجمند هم بسیار زیباست . این زیبایی مرهون درختانِ سرو یا کاج است که در وسطِ بلوار و دو طرفِ آن سر به آسمان بُرده اند . بعد از بیارجمند قسمتی از راه را در میانِ گرد و خاک طیّ کردیم . قلعۀ بالا دهانۀ کویر خارتوران است که زیستگاه گورخر آسیایی است .

ادامۀ جادّه به کاشمر و بردسکن منتهی می شود . شاید از همین مسیر جهازیّۀ دختر علاء الدین محمّد را به فریومد می آورده اند که موردِ دستبُرد واقع شده است .

وقتی در بالای تپّۀ قلعۀ بالا بودم دو چیز در من تقویت شد و مصمم شدم که ان شاء الله زودتر دو کار را انجام دهم . یکی ساختن باغ که برای گردشگری جاذبه داشته باشد و دیگری چاپِ سریع تر کتابها

امسال خبرهای خوشی در راه است !

فرومد یک روستای مرزی !

فرومد یک روستای مرزی !

هنگامِ تقسیمِ استانِ خراسان شهرهای مختلفِ آن ، داعیّۀ آن را داشتند که شهرِ آنها استحقاق و لیاقت و استعدادِ آن را دارد که مرکزِ استان قرار گیرد .

به همین جهت بعضی مردمِ آن شهرها در یک اعتراض ، به خیابانها ریختند و آشوب و بَلوا به پا کردند ، جادّه­ ها را بستند و شیشه ­های بانکها و ترمینالها و مراکز دولتی و عمومی را شکستند یا بعضی جاها به آتش کشیده شد .

بعضی جاها نامِ استانِ خود را هم از قبل انتخاب کرده بودند . مثلاً سبزوار سالها بود که در مَدخلِ ورودی ­اش تابلو « به استانِ سربداران خوش آمدید . » نصب شده بود .

بیشترِ شهرهای استانِ خراسان می­ خواستند که مرکزِ استان شوند ؛ سبزوار ، نیشابور ، قوچان ، بجنورد ، بیرجند و ... امّا این امکانپذیر نبود که به همۀ خواسته ها پاسخِ مثبت داده شود .

وقتِ تقسیمِ استانِ خراسان به سه استان ؛ ( خراسانِ شمالی به مرکزیّت بجنورد ، خراسانِ رضوی به مرکزیّت مشهد و خراسانِ جنوبی به مرکزیّت بیرجند ، ) شهرهای مدّعی مرکزیتِ استان که با شهرِ همجوارِ خود بر سرِ مرکزِ استان شدن رقابت داشتند و نمی ­خواستند اکنون زیر مجموعۀ آن شهر به عنوانِ مرکزِ استان قرار گیرند و شهرهایی که فکر می ­کردند در زیر مجموعۀ استانِ خراسانِ رضوی بمانند برایشان بهتر است تا استانهای جدید ، ادّعا کردند که ما نمی ­خواهیم از تحتِ توجّهات امام رضا خارج شویم ! و این مطلب بر زبانِ بعضی خطیبانِ مذهبی هم جاری شد . ظاهراً خطیبانِ دیگر هم به این سخنان اعتراض نکردند .

البتّه آن روز که خودشان داعیّه داشتند تا مرکزِ استان شوند فکر نمی ­کردند که از تحتِ توجّهات امام رضا خارج خواهند شد ، بعد به این فکر افتادند .

شهرهای بجنورد و بیرجند هم که مرکزِ استان قرار گرفتند اصلاً به فکرشان خطور نکرد که از تحتِ توجّهات امام رضا خارج شده­ اند ! شاید آنها هم اگر مرکزِ استان قرار نمی­ گرفتند این فکر از خاطرشان می­ گذشت ! شهرِ طبس قبل از این جریانها ، از استانِ خراسان جدا و جزو استانِ یزد شده بود .

* * * * *

وقتی استانِ مرکزی شاملِ چند استان بود ؛ ( تهران ، زنجان ، قزوین ، مرکزی ، قم ) یعنی همۀ این استانها تحتِ توجّهات حضرتِ معصومه بود امّا الآن فقط شهرِ قم تحتِ توجّهات حضرتِ معصومه است و استانهای دیگر خارج شده ­اند .

ابتدا ایران یکپارچه بوده ، بعد چهار ایالت شده ، بعد 16 استان و ... کم کم مردم از تحتِ توجّهاتِ امام رضا خارج شده ­اند .

آیا در کشورهای دیگر هم این گونه است ؟ مثلاً تقسیماتِ استانها در کشورهای عراق ، سوریه ، عربستان و ... موجب می ­شود که یک عدّه از تحتِ توجّهات پیامبران و ائمّه خارج شوند ؟

* * * * *

مبنای تقسیمِ استانها یک خطِّ فرضی در روی نقشه است و عملاً در روی زمین اتّفاقی نمی ­افتد . آیا توجّهات ائمّه هم همان خطِّ فرضی است ؟!

* * * * *

فرومد هم یک روستای مرزی در استانِ سمنان و خراسان رضوی است بعضی که می خواهند فرومد از شهرستانِ « میامی سمنان » به شهرستانِ « داورزن خراسان رضوی » ملحق شود چُنین ادّعاهایی می کنند که ما می خواهیم تحتِ توجّه امام رضا باشیم یا نامِ « امام رضا » روی ما باشد !

معمولا یک استاندار در فکر استانِ خودش هست و به استانِ دیگر کار ندارد یا در جادّه تابلو نصب شده که انتهای حوزۀ استحفاظی استان و ابتدای حوزۀ استحفاظی استانِ دیگر !

 شبیه مزینان از زبانِ دکتر علی شریعتی !!

مثل « شبیه » ای است که در ده ما می­ خوانند . زائری وسطِ راه مشهد ـ کربلا می ­میرد . امام رضا با امام حسین سر این زائر دعوا می کنند . امام رضا آمده آن را به طرفِ خودش می ­کشد که این مالِ مشهدِ ماست و امام حسین هم آمده آن را به طرفِ خودش می ­کشد که این از زوّار من است . کشمکشِ عجیبی است که خود یک نمایش و یک شبیه است .

بعد علی ، محمّد و فاطمۀ زهرا ( به عنوانِ داور ) می ­آیند . اینها را قبول نمی ­کنند . دعوایِ عجیب و غریبی بینِ امام رضا و امام حسین سرِ یک مرد که به نامِ ملّا رجب علی ( درگیر است ) . خلاصه جبرئیل از طرفِ خدا در شبیه می ­آید و می­ گوید : خدا سلام رسانده و گفته که : بالاخره یک جوری ( با هم کنار بیایید ) .

آنها می ­گویند : نخیر ، نمی ­شود .

( جبرئل می ­گوید ) : خوب ، حالا یک جوری رضایت بدهید ؛ بیایید ( فاصلۀ مشهد ـ کربلا ) را متر کنید و ببینید به هر کدام نزدیک ­تر شد ( مالِ او باشد ) .

متر می ­کنند ؛ می ­بینند که « لا­مذهب » وسطِ مرز به درک واصل شده !

[ مجموعه آثار 23 / جهان بینی و ایدئولوژی ، شریعتی ؛ علی ، شرکت سهامی انتشار ، چاپ دوم ، 1372 ، صفحه 198 ]

کلاته سادات

جمعه 17 / 9 / 1391 با پدرم و آقای عبّاس مهربانی به سمتِ « کلاته­ سادات » رفتیم . قبل از آنکه به روستا سرازیر شویم ، ماشین را نگه داشتیم ، چند قطعه عکس از دورنما و کلیّت روستا گرفتیم ، آقای مهربانی مسئول شورای اسلامی را که خانه­ اش همان نزدیکی بود صدا زد ، بعد از احوالپُرسی خواستیم که برای مُهر زدن نامه ، مُهر شورا را بیاورد .

گفت : نامه را بخوان . گفتم : خودتان بخوانید . گفت : من حوصلۀ خواندن ندارم ، سَرما خورده بود . نامه را خواندم ، مطمئن شد که موضوع نامه درخواستِ آسفالت راه علی­ آباد ـ فرومد است ، مُهر و امضا کرد و مقداری در بارۀ روستا با هم صحبت کردیم ، محدودۀ کلاته­ سادات عُلیا و سُفلی را نشان داد . گفتم : اینجا یک قبرستان دارد یا مثل فرومد دو تا ؟ گفت : یکی . کلاته­ سادات عُلیا کوچک و چسبیده به همین کلاته­ سادات سُفلی است . قبرستان در جنوبِ غربی روستاست و از همان بلندی دیده می ­شود ، چند سال قبل به آنجا رفته بودم و نوشته­ های سنگِ قبر شهدا را یادداشت کرده بودم .

 

استخرِ آب کلاته ­ساداتِ سُفلی کاملاً گِرد و دایره ­ای است ، جنوبِ شرقی روستا را نشان داد و گفت : آنجا « سَرنو » است که قبلاً شهر بوده و دو آبادی دِرِه و دِرِهمان آنجا بوده ، در تاریخ نوشته است ، من کتابش را ندارم ، آنجا برای خودش شهری بوده [ شاید نامش درّه بوده ، چون در درّه مانندی واقع است . ) .

 

کلاته سادات سُفلی یک مسجد ، پُشتش یک حسینیّه و پُشت آن یک هیئت دارد ، آیا بهتر نبود به جای سه ساختمانِ مستقلّ کنارِ هم یک ساختمان با امکاناتِ بیشتر و چند منظوره می ­ساختند ؟

 

مدرسۀ ابتدایی در بلندی ساخته شده ، فِلفل­ها پَهن و جای مرحوم دکتر ایرج افشار خالی بود تا کیف کند و در سفرنامه ­اش از گُله گُله فِلفِل­های قرمز که بر پُشتِ بامها و دَشتها پَهن است بنویسد ! از کوهِ زاواک پرسیدیم ، گفت : آمدنِ یک نفر ، هزینۀ یک روز کارگری روی دستِ شما می ­گذارد ، جوانی که آنجا بود گفت : آنجا خطرناک است ، پلنگ دارد . آقای مهربانی می­ گوید : من با یک نفر برای جمع کردنِ « زیرۀ سیاه » به آنجا رفتم ، بعد رفیقم را گُم کردم ، به چند نفر برخورد کردم که برای خودشان گوشت به سیخ کشیده بودند ، به من مشکوک شدند ، مرا گَشتند ، وقتی مطمئن شدند ، چای دادند و به اصرار یک سیخ گوشت و بعد هم ... ریختند ، گفتم : این یکی را دیگر معذورم ! ... می ­کشیدند و کیسه ­های ... داشتند ، باورم نمی ­شد تا اینکه نشانم دادند .

 

« سرنو » قلعه مانندی است که خالی از سَکَنه و آب آن خشکیده ، جوی آبی دیده می­ شود و درختانی که شاخه هایشان برای قطرۀ آبی دست به دعا برداشته ­اند . کلاغی بر رویِ درختی لانه ساخته است .

 

حدِّ فاصلِ کلاته­ سادات سُفلی و عُلیا هم در کنارِ تپّه ، فلفل پهن است ، در کلاته ساداتِ عُلیا هم مشغول بنّایی و ساختنِ حسینیّه هستند ، می­ خواهم عکس بگیرم ، یکی ـ دو نفرشان خودشان را پنهان می ­کنند که در عکس نیفتند !

 

از چوپانِ کنار جادّه می ­پرسم : اینجا چند خانوار است ؟

می ­گوید : 7 ـ 8 خانوار .

می ­گویم : تعدادِ خانه­ ها که بیشتر است ؟

می ­گوید : خالی از سَکَنه است ، کسی نمانده است .

هر دو روستا برای خودشان حمّام عمومی داشته­اند که از کار افتاده ، گویا هزینۀ حمّامی و سوختِ ( روغن سیاه / نفت سیاه ) آن تأمین نمی ­شود و مردم برای خودشان در منازل حمّام ساخته ­اند .

زمانه دگر گشته ، حمّامهای عمومی ، شخصی شده و به خانه­ ها آمده ، تنورهای خانگی جای خودش را به نانوایی عمومی داده است .

مجموعه عکسهایی از کاروانسرای میاندشت و بناهای تاریخی همجوار

 سایت بلاگفا دوباره دچار مشکل شده و امکان درج مطلب نمی دهد .

نتیجه : فعلاً امکان درج مطلب در « خطّۀ فریومد / فرومد » نیست .


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کاهک ـ دکتر علی شریعتی

نسبت دکتر علی شریعتی با کاهک 










 














استربند



دورنمایی از استربند ( تاریخ عکس : دوم اردیبهشت 1391 )


النگ استربند ـ مظهر قنات طاهری ـ
جمعه 17 / 9 / 1391

علی آباد پایین



نمایی از علی آباد بالا ـ 16 / 3 / 1391


علی آباد پایین ـ 16 / 3 / 1391


علی آباد پایین
ـ 16 / 3 / 1391

مجتمع رفاهی کاهک ـ ابتدای جادّه فرومد

نمازخانه مجتمع رفاهی کاهک ـ ابتدای جادّه فرومد ـ احداث 1384 خورشیدی


مجتمع رفاهی امام رضا (ع) واحدشماره 6 ـ کاهک ـ 23 / 8 / 1390


ابتدای جادّه فرومد از سمت کاهک ـ 21 / 8 / 1390