عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

اوّل فکر کردن بعد سخن گفتن

اوّل فکر کردن بعد سخن گفتن

دورۀ دانشجویی پیگیر حقّ التّدریس بودم ، در ناحیّۀ چهار مشهد به مدرسۀ راهنمایی طالقانی رفتم ، مدیر مدرسه آقای محمّدحسن احمدی گفت : ما معلّم لازم داریم ولی یک مشکلی با دانشجویان داریم که در تِرم دوّم برنامه­ شان به هم می ­خورد و تدریسشان را ادامه نمی­ دهند ما هم دستمان به جایی نمی ­رسد و می مانیم که وسطِ سال تحصیلی چکار کنیم ؟ شما اگر قول می­ دهی که هر روزی را که الآن پیشنهاد می ­دهی تا آخِر سال عوض نکنی و بیایی ما می ­پذیریم .

من مقداری فکر کردم و با خودم اندیشیدم که در تِرم آینده چه درسهایی باید انتخاب کنم و با کُدام اَساتید است و اگر با مشکلی برخورد کنم کدام اساتید برای حضور در کلاسِ درس سختگیری نمی ­کنند . البتّه مدرسه چرخشی بود یعنی یک هفته صبح و یک هفته بعد از ظهر بود .

بعد به مدیر مدرسه قول دادم که باشد من دو روزی که الآن مشخص کنم تا آخِر سال تحصیلی تغییر نمی ­دهم .

مدیر مدرسه گفت : من حرفت را قبول دارم و شما را برای تدریس می پذیریم چون اوّل فکر کردی و بعد پاسخ دادی ، اگر به قولَت وفادار نبودی بلافاصله پاسخِ مُثبَت می­ دادی همین که فکر کردی و برآوُرد کردی آیا می ­توانی یا نه ؟ بیانگر این است که به قولِ خودت متعهّد هستی !

کنار جادّۀ کاهک منتظرِ ماشین بودم ، از فُرصت استفاده کرده و کتابی می­ خواندم تا ماشینی برسد . رانندۀ ماشینِ سنگینی تُرمُز کرد و من دربِ ماشین را باز کردم و بالا رفتم ، سلام کردم و نشستم ، چون قیافه ­ام به دانشجوی الهیات می ­خورد پرسید : حرامهای مُؤبَّد کدام­هاست ؟

من پرسیدم : مُؤبَّد یا مُعَبَّد ؟

توضیح داد که مؤبَّد . بعد ادامه داد که من نیاز به مسافرکشی ندارم ، دیدم که کتاب می­ خوانی ، گفتم سوارِ ماشین شوی تا این مسیر را با هم صحبت کنیم و من تنها نباشم ، امّا می ­بینم که آدم فهمیده و با سوادی هستی ، اوّل می ­خواهی که سؤال را درست متوجّه شوی بعد جواب بدهی ، آدمهای بی ­سواد بلافاصله جواب می­ دهند هر چند سؤال برایشان جا نیفتاده باشد !

در فرومد در خانۀ مدیر دبیرستان محمّدرضا تیموری نشسته بودیم یکی از همشهریانش که کارمندِ ادارۀ کشاورزی بود آنجا بود ، آقای تیموری رو به همشهری ­اش کرد و گفت : ایشان اهلِ مطالعه است و ... بعد آن مهمان از من پرسید : برای من این سؤال مطرح است که ؛ اگر امام رضا نمی­ دانسته که در انگور زهر هست چرا می ­گویند : امام به همه چیز عِلم دارد ؟ و اگر امام می­ دانسته که در انگور زَهر هست چرا آن را خورده و با اختیار تَن به کُشتن داده است ؟

من تأمّلی کردم و گفتم : مولوی می­ گوید : ... بعد آن مهمان گفت : خودِ این رفتارِ شما نشان می ­دهد که اهلِ مطالعه هستی چون بلافاصله جواب ندادی اوّل فکر کردی و بعد جواب دادی !

محمّدرضا ولیخانی

آن سالها وقتی تعطیلات عید نوروز فرا می­ رسید ، همۀ معلمان برای دانش ­آموزان تکلیفِ عید نوروز تعیین می ­کردند ، معمولاً از دانش ­آموزان می ­خواستند که از اوّل کتابِ فارسی تا دو سوم کتاب که تدریس شده بود ، مشق بنویسند ، ما دانش ­آموزان در خانۀ یک نفرمان دورِ هم جمع می ­شدیم و در نصفِ روز یا یک روز تمامِ مشقهایمان را می ­نوشتیم ، و یک دفتر را پُر می ­کردیم ، معمولاً تُند می ­نوشتیم و بد خطّ ، دنبال آن بودیم که زودتر تمام شود ، گاهی نوشتنِ تمریناتِ حساب هم بود ، بعضی معلّمها هم عادت به جریمه دادن داشتند که آن هم به نوبۀ خود در بدخطّی دانش ­آموزان بی ­تأثیر نبود . برای اینکه مشقهای عید زودتر تمام شود ، بچّه­ ها دست به دامانِ تقلّب هم می ­شدند ، مثلاً یکی از دانش ­آموزان می ­گفت : از حرفِ « و » که در سطرِ سوم هست به حرف « و » در سطر هشتم بروید ، اگر معلّم متوجه شد بگویید : من تا اینجا که نوشته بودم ، مادرم صدایم زد که بچّه را بگیرم وقتی آمدم اشتباه کردم فکر کردم سر خطّم اینجاست !

ما معمولاً از این معلّمها می ­ترسیدیم ، اگر معلّم را در کوچه می ­دیدیم فرار می ­کردیم که ما را نبیند و بعد بازخواست نکند که چرا در کوچه بودی و دنبالِ درس نبودی !

سال چهارم ( 1357 ـ 1356 ) و پنجم ابتدایی ( 1358 ـ 1357 ) ما معلّمی داشتیم به نام محمّدرضا ولیخانی ، او معلّمی خوش­ چهره و خنده ­رو بود ، او به ما گفته بود : وقتی در کوچه مرا می ­بینید فرار نکنید اگر از کنارِ من ردّ شُدید سلام کنید ! من بعد از گذشت چهل سال صورتِ خندان و زیبایش را به خاطر دارم . تا آنجا که به یاد دارم او دانش ­آموزان را کُتک نمی ­زد ، من که در طولِ آن دو سال هیچ گاه از او کُتک نخوردم . او یک کارِ بزرگِ دیگر هم کرد ، در روزگاری که خیلیها مُقلّد بودند و از خود طرح و ایده­ ای نداشتند ، وقتی بچّه ­ها از مشق و تکلیفِ عید گفتند ، در پاسخِ بچّه ­ها گفت : تعطیلاتِ عید برای استراحت کردن است نه برای مشق نوشتن ! بروید خوش باشید . من برای آقای محمّدرضا ولیخانی در دنیا و آخِرت حسنه آرزو می ­کنم که مردِ فهمیده ­ای بود .

آیاتِ رحمانی یا آیاتِ شیطانی ؟

اوّل متنِ درج شده را بخوانید ، بعد اصلِ آن را از « اصول کافی » مرور کنید . و بعد « نقدِ » مرا « نسیه » نگذارید بلکه دیدگاهتان را بنویسید .

.................................................................................................

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ یُونُسَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (ع) قَالَ ؛ قَالَ رَسُولُ اللهِ (ص)‏ : بَیْنَمَا مُوسَى (ع) جَالِساً إِذْ أَقْبَلَ إِبْلِیسُ وَ عَلَیْهِ بُرْنُسٌ ذُو أَلْوَانٍ فَلَمَّا دَنَا مِنْ مُوسَى (ع) خَلَعَ الْبُرْنُسَ وَ قَامَ إِلَى مُوسَى فَسَلَّمَ عَلَیْهِ .

فَقَالَ لَهُ مُوسَى : مَنْ أَنْتَ ؟

 فَقَالَ : أَنَا إِبْلِیسُ .

قَالَ : أَنْتَ فَلَا قَرَّبَ اللهُ دَارَکَ‏

قَالَ : إِنِّی إِنَّمَا جِئْتُ لِأُسَلِّمَ عَلَیْکَ لِمَکَانِکَ مِنَ اللهِ .

قَالَ : فَقَالَ لَهُ مُوسَى (ع) فَمَا هَذَا الْبُرْنُسُ ؟

قَالَ : بِهِ أَخْتَطِفُ قُلُوبَ بَنِی آدَمَ‏

فَقَالَ مُوسَى : فَأَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ الَّذِی إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ‏

قَالَ : إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَ اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَ صَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُهُ .

وَ قَالَ : قَالَ اللَّهُ ( عَزَّ وَ جَلَّ ) لِدَاوُدَ (ع) : یَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ وَ أَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ .

قَالَ : کَیْفَ أُبَشِّرُ الْمُذْنِبِینَ وَ أُنْذِرُ الصِّدِّیقِینَ ؟!

قَالَ : یَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ أَنِّی أَقْبَلُ التَّوْبَةَ وَ أَعْفُو عَنِ الذَّنْبِ وَ أَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ أَلَّا یُعْجَبُوا بِأَعْمَالِهِمْ فَإِنَّهُ لَیْسَ عَبْدٌ أَنْصِبُهُ لِلْحِسَابِ إِلَّا هَلَکَ .

الکافی ( ط ـ الإسلامیّة ) ؛ ج‏2 ؛ ص314

رسولِ خدا ( صلّى اللهُ علیه و آله ) فرمود : زمانى موسى ( علیه السّلام ) نشسته بود که ناگاه شیطان سوى او آمد و کُلاهِ درازِ رنگارنگى به سر داشت ، چون نزدیکِ موسى ( علیه السّلام ) رسید ، کُلاهش را برداشت و خدمتِ موسى بایستاد و به او سلام کرد .

موسى گفت : تو کیستى ؟

گفت : من شیطانم .

موسى گفت : شیطان تویى ؟! ( خدا آواره ‏ات کند )

شیطان گفت : من آمده‏ ام به تو سلام کنم به خاطرِ منزلتى که نزدِ خدا دارى .

موسى ( علیه السّلام ) به او فرمود : این کُلاه چیست ؟

گفت : به وسیلۀ این کُلاه دلِ آدمیزاد را می ­رُبایم ( گویا رنگهاى مختلفِ کُلاه نمودارِ شهوات و زینتهاى دنیا و عقایدِ فاسد و ادیانِ باطل بوده است ) .

موسى گفت : به من خبر ده از گناهى که چون آدمیزاد مرتکب شود بر او مسلّط شوى ؟

شیطان گفت : هنگامى که او را از خود خوش آید و عملش را زیاد شُمارد و گناهش در نظرش کوچک شود .

و فرمود : خداى ( عزَّ و جلَّ ) به داود ( علیه السّلام ) فرمود : اى داود ! گُنهکاران را مُژده بده و صدّیقان ( راستگویان و درست کرداران ) را بترسان .

داود عرض کرد : چگونه گُنهکاران را مُژده دهم و صدّیقان را بترسانم ؟!

فرمود : اى داود ! گُنهکاران را مُژده بده که من توبه را می ­پذیرم و از گناه در می ­گذرم و صدّیقان را بترسان که به اعمالِ خویش خودبین نشوند ، زیرا بنده ­ای نیست که به پاى حسابش کشم جُز آنکه هلاک باشد ( و سزاوارِ عذاب ، زیرا از نظرِ عدالت و حساب عبادات بنده با شُکر یکى از نعمتهاى او برابرى نکند ) .

أصول الکافی ، ترجمۀ مصطفوى ، ج‏3 ، ص 430

 

آیاتِ الهی یا آیاتِ شیطانی ؟

نقدِ یک حدیث

یک حدیث را از دو جهت می ­توان نقد کرد .

ـ از جهتِ سند و سلسلۀ افرادِ آن که مرتبط با علمِ رِجال است .

ـ از جهتِ متن و محتوای آن

بررسی سند خیلی حایزِ اهمّیّت نیست چون اگر سلسلۀ سند اِشکالی نداشته باشد و محتوای حدیث اِشکال داشته باشد باز هم پذیرفته نیست وانگهی کسانی که حدیث جعل کرده ­اند ، سعی کرده ­اند با سلسلۀ سندی حدیث جعل کنند که موردِ پذیرش قرار گیرد ، یعنی علاوه بر جعلِ متن و محتوا ، جعلِ سند هم کرده ­اند .

علّآمۀ طباطبایی در تفسیر المیزان گفتگوهایی از شیطان با پیامبران نقل کرده از جمله نوشته است : « و نیز در حدیثى آمده که موسى (علیه السّلام ) شیطان را دید که کُلاه بلندى بر سر دارد ، علّت آن را سؤال کرد گفت : با این کُلاه دلهاى بنى ­آدم را صید مى ­کنم ...   

البتّه این روایات طورى نیست که بتوان به یک یک آنها اعتماد نمود ، زیرا

اوّلا ؛ سندِ همۀ آنها صحیح نیست .

و ثانیاً ؛ آن روایاتى هم که سندشان صحیح است روایاتى آحادند که نمى ­توان در مثلِ این مسئله که یک مسئلۀ اعتقادى و اصولى است به آن تمسّک جُست . »

تفسیر المیزان ، طباطبایی ـ سیّدمحمّدحسین ، برگردان ؛ موسوی همدانی ـ سیّدمحمّدباقر ، دفتر انتشارات اسلامی ، چاپ پنجم ، 1374 . مجلّد 8 ، ص 79 و 81

.................................................................................................

در اینجا حدیثِ موردِ نظر از جنبۀ متن و محتوا موردِ بررسی قرار می ­گیرد .

1ـ کلمۀ ابلیس در قرآن 11 مورد بیان شده ، 9 موردِ آن مرتبط به داستانِ آفرینشِ آدم و دو موردِ آن مرتبط با قیامت است پس در قرآن از کلمۀ « ابلیس » برای دنیا استفاده نشده است .

ـ آنچه در دنیا مطرح شده ، کلمۀ « شیطان » و « شیاطین » است .

ـ بنا بر این به کار بُردنِ کلمۀ ابلیس در این متن ، اعتبارِ حدیث را زایل می ­کند . چون پیامبر با کاربُردِ واژۀ « ابلیس » و « شیطان » در مکانِ خود آشناست .

2ـ در متنِ حدیث ابلیس به موسی می ­گوید : من آمده ­ام به خاطرِ مقامی که در پیشگاهِ خدا داری بر تو سلام کنم .

ـ امّا حدیث تقطیع شده به گونه ­ای که گُمان می ­رود هیچ سلامی نکرده فقط به پرسشِ موسی پاسخ داده است .

3ـ ابلیس می ­گوید : به جهتِ قُرب و منزلتی که در پیشگاهِ خدا داری آمده ­ام به تو سلام کنم ! در صورتی که خدا او را امر به سجده کرد امّا برای آدم سجده نکرد . تکبّر ورزید و کافر گردید . هیچ گزارشی از توبۀ ابلیس به ما نرسیده که او از کارش پشیمان شده و دست به هدایتگری زده است . پس این مطلب با آیاتِ قرآن سازگاری ندارد .

4 ـ در متن علّت سؤال کردنِ موسی از ابلیس بیان نشده است .

ـ اگر موسی از ابلیس سؤال کرده تا اطمینان حاصل کند او ابلیس است که متن گویای این نیست چون ابلیس راهنمایی کرده ، در صورتی که کارِ ابلیس گُمراهی است نه راهنمایی !

ـ در متن هم آمده که گفته با این کُلاه ، فریب می ­دهم یعنی کارش گُمراهی است نه هدایت !

ـ و چرا در این صورت که موسی نمی ­دانسته او کیست ، پاسخِ سلامِ ابلیس را نداده است .

ـ و اگر موسی از ابلیس سؤال کرده تا بر معلوماتش افزوده شود و در واقع ابلیس معلّم موسی شده است ، باید گفت : پس اینها آیاتِ شیطانی است چون پیامبرِ خدا باید از طریقِ خدا و ملائکه آموزش ببیند نه از طریقِ ابلیس و شیطان !

ـ آیا امام صادق (ع) و حضرت محمّد (ص) و حضرت موسی (ع) باید سخنِ خدا را برای هدایت به مردم بگویند یا سخنِ ابلیس ؟

5 ـ در پی ­نوشت آمده آست :  الکافی ، ج 2 ، ص 314 .

سلسله سند و متنِ اصلی حدیث که عربی است حذف شده و فقط ترجمۀ آن آمده است ، پس باید به کتابی که ترجمه شده ارجاع داد تا معلوم شود مترجم چه کسی بوده است . وانگهی این متن در فضای مجازی به وفور هست به همین صورت ، این نشان می ­دهد که مطلب از کتاب گرفته نشده بلکه از روی هم کُپی شده است . خصوصاً که در « اصول کافی » قسمتِ « سلام کردنِ ابلیس بر موسی » آمده ولی در این متن حذف شده است .

6ـ موسی به ابلیس می ­گوید : خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند .

امّا به جای آنکه ابلیس دور شود با موسی به گفتگو می ­پردازد و موسی هم از ابلیس مطلبی می ­پرسد .

7 ـ ابلیس به موسی می ­گوید : من آمده ­ام که به تو سلام کنم .

یعنی حدیث می ­گوید : موسی در پیشگاهِ خدا چُنان مقامی دارد که ابلیس آمده تا به او سلام بکند و حدیث در واقع از فضیلتِ موسی سخن می گوید . در قرآن آمده است که : « إِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیمًا . » ، ( احزاب ، 33 / ٥٦ ) همانا خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستند . ای کسانی که ایمان آورده ­اید ، بر او درود بفرستید و چُنان که شایسته است [ بر او ] سلام کنید یا چُنانکه شایسته است تسلیمِ فروانِ او باشید .

این آیه در بارۀ خاتم النّبین است امّا سؤال این است که موسی به عنوانِ پیامبرِ خدا شایستۀ صلوات یا درود و سلام خدا و مؤمنان است یا شایستۀ سلامِ ابلیس ؟

8 ـ قرآن شیطان را « عَدُوٌّ مُبِین » برای انسانها و « کَفُور » برای خدا معرّفی کرده است ، آیا اَخبار و اِخبار قرآن صادق نیست ؟

« ... وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ . » ، ( بقره ، 2 / ١٦٨ و 208 ) ... و از گامهای شیطان پیروی نکنید ، چرا که او برای شما دشمنی آشکار است .

« قَالَ : یَا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْدًا . إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ . » ، ( یوسف ، 12 / ٥ ) [ یعقوب ] گفت : ای پسرکِ من ، خوابِ خود را برای برادرانت حکایت نکن که در بارۀ تو نیرنگی [ خطرناک ] به کار می ­بَرند . بی ­گُمان ، شیطان برای انسان دشمنی آشکار است . 

« ... وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیرًا * إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَ کَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا . » ، ( اسراء ، 17 /  26 ـ ٢٧ ) ... و هیچ گونه ریخت و پاشی [ در مالِ خود ] مکن ، چرا که ریخت و پاش ­کنندگان همزادانِ شیطان ­اند و شیطان به پروردگارش پیوسته ناسپاس است .

« وَ قُلْ لِعِبَـادِی : یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَـنُ . إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنْـزَغُ بَیْنَهُمْ . إِنَّ الشَّیْطَانَ کَـانَ لِلإنْسَانِ عَدُوًّا مُبِینًا . » ، ( اسراء ، 17 / 53 ) و به بندگانم بگو : آنچه را که بهترین سخن است بگویند زیرا شیطان میانِ آنان وسوسه و آشوب می­ اندازد ، زیرا شیطان برای انسان دشمنی آشکار است .

« یَا بَنِی آدَمَ ! لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ . إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ . » ، ( اعراف ، 7 / ٢٧ ) ای فرزندانِ آدم ، مبادا شیطان شما را فریب دهد چُنانکه پدر و مادرتان را از آن بوستان بیرون کرد ، در حالی که لباسهایشان را از آنها بر می ­کَند تا شرمگاههایشان را به آنها نشان دهد . همانا او و کسانش شما را از جایی که آنها را نمی­ بینید می ­بینند . بی ­گُمان ما شیاطین را یار و یاورِ کسانی قرار دادیم که ایمان نمی ­آورند .

قرآن می­ گوید : شیطان به پیامبران هم القا می ­کند .

« وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللهُُ آیَاتِهِ وَ اللهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ . » ، ( حجّ ، 22 / ٥٢ ) و پیش از تو هیچ رسول و پیامبری نفرستادیم مگر اینکه وقتی آرزو می ­کرد [ که دینش را پیش ببرد ] شیطان در آرزویش [ مطالبی نادرست را ] القا می ­کرد ولی خدا آنچه را شیطان القا می ­کند از بین می ­بَرد . سپس آیاتِ خود را استوار می ­دارد و خدا دانای حکیم است .

موسی کُشته شدنِ یکی از فرعونیان را از عملِ شیطان که « عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ » است می ­داند و در پاسخ فرعون می ­گوید : من آن موقع که آن فرد را کُشتم از گُمراهان بودم ، در واقع اشاره به همان کارِ شیطان که گُمراهی است می ­کند .

« وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَـوَکَـزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ : هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ . » ، ( قَصص ، 28 / ١٥ ) و [ موسی ] وارد شهر شد در حالی که مردم آن بی­ خبر [ و در استراحت ] بودند . پس دو مرد را در آنجا یافت که با هم پیکار می ­کردند ، این یک از پیروانش و آن یک از دشمنانش بود . آن که از پیروانش بود بر ضدِّ آن که از دشمنانش بود از وی یاری خواست . پس موسی با مُشت به او زد و کارش را ساخت ، گفت : این از عمل شیطان است . به راستی که او دشمنی گُمراه ­کننده و آشکار است . 

« قَالَ : أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدًا وَ لَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ * وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ * قَالَ : فَعَلْتُهَا إِذًا وَ أَنَا مِنَ الضَّـالِّینَ * فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْمًا وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ . » ، ( شعراء ، 26 / 18 ـ ٢١ ) [ فرعون به موسی ] گفت : آیا ما تو را در کودکی نپروراندیم ؟ حال آنکه چند سالی از عُمرت را در میانِ ما درنگ کردی . و کردی آن کاری را که از تو صورت گرفت و تو از ناسپـاسـانی ! [ موسی ] گفت : آن را در حالی انجـام دادم که از گُمـراهـان بودم [ نتیجۀ کـار را نمی­دانستم ] . پس چون از شما ترسیدم ، از دستتان گُریختم ، پس [ از آن ] پروردگارم به من حِکمت بخشید و مرا از پیامبران قرار داد .

ترجمۀ آیات از ؛ مرحوم آیت الله صالحی نجف آبادی

پس اینکه ابلیس یا شیطان موسی را راهنمایی کرده ، بر خلافِ قرآن است و احادیث هم باید بر قرآن عَرضه شود اگر موافقِ قرآن بود و مخالفِ قرآن نبود موردِ پذیرش قرار گیرد . آیا موردی در قرآن هست که شیطان کسی را راهنمایی کرده باشد ؟

مرحوم سیّدمرتضی عسکری می­ گوید : « در میانِ احادیث ، چه تفسیری و چه غیرِ آن روایاتِ مخدوش و غیرِصحیح زیاد است و متأسّفانه پیروانِ مکتبِ اصول فقط بررسیِ متن و سندِ احادیث را در محدودۀ احادیثِ فقهی پیاده کردند و در موردِ سایرِ احادیث ، ابزارِ علمی ­شان را فروگذاردند و با احادیثِ تفسیری همانندِ اخباریها عمل کردند ! هیچ بررسی نکردند و نمی ­کنند که آیا این حدیث صحیح است یا خیر ؟ مُعارض با قرآن است یا خیر ؟ با کمالِ تأسّف علمِ قرآن و علمِ سیره در حوزه بی ­آبرو است .»

کیهان اندیشه ، ( ویژه­ نامۀ قرآن ـ بهمن و اسفند 1368 ) شمارۀ 28 ، ص 45 .  

مرحوم آیت الله خویی دلایلِ زیادی آورده که نمی ­توان همۀ احادیثِ کُتب اربعه را قابلِ اعتبار و اعتماد دانست بلکه باید موردِ ارزیابی قرار گیرد ، یکی از دلایلِ او این است : شیخ صدوق « کتاب مَن لا یحضُرُهُ الفقیه » را در پاسخ به درخواستِ سیّد شریف ابوعبدالله معروف به « نعمت ­الله » نگاشته است . او از شیخ می ­طلبد که در فقه کتابی بنگارد که مرجع و تکیه ­گاهِ او باشد و در مقولۀ خود [ احادیثِ فقهی ] چون کتابِ مَن لا یحضُرُهُ الطّبیب اثرِ « محمّد بن زکریای رازی » در طبّ رسا و گویا باشد .

بی ­شکّ « کافی » از « مَن لا یحضُرُهُ الفقیه » گُسترده و فراگیرتر است پس اگر شیخِ صدوق تمامِ روایاتِ کافی را صحیح می ­دانست تا چه رسد که قاطع و معتقد به قطعیّت صدورِ همۀ روایاتِ کافی از معصومان (ع) باشد دیگر نیازی نمی ­دید که خود « مَن لا یحضُرُهُ الفقیه » را به رشتۀ تألیف کشد بلکه می ­بایست « ابوعبدالله » را به کافی رهنمون می ­کرد و می ­گفت : کتابِ « کافی » در بابِ خود ، با « مَن لا یحضُرُهُ الطّبیب » در طبّ همپایه است و هم در معنای خود ، کافی و بَسنده . »     

در آمدی بر علم رجال ( ترجمۀ مقدمۀ معجم رجال الحدیث ) ، آیت الله العظمی ابوالقاسم خویی ، ترجمۀ عبدالهادی فقهی زاده ، انتشارات امیر کبیر ، چاپ اوّل ، 1376 ، ص 35 ـ 36 

شهید مطهّری می ­گوید :‌ در همین کتابِ کافی و کتابهای دیگر روایتها هست که اگر به مضمونِ اینها نگاه بکنیم ، می ­فهمیم که مُزَخرَف است ، بعضیها هم سندشان ضعیف است .

( اسلام و مقـتضیات زمان ، انتشارات صدرا ، چاپ اوّل ،1362 . ص 81 )

حالا چه ضرورتی دارد که بدونِ ارزیابی از کتابهای حدیث ، نقلِ قول کنیم ؟

برگردیم سر خطّ !

آقای شیخ محمّد رحمانیان ادّعا کرده است که : من طلبۀ حوزۀ علمیّۀ قم هستم ، بیست و چهار سال نون حوزه رو خوردم که وقتی دیدم جایی داره به دین توهین میشه ، مردم رو روشن کنم . »

سؤال ما از آقای رحمانیان این است ، قرآن می ­گوید : ابلیس یا شیطان گُمراه ­کننده است « ... وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ . » ، ( بقره ، 2 / ١٦٨ و 208 ) و حضرت موسی کُشتنِ یک نفر را از گُمراهی « فَعَلْتُهَا إِذًا وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ . » ، ( شُعراء ، 26 / 20 ) و کـارِ شیطـان « هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ . » ، ( قَصص ، 28 / ١٥ ) می ­داند ولی حدیثی که شما نقـل کرده ­اید بر خلافِ قرآن می ­گوید : شیطان حضرت موسی را راهنمایی کرد و امام صادق و پیامبر گرامی به جای آنکه آیاتِ رحمانی را بر مردم تلاوت کنند آیاتِ شیطانی را بیان کرده­ اند ، شما که به قولِ خودتان 24 سال نانِ حوزه را خورده ­اید چرا حدیثی را که مخالفِ قرآن است بیان کرده ­اید ؟ آیا بیانِ این گونه احادیث توهین به قرآن و دین نیست ؟ آیا با بیانِ احادیثِ مخالفِ قرآن مردم روشن می ­شوند ؟   

توجّه : هر گونه پاسخِ علمی و مستند که با نام و نشانِ واقعی نویسنده باشد در اینجا درج می ­شود .

قضاوت با شما

هفتۀ پیش موضوعی تحتِ عنوانِ « جانم به فدات » درج کردم و در بارۀ مطلبی که یکی از طلبه­ های فرومدی گفته بود توضیحاتی دادم .

 

 ایشان پاسخهایی نوشته است که در اینجا به ارزیابی آنها می ­پردازیم ( یا طبقِ گفتۀ خودش که : اگر جواب رو قبول نداری دلیلت رو می­ گفتی ) دلیلهایم را می ­نویسم . لطفاً حرفهای مرا تا انتها بخوانید .

 

 ایشان گفته است : فرد متخصّص نقد می ­کند و غیرمتخصّص سؤال می ­کند .

ولی به نظر من فرد متخصص هم سؤال می­ کند و هم نقد کند . فرد غیرمتخصّص هم سؤال می­ کند و هم نقد ، وقتی مطلبی برای کسی تضاد یا تناقض داشته باشد می ­تواند آن را نقد کند یا در بارۀ آن سؤال کند .

ایشان پرسیده : آیا شما در این بحث متخصّصی ؟ یعنی متخصّص نیستی ! چون در ادامه گفته : اگر مایل بودید برای اثباتِ دلالتِ حدیث سؤال کنید تا پاسخ وافی و کافی تقدیم شود .

پس خودش را هم در این بحث متخصّص می ­داند ! چون سؤال را باید از متخصّص کرد !

 

ـ شهید مطهّری به استناد قسمتی از خطبۀ 214 نهج البلاغه می­ گوید : « امام علی ع گفته است : مرا نقد کنید . »

کسانی که بخواهند امام علی ع را نقد کنند ، نه در امرِ حکومتداری تجربه­ شان از امام بیشتر است ، نه در درک و دریافتِ آیاتِ قرآن از آن امام که هَمپای وحی بوده ، درک و دریافتِ بهتری دارند ، یعنی غیرمتخصّص هستند . حالا چرا امام می­ گوید : این غیرمتخصّص­ ها حقّ دارند امام را نقد کنند امّا این طلبۀ فرومدی می­ گوید : شما متخصّص نیستید و حقّ ندارید مرا نقد کنید ؟!

 

ـ امام خمینی گفته است : نباید ماها گُمان کنیم که هر چه می­ گوییم و می ­کنیم کسی را حقّ اِشکال نیست ، اشکال بلکه تخطئه یک هدیۀ الهی برای رُشد انسانهاست .

چرا امام خمینی می­ گوید : اگر ما چیزی گفتیم ، حقّ مردم است که اِشکال بگیرند ، نقد کنند و بلکه بگویند خطا و اشتباه گفتید و این را یک هدیۀ الهی برای رُشد انسانها می ­داند امّا این طلبۀ فرومدی می ­گوید : چون متخصّص نیستی حقّ نداری نقد کنی ؟

 

ـ چرا شهید مطهّری بیش از پنجاه سال پیش گفته است : کسی که تا حدودِ کلاس 10 و 12 درس خوانده باشد ، پای منبر یک واعظ گاهی ده تا « ایراد » به نظرش می­ رسد و این را بیانگر رُشد مردم می ­داند و می ­گوید نباید جلو این را گرفت .

امّا این طلبۀ فرومدی می ­گوید : چون شما متخصّص نیستی حقّ « ایراد » نداری ، فقط باید سؤال کنی ؟!

ـ آیا بحثی که این طلبۀ فرومدی روی منبر در حسینیّه برای مردم بیان کرده تخصّصی است یا غیر تخصّصی ؟ و مردمی که پای منبر هستند متخصّص هستند یا غیرمتخصّص ؟ آیا کسانی که پای منبر بوده ­اند یا آن مطلب را به نحوی شنیده­ اند حقّ دارند آن را نقد کنند یا حقّ ندارند ؟!

ـ مطلب دیگر اینکه ، این طلبۀ فرومدی که خودش را متخصّص می ­داند چون گفته پاسخ وافی و کافی تقدیم می شود ، از کجا دریافته که من در این بحثی که چند بار از ایشان شنیده ­ام تخصّص ندارم ؟ و برای من نوشته : اگر مایل بودید سؤال کنید تا پاسخ وافی و کافی تقدیم شود ؟

به نظر شما مخاطبانِ محترم ، پاسخِ این طلبۀ فرومدی علمی و اخلاقی است ؟

 

 

همان طور که ملاحظه می ­کنید این طلبۀ فرومدی نام چند کتاب و شماره صفحاتِ آنها را نوشته ، بعد گفته است : « پس مطلب بی ­سند نبوده . »

مخاطبان محترم دقّت کنند ؛ متنی که من نوشته­ ام این است :

ـ در ابتدا باید گفت : مأخذ این حدیث کجاست ؟ یعنی این حدیث در کجا ثبت شده است ؟ تا اعتبار کتاب و حدیث سنجیده شود .

ـ مطلب بعد آن است که به فرضِ صحّت حدیث معنای واقعی آن چیست ؟

و در انتها نوشته ­ام : باید ابتدا در سند و بعد در محتوایش تأمّل کرد .

پس من ادّعا نکرده­ ام که این حدیث بی­ سند است . فرق است بین اینکه کسی بگوید : این حدیث بی سند است تا اینکه بگوید : گوینده یا نویسنده سندِ حدیث را نگفته یا ننوشته است !

ـ سند در اینجا به دو معناست . یکی به معنای عامّ یعنی مدرک و مأخذ که معمولاً نامِ کتاب است . دیگری به معنای سلسله و زنجیرۀ حدیث است یعنی راویانِ حدیث .

کتابهایی که به عنوانِ مأخذ و منبع این حدیث یا داستان ذکر شده ، باید اعتبارسنجی شود .

مثلاً یکی از آنها کتابِ « اسرار الشهادة ملّا آقای دربندی » است . مرحوم محدّث نوری در بارۀ این کتاب می­ گوید : « این کتاب در نزدِ علماء فنّ و نقّادین احادیث و سِیَر ، بی ­وَقع و بی ­اعتبار ، و اعتمادِ بر آن کاشف از خرابی کارِ ناقل و قلّتِ بصیرتِ او است در امور . »  

لؤلؤ و مرجان ، میرزا حسین نوری طبرسی ، ( محدّث نوری ) ، انتشارات فراهانی ، چاپ اوّل ، 1391 ، ص 168 ـ 170

یا شهید مطهّری در بارۀ این کتاب می ­گوید : « در شصت هفتاد سال پیش ، مرحوم ملّا آقای دربندی پیدا شد . تمامِ حرفهای روضة الشّهداء را به اضافۀ یک چیزهای دیگری ، پیدا کرد و همه را یکجا جمع کرد که دیگر واویلاست ! واقعاً به اسلام باید گریست . و کتابی نوشت به نامِ اسرار الشّهادة ، واقعاً مطالبِ این کتاب انسان را وادار می­ کند که به اسلام بگرید . »

حماسۀ حسینی ، مجلّد اوّل ، شهید آیت­ الله مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ 16 ، 1369 ، ص 55

یا کتاب دیگری که به عنوان مأخذ ذکر شده ، کتاب « الارشاد » شیخ مفید است . شیخ مفید از بزرگانِ شیعه و موردِ اعتماد است ولی در بحثِ علمی و بررسی حدیث باید سندِ حدیث مشخّص باشد . چون این مطلب که امام حسین ع به ابوالفضل ع گفته باشد « جانم به فدایت » مربوط به سالِ 61 هجری قمری است و مرحوم شیخ مفید در سال 336 یا 338 هجری قمری به دنیا آمده است و حدودِ 300 سال فاصلۀ زمانی بینِ وقوع این داستان و شیخ مفید است ، در اینجا سند حدیث لازم می­ آید یعنی ؛ چه کسانی این حدیث را روایت کرده­ اند که به شیخ مفید رسیده است ؟ یا اینکه شیخ مفید این مطلب را از چه کتابی نقل کرده است ؟ این مطالب و بررسی رجال و راویانِ حدیث همان « تأمّلی » است که گفته ­ام .

پس به این معنای خاصّ « سندِ حدیث » بیان نشده بلکه « مأخذِ حدیث » بیان شده است .

ما البتّه وارد این فضا نشده و احتمال داده­ ایم که این حدیث بیان شده باشد و گفته ­ایم در صورتی که این حدیث بیان شده باشد معنای آن چیست ؟ آیا همان معنای ظاهری است یا معنای دیگری دارد ؟

مثلاً وقتی ما قبل از آب خوردن ، لیوانِ پُر آب را به سمتِ بزرگ ­تر از خودمان دراز می ­کنیم و می­ گوییم : « بسم الله » در اینجا « بسم الله » به معنای « به نام خدا » نیست بلکه به معنای « بفرما » است .  

همچُنین اگر امام حسین ع به ابوالفضل ع گفته باشد : « جانم به فدایت » جای تأمّل است و می ­تواند حکایتگر صمیمیّت بینِ این دو نفر باشد و الزاماً به معنای این نیست که من حاضرم جانم را فدایت کنم .

مخاطبان محترم دقّت دارید که من گفته بودم :

ـ در ابتدا باید گفت : مأخذ این حدیث کجاست ؟ یعنی این حدیث در کجا ثبت شده است ؟ تا اعتبار کتاب و حدیث سنجیده شود .

ـ مطلب بعد آن است که به فرضِ صحّت حدیث معنای واقعی آن چیست ؟

و در انتها نوشته­ام : باید ابتدا در سند و بعد در محتوایش تأمّل کرد .

ایشان قسمتِ اوّل را « سؤال » تشخیص داده و نامِ کتابها و صفحه ­های موردِ نظر را نوشته است . قسمتِ دوم را « سؤال » تشخیص نداده بلکه « نقد » دانسته و مرا متخصّص در این بحث ندانسته ، گفته است : « اگر مایل بودید سؤال کنید تا پاسخِ وافی و کافی تقدیم شما شود . »

 

 ـ مخاطبان محترم اینکه این طلبۀ فرومدی گفته است : « انگار من در سه­ شنبه مطلب نداشته ­ام » و « انگار ایشان بدونِ مطالعه چیزی را گفته » ، انگار نه انگار که اینها را گفته است چون فقط « انگار یا انگاره » است .

 

ـ بزرگواران ملاحظه می­ کنید که این طلبۀ فرومدی ادّعا کرده من حُکم صادر کرده­ ام .

در صورتی که من گفته ­ام : جای تأمّل است ! یعنی جای بررسی است . پس هیچ حُکمی صادر نکردم . هر چند اگر نظر قطعی هم بدهم اشکالی ندارد .

به نظر شما مخاطبانِ محترم ، اینکه من گفته ­ام : یک طلبۀ فرومدی حدیثی بیان کرده امّا سندش را بیان نکرده تا ما بتوانیم بررسی کنیم یا برداشتی که ایشان داشته ، برداشتِ ما هم جای تأمّل دارد ، مشکلی در دینداری ما به وجود آورده است ؟ و این فهم و معرفت و انصافِ ما را زیر سؤال بُرده و با اینکه از شُهدا و قرآن حرف می ­زنیم همخوانی ندارد ؟!

 

خوانندگان بزرگوار تکرار می ­کنم ، نوشتۀ مرا ملاحظه کردید که من نگفته ­ام : سندش معلوم نیست ، بلکه گفته ­ام : سندش را بیان نکرده است . و باز ملاحظه کردید که من حُکمی صادر نکرده ­ام .

به نظر شما بزرگواران ، اینکه این طلبۀ فرومدی از قولِ من گفته است : « سندش معلوم نیست » یا گفته :  حدیثی که بیان کرده « بی ­سند نیست » یعنی من گفته ­ام : « بی­ سند است . » یا گفته : « حُکم صادر کرده » ، اینها خلافِ واقع نیست ؟

 

 در اینجا این طلبۀ فرومدی گفته است : « لااقل وقتی جوابت رو تو گروه دادم ، معذرت خواهی می­ کردی . »

ملاحظه می­ کنید که ما حقّ نقد که نداریم ، فقط باید سؤال کنیم وقتی سؤال کردیم و پاسخ شنیدیم باید معذرت خواهی هم بکنیم !

یعنی بابت اینکه من پرسیده­ ام : مأخذِ این حدیث کجاست ؟ و ایشان پاسخ داده است : « ارشاد شیخ مفید » یا « تاریخ طبری » یا ... حالا نوبتِ معذرت خواهی کردن از ایشان است !

بعد ادامه داده : « یا حدّاقل بدونِ معذرت خواهی می­ گفتی که اشتباه کردی . »

یعنی من بابت سؤالی که کرده ­ام و پرسیده­ ام : مأخذ این حدیث کجاست ؟ باید بگویم : اشتباه کردم ؟!

و باز ادامه داده : و اگر جواب رو قبول نداری ، دلیلت رو می­ گفتی . »

پس اگر سؤال کردی بعد گرفتار می ­شوی ! یا معذرت خواهی یا اعتراف به اشتباه یا آوردنِ دلیل !

اگر از همان اوّل می ­گفت : نقد نکنید ، سؤال هم نپرسید ، بهتر نبود ؟

و مطلب دیگری که گفته است : « اگرم برای خود نشان دادن یا دلیلِ دیگری گفته ­ای ، ادّعای دین نکن » ؟!

خوانندگان گرامی ، کدامِ ما از اینکه خودی نشان بدهیم مُبرّاییم ؟ پس باید ادّعای دین نکنیم ؟!

این مرتبۀ دوم است که در همین بحث ، این طلبۀ فرومدی دینداری مرا قبول ندارد ، خدا عاقبتِ مرا به خیر کند !

ـ مخاطبان محترم من از شما یک سؤالی بپرسم ؟ فقط سؤال ! نقد نه ! آخر جمله ­ام هم علامتِ سؤال قرار می ­دهم که ببینید فقط سؤال کرده ­ام .

به نظر شما من باید بابتِ یک سؤالِ معمولی که گفته ­ام : مأخذِ این حدیث کجاست ؟ از این طلبۀ فرومدی معذرت خواهی کنم یا ایشان باید بابتِ اینکه ساعت یازدۀ شب با پخشِ صدایش از بلندگو مزاحمت برای مطالعه و استراحت مردم به وجود آورده ، معذرت خواهی کند ؟

خلاصۀ تمامِ این حرفها چیست ؟ خودش « خلاصه » کرده است :

« خلاصه آقای یاقوتیان ، اگر یه بار دیگه ، با کنایه و تیکه بخوای حرفِ بی ­ربط بزنی ، چیزایی از عقاید و کارهات به مردم میگم که فرومد راهت ندن . »

مخاطبان محترم ، به نظر شما این طلبۀ فرومدی اهلِ تحقیق است یا اهلِ تهدید ؟

به نظر شما خلاصه ­ای که این طلبۀ فرومدی بیان کرده ، علمی است یا اخلاقی ؟

آیا ایشان که بحثِ دین و قرآن و شُهدا و ... را به من گوشزد کرده ، آن صحبتهای مفصّلش و این خلاصه ­اش با دین و قرآن و شُهدا همخوانی دارد ؟

آیا ایشان که مدّعی است مردم را با خُلقِ پیامبر گرامی و خُویِ حسینی آشنا می­ کند ، صحبتهایش چه نسبتی با آن بزرگواران دارد ؟

آیا شما وقتی این « خلاصه » را می­ خوانید با خودتان زمزمه نمی ­کنید :

دلایل قوی باید و معنوی

نه رگهای گردن به حُجّت قوی ؟

آیا شما با خودتان نمی ­گویید : این طلبۀ فرومدی با یک « محقّق » و « نویسنده » و « معلّم بازنشسته » و « رزمنده » و « جانباز » و « پژوهشگر و کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث » و ... که چُنین برخوردی دارد و خطّ و نشان می ­کشد با دیگران چه رفتاری می ­کند ؟

ممنون که حرفهای مرا خواندید .

باغ صفرعلی

دوست داشتم زمستان 1392 بیایم وسطِ باغ را که جو کاشته می­ شد درخت بکارم به پدرم گفتم : می­ خواهم بیایم باغ را درخت بکارم . پدرم خوشحال شده بود و به دخترِ برادرش گفته بود زمین را جو نکارید که مهدی می­ خواهد بیاید درخت بکارد ولی کارِ اداری امکانِ درختکاری نداد در نوزدهم اردیبهشت ، آخِرین مرتبه ­ای که با پدرم به باغ رفتیم پدرم از من خواست که دنبالش راه بروم ، مرا  دورِ باغ چرخاند و همۀ بوته­ ها و درختها را با نام نشانم داد . گفته بودم که من ابتدا جلوِ پدرم افتادم ولی بعد افسارِ نفسِ امّاره را گرفتم و گفتم : پدر گفت : دنبالِ من بیا ، نگفت جلو من راه بیفت ! پدر سفارشهایش را کرد و با هم راهی مشهد شدیم ، یک ماه بعد غزلِ خداحافظی را خواند .

اسفند 1393 که من بازنشست شده بودم یک ماهی برای باغ وقت گذاشتم . ابتدا تراکتوری را گفتم تا در زمین چند جویۀ درست کند بعد با بیل خاکها را برداشتم ، بعد در هر جویه با فاصله گودالی کَندم تا درخت بکارم ، صد تا گودال در هشت جویه کَندم و نهالهای انار ، انگور ، انجیر ، گردو ، گُلابی ، آلبالو ، گیلاس ، سیب ، زردآلو ، هلو ، ... کاشتم . همزمان مادرم برگهای خشک را جارو کرد و با چادرشب در یک جا جمع کرد ، برف آمده بود و هوا سرد بود و چای می­ چسبید . آشغالها آتش زده شد تا باغ صاف و مرّتب شود .

دو ردیف انجیر ، دو ردیف انگور ، دو ردیف هم انار ، دو ردیف هم درختانِ دیگر ، نوبتِ آبیاری شد مشکلاتِ آبیاری مرا  بر آن داشت که برای جوی اصلی طرحی اساسی بریزم . سنگهایی که برای کَرت بود همه را درآوردیم و با بلوک جوی را درست کردیم با عرضِ دو متر فاصله ، دیوارۀ دیگری ساختیم و در بینِ آن چهار محلّ برای ورودِ آب به جویه ­ها ( کَرت ) گذاشتیم . چهار کِشُو ( بَرق ) هم نصب کردیم . کنارِ سکّو هم با فاصله ، چند تیر چوبی نصب کردیم ، تیرها را در قسمتِ بالایی سوراخ کردم تا امکان اتّصال سیم در آن باشد . نحوۀ آبیاری را به سَبکِ غلام گردش در آورده بودم . حالا دربِ ورودی و دیواری که خراب شده بود باید درست می­ شد و روی جوی آبی که در کوچه از جوی اصلی منشعب می­ شد باید پُل زده می­شد . اصطلاحاً یک « سونه » درست شد .

درختهای توت را هَرَس کردیم و درختانِ تاک را از روی درختانِ توت که خیلی بالا رفته بود و چیدن انگورهایش مشکل بود پایین کشیدیم و آنها را هم یک نفر هَرَس کرد . اصطلاحاً « بیرَو » شد . بینِ تنۀ درختان که تیرهایی گذاشته بودم و چَفت زده بودم ، سیمِ مفتول کشیدم و بین تیرهایی هم که کنارِ سکّو عَلَم کرده بودیم شاخه ­های درختان انگور را قرار دادم .

دیوارِ ضلعِ شرقی کوتاه و خراب و گوسفندرو بود باید درست می­ شد شروع به بنّایی کردیم و چهار ردیف با بلوک کار شد و یک متری هم با آجُر کار شد و درختانِ انار نَفَسی تازه کشیدند . همزمان یک چاه هم برای سرویس بهداشتی کَنده شد .

نهالها جوانه زده بودند و گُلهای آفتابگردان خودرو ، سبز شده بودند و باغ را سرسبز کرده بودند . جویه­ ها هم پُر لوبیا بود . خارها هم موقعیّت جَوَلان پیدا کرده بودند . دربِ سمتِ خانه­ ها هم با دیوارش درست شد .

درختانِ انگور و انار و میوه ­های دیگر گرفته بود امّا اَنجیرها مثلِ پیروانِ اِنجیل رُهبانیّت پیشه کرده بودند ، جایشان را درختانِ گردو و زردآلو و عَلَف خِرس ( زالزالک ) و ... کاشتیم . علفهای خودرو هم هر جا که دلشان بخواهد سر در می­ آورند . آبیاری باغ راحت شده و درختان نیاز به کودبار دارند .

کنارِ دیوارِ ضلعِ جنوبی ، سمتِ قبله هم باید پایه ­اش قوی شود که با این کار راهروی هم برای آمد و رفت درست می ­شود ، پلّه ­ای هم برای چیدنِ میوه­ ها جور می­ شود ، امکانِ نصب چند پایه ( گَزَه / قیّم ) هم برای درختانِ قدیمی خصوصاً انگورها فراهم می­ شود .

کم کم در جستجوی یک نام هم برای باغ می­ افتم . باغ از پدر و جلوتر از آن از پدر بزرگم بوده ، مرحوم صفرعلی یاقوتیان ، پس نامِ باغ را ( باغِ صفرعلی ـ باغِ یاقوت ) می­ گذارم تا نامِ نیاکانم زنده بماند .

سکّوی باغ مرحله به مرحله نشان می ­دهد که باید کاملتر شود . روی سکّو سیمان شود ، دیوارۀ سمتِ دیگر سکّو چیده شود ، دیوارِ ضلعِ غربی هم خراب و دوباره درست شود ، عجبا یک متر تا یک متر و بیست سانت که فضا پِرت شده بود قابلِ استفاده شد . حالا جای مناسبی برای « سیزده به در » یا یک نشستِ دوستانه یا نصبِ چادر یا ... فراهم شده است .

هَرَس باغ که کار یک سال نیست ، باغ هر سال هَوَسِ هَرَس دارد ، اگر دردِ پا عارضِ مادر نشده بود و مادر مثلِ سالیانِ قبل نان می ­پخت ، چوبِ آتشِ تنورش فراهم بود !

از کوچه باغ هم یادمان نرود ، جوی وسط کوچه به کنار کشیده شد و کُلّ جوی از سرِ چهار راه اَعلا عینیان تا آخِر کوچه که صدمتری هست با بلوک کار شد ، کنارۀ جوی پُر خاک شد تا هموار شود و دو اتاقِ انتهای کوچه خراب شد تا محلِّ تردّد گُشادتر باشد .

این گزارشی از چهار سال کار است که من همچُنان دنبالِ پدر دور باغ می ­روم و او تک تکِ بوته­ ها و درختها را با نام نشانم می­ دهد . گاه در حین کار به یادِ پدر می ­افتم و آن همه شبهایی که برای آبیاری به باغ آمده است ، یا سالی که یک تختخواب برایش گرفتم و در زیرِ درختانِ توت ، روی جوی آب گذاشتم و پدر بیشتر اوقاتش در باغ بود و شبها هم در باغ می ­خوابید تا مواظبِ گاوها باشد . یادم می­ آید که پدر باید زمین را بعد از شخم­ زدن ماله و هموار می­ کرد ، او مرا که سنّ کمی داشتم تشویق می­ کرد بیا برویم تا سوارِ ماله شوی ، ریسمانِ ماله را به دوشش می­ انداخت و مرا سوارِ ماله می­ کرد ، من به جای خوشحالی ناراحت می ­شدم که پدرم نَفَس نَفَس می ­زند ، یک بار پدرم تعریف می­ کرد : با محسن که آن وقتها سه چهار ساله بود به باغ آمدیم ، همین که واردِ باغ شدیم ، محسن پُرسید : بابا من و تو الآن چی هم می ­شویم ؟ می ­خندید و می­ گفت گفتم : ما با هم دوست هستیم !

من در باغ با نَفَس نَفَس­های پدرم نَفَس می­ کشم ، گاهی آرزو می­ کنم : کاش پدرم زنده بود و خودش می ­آمد در سنّ پیری باغ را بدونِ نیاز به بیل آبیاری می­ کرد . زیرِ درختانِ توت می­ نشست و همینجا می ­خوابید ، دریغا دریغ !     

ان شاء الله عکس هم درج می شود .

خاطرات قرآنی 2

آشنایی با قرآن

وقتی من عَزمم را جَزم کردم که تفسیرِ شهید مطهّری را به صورتِ منظّم بر قرآن بخوانم ، چهار مُجلّد از کتابِ « آشنایی با قرآن » چاپ شده بود . مُجَلّدِ اوّل و دوم با هم بود ، آن را با مُجَلّد سوم و چهارم خریدم و خواندم . شماره های بعدی که چاپ می ­شد می ­خریدم و می ­خواندم تا شمارۀ چهاردهم که آخِرین شمارۀ آن بود . این کتابها تفسیرِ همۀ سوره­ های قرآن نیست ولی سوره ­هایی که تفسیر شده به ترتیبِ تدوینِ قرآن است . ابتدای همۀ این کتابها یادداشتِ فهرست­گونه ­ای نوشته ­ام تا جستجو و یافتنِ مطالبی که خوانده ­ام آسان باشد . 

پژوهشی در تاریخ قرآن کریم

کتابِ « پژوهشی در تاریخِ قرآن کریم » نوشتۀ دکتر سیّد محمّدباقر حجّتی است . در دورۀ کارشناسی این کتاب را نداشتم از آقای حسن ویسمُرادی امانت گرفتم و این درس را گذراندم . سر کلاس استاد این کتاب فارسی را از رو می­ خواند و ما خطّ می ­بُردیم ! و گاه مطلبی می ­گفت .

این کتاب را در دورۀ کارشناسی خواندیم ، از منابع آزمون دورۀ کارشناسی ارشد هم بود ، در دورۀ کارشناسی ارشد هم خواندیم ، از منابع آزمون دورۀ دکتری هم بود . عاقبت این کتاب را نقد کردم و در بیّنات شمارۀ 30 منتشر شد .

قرآن هدیه در جبهه

در گردان کربلا ، شهید میری و شهید محمود اردکانی هر کدام یک قرآن خریده بودند و به همدیگر هدیه داده بودند و هر کدام آن قرآنِ هدیه را می ­خواند . من هم یک قرآنِ کیفی خریده بودم و در جبهه داشتم .

سورۀ واقعه

در گُردانِ سیّدالشّهداء هر شب سورۀ واقعه خوانده می­شد بعد می ­خوابیدیم . آقای حسینعلی معصومی که طلبه بود گفت : یک نفر که تُند می­ خواند ، بخواند که زودتر بخوابیم . من سریع این سوره را خواندم .

این قدر این سوره را خوانده بودیم که تقریباً حفظ بودم .

البیان فی علوم القرآن

کتابِ « البیان فی علوم القرآن » نوشتۀ آیت­ الله خویی است ، برای آزمونِ کارشناسی ارشد در رشتۀ علوم قرآن و حدیث باید این کتاب را می ­خواندم . به کتابخانۀ آستان قُدسِ رضوی می­ رفتم و ترجمۀ این کتاب را با عُنوانِ « بیان در علوم و مسائلِ کُلّی قرآن » می­ خواندم . مباحثی که در بارۀ تحریف ناپذیری قرآن بود برایم عجیب بود . در تهران ترجمه و اصلِ کتاب را خریدم . بعد یک کارِ تحقیقی که نقدِ این کتاب بود با عنوانِ « البیان به بیانِ دیگر » نوشتم .

تاریخِ قرآن

کتابِ « تاریخِ قرآن » نوشتۀ آیت ­الله محمّدهادی معرفت است ، این کتاب را نقد کردم و در بیّنات شمارۀ 33 منتشر شد . دکتر مجید معارف در مقاله ­ای که در « سخنِ سَمت شمارۀ 20 » منتشر کرده بود چند مورد به این مقاله رفرنس / ارجاع داده بود .

یوسُف قرآن

کتابِ « یوسف قرآن » نوشته آقای محسن قرائتی است این کتاب بخشی از تفسیر نور مجلّد ششم هم هست . بُنیادِ جانبازان مسابقه ­ای از این کتاب برگزار کرده بود ، چون آن را سه چهار بار برای مرحلۀ شهرستان و استان خواندم ، نقد کردم همزمان که برای بیّنات فرستام برای خود آقای قرائتی هم فرستادم تماس گرفت و تشکّر کرد و گفت : همۀ تفسیر نور را نقد کن تا اشکالاتِ آن کمتر شود . آن نقد در شمارۀ 43 بیّنات منتشر شد .

قرآن خواندن در جلسه

در دبیرستان دکتر شریعتی قوچان جلسۀ معلّمان بود ، مدیر مدرسه از من خواست که برای شروعِ جلسه قرآن بخوانم ، من از مشاور مدرسه که صدای بهتری داشت خواستم که او قرآن بخواند ، ایشان نپذیرفت و گفت : خودت بخوان . وقتی خواندم مدیر تشکّر کرد و حالِ خوشی به وجود آمد فکر می ­کنم همان تواضعی که کردم و واقعاً از مشاور خواستم او قرآن بخواند در حالم مؤثّر واقع شد تُنِ صدایم جذّاب شد .

سوره­ های کوتاه نه کوچک !

بعضی سوره ­های پایانی قرآن را سوره­ های کوچک قرآن می ­نامند در صورتی که این سوره­ های کوتاه است نه کوچک . قصار السُّوَر می گویند نه صغار السُّوَر !

کاربُردِ آیات قرآن در اندیشۀ دکتر علی شریعتی

برای اینکه با اندیشه ­های یک نفر آشنا شویم خوب است افکار و برداشتهای او را از آیاتِ قرآن هم بدانیم . دکتر علی شریعتی در مجموعه آثارش از آیاتِ قرآن استفاده کرده ، امّا یک کتاب هم با عنوان « کاربُردِ آیاتِ قرآن در اندیشۀ دکتر علی شریعتی » منتشر شده است . من این کتاب را خواندم و یک شِمای کُلّی از اندیشۀ قرآنی این نویسنده دستگیرِ خواننده می ­شود . یک بار این کتاب را به یکی از دانش ­آموزان هدیه دادم .

مجلّۀ سوره

مجلّۀ سوره مجلّدِ ششم آن خاطراتِ خانمی رزمنده در جبهه است ، من در دورۀ دبیرستان یا دانشجویی که این کتاب را خواندم ، قسمتهایی که مربوط به قرآن بود را درآوردم و برایم جالب بود .

کیهان اندیشه شمارۀ 28

شاید برای اوّلین بار بود که در دورۀ دانشجویی من ، یک مجلّه ویژۀ قرآن چاپ شده بود و مقالاتِ خواندنی داشت ، این مجلّه را گرفتم و بعضی مقالاتش را خواندم . یکی از مقالاتِ زیبایش « قرآن در نهج البلاغه » بود که مرحوم دکتر سیّد جعفر شهیدی نوشته بود .

کوه آهن

تطبیق این آیۀ قرآن با این بیتِ شاهنامه را از دکتر اَشرفزاده به خاطر دارم .

« لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللهِ وَ تِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ . » ، ( حشر ، 59 / ٢١ )

شَود کوهِ آهن چو دریای آب

اگر بشنَوَد نامِ افراسیاب

شبی با قرآن در دانشگاه علوم پزشکی

شبی از شبهای ماه رمضان در تالار رازی دانشگاه علوم پزشکی مشهد برنامۀ تلاوت قرآن بود ، من با رمضانعلی پسر عمویم آنجا رفتیم و برای اوّلین بار با جواد فروغی که نوجوان بود و بسیار زیبا تلاوت می ­کرد آشنا شدیم ، پیامبر نیستم و گرنه ادّعا می ­کردم آیات بر من نازل می ­شد !  

یک شب هم در اردوی باغرود نیشابور خواند ، من یک سال هر شب در مسجد کرامت برای برنامۀ قرآن می ­رفتم ، جواد فروغی و ابوالفضل چَمنی قرآن می­ خواندند دیگران ملائکه و جواد حُکمِ رو ح را داشت . این مطلب را به پدرش گفتم .

دو سه بار دنبالِ ابوالفضل چَمنی رفتم که برای قرائتِ قرآن به دانشکدۀ ادبیات بیاید ، آقای قاسمیان در جهادِ دانشگاهی برنامه می ­گذاشت . یک بار قاری نیامد آقای قاسمیان گفت : برو قرآن بخوان ، صدایت را نکشی !

من که استادم پنج دقیقه !

یک بار در مسجد کرامت که در چهار راهِ شهدا برنامۀ تلاوت قرآن برگُزار می ­شد در انتهای جلسه یکی از اساتیدِ جواد فروغی و ابوالفضل چمنی در انتها به مُجری برنامه گفت : اگر یک بار دیگر به من پنج دقیقه وقت بدهید و به چَمَنی بیست دقیقه ، من دیگر اینجا قرآن نمی­ خوانم ! او شاگردِ من است ، به شاگردم بیست دقیقه وقت می دهید و به من که استادش هستم پنج دقیقه ؟!

غلط خواندنِ مُدرّسان قرآن

برای دورۀ مربّیگری ضمنِ خدمت به تهران رفته بودیم ، قرار بود قرآن پایۀ سوم ابتدایی را برای معلّمان آموزش بدهیم . بعضی افرادی که از اُستانها آمده بودند قرائتِ صحیح قرآن را بَلَد نبودند ، تعدادشان کم بود ولی خداوندِ علم را چون به اسارت بَرند شرمساری بیش بَرَد !

خواندنِ قرآن با تُپُق و تکرار

در شروع کلاسهای قرآن برای معلّمان ، ابتدا خودم یکی از درسها را می­ خواندم البتّه با تُپُق و تکرار . در انتهای قرائت می­ گفتم : اگر دانش ­آموزِ کلاسِ سوم  قرآن را به همین نحو بخواند خوب است . بعضی معلّمان می­ گفتند : ما فکر کردیم خودِ شما حدِّ خواندنتان همین است !

آیه نوشته­ ها در گروه دینی

 

یکی از کارهایی که برای دبیرخانۀ دینی انجام می­دادم « آیه نوشته » بود . یعنی ؛ برای بعضی تصاویرِ جالب ، آیۀ متناسبی پیدا می ­کردم و آن را در وبلاگ درج می­کردم و به سرگروههای اُستانها می ­دادم .

سَمع ـ اُذُن

یک بار در موردِ آیۀ ذیل با استفادۀ از نرم­افزار « جامع التّفاسیر » یک بررسی انجام دادم :

« خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ . » ، ( بقره ، 2 / ٧ )

     بیشترِ مترجمان کلمۀ « سَمع » را « گوشهایشان » ترجمه کرده بودند و بعضی « گوششان » که این متناسب­ تر بود چون کلمۀ « سَمع » مفرد است امّا دکتر محمّدمهدی فولادوند « شنوایی ­شان » ترجمه کرده بود که این ترجمۀ سَمع بود و آنها ترجمۀ اُذُن !

 

خواب پادشاه

« ... تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَ اللهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ وَ اللهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ . » ، ( انفال ، 8 / 67 )

مولوی در داستانی می ­گوید : پادشاهی خواب دید پسرش مُرده است ، بهترین دختری را که ممکن بود به همسری پسرش درآورد ، بعد از مدّتی دید پسرش عاشقِ پیرزن عِفریته ­ای شده است .

مولوی می ­گوید : شما پادشاه را خدا ، پسر را بندۀ خدا ، آن دختر را آخِرت و پیرزن را دنیا در نظر بگیرید . خدا برای شما چه اراده کرده و شما چه چیزی را می ­طلبید ؟!

یکی از دانش ­آموزان از میز آخِر کلاس ، اشاره به دانش­ آموزی که در میز جلوتر بود کرد و گفت : آقا این می­گه : کاشکی پدر من خواب ببیند که من مُرده­ ام !

آن دانش ­آموز گفت : آقا این خودش می ­گه : کاشکی پدر من هر شب هی خواب ببیند که من مُرده ­ام !!

مربوط به دبیرستان شاهد ثارالله ، دانش­آموزان سال دوم دبیرستان ـ موضوع درس مَعاد

سارعوا ـ سابقوا

 

« وَ سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا ... . »                           ( آل عمران ، 3 / ١٣٣ )

« سَابقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا ... . »                               ( حدید ، 57 / ٢١ )

« وَ سارِعُوا » و « سابقوا » وقتی است ، که هر کس به میزانِ سرعت و سبقتش موفّق شود ، نه آنجا که خوشحالی عدّه ­ای در گروِ ناراحتی عدّه ­ای دیگر باشد . هیچ یک از مسابقاتِ معنوی مانندِ بازی فوتبال نیست که یک طرف بَرنده و یک طرف بازنده داشته باشد . در این مسابقات حتّی همه می­ توانند به فینال راه یابند ! هر که بیشتر و بهتر روزه بگیرد ، نیایش کند ، صدقه دهد ، به والدین نیکی کند و ... حتّی اگر دو نفر همزمان بخواهند از نیازمندی دستگیری کنند ، یا به هم سلام کنند و نهایتاً یکی مقدّم شود ، باز هر دو بَرنده ­اند ! مانندِ جامِ جهانی فوتبال ؛ « یک جام و یک جهان » نیست ، « یک جهان و یک جهان جام » است !

از راز پنهان ­تر

« وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى . » ، ( طـه ، 20 / ٧ )

راز آن است که خودت آگاهی ، دیگران خبردار نیستند ، پنهان­ تر از راز آن است که خودت هم آگاه نیستی ولی در تو وجود دارد . در دعای کمیل ... به خدا عرض می ­کند که من بدیهایی دارم ، ملائکۀ تو که رقیب من هستند آنها می دانند ولی وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَّ مِنْ وَرَائِهِمْ‏ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ چیزهایی من در درون دارم که ملائکه هم بی ­خبرند ، فقط تو می­ دانی ( خیلی عجیب است ) در من چیزهایی وجود دارد که ملائکه هم از آن عُمقِ بی­ خبرند ، فقط تو خودت می ­دانی .  ( آشنایی با قرآن ، 4 / 189 )

شش سال گذشت

شش سال گذشت

اکنون که به قفا می ­نگریم ، شش سال گذشته است ، از دوم اسفند 1390 تا الآن هر سه شنبه یک مطلب تاریخی یا علمی یا فرهنگی در وبلاگ خطّۀ فریومد / فرومد درج شد تا مجموع مطالب بالغ بر 380 مورد گردید .

از زمانی که برای فضای بلاگفا مشکل به وجود آمد و پاره­ ای از مطالب حذف شد ، مطالب همزمان در فضای بلاگ اسکای هم درج شد تا حُکم پشتیبان را داشته باشد . بعدها تلگرام خطّۀ فریومد هم راه افتاد و مطالب وبلاگ همزمان در تلگرام هم درج شد .

تا کنون بیش از 3000 عکس در فضای مجازی منتشر شده است .

حدود 70000 بازدید کننده مطالب وبلاگ را دیده ­اند و بیش از 30000 نفر هم وبلاگ عکسهای از خطّۀ فریومد را بازدید کرده ­اند . یعنی جمعاً یکصد هزار مرتبه مطالب این خطّه مورد بازدید قرار گرفته است .

کانال خطّۀ فریومد هم همچنان پابرجاست .

در این مدّت چهار کتاب هم منتشر شد .

بابت همۀ این موفّقیّتها خدا را سپاسگزارم .

خدایا کمک کن همین طور آهسته و پیوسته پیش برویم .

از کاربران و مخاطبانِ پر و پا قُرص این خطّه هم صمیمانه سپاسگزارم .

خاطرات قرآنی

1ـ کتابِ « درختانِ سایه­ دار » خاطراتی از زنده­ یاد ابوالاعلی مودودی و همسر بزرگوارشان است که حُمَیرا مودودی یکی از فرزندانِ گرامی آنها ، آن را نوشته است . در یکی از مواردی که پدر زندانی می ­شود و همسر و فرزندان غمگین و غصّه ­دار هستند فرزندش نوشته است : همه با اذانِ صبح برای نماز بلند شدیم . بعد از نماز مادر طبقِ معمول هر روز قرآنش را برداشت و شروع به خواندن کرد . با تعجّب دیدیم که اوّلین آیه ­ای که جلوش آمد و آن را تلاوت کرد این آیه از سورۀ مبارکۀ بقره بود :

« اَمْ حَسِبْتُمْ اَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ : مَتَى نَصْرُ اللهِ ؟ اَلا إِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِیبٌ . » ، ( بقره ، 2 / ٢١٤ )

مادر با خواندنِ این آیه به گریه افتاد و بعد از آن مرا صدا زد و به این اشاره کرد و گفت : ببین دخترم ! این کتابِ زنده ­ای است که غم و اندوه را از انسان دور می­ کند . دلها را شفا می ­بخشد و مرهم زخمها و دردهاست . کافی است که تو با آن دوست شوی آن وقت می ­بینی که چطور حسبِ نیاز و احتیاجت با تو سخن خواهد گفت . روح و روانت را آرامش خواهد داد و با نصایح و مشورتهایش زندگیت را صفا خواهد بخشید ، دلداریت خواهد داد . ببین در این وقت مصیبت به ما چه می ­گوید ؟! انگار که دردِ ما را دریافته و به ما دلداری می ­دهد و بر زخمهایمان مرهم می­ نهد !

... بعد از آن تمامِ روز را مادرم آرام بود و تنها همین آیه را می ­خواند و با خود می­گفت : همۀ قرآن این چُنین است . باید خدا را هزار مرتبه شُکر کنیم که به ما چُنین نعمتِ بزرگی ارزانی داشته و باید دهها هزار بار از این آیه تشکّر کنیم که در این چُنین وقتی به دادِ ما رسید و دلداریمان داد و دستِ شفقت و مهربانی بر سرمان کشید و به ما مُژده داد و دستمان را گرفت .

درختانِ سایه ­دار ، حُمیرا مودودی ، مترجم ؛ نورمحمّد امراء ، نشر احسان ، چاپ اوّل ، 1386 ، ص 65 ـ 66

در این خاطره ، قرآن زنده و حاضر تلّقی شده و این برای من جالب و جاذب بود .

2ـ کتابِ « خاطرات قرآنی » نوشتۀ آیت ­الله کریمی جهرمی را روز 10 / 9 / 1396 در نمایشگاه کتاب مشهد دیدم و خریدم و تا دو روز بعد خواندم ، شایق شدم که وقتی خاطرات را می ­خوانم ، من هم خاطراتی که برایم با خواندنِ کتاب تداعی می ­شود به صورتِ تیتروار یادداشت کنم .

عنوانِ کتاب برایم بسیار جالب بود ، خاطرات حجّ و خاطرات مسافرت و خاطرات دانشجویی و ... را نوشته بودم ولی اینکه محوریتِ خاطرات را قرآن قرار دهم به فکرم نرسیده بود .

در اینجا هم به قرآن فردیّت داده شده و همان گونه که خاطراتمان را دربارۀ شخصی بیان می ­کنیم در بارۀ قرآن بیان می ­نماییم .

پاسخهای قرآنی

یکی از مطالبی که در یکی از شماره ­های مجلّۀ « اطّلاعات هفتگی » خواندم و برایم جالب بود و آن را یادداشت کردم ، داستانِ خانمی است که از کاروان جا مانده و مردی او را به کاروانش می ­رساند ، در بینِ راه هر مطلبی از او می ­پرسد ، او متناسب با پرسشِ آن ، آیه ­ای از قرآن می ­خواند . [ این داستان در کتاب « اقتباس از قرآن کریم » نوشتۀ ابومنصور ثعالبی تحت عنوان « زنی که تنها با آیاتِ قرآن سخن می ­گفت » در ص 227ـ 229 هم آمده است . ]   

این داستان جالب و جاذب مرا بر آن داشت که در دورانِ دانشجویی خاطره ­ای از جبهه با همان سبک و سیاق با عنوانِ « وقتی آیات تفسیر می ­شدند » بنویسم و در روزنامۀ خُراسان چاپ شود .

درسهایی از قرآن

برنامۀ درسهایی از قرآن که عصر پنجشنبۀ هر هفته از تلویزیون پخش می ­شد و هنوز هم پخش می ­شود یکی از برنامه­ های موردِ علاقۀ من بود . یادم هست یک روز بعد از ظهر پنجشنبه در روستای فرومد کنار مزار سادات با هم سن و سالهای خودم بازی می­ کردم ، یادم آمد که برنامۀ درسهایی از قرآن شروع خواهد شد . با آنکه دانش­ آموز دورۀ راهنمایی بودم بازی را رها و با دوستان خداحافظی کردم ، رفتم خانه و پای درسهایی از قرآن نشستم . در واقع لذّتی که از آن برنامه نصیبم می شد بیشتر از لذّتِ بازی کردن بود .

تمنّای مرگ

زمستان 1364 با مرحوم پدرم در مراسم ختم شهید علی ­اکبر شُکوهی بودیم ، شیخ محمّد یاوری روی منبر در حسینیّۀ محلّ جنان در ضمن سخنرانی گفت : قرآن می ­گوید : اگر گُمان می­ کنید که شما جزء دوستدارانِ خدا هستید آرزوی مرگ کنید ، دوستان خدا تمنّای مرگ و ملاقات با خدا می ­کنند .

« قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا اِنْ زَعَمْتُمْ اَنَّکُمْ اَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ اِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ . » ،

( جمعه ، 62 / ٦ )

مرحوم پدرم چندین بار در مواردِ مختلف می ­گفت : یک سال پسرِ یاوری روی منبر می ­گفت : اگر واقعاً خدا را دوست دارید پس از خدا بخواهید که بمیرید ، دوستانِ خدا آرزوی مرگ می ­کنند که خدا را ببینند .

تغییر قبله

در دورۀ راهنمایی معلّمان می ­گفتند که پیامبر در مکّه که بوده به گونه ­ای نماز می ­خوانده که هم رو به کعبه باشد و هم رو به بیت المقدس ، در مدینه در حین اقامۀ نماز جماعت بوده که آیۀ قرآن نازل شده است :

« قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ حَیْثُمَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَ اِنَّ الَّذِینَ اُوتُوا الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ اَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ . » ،

( بقره ، 2 / 144 )

پس جبرئیل کِتفِ پیامبر را گرفته و او را از سمتِ بیت المقدس برگردانده و رویش را از بیت المقدس به کعبه چرخانده است !

این مطلب برای من سؤال بود که مگر بیت المقدس در کدام جهتِ مدینه واقع شده ؟ در شمال یا ... ؟ تا اینکه چند سال پیش یک کارِ تحقیقی انجام دادم و متوجّه شدم از لحاظِ جغرافیایی بیت المقدس در شمال مدینه واقع شده و مکّه در جنوب مدینه قرار دارد اگر مسلمانان در نماز به امامت پیامبر به سمتِ شمال بوده باشند و به سمتِ جنوب برگردند پیامبر که پیشنماز بوده ، آخرین فردِ نمازگزار می ­شود و در آخِرین صف قرار می­ گیرد !

قرآن صبحگاهی

در مدرسۀ راهنمایی بعضی روزها من قرآن می­ خواندم یکی از سوره­ های کوتاهِ قرآن مثلِ سورۀ ناس را قرائت می کردم یکی از دانش ­آموزان هم ، همزمان ترجمه ­اش را می­ خواند  البتّه ما نیم ساعت یا یک ربع به وقت قرآن را می گرفتیم و تمرین می ­کردیم . یک روز یکی از بچّه­ ها آمد گفت : مهدی جان بده ما قرآن را بخوانیم ! گفتم : چرا ؟ ما خودمان را آماده کرده ­ایم ؟! گفت : ببین مهدی جان ! امتحان علوم داریم ، آقای احمدی می­ خواهد امتحانِ علوم بگیرد بچّه ­ها درس نخوانده ­اند آماده نیستند ، شما که قرآن بخوانید یک سورۀ کوتاه می­ خوانید و زود تمام ­می ­شود ، ولی ما یک سورۀ بلند می ­خوانیم که وقت گرفته شود و نصف ساعت که رفت دیگر آقای احمدی فرصت نمی ­کند امتحان بگیرد . من از خواندنِ قرآن منصرف شدم و دو نفر از کلاس سوم آمدند و سورۀ « یس » را خواندند ، یکی با صوت قرائت می ­کرد و دیگری هم ترجمه­ اش را می ­خواند و شاید 45 دقیقه ­ای طول کشید !

کلاس آموزش قرآن

آقای محمّدحسین قربانی اصالتاً از دامغان بود ، در فرومد رئیس پُست بود ، یک تخته سیاه درست کرده و کلاسِ آموزش قرآن برگزار کرده بود ، کلاسش در مسجد امام صادق (ع) برگزار می ­شد ، من هم شرکت می ­کردم .

شهید عبّاس محمّدپور

شهید عبّاس محمّدپور در مدرسه ، قرآن را بسیار زیبا و دلنشین و محزون می ­خواند . روزهایی که در مدرسه از شاهرود یا سمنان مهمان داشتیم او قرآن می­ خواند .

آدابی از قرآن

در دورۀ دبیرستان به خواندنِ کتابهای شهید دستغیب علاقه داشتم برای همین کتابهای « آدابی از قرآن » که تفسیرِ سورۀ حُجرات بود و « تفسیرِ سورۀ واقعه » و ... را خواندم . اینها اوّلین کتابهای تفسیری بود که من خواندم .

زینب عمو علی­ رضا

در طایفۀ پدری من زینبِ عمو علی ­رضا به قرآن­خواندن معروف بود ، او به مکتب رفته بود و قرآن­خواندن را یاد گرفته بود . مادرم می ­گفت : هر ماه یک دوْر قرآن را می­ خواند . خدا رحمتش کند .

مرحوم صفرعلی و قرض دادن

مرحومِ پدر بزرگم به افرادِ روستا قرض می ­داده است ، یک بار دوستانش قصد داشته ­اند که به کربلا بروند به ایشان هم می ­گویند : تو هم بیا با هم برویم . پدر بزرگم می ­گوید : من الآن پولِ نقد ندارم ، این سخن به گوش یکی از افرادی که مقروض بوده می ­رسد می ­آید به پدر بزرگم می ­گوید : من فردا بیست رأس از گوسفندانم را مثلاً به جای بیست تومان به هجده تومان می ­فروشم ، پولت را می ­دهم تو هم با رفقایت به کربلا برو . پدر بزرگم می­ گوید : من همچون کربلایی که رزق و روزی زن و بچه ­ات را حرّاج کنی نمی­ خواهم .

یا به یک روحانی برای ادامۀ تحصیل در نجف یا کاظمین قرض داده بود که سالها بعد فرزندانش که آنها هم درس حوزوی خوانده اند دِینِ خود را اَدا کرده بودند .

من از مرحوم پدرم پرسیدم : آیا پدرتان که به مردم قرض می ­داد در اِزای آن از مردم چیزی هم می ­گرفت؟

مرحوم پدرم گفت : اگر خودشان چیزی می ­دادند که می ­گرفت اگر هم نمی ­دادند که هیچی !

« مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیُضَاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ اَجْرٌ کَرِیمٌ . » ، ( حدید ، 57 / ١١ )

قرآن بخوان

در کتابِ « می ­رویم تا خطّ امام بماند » که زندگینامۀ شهید مهدی رجب ­بیگی است مقاله­ ای جالب از ایشان چاپ شده است که من آن را دوست دارم ، قسمتی از آن مقاله :

آن گاه که درون خویش را از خود تهی یافتی و بیرون خویش را خالی از خدا ـ قرآن بخوان

آن گاه که مرگ را ختم و مَعاد را وَهم و پندارِ خود را حَتم یافتی ـ قرآن بخوان

آن گاه که گذشته را حسرت و حال را عُسرت و آینده را حیرت احساس کردی ، شب قدر را به یاد آور ـ قرآن بخوان .

مدرسۀ قرآن

 یک نفر در دانمارک به قرآن اهانت کرده و یک قرآنی را آتش زده بود ، از وزارتخانه یک بخشنامه آمده بود که در همۀ مدارس کشور باید یک تابلوی هم به عُنوانِ « مدرسۀ قرآن » نصب شود ! و به قرآن اهمّیّت داده شود ! به کسی که بخشنامه را در ستادِ شاهد یکی از نواحی مشهد به من داده بود نظریّه می ­خواست گفتم : اسراف نکنید ! نصبِ تابلو چه مشکلی را حلّ می­ کند ؟ مگر الآن در این مدارس برای قرآن چه کاری انجام می ­شود ؟ و چه اهمیّتی داده می ­شود ؟ و مگر از کلاسهای قرآنِ درسی چه نتیجه­ ای حاصل می ­شود که در سراسرِ کشور تابلو مدرسۀ قرآن در همۀ مدارس ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان و هنرستان و پیش ­دانشگاهی نصب شود ؟ گفتند : نه باید برای قرآن هزینه شود !

این هم تابلوی در روستای فرومد ما !  

لطیفه هایی از دوران معلّمی

من که با طرف پَرچ میخ نمی­ زنم ؟!

در دورۀ دانشجویی ، به صورتِ حقّ ­التدریس معلّم دانش ­آموزان مدرسۀ راهنمایی بودم . یک روز هنگام تدریس ، دانش­ آموزی از پشتِ سر با میخ به گردنِ دانش ­آموز جلوی زده بود .

پرسیدم : چرا چُنان کاری می ­کنی ؟

او با خونسردی میخ را نشان داد و گفت : آقا من با این طرفِ میخ می ­زنم ( طرفِ پَرچ میخ که محلّ ضربه خوردنِ چکش است را نشان می­ داد . ) با این طرف که نمی ­زنم ، و طرفِ دیگر میخ را نشان می داد !

* * * * *

جیبِ شما ، کُتِ من

معلّمی گفت : از کلاس آمدم دفتر ، کُتَم را از جا لباسی برداشتم ، پوشیدم ، همین طور که در صحنِ حیاط مدرسه می ­رفتم ، دستم را در جیبِ کُتَم نمودم ، دیدم چند قبضِ تلفن و برق و آب و گاز توی جیبم است ، نگاه کردم دیدم قبضها مربوط به فلان همکار است .

رفتم دَمِ کلاس از ایشان پرسیدم : قبضهای شما در جیب من چه می ­کند ؟

ایشان گفت : شما بگو ؛ کُت من در تنِ شما چه می­ کند ؟!

* * * * *

برا قشنگی

یکی از دانش ­آموزان اعتراض کرد که ؛ آقا چرا نمرۀ تحقیق مرا برای محمدزاده گذاشته ­ای ؟

گفتم : مگر تحقیق از تو بوده است ؟

گفت : بله .

گفتم : پس چرا فامیلت را به جای مهدی زاده ، محدیزاده نوشته­ ای ؟

گفت : آقا برا قشنگی ­اش اون طوری نوشته ­ام !

* * * * *

فولاد مُبارکه

مُبارکه یکی از شهرهای اصفهان است که فولاد آن معروف است ، « فولاد مُبارکۀ اصفهان » . معلّمی می ­گفت : در جلسة افتتاحیّۀ فولاد مشهد شرکت کرده بودم ، مُجری برنامه فکر می ­کرد کلمۀ مُبارکه صفت است برای فولاد ، این است که در برنامۀ رسمی اعلام می ­کرد « فولاد مُبارکۀ مشهد » !

* * * * *

هر شب خواب ببیند

« ... تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَ اللهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ وَ اللهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ . » ، ( انفال ، 8 / 67 )

مولوی در داستانی می ­گوید : پادشاهی خواب دید پسرش مُرده است ، بهترین دختری را که ممکن بود به همسری پسرش درآورد ، بعد از مدّتی دید پسرش عاشقِ پیرزن عِفریته ­ای شده است .

مولوی می­گوید : شما پادشاه را خدا ، پسر را بندۀ خدا ، آن دختر را آخِرت و پیرزن را دنیا در نظر بگیرید . خدا برای شما چه اراده کرده و شما چه چیزی را می ­طلبید ؟!

یکی از دانش­آموزان از میز آخِر کلاس ، اشاره به دانش­ آموزی که در میز جلوتر بود کرد و گفت : آقا این می­ گه : کاشکی پدر من خواب ببیند که من مُرده ­ام !

آن دانش­ آموز گفت : آقا این خودش می­ گه : کاشکی پدر من هر شب هی خواب ببیند که من مُرده ­ام !!

* * * * *

دَر درَ !

آقای هژبری در کلاس ضمن خدمت گفت : من لطیفه­ هایی را که معلمان نقل می ­کنند ، ثبت می ­کنم تا به حال هشتاد لطیفۀ خوب جمع کرده ­ام و یکی از آن لطیفه ­ها را نقل کرد .

در منطقه ­ای مرگ و میر زیاد شده بود ، پیرزنها و پیرمردها زیاد می مُردند ، پیر زن و پیرمردی نگران از مُردن ، چاره ­ای اندیشیدند ، بیرون رفتند و شیر و شیشه و پستانک و ... خریدند تا وقتی عزرائیل به سراغِ آنها می ­آید او را فریب دهند .

پیرزن و پیرمرد در حالِ خوردن شیر و آبمیوه با شیشه بودند که عزرائیل رسید ، پرسید : چه می ­کنید ؟

پیرزن گفت : مَمّه ، مَمّه !

پیرمرد گفت : بَه بَه ، بَه بَه !

عزرائیل گفت : پس زود بخورید که می ­خوایم بریم دَر درَ !

زلزلۀ قُم

بسم الله الرحمن الرحیم

28 /3 / 1386

طبقِ گزارشِ تقویم و تلویزیون ، امروز مصادف بود با سالگردِ رحلتِ دُختِ گرامی پیامبرِ گرامی  ( فاطمه ) و نوعاً عزاداری برای آن بانو ، همزمان پیکر مرحوم فاضل لنکرانی در قم تشییع و در حرم حضرت معصومه دفن شد . مراسم تشییع از سیمای جمهوری اسلامی به صورتِ زنده پخش می ­شد . اصطلاحات و عباراتِ مرجع بزرگِ عالم تشیّـع ، یکی از مراجعِ عالم تشیّـع ، حضرت آیة الله العظمی آقای فاضل لنکرانی و ... کاربردِ زیادی داشت . امروز قم شده بود لنکرانی ، اعلام 3 روز عزای عمومی در سراسر کشور به مناسبتِ فوت وی و مصادف بودن آن با دهۀ فاطمیّه و تا حدودی  مصادف بودنِ آن با تخریبِ مجدّد حرمین عسکریین ( سامراء ) ، التهابِ قضییه را بیشتر می­ کرد .

* * * * *

نیم ساعتی به غروب مانده ، پای پیاده از خانه به طرف کوه رفتیم ، در دامنۀ کوه روی تخته سنگی نشسته بودیم ، خانم یادآوری کرد که ستارۀ زُهره دارد در پُشتِ ماه پنهان می ­شود ، موقع اذان مغرب ، ساعت حدوداً هفت و ده دقیقه بود که ستارة زُهره روی در نقابِ ماه  کشید !

     به خانه آمدیم به بچّه ­ها گفتیم ، آنها به پُشتِ بام رفتند تا بیرون آمدنش را ببینند ، اخبارِ تلویزیون را گوش دادیم . زلزله­ ای به بزرگی  9 / 5  ریشتر قم را لرزاند ، این لَرزش در استانهای همجوار اصفهان ، تهران ، قزوین ، سمنان ، ... هم احساس شد . 

* * * * *

با شنیدن این خبر به یادِ مطلبِ ذیل  از شهید بهشتی که در بارۀ نماز آیات است ، افتادم .

     مسلمان حقّ ندارد در برابر قدرتها مرعوب باشد ، هر قدرتِ انسانی ، یا هر قدرت ِ طبیعیِ بالاتر از آن .  معنای نمازِ آیات همین است . آدمـیزاد در موقع زلزله ­های سخت ،  خود را  می­ بازد . متأسّفانه این نماز را  بد معنا می­ کنند . خیال می­ کنند اسلام به مسلمانها گفته ؛  موقع زلزله و گرفتن ماه و خورشید و از این قبیل ،  برای اینکه بلا برطرف شود  نمازِ آیات بخوانند . اصلاً معنایِ نمازِ آیات این نیست . اگر کسی ذرّه ­ای با روایاتِ ما آشنا باشد می ­فهمد که معنای نماز آیات اصلاً این نیست . معنایِ نماز ِآیات این است :  بشر ممکن است در برابر حوادثِ فـوق العـاده طبیعی خود را ببازد ، اسلام می ­گوید : در این هنگام فوراً  بگو ؛ « الله اکبـر »  یعنی ؛  اینها هیچ عظمت ندارد ،  خود را نباز . [ سرود یکتا پرستی ، آیة الله شهید دکتر سیّد محمّد حسینی بهشتی ، انتشارات بقعه ، چاپ دوم ، 1379 ، صفحۀ  21 22 ]

* * * * *

 نه تنها ابّهّت و عظمت یک انسان نباید ما را بگیرد حتّی عظمت یک حادثۀ طبیعی مثل زمین­ لرزه نیز نباید ما را بگیرد بلکه باید دستها را بالا ببریم و تکبیرة الاحرام بگوییم  یعنی ؛  خدا بزرگترین است و این پدیده­ ها  در برابر پدید­آورنده ناپدید می ­شوند ، ستاره­ هایی هستند که در پشتِ ماه پنهان می ­شوند و با درخششِ خورشید جلوه ­ای نخواهند داشت .

حتّی هنگام مرگِ فرزندِ پیامبر ، باید وجودِ شما مملوّ از ابّهّت خدا باشد . فرزند پیامبرتان مُرد ، محمّد ( صلّی الله علیه و آله ) هم می­ میرد و شما هم می ­میرید و تنها آن « حیّ لا یموت » می­ ماند !

     خدا آیه هایش را این­گونه نشان می ­دهد ،  125 نفر پزشک و پرستار  همکار و همیار هم شده بودند تا لاله و لادن دو خواهر دو قلوی به هم چسبیدۀ ایرانی را از هم جُدا کنند اما نتوانستند و هردو جان دادند ، از دستِ آن 125 نفر هیچ کاری ساخته نبود ، همزمان با اعلام فوتِ آن دو ، در همان روز  در اخبار گفته شد ؛ یک هواپیما سقوط کرده و همۀ سر نشینانِ آن جان باخته­ اند امّا در آن میان یک کودک جانِ سالم به در بُرده است . برای آن کودک امّا آن  125 نفر هیچ تلاشی نکرده بودند ، فقط « یکی » جان او را حفظ کرده بود ، همان که به او جان داده بود .

راضیّه

راضیّه

سال 1377 ـ 1378  در دبیرستان سمیّه درس می ­دادم . کلاس اوّل دبیرستان در آخرِ میز گوشۀ کلاس ، می ­نشست ، گوش به درس بود و بسیار باهوش ، یک روز که درس دربارۀ صفاتِ ثبوتیّه و سلبیّۀ خدا بود . دستش را بلند کرد و از جایش برخاست . گفت : آقا گفتید صفاتِ خدا ثبوتیّه است و صفاتِ سلبیّه در وجودِ خدا راه ندارد .

گفتید خدا تغییر نمی ­کند و از حالتی به حالتِ دیگر در نمی ­آید ، حتّی خوشحال و ناراحت نمی ­شود . چون خوشحالی و ناراحتی لازمۀ از حالتی به حالتِ دیگر در آمدن است و تغییرِ حالت ، لازمۀ مادّه بودن است و خدا مادّه نیست .

گفتم : بله ، خدا مادّه نیست و تغییرِ حالت هم ندارد ، پس خوشحالی و ناراحتی برای خدا معنا ندارد . وانگهی اگر خدا خوشحال یا ناراحت شود در یک لحظه برای تمامِ اتّفاقاتی که می ­افتد خوشحال شود یا ناراحت ؟!

بعد ادامه داد : پس چرا در حدیث گفته شده ؛ هر کسی فاطمه را خوشحال کند ، خدا را خوشحال کرده و هر کسی فاطمه را ناراحت کند ، خدا را ناراحت کرده است ؟

بعد لبخندی زد و نشست ، لبخندی که شاید کمی شیطنت در آن نهفته بود ، لبخندی که معلّم را آچمز کرده بود ! لبخندی که سالهاست هر وقت به یادِ او می ­افتم ، یادش با همان لبخند عجین است ، لبخندی نمکین و شیرین !

نمک دارد لبش با خنده پیوست ـ نمک شیرین نباشد وآنِ او هست !

 من آن روز چه کیفی کردم از این لبخند ، از اینکه دانش ­آموزی دارم که می ­فهمد . از اینکه فهم و ادب در وجودِ این دانش ­آموز شانه به شانۀ هم می ­سایند !

چند سالی گذشت تا در دانشگاه پیامِ نورِ دامغان قبول شد ، یک روز به منزلِ پدری من در فرومد آمده بود تا با خواهرم هماهنگ کند و برای ثبت نام بروند . از عبدل آباد بود و مادرش فرومدی ، در خانۀ پدربزرگ و مادربزرگش ساکن بود . وقتی در دامغان بودند یک بار به دامغان رفتم که با خواهرم هم اتاق بود ، شب با هم در جایی مهمان بودیم .

پدرش به او گفته بود : تو با قبول شدنت در دانشگاه ، در روستا به من آبرو بخشیدی ، اوّلین دختری هستی که از روستای ما در دانشگاه قبول می ­شوی ! موجبِ افتخارِ من هستی !

در یکی از روزهای پاییز 1383 که او با خواهرش ، بر تَرکِ موتور پدرش سوارِ بود ، یک نیسان با سرعتِ زیاد آنها را پَرت می ­کند و راضیّه ، به این آیۀ قرآن لبّیک می ­گوید :

« یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی . » ، ( فجر ، 89 / 27 ـ 30 )  

گر چه ما اندوهگین شدیم و جُز صبر ما را چاره­ ای نبود و نیست امّا در چهرۀ خدا ! اثری از خوشحالی یا ناراحتی نمودار نشد !

من باز به یادِ آن لبخند می­ افتم . به یادِ آن گوشۀ کلاس ، به نحوۀ برخاستن و نشستنش ! راستی که بعضی دانش ­آموزان خودشان معلّمند !

ناز و نیاز

کتاب « ناز و نیاز » از ابن یمین شبرغانی

به کوشش مهدی یاقوتیان منتشر شد .

سرو در آتش

کتاب « سرو در آتش » داستان سرو تاریخی فریومد

به کوشش مهدی یاقوتیان منتشر شد .

گزارشی از ماه رمضان 1438 ـ 1396

ماه رمضان امسال الحمد لله خوب بود .

چهارم خرداد ماه فرومد بودم ، راهیِ مشهد شدم تا فردا جمعه پنجم خرداد را روزه بگیرم . شُکر خدا به موقع رسیدم .

هر شب سرِ سفرۀ افطار ، کلوچه بود دست ­پختِ مادر ، به غیر از یک شب که افطار در جلسۀ فامیلستان دعوت بودیم . دو شب هم فرومد سرِ سفرۀ مادر بودیم که برای سومین سالگردِ درگذشتِ پدر رفته بودیم .

برنامۀ هر شب این بود که تا سَحَر بیدار بودم بعد از نمازِ صبح یا یک ساعت بعد ، تا ظهر می­ خوابیدم و بعد باز تا سَحَر بیدار بودم ، اگر صبح زودتر بیدار می ­شدم یا خستگی غلبه می ­کرد عصر هم مقداری می­ خوابیدم . گاهی برای خرید هم بیرون می­ رفتم البتّه بیشتر شب می­ رفتم .

زمانِ بیداری یا در فضای مجازی بودم یا کتاب می ­خواندم یا ویراستاری می ­کردم .

شروعِ مطالعه در ماهِ رمضان با کتابِ « اندیشه و تکفیر » بود :

این کتاب گفتگویی با حامد ابوزید است که 96 صفحه دارد .

کتابِ بعدی « بارِ دیگر شریعتی » گفتگویی با دکتر محمّدمهدی جعفری است . 224 صفحه دارد .

این کتاب را یک بارِ دیگر در تیرماهِ 1384 مطالعه کرده بودم .

بعد از آن نوبتِ کتابِ « سازمانِ مجاهدینِ خَلق از درون » بود ،

آن هم گفتگویی با دکتر محمّدمهدی جعفری است و 232 صفحه دارد . این کتاب را هم قبلاً مطالعه کرده بودم .

کتابِ « یادِ آن کیمیاگر تنها » ضمیمۀ فصلنامۀ نقدِ کتاب بوده ، 80 صفحه دارد و دیدگاهِ چند نفر از اهلِ علم در بارۀ « مرحومِ محمود شهابی خُراسانی » است .

کتابِ دیگر که در قالبِ pdf بود خاطراتی از آیت الله سیّد رضا صدر بود که رنجنامه بود . 48 صفحه داشت .

باید ویراستاری کتابِ « حدائق الوثائق » را تمام می ­کردم ، پس کتابِ « تُحفۀ جلالیّه » که 157 صفحه در قالبِ word بود و دکتر رودگر برایم فرستاده بود را خواندم و ویراستاری مختصری هم کردم . خوب هر دو کتاب را حکیم الدّین فریومدی نوشته است . لازم و ملزوم همند . در واقع « حدائق الوثائق » پس از « تُحفۀ جلالیّه » نوشته شده تا کار به اِتمام برسد .

بیست صفحه از پایان ­نامه ­ام را هم ویراستاری کردم .  

تایپِ رسائل یمین ­الدّین طُغرایی مجموعاً 112 صفحه شده که با رسیدنِ آن ، 22 صفحه ­اش را در همین ایّام ویراستاری کردم . البتّه که مواردی از آن باید چند بارِ دیگر بازنگری شود .

باید مطالعه و ویراستاری چند مقاله را هم بر اینها افزود .

خوب این گزارشی است از مطالعاتِ من در ماهِ رمضان ، تا آنچه را گفته ­ام عمل کرده باشم .

1ـ من به اعضای منتخبِ شورای اسلامی روستا ، چند پیشنهاد دادم یکی از آنها در موردِ توسعۀ فرهنگی و ادامه ­اش ترویج و رونقِ کتابخوانی بود ، گفتم : اعضای شورا خودشان اگر در ماه یک کتاب 120 صفحه ­ای مطالعه کنند در سال 12 کتاب که حدودِ 1500 صفحه می­ شود خوانده ­اند و در چهار سال هر فرد حدودِ 48 تا 50 کتاب خوانده که مجموعِ 5 نفر عضو شورا 250 کتاب و حدودِ 30000 صفحه کتاب خوانده ­اند ، فرض کنیم کسی به فراخوانِ آنها پاسخ نداده امّا خودشان این قدر کتاب خوانده­ اند .

2ـ همین طور گروهِ تلگرامی « کتابخانه فرومد » را راه­ اندازی کردم تا مطالبی در بارۀ کتاب و کتابخوانی در آن درج شود .

این گروه برای این است که افراد کتاب بخوانند و آن را معرّفی کنند ، بعضی فکر می کنند اگر مطلبی از فضای مجازی کُپی کنند و اسمِ کتاب را هم پایش بنویسند ، کار تمام است ، نه ، اینکه کتاب خواندن نیست . ممکن است با این کار دیگران را فریب بدهیم که کتاب خوانده ایم ولی خودمان را که نمی توانیم فریب بدهیم !

لطفاً به من رأی بدهید !

لطفاَ به من رأی بدهید ، من طرحهای خوبی برایتان دارم ، می­ خواهم بین فرومد و منیدر « تله ­کابین » نصب کنم ، آن وقت شما با تله­ کابین بر فرازِ کوهها سفر خواهید کرد ، در مرحلۀ بعدی می ­توانید بر بلندترین قُلّه یعنی « کوه گَر » صعود کنید . شما به من رأی بدهید . تا رؤیاهایتان محقّق شود .

اگر به من رأی دهید از این به بعد فاصلۀ فرومد تا کلاته­ سادات و استربند و بعد از آن تا جادۀ ترانزیتی « تهران ـ مشهد » را با منوریل طیّ خواهید کرد و لذّت سفر را خواهید چشید . این مهمّ فقط با رأی دادنِ شما میسّر خواهد شد .

رأی شما به من در حقیقت رأی به ایجادِ خطّ  آهن بینِ فرومد و ایستگاهِ جاجرم است . رأی شما به من در حقیقت رأی به مسافرتِ ارزان و مطمئن است .

جادّۀ فرومد ـ علی ­آباد را دو بانده خواهم کرد و اتوبوسهای تُندرو شما را به مقصد خواهند رساند . کایت خواهم آورد تا کلاته­ ها و دامنه­ های کوهها را به تماشا بنشینید .

به جای گُذر از گردنه ­های گُدارِ کاهک ، هلیکوپتر راهِ شما را کوتاه خواهد کرد . رأی شما خواسته ­هایتان را تأمین خواهد کرد .

آبهایی که در زمستان هَدَر می ­رود  را  با پمپ به داخلِ سدّ هدایت خواهم کرد تا قایق سواری در شبهای آرام را تجربه کنید .

خواسته ­های بشر ، دست نیافتنی نیست ، پنجاه سال بعد اینها را پیش پا افتاده خواهید یافت .

ولی فعلاً به من رأی بدهید حتماً چند تخت برای نشستن و استراحت برایتان می­ سازم .

پیاده­ روِ کنارِ قبرستان را درست می­ کنم که دانش ­آموزان از قبرستان عبور نکنند .

جلوِ ریختنِ کودبارِ حیوانی در گُذرِ مردم را خواهم گرفت .

چند سرویسِ بهداشتی خواهم ساخت که مردم و مسافران اذیّت نشوند .

مکانی برای بازارِ روز با امکانات خواهم ساخت تا مردم روستاهای اطراف هم برای خرید به فرومد بیایند .

پیاده ­روها را صاف خواهم کرد . سدّ معبرها را برخواهم داشت .

روی جویهای عرضِ کوچه ­باغها پُل خواهم زد تا رفت و آمد مردم راحت باشد .

چند خانه برای سرِ استخرها می ­سازم تا دغدغۀ آبیاری کم­تر شود .

و ...

اوّل احساس کردم رئیس­ جمهورِ روستا شوم ! وعده ­های بزرگ تری دادم بعد به همین کاندیدای شورا بودن قناعت کردم ! آن طوری دردِسرش هم زیادتر است !

انسانِ هَلوع !

رو به روی حیاطِ پدری من در فرومد ، بیابان بود ، من کودک بودم به قولِ فرومدیها مثلِ خواب یادم می­ آید پدرم و عمویم و ... آنجا کار می­ کردند ، در واقع در حالِ دیوار کردن بودند که زمین را بگیرند و حیاطی درست کنند که آن فرد آمد بالاپوش بلندی داشت ، چپُق هم می ­کشید .

با دست به سمتِ کوهها اشاره می ­کرد که اینجا راهِ ماست ما از اینجا به کلاته ­مان در پای کوه می ­رویم ، من اینها را نشنیدم فقط بعد یک سِری صحبت دیدم که عمویم از حیاطشان آمد و چند تکّه قند ( چند قطعه قندِ کلّه ) دستش بود ، قندها را به ایشان دادند و ایشان رفت . در واقع راهِ ایشان به کلاته ­شان را خریدند !

بالاتر از آن زمین ، یک گودال بود که وقتی سیل می ­آمد در آنجا جمع می­ شد و تا ماهها پُر آب بود گویا راهِ آنها از میانِ همان حَنطال / خَندق آب می­ گذشت !

یک روز مردم بیل و کُلنگ برداشته بودند و بالاتر از جادّۀ اصلی روستا که بیایان بود خطّ می ­کشیدند و پی برمی ­داشتند تا هر کسی برای خودش زمینی را تصرّف کند ، من و برادرم هم رفته بودیم و از صبح تا عصر کار می ­کردیم ، کوچک بودیم و کار طاقت­ فرسا بود ولی سمتِ شرقی زمین را سرتاسر مقداری خاکبرداری کردیم ، پدرم برای کارگری به تهران رفته بود . یکی از فرزندانِ همان فرد ، بیل را از ما گرفت و کُلّ آنچه ما کَنده بودیم ، پُر کرد . گفت : اینجا راه کلاتۀ ماست ، دو متر آن طرف ­تر را بگیرید که راهِ ما تنگ نشود .

مادرم که آمده بود کارِ ما را ببیند ، به آن فرد گفت : چرا کارِ بچّه ­های مرا که از صبح زحمت کشیده ­اند هَدَر می ­دهی ؟

من به یادِ داستانِ تکّه ­های قند افتادم و با خودم گفتم : اینجا که ادامۀ آن زمین نیست ، چرا آمده می­ گوید : راهِ ما به کلاته­ مان است ؟ آن موقع نمی ­توانستم تشخیص بدهم که اصلاً راه آنها به کلاته ­شان از این مسیر نیست ! ولی حکایتِ ملّا نصرالدّین بود که می ­گفت : زمین گِرد است و مرکزِ زمین همین جایی است که من می­ گویم ، قبول نداری متر کُن !

خاطرۀ دیگری که از آن فرد دارم و از چند نفر شنیده ­ام این است که یک بار مردی با شُتر به فرومد می ­آید ، ( یک بار خودم دیدم که مردی با شُتر آمده بود و وسایلِ چینی مثلِ قوری و نَعلبکی و استکان و ... برای فروش آورده بود آنها را در کاغذهای ریز ریز شده پیچانده بود و در سبدهای بزرگ در دو طرف شُتر بسته بود ، در سرِ حمام سمتِ شرقی چنار جلو خانۀ مرحومِ فلّاح در مَعرضِ فروش گذاشته بود . ) القصّه آن فرد با همداستانی چند نفر دیگر امّا به سرکَردگی خودش ، شُتر آن مسافر را می ­کُشند و گوشتش را می ­فروشند . آن مسافر هر چه گریه می ­کند و التماس که نکنید این کار را ، فایده­ ای ندارد !

و باز شنیده­ ام که در موقعِ ...

.............................................................

مرحوم  میرزا عبدالرّحیم  هاشمی  ( فرزند سیّدحسن ، متولّد 1300 ، متوفّی 26 / 6 / 1379 ) ملّایی نظیف و آراسته بود ، من چند بار که با مادرم به خانه شان رفته بودم ، تمیزی خانه شان برایم جالب بود ، همسرش مرحوم  بی بی زهرا هاشمی ( متولّد 1303 ـ 22 / 12 / 1370 ) بود . زن و شوهر افرادی نظیف و پاکیزه بودند . هر دو لاغر و بلندبالا . با مادرم نسبت داشتند ، از طریق مادر بزرگم مرحوم سکینه بیگُم اسدی که سیّد بود . گاهی که برای دیدنِ مادر بزرگم به کوچۀ تَه جای مسجد سرپلی می رفتم آنها را در آن گُذر می دیدم .

یک بار با حاج حسین همّتی پایین تر از باغ عربشاه ایستاده بودیم و صحبت می کردیم . میرزا عبدالرّحیم همانطور که به ما نزدیک می شد رو به آقای همّتی با بشّاشیّت و خنده ای ملیح می گفت : می گوید ؛ « یَرَه » دو بار هم گفته ، این کلمۀ فرومدی در قرآن دوبار آمده است .

« فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ . » ، ( زلزال ، 99 / 7 ـ 8 )

حاج حسین همّتی هم پاسخ میرزا عبدالرّحیم را داد که : بله ، بله ... !

من شاید چند بار که در مساجدِ کوچک برای مردم صحبت می کرد سخنرانی هایش را گوش کرده باشم که به جهتِ کوچکی سنّ یادم نیست ولی آخِرین بار که پای صحبتهایش بودم خردادماه 1378 بود ، حسین بابایان در تاریخ 21 / 3 / 1378 مرحوم شده بود و ایشان شبی در جلسۀ ترحیم ایشان سخنرانی کرد .

تفسیر چند آیه از سورۀ معارج را گفت : « إِنَّ الإنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا . » ، ( معارج ، 70 / 19 ـ 21 )

همان جا با خودم گفتم : این بندۀ خدا چقدر خوب صحبت می کند ، چرا از ایشان در مجالسِ عمومی استفاده نمی شود ؟!

اوّل ؛ داد نمی زد ، شُمرده و آرام سخن می گفت .

دوم ؛ سخنانش منسجم بود ، یعنی مقدّمه و مؤخّره داشت و نتیجه گیری می کرد ، بی ربط حرف نمی زد .

سوم ؛ مستند حرف می زد ، مثلاً می گفت : مفسّران در موردِ کلمۀ « هلوع » این طور هم گفته اند ، این نشان می داد که اهلِ مطالعه هم هست .

موردِ دیگر داستانی بود که آقای فیضی نقل کرد ، می گفت : اوایل ... بود میرزا عبدالرّحیم جای « هندبیدها » نشسته و منتظر ماشین بود که به طرفِ جُوین برود . من پیشش رفتم و گفتم : آقا شما که تجربه داری ، اوضاع و احوال را چگونه می بینید ، چه پیش می آید ؟

گفت : نمی دانم ، مگر من علمِ غیب دارم ؟!

گفتم : به هر حال ، شما سنّی گذرانده اید ، این گونه اوضاع و احوال را دیده اید ، مثل ما کم تجربه نیستید .  

گفت : در یک روستایی یک نفر زندگی می کرد که مردمِ آن روستا به او لقبی داده بودند و او را « حسن خَر » صدا می زدند ،

زنش به او گفت : اینکه خوب نیست ، بهتر است که کاری کنی تا مردم به این لقب تو را صدا نزنند .

گفت : چکار کنم ؟

با کدخدا یا خانِ روستا صحبت کرد ، قرار شد در یک روزی مردم جمع شوند جشنِ مختصری بگیرند و « حسن خَر » به مردم شیرینی بدهد و در آنجا به مردم اعلام شود که دیگر به « حسن خَر » لقبِ « خَر » ندهند بلکه لقبِ دیگری بدهند . بعد از جشن و شیرینی کَدخدا اعلام کرد : مردم این جشن و شیرینی برای این بود که دیگر به « حسن خَر » ، حسن خَر نگوییم . بلکه لقبِ جدیدی به او بدهیم .

بعد رو کرد به حسن خَر که چه لقبی به شما بدهیم ؟

گفت : «حسن خَر » نباشد هر چه باشد ، شما خودتان یک لقبی انتخاب کنید .

کدخدا گفت : خوب مردم ، ما از امروز به « حسن خَر » ، حسن خَر نمی گوییم ، می گوییم : « حسن کُرّه » همه دست زدند و تصویب شد .

وقتی به خانه آمد زنش گفت : چی شد ، لقبت را عوض کردند ؟

گفت : بله

گفت : چه لقبی گذاشتند ؟

گفت : از این به بعد دیگر « حسن خَر » نمی گویند ، می گویند : « حسن کُرّه » !

بعد زنش گفت : آخر این چه کاری بود ، این « کُرّه » که خودش چند وقت دیگر « خَر » می شود !   

این هم خودش حکایتی است که یک پیرمردِ روستایی ، پاسخ یک نفر را در قالبِ داستان بیان کند !

.............................................................

شما این دو داستان را با هم مقایسه کنید . داستانِ دو پیرمرد فرومدی که خاطراتشان در ضمیر من مانده ، اوّلی را نه تنها نامش را نیاوردم  بلکه قسمتی از خاطراتش را هم حذف کردم و دومی که نامش را آوردم و قسمتی را نقطه چین گذاشتم ، امّا این کجا و آن کجا ؟

گُزارشی از پنج سال حضور

امروز که به قفا می نگرم ، پنج سال گذشته است .

از دوم اسفند 1390 که اوّلین مطلب در وبلاگِ « خطّۀ فریومد / فرومد » درج شد تا امروز نزدیک به شصت هزار نفر بازدید کننده داشته است .

بعدها وبلاگ « عکسهایی از خطّۀ فریومد / فرومد » هم برای عکس اختصاص داده شد تا اینکه محیط بلاگفا با مشکل مواجه شد و مطالب بیش از یک سال وبلاگ « خطّۀ فریومد / فرومد » از بین رفت . نصفِ آن را دوباره بارگزاری کردم و نصفِ دیگر همچنان مانده است و فرصت نشده است . از آنجا وبلاگِ « عکسهایی از خطّۀ فریومد / فرومد » به عنوانِ پشتیبان قرار داده شد که اگروبلاگ با مشکلی مواجه شود ، برای بارگزاری مجدّد ، کار راحت تر باشد .

بیش از یک سال هم هست که « کانالِ خطّۀ فریومد / فرومد در تلگرام » راه اندازی شده است ، مدّتی هر روز مطلب درج می شد ولی کم کم به همان درج مطالبِ وبلاگ در سه شنبه بَسَنده شد چون وقت بسیار باید صرف کرد .

تجربۀ خوبی بود ، استقبالِ همولایتی های بزرگوار ، سپاسگزاری آنها در فضای مجازی یا اعلام خُرسندی آنها در فضای حقیقی و حضوری ، موجبِ تشویق و خُرسندی بود . گاهی هم نقدهای خوب یا پیشنهادهای بجا و به جا کارگُشا بود البتّه فحشهای برخی آدمهای بیمار هم بود که آن هم به اقتضای طبیعتشان بود و شُکر خدا مرا در ادامۀ راه مصمّم تر می کرد .

 خدا را شُکر مجموعاً مطالب دو وبلاگ و کانال حدودِ یکصد هزار نفر بازدیدکننده داشته است . ان شاء الله که مورد بهره برداریِ مفید قرار گرفته باشد .  

درج دو دیدگاه از مخاطبی به نام علی و پاسخ به آن

علی, [۲۷.۰۱.۱۷۱۵:۳۴]

ای کاش مطالبی که در بابِ درآمدِ روحانیون درج کردید منصفانه بود و از سرِ دلسوزی و خیرخواهی نه از سرِ فخرفروشی و غرض .

جنابِ یاقوتیان شکّ نکنید که سطحِ آگاهی و شُعورِ مردم بالا رفته است مخصوصاً  فرومد که تا دلتان بخواهد تحصیلکردۀ حوزوی و دانشگاهی دارد و حتّی مردمِ عادی فرومد نیز تجزیه و تحلیلِ بالایی دارند .

ای کاش شما خودتان را ثابت می­ کردید تا مردم دربارۀ شما قضاوت می­ کردند نه اینکه روحانیّت را بکوبید . 

حسادت انسان را به نابودی می کشاند . توقّع است هرچه انسان معلوماتش بیشتر شود افتاده ­تر و متواضع ­تر شود نه متکبّر و از خود راضی .

ممنون

علی جان ، من در بابِ درآمدِ روحانیون مطلبی درج نکردم که منصفانه باشد یا نباشد . بسیاری از روحانیون زحمت می­ کشند ، و معیشتِ زندگی خود را تأمین می ­کنند .

به عنوانِ معلّم بسیاری از همکارانِ خودم معلّم بودند ، آنها هم مثلِ من زحمت می ­کشیدند تا کَلّ بر مردم نباشند .

پس روحانیهایی که در مدارس و دانشگاهها و حوزه ­ها درس می ­دهند و حقوق می­ گیرند ، کارِ خوبی می ­کنند ،

بعضی روحانیها هم در ادارات و سازمانهای دیگر شاغل هستند .

بعضی روحانیها هم شغلِ آزاد دارند یعنی به کشاورزی یا مغازه­ داری یا ... مشغول هستند .

بعضی روحانیها هم پزشک یا پرستار یا ... هستند .

بعضی روحانیها هم مُدیر یا نمایندۀ مردم در مجلسِ شورای اسلامی هستند .

بعضی روحانیها هم محقّق و نویسنده و ... هستند .

و خیلی مشاغلِ دیگر ، کجا من در بارۀ درآمدِ این افرادِ زحمتکش سخنِ ناصوابی گفتم ؟

من فقط در یک مطلب در بابِ پول گرفتن از طریقِ عَلَم ­گردانی یا مثلِ آن برای روضه ­خوانها سؤالی کردم

بعد هم سخنِ خودم را مستند به سخنانِ عالمانِ دین مانندِ شهید مطهّری و شهید بهشتی و محدّثِ نوری و آقا نجفی قوچانی و ... کرده­ ام .

مگر من در اینکه سطحِ آگاهی و شُعورِ مردم بالا رفته شکّ کردم ؟ دلیلِ اینکه در سطحِ آگاهی و شُعورِ مردم شکّ ندارم مطالبِ تاریخی و علمی و فرهنگی است که در وبلاگ و کانالِ « خطّۀ فریومد / فرومد » درج می­ کنم .

بله فرومد افرادِ تحصیلکردۀ حوزوی و دانشگاهی دارد . اتّفاقا من گروهی دارم با نامِ « خطّۀ فریومد / فرومد » که در آن فقط افرادِ تحصیلکردۀ فرومدی ( حوزوی و دانشگاهی ) عضوند . یکی از همین افراد تحصیلکرده با من تلفنی صحبت کرد و گفت : چرا باید طلبه­ ها که درس می­ خوانند شهریّه بگیرند امّا دانشجویان که درس می ­خوانند ، شهریّه بدهند یا اگر وام می ­گیرند پس بدهند ؟ این بیانگر همان تجزیه و تحلیل است .

شاید بعضی بگویند : طلبه ­ها درسِ دین می ­خوانند . حرفِ مَتینی است . سؤال این است که در بحثِ پرستاری از زنان ، سونوگرافی ، سزارین ، زایمان ، جرّاحی و ... برای زنان ، دین چه می ­گوید : آیا دین نمی ­گوید : این کارهای زنان توسّط زنان انجام گیرد و به مردان مراجعه نشود مگر در اضطرار ؟!

دانشجویانِ دختری که این درسها را می ­خوانند در پی عملی کردنِ همان حُکم دین هستند یا نه ؟ چرا آنها نباید شهریّه بگیرند ؟ و مطالبی از این قبیل ، اینها تجزیه و تحلیلِ برخی از همین تحصیلکرده­ های فرومدی است که شما هم تأیید می­ کنید سطحِ آگاهی و شعورشان بالاست .

شما که مرا می ­شناسی ، من تحصیلکردۀ فرومدی نیستم یا مقالاتِ علمی که در زمینۀ علومِ قرآنی و تاریخِ محلّی و ... منتشر کرده­ ام ، جنابعالی را به این نتیجه رسانده که سطحِ شعورم بالا نیست ؟

بزرگوار اگر از ابتدایی که وبلاگِ خطّۀ فریومد / فرومد شروع به کار کرده ، مطالب و موضوعهای مندرج را نگاه کنید می بینید که چه تعداد از روحانیهای فریومد / فرومد معرّفی شده ­اند :

شیخ بدرالدّین معرّف با اشعاری از ابن ­یمین

شیخ حسن جوری با اشعاری از ابن­ یمین

مرحوم آیت ­الله شیخ حامد واعظی با ثبت نامه ­هایی تاریخی از ایشان

مرحوم آیت ­الله محمّد عزیزی ( سبزواری ) نویسندۀ تفسیر « الجدید فی تفسیر القرآن المجید » در هفت مجلّد

مرحوم میرزا علی ­محمّد هاشمی ـ کارشناسِ ارشد فقه با معرّفی پایان نامه ­اش

آیت ­الله سیّد رضا ضیایی با معرّفی چندین کتاب منتشر شده و منتشر نشده ­اش

معرّفی آیت ­الله العظمی شمس ­الدّین واعظی و سایتش

معرّفی مختصر مرحوم شیخ محمّد سعیدی و مسجدی که در آن نماز می ­خوانده است .

البّته در پی معرّفی مرحوم نورالدّین واعظی هم بوده ­ام ولی هنوز مدارک لازم فراهم نشده است .

آیا اینها کوبیدنِ روحانیّت بوده است ؟ مگر آن عالمانِ دین که نقدی بر روحانیّت داشته ­اند ، روحانیّت را کوبیده ­اند ؟

گفته ­اید که : حسادت انسان را به نابودی می­ کشاند ؟

کدام حسادت و کدام روحانیّت ؟ من در محرّم امسال متوجّه نشدم که کوچۀ جنان روحانی دارد یا ندارد ؟

کوچۀ بالا هم یک روحانی دارد که چون منزلش در مسیرِ باغ ماست ، من فقط چند بار که با ماشین در آن مسیر او را دیده ­ام سلامش کرده ­ام و رفته­ ام و هیچ­گاه با هم سخنی نگفته ­ایم . یعنی موقعیّتی جور نشده است .

روحانی کوچۀ پشند هم ، آخِرین شبی که در محرّم امسال ، ایشان را دیدم بعد از پایانِ جلسه بود که احوالپُرسی کردیم و آن قدر پیر و فرتوت به نظرم آمد که مرا به یادِ مرحوم پدرم انداخت که پیر و فرتوت شده بود . آیا پیرمردی که احتمالاً بالای هشتاد سال عُمر دارد ، حسادت دارد ؟

بله ؛ مرحوم پدرم هم بارها می ­گفت : انسان هر چه علمش بیشتر می­ شود مانندِ درختی است که میوۀ بیشتری دارد و شاخه هایش سر به زمین فرود می ­آورند . البتّه اگر بخواهم اصطلاحاتِ او را به کار ببرم باید بگویم : اَدِم هر چی عِلمش بیشتر مِرَه ، سنگی­تر مِر­َه ، مثلی درختینِه که بار وَرمِدَره ، جَخِهاش وَتَه می ­یَه .

بد نیست چند تا خاطره تعریف کنم :

شبی در شاهرود مرحوم حاج رضا فلّاح به من گفت : شما علمتان زیاد است .

گفتم : علم ما کجا بوده که زیاد باشد ؟!

گفت : همین که شما الآن لیسانس دارید ، در فرومد ، در روستا چند نفر لیسانس دارند ؟

گفتم : خوب ، تازه از این نتیجه می­ شود که علمِ آنها کم است ، نه اینکه علمِ من زیاد است .

بعد پدرم به من گفت : مهدی به حاجی رضا خوب جواب دادی ، آدم نباید مغرور باشد .

شبی در فرومد با مرحومِ پدرم کار می ­کردیم از داخلِ حیاط به بیرون بار می ­آوردیم شاید ساعتِ یازده ـ دوازده بود ، مردی حدوداً شصت ساله منیدری آمد و گفت : ماشین برای رفتن به منیدر پیدا نکردم ، جا ندارم .

پدرم گفت : تابستان است تو هم بیا مثلِ ما داخلِ حیاط بخواب .

بعد از من پرسید : تو مثلِ اینکه درس خوانده­ ای ، دیپلم داری ؟

گفتم : یک چند کلاسی درس خوانده ­ام .

گفت : نه معلوم می­ شود که با سوادی ، اگر سوادی نداشتی فوری می­ گفتی که چه مدرکی داری ؟

بزرگوار شما چرا به جای « نقدِ مطلب » نویسنده را نقد کرده ­اید ؟      

شما چه دلیلی دارید که سخنانِ من منصفانه و از سرِ دلسوزی و خیرخواهی نیست بلکه از سر ِفخرفروشی و غرض است ؟

شما چه دلیلی دارید که من روحانیّت را کوبیده ­ام ؟ من یک مقالۀ منتشرشده دارم با عنوانِ « اسلام منهای کدام روحانی ؟ » در آنجا به صورتِ مستند آورده­ ام که دکتر شریعتی افرادِ این صنف را  دو قِسم می­ داند : « عالِم دین » و « روحانی »  ، امام خمینی می­ گوید : « روحانی » و « روحانی­ نما » و ... البتّه هیچ کدامشان هم از نقد مبرّا نیستند مثلِ اصنافِ دیگر .

شما به تلویح و تصریح گفته ­اید که من فردی حسود و متکبّر و مغرور هستم .

آیا شما می ­توانید اتّهاماتی را ( منصف نبودن ، دلسوز نبودن ، خیرخواه نبودن ، کوبیدنِ روحانیت ، حسود ، متکبّر ، مغرور ، فخرفروش ، مُغرض ) که به من نسبت داده­ اید ثابت کنید ؟

شما بعد از حدودِ چهار هفته ، دوباره نوشته ­اید :

علی , [۱۳.۰۲.۱۷۰۰:۱۷]

واقعاً بیانِ دیدگاههای شهید مطهّری و دَم زدن از شهیدان توسّط شما وصلۀ نچسبی است . حیفِ این مطالب که توسّطِ شما بیان شود . تا نیّت پاک و مخلصانه نباشد رُشدی نیست . شهدا کجا و شما کجا

راست می­ گویی علی جان ، واقعاً من کجا و شهدا کجا ؟

بارها با خودم گفته­ ام : کاشکی یکی از خانوادۀ شهدا ، در فضای مجازی محیطی را فقط به شهدای فرومد اختصاص می ­داد و آنها را معرّفی می ­کرد . حتّی خودم یک بار قصد کردم که وبلاگی را به نام شهدای فرومد اختصاص دهم ولی نمی ­شود .

اگر این کار انجام گیرد دیگر من در بارۀ شهدا ننویسم تا غُباری از ناحیۀ من بر دامنِ شهیدانِ خدایی ننشیند .

الآن هم مطالبی در بارۀ شهدای فرومد تهیّه کرده­ ام تا کتابی منتشر شود و نامِ آن شهیدان ماندگار شود . شما که اِن شاءَ الله این شایستگی را داری و تقریباً با خانوادۀ شهدا وصلت کرده­ ای ، اگر این مسئولیّت را بپذیری تا این کار به سرانجام برسد و این مطالب « حیف » نشود خیلی خوب است .

البتّه گر چه فاصلۀ من تا شهیدان بیش از آنی است که تصوّر شود امّا ناامید نیستم .

تو مگو ما را بدان شَه بار نیست ـ با کریمان کارها دشوار نیست

علی جان ، « مجنون » هم با نوشتن نامِ « لیلی » خوش بود . من هم گاهی با نوشتنِ از شهدا ، دلم را خوش می ­کنم .

آن که از خورشید باشد پُشت گرم ـ سخت رو باشد نه بیم او را نه شَرم

بزرگوار ، نوشتن از شهدا برای من « وصلۀ ناچسبی » است ، وقتی خانوادۀ شهدا و ... این مطالب را می­ خوانند ، آن وقت که « می چَسبد » .

علی جان ، ناراحتی شما از چیست ؟ از طرفِ شهید مطهّری و شُهدای فرومد ( در بارۀ من ) خبری به شما رسیده است ؟ آن بزرگواران اظهارِ ناراحتی کرده ­اند ؟

علی جان همان طور که گفته ­ای ؛ شهدا کجا و من کجا ؟

شما بزرگوار ؛ فاصله­ ات با شُهدا چقدر است ؟ اگر فاصله ­ات خیلی دور باشد که این هِجران و دوریِ مرا درک نمی ­کنی ، پس باید خیلی مقرّب باشی که این فاصلۀ مرا درک کرده ­ای . بزرگوار ؛ شما چطور به این مقامِ قُرب و منزلت رسیده ­ای ؟

در قیامت که هنگامِ رسیدگی به اَعمالِ انسانهاست ، خداوند از نحوة اجابتِ مردم از دعوتِ پیامبران می ‌پرسد . پیامبران می­ گویند : لا عِلْمَ لَنَا.

 « یَوْمَ یَجْمَعُ اللهُ الرُّسُلَ ؛ فَیَقُولُ : مَاذَا أُجِبْتُمْ ؟! قَالُوا : لا عِلْمَ لَنَا ، إِنَّکَ أَنْتَ عَلّامُ الْغُیُوبِ . » ،

( مائده ، 5 / 109 )

جمیعِ پیامبرانِ الهی در پاسخِ خداوند بیان می ­کنند : لا عِلْمَ لَنَا .

حتّی نمی ­گویند ؛ لا نَعلَمُ ، یعنی نمی­ گویند : نمی­دانیم بلکه می ­گویند : این عِلم برای ما نیست .

چطور همۀ پیامبرانِ الهی می ­گویند : ارزیابی کارِ بندگانِ خدا درحیطۀ کارِ ما نیست ؟ امّا شما می ­دانی که نیّت من پاک و مخلصانه نبوده است ؟

من خودم گاهی نمی ­دانم که نیّتِ کارم پاک و مخلصانه هست یا نه ؟ واقعاً نمی ­دانم .

شهید مطهّری در مطلبی با عنوانِ « پنهان­ تر از راز » می ­گوید :

« وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى . » ، ( طه ، 20 / ٧ )

« راز » آن است که خودت آگاهی ، دیگران خبردار نیستند ، « پنهان­ تر از راز » آن است که خودت هم آگاه نیستی ولی در تو وجود دارد . در دُعای کمیل ... به خدا عَرض  می ­کند که : من بدیهایی دارم ، ملائکة تو که رقیبِ من هستند آنها می ­دانند ولی وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَّ مِنْ وَرَائِهِمْ‏ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ چیزهایی من در درون دارم که ملائکه هم بی ­خبرند ، فقط تو می­ دانی ( خیلی عجیب است ) در من چیزهایی وجود دارد که ملائکه هم از آن عُمقِ بی ­خبرند ، فقط تو خودت می­ دانی .

( آشنایی با قرآن ، مجلّد 4 ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ چهارم ، بهار 1374 ، ص 189 )

« یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ وَ اللهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُور ِ. » ،

( تغابُن ، 64 / 4 ) 

« وَ اللهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُور » نه تنها او آنچه را که شما می ‌دانید ، می ‌داند بلکه او هر چه را که در باطنِ شماست‌ می ‌داند ، یعنی در باطنِ شما چیزهایی هست که خودتان هم نمی ‌دانید .

[ آشنایی با قرآن (7) ، شهید مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ اوّل ، اسفند 1377 ، ص 136 ]

طبقِ آیاتِ قرآن نیّت ­خوانی کارِ خداوند است ، من خودم نمی ­دانم که نیّتم پاک و مخلصانه هست یا نه شما از کجا می ­دانی که نیّت من پاک و مخلصانه نیست ؟ علمِ غیب داری ؟ خدا به چیزی که پیامبرانش را آگاه نکرده ، شما را آگاه کرده است ؟

یا ستّارالعیوبی خدا تمام شده و عیبِ پنهانِ مرا بر شما آشکار کرده است ؟

مصاحبه با یکی از قرآن پژوهان فرومدی

مصاحبه با یکی از قرآن­ پژوهان فرومدی

هفدهم بهمن ماه 1374 خورشیدی یعنی 21 سال پیش آقای مهدی یاقوتیان از پایان ­نامۀ مقطع کارشناسی ارشد خود در رشتۀ علوم قرآن و حدیث با عنوانِ « قصّۀ حضرت آدم ( ع) » دفاع کرد اکنون از آن روزگار 21 سال می ­گذرد . « خطّۀ فریومد / فرومد » بر آن شد که مصاحبه ­ای با این قرآن­ پژوه فرومدی داشته باشد .

قرآن پژوهان

آقای یاقوتیان چی شد که شما رشتۀ علوم قرآن و حدیث را انتخاب کردید ؟

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

من در دورۀ ابتدایی درسِ قرآنم خوب بود ، در دورۀ راهنمایی هم علاقه به مطالعۀ کتاب داشتم به طوری که یادم هست یک روز عصرِ پنجشنبه با بچّه­ های همسن و سالِ خودم بازی می ­کردم یکمرتبه یادم آمد که نزدیکِ برنامۀ « درسهایی از قرآن » است از همان جای مزارِ سادات ، دوستان و بازی را رها کردم و گفتم : من باید برای گوش دادنِ « درسهایی از قرآن » به خانه و به پای تلویزیون بروم .

بعدها هم به خواندنِ کتابهای شهید دستغیب علاقه داشتم ، کتابهای ایشان را که تفسیرِ سوره ­های قرآن ( واقعه ، الرّحمن ، حُجرات ، ... ) و داستانهای شگفت ... ، بودند می ­خواندم . البتّه نامهای خاصّی داشت مثلِ « آدابی از قرآن » و ... کتابِ دینی سال اوّل دبیرستان که در موردِ ماتریالیسم و این حرفها بود دوست نداشتم . ولی کتابهای دینی سالهای بعد خصوصاً سالِ چهارم برایم بسیار شیرین بود چون مباحثش را از قبل در کتابها خوانده بودم .

روی همین علاقه ­مندی اولویّت اوّل خودم در کنکور را « الهیّات » و « دبیری الهیات » انتخاب کردم . برای ادامه تحصیل هم رشتۀ « علومِ قرآن و حدیث » برایم مأنوس ­تر بود .

 ـ چطور شد که شما هم به عنوان یکی از قرآن پژوهان ایران معرّفی شدید ؟

در همان دورۀ کارشناسی یک خاطره از جبهه با عنوانِ « وقتی که آیاتِ قرآن تفسیر می شدند » نوشتم که همه ­اش مستند به آیاتِ قرآن بود و در آذرماه 1369 در روزنامۀ خراسان چاپ شد ، بعدها یک مطلبی تحتِ عنوان « شأنِ نزولی که در شأنِ پیامبر نیست » نوشتم و در دو شمارۀ هفته نامۀ توس منتشر شد .

بعد مقاله ­ای نوشتم با عنوانِ « اسماعیل صادق الوعد کیست ؟ » که در فصلنامۀ قرآنی بیّنات شمارۀ 18 منتشر شد . این مقاله در واقع نقدی بر دیدگاهِ مرحوم علامۀ طباطبایی بود . پنج دلیلِ قرآنی آورده بودم که « اسماعیل صادق الوعد » همان « اسماعیل فرزند ابراهیم » است .

بعد از آن کتابِ « پژوهشی در تاریخ قرآن کریم » دکتر سیّد محمّدباقر حجّتی را که در دورۀ کارشناسی جزو درسهایمان بود و از منابعِ آزمون دورۀ کارشناسی ارشد هم بود ، در دورۀ کارشناسی ارشدِ علوم قرآن و حدیث هم جزوِ منابع درسی بود و با خودِ دکتر حجّتی هم چند واحدِ درسی داشتیم ، همین طور جزو منابعِ آزمون دکتری رشتۀ علوم قرآن و حدیث بود . اینها مرا بر آن داشت که این کتاب را نقد کنم و در فصلنامۀ قرآنی بیّنات شمارۀ 30 منتشر شود . در این مقاله دَه اِشکال بر این کتابِ درسی دانشگاهی وارد کرده بودم .

بعد از آن نقدی بر کتابِ « تاریخِ قرآن » مرحومِ آیت­ الله معرفت که انتشاراتِ سَمت منتشر کرده بود نوشتم . این کتاب هم به عنوانِ چهار واحدِ درسی و جزوِ منابع این رشته بود . این مقالات موجب شد که من هم به عنوانِ یک  قرآن ­پژوه معرّفی شوم .

شما چرا به نقد روی آوردید ؟

   خوب ، من این کتابها را می ­خواندم و برایم « سؤال » به وجود می ­آمد یا « قانع ­کننده » نبود . وانگهی از همان دورۀ راهنمایی یادم هست وقتی معلّم می ­گفت : پیامبر در مکّه به گونه ­ای نماز می ­خوانده که هم رو به روی کعبه و هم رو به روی بیت المقدس قرار گیرد بعد می ­گفتند : تغییرِ قبله از بیت المقدس به کعبه در مدینه رُخ داده ، آن هم در حینِ یک نماز که جبرئیل شانۀ پیامبر را گرفته و چهرۀ او را از بیت المقدس به کعبه برگردانده است و به تبعِ او نمازگزاران هم تغییرِ جهت داده ­اند برایم سؤال بود که چطور چُنین چیزی ممکن است آیا این مطلب درست است ؟ البتّه از نظرِ جهت ­یابی نمی­ توانستم تشخیص بدهم ولی برایم هم جور در نمی ­آمد و سؤال بود .

تا اینکه یک مقاله­ ای نوشتم که اگر تغییرِ قبله در حینِ نمازِ جماعت رُخ دهد و جبرئیل کِتفِ پیامبر را بگیرد و چهرۀ او را از سمتِ بیت المقدس به سمتِ کعبه برگرداند ، پیامبر که امام جماعت و در جلو نمازگزاران است عملاً در انتهای صفِ نمازِ جماعت قرار می ­گیرد و مردها و زنها جلوتر از امامِ جماعت قرار می ­گیرند . منظور این نوع پرسشها از همان سنین برایم به وجود می آمد و باید پاسخ می ­گرفت . این مقاله در نرم ­افزار سفیر هشتم ( فصلنامۀ دیجیتالی ) شمارۀ 4 دبیرخانۀ کشوری درس دینی منتشر شد .

بعد چه نقدهایی نوشتید ؟

بنیادِ شهید و امورِ ایثارگران از کتابِ « یوسُفِ قرآن » آقای قرائتی یک مسابقه ­ای برای جانبازان گذاشته بود . این کتاب بخشی از تفسیرِ نور مُجلّد ششم هست . من در آن مسابقه شرکت کردم و چون در دو مرحلۀ شهرستان و استان شرکت کردم دو سه بار آن کتاب را خواندم . همزمان هم مطالبی در حاشیۀ کتاب می ­نوشتم که بعد منجر به نقدِ آن شد .

من آن نقد را برای فصلنامۀ قرآنی بیّنات در قم فرستادم و همزمان برای آقای قرائتی هم فرستادم ، ایشان خوانده بود و پسندیده بود ، تلفن زد تشکّر و استقبال کرد و ... آن نقد در فصلنامۀ بیّنات شمارۀ 43 منتشر شد . در این مقاله 25 اِشکال به این کتاب وارد شده است .

بعد کتابهای شهید مطهّری را که می ­خواندم ، پاره ­ای از مطالب جای نقد داشت تا اینکه مقاله ­ای تحتِ عنوانِ « سیری در سیرۀ نبوی » نوشتم و در بیّنات شمارۀ 52 که « ویژه ­نامۀ قرآن و پیامبر ( ص ) » بود منتشر شد . یازده مورد مطالبی که فقط در بارۀ پیامبر گرامی است موردِ ارزیابی و بازنگری قرار گرفته است .

آقای یاقوتیان ، مقالاتِ شما فقط نقد است ؟

 

بله ، بیشتر رویکردِ نقد دارد ، مثلاً « نگاهی به آیاتِ تحدّی » که در فصلنامۀ آموزشی رُشد قرآن شمارۀ 22 ( وزارت آموزش و پروش ) منتشر شد . در این مقاله به موضوعِ تحدّی پرداخته شده ولی بر مبنای توقیفی بودنِ ترتیبِ سوره ­ها و آیاتِ قرآن کریم ، نه بر مبنای ترتیبِ نزول .

یا مقالۀ « اخباریگری از منظرِ شهید مطهّری » که گر چه تألیف است امّا نقدی است بر اخباریگری ! این مقاله در نرم افزار سفیر هشتم شمارۀ یک دبیرخانۀ کشوری درسِ دینی منتشر شد .

مقاله­ ای هم با عنوانِ « نقطۀ تحتِ باء » در شمارۀ 2 مجلّۀ رُشد قرآن منتشر شد . در این مقاله این موضوع موردِ بررسی قرار گرفته که وقتی قرآن تا سالِ چهلمِ هجرت که امام علی به شهادت رسیده نقطه نداشته چطور امام گفته است : من نقطۀ تحتِ باء هستم ؟!

یا در شمارۀ 34 مجلّۀ رُشد قرآن مقاله­ ای تحتِ عنوان « نگاهی گُذرا به کتابِ دین و زندگی 2 » داشتم که در واقع نقدی بر کتابِ دینی سالِ دوم دبیرستان بود .

مقاله ­ای دیگر هم با نامِ « تزویجِ نفوس در هنگامۀ قیامت به چه معناست ؟ » در شمارۀ 42 رُشد قرآن منتشر شد که آن هم نقدی بر دیدگاهِ مرحوم علّامۀ طباطبایی است . 

یعنی شما واقعاً دیدگاه این علما و دانشمندان را نقد کرده­ اید ؟

ببینید اینها مقاله است ، کتاب نیست . در کتاب ممکن است فردی چیزی بنویسد و با هزینۀ خودش چاپ کند ، در مقاله که یک مجلّۀ معتبر آن را چاپ می­ کند هیئت تحریریّه یا کمیسیونِ بررسی علمی آن نشریّه باید آن مقاله را از بُعدِ علمی تأیید کنند تا منتشر شود .

مقالات مهدی یاقوتیان

این مقالات هم تأییدیه گرفته و منتشر شده است و در فضای مَجازی هم وجود دارد . مثلاً مقالۀ « سیری در سیرۀ نبوی » در « پایگاهِ جامعِ شهید مطهّری » هست .

« پایگاهِ جامعِ شهید مطهّری »

یا مقالۀ نگاهی به تاریخِ قرآن مرحومِ معرفت که منتشر شده یک مجلّۀ دیگر هم بدونِ اینکه من اطّلاع داشته باشم منتشر کرده است یا در مجلّۀ سخن سمتِ شمارۀ 20 چندین بار موردِ رِفرنس و ارجاع قرار گرفته است ، یعنی یکی از اساتیدِ دانشگاه در مقالۀ خودش چند بار در تأیید به آن مقاله ارجاع داده است . بحثِ علمی همین است ، ممکن است کسی دلایلی بیاورد و دیدگاهِ مرا نقد کند .

آقای یاقوتیان شما چرا کتاب نمی ­نویسید ؟

فعّالیتهای من در چند زمینه است و فُرصت می ­خواهد ، اِن شاءَ الله سعی می­ کنم مقالات و پایان­ نامه و ... را به صورتِ کتاب هم منتشر می ­کنم . اوّلین کتاب هم با نامِ « خداخوانی » منتشر شد . این کتاب شاملِ چهار دعای « سَحَر ، جَوشنِ کبیر ، مُجیر ، مُناجاتِ امام علی (ع) » است . در این کتاب نظمِ موجود در این دعاها را در جدول و به صورتِ رنگی نشان داده ­ام و در واقع جالب و ابتکاری است . 

مقالاتِ دیگر هم دارید ؟

مقاله ­ای با عنوانِ « تحلیلِ تاریخِ تحلیلی اسلام » در 50 صفحه نوشتم و برای مرحومِ دکتر سیّد جعفر شهیدی فرستادم . تلفنی از ایشان دیدگاهش را پرسیدم و گفتم : می­ خواهم این مقاله را چاپ کنم ؟ گفت : بعضی اشکالاتِ شما از بعضی جهات وارد است ، چاپ کنید اشکال ندارد .

مقاله ­ای با عنوانِ « بازخوانی احادیثِ کساء » برای محقّق فرزانه مرحومِ صالحی نجف ­آبادی فرستادم ، این مقاله هم در واقع نقدی بود بر مقاله ­ای از ایشان در کتابِ « مجموعه مقالات » ولی ایشان قبل از اِرسال مقاله ، تلفنی گفت : من به جهتِ مریضی که دارم نمی­ توانم به نامۀ شما پاسخ بدهم .

مقاله­ ای هم با عنوانِ « نگاهی به کتابِ شیوۀ همسرداری پیامبر » نوشتم و برای نویسندۀ آن ، دانشمندِ محترم آقای احمد عابدینی فرستادم که ایشان در پیامکی برایم نوشت : سلام و تشکّر بسیار ، جدّاً جالب بود ! جای کار دارد . منظور نقدها موردِ تأیید نویسندۀ کتاب قرار گرفته است .

مقالۀ دیگر با عنوانِ « آیا آزر پدر ابراهیم است ؟ » نوشته ­ام . مقالاتِ این گونه چندین مورد دارم .

آقای یاقوتیان چرا وبلاگ « یاقوتنامه » را که مطالبِ قرآنی می ­نوشتید ادامه ندادید ؟

یک مشکلی برای محیطِ بلاگفا اتّفاق افتاد که بسیاری از پُستها را حذف کرد و خیلی از مطالبی که در آن وبلاگ داشتم از بین رفت . فرصتِ احیای مجدّد آنها را نداشتم و راکد ماند .

وبلاگ یاقوتنامه

در موردِ کارهای قرآنی فریومد / فرومد هم کاری انجام داده ­اید ؟

یکی قانونی است که ابن ­یمین در قرنِ هشتم از طرفِ علاء الدّین محمّد جهتِ رفاهِ حالِ « حافظانِ قرآن » که در فریومد بوده ­اند نوشته است .

قرآنیان فریومد

دیگری مقاله­ ای است با عنوانِ آیات و احادیث در اشعارِ ابن ­یمین فریومدی که ویراستاری کردم .

باز مقاله ­ای است با عنوانِ « ریح و ریاح در قرآن » که با توجّه به یک شعری از ابن ­یمین نوشته شده است . 

معرّفی یکی از مفسّران قرآن که فرومدی است به نامِ مرحوم شیخ محمّد عزیزی ( سبزواری ) که تفسیر « الجدید فی تفسیر القرآن المجید » را در هفت مُجلّد نوشته و در بیروت چاپ شده البتّه مختصر تفسیر الجدید با عنوانِ « ارشاد الاذهان الى تفسیر القرآن‏ » در یک مُجلّد منتشر شده است .

و کارهایی از این قبیل که در فضای مجازی وبلاگ « خطّۀ فریومد / فرومد » منتشر کرده ­ام .

ـ موجبِ خُرسندی است که یک همولایتی ما دستی در تحقیق و پژوهش قرآنی دارد و مقالاتِ علمی ­اش او را به عنوان یک قرآن ­پژوه معرّفی کرده است . اِن شاءَ الله شاهد چاپِ کتابهای قرآنی شما هم باشیم .

از خیرخواهی شما سپاسگزارم . خداوند به همۀ ما توفیقِ عمل به آیاتِ قرآن بدهد و جامعۀ فرومد را جامعۀ قرآنی قرار دهد . صدورِ قانون برای رفاهِ حالِ حافظان و قاریانِ قرآن در قرنِ هشتم بیانگرِ آن است که حافظان و قاریانِ قرآن در فریومد زیاد بوده ­اند وگرنه معمولاً برای دو سه نفر که نیاز به صدورِ قانون نیست !

حافظ شیخ بن محمّد بن محمّد نسائی در 9 رمضان المبارک 715 « التّلخیص فی التّفسیر » را کتابت کرده و در پایان آن نوشته است : « این تفسیر در مدرسۀ معمورۀ عمادیّۀ فریومد که خدا آن دو را از آفاتِ زمان مصون بدارد کتابت شد . »

اینکه در همان دوره در فریومد کتابِ تفسیر نوشته شده تأییدِ همان اهتمام به حفظ و قرائت و تفسیر بوده که معمولاً منجر به عمل به قرآن می ­شود .

بی ­جهت نیست که حکیم ­الدّین فریومدی کتابِ « الحِکمَةُ لِلادعیّه و المَوعِظة لِلامَّة » را که کتابِ دعاست نوشته و یکی از مصادرِ متمّم صحیفۀ سجّادیّه قرار گرفته یعنی در نوشتنِ صحیفۀ کاملۀ سجّادیّه موردِ استفاده قرار گرفته است . 

اِن شاءَ الله با تلاش در راهِ فهمِ قرآن بتوانیم عامل به قرآن باشیم و فرومد دوباره چهرۀ درخشانِ قرآنی خودش را باز یابد . 

 

از خدا خواهیم توفیق ادب

 آبان ماه 1395 در « خطّۀ فریومد / فرومد » مقاله­ای با عنوانِِ « حسینیّه­ ها در فرومد » نوشتم که حاوی نقدها و پیشنهادهایی بود ، یکی از آن موارد این بود که ؛ چرا باید برای روضه خوانی که آن را در ادامۀ کار پیامبری می دانند هزینه دریافت کنند و ...

همان وقت یکی از خوانندگانِ محترم چند پرسش داشت که بر حسبِ اولویت پاسخِ اوّلین پرسشِ آن را در همین خطّه با عنوان  « پاسخ به یک پرسش » نوشتم :

یکی از خوانندگانِ محترمِ وبلاگ و کانال خطّۀ فریومد / فرومد در بارۀ موضوع قبلی که درج شده ، چند مطلب از من پرسیده است یکی از پرسشهای ایشان این است :

ـ شما بفرمایید واسه یک روحانی اگر حقوقی جمع نشود از کجا زندگیش را تأمین نماید ؟

در یادداشتهای استاد مطهّری ، ج 1 و ‏6 ، در این موضوع رفرنسهایی ( ارجاعهایی ) داده شده است .و به این پرسش ، پاسخ داده است ، یعنی هم خودِ شهید مطهّری چُنین دیدگاهی دارد و هم برای دیدگاهِ خودش از سخنانِ « محدّث نوری » و « شهید بهشتی » استفاده کرده است . من هم در پاسخ از همان سخنانِ شهید مطهّری بهره جُستم .

پاسخ این پرسش را از زبانِ شهید مطهّری بشنویم :

در یادداشتهای استاد مطهّری ، ج 1 و ‏6 ، در این موضوع رفرنسهایی ( ارجاعهایی ) داده شده است .

اُجرتِ مؤذّن را از اقسامِ سُحت شُمرند ... و  روضه خوان ...

لؤلؤ و مرجان ، میرزا حسین نوری طبرسی ، ( محدّث نوری ) ، انتشارات فراهانی ، چاپ اوّل ، 1391 ، ص 32 ـ 33

چرا در رسالتِ اُجرت نیست ؟

اساساً بزرگترین اشکالِ روحانیّت یا یکی از بزرگترین اشکالات این است که منبر شغل و حِرفه و کاسبی است و در نتیجه افرادی که واقعاً علاقۀ معنوی به دین ندارند و اخلاصی در کارشان نیست به حُکمِ اینکه از عهدۀ صنعت و هنرنمایی منبری بر می ­آیند این شغل را در میانِ مشاغل انتخاب می ­کنند و بدیهی است که کاسب دنبال این است که طوری معامله کند که سودِ بیشتر ببرد و کاری ندارد به اینکه نتیجه برای دین و برای مصلحتِ مردم چیست ؟

یادداشتهای استاد مطهّری جلد یک‏

مشکلِ اساسی در سازمان روحانیّت

ده گفتار ، شهید مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ چهارم ، پاییز 1367 ، ص 278 ـ 315

روحانیّت در اسلام و در میانِ مسلمانان

این مقاله در کتابِ « بحثی درباره مرجعیّت و روحانیّت » به قلمِ جمعی از دانشمندان در سالِ 1341 بعد از وفاتِ حضرت آیت الله العظمی بروجردی توسط شرکت سهامی انتشار ، به چاپ رسید

بحثی در بارۀ مرجعیّت و روحانیّت ، به قلم جمعی از نویسندگان ، شرکت سهامی انتشار ، 1341 ، ص 129 ـ 161

بعد از آن چند نمونۀ دیگر با عنوانِ « چند نمونۀ عملی برای مواردِ قبلی » از کتابهای شهید مطهّری و دیگر علما که در این زمینه بود ، بر این مطلب افزودم با این عنوانها :

 کار و  احساس شخصیّت

تعلیم و تربیت در اسلام ، شهید مطهّری ، انتشارات الزّهرا ، 1366 ، ص 270 ـ 271

قسمتی از  شرح حال حاج آخوند ملّا عبّاس تربتی

فضیلتهای فراموش شده ، ( شرح حال حاج آخوند ملّا عبّاس تربتی ) ، حسینعلی راشد ، انتشارات اطّلاعات ، چاپ هجدهم ، 1382 ، ص 103 ـ 104 

 وضع‌ تحمّل ‌و بردباری ‌علاّمه‌ در شدائد و گرفتاریها

مهر تابان ـ آیة الله سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی

در ادامۀ مطلبِ قبلی ـ مسئلۀ ارتزاقِ اهلِ عِلم

خاتمیّت ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ 34 ، 1394 ، ص 102 ـ 105

قسمتی از  زندگینامۀ آقا نجفی قوچانی

سیاحت شرق یا زندگینامۀ آقا نجفی قوچانی ، تصحیح ؛ رمضانعلی شاکری ، انتشارات امیرکبیر ، چاپ ششم ، 1378 ، ص 44 و ص  74 ـ 76 و  ص 530 ـ 531 و ص 534 ـ 535

یک تجربۀ عینی ـ حاج شیخ احمد نجف ­آبادی

 آشنایی با قرآن / 9 ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ اوّل ، 1380 ، ص 163 ـ 165

,وَخی

« وَخی » مخفّف وَرخیز / برخیز است ، مخفّف ­تر از آن « وَخ » هست به معنای بلند شو ، پاشو

این فعلِ امر معنایش « فی لحن القول » فرق می ­کند یعنی با نحوۀ بیان و تُنِ صدا معانی مختلفی پیدا می ­کند .  

حدودِ بیست و پنج سال پیش بود ، خواهرم  برای آزمونِ ورودی دانشسرای مقدّماتی ثبت ­نام کرده بود و باید برای آزمون به میامی می­ رفت . با دوستان و همکلاسیهایش شاید پانزده نفری می­ شدند .

من با رانندۀ مینی ­بوس شرکتِ تعاونی صحبت کردم که فردا دانش ­آموزانِ دختر را برای آزمون به میامی ببریم . گفت : من می خواهم دانش­ آموزانِ پسر را برای اردو ببرم .

گفتم : آنها دانش ­آموز پسر هستند با اتوبوس بروند دخترها را با مینی ­بوس ببریم که ساعتِ ده امتحانشان تمام می­ شود و باید برگردند ! قبول نکرد .

فردایش با اتوبوسِ شاهرود رفتیم و در میامی پیاده شدیم . بچّه­ ها در آزمون شرکت کردند . اتوبوس فرومد ساعت دو بعد از ظهر از شاهرود حرکت می­ کرد و ساعتِ سه به میامی می ­رسید .

دانش ­آموزان یا باید ؛

ـ از ساعتِ ده صبح تا ساعتِ سه بعد از ظهر در میامی معطّل می ­ماندند .

ـ یک سرویس می ­گرفتیم و بر می ­گشتیم .

ـ من با خواهرم بر می­ گشتیم و به آن دانش­ آموزان هم کاری نداشته باشیم !

با یک رانندۀ مینی­ بوس در میامی صحبت کردم که ما را تا فرومد ببرد . گفت : دربَست !

گفتم : حالا درش باز باشد چند می ­بَری ؟! به یک توافقی رسیدیم و راهی فرومد شدیم ، البتّه برای بچّه ­ها بستنی هم خریدم .

خواهرم گفت : بچّه­ ها خیلی خوشحال بودند که هم برایشان بستنی خریدی هم ماشین جور کردی که معطّل نشوند . کرایه و شاید پول بستنی را هم خودشان دادند .

یک روز صبح که من سوارِ همان اتوبوس شدم و روی صندلی نشسته بودم راننده از پُشتِ فرمان بلند شد ، آمد کنارِ صندلی من ! و با تحکّم گفت : وَخی ! بلند شو ! و به دیگری گفت که جای من بنشیند !

من بلند شدم و گفتم : مگر ایشان قبلاً جا گرفته است ؟! راننده رفت سرِ جایش نشست و من ایستادم ! او با گفتنِ « وَخی » به من فهماند که اتوبوس مالِ من است و اختیارِ مینی ­بوس هم در دستِ من است تو باید از ساعتِ ده تا ساعتِ سه در میامی منتظر می­ ماندی تا من برسم ، نه اینکه پانزده نفر مسافر را برداری از میامی به فرومد بیاوری !

زمان گذشت و زمانه دگر گشت و خداوند به آن راننده که پُشتِ فرمان بود

گفت : « وَخی » او از پُشتِ فرمان برخاست ! طلبکارها که با پولِ آنها باد و بروت داشت آمدند ،

دوباره فرمان رسید : « وَخی » از خانه­ اش هم برخاست تا بلکه اندکی از بدهی طلبکارانش پرداخت شود .

امّا برای بارِ سوم هم گفته شد : « وَخی » یعنی از فرومد هم برخاست و رفت و سر از ناکجاآباد درآورد !

خُب یک « وَخی » یعنی از روی صندلی برخیز .

و یک « وَخی » یعنی از پُشتِ فرمان و از خانه و از فرومد برخیز !

گفتم که این کلمه معنایش « فی لحن القول » فرق می ­کند .

گاهی که خدا می ­گوید : « وَخی » وَ اَدِم مِجیکّه !

« وَ اَدِم مِجیکّه » باید همان فعلِ « ژکیدن / از جا در رفتن » باشد ! یعنی به آدم « جیغ » می ­زند ! طوری که « جیک » آدم در نیاید یعنی حتّی به اندازۀ جوجه یک « جیک » هم نتوانی بگویی !

چرا نمی ­توانی جیک بزنی ؟ چون آدم « دِم تِلِزگَه » ! معلوم است وقتی « دِ تِلِزگی­ یی » نمی ­توانی « جیک » بزنی !

« دِم تِلِزگَه » یعنی نَفَسَش بند می ­آید ، جا می­ خورد ، یکّه می ­خورد ، می ­ترسد !

بعد « اَنجغُل » می ­شود یعنی « جمع و کوچک و پژمُرده » می ­شود ! گویا « وَجَیج جی یَه » مثلِ پلاستیک و نایلون وقتی حرارت می بیند چطور در هم فرو می ­رود ؟!

خلاصه : وقتی خدا « وَ اَدِم جیکّه » بگوید : « وَخی » ! آدمی « دِم تِلِزگَه » ! چُنان « اَنجغُل » می­ شود که انگار « وَجَیج جی یَه » !

مکن کاری که برپا سنگت آیو

جهان با این فراخی تنگت آیو

چو فردا نامه خوانان ، نامه خوانند

تو بینی نامۀ خود ، ننگت آیو

والدین


 

 


 


 


 



 

مهدی یاقوتیان ـ با والدین


با والدین در مسجد الحرام ـ مکّه 18 / 6 / 1386   

مهدی یاقوتیان ـ با دوستان



با آقای محمّد یوسُف شهنما ـ شاهرود 28 / 2 / 1392

با آقای رضا رجب زاده ـ انشارات امام ـ مشهد 30 / 6 / 1390