عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

امروز یازدهم اسفندماه 1397

​وفات یمین الدّین طُغرایی ( پدر ابن یمین ) 

قطره به دریا

آن تُرکِ یَغمایی نِگر ، دلها به یَغما می ­بَرَد

آن زُلفِ بی ­آرام بین ، که­ آرام جانها می ­بَرَد

هر صُبحدَم بادِ صَبا ، از زُلفِ مُشک ­اَفشانِ او

آرَد نسیمی سویِ ما ، هوش از دلِ ما می ­بَرَد

بادی که وقتِ صُبحدَم ، از خاکِ کویَش می ­وزَد

حَقّا که در جانپَروَری ، آبِ مَسیحا می ­بَرَد

از خوابِ مَستی صبُحدَم ، چون سَر بَر آرَد ماهِ من

خورشیدِ تابان از رُخَش ، نورِ مُصَفّا می ­بَرَد

معشوقِ سیم اَندامِ من ، در دل ندارد جُز جَفا

لیکن دلِ عُشّاق را ، اندیشه صد جا می­ بَرَد

چشمِ وی از هر گُوشه ­ای ، صد دل بَرَد در لَحظه ­ای

چشمِ بَد از وی دور باد ، اَلحَقّ که زیبا می ­بَرَد

تا کِی به بازارِ غَمَش نقدِ رَوان گَردد زیان

ز این سان که با زُلفَش دلم ، دستی به سُوْدا می ­بَرَد ؟

گفتی : مَرو اَندر پِی ­اش ، که­ او هست بَس نامهربان

ای بی ­خَبَر آخِر ببین ، من می ­رَوَم یا می ­بَرَد ؟

گفتم بدو که : ابن ­یمین ، جان تُحفه می­ یارَد به تو

خندید و گفت : از بی خودی ، قَطره به دریا می ­بَرَد

دیوان ابن یمین ، ص 217 ـ 218

زیره به کرمان بُردن

ضرب المثل

قطره به دریا بُردن

زیره به کرمان بُردن

خُرما به بصره بُردن

فلفل به هندوستان بُردن

در دیوان ابن یمین فریومدی 

پیشنهاد هفتم

ابن ­یمین به قطعه ­سرایی مشهور است ، بیشتر قطعه­ هایش پندآمیز و اخلاقی است ، در و دیوار فریومد باید نمایانگر این پندهای اخلاقی باشد ، نه اینکه حتّی دانش ­آموزان فرومد در مدارس از این موهبت بی ­نصیب باشند . باید اشعارِ ابن ­یمین در جاهای مناسب و با توجّه به موقعیّت به نمایش درآید .

به نظر من بهتر است از همین آرامگاه ابن ­یمین شروع کنیم ، از همین چاهی که در محوطۀ آرامگاه است ، یک چرخِ چاهِ چوبی نصب شود و شعری از ابن ­یمین نوشته شود ، برای بومگردی هم مناسب است ، بعد به سراغِ دیوار مدارس و درمانگاه و ... بروید . 

سه رُخداد مهمّ

 سیزدهم صفر سال 743 سه واقعۀ مهمّ رُخ داده است :

کُشته شدن شیخ حسن جوری

گُم شدن دیوان ابن یمین فریومدی 

اسیر شدن ابن یمین در جنگ زاوه

ناگاه از قضای آسمانی و تقدیر یزدانی در محاربه که شیخ الاِسلام سلطان اولیاء اللهِ العِظام مُرشد السّالکینَ اِلَی الثَّوابِ مُنقِذ الهالِکینَ مِنَ العِقابِ شیخ حسن قَدَّسَ اللهُ نَفسَهُ و جَعَلَ حَظیرَة القُدس رَمسه و سلطان اسلام شهنشاه هفت اقلیم المُؤیّد مِنَ السّماءِ المُظفَّر عَلَی الأعداءِ وَجیه الحقّ و الدّین مَسعود صَبَّ اللهُ عَلیهِ رجال [ سحاب ] رضوانه و اسکنه بحبوحة جنانه را با لشکر هراتدر ولایتِ خواف در سیزدهم صفر سنة ثلاث و اربعین و سبعمائه واقع شد .   

    به چنگالِ غارتگران اوفتاد

وزآن پس کسی زو نشانی نیافت

پیشنهاد سوم

از چهار راه مسیرمان را مستقیم ادامه می­ دهیم تا به کنارِ آرامگاه ابن یمین بر­سیم ، در اینجا باید یک تابلوی نصب شود با عنوان « آرامگاه یمین الدّین طُغرایی و ابن­ یمین فریومدی » آن طرف­ تر مسجد جامع خودنمایی می ­کند باید کنار آن تابلوی نصب شود با عنوان « مسجد جامع و مدرسۀ علمیّۀ عمادیّۀ فریومد » بیشتر از یک سال است که پیگیر آنیم ، آهای شورای محترم اسلامی و دهیار محترم ، دو تا تابلو می­ خواهیم ! دستتان درد نکند شما که برای این دو تابلو زحمت می ­کشید ، یک تابلو هم با عنوان « کتابخانۀ ابن یمین » بنویسید و پشت بام کتابخانه به گونه­ ای نصب کنید که از طرف آرامگاه ابن یمین هم خوانده شود و معلوم شود آنجا کتابخانه است .

اطلاعیّه

 

دو شماره از نشریّۀ « بیهق نامه » به ابوالحسن بیهقی و اسرار سبزواری اختصاص یافته

قرار است شمارۀ چهارم ویژۀ ابن یمین فریومدی باشد .

علاقه مندان مقالات خود را برای نشریه به نشانی info@ssnp.ir بفرستند.

سالگرد آسمانی شدن دکتر علی شریعتی

 

سخنرانی دکتر شریعتی در مورد بیمارستان فریومد

 

[ بیمارستان فرومد ]

مسجدالنّبی یک پایگاه برای همه کارهای اجتماعی است . هر گوشه ­اش یک انسیتوسیون اجتماعی جا دارد . یک گوشه ­اش خیمة رُفَیـده است . رُفَیده زنی است که به دستور خود پیغمبر و در مسجد خود پیغمبر ، که معبد اسلام است ، یک خیمه رسمی زده و آنجا برای مداوا و بستری کردن بیماران و مداوای مجروحین جنگ مسئول می­ شود . سَعد بن مُعاذ که در جنگِ خندق نیزه خورده بود تا مدّتها در همانجا بِستری بود تا وقتی که مُرد . رُفَیده همراه چند زن مَدنی به دستور پیغمبر در خودِ مسجد یک مؤسّسه برای درمان و پرستاری بیماران داشت و این سنّت تا قرنهـا در اسلام ادامه داشت . من در دیوان ابن ­یمین فریومدی ، مدّاح حاکم سبزوار ، دیدم که در مدحی که از علاءالدّین ـ حاکم سبزوار ـ می ­کند ، می ­گوید : در « فـرومـد » ( قصبه بزرگی است که الآن هم هست ) بـاغ تو ( علاءالـدّین در « فرومد » که یک ده ییلاقی در نزدیک سبزوار است ، باغی و بیمارستانی داشته ) مثل بهشت است ، مثل خُلد است و آنجا بیمارستانی داری . بعد شروع می­ کند به تعریف از بیمارستان و می ­گوید : دختران دوشیزه را ، آنها که چون فرشتگانند ، در پرستاری بیماران گُماشته ­ای . 

وقتی که یک ده کوچک دور افتاده نزدیک سبزوار در قرن 7 و 8 ، بیمارستان نرسینگ رسمی داشته باشد ، مسلّم است که در ری ، طوس ، بَلخ ، بُخارا و بغداد بیمارستانها به چه صورت بوده است . آن وقت ایرانی روشنفکر است که می ­بینیم اینجا با تَنبور و بوق و کرنا ، فلان زن آمریکایی را در جنگ بین ­الملل اوّل به آسمان می ­رساند ، و او چشمش را می ­گیرد ، که پرستاری را اوّل بار در دنیا ایجاد کرده است . خوب به تو چه ؟! و آن وقت آن فرد دیگر را ، که از نظر بینش اجتماعی سنّتی است ، می ­بینیم که با این عمل ؛ یعنی پرستاری زن از بُنیاد و ریشه به هر شکلی مخالفت می ­کند و اسمش را هم دین می­ گذارد . بعد این روشنفکر هم که داستان را این گونه می ­بینید ، او هم به اسم دین به آن حمله می ­کند و دین را به این صورت تلقی می ­کند .

می ­بینیم که چگونه همه مسایل در هم و برهم می­ شود و بعد در این بین چه چیزها پایمال می ­شود و چه استعدادهای بزرگ با تعصّبهای سنّتی که نامش دین است قربانی می ­شود و چه ارزشهای بزرگ مذهبی و اسلامی به نام روشنفکری و مبارزه با سنّت قربانی می ­شود .

[ مجموعه آثار 21 / زن ، دکتر علی شریعتی ، انتشارات چاپخش ، چاپ پنجم ، ص 228 ] 

[ بیمارستان فرومد ]

بیگانگی با خود [ باعث می ­شود ] که ما خودمان عُرضه تحقیق نداشته باشیم و ببینیم اروپایی چه تحقیق کرده و نتیجه کار آنها را ترجمه کنیم و این ، نمونه بدبختی ماست .

در تمام ایران برای بُنیانگذاری پرستاری ، [ حَرَکت ] مادام نایتینگِل را جشن می ­گیرند و او را به عنوان بُنیانگذار پرستاری می ­شناسند ، در صورتی که اگر محقّـق باشیم و کتاب دیوان ابن ­یمین را در زمانی که علاءالدّین حاکم سبزوار بوده و ابن­ یمین او را مدح می­کرده ، بررسی کنیم ، می­ بینیم ابن ­یمین از بیمارستانی در « فرومد » که منطقه خوش آب و هوایی از قُراء و قَصَبات سبزوار است ، بحث می­ کند و از دختران دوشیزه را که برای پرستاری بیماران و تیمار مریضان استخدام و به کار مشغول شده ­اند ، سخن می­ گوید . در این دیوان چُنین چیزی به این سادگی نوشته شده و معلوم می ­شود که سیستم پرستاری به وسیله دختران رایج بوده و در این قصبه ، هم بیمارستان و هم پرستار بوده است . امّا چون اروپایی است که نهادهای فنّی را ، تاریخ را ، علوم را و رشته­ های فنّی را به ما می­ شناسد ، تمام علوم از فرانسه ـ و گاهی از ایتالیا ـ شروع می ­شود و به یونان ختم می­ شود و ما هم اینجا مشغول شعر گفتن هستیم . این است طرز معرّفی شدن ما به اروپایی . چرا این طور معرّفی می شود ؟ چون اروپایی کار می­ کند و می­ خواهد سوار شود ، غارت کند و ارباب شود .

[ مجموعه آثار 28 / روش شناخت اسلام ، دکتر علی شریعتی ، انتشارات چاپخش ، چاپ سوم ، سال 1370 ، ص 538 ] 

امروز 25 خردادماه 1397

جمع مجدّد دیوان اشعار ابن یمین فریومدی

عید فطر مبارک باد

دیوان اشعار سیّد حسن غزنوی

دیوان اشعار سیّد حسن غزنوی

ابن یمین در اشعارش از شعرِ شاعرانِ پیش از خود بَهره جُسته ، یکی از آنها سیّد حسن غزنوی است . سیّد حسن غزنوی از شاعرانِ سدۀ ششم هجری قمری و مَدفنِ او در آزادوار است .  

گر تو خواهی که بدانی صفتِ رزمگهش

بشنو این بیت که از گفتۀ سیّد حسن است

« آسمان در صفِ جنگش سپهی تیرانداز

آفتاب از پیِ فتحش سپری تیغ­ زن است »

دیوان ابن یمین ، بیت 870 ـ 871

********

بهرِ سپاهش فَلَک ساخت سپر ز آفتاب

وز اثرِ دولتش تیغ­ زن آمد سپر

دیوان ابن یمین ، بیت 8597

جلال بَقایى نایینى

جلال بَقایى نایینى

سخنورانِ نامی مُعاصر ایران جلد : ١  ، ، محمّدباقر بُرقعی ، نشرِ خُرّم ، قم ،  ١٣٧٣  ، ص 532 ـ 534

جلال بَقایى نایینى ، فرزندِ مصطفى ، در سالِ  ١٢٨٧  هجرى شمسى در نایین چشم به جهان گُشود ، تحصیلاتِ ابتدایى را در مکاتبِ قدیمۀ آن شهر فراگرفت و از آن پس به تحصیلِ علومِ عربیّه پرداخت و در کنارِ آن زبانِ فرانسه را نیز آموخت ، سپس به مطالعۀ دواوین شعر و ادبِ فارسى پرداخت ، آنگاه به استخدامِ وزارتِ مالیه ( دارایى ) درآمد و مدّتِ چهل سال به خدماتِ ادارى در وزارتِ دارایى اشتغال ورزید تا بازنشسته گردید .

بقایى نسبش به چند شاعر مى ‌پیوندد ، میرزا ابوالحسن متخلّص به « علوى » جدّ پدرى ، و حاج میرزا کوچک متخلّص به « سرور » جدّ مادرى اوست و میرزا جعفر طرب نایینى از شاعرانِ دورۀ فتحعلى شاه قاجار از عموزادگان و میرزا محمّدخان متخلّص به « غوغا » عموزادۀ مادرى او مى ‌باشند .

بقایى شاعرى را از دوازده سالگى آغاز کرد ، او شاعرى خوش ‌ذوق و تواناست و در سرودنِ انواعِ شعر مهارت و استادى دارد . اشعارش تصویرى از وقایعِ زندگى روزِ مردم است ، بخصوص قطعاتِ انتقادى او که دشوارترین نوعِ شعر به شُمار مى رود و در قالبِ طنزهاى اجتماعى سُروده شده است .

دانشمندِ محقّق فرزانه ، ایرج افشار ، دربارۀ وى چُنین مى ‌گوید : « جلالِ بقایى نایینى ، شاعرى خوش‌ سخن و نُکته ‌پرداز و آزاده‌ خوى که در خدماتِ فرهنگى و شرکت در دوره ‌هاى کُنگرۀ تحقیقاتِ ایرانى پیشقدم بوده است . جلال بقایى در قطعه‌ سرایى تالى ابن ­یمین فریومدى است . »

از بقایى دو اثر طبع و نشر یافته : یکى « تذکرۀ سُخنورانِ نایین » و دیگر مجموعۀ اَشعارش به نامِ « پَرتو اندیشه » . اشعارِ زیر نمونه‌ هایى از نظمِ اوست :

کیستم

من کیستم به کُنجِ قَفَس بال بسته‌ اى

غَمدیده ‌اى ، فَلَک ‌زده ‌اى ، دل ‌شکسته‌ اى

گریان میانِ موجِ حوادث ، سِتاده ‌اى

نالان کنارِ کشتى ماتم ، نشسته ‌اى

دیوانه ‌اى ، فِکنده سَرى ، پابرهنه‌ اى

و ز دستِ عاقلانِ جهان ، زار و خسته‌ اى

بر وضعِ خویش دیدۀ حسرت گُشاده ‌اى

از پا فتاده ، غمزده‌ اى ، دست بسته ‌اى

در حلقۀ کمندِ بُتى ، جان مقیّدى

از قید و بند هرچه جُز او ، دل گُسسته ‌اى

از چیست اى فَلَک که دلِ ما نشان کند ؟

هر تیر بى ‌گُنه کِش از شَست جَسته ‌اى

تنها منم مقیّد و پامالِ جورِ چَرخ ؟

یا عالَمى‌ است دستخوش و نیست رَسته ‌اى

یک غم نشد نهان زِ « بقایى » و از قضا

دست قَدَر گُماشت بر او باز دسته ‌اى

داروى درد

با دواىِ خاصِّ خود هر درد درمان مى ‌شود

مشکلاتِ زندگى با فکر آسان مى‌ شود

از قُواى باطنِ خود گر مدد گیرد بَشَر

عرصۀ جولانگه ‌اش پَهناى کیهان مى‌ شود

رستگارى نیست جُز در سایۀ علم و عمل

شخصِ تَن‌پَرور دُچار کاهشِ جان مى ‌شود

جمع را چون غُنچه دارد در اَمان همبستگى

از شکفتن گُل دُچار برگریزان مى ‌شود

گوسفندِ رام را چوپان حمایت مى ‌کند

گُرگ از درّندگى منفور و ویلان مى ‌شود

ز اشکِ مظلومانِ مسکین عاقبت کاخِ ستم

چون بنایى در مسیرِ سیل ویران مى ‌شود

با بدان هم نیکویى کُن ز آنکه با احسانِ تو

با همه درّنده‌ خویى ، سگ نگهبان مى ‌شود

لااُبالى را دلِ تاریک و جانِ خسته است

روشنى‌ بخشِ دل ‌و جان نورِ ایمان مى ‌شود

هرکه راهِ اعتلا پیمود روشن شد دلش

چون بخارِ تیره بالا رفت ، باران مى‌ شود

با کمى مهر و نوازش مى ‌توان دل شاد کرد

غُنچه را لب از نسیمِ صبح خندان مى ‌شود

عشق و محبّت

گر به دستِ نفس دادى اختیارِ خویش را

مى ‌کنى مخدومِ خود خدمتگزارِ خویش را

آدمى گیرد به کف آرى مهارِ عالَمى

با تسلّط گر به کف گیرد مهارِ خویش را

از درونِ خود مدد جو تا زِ خود بیرون شوى

بنگرى چون روزِ روشن روزگارِ خویش را

تا به گِردِ خویش مى ‌گردیم سرگردان چو چَرخ

سیر کردن نیست ممکن جُز مدارِ خویش را

با شعارِ خودپرستى کَس مقامى درنیافت

رو شعارِ حقّ ‌پرستى کُن شعارِ خویش را

از پىِ گُلشن چه مى ‌گردى که با حُسنِ نظر

غیرتِ گُلشن توان کردن کنارِ خویش را

رو به گُلزارِ طبیعت کُن که خوش نُزهتگهى ا‌ست

اى که چون گُلزار مى ‌خواهى دیارِ خویش را

حقّ نگردد یارِ کَس تا کَس نگردد یارِ حقّ

الحق اهلِ حقّ چُنین جویند یارِ خویش را

عقل محدود است و چون در کار حیران مى ‌شود

عشق نامحدود خواهد کرد کارِ خویش را

نزدِ دانایان ندارد اعتبارت اعتبار

جوى در بى ‌اعتبارى اعتبارِ خویش را

دیگرم لذّت نمى‌ بخشد تماشاى بهار

من که با غفلت خَزان کردم بهارِ خویش را

تا زِ بادِ فتنه ننشیند غُبارى بر دلم

مى ‌دهم بر باد زِ آهِ خود غُبارِ خویش را

در رَهِ عشق و محبّت چون « بقایى » شو که او

کرد از عشق و محبّت پود و تارِ خویش را

غزلی از یمین الدین طُغرایی

دیروز که 22 خرداد بود ، راهی سفر شدم ، صدای الله اکبر مکبّر که به گوش می رسید من به قبرستان فرومد رسیده بودم و بر لب دعای

رَبَّنَا اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسابُ ( ابراهیم ، 14 / 41 )

سومین سالگردِ کوچِ پدر بود .

هدیه ای به دوستان و علاقه مندان ، برای اوّلین بار ؛ غزلی از یمین الدّین طُغرایی

چون سبزۀ تر ، دمیده هر سو

تحسینِ فغانم از لبِ جو

در باغ نشسته‌ ام مُربّع

بلبل زده پیشِ من دو زانو

قُمری نکند به غیرِ اذنم

لب زمزمه ریزِ حرفِ : کوکو

بی زمزمه‌ ام تَذَرو دزدد

از نقشِ دو بالِ خویش پَهلو

کوک است به من کبوترِ مست

چون ساز کنم سرودِ یاهو

از آینۀ دلم خورَد آب

جویِ لبِ طوطی سخنگو

هُدهُد نشود زِ شانه خُرسند

بی زُلفِ تَرانه‌ ام سرِ مو

از باغِ دلم رُبوده طاووس

پشتارۀ داغ‌های خودرو

طُغرای شَهِ سریرِ فقرم

رنگین زِ من است نامۀ او

آیا هر احتمالی عقلانی و منطقی است ؟

   آیا هر احتمالی عقلانی است ؟

 

یک فرومدی ادّعا می ­کند : ابوعلی سینا ( 359 ـ 416 ) در کتابِ « قانون » نوشته است : « بهترین انجیرها و موافق ­تر با طبعِ مردم انجیری بُوَد که اوصافِ آن در انجیر فریومد موجود است . »

دیگری می ­گوید : این مطلب در کتابِ قانون نیست .

آن فرومدی در پاسخ می ­گوید : ولی این مطلب در کتابِ « تاریخِ بیهق » نوشتۀ ابوالحسن علی بن زید بیهقی مشهور به ابن فُندق صفحۀ 280 هست . ابن فندق از جایگاهِ علمی ویژه ­ای برخوردار است ، احتمال دارد او نسخه ­ای از کتابِ « قانون » داشته که این مطلب در آنجا ثبت بوده است .

( این پاسخ علاوه بر اینکه یک احتمال منطقی است در کتابِ تاریخِ بیهق هم ثبت هست . )

 

یک فرومدی می ­گوید : شعرِ « آیینِ مردم هنری » از قطعه ­های ابن ­یمین فریومدی است .

دیگری می ­گوید : ولی این قطعه در دیوانِ اشعارِ انوری که دو قَرن جلوتر از ابن ­یمین بوده ثبت شده است .

آن فرومدی در پاسخ احتمالاتی می ­دهد می­ گوید :

1ـ احتمال دارد ارتجالی بوده یعنی هم انوری این شعر را سروده باشد هم ابن ­یمین .

( این یک احتمال است امّا احتمالِ آن بسیار ضعیف است . )

2ـ ممکن هم هست ابن ­یمین به عنوانِ شاعر ، شعرِ انوری را برای دیگری خوانده باشد و چون آن قطعه برایش خوشایند بوده با خطِّ خود آن را ثبت کرده ، نسخه ­نویسان آن را هم از خودِ ابن ­یمین پنداشته ­اند.

( این احتمال منطقی است و امکان دارد چُنین باشد . ) 

3ـ احتمال دارد این شعر از ابن ­یمین باشد و نسخه­ نویسان به اشتباه آن را در دیوانِ انوری ثبت کرده باشند .

( این احتمال هم راهی به دِهی می ­بَرد . )

4ـ ...

آن فرد می­ گوید : پس شعرِ ( آن کس که بداند و بداند که بداند ) هم از ابن ­یمین است .

آن فرومدی می­ گوید : در کجای دیوان این شعر ثبت شده است ؟

آن فرد می ­گوید : در دیوانِ منتشر شده­ اش نیست ، ولی ممکن است از ابن ­یمین باشد !

آن فرومدی می ­گوید : اینکه شما ادّعا می ­کنید بر چه پایه ­ای است ؟

آیا این شعر در کتابِ شاعرِ مُعاصر با ابن ­یمین یا نزدیک به قرنِ هشتم هست و گفته : این شعر از ابن ­یمین است ؟

آیا کسی ادّعا کرده که این شعر را در نسخۀ خطّی دیده و در آنجا نوشته بوده که این شعر از ابن ­یمین است ؟

آن فرد می ­گوید : نه ولی باید همۀ نسخه ­های خطّی مربوط به ابن ­یمین و حتّی شاعرانِ دیگر که در کتابخانه ­های دنیا موجود است بررسی شود و حتّی کَتیبه ­ها و سنگ ­نبشته ­ها و ... موردِ ارزیابی قرار گیرد و همین طور نامه ­های افراد که نوشته ­اند چون ممکن است در نامۀ خود از این شعر استفاده کرده باشند . باید احتمال داد به همین سادگی نمی ­شود گفت : این شعر از ابن­ یمین نیست !

آن فرومدی می ­گوید : بله ! اتّفاقا ابن ­یمین تمامِ مطالبِ اخلاقیِ قرآن را به صورتِ شعر درآورده و حتّی بعضی سوره­ ها را به صورتِ منظوم ترجمه کرده است !!!

آن فرد می ­گوید : نشنیده بودم . از کجا این را می ­گویید ؟ گُمان نمی ­کنم !

آن فرومدی می­ گوید : چرا گُمان نمی­ کنید ؟! چرا احتمال نمی ­دهید ؟ مگر شما همۀ نسخه ­های خطّی را دیده ­اید ؟ کتابهای دیگر را ملاحظه کرده­ اید ؟ کَتیبه ­ها و سنگ ­نبشته ها و ... را موردِ ارزیابی قرار داده ­اید ؟

می­ گویند : آن فرد مدّتهاست رفته دنبالِ نسخه­ های خطّی و سنگ ­نبشته­ ها و ... می گردد !! چون هر روز بر این ادّعاها و احتمالات افزوده می ­شود .   

علاجِ چشم به جای شکم !

علاجِ چشم به جای شکم !

از طبیبــــی شنیـــــــــده ­ام روزی ..........  کـاوستـــاد بـزرگ بــود آن مَــــرد

گفتـا : آن را کـه در شکــم نـاگــاه .......... از غـــــــذای غلیــظ پیچــــــد درد

گـر طبیبش معـالـجـی نیـک است .......... چشــــــمِ او را علاج بــایــد کـــرد

زآنکـه چشـمِ او ، آن غـذای غلیظ .......... گر همی دید پس چرا می­خَورد ؟!

دیوانِ ابن ­یمین ، ص 369

شخصی نزدِ طبیب رفت و گفت که : شکم من به غایت درد می ­کند و بی­ طاقتم آن را علاجی کن !

گفت : امروز چه خورده­ ای ؟

گفت : نانِ سوخته بسیار خورده ­ام !

طبیب غلام را گفت : حُقّۀ ( ظرفِ کوچک ) داروی چشم را بیار تا دارویی در چشمِ او کِشم .

مریض گفت : ای مولانا ! من دردِ شکم دارم ، چشم را چه کنم ؟!

گفت : اگر چشمت روشن بودی ، نانِ سوخته نخوردی !

لطائف الطّوائف ، ص 205 ـ لطیفه ­های شیرین فارسی ، ص 141    

تـا ریــاح انــدر کلـام الله ، بُـوَد خـوش تـر ز ریـح

تا ریاح اندر کلام الله ، بود خوش ­تر ز ریح

 

کهـفِ خـویـش الّا غیـــاثِ ملّـت و دیـن را مـدان

آن که همچون عقلِ کلّ ، نامد در افعالش قبیح

در جهــــــــــان بــادا ریـــاح دولــتِ او را هُبــوب

تـا ریــاح انــدر کلـام الله ، بُـوَد خـوش­ تـر ز ریـح

دیوان ابن ­یمین ، ص 361

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .


1 ـ ابن ابی ­حاتم و دیگران از اُبیّ بن کعب آورده ­اند که گفت : هر چه در قرآن از بابِ « الرّیاح » آمده رحمت و هر آنچه « الرّیح » آمده به معنی عذاب است .


[ الاتقان فی علوم القرآن ، 1 / 501 ، جلال ­الدّین عبدالرّحمن سیوطی ، برگردان ؛ سیّد مهدی حائری قزوینی ، انتشارات امیرکبیر ، چاپ دوم ، 1376 ]

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .


2 ـ اَللّهمَّ انّی اَسئَلُکَ مِن خَیرٍ ما تَجئُ بِهِ الرّیاحُ ، وَ اَعوذُ بِکَ مِن شَرِّ ما تَجئُ بِهِ الرّیحُ .

( خداوندا ! از تو خواستار آن نیکی هستم که « بادها » می ­آورند . و به تو پناه می ­برم از گَزَند آنچه در « باد » نهفته است . )


[ نیایشهای پیامبر (ص) ، گزینش ؛ دکتر محمود مهدوی دامغانی ، برگردان ؛ کمال­الدّین غراب ، انتشارات جهاد دانشگاهی ، چاپ اوّل ، 1385 ، صفحۀ 100 ، به نقل از الجامع الصّغیر فی احادیث البشیر النّذیر ، 1 / 226 ، الامام عبدالرّحمن جلال­ الدّین السّیوطی ، دارالفکر للطّباعة و النّشر و التّوزیع ، بیروت ]

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .


3 ـ اَللّهمّ اجعَلهُ لَنا ریاحاً وَ لا تَجعَلهُ لَنا ریحاً . ( خدایا باد را برای ما « ریاح » قرار بده نه « ریح » )


[ آشنایی با قرآن ، 4 / 201 ، شهید استاد مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ چهارم ، بهار 1374 ، به نقل از ؛ جامع الصّغیر ، 2 / 111 ]

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .


4 ـ آقای بازرگان که خداوند او را طولِ عُمر بدهد و من خیلی او را دعا می­ کنم مثلِ مجتهدین ، زحمت کشیده و آن کتابِ « باد و باران در قرآن » را نوشته است . نوشتنِ این مطالب که کارِ یک مجتهد نیست . این مباحث در فهمِ قرآن خیلی مؤثّر است . من با اینکه بیش از چهل سال است با قرآن سر و کار دارم ، اصلاً کارم و تخصّص ­ام کار کردن و فهمیدنِ قرآن است . ولی با این وصف من نمی ­توانستم این را درک بکنم که خداوند چرا یک وقت در قرآن کلمۀ « ریح » ( به صورتِ مفرد ) گفته و گاهی وقتها « ریاح » ( به صورتِ جمع ) .

... آقای مهندس بازرگان می­ گوید : علّت اینکه در آن موارد کلمۀ « ریاح » به کار رفته ، به خاطر این است که باران ممکن نیست از یک باد حاصل شود و برای آمدنِ باران احتیاج به چند باد وجود دارد . و در آن کتاب بحث کرده ­اند که کدام بادها باران ­زاست و کدام باران­ زا نیست . پس وقتی چند باد برای باران لازم باشد ، باید « ریاح » گفته شود . امّا وقتی بحث از نابودی قومی باشد یک نوعِ باد لازم است . لذا در آنجا باد را به صورتِ مفرد آورده است .

[ مرحوم آیت الله شیخ مرتضی شبستری (ره) ، فصلنامۀ تخصصی بیّنات ، 5 / 40 ـ 41 ]  

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .


5 ـ ... من مخصوصاً آقایان و بالخصوص طبقۀ دانشجو را توصیه می ‏کنم که کتابی را که چند سال پیش منتشر شده است به نام « باد و باران در قرآن » در این زمینه مطالعه کنند . این‏ کتاب دارای دو بخش است : در یک بخش جَرَیان حَرَکَتِ بادها و تشکیلِ ابرها و ریزشِ باران و پیدایشِ تگرگ و اینجور چیزها را بر اساسِ آخرین نظریّات علمی امروز بیان می ‏کند ، و در بخشِ دوم آیاتِ قرآن در این زمینه را یک‏ یک ذکر می ‏کند ، و وقتی انسان مطالعه می‏ کند به حقیقت دچارِ اِعجاب و شگفتی می ‏شود و به قولِ آن کتاب ، شخص احساس می‏ کند که این تعبیرات به طورِ قطع از یک منبعِ آگاهی دیگری [ است ] که نه فقط پیغمبر به عنوانِ یک فردِ بشر امکان نداشته به این مسائل آگاه باشد ، اصلاً بشرِ گذشته تا نیم قرنِ‏ اخیر از این جور مسائل اطّلاع نداشته است ، و به هر حال تعبیراتِ قرآن‏ تعبیراتِ خاصّی است . ما دو آیه در قرآن داریم که این دو آیه خیلی به هم‏ نزدیک است ، یعنی مثلِ این است که دو آیه مجموعاً یک آیه باشند با اندکِ اختلافی . یکی همین آیه 43 سورۀ نور است که می ‏فرماید :

« أ لَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ یُزْجِی سَحَابًا ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ ... . » ، ( نور ، 24 / 43 ) ،

یکی هم آیۀ چهل و هفتم از سورۀ روم است که می ‏فرماید :

« اللهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَیَبْسُطُهُ فِی السَّمَاءِ کَیْفَ یَشَاءُ وَ یَجْعَلُهُ کِسَفًا فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ ... . » ، ( روم ، 30 / ٤8 )

حال من هر دو آیه را یک‏ ترجمۀ ظاهری می ‏کنم . آیۀ سوره روم می ‏گوید : خداست ، ذاتِ حقّ است آن که بادها را می ‏فرستد . اولاً یکی از نکاتی که گفته‏ اند این است که قرآن در بعضی موارد تعبیر می ‏کند به ریح ) باد ) و در بعضی موارد تعبیر می‏ کند به ریاح ( بادها ) . به حسبِ‏ استقصایی که کرده ‏اند هر جا که [ این ] کلمه ، مفرد آمده است آنجا بادهایی ذکر شده که آن بادها منشأ خرابی و هلاکت و عذاب بوده است ، مثلِ ؛ « وَ  فِی عَادٍ إِذْ أرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الرِّیحَ الْعَقِیمَ . » ، ( ذاریات ، 51 / ٤١ ) و هر جا که قرآن باد را به‏ عنوانِ یک مبشّرِ رحمت بیان کرده است ، به صورتِ جمع ذکر کرده : ریاح‏  ( بادها ) ، و علمِ امروز ثابت کرده است که بادهایی که منشأ بارانها می‏ شوند یک جبهه نیست ، جبهه‏ های مختلفی است که به شکلِ خاصّی دست به‏ دست یکدیگر می ‏دهند و فقط در آن وقت است [ که منشأ باران می ‏شوند [ . و عجیب ‏تر این است که این نکته ‏ای که از خود قرآن استفاده می ‏شود در حدیث‏ تصریح شده است ، در یکی از دعاها وارد شده است که ؛ « اَللّهمَّ اجعَلهُ لَنا ریاحاً وَ لا تَجعَلهُ  لَنا ریحاً » ، ( جامع الصغیر ، ج / 2 ص 111 ) خدایا باد را برای ما « ریاح » قرار بده نه « ریح » ، یعنی وقتی که می‏ وزد ، به آن شکلش باشد چون تنها به آن شکل رحمت است . و حتّی از ائمّه سؤال کرده‏ اند که مگر چه فرق است‏ میانِ « ریح » و » ریاح » ؟ عین همین جواب را داده ‏اند ، گفته‏ اند که ؛‏ هر وقت باد یک جناحی باشد عذاب است و هر وقت چند جبهه ‏ای باشد رحمت است . و باز در حدیثِ دیگری‏ امیرالمؤمنین علی ( علیه ­السّلام ) باد را تشبیه کرده است به یک پرنده‏ ای‏ که دارای سری هست و جناحهایی ، عین این تعبیر را علمای فرنگی امروز [ به‏ کار بُرده ‏اند و ] حدودِ پنجاه سال بیشتر از عُمرش نمی ‏گذرد ، ثابت کرده‏ اند که گاهی حَرَکَتِ باد به این شکل است ، یعنی اگر کسی جناحهای مختلف و وضعِ‏ حَرَکَت را ببیند خیال می ‏کند یک پرندۀ عظیمی روی دنیا را گرفته است . اینجا هم قرآن چون بادهای رحمت را بیان می ‏کند کلمۀ « ریاح » دارد .  عرض کردم اگر کسی بخواهد این مطلب را بیشتر درک کند کتابِ «  باد و باران‏ در قرآن » را مطالعه کند و مخصوصاً کسانی که با علومِ طبیعی امروز آشنا هستند و تا اندازه ‏ای فرمولها را می ‏توانند درک کنند بهتر می ‏توانند استفاده کنند .


  [ آشنایی با قرآن ، 4 / 200 ـ 202 ، شهید استاد مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ چهارم ، بهار 1374 ، به نقل از ؛ جامع الصّغیر ، 2 / 111 ]

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .


6 ـ  یَا مَنْ یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْرا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ .

دعای جوشن کبیر


. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .


تا ریاح اندر کلام الله ، بود خوش ­تر ز ریح

دیوان ابن ­یمین ، ص 361



البتّه نمی توان گفت : هر آنچه « الرّیح » آمده به معنی عذاب است بلکه بیشتر آنچه « الرّیح » آمده به معنی عذاب است .


مکاتبۀ ابن یمین و پدرش

مخاطبان محترم از روز پنج شنبه 17 / 2 / 1394 در سایت بلاگفا اشکال به وجود آمده و امکان ورود به بخش مدیریت نیست ، مطلب این هفته موقّتا در اینجا درج شد تا بعد به خطّۀ فریومد منتقل شود .

مکاتبۀ ابن یمین و پدرش

در کتابِ تذکرة الشّعراء در شرحِ حالِ ابن­ یمین نوشته شده است :  « و مَرقَدِ منوّر او به فریومد در صومعۀ والد اوست ، در پهلویِ والِد ( رَوَّحَ اللهُ روحَهُما وَ اَرسَلَ اِلَینا فُتُوحَهُما ) . ( تذکرة الشّعراء ، دولتشاه سمرقندی / 207 ) یعنی آرامگاهی که امروز در فرومد مشهور به آرامگاهِ ابن­ یمین است در واقع آرامگاهِ پدر و پسر دو شاعرِ نامدارِ فریومدی است . آرامگاهی که تا قبل از تعمیر ( سال 1353 خورشیدی ) در زبانِ مردمِ روستا به « دوبرَرو » معروف بود . « دوبرَرو » البتّه به معنای صومعه و خانقاه است .

دو قصیدۀ ذیل در دیوان ابن­ یمین درج شده ، امّا مرحوم رشید یاسمی در کتاب « احوال ابن­ یمین » گفته است که این دو قصیده مکاتبۀ ابن ­یمین با پدرش می ­باشد .

نامۀ محمود بن یمین به پدرش

یـا ربّ از من خبـــری سـویِ خـراسان که بَرَد ؟ ..... قصّــــۀ دردِ دلِ مــن ســویِ درمــــان که بَرَد ؟

سخـنِ ذرّه کـه گــویــد بـرِ خــورشیـــدِ فَلَـک ؟ ..... نـالــۀ بُلـبُـلِ شیـــدا بـه گُـلـستــــــان که بَرَد ؟

کَــس نـدانــم ، کـه رسـاند برِ جانان سخنـم ؟ ..... از گــدایــی سخنــی بــر درِ سلطــان که برد ؟

زُلـفِ او را چـو پـریشــانـی خـود هست تمـــام ..... پیــشِ او نــــــامِ دلِ زارِ پــریشـــــــان که بَرَد ؟

جـــــــانِ مـن تشنـه و لعـلِ لـبِ او آبِ حیـــات ..... تشنـه ­ای را به لبِ چشمـۀ حَیـــــوان که بَرَد ؟

یـوسُـف است او و مـن انـدر غـمِ او یعقــــوبـم ..... ســـوزِ یعقــوب سویِ یـوسُـفِ کنعـان که بَرَد ؟

جـان فـرستــادمی ای کـاش کَسی می ­بُردی ..... تُحفه­ ای سخت حقیر است به جانان که بَرَد ؟

گیـرم احـوالِ دلـــم دوست رسـانـد بـرِ دوست ..... وصـفِ شـوقـم بـرِ آن منبــعِ حَیـــــوان که بَرَد ؟

آنگَـه از روح قُـدُس عقـــــل بـه خَلـوت پـرسیـد ..... کـز شَــرَف ره بـه سـوی ذروۀ کیــوان که بَرَد ؟

روحِ قُــدسـی زِ ســرِ دانـشِ و حیـــرت گفتـش ..... آصـــــفِ عهــــد یمیــن دُوَل اسـت آن که بَرَد ؟

آن کـه جُـز دست و دلِ او بـه گَـهِ جُـود و کَــرَم ..... مـی ­نــدانـم بـه جهـان آبِ یَـم و کــان که بَرَد ؟

بـــارز دفتــــــرِ دیـــــوانِ وجـــــود اسـت ار نـی ..... یـــادِ دفتـــر کِــه کنـــد راه بــه دیــوان که بَرَد ؟

خــاطـــــرِ او بـه گَــهِ فکـــــر بَــرد راه بـه غیـب ..... راه دشــوار بـه جُـز خـاطــرش آســان که بَرَد ؟

صــاحبـــا چــون صفــتِ قَصـــرِ مَعــــالیــت رود ..... نـــامِ ایــن طــارم فیــــروزۀ گَــــــــردان که بَرَد ؟

شعــر نـزدِ تــو فـرستــادم و عقلم می ­گفت : ..... رشحـۀ کــوزه سـویِ لُجّــۀ عُمّــــــــان که بَرَد ؟

این ثنــا رفـع همــی­ کردم و عقلم می ­گفت : ..... شَـرم بـادت پســرا ، زیـره به کـرمــان که بَرَد ؟

بـا همـه نَضــرت و سیــرابـی گُلهــای بهشـت ..... شـاخِ خَضــرای دَمَـن تُحفـه به رضـوان که بَرَد ؟

تـو سُلیمـانـی و مـن مــورم و جُـز مـورِ ضعیـف ..... نُـزلِ پـــــــــای ملخـی نــزدِ سُلیمــان که بَرَد ؟

بی ­تــو زنـــدان بُـــوَدم گر همه بــاغِ اِرَم است ..... بهــر گُــل گــر نَبُــــوَد راه بــه بُستــان که بَرَد ؟

خــود گـرفتـم مـن اگــــــر در خـورِ زنــدان بودم ..... مُفلسی را چو من ای خواجه به زندان که بَرَد؟

گـر مـرا جـــــــان و دل انــدر ســرِ کــارِ تــو رَوَد ..... با تو ای جــان و دلم ، نامِ دل و جــان که بَرَد ؟

بـر دُعـا ختـم کُـن ای ابن­ یمیـن بیـش مگــوی ..... نُطـقِ بـاقـل به فصـاحـت برِ سَحبـــان که بَرَد ؟

خود گرفتـم سخنت هست همـه سِحــرِ حلال ..... سِحـر آخـر به سویِ مـوسـی عِمـران که بَرَد ؟

بــــــادت از دورِ فَلَـک عُمــــر در اقبــــال فــزون ..... خـود بینـــــدیـش کـه تـا راه بـه دوران که بَرَد ؟

دیوان ابن ­یمین ، ص 78 ـ 79

پاسخ یمین­ الدّین طُغرایی به پسرش محمود

خبـری سـویِ نگـــــــارم به خـراسـان که بَرَد ؟ ..... قصّـۀ ذرّه بـه درگـــــــــاهِ خــور آسـان که بَرَد ؟

به سویِ یوسُفِ مصری که چو جان است عزیز ..... خبــرِ سـوختــــــــــۀ کـــورۀ کَنعـــــان که بَرَد ؟

قصّـــۀ مـن کِـه تـوانـد کـه بـر او بـرخـــــوانــد ؟ ..... ور بخـوانــد وَرقـــی چنــد بــه پــایــان که بَرَد ؟

یا از آن مِهــر کـه در جـــانِ من از جـانـان است ..... به همـان مُهـر و نشانی سویِ جانان که بَرَد ؟

از سکنــدر خبـــــر آنکــه جگـــرتشنـــه بمــانـد ..... بـه خَضِــر بـر طـرفِ چشمــۀ حَیــــوان که بَرَد ؟

زآنکـه در مـرکـزِ غـم نقطـه­ صفـت مـانـد سخن ..... بـه محیطـی کـه بُــوَد منــزلِ کیــــوان که بَرَد ؟

نـــــالـــۀ بُلبـُـلِ دلســــــوختــه در بنـــدِ قَفَــس ..... صبحـدم مـوسمِ گُـل ، سویِ گُلستان که بَرَد ؟

ایـن نـه دردی است که پنهـان بتـوان داشتنش ..... ور از ایـن در گُـــذَرد راه بــه درمــــــان که بَرَد ؟

بی ­تـو آن را کـه اَقــالیــمِ جهـــان زنـدان است ..... چـون شود شیفتـه ، دیـوانه به زنـدان که بَرَد ؟

غـمِ دلبنــــدم و ســودایِ جگـــرگــوشـه مــــرا ..... هست جـایـی کـه در آن راه بـه امکان که بَرَد ؟

قُـــرّة العیــنِ من ای جـــان و جهــــان محمـــود ..... صبـــر را روزِ جــدایــی زِ تــو فــــرمــان که بَرَد ؟

سـاعتی نیست کـه یـادِ تـو مـرا همـدم نیست ..... از تـو خـود نـامِ فـرامـوشی و نسیـان که بَرَد ؟

گفت گـردون چـو مـرا بــارِ غمـت بـر جــــان دید ..... جُــز تـو ای شیفتـه ایــن بـــارِ فــراوان که بَرَد ؟

بـه دعــــای مـن اگـر چنــــــد زِ غـم گــریــانــم ..... رَقَـــمِ شـــادی از آن چهـــرۀ خنــــدان که بَرَد ؟

جُـز مـن و جُـز تو به دستوری « دستورِ جهان » ..... گـویِ فضـل و هنـر از اهـلِ خــراسـان که بَرَد ؟

دیوان ابن ­یمین ، ص 56 ـ 57

رشید یاسمی افزوده است : معلوم می ­رود که « دستورِ جهان » خواجه علاءالدّین وزیر است و پدر نزدِ او اقامت داشته ، پسر در خارج بیهق ، وطن غالب می­ رود که در جُرجان بوده است زیرا که شعرِ طُغرایی :

سخن چشمۀ چشمم که هرندی است روان ..... چون هرندش به روانی سویِ جرجان که بَرَد ؟

اشاره به همین است .

« هرند » نامِ رودی است در نواحی جرجان ، که منبعِ آن از کوههای دیناری منفجر شود و از جانب ، چشمه ­ها بدان می­ ریزد و مددها بدان پیوندد . ( فرهنگ جهانگیری ـ لغت هرند )

و در موردِ مصرع « خبری سویِ نگارم به خراسان که بَرَد ؟ » نوشته است : از سوقِ عبارت معلوم است « خبری سویِ نگارم زِ خراسان که بَرَد ؟ » [ درست است . ]

احوال ابن­ یمین ، رشید یاسمی ، ص 10 ـ 11

در « لغت نامه دهخدا » ذیل واژۀ « هَرند » نوشته شده است : هَرند رودخانه­ ای است بسیار عظیم در نواحی جرجان که از آن جز به شناوری و کشتی نتوان گذشت ( برهان ) . چون به حدودِ استرآباد رسد از پهلوی آق قلعه گُذر کرده به دریای خزر می ­ریزد . (آنندراج ) . رودی است به حدودِ خراسان که آن را رود هَرند خوانند . از کوه طوس برود . بر حدودِ آستو و جرمکان برود و میانۀ گرگان ببرد و به شهر آبسکون برود و به دریای خزران افتد . ( حدود العالم )

سخن از چشمۀ چشمم که هَرندی است روان ..... چون هَـرندش به روانی سوی جُـرجـان ببرد

( ابن یمین ) از آنندراج

این بیت در دیوان ابن­ یمین به تصحیح « مرحوم حسینعلی باستانی راد » نیست .

مراکزی که در فرومد « ابن ­یمین » نامیده شده است .


مراکزی که در فرومد « ابن ­یمین » نامیده شده است .