عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

جلال بَقایى نایینى

جلال بَقایى نایینى

سخنورانِ نامی مُعاصر ایران جلد : ١  ، ، محمّدباقر بُرقعی ، نشرِ خُرّم ، قم ،  ١٣٧٣  ، ص 532 ـ 534

جلال بَقایى نایینى ، فرزندِ مصطفى ، در سالِ  ١٢٨٧  هجرى شمسى در نایین چشم به جهان گُشود ، تحصیلاتِ ابتدایى را در مکاتبِ قدیمۀ آن شهر فراگرفت و از آن پس به تحصیلِ علومِ عربیّه پرداخت و در کنارِ آن زبانِ فرانسه را نیز آموخت ، سپس به مطالعۀ دواوین شعر و ادبِ فارسى پرداخت ، آنگاه به استخدامِ وزارتِ مالیه ( دارایى ) درآمد و مدّتِ چهل سال به خدماتِ ادارى در وزارتِ دارایى اشتغال ورزید تا بازنشسته گردید .

بقایى نسبش به چند شاعر مى ‌پیوندد ، میرزا ابوالحسن متخلّص به « علوى » جدّ پدرى ، و حاج میرزا کوچک متخلّص به « سرور » جدّ مادرى اوست و میرزا جعفر طرب نایینى از شاعرانِ دورۀ فتحعلى شاه قاجار از عموزادگان و میرزا محمّدخان متخلّص به « غوغا » عموزادۀ مادرى او مى ‌باشند .

بقایى شاعرى را از دوازده سالگى آغاز کرد ، او شاعرى خوش ‌ذوق و تواناست و در سرودنِ انواعِ شعر مهارت و استادى دارد . اشعارش تصویرى از وقایعِ زندگى روزِ مردم است ، بخصوص قطعاتِ انتقادى او که دشوارترین نوعِ شعر به شُمار مى رود و در قالبِ طنزهاى اجتماعى سُروده شده است .

دانشمندِ محقّق فرزانه ، ایرج افشار ، دربارۀ وى چُنین مى ‌گوید : « جلالِ بقایى نایینى ، شاعرى خوش‌ سخن و نُکته ‌پرداز و آزاده‌ خوى که در خدماتِ فرهنگى و شرکت در دوره ‌هاى کُنگرۀ تحقیقاتِ ایرانى پیشقدم بوده است . جلال بقایى در قطعه‌ سرایى تالى ابن ­یمین فریومدى است . »

از بقایى دو اثر طبع و نشر یافته : یکى « تذکرۀ سُخنورانِ نایین » و دیگر مجموعۀ اَشعارش به نامِ « پَرتو اندیشه » . اشعارِ زیر نمونه‌ هایى از نظمِ اوست :

کیستم

من کیستم به کُنجِ قَفَس بال بسته‌ اى

غَمدیده ‌اى ، فَلَک ‌زده ‌اى ، دل ‌شکسته‌ اى

گریان میانِ موجِ حوادث ، سِتاده ‌اى

نالان کنارِ کشتى ماتم ، نشسته ‌اى

دیوانه ‌اى ، فِکنده سَرى ، پابرهنه‌ اى

و ز دستِ عاقلانِ جهان ، زار و خسته‌ اى

بر وضعِ خویش دیدۀ حسرت گُشاده ‌اى

از پا فتاده ، غمزده‌ اى ، دست بسته ‌اى

در حلقۀ کمندِ بُتى ، جان مقیّدى

از قید و بند هرچه جُز او ، دل گُسسته ‌اى

از چیست اى فَلَک که دلِ ما نشان کند ؟

هر تیر بى ‌گُنه کِش از شَست جَسته ‌اى

تنها منم مقیّد و پامالِ جورِ چَرخ ؟

یا عالَمى‌ است دستخوش و نیست رَسته ‌اى

یک غم نشد نهان زِ « بقایى » و از قضا

دست قَدَر گُماشت بر او باز دسته ‌اى

داروى درد

با دواىِ خاصِّ خود هر درد درمان مى ‌شود

مشکلاتِ زندگى با فکر آسان مى‌ شود

از قُواى باطنِ خود گر مدد گیرد بَشَر

عرصۀ جولانگه ‌اش پَهناى کیهان مى‌ شود

رستگارى نیست جُز در سایۀ علم و عمل

شخصِ تَن‌پَرور دُچار کاهشِ جان مى ‌شود

جمع را چون غُنچه دارد در اَمان همبستگى

از شکفتن گُل دُچار برگریزان مى ‌شود

گوسفندِ رام را چوپان حمایت مى ‌کند

گُرگ از درّندگى منفور و ویلان مى ‌شود

ز اشکِ مظلومانِ مسکین عاقبت کاخِ ستم

چون بنایى در مسیرِ سیل ویران مى ‌شود

با بدان هم نیکویى کُن ز آنکه با احسانِ تو

با همه درّنده‌ خویى ، سگ نگهبان مى ‌شود

لااُبالى را دلِ تاریک و جانِ خسته است

روشنى‌ بخشِ دل ‌و جان نورِ ایمان مى ‌شود

هرکه راهِ اعتلا پیمود روشن شد دلش

چون بخارِ تیره بالا رفت ، باران مى‌ شود

با کمى مهر و نوازش مى ‌توان دل شاد کرد

غُنچه را لب از نسیمِ صبح خندان مى ‌شود

عشق و محبّت

گر به دستِ نفس دادى اختیارِ خویش را

مى ‌کنى مخدومِ خود خدمتگزارِ خویش را

آدمى گیرد به کف آرى مهارِ عالَمى

با تسلّط گر به کف گیرد مهارِ خویش را

از درونِ خود مدد جو تا زِ خود بیرون شوى

بنگرى چون روزِ روشن روزگارِ خویش را

تا به گِردِ خویش مى ‌گردیم سرگردان چو چَرخ

سیر کردن نیست ممکن جُز مدارِ خویش را

با شعارِ خودپرستى کَس مقامى درنیافت

رو شعارِ حقّ ‌پرستى کُن شعارِ خویش را

از پىِ گُلشن چه مى ‌گردى که با حُسنِ نظر

غیرتِ گُلشن توان کردن کنارِ خویش را

رو به گُلزارِ طبیعت کُن که خوش نُزهتگهى ا‌ست

اى که چون گُلزار مى ‌خواهى دیارِ خویش را

حقّ نگردد یارِ کَس تا کَس نگردد یارِ حقّ

الحق اهلِ حقّ چُنین جویند یارِ خویش را

عقل محدود است و چون در کار حیران مى ‌شود

عشق نامحدود خواهد کرد کارِ خویش را

نزدِ دانایان ندارد اعتبارت اعتبار

جوى در بى ‌اعتبارى اعتبارِ خویش را

دیگرم لذّت نمى‌ بخشد تماشاى بهار

من که با غفلت خَزان کردم بهارِ خویش را

تا زِ بادِ فتنه ننشیند غُبارى بر دلم

مى ‌دهم بر باد زِ آهِ خود غُبارِ خویش را

در رَهِ عشق و محبّت چون « بقایى » شو که او

کرد از عشق و محبّت پود و تارِ خویش را

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد