عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

نامه ­هایی از دورانِ جنگ 2

نامه ­هایی از دورانِ جنگ 2

من سعی کردم نامه­ ها را همانگونه که هست ثبت کنم ، دخل و تصرفّی در آن ننمایم ، فقط علایمِ نوشتاری را افزودم و اشتباهات را مشخّص کردم تا واقعیّت نمایانده شود . البتّه بعضی از اشتباهات به جهتِ آن بوده که فرصتِ دوبارۀ خوانی نامه­ ها نبوده ، تاریخِ دو نامه نشان می ­دهد که از 15 آذر تا 22 آذر فقط یک هفته فرصت بیشتر نیست و اگر یک فرمانده یا مُربّی بخواهد به نامۀ بعضی از مثلاً سیصد نفر هر دورۀ آموزشی پاسخ بدهد چقدر باید وقت بگذارد . هر چه هست اینها حکایت دوران جنگ است .


بسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

سلام و علیکم ( سلامٌ علیکم )

خدمتِ برادرانم علی و مهدی یاقوتیان

به نامِ الله قوّت دهنده بر بازوانِ حزب الله ـ به نامِ الله یاری دهندۀ روح الله ـ بنامِ [ به نامِ ] الله صبردهنده بر خانوادۀ شهدا ـ و به نامِ الله پاسدارِ خونِ شهیدان و در هم کوبندۀ ستمگران

با سلامی مجدّد خدمتِ برادران عزیزم علی و مهدی ، امیدوارم که حالتان خوب و سلامت باشد و در کارهای خداپسندانۀ خود موفّق و پیروز باشید و ما را نیز از دعای خیرتان فراموش نکنید و ما نیز بد نیستیم . برداران با زحمتهای ما چطورید ؟ انشااله [ ان شاءَ الله ] که باید ببخشید که مزاحمتان شدیم و جایتان را تنگ کردیم . برادر علی یا بهتر بگویم : استادِ گرامی در پایگاهِ شما زیاد فرصت نکردم که با شما صبحت [ صحبت ] کنم و خیلی دلم می­ خواست از چیزهایی که در موردِ جبهه دیده ام و یا شنیده ­ام برایتان بگویم . می ­دانی برادر جبهۀ کُردستان فقط دردش همان است که در نامۀ خود نوشته­ اید و بیشتر خواهید فهمید . بدانید اگر آن مسائل حلّ شود ، مسئلۀ کُردستان نیز حلّ می ­شود . چطور می ­توانم بگویم که : « بسیج مدرسۀ عشق است . » بله ، درست است ، نه برایِ امثالِ بنده ، اَمثالِ بنده و غیره که خودتان می ­شناسید . بسیج برای کسی مدرسه است که آن بسیجی شاگردی ممتاز باشد و بتواند نمرۀ بیشتر ببرد .

« ... إِنَّ أَکرَمَکُم عِندَ اللهِ أَتقاکُم ... . » ، [ حُجُرات ، 49 / 13 ]

چطور باید بگوییم که جبهه دانشگاه است ؟ دانشگاه که همه را قبول نمی­ کند . کسانی که نمره می ­آورند بالاترند نه کسی که بیاید فُحش بدهد و یا دزدکی ساکِ بقیّۀ برادرهای خود را باز کند حقیقتِ جبهه را هر کَسی نمی ­تواند ببیند . می ­توان گفت که : جبهه در حقیقت بهشت است و چشمِ ملکوتی جبهه را جنّتِ الهی می ­بیند . این شعار نیست بلکه حقیقت است . نورِ خدا در جبهه متجلّی است . گوشِ ملکوتی  نغمه ­هایِ دلرُبای بهشت را می شنود و چشمِ حقیقت ­بین زیباییهای بهشت را در جبهه مشاهده می ­کند . شما فکر می ­کنید آیا افرادی امثالِ من می ­توانند این طوری باشند ؟!

برادر وقتی شب را در پایگاه شما ماندم خیلی از حقیقتها به دستم آمد و برادر علی و مهدی می­ خواهم یک اعتراف کنم و قَسَم می ­خورم که حقیقت را می ­گویم : من در خود آن جنبه را نمی ­بینم که بیایم و سه ماه در جایی مثلِ سوئیچ بمانم . واقعاً شب گریه ­ام گرفته بود و خدا شاهد [ است ] چقدر احساس کردم حقیرم و کوچکم در برابرِ شماها وقتی شما از سرِ پُست آمدید و بنده در خواب بودم و وقتی بلند شدم و به بیرون رفتم که هوا خیلی سرد بود و وقتی فکر کردم که شما چطور دو ساعت و نیم یا بیشتر در آن سرما ایستاده­ اید ؟! ‌احساس می کنم که خیلی ضعیفم و باید خیلی تلاش کنم که به غافلۀ [ قافلۀ ] شما برسم .

خواجه هفت شهرِ عشق را گشت .......... ما هنوز اندر خـمِ یک کوچه ­ایم

پس برادر علی و مهدی ما [ را ] از دعایِ خودتان فراموش نکنید که خیلی احتیاج به دعا داریم شبها وقتی در آن سنگرهای سرد و تاریکِ‌ خود نشسته ­ای یادی از بندۀ عاصی الله هم بکنید که در دعایِ شب وقتی میهمانِ خداوندِ رحمان شدید ما را هم یاد کنید که خواجه حافظ علیه الرّحمة می­ گوید :

دلا بسـوز که سـوزِ تو کارِ ما بکند ........... دعایِ نیمه­ شبی ، دفـعِ صد بلا بکند

عتـابِ یارپَری چهره عاشقانه بکِش .......... که یک کِرشمِه تلافی صد جفا بکند

و برادر مهدی پیشِ برادر فتوحی نیز رفتم ، خیلی دلشان برایتان تنگ شده بود و او هم می­ خواست شما را ببیند . برادر پایگاه فتوحی به شما خیلی نزدیک [ است ] لبۀ جادّه سوار ماشین شوید و وقتی از کوخان ردّ شدید از راننده بپرسید که : بناویله کجاست ؟ و در مسیرِ راهی که به طرفِ سردشت می­روید دو تا بسیجی سمتِ چپِ جادّه نشسته ­اند که از پایگاه شما تا آن محلّ فقط بسیج آن پایگاه را دارد و پایگاه هم از جادّه دیده می­ شود و سمتِ چپِ جادّه است .

برادر علی و مهدی خیلی باید ببخشید که جُداگانه نتوانستم برایتان نامه بنویسم و انشااله [ ان شاء الله ] هر دویِ شما این را بخوانید و منتظرِ جواب از تَک ­تَکِ شما هستم . یعنی جُداگانه برایم بنویسید . برادران سلامِ گرمِ بنده و برادرِ عزیزم آقای سعید سیوانی را به همۀ برادرانِ پایگاه خودتان ؛ رضایی ، حیدری ، مِهرعَلیان ، شریفی ، نیکخواه ، صالحی ، عابدینی ، غفّاری ، ثاره خانی [ ساریخانی ]  ، رجبی و کُلیّۀ برادرانی که الآن اسمشان یادم نیست ، [ سلام ] برسانید و در ضمن برادران داودی ، مِهرعلیان ، شهیدی و جعفر سودی سلام می رسانند .

به امیدِ دیارِ دوبارۀ رویِ برادرانِ عزیز و در ضمن عکس هم برایتان می ­فرستم و شما هم فراموش نکنید و برادر مهدی عکسی از فتوحی انداخته ­ام اگر آماده شد در جوابِ نامۀ بعدی برایتان می ­فرستم و امانتی شما را به برادر فتوحی دادم . دیگر عرضی نیست به جز سلامتی و مشتاقِ دیدارِ دوبارۀ شماها ـ والسّلام .

 بندۀ عاصی الله ـ مخلص و برادرتان حسین علاء پور ـ 15 / 9 / 1363  

بسمه تعالی

سلام و علیکم ( سلامٌ علیکم )

در زیرِ این آسمانِ کبود هیچ خدمتی بالاتر از خدمت در کُردستان نیست . شهید دستغیب

با درود به رهبرِ کبیرِ انقلابِ اسلامی ایران و اُمّتِ امام و با درود به همۀ شهدای اقلابِ اسلامی از کربلای حسین تا کربلای گرمِ خوزستان و کربلای سردِ کُردستان و به امیدِ پیروزی کُفر ستیزانِ لشگر ( لشکر ) امامِ زمان ( عج )

و به خدمتِ برادرِ عزیزم مهدی

با عرضِ سلام به همۀ عزیزانی که قلبِ سالم و در درونِ قلب عشقی مقدّس دارند و با سلام به نقطه اتّکاء و رأسِ همۀ این قلوب ، مولای متّقیان ، عزیزِ سنگرنشینان ، امام خمینی و با عرضِ ادب به پیشگاه همۀ عاشقانِ کربلا .

برادرم مهدی جان ؛ چند جمله ­ای را به عنوانِ عرضِ ارادت ذکر می نمایم و بالاتر از همه و قبل از هر سخنی آرزو دارم که در جمیعِ حالات و بالاخص در این نوشتار قلبم از ریا و عُجب خالی باشد . انشااله ( ان شاء الله ) و با دعایِ شما عزیزان .

خدا را شاهد و گواه می ­گیرم که خجلم از اینکه خطاب به شما برادرِ عزیز سخنی را اَدا نمایم لکن خواستم که جوابِ نامۀ شما را بدهم چون در درون مطلبِ قابلِ ذکری که در خورِ شما پاسدارِ امامِ زمان باشد ندارم تنها اکتفا می­ کنم به اینکه آرزوهای دلم در میان نمایم تا شاید فرجی بر این آمال ، بر اثرِ دعاهای شما حاصل گردد .

برادرم مهدی وقتی نامۀ شما را به دستم دادم ( دادند ) نمی ­توانم حالتِ خود را توصیف کنم و با این سوادِ قاصر و زبانِ قاصری که دارم نمی تو­انم بر روی کاغذ بیاورم و وقتی خطِّ شما را دیدم مثلِ اینکه خودِ شما را ملاقات کرده­ ام . بله برادر فراق خیلی سخت است و خدا را شاهد می ­گیرم که آن روز نمی ­توانستم ( نمی­ دانستم ) که چکار می کنم و چه چیزی بگویم که درخورِ شما باشد و چیزی نمانده بود که گریه کنم . فکر کنم کسی که در یک جانی ( جایی ) گیر می ­کند به جُز گریه کردن کاری از دستش ساخته نیست . برادرم من آن روز آن حالت را داشتم و نتوانسم با شما سخنی بگویم و الآن که دارم صفحه را سیاه می ­کنم نمی ­دانم که چه چیزی برایتان نوشته ­ام . فکر کنم شما خودتان وقتی نامه را خواندید بهتر درک خواهید کرد .

برادر آرزوهایم زیاد است و حرفهایم هم با شما زیاد ولی چه کنم که زمینه در خودم برای تحقّقِ آنان کم­تر می ­نمایم ( می ­یابم ) و بر این اساس دیگر بیش از این کاغذِ سفیدی که شایسته بود که به دستِ عاشقی چون رزمندگانِ اسلام که تبلورش در وجودِ شهدا نمایان است رموزِ عشق تحریر می ­شد تا به دستِ غافلی چون حقیر به طور خلاصه همین بس که بگویم : لیاقت نداشتم مربّی شما و امثالِ شماها باشم .

برادر مهدی اگر باور کنید که دلم برایتان تنگ شده و نمی­ دانم که باز لیاقتِ و سعادتِ آن را که باز هم شما را زیارت کنیم دارم یا نه که خدا می ­داند ولی برادر مهدی بنده را هم فراموش نکنید هم از دعایِ خیرتان هم از شفاعت .

برادرجان به پیشِ برادرم فتوحی نیز رفتیم و او خیلی دلش برایتان تنگ شده و خیلی دلش می­ خواست که شما را زیارت کند و در نامۀ قبلی آدرسِ او را برایتان داده ­ام و با ماشین کم ­تر از یک ساعت با همدیگر فاصله دارید .

برادر مهدی ، سیّد سعید سیونی برادرِ عزیزم سلامِ گرم و پسر از لطف و محبّت خود را برای شما همراهِ این نامه ارسال می ­دارد . برادر شما خوب نامه می ­نویسید ولی در جوابش بندۀ معصیّت ­کار مانده ام که چه چیزی بنویسم ولی این را می ­توانم برایتان بنویسم که خیلی دوستتان دارم چون خیلی چیزها از شما یاد گرفته­­ ام و در آینده هم یاد خواهم گرفت . به امیدِ آن روز که شما را مجدّدا ملاقات کنم .     

برادر در نامۀ قبلی برایتان عکس فرستاده ­ام و برایم بفرستید که به دستتان رسیده یا نه انشااله ( ان شاء الله ) که می ­رسد و برادر سلامِ گرمِ مرا به استاد بزرگوارم علی یاقوتیان برسانید و بقیّۀ برادرانِ پایگاه سوئیچ . دیگر عرضی نیست . و السّلام . به امیدِ دیدارِ‌مجدد‌ِ شما و به امیدِ پیروزی رزمندگانِ اسلام .

آن که همیشه در یادِ شماست ، بندۀ عاصی الله ـ حسین علاءپور ـ 22 / 9 / 1363

صد پارۀ تن به سنگرِ ایمانم آرزوست .......... ایثـارِ جـان به شیوۀ مردانم آرزوست

آن شربتـی که شهیـدان کردند نـوش .......... از جــان و دل بـه خـدا آنـم آرزوست

 

خُرّم آن روز که از این منزلِ ویران بروم .......... راحـتِ جـان طلبم و از پیِ جانان بروم

حافظ

و ضمناً آدرس منزل خود و بقیّۀ برادران پایگاه خودتان را در جوابِ نامۀ بعدی برایم حتماً بفرستید .

و آدرس خودِ بنده : زنجان ، خیابانِ شهدا ، جنبِ پنچرگیری ، پلاکِ ... ، منزل یونُس علاءپور ، حسین علاءپور

هو العزیز الحکیم

سلام و علیکم ( سلامٌ علیکم )

ضمنِ عرضِ سلام و آرزوی طولِ عمر برای امامِ امّت و سلامتی و پیروزی همۀ پویندگانِ راهِ خدا ،

امیدوارم که حالتان خوب باشد و در زندگانی خویش موفّق و پیروز باشید . ما نیز در اسارتِ تن هنوز نَفَسی می­ کشیم و در صفِ قاعدین نظاره­ گرِ پروازِ سبکبالانِ عاشق ... .

امیدوارم سلامِ گرمِ بنده را که از تمامی هستی خویش سرشار می ­شود پذیرا باشید و برادر مهدی از اینکه به نامۀ شما بعد از گذشتِ سه الی چهار ماه جواب می ­دهم می ­بخشید . خدای بالا سر شاهد است که خیلی سخت می­ توانم آن چیزهایی که در قلبم است با این سوادِ قاصر و زبانِ قاصر بر صفحۀ کاغذ بیاورم . نمی­ دانم که آیا این نامه به دستتان خواهد رسید و انشااله ( ان شاء الله ) که می ­رسد و نمی ­دانم که نامۀ بنده را خواهید خواند یا نه و آیا جوابِ نامه را خواهید داد که اینها همه سؤالاتی هستند که جوابش را خودم بهتر می ­دانم .

مهدی­ جان نمی ­دانی که چقدر دلم برایت تنگ شده و هر لحظه آرزو می ­کنم که در کنارم بودی و جای سجده ­گاه شما را می­ بوسیدم و نمی­ دانم که چرا و چگونه توانستم این صفحه را پُر کنم . خلاصه برادرجان ، مهدی جانم انشااله ( ان شاء الله ) که می ­بخشی .

برادر علی امیدوارم که حالتان خوب باشد و از اینکه به شما نیز نامه ­ای ننوشتم بنده را به بزرگواری خودتان می بخشید .

خلاصه برادر مهدی در نامه نوشته بودی که برادر احمدی با یکی از برادران در راهِ کُردستان کَمین خورده ­اند و شهید شده ­اند . خیر ، برادران آنها سالن هستند و نه کَمین خورده­اند و نه اصلاً به جبهه رفته­ بودند که کَمین بخورند بلکه سالم و سرحال هستند و راجعِ برادرم سعید که در عملیّات بدر زخمی شد ولی حالش خوب است و به سلامتی از جایشان و از بیمارستان نیز مرخّص شده و برادر علی و مهدی اگر از دستِ بنده ناراحت نبودید یک نامه  ای بنویسید که باعثِ بالا رفتنِ روحیه­ مان بشود و آدرسِ نامه را به منزل بنویسید نامه به دستی من می­ رسد و انشااله ( ان شاء الله ) از لشگر ( لشکر ) نیز نیز برایتان نامه می ­نویسم و فعلاً که در مرخّصی هستیم و برادر علی بنده را با نصیحتهای خویش راهنمایی کنید تا بلکه ما هم بتوانیم مثلِ شما شویم و بتوانیم به اسلام و مسلمین خدمتِ کوچکی بکنیم . خلاصه عزایضم را به اتمام می ­رسانم و شما را به خدا می سپارم و برادر سیوانی سلام می ­رسانند . والسّلام .

همیشه یاد شما ـ حسین علاءپور ـ 13 / 4 / 64

خُرّم آن روز که از این منزلِ ویران بروم .......... راحـتِ جـان طلبم و از پیِ جانان بروم

حافظ

این رابطه ای است که بین یک مربّی یا فرمانده با یک رزمنده در دورانِ جنگ برقرار بود و آن رابطه هنوز است ، روز 23 / 9 / 1394 به آقای علاء پور تلفنی صحبت کردم و گفتم : امروز 23 / 9 / 1394 است . سی و یک سال پیش شما برایم نامه ای نوشته ای و من آن را امروز تایپ کردم !

چند عکس از سیّد سعید سیوانی عزیز

به هر حال توانستم با سیّد سعید سیوانی عزیز تلفنی صحبت کنم و او برایم چند قطعه عکس بفرستد .

او امسال به حجّ رفته و در فاجعۀ منا پاهای عاریه ایش را جا گذاشته است ! چون قصدِ مسافرت برای نصبِ پاهای مصنوعی اش را دارد ، عکسها را درج می کنم تا خودش عکسها را قبل از مسافرت ببیند .


 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

خطّۀ فریومد / فرومد در تلگرام

سلام بر شما مخاطبانِ گرامی و فرومدیهای محترم

ورودِ شما را به کانال « خطّۀ فریومد / فرومد » در تلگرام خوشامد می گویم .

مهدی یاقوتیان

نامه ای از دوران جنگ

با تشکّر از خانم میری که این عکس سیّد سعید سیوانی را برای خطّه فریومد / فرومد فرستاده است . 

این صرفاً یک نامه نیست ، اکنون تاریخ است ، تاریخِ جنگِ یک کشور ، که جنگجویانش در چه حال و هوایی بودند ؟ چه احساسی داشتند ؟ دغدغه ­شان چه بود ؟

به نظر می­ رسد آثاری که مربوط به شهدای جنگ بود ، مقداری جمع ­آوری شد امّا آن گونه که باید خاطراتِ رزمندگان دورانِ دفاعِ جنگِ تحمیلی ثبت نشده است . یکی از آن آثار همین نامه ­هاست و دیگری که فکر می­ کنم در آن مورد کوتاهی یا جفا کرده­ ایم ثبت نکردنِ خاطراتِ پدران و مادرانی است که با اعزامِ فرزندانشان به جبهه ، چشم انتظار می ­شدند ، و با هر عملیّاتی دلشان عاشورایی می ­شد که بر سرِ فرزندشان چه آمده است ؟!

چه شبها که خوابشان نبُرد ، یا هراسان از خواب پَریدند یا خوابها دیدند ، خوابهایی که تأویلش شهادت یا جراحت یا اسارت یا ... فرزندشان بود . پدران و مادران روستایی که با بلند شدنِ صدای هر بلندگویی ، دلشان هُرّی فرو ریخت که نکند باز کسی شهید شده است ! امّا صبر کردند ، مادران اگر گاهی گریستند ، پدران امّا گر چه ظاهراً به روی خودشان نمی ­آوردند کوچک ترین خبر ، صبر و طاقت را از آنها می ­ربود و دست و پایشان را گُم می ­کردند .

آن روزها که همیشه خبری در راه بود ، آن روزها که وقتی دربِ حیاط زده می ­شد ، پدر و مادر صبر و قرارشان نبود و هر دو با هم به سمتِ دربِ حیاط می ­دویدند ! آن روزها که فرشته ها برای پدران و مادران اجرِ صبر و بُردباری می ­نوشتند ، روزهایی که خدا همدمِ پدران و مادران بود . خودِ خدا گفته بود که با صابران است و پدران و مادران صبر کرده بودند ، صبری جمیل !

این نامه ­ای است از سیّد سعید سیوانی ، جانبازِ هفتاد درصدی جنگ ، از زنجان است ، سال 1363 که برای آموزشِ نظامی به پادگانِ مالکِ اَشتر رفتیم ، مُربّی تخریب بود ، خنده بر لبانش نبود ، پیشانی ­اش را کمی چُرت می­ کرد تا اَخمو به نظر آید . بعد از یک ماهی که نوبتِ مرخّصی بود ، من و برادرم تعجّب کرده بودیم که مگر آقای سیوانی خنده هم بَلَد است ؟! تازه فهمیدیم به خاطرِ اینکه یک وقت بچّه ­ها در تخریب شوخی نکنند ( که در تخریب اوّلین اشتباه ، آخِرین اشتباه بود ) چقدر این بندۀ خدا به خودش فشار آورده که نخندد !

وقتی به کردستان رفتیم ، چند ماهی که بودیم آقای سیوانی و آقای علاءپور آمدند و شبی پیشِ بچّه ­ها ماندند ، من و برادرم و حسین توکّلی از بچّه ­های میامی هم موقع برگشت در زنجان پیاده شدیم ، شبی را پیشِ آقای علاءپور ماندیم ، آقای سیوانی نبود ،

در تابستانِ 1366 هم من از جبهه که برگشتم در زنجان پیاده شدم و آقای علاءپور را دیدم باز آقای سیوانی نبود ، او این بار مجروح بود و برای مداوا به انگلستان رفته بود .

تابستانِ 1389 که در راهِ برگشت از کُردستان به زنجان رفتیم و آقای علاءپور را دیدم باز آقای سیوانی نبود ، تهران بود .

یک بار هم نامه ­ای نوشتم و کتابِ « به قولِ پرستو » از قیصر امین­ پور را برای آقای سیوانی فرستاده بودم که آقای علاءپور به ایشان بدهد .

بسمه تعالی

سلام علیکم

تقدیم به برادرِ بزرگوارم جانبِ مهدی یاقوتیان

اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سر رفت .......... بـاقـی همـه بـی­ حـاصلـی و بـی­ خبـری بود

[ حافظ ، غزل 216 ]

با سلام بر مُنجی عالَمِ بشریّت ولیّ عصر آقا امامِ زمان (عج) و با سلام بر نایبِ برحقّ امامِ زمان ، قلبِ تپندۀ اُمّت ، فرماندۀ کُلِّ قوا ، یاورِ مستضعفان ، امامِ اُمّت ، پیرِ جماران ، آیت ­الله العظمی امام خمینی .

و با سلام به ارواحِ پُر فتوحِ شهدای اسلام از صدرِ اسلام تا انقلابِ اسلامی ایران بخصوص شهدایِ جنگِ تحمیلی عراق علیهِ ایران ، چه در جبهه ­های جنوب و یا غربِ کشور به خونِ خویش غلطیدند ( غلتیدند ) و درختِ پُر بارِ اسلام را آبیاری کردند .

و درود به خانوادۀ محترمِ شهدا و مفقودین و اُسراء و امّت حزب الله

و با درود و سلام به رزمندگانِ دلیرِ اسلام ، این شیرانِ روز و زاهدانِ شب که همه روزه در جبهه ­های حقّ علیهِ باطل حماسه­ های [ یی ] می ­آفرینند و عَرصه را بر کُفّار تنگ ­تر [ می ­کنند ] و می ­روند که با آخِرین ضربه­ های خود این رژیمِ پوسیدۀ بَعث را و این گروههای وابسته را به زباله­ دانِ تاریخ بیندازند و پرچمِ لا اله الّا الله را در کشورِ همسایۀ خود به احتزاز [ اهتزاز ] در آورند . به امیدِ پیروزی کُفرستیزان و نابودی رژیمِ رو به زوالِ بعث .  

عـزیـزان از غـمِ دردِ جُـــدایــی .......... به چشمـانم نمـانده روشنـایی

به درد و غُربت و هجرم گرفتار .......... نه یـار و همـدمـی نه آشنـایی

[ بابا طاهر همدانی ]

  با تقدیمِ بهترین سلامها به حضورِ برادرِ بزرگوارم ، برادرِ بهتر از جانم ، جانبِ آقای مهدی یاقوتیان که امیدوارم که از اَعماقِ وجود بر می­ خیزد پذیرا بوده باشید و از نعمتِ سلامتی برخوردار بوده باشید و در زیرِ توجّهاتِ حضرتِ بقیّة الله مشغولِ خدمت به اسلام و مسلمین بوده باشید .

و اگر از احوالاتِ این جانب حقیر و دربندان جویا / خواسته باشید ، الحمدلله سلامتی برقرار است به جُز دوری از شما تَک­ تَکِ عزیزان که انشاء الله [ اِن شاءَ الله ] به امیدِ پروردگار آن هم به این زودیها بر طرف می ­شود .

باری مهدی جان نامۀ پُر مِهر و محبّت تو به دستم رسید نمی ­دانی که چقدر خوشحال شدم و از خوشحالی اشک در دیدگانم جمع شد . این لطف و محبّت شماست که ما را شرمندۀ خود ساختی و یادی از بندۀ حقیر کردی و امّا داخلِ نامه چیزهایی نوشته بودی که اصلاً با احوالِ این جانب صِدق نمی ­کرد . این شماها بودید که با رفتارِ خود و با حَرَکاتِ خود به [ ما ] درسِ اخلاص آموختید و این شما بودید شیوۀ برخورد را به ما آموختید . این شماها بودید که با رفتارِ خود به [ ما ] درسِ زندگی کردن و زیستن را یاد دادید به خدا شرمندۀ شماها هستم . چه بگویم و یا بنویسم که نمی ­توانم با این قلمِ ناچیزِ خود آنچه را که در دلم می ­گُذرد روی این کاغذِ ناچیز بیاورم و یا در بارۀ آن فکر کنم یا جمله ­ای بنویسم ولی به یک جمله آنچه را در وجودم می ­گذرد می ­نویسم و آن این است : همیشه به یادتان خواهم بود و هرگز از یادم نخواهید رفت . دیگر از این نمی ­توان در بارۀ شما عزیزان و در مقابلتان چیزی بگویم که می ­ترسم اشتباهی کرده باشم . برادرجان دیگر [ بیش ] از این اوقاتِ عزیزت را نمی ­گیرم و شما را به خداوندِ منّان می سپارم .   

و از خداوند سلامتی و طولِ [ عُمر ] امامِ عزیزمان را خواهانم . به امیدِ زیارتِ کربلای حسینی و آزادی بیت المقدس ، قبلۀ اوّل مسلمین .

از قولِ بنده به تَک­ تَکِ برادران سلام برسان ، مخصوصاً برادرِ عزیزم علی یاقوتیان و احمدلو و رضایی و نادعلی حیدری و بقیّه که سلامِ آنها را تَک ­تَک نمی ­آورم و اگر آقای فتوحی را هم دیدی یا تماسّ گرفتی ، سلامِ بنده هم نیز به آن برسان و همان طور دیگر برادران ، برادرِ حسین علاءپور نیز سلام خود را بدین وسیله برای شما عزیزان ارسال می دارد . بیش از این دیگر مزاحمِ اوقاتِ عزیزتان را نمی ­گیرم [ نمی ­شوم ] . سلامتی شماها را از خداوندِ متعال خواهانم ، همیشه و همه وقت به یادتان هستم و چشم انتظارِ جوابِ نامه هستم و قولی که داده بودم ؛ چشم ، یک قطعه عکس هم که لایقِ شما نیست به حضورتان تقدیم می ­کنم .

به امیدِ زیارتِ کربلا و پیروزی اسلام و طولِ عُمر برای امامِ عزیزمان  

و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته

سیّد سعید سیوانی ـ شنبه 26 / 8 / 1363

چشمت به تیـرم می ­زند ، زُلفت اسیـرم می ­کند

هجـرت زِ بیخـم می ­کَند ای جـان و ای جـانانِ من

با من جفـا تا کی کنی ؟ تَـرکِ وفـا تـا کی کنی ؟

این کارها تا کی کنی ؟ ای جـان و ای جانانِ من

یک بـار هم مهـر و وفـا ، یک چنـد هم تَـرکِ جفـا

گو کرده باشی یک خطا ! ای جان و ای جانانِ من

[ فیضِ کاشانی ـ غزل 769 ]

و نیز علاقه به شعر داری ، چند بیت شعر از شیخِ بهایی علیه الرّحمة تقدیم می ­دارم . 

 

این نامه را آقای سیوانی از انگلستان برایم فرستاده بود .

هُوَ الرّؤف

منم از دردِ دوری در شکایت .......... زِ بختِ تیرۀ خود در حکایت

سَلامٌ عَلَیکم بما صَبَرتُم ـ بعد از سلام و اظهارِ ارادت و برادری به خدمتِ آن سَروَر ، امید است که حالتان در تمامی امور خوب بوده باشد و زندگانی را با تندرستی و سربلندی و شادکامی به پیش ببرید و اگر از راهِ ذرّه ­پَروری احوالی از اینجانب خواسته باشید باید به عرضِ شریف برسانم که بحمد لله و المنّة خوب هستم و ما هم مانندِ تمامی برادرانِ دلسوخته به دعاگویی اسلامِ عزیز مشغول بوده و امید به فردای روشن داریم که انشاالله [ ان شاء الله ] عزّت اسلام و مسلمین در تمامیِ اَبعاد به کمالِ خود برسد که شاهدِ ظهورِ با عظمتِ مُنجی عالَمِ بشریّت باشیم .

امّا گزارشی از ایّام جُدایی بدین شرح است که همیشه دلمان هوای شما برادرِ مخلص به انقلاب و اسلام را می­ کند و لیکن فاصله­ ای بینِ ما و شما هست . هر چند به قولِ معروف « از دل به دل راه دارد » ولی دیدارِ یار ، یک چیزِ دیگری است .    

مهدی جان دوست ندارم با کلمات بازی کنم و راستش را هم اگر بخواهی بَلَد نیستم . در زندگانی هیچ وقت به خوشحالی آن روز نبودم که موقعی چشمم به نامه و دستخطِّ شما افتاد و نمی ­دانی که چقدر خوشحال شدم . راستش باور نمی ­کردم . خیلی به خودم فشار آوردم ، اوّل فکر می ­کردم در رؤیاست . همۀ اینها خیلی برایم عجیب بود نامه از مهدی ؟! بله ! جای تعجّب بود . چه شده یادی از ما کرده ­اند ؟! ماجرا بر می­ گردد به سه سالِ گذشته ، بعدِ سه سال یادی از فُقرا می ­کنید ؟! نمی­ خواهم پشیمانت کنم و دوست ندارم ناراحتت کنم ولی خواستم حرفِ دلم را بزنم چون خودت خواسته بودید . بگذریم . از چه بگویم ؟ خودم ماتم بُرده ! چه دارم بگَم ! و شاید طرفِ مقابل شمایید زبانم بند آمده ! خیلی دوست داشتم موقعی که تشریف آورده بودید زیارتان ( زیارتتان ) کنم ولی متأسّفانه بنده نبودم .

خیلی متشکّر از شما که زحمت کشیده و تشریف آورده بودید . امیدوارم اگر عُمری باقی ماند خدمتِ شما برسم ولی فعلاً نیز چند مدّتی در اینجا ماندگارم . امیدوارم این مکاتبه قطع نشود تا بهتر بتوانیم دردِ دل کنیم . از قولِ بنده برادرِ بسیار عزیزمان و برادرِ بزرگمان جنابِ علی آقا گُل سلام برسان . مخصوصاً‌ به والدینِ محترمِ خویش و همچُنین به برادر فتوحی اگر دسترسی داشتی و امیدوارم مرا حلال کنی و ببخشید.

در دیــده بـه جـای خـواب ، آب است مرا

زیــرا کـه بـه دیـدنـت شتـــاب است مرا

گـوینـد کـه : بخـواب تـا به خـوابش بینی

  ای بی ­خبران چه جای خواب است مرا ؟!

سیّد سعید سیوانی ـ 1 / 6 / 1366

 

یک گفتگوی دوستانه

دکتر مهدی شاهرخ :

سلام
شما بزرگوارید و عالِم و البتّه اهلِ دقّت نظر ، امری که دیگران شاید کمتر از این فضیلت برخوردار باشند . من فقط اینجا نظر خودم را گزارش می کنم و نظر شما را به قضاوت نمی نشینم .

شما از دیدگاهِ یک تاکتیکِ جنگی به بستنِ آب به روی سپاهِ اندکِ امام حسین ع نگریسته اید که البتّه کاری نیکو بوده است زیرا علی رغم عدم وجودِ توازنِ قوا میانِ طرفین ، شرایط جنگی بوده است . امّا با این وجود ، شیعیان از دیدگاهِ یک مسلمان و اسلام به این مسأله نگاه می کنند و چون حتّی بستنِ آب به روی حیوان هم درست نیست چه برسد به انسان ، حال اگر آن انسان مسلمان باشد زشتی این عمل بسیار بیشتر است اگر در این میان کودکان هم باشند باز بر زشتی این عمل افزوده می شود .

شیعیان از این عملِ غیراسلامی سپاهیانِ اُموی ناخشنودند چه آنها این عملِ غیراسلامی را در مقابلِ نوۀ رسول خدا ص و سیّد شبابِ اهل الجنة و اهلِ بیتِ نبیّ مکرّم اسلام انجام داده اند . لذا این عَطَش به شکلی بارز برجسته شده است .

زشتی کُشته شدنِ امام حسین ع توسّط طلقاء دیروز که جدّ امام ع پیامبر مکرّم اسلام در زمانِ فتح مکّه آنان را آزاد کرد بر کسی پوشیده نیست ، امّا بسیار بوده اند از اولیای الهی و از جمله ائمّه معصومینِ ما که توسّط اشرارِ زمانه مقتول شده و شهید شده اند ، امّا در این میانِ امام حسین ع در دشتِ کربلا در غربت و با لبانِ تشنه به شهادت می رسد و اهلِ بیتِ پیامبر همچون اسیر جنگی غارت شده و به شام کشانیده می شوند ، همه این ماجراها باعثِ تمرکز روی حادثۀ عاشورا در تفکّر شیعی و نیز مسأله عَطَش در این واقعه بوده است .

قتل الحسین خودش داغی بزرگ است چه برسد که این قتل ، عَطشانا هم باشد و این امری است که اشک را برچشمانِ شیعۀ اهلِ بیت جاری می کند ، امری که طبقِ عقایدِ شیعه جزو فضایلی است که ثوابِ الهی بر آن مترتّب است .

دربارۀ محتوای زنندۀ برخی نوحه ها ، بسیار بوده که شخصاً منزجر شده ام .

گاهی این نوحه ها متضمّن توهین به اهلِ بیتِ مکرّم پیامبر اسلام است که البتّه اکثر آنها سَهوی و از روی جَهل سرایندگانِ این نوحه ها صورت گرفته است . به مانندِ همین مثال هایی که شما عنوان کرده اید .

لذا این موردِ اخیری که بیان داشته اید واقعاً نیازمندِ بررسی توسّط ذوی الاختصاص است .

مؤیّد و پیروز باشید .

................................................................................

سلام بر برادر گرامی ام دکتر مهدی شاهرخ ( اینجا )

مطلب شما کاملاً درست است ، بر همین مبنا حدوداً سی سالِ پیش در آن روز عاشورا در زنجان وقتی آن بیتِ شعر ( اگر کُشتند چرا آبش ندادند ؟! ... ) خوانده می شد من هم همین برداشت و حتّی همین حسّ را داشتم در دفترچۀ خاطراتم هم در بارۀ یکی از دوستانم آقای محمّد رضا فتوحی نوشته ام : « آن روز که در روی آسفالتهای داغِ خیابان در روز عاشورا نشسته بودی و از خوردنِ آب به یادِ حسین ( ع ) امتناع می ورزیدی . »

محمّد رضا فتوحی ـ مهدی یاقوتیان ( قم ـ مهر ماه 1364 )

امّا همان گونه که شما اشاره کرده ای ، « برجسته کردنِ یک موضوع » یا به عبارتی کاریکاتور کردنِ یک موضوع و بزرگتر کردن آن از بقیّۀ مطالب ، توازن و تناسب را از بین می بَرد به گونه ای که حاشیه بر متن غلبه می کند و فَرع جای اصل را می گیرد .

می توان به جای « آب » از « آتش » سخن گفت و آن را بَرجَسته کرد ، آتشی که آن اَهریمنان به خیمه های حَرمِ اهلِ بیت زدند و آه از دلِ هر انسانِ شَرافتمندی برآوردند .

شما هم تصدیق می کنید که مطالبۀ شیعیان این نیست که چرا به کودکان یا زنان و ... آب ندادند یا چرا خیمه ها را آتش زدند و این فقط سوگواری است ولی در قالبِ مطالبه بیان می شود .

چون وقتی گفته شود : « اگر کُشتند چرا آبش ندادند ؟ » بیشتر جُمله اوّل برداشت می شود نه جملۀ دوم .

ـ حالا کُشتن به جای خود ، چرا آب ندادند ؟ چرا کَفن و دفن نکردند ؟ چرا خیمه ها را آتش زدند ؟

ـ هم کُشتند ، هم آب ندادند ، هم کَفن و دفن نکردند ، هم خیمه ها را آتش زدند .

................................................................................

امام علی ( ع ) در سالِ چهلم هجرت به شهادت رسید . او گفته بود : « اسلام پوستینِ وارونه پوشیده است . » و امام حسین ( ع ) در سال شصت و یک هجری گفته بود : « برای اصلاح امّت جدّم قیام کرده ام . » وقتی اسلام در سالِ چهلم هجرت پوستین وارونه پوشانده شده و در سالِ شصت و یک هجرت امّت نیاز به اصلاح دارد پس از قرنهای متمادی پوستین وارونه نپوشیده و نیاز به اصلاح مردم نیست ؟

در مفهوم می توان گفت همه مدّعی اند که می خواهند با جَهل و خُرافه مبارزه کنند وقتی سخن از مصداق می شود ، مَعرکه آغاز می شود .

آیا می توان چند مورد ( حتّی یک مورد ) را نام بُرد که همگان آن را جَهل یا خُرافه یا غیر علمی یا غیر اخلاقی یا ... بدانند ؟!

ـ در یک طرف زنجیر زنی و سینه زنی است که علّامه سیّد محسن امین عاملی فتوا داده اینها عزاداری نامشروع است .

در آن طرف زنجیر های تیغ دار که عزاداران بر بدنِ خود فرو می آورند ! ( اینجا ) و ( اینجا )

ـ در یک طرف قمه زنی است که امام خمینی منع می کند و آن طرف مرجعی دیگر می گوید : اجازۀ قمه زنی بدهید . ( اینجا ) و ( اینجا

ـ در یک طرف سخن آیت الله بروجردی است که می گوید : « اگر مقلّد من هستید ، فتوای من این است که این شبیه هایی که شما به این شکل در می آورید حرام است . با کمال صراحت به آقا عرض کردند که آقا ما در تمام سال مقلّد شما هستیم الاّ این سه چهار روز که ابداً از شما تقلید نمی کنیم ! » ( اینجا )

تا جایی که آیت الله بروجردی می گوید : « من خودم در اوّل مرجعیت عامّه گمان می کردم از من استنباط است و از مردم عمل ، هرچه من فتوا بدهم مردم عمل می کنند . ولی در جریان بعضی فتواها که برخلافِ ذوق و سلیقۀ عوام بود ، دیدم مطلب این طور نیست . » ( اینجا )

وقتی از یک بیتِ شعر دو یا چند گونه برداشت شود ، از حادثه ای که چهارده قَرن پیش اتّفاق افتاده گویا به اندازۀ چهارده قرن تفاوتِ برداشت وجود دارد ! به اندازۀ فاصلۀ خواصّ تا عوامّ !

................................................................................

دکتر مهدی شاهرخ :

با بخش اعظم سخنان شما موافقم . این که با پای برهنه در ظهر تابستان یا در سرمای ی راه می روند یا در انظار عمومی تن خود را برهنه می کنند یا به خود لطمه بدنی وارد می آورند مانند زنجیر تیغ دار یا قمه زنی یا شمشیر به پُشت زدن یا هر عمل دیگر که از لحاظ شرع مقدّس اسلام ، تجاوز به حقوقِ بدنی خودِ شخص به شمار می رود محکوم است ، در اینها که شکّی نیست . بدن مالِ ماست اما ما اختیار آن را نداریم به همین دلیل اگر خودکشی کنیم جایگاهمان دوزخ است یا اگر لطمه به خود بزنیم ظلم نفس مرتکب شده ایم .
حُزن و عزا برای ائمه برای مظلومیت آنان است وگرنه هر بنی بشری را عاقبت سرانجامی جز مرگ نیست و مرگ نیز پایان کبوتر نیست و چه بسا برای بسیاری شروع نعمت و رحمتِ الهی است . ائمّه هدی که شهادتشان سرآغاز سعادتِ اُخروی و تکمیلی برای سعادتِ دنیویشان است لذا جای حُزن ندارد که آنان این دار دنیا را تَرک کرده و به سرای باقی شتافته اند و این غم و اندوه و عزاداری تنها برای مظلومیّت آنان و حقّ ضایع شده آنان در ولایتِ مسلمین است. لذا چون این آب ندادنها این آتش زدنها این به اسارت کشیده شدنها نمودار مظلومیّت مضاعف این ائمّه هدی است لذا روی این مسائل تمرکز صورت می گیرد تا مظلومیّت آنان برجسته شده و بر این مظلومیّت تأکید شود. ( البته به نظر حقیر )

 از سوی دیگر ، برخی چیزها با منطق و کلام اسلامی در تعارض است امّا نماینده شور و شوقِ دینی مردم است ، در اینها نظر فقها مختلف است . مثلا اینکه عَلَم بردارند برخی این عَلَم ها را انحراف می دانند و منع می کنند برخی جایز می دانند. هر کس طبقِ اجتهادِ خود حُکمی می دهد.
به طورِ کُلّ و نه فقط در این مسأله ، حُکمِ یک فقیه هم که همیشه رعایت نمی شود ، از این دست مسائل خیلی زیاد است، در جامعه اگر نگاه کنیم و با رساله های آنان تطبیق دهیم مصادیقِ فراوانی در مسائل مختلف از این رعایت نکردن ها می بینیم . مثل ربا و وضعیّت بانکها ، نحوه عروسی گرفتن ها و ....
شما از شیعه ای که تارک الصّلاة است و انتظار بهشت را به خاطر شیعه بودن دارد ، چه توقعی دارید ، که به این مسائل ریز منطقی توجّه کند حال او که این مسئله را نادیده می گیرد که تَرکِ صلاة نزدیکی به کُفر است.
امّا فارغ از همه اینها و از سوی دیگر ، خیلی چیزها به ظاهر نیست ، به باطن امر و به دل است ، اگر مثنوی معنوی بخوانیم و ماجراهای عُرفا را از این دست بسیار می بینیم . لذا در این مسائل انسان باید کمی محتاط باشد و همه چیز دو دو تا چهار تای عقل نیست ، بخصوص اگر تطابق میانِ عقل معاد و معاش در قضاوت در این گونه امور موجود نباشد و سلایق راه داوری را بر عقل سلیم ناهموار کند . قضاوتِ دستور به قتل حلاج دادن بنابر ادلّه و اعترافاتِ وی ، یک حُکمِ کاملاً شرعی بود امّا همگان بر ناعادلانه بودن و نابخردانه بودنِ چُنین حُکمی اذعان دارند ، زیرا آنها بنا بر ظاهر امر که لایه ای ساده و بسیط از امور دین است ، تکیه کردند حال آن که بسیاری از این مسائل دارای لایه های درونی عمیقی است و تنها بر حسب ظاهر نمی توان قضاوت کرد .
پاینده و محقّق بمانید ، ان شاء الله .