عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

نامه ­هایی از دورانِ جنگ 2

نامه ­هایی از دورانِ جنگ 2

من سعی کردم نامه­ ها را همانگونه که هست ثبت کنم ، دخل و تصرفّی در آن ننمایم ، فقط علایمِ نوشتاری را افزودم و اشتباهات را مشخّص کردم تا واقعیّت نمایانده شود . البتّه بعضی از اشتباهات به جهتِ آن بوده که فرصتِ دوبارۀ خوانی نامه­ ها نبوده ، تاریخِ دو نامه نشان می ­دهد که از 15 آذر تا 22 آذر فقط یک هفته فرصت بیشتر نیست و اگر یک فرمانده یا مُربّی بخواهد به نامۀ بعضی از مثلاً سیصد نفر هر دورۀ آموزشی پاسخ بدهد چقدر باید وقت بگذارد . هر چه هست اینها حکایت دوران جنگ است .


بسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

سلام و علیکم ( سلامٌ علیکم )

خدمتِ برادرانم علی و مهدی یاقوتیان

به نامِ الله قوّت دهنده بر بازوانِ حزب الله ـ به نامِ الله یاری دهندۀ روح الله ـ بنامِ [ به نامِ ] الله صبردهنده بر خانوادۀ شهدا ـ و به نامِ الله پاسدارِ خونِ شهیدان و در هم کوبندۀ ستمگران

با سلامی مجدّد خدمتِ برادران عزیزم علی و مهدی ، امیدوارم که حالتان خوب و سلامت باشد و در کارهای خداپسندانۀ خود موفّق و پیروز باشید و ما را نیز از دعای خیرتان فراموش نکنید و ما نیز بد نیستیم . برداران با زحمتهای ما چطورید ؟ انشااله [ ان شاءَ الله ] که باید ببخشید که مزاحمتان شدیم و جایتان را تنگ کردیم . برادر علی یا بهتر بگویم : استادِ گرامی در پایگاهِ شما زیاد فرصت نکردم که با شما صبحت [ صحبت ] کنم و خیلی دلم می­ خواست از چیزهایی که در موردِ جبهه دیده ام و یا شنیده ­ام برایتان بگویم . می ­دانی برادر جبهۀ کُردستان فقط دردش همان است که در نامۀ خود نوشته­ اید و بیشتر خواهید فهمید . بدانید اگر آن مسائل حلّ شود ، مسئلۀ کُردستان نیز حلّ می ­شود . چطور می ­توانم بگویم که : « بسیج مدرسۀ عشق است . » بله ، درست است ، نه برایِ امثالِ بنده ، اَمثالِ بنده و غیره که خودتان می ­شناسید . بسیج برای کسی مدرسه است که آن بسیجی شاگردی ممتاز باشد و بتواند نمرۀ بیشتر ببرد .

« ... إِنَّ أَکرَمَکُم عِندَ اللهِ أَتقاکُم ... . » ، [ حُجُرات ، 49 / 13 ]

چطور باید بگوییم که جبهه دانشگاه است ؟ دانشگاه که همه را قبول نمی­ کند . کسانی که نمره می ­آورند بالاترند نه کسی که بیاید فُحش بدهد و یا دزدکی ساکِ بقیّۀ برادرهای خود را باز کند حقیقتِ جبهه را هر کَسی نمی ­تواند ببیند . می ­توان گفت که : جبهه در حقیقت بهشت است و چشمِ ملکوتی جبهه را جنّتِ الهی می ­بیند . این شعار نیست بلکه حقیقت است . نورِ خدا در جبهه متجلّی است . گوشِ ملکوتی  نغمه ­هایِ دلرُبای بهشت را می شنود و چشمِ حقیقت ­بین زیباییهای بهشت را در جبهه مشاهده می ­کند . شما فکر می ­کنید آیا افرادی امثالِ من می ­توانند این طوری باشند ؟!

برادر وقتی شب را در پایگاه شما ماندم خیلی از حقیقتها به دستم آمد و برادر علی و مهدی می­ خواهم یک اعتراف کنم و قَسَم می ­خورم که حقیقت را می ­گویم : من در خود آن جنبه را نمی ­بینم که بیایم و سه ماه در جایی مثلِ سوئیچ بمانم . واقعاً شب گریه ­ام گرفته بود و خدا شاهد [ است ] چقدر احساس کردم حقیرم و کوچکم در برابرِ شماها وقتی شما از سرِ پُست آمدید و بنده در خواب بودم و وقتی بلند شدم و به بیرون رفتم که هوا خیلی سرد بود و وقتی فکر کردم که شما چطور دو ساعت و نیم یا بیشتر در آن سرما ایستاده­ اید ؟! ‌احساس می کنم که خیلی ضعیفم و باید خیلی تلاش کنم که به غافلۀ [ قافلۀ ] شما برسم .

خواجه هفت شهرِ عشق را گشت .......... ما هنوز اندر خـمِ یک کوچه ­ایم

پس برادر علی و مهدی ما [ را ] از دعایِ خودتان فراموش نکنید که خیلی احتیاج به دعا داریم شبها وقتی در آن سنگرهای سرد و تاریکِ‌ خود نشسته ­ای یادی از بندۀ عاصی الله هم بکنید که در دعایِ شب وقتی میهمانِ خداوندِ رحمان شدید ما را هم یاد کنید که خواجه حافظ علیه الرّحمة می­ گوید :

دلا بسـوز که سـوزِ تو کارِ ما بکند ........... دعایِ نیمه­ شبی ، دفـعِ صد بلا بکند

عتـابِ یارپَری چهره عاشقانه بکِش .......... که یک کِرشمِه تلافی صد جفا بکند

و برادر مهدی پیشِ برادر فتوحی نیز رفتم ، خیلی دلشان برایتان تنگ شده بود و او هم می­ خواست شما را ببیند . برادر پایگاه فتوحی به شما خیلی نزدیک [ است ] لبۀ جادّه سوار ماشین شوید و وقتی از کوخان ردّ شدید از راننده بپرسید که : بناویله کجاست ؟ و در مسیرِ راهی که به طرفِ سردشت می­روید دو تا بسیجی سمتِ چپِ جادّه نشسته ­اند که از پایگاه شما تا آن محلّ فقط بسیج آن پایگاه را دارد و پایگاه هم از جادّه دیده می­ شود و سمتِ چپِ جادّه است .

برادر علی و مهدی خیلی باید ببخشید که جُداگانه نتوانستم برایتان نامه بنویسم و انشااله [ ان شاء الله ] هر دویِ شما این را بخوانید و منتظرِ جواب از تَک ­تَکِ شما هستم . یعنی جُداگانه برایم بنویسید . برادران سلامِ گرمِ بنده و برادرِ عزیزم آقای سعید سیوانی را به همۀ برادرانِ پایگاه خودتان ؛ رضایی ، حیدری ، مِهرعَلیان ، شریفی ، نیکخواه ، صالحی ، عابدینی ، غفّاری ، ثاره خانی [ ساریخانی ]  ، رجبی و کُلیّۀ برادرانی که الآن اسمشان یادم نیست ، [ سلام ] برسانید و در ضمن برادران داودی ، مِهرعلیان ، شهیدی و جعفر سودی سلام می رسانند .

به امیدِ دیارِ دوبارۀ رویِ برادرانِ عزیز و در ضمن عکس هم برایتان می ­فرستم و شما هم فراموش نکنید و برادر مهدی عکسی از فتوحی انداخته ­ام اگر آماده شد در جوابِ نامۀ بعدی برایتان می ­فرستم و امانتی شما را به برادر فتوحی دادم . دیگر عرضی نیست به جز سلامتی و مشتاقِ دیدارِ دوبارۀ شماها ـ والسّلام .

 بندۀ عاصی الله ـ مخلص و برادرتان حسین علاء پور ـ 15 / 9 / 1363  

بسمه تعالی

سلام و علیکم ( سلامٌ علیکم )

در زیرِ این آسمانِ کبود هیچ خدمتی بالاتر از خدمت در کُردستان نیست . شهید دستغیب

با درود به رهبرِ کبیرِ انقلابِ اسلامی ایران و اُمّتِ امام و با درود به همۀ شهدای اقلابِ اسلامی از کربلای حسین تا کربلای گرمِ خوزستان و کربلای سردِ کُردستان و به امیدِ پیروزی کُفر ستیزانِ لشگر ( لشکر ) امامِ زمان ( عج )

و به خدمتِ برادرِ عزیزم مهدی

با عرضِ سلام به همۀ عزیزانی که قلبِ سالم و در درونِ قلب عشقی مقدّس دارند و با سلام به نقطه اتّکاء و رأسِ همۀ این قلوب ، مولای متّقیان ، عزیزِ سنگرنشینان ، امام خمینی و با عرضِ ادب به پیشگاه همۀ عاشقانِ کربلا .

برادرم مهدی جان ؛ چند جمله ­ای را به عنوانِ عرضِ ارادت ذکر می نمایم و بالاتر از همه و قبل از هر سخنی آرزو دارم که در جمیعِ حالات و بالاخص در این نوشتار قلبم از ریا و عُجب خالی باشد . انشااله ( ان شاء الله ) و با دعایِ شما عزیزان .

خدا را شاهد و گواه می ­گیرم که خجلم از اینکه خطاب به شما برادرِ عزیز سخنی را اَدا نمایم لکن خواستم که جوابِ نامۀ شما را بدهم چون در درون مطلبِ قابلِ ذکری که در خورِ شما پاسدارِ امامِ زمان باشد ندارم تنها اکتفا می­ کنم به اینکه آرزوهای دلم در میان نمایم تا شاید فرجی بر این آمال ، بر اثرِ دعاهای شما حاصل گردد .

برادرم مهدی وقتی نامۀ شما را به دستم دادم ( دادند ) نمی ­توانم حالتِ خود را توصیف کنم و با این سوادِ قاصر و زبانِ قاصری که دارم نمی تو­انم بر روی کاغذ بیاورم و وقتی خطِّ شما را دیدم مثلِ اینکه خودِ شما را ملاقات کرده­ ام . بله برادر فراق خیلی سخت است و خدا را شاهد می ­گیرم که آن روز نمی ­توانستم ( نمی­ دانستم ) که چکار می کنم و چه چیزی بگویم که درخورِ شما باشد و چیزی نمانده بود که گریه کنم . فکر کنم کسی که در یک جانی ( جایی ) گیر می ­کند به جُز گریه کردن کاری از دستش ساخته نیست . برادرم من آن روز آن حالت را داشتم و نتوانسم با شما سخنی بگویم و الآن که دارم صفحه را سیاه می ­کنم نمی ­دانم که چه چیزی برایتان نوشته ­ام . فکر کنم شما خودتان وقتی نامه را خواندید بهتر درک خواهید کرد .

برادر آرزوهایم زیاد است و حرفهایم هم با شما زیاد ولی چه کنم که زمینه در خودم برای تحقّقِ آنان کم­تر می ­نمایم ( می ­یابم ) و بر این اساس دیگر بیش از این کاغذِ سفیدی که شایسته بود که به دستِ عاشقی چون رزمندگانِ اسلام که تبلورش در وجودِ شهدا نمایان است رموزِ عشق تحریر می ­شد تا به دستِ غافلی چون حقیر به طور خلاصه همین بس که بگویم : لیاقت نداشتم مربّی شما و امثالِ شماها باشم .

برادر مهدی اگر باور کنید که دلم برایتان تنگ شده و نمی­ دانم که باز لیاقتِ و سعادتِ آن را که باز هم شما را زیارت کنیم دارم یا نه که خدا می ­داند ولی برادر مهدی بنده را هم فراموش نکنید هم از دعایِ خیرتان هم از شفاعت .

برادرجان به پیشِ برادرم فتوحی نیز رفتیم و او خیلی دلش برایتان تنگ شده و خیلی دلش می­ خواست که شما را زیارت کند و در نامۀ قبلی آدرسِ او را برایتان داده ­ام و با ماشین کم ­تر از یک ساعت با همدیگر فاصله دارید .

برادر مهدی ، سیّد سعید سیونی برادرِ عزیزم سلامِ گرم و پسر از لطف و محبّت خود را برای شما همراهِ این نامه ارسال می ­دارد . برادر شما خوب نامه می ­نویسید ولی در جوابش بندۀ معصیّت ­کار مانده ام که چه چیزی بنویسم ولی این را می ­توانم برایتان بنویسم که خیلی دوستتان دارم چون خیلی چیزها از شما یاد گرفته­­ ام و در آینده هم یاد خواهم گرفت . به امیدِ آن روز که شما را مجدّدا ملاقات کنم .     

برادر در نامۀ قبلی برایتان عکس فرستاده ­ام و برایم بفرستید که به دستتان رسیده یا نه انشااله ( ان شاء الله ) که می ­رسد و برادر سلامِ گرمِ مرا به استاد بزرگوارم علی یاقوتیان برسانید و بقیّۀ برادرانِ پایگاه سوئیچ . دیگر عرضی نیست . و السّلام . به امیدِ دیدارِ‌مجدد‌ِ شما و به امیدِ پیروزی رزمندگانِ اسلام .

آن که همیشه در یادِ شماست ، بندۀ عاصی الله ـ حسین علاءپور ـ 22 / 9 / 1363

صد پارۀ تن به سنگرِ ایمانم آرزوست .......... ایثـارِ جـان به شیوۀ مردانم آرزوست

آن شربتـی که شهیـدان کردند نـوش .......... از جــان و دل بـه خـدا آنـم آرزوست

 

خُرّم آن روز که از این منزلِ ویران بروم .......... راحـتِ جـان طلبم و از پیِ جانان بروم

حافظ

و ضمناً آدرس منزل خود و بقیّۀ برادران پایگاه خودتان را در جوابِ نامۀ بعدی برایم حتماً بفرستید .

و آدرس خودِ بنده : زنجان ، خیابانِ شهدا ، جنبِ پنچرگیری ، پلاکِ ... ، منزل یونُس علاءپور ، حسین علاءپور

هو العزیز الحکیم

سلام و علیکم ( سلامٌ علیکم )

ضمنِ عرضِ سلام و آرزوی طولِ عمر برای امامِ امّت و سلامتی و پیروزی همۀ پویندگانِ راهِ خدا ،

امیدوارم که حالتان خوب باشد و در زندگانی خویش موفّق و پیروز باشید . ما نیز در اسارتِ تن هنوز نَفَسی می­ کشیم و در صفِ قاعدین نظاره­ گرِ پروازِ سبکبالانِ عاشق ... .

امیدوارم سلامِ گرمِ بنده را که از تمامی هستی خویش سرشار می ­شود پذیرا باشید و برادر مهدی از اینکه به نامۀ شما بعد از گذشتِ سه الی چهار ماه جواب می ­دهم می ­بخشید . خدای بالا سر شاهد است که خیلی سخت می­ توانم آن چیزهایی که در قلبم است با این سوادِ قاصر و زبانِ قاصر بر صفحۀ کاغذ بیاورم . نمی­ دانم که آیا این نامه به دستتان خواهد رسید و انشااله ( ان شاء الله ) که می ­رسد و نمی ­دانم که نامۀ بنده را خواهید خواند یا نه و آیا جوابِ نامه را خواهید داد که اینها همه سؤالاتی هستند که جوابش را خودم بهتر می ­دانم .

مهدی­ جان نمی ­دانی که چقدر دلم برایت تنگ شده و هر لحظه آرزو می ­کنم که در کنارم بودی و جای سجده ­گاه شما را می­ بوسیدم و نمی­ دانم که چرا و چگونه توانستم این صفحه را پُر کنم . خلاصه برادرجان ، مهدی جانم انشااله ( ان شاء الله ) که می ­بخشی .

برادر علی امیدوارم که حالتان خوب باشد و از اینکه به شما نیز نامه ­ای ننوشتم بنده را به بزرگواری خودتان می بخشید .

خلاصه برادر مهدی در نامه نوشته بودی که برادر احمدی با یکی از برادران در راهِ کُردستان کَمین خورده ­اند و شهید شده ­اند . خیر ، برادران آنها سالن هستند و نه کَمین خورده­اند و نه اصلاً به جبهه رفته­ بودند که کَمین بخورند بلکه سالم و سرحال هستند و راجعِ برادرم سعید که در عملیّات بدر زخمی شد ولی حالش خوب است و به سلامتی از جایشان و از بیمارستان نیز مرخّص شده و برادر علی و مهدی اگر از دستِ بنده ناراحت نبودید یک نامه  ای بنویسید که باعثِ بالا رفتنِ روحیه­ مان بشود و آدرسِ نامه را به منزل بنویسید نامه به دستی من می­ رسد و انشااله ( ان شاء الله ) از لشگر ( لشکر ) نیز نیز برایتان نامه می ­نویسم و فعلاً که در مرخّصی هستیم و برادر علی بنده را با نصیحتهای خویش راهنمایی کنید تا بلکه ما هم بتوانیم مثلِ شما شویم و بتوانیم به اسلام و مسلمین خدمتِ کوچکی بکنیم . خلاصه عزایضم را به اتمام می ­رسانم و شما را به خدا می سپارم و برادر سیوانی سلام می ­رسانند . والسّلام .

همیشه یاد شما ـ حسین علاءپور ـ 13 / 4 / 64

خُرّم آن روز که از این منزلِ ویران بروم .......... راحـتِ جـان طلبم و از پیِ جانان بروم

حافظ

این رابطه ای است که بین یک مربّی یا فرمانده با یک رزمنده در دورانِ جنگ برقرار بود و آن رابطه هنوز است ، روز 23 / 9 / 1394 به آقای علاء پور تلفنی صحبت کردم و گفتم : امروز 23 / 9 / 1394 است . سی و یک سال پیش شما برایم نامه ای نوشته ای و من آن را امروز تایپ کردم !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد