گیاهانِ خودرو و گِل و لای فضایِ داخلِ استخرِ قناتِ شهرستان را گرفته بود .
مالکان استخر را لایروبی و مرمّت کردند
کفِ استخر و دیواره هایش را
قناتِ شهرستان قدمتی دیرینه دارد حداقلّ به قرنِ هشتم بر می گردد ،
زمانی که علاءالدّین محمّد فریومدی وزیر ایالتِ خراسانِ بزرگ بود و مقرّش در همین در شهرستان
این هم استخر تعمیر شدۀ قناتِ شهرستان
زُلال و جانبخش
اگر مالکانِ محترم یک اتاقک مانندِ خانه های تشته در کنار این استخر سمت « تیلو ـ شیر فلکه » درست کنند خودشان بهرۀ بسیاری خواهند بُرد .
یک خانۀ تشته با بلوک و آُجر با یک یا دو تخت که جای نشستن یا خوابیدن باشد . آن وقت کسانی که نوبتِ آبیاری شان است می توانند زودتر بروند تا نگرانِ خواب ماندن و دیر رسیدن نباشند و کنارِ استخر هم جایی برای استراحت داشته باشند و از باد و باران هم در اَمان باشند .
در این عکسها دقّت کنید ، ببینید پوششِ پداران و مادرانِ ما در گذشتۀ نه چندان دور در فرومد چگونه بوده است .
پدر بزرگم ـ مرحوم کربلا علی قلیچ
دایی مادرم ـ مرحوم آقا سیّد رضا اسدی
دایی پدرم ـ مرحوم حاجی غضنفر ضیغمی
عمّه و شوهر عمّه ام ـ مرحوم معصومه یاقوتیان و مرحوم کربلا محمّد کشوری
خاله ام ـ مرحوم زینب قلیچ
یکی از خویشاوندان مادرم ـ مرحوم کربلا غلام فلّاح
یکی از وابستگانِ مادرم ـ مرحوم حاج میرزا عابدین هاشمی
قبلاً دربارۀ « تختها و دالانها » صحبت کرده و عکسهایی هم درج کرده بودم . [ اینجا ]
هنوز آن تختها و دالانها کاربُردِ خودش را دارد . دربِ حیاطِ ما دالان داشت امّا تخت نداشت ، مرحوم پدرم روی زمین می نشست و بیشتر زیر درختِ توت ، پیرمردها هم می آمدند دورش می نشستند و می گفتند : عمو حسن اینجا سَرایِ سالمندان است .
یکی از آنها مرحومِ علی ولیان بود . روزِ 22 خرداد 1395 که دومین سالگردِ فوتِ پدرم بود ما در قبرستان بودیم که جنازۀ علی ولیان هم به خاک سپرده شد .
مرحوم نور محمّد بیاری در تاریخِ 26 / 9 / 1392 آن سَرای سالمندان را تَرک کرد و به سَرایِ آخِرت رفت .
عمویم مرحوم محمّد یاقوتیان هم هنوز یک ماه نیست ( 24 / 3 / 1395 ) که راهی آن دیار شد . پیرمردهایی که از بالا به سمتِ پایین می آمدند یا بر عکس ، توقّفی می کردند کنارِ پدر می نشستند و با هم گَپی می زدند .
قبل از عید مادرم از دردِ پا می نالید که نمی تواند راحت بنشیند و بلند شود . آوردنِ صندلی هم جلوِ حیاط برایش مقدور نبود مقداری هم عادت نداشت و در نگاهها معمول نبود . بنای ساختِ یک تخت را ساز کردم . با 22 قطعه بلوک و دو کیسۀ سیمان و چند فرغون ماسه و آب ، تخت درست شد .
حالا زنهای همسایه کارهایشان را که انجام می دهند ، می آیند دورِ هم می نشینند و از هر دَری سخنی می گویند ، بعضی شبها یا شبهای ماه رمضان تا نزدیکیهای سَحَر هم آنجا را رها نمی کنند از مسجد که می آیند تازه کمیسیونِ بعدی در آنجا شروع می شود ! گاهی چای هم دَم می کنند ، گاهی هم با میوه از خودشان پذیرایی می کنند .
از بادِ پریشانی به هم پناه می آورند ، خاطراتشان را مُرور می کنند تا تنهایی شان را پُر کنند ، از سختیهایی که کشیده اند ، از مسافرتهایی که رفته اند ، از احترامها یا بی بناییها / کم محلّی که دیده اند ، از دلتنگیها ، از تلفنهایی که بچّه هایشان برایشان می زنند ، ...
مادرم می گوید : من یک سال دردِ دندان داشتم ، دندانم خیلی درد می کرد بعد گفتم : از دردِ دندان بدتر دیگر دردی نیست . بعد بی بی گفت :
دردِ دنـدان از دردِ زنـدان بـدتـر است .......... چشم به راهی از کُند و زندان بدتر است !
هیچ دردی از « چشم به راهی » بدتر نیست ! آن روز نمی فهمیدم « چشم به راهی » یعنی چی ؟ حالا که چشم به راه بچّه هایم هستم و دردِ غُربت را می چشم و دردهای مختلفی را هم تجربه کرده ام ، می گویم : خدا رحمتت کند مادر ، که می گفتی : « چشم به راهی » سخت ترین دردهاست !
ـ صدایِ دربِ حیاط می آید ، یکی از زنانِ همسایه است ، مادرم را صدا می زند ، می گوید : بلند شو بیا ، ما آمده ایم ، تخت درست کرده اید که بیاییم اینجا بنشینیم ! مادرم می آید ، هنوز همه سرجمع نشده اند ، من باید به باغ بروم ، از دو ـ سه نفری که رویِ زمین نشسته اند تا رو به روی هم باشند ، می خواهم آنها هم روی تخت بنشینند که عکس بگیرم .
کتابِ « تشیّع در سبزوار عهدِ قاجار » تألیفِ دکتر سیّد حسین مجتبوی ـ بتول مشتاق ، چاپ اوّل 1394 را مدیریّت امور پردیسهای دانشگاه فرهنگیان خراسان رضوی با همکاری نشر مرندیز منتشر کرده است . من به عنوانِ یک فرومدی علاقه مند به مطالبِ مربوط به سبزوار و فریومد این کتاب را مطالعه کردم .
این کتاب 132 صفحه و 5 فصل دارد . فصل اوّل ( پیدایشِ تشیّع و سیرِ تاریخی آن در ایران تا پیش از قاجاریّه ) که 47 صفحه است و دوره های مختلفِ طاهریان ، صفّاریّان ، سامانیان ، غزنویان ، سلجوقیان و خوارزمشاهیان ، ایلخانانِ مغول ، صفویان را در موضوع تشیّع شرح داده است .
در فصل دوم تشیّع در سبزوار قبل از قاجار و دورۀ قاجار را بررسی کرده است . در فصلِ سوم و چهارم و پنجم عواملِ « فرهنگی » و « اجتماعی و اقتصادی » و « سیاسی » مؤثّر در گسترشِ تشیّع در سبزوارِ عهدِ قاجار را بررسی کرده است .
من که در تمامِ صفحه ها دنبالِ آن بودم تا نامی از « فریومد / فرومد » ببینم تنها در صفحۀ 108 مؤلّف توضیحی در بارۀ « موقوفاتِ روستای فارمد سبزوار » نوشته و در پاورقی آورده است که ؛ فارمد ( فرومد / فریومد ) : این دِه از 1365 ه ش جزوِ استانِ سمنان شده است .
این چطور بررسی و تحلیلی است ؟
فریومد / فرومد از سال 1365 هجری شمسی جزو خراسان نشده است بلکه حدوداً از سال 1300 از سبزوار جُدا و جزوِ شاهرود شده است ! سندی به تاریخ 3 / 10 / 1305 هست که مردم فرومد به مجلس شورای ملّی نوشته اند تا دوباره از شاهرود ملحقّ به سبزوار شوند و سندی دیگر که مردم مزینان در تاریخ 15 / 4 / 1300 اعتراض کرده اند که به شاهرود ملحقّ نشوند .
در مقاله ای تحتِ عنوان « فریومد / فرومد » فارمد نیست ، [ اینجا ] نوشته ام که فارمد روستایی در بیست کیلومتری مشهد و فرومد روستایی در سیصد و بیست کیلومتری مشهد است . و در هیچ کتابِ تاریخی فریومد ، فارمد خوانده نشده ، اگر در فرهنگِ لغت این دو اشتباه شده به جهت آن بوده که نویسندگان « قلم » را همراه « قدم » نکرده اند و به تحقیقِ کتابخانه ای بسنده کرده و تحقیقِ میدانی نکرده اند .
متنِ وقفنامه که از اراضی زیرِ دشت و بالای دشت فارمد سخن می گوید با همان فارمدِ طوس هماهنگ است نه با فرومد . در فرومد هم رباطی کنارِ قبرستان در سال 1285 نبوده است و ...
با آقای سیّد محسن حسینی هم که مقالۀ معرّفی وقفنامۀ فارمد را نوشته و آن را فرومد پنداشته است ، صحبت کردم و پذیرفت که در این مورد اشتباه کرده است .
پرسشی که در اینجا رُخ می دهد این است که اگر مؤلّف محترمِ کتاب فکر کرده فریومد تا سالِ 1365 ه ش جزوِ سبزوار بوده و در این کتاب « تشیّع در سبزوار عهدِ قاجار » را بررسی کرده ، چرا هیچ مطلبی در بارۀ ساداتِ فریومد که در تاریخِ بیهق هم به آن اشاره شده ، نکرده است با اینکه دو بقعه از سادات اکنون در فرومد وجود دارد ؟!
و چرا آن گونه که در کتابِ تاریخ بیهق آمده که ابویعلی زید از ساداتِ زباره در دورۀ سلجوقیان به فریومد آمده و از آنجا رهسپارِ اصفهان شده [ اینجا ]
و فرزندش ابوالقاسم علی در دورۀ سلجوقیان « رئیس » بوده ، و برای رفعِ حصرِ سبزوار از فریومد نیروی رزمی بُرده است . نامی از ایشان و فریومدی بودنش نیاورده در صورتی که بیهقی نوشته : آثار فخرالدین ابوالقاسم در راه مکّه و کوفه ظاهر است و بدین سبب لقبِ مجدالسّادات گرفته و دولتِ سلجوقی برایش تشویقی صادر کرده است ! [ اینجا ]
یا در صفحۀ 101 که نام چهار تن از مدفونانِ آرامگاه خسروجرد را نوشته ، نگفته است : این عزّالدّین فرزندِ همان ابوالقاسم علی و نوۀ ابویعلی زید محدّث فریومدی است ؟! اینها مطالبی است که در کتابِ تاریخ بیهق نوشتۀ ابوالحسن بیهقی معروفِ به ابن فندق موجود است . مزار سادات در فرومد هم مربوط به همین خاندان است .
و با اینکه برای بررسی « تشیّع در سبزوارِ عهدِ قاجار » ابتدا دورنمایی از تشیّع در ایران را بیان کرده و هر موضوعی را ابتدا در ایران بحث می کند و بعد به سبزوار و روستاهای اطرافش می پردازد چرا هیچ مطلبی در بارۀ ابن یمین [ اینجا ] و پدرش که شاعرِ شیعه مذهب بوده اند ندارد یا دربارۀ خانقاهِ فریومد که در وقفنامه اش قید شده باید متصّدی آن شیعۀ علی امیر المؤمنین باشد ؟ [ اینجا ]
مطلب دیگر که فقرِ کتاب را نمایان می کند مطلب زیر است .
در صفحۀ 104 ـ 105 در بارۀ « امامزاده سیّد علی اکبر » نوشته است : [ اینجا ]
این امامزاده در روستای علی آباد پایین ، در بخش داورزن قرار دارد . گفته اند که وی برادر امامزاده سیّداسماعیل در مزینان است . تاریخِ بنا مربوط به سدۀ 11 الی 12 هجری قمری ( دورۀ صفوی ) است . طرحِ این بنا به صورتِ مربّع است که ورودی آن به شکلِ ایوانی مشخّص شده است . مصالحِ بنا خشت و مقداری آجُر در قسمتِ فوقانی است . ورودی بنا در ضلعِ شرقی است و درِ دیگری در ضلعِ غربی موجود بوده که مسدود شده است . حیاطِ امامزاده دارای محوطۀ مشجّری است . طرحِ بنا شبیه به آثارِ پیش از عهدِ صفوی در خراسان است ولی به علّت تعمیراتِ مکرّر ، عناصرِ بسیار کمی از طرحِ اوّلیّۀ آن باقی مانده است . نقّاشی سر درِ ورودی و داخلِ بنا ارزشِ هنری ندارد .
قراخانی بهار ، حسن ، آثارِ باستانی و معماری بقاع متبرّکه اطرافِ شهرستانِ سبزوار و اسفراین ، ص 19
دقّت کنید کتاب در سالِ 1394 چاپ شده است . بُقعۀ سیّد علی اکبر در علی آباد در سالِ 1365 از بُن خراب شده و در شکل و هندسۀ جدیدی ساخته شده است ولی مؤلّف به کتابی استناد کرده که ویژگیهای بُقعۀ امامزاده سیّد علی اکبر را که مربوط به سی سال پیش بوده و اکنون اثری از آن نیست شرح می دهد . یعنی قدم با قلم همراهی نکرده تا ببیند چه می نویسد !
در صفحۀ 90 در بارۀ روستایی با نامِ « کلاته سادات » سخن گفته شده که نزدیکِ « صدخرو » است در صورتی که روستایی دیگر هم به نامِ « کلاته سادات » [ اینجا ] از توابعِ دهستانِ فریومد است و از آن غفلت شده است . وقتی قرار است از سبزوار عهدِ قاجار سخن گفته شود ، این روستاها هم در عهدِ قاجار جزوِ سبزوار بوده است . جُدای از آنکه در قرنِ هشتم فریومد مرکزِ ایالتِ خراسانِ بزرگ بوده و علاء الدّین محمّد فریومدی در قلعۀ « شهرستانِ فریومد » مستقرّ بوده و در مشهد گُنبد و مناره ساخته است . [ اینجا ]
متأسّفانه در پایان نامه ای با عنوانِ « معماری اسلامی در خراسان از سلجوقیان تا صفوّیه » در دورۀ کارشناسی ارشد هم که در سالِ 1378 نوشته شده همین مطلب از همین مأخذ ( آثارِ باستانی و معماری بِقاع متبّرکه » نقل شده است !
در این کتاب داستانِ مثنوی که مولوی در بارۀ « یافتن ابوبکر در سبزوار » نقل کرده و بیانگر شیعه بودن مردم سبزوار در دوران خوارزمشاهیان است به فراموشی سپرده شده و نقل نشده است . [ اینجا ]
یکشنبه 15 / 6 / 1394 از سمنان راهی فرومد شدیم در بینِ راه در مجموعۀ کاروانسراهای میاندشت ایستادیم و با آقای مختاریان صحبتی شد که گفت : شانزدهم مهر ماه گروهی گردشگر برای دیدنِ آثارِ تاریخی و دیدنی فرومد ، مهمان فرومد خواهند شد . قرار شد در آن روز من هم راهنمای مهمانان باشم .
پنجشنبه شانزدهم مهرماه من در فرومد بودم و مهمانها هم آمدند ، سعی من آن بود که تا آنجایی که امکان دارد مهمانها بر مبنای کارنامۀ فریومد در دیوانِ ابن یمین ، فرومد را ببینند .
ماشینها رو به روی « شهرستان » ایستاد و مهمانها بر روی تپّۀ شهرستان قرار گرفتند . پس از سلام و خوشامدگویی ، شمّه ای در بارۀ شهرستان و خاندانِ زنگی فریومدی که به پنج نسل وزیر بوده اند و در بارۀ حاکمان و حکیمانِ فریومد ، کتابخانه و بیمارستانش مطالبی بیان شد .
از آنجا به کنارِ « مزارِ سادات » رفتیم و در بارۀ سادات زُباره و ابویعلی زید و قطب الدّین حیدر که در کنارِ مزار ، صومعه داشته سخن گفته شد .
بعد از کنارِ نهرِ « هر دو آب » تا پایِ « چنارِ بزرگِ روستا » رفتیم ، در بینِ راه به سؤالات پاسخ می دادم . در آنجا بچّه ها پایی به آب زدند و همه زیرِ سایۀ درختان نفسی تازه کردند و هندوانه ای خوردند و خرید هم صورت گرفت و بعضی در حسینیّه نمازِ ظهرشان را خواندند .
برای صرفِ ناهار به هیئتِ ابوالفضلی در مفتاباد رفتیم . مهمانان با « غذایِ محلّی » پذیرایی شدند و من برایشان شعری از دکتر معینی با گویشِ فرومدی خواندم .
مقصد بعدی آرامگاهِ « یمین الدّین طُغرایی » و « ابن یمین » بود . در آنجا کتابهایی در موردِ ابن یمین و حکیم الدّین فریومدی روی قبر قرار داده شد که مهمانان نگاهِ کنجکاوانه ای بر آنها داشتند .
من شعری از ابن یمین فریومدی که پدرش را مخاطب قرار داده بود و سپس پاسخ پدرش یمین الدّین طُغرایی را در پاسخِ فرزندش برای مهمانان قرائت کردم .
« مسجدِ جامع » مکانِ بعدی بود که موردِ نگاه زیباپسند و جستجوگرِ گردشگرانِ مهمان قرار گرفت و کنجکاوانه نگاه می کردند و سؤال می کردند .
آخِرین ایستگاه « بُقعۀ سلطان سیّداحمد » بود ، که مختصری دربارۀ بُقعه و خانقاهِ فریومد سخن گفتم و مهمانان با پذیرایی آقای ابراهیم حاجی سلیمی و آقای کُهنی نشاطی دوباره یافتند تا راهِ خود به سمتِ فیروزآباد و دیدنِ قبرِ « شیخ حسن جوری » پی بگیرند . آقای رضا حاجی سلیمی در این روز ما را همراهی می کرد و زحمتِ عکّاسی بر دوشِ ایشان بود . همراهی و همکاری آقای عبّاس مهربانی هم در چُنین روزهایی گرمابخش و خوشحال کننده است .
این اوّلین باری بود که من به صورتِ رسمی در بارۀ فرومد برای بازدیدکنندگان صحبت می کردم . خدا توفیق بدهد کتابی در موردِ معرّفی فرومد برای بازدیدکنندگان زودتر به سرانجام برسد که جایش در چُنین روزهایی خالی است .