عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

تَختِ جلو دربِ حیاط

قبلاً دربارۀ « تختها و دالانها » صحبت کرده و عکسهایی هم درج کرده بودم . [ اینجا ]

هنوز آن تختها و دالانها کاربُردِ خودش را دارد . دربِ حیاطِ ما دالان داشت امّا تخت نداشت ، مرحوم پدرم روی زمین می­ نشست و بیشتر زیر درختِ توت ، پیرمردها هم می ­آمدند دورش می ­نشستند و می ­گفتند : عمو حسن اینجا سَرایِ سالمندان است .

یکی از آنها مرحومِ علی ولیان بود . روزِ 22 خرداد 1395 که دومین سالگردِ فوتِ پدرم بود ما در قبرستان بودیم که جنازۀ علی ولیان هم به خاک سپرده شد .

مرحوم نور محمّد بیاری در تاریخِ 26 / 9 / 1392 آن سَرای سالمندان را تَرک کرد و به سَرایِ آخِرت رفت .

عمویم مرحوم محمّد یاقوتیان هم هنوز یک ماه نیست ( 24 / 3 / 1395 ) که راهی آن دیار شد . پیرمردهایی که از بالا به سمتِ پایین می ­آمدند یا بر عکس ، توقّفی می ­کردند کنارِ پدر می ­نشستند و با هم گَپی می ­زدند .

قبل از عید مادرم از دردِ پا می ­نالید که نمی­ تواند راحت بنشیند و بلند شود . آوردنِ صندلی هم جلوِ حیاط برایش مقدور نبود مقداری هم عادت نداشت و در نگاهها معمول نبود . بنای ساختِ یک تخت را ساز کردم . با 22 قطعه بلوک و دو کیسۀ سیمان و چند فرغون ماسه و آب ، تخت درست شد .

حالا زنهای همسایه کارهایشان را که انجام می ­دهند ، می­ آیند دورِ هم می­ نشینند و از هر دَری سخنی می­ گویند ، بعضی شبها یا شبهای ماه رمضان تا نزدیکیهای سَحَر هم آنجا را رها نمی­ کنند از مسجد که می ­آیند تازه کمیسیونِ بعدی در آنجا شروع می شود ! گاهی چای هم دَم می ­کنند ، گاهی هم با میوه از خودشان پذیرایی می­ کنند .   

از بادِ پریشانی به هم پناه می ­آورند ، خاطراتشان را مُرور می ­کنند تا تنهایی ­شان را پُر کنند ، از سختیهایی که کشیده ­اند ، از مسافرتهایی که رفته­ اند ، از احترامها یا بی­ بناییها / کم محلّی که دیده­ اند ، از دلتنگیها ، از تلفنهایی که بچّه­ هایشان برایشان می ­زنند ، ...

مادرم می­ گوید : من یک سال دردِ دندان داشتم ، دندانم خیلی درد می ­کرد بعد گفتم : از دردِ دندان بدتر دیگر دردی نیست . بعد بی ­بی گفت :

دردِ دنـدان از دردِ زنـدان بـدتـر است .......... چشم به راهی از کُند و زندان بدتر است !

هیچ دردی از « چشم به راهی » بدتر نیست ! آن روز نمی ­فهمیدم « چشم به راهی » یعنی چی ؟ حالا که چشم به راه بچّه­ هایم هستم و دردِ غُربت را می­ چشم و دردهای مختلفی را هم تجربه کرده ­ام ، می ­گویم : خدا رحمتت کند مادر ، که می ­گفتی : « چشم به راهی » سخت ترین دردهاست !

ـ صدایِ دربِ حیاط می ­آید ، یکی از زنانِ همسایه است ، مادرم را صدا می ­زند ، می گوید : بلند شو بیا ، ما آمده­ ایم ، تخت درست کرده ­اید که بیاییم اینجا بنشینیم ! مادرم می ­آید ، هنوز همه سرجمع نشده ­اند ، من باید به باغ بروم ، از دو ـ سه نفری که رویِ زمین نشسته­ اند تا رو به روی هم باشند ، می ­خواهم آنها هم روی تخت بنشینند که عکس بگیرم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد