عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

انسانِ هَلوع !

رو به روی حیاطِ پدری من در فرومد ، بیابان بود ، من کودک بودم به قولِ فرومدیها مثلِ خواب یادم می­ آید پدرم و عمویم و ... آنجا کار می­ کردند ، در واقع در حالِ دیوار کردن بودند که زمین را بگیرند و حیاطی درست کنند که آن فرد آمد بالاپوش بلندی داشت ، چپُق هم می ­کشید .

با دست به سمتِ کوهها اشاره می ­کرد که اینجا راهِ ماست ما از اینجا به کلاته ­مان در پای کوه می ­رویم ، من اینها را نشنیدم فقط بعد یک سِری صحبت دیدم که عمویم از حیاطشان آمد و چند تکّه قند ( چند قطعه قندِ کلّه ) دستش بود ، قندها را به ایشان دادند و ایشان رفت . در واقع راهِ ایشان به کلاته ­شان را خریدند !

بالاتر از آن زمین ، یک گودال بود که وقتی سیل می ­آمد در آنجا جمع می­ شد و تا ماهها پُر آب بود گویا راهِ آنها از میانِ همان حَنطال / خَندق آب می­ گذشت !

یک روز مردم بیل و کُلنگ برداشته بودند و بالاتر از جادّۀ اصلی روستا که بیایان بود خطّ می ­کشیدند و پی برمی ­داشتند تا هر کسی برای خودش زمینی را تصرّف کند ، من و برادرم هم رفته بودیم و از صبح تا عصر کار می ­کردیم ، کوچک بودیم و کار طاقت­ فرسا بود ولی سمتِ شرقی زمین را سرتاسر مقداری خاکبرداری کردیم ، پدرم برای کارگری به تهران رفته بود . یکی از فرزندانِ همان فرد ، بیل را از ما گرفت و کُلّ آنچه ما کَنده بودیم ، پُر کرد . گفت : اینجا راه کلاتۀ ماست ، دو متر آن طرف ­تر را بگیرید که راهِ ما تنگ نشود .

مادرم که آمده بود کارِ ما را ببیند ، به آن فرد گفت : چرا کارِ بچّه ­های مرا که از صبح زحمت کشیده ­اند هَدَر می ­دهی ؟

من به یادِ داستانِ تکّه ­های قند افتادم و با خودم گفتم : اینجا که ادامۀ آن زمین نیست ، چرا آمده می­ گوید : راهِ ما به کلاته­ مان است ؟ آن موقع نمی ­توانستم تشخیص بدهم که اصلاً راه آنها به کلاته ­شان از این مسیر نیست ! ولی حکایتِ ملّا نصرالدّین بود که می ­گفت : زمین گِرد است و مرکزِ زمین همین جایی است که من می­ گویم ، قبول نداری متر کُن !

خاطرۀ دیگری که از آن فرد دارم و از چند نفر شنیده ­ام این است که یک بار مردی با شُتر به فرومد می ­آید ، ( یک بار خودم دیدم که مردی با شُتر آمده بود و وسایلِ چینی مثلِ قوری و نَعلبکی و استکان و ... برای فروش آورده بود آنها را در کاغذهای ریز ریز شده پیچانده بود و در سبدهای بزرگ در دو طرف شُتر بسته بود ، در سرِ حمام سمتِ شرقی چنار جلو خانۀ مرحومِ فلّاح در مَعرضِ فروش گذاشته بود . ) القصّه آن فرد با همداستانی چند نفر دیگر امّا به سرکَردگی خودش ، شُتر آن مسافر را می ­کُشند و گوشتش را می ­فروشند . آن مسافر هر چه گریه می ­کند و التماس که نکنید این کار را ، فایده­ ای ندارد !

و باز شنیده­ ام که در موقعِ ...

.............................................................

مرحوم  میرزا عبدالرّحیم  هاشمی  ( فرزند سیّدحسن ، متولّد 1300 ، متوفّی 26 / 6 / 1379 ) ملّایی نظیف و آراسته بود ، من چند بار که با مادرم به خانه شان رفته بودم ، تمیزی خانه شان برایم جالب بود ، همسرش مرحوم  بی بی زهرا هاشمی ( متولّد 1303 ـ 22 / 12 / 1370 ) بود . زن و شوهر افرادی نظیف و پاکیزه بودند . هر دو لاغر و بلندبالا . با مادرم نسبت داشتند ، از طریق مادر بزرگم مرحوم سکینه بیگُم اسدی که سیّد بود . گاهی که برای دیدنِ مادر بزرگم به کوچۀ تَه جای مسجد سرپلی می رفتم آنها را در آن گُذر می دیدم .

یک بار با حاج حسین همّتی پایین تر از باغ عربشاه ایستاده بودیم و صحبت می کردیم . میرزا عبدالرّحیم همانطور که به ما نزدیک می شد رو به آقای همّتی با بشّاشیّت و خنده ای ملیح می گفت : می گوید ؛ « یَرَه » دو بار هم گفته ، این کلمۀ فرومدی در قرآن دوبار آمده است .

« فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ . » ، ( زلزال ، 99 / 7 ـ 8 )

حاج حسین همّتی هم پاسخ میرزا عبدالرّحیم را داد که : بله ، بله ... !

من شاید چند بار که در مساجدِ کوچک برای مردم صحبت می کرد سخنرانی هایش را گوش کرده باشم که به جهتِ کوچکی سنّ یادم نیست ولی آخِرین بار که پای صحبتهایش بودم خردادماه 1378 بود ، حسین بابایان در تاریخ 21 / 3 / 1378 مرحوم شده بود و ایشان شبی در جلسۀ ترحیم ایشان سخنرانی کرد .

تفسیر چند آیه از سورۀ معارج را گفت : « إِنَّ الإنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا . » ، ( معارج ، 70 / 19 ـ 21 )

همان جا با خودم گفتم : این بندۀ خدا چقدر خوب صحبت می کند ، چرا از ایشان در مجالسِ عمومی استفاده نمی شود ؟!

اوّل ؛ داد نمی زد ، شُمرده و آرام سخن می گفت .

دوم ؛ سخنانش منسجم بود ، یعنی مقدّمه و مؤخّره داشت و نتیجه گیری می کرد ، بی ربط حرف نمی زد .

سوم ؛ مستند حرف می زد ، مثلاً می گفت : مفسّران در موردِ کلمۀ « هلوع » این طور هم گفته اند ، این نشان می داد که اهلِ مطالعه هم هست .

موردِ دیگر داستانی بود که آقای فیضی نقل کرد ، می گفت : اوایل ... بود میرزا عبدالرّحیم جای « هندبیدها » نشسته و منتظر ماشین بود که به طرفِ جُوین برود . من پیشش رفتم و گفتم : آقا شما که تجربه داری ، اوضاع و احوال را چگونه می بینید ، چه پیش می آید ؟

گفت : نمی دانم ، مگر من علمِ غیب دارم ؟!

گفتم : به هر حال ، شما سنّی گذرانده اید ، این گونه اوضاع و احوال را دیده اید ، مثل ما کم تجربه نیستید .  

گفت : در یک روستایی یک نفر زندگی می کرد که مردمِ آن روستا به او لقبی داده بودند و او را « حسن خَر » صدا می زدند ،

زنش به او گفت : اینکه خوب نیست ، بهتر است که کاری کنی تا مردم به این لقب تو را صدا نزنند .

گفت : چکار کنم ؟

با کدخدا یا خانِ روستا صحبت کرد ، قرار شد در یک روزی مردم جمع شوند جشنِ مختصری بگیرند و « حسن خَر » به مردم شیرینی بدهد و در آنجا به مردم اعلام شود که دیگر به « حسن خَر » لقبِ « خَر » ندهند بلکه لقبِ دیگری بدهند . بعد از جشن و شیرینی کَدخدا اعلام کرد : مردم این جشن و شیرینی برای این بود که دیگر به « حسن خَر » ، حسن خَر نگوییم . بلکه لقبِ جدیدی به او بدهیم .

بعد رو کرد به حسن خَر که چه لقبی به شما بدهیم ؟

گفت : «حسن خَر » نباشد هر چه باشد ، شما خودتان یک لقبی انتخاب کنید .

کدخدا گفت : خوب مردم ، ما از امروز به « حسن خَر » ، حسن خَر نمی گوییم ، می گوییم : « حسن کُرّه » همه دست زدند و تصویب شد .

وقتی به خانه آمد زنش گفت : چی شد ، لقبت را عوض کردند ؟

گفت : بله

گفت : چه لقبی گذاشتند ؟

گفت : از این به بعد دیگر « حسن خَر » نمی گویند ، می گویند : « حسن کُرّه » !

بعد زنش گفت : آخر این چه کاری بود ، این « کُرّه » که خودش چند وقت دیگر « خَر » می شود !   

این هم خودش حکایتی است که یک پیرمردِ روستایی ، پاسخ یک نفر را در قالبِ داستان بیان کند !

.............................................................

شما این دو داستان را با هم مقایسه کنید . داستانِ دو پیرمرد فرومدی که خاطراتشان در ضمیر من مانده ، اوّلی را نه تنها نامش را نیاوردم  بلکه قسمتی از خاطراتش را هم حذف کردم و دومی که نامش را آوردم و قسمتی را نقطه چین گذاشتم ، امّا این کجا و آن کجا ؟

گُزارشی از پنج سال حضور

امروز که به قفا می نگرم ، پنج سال گذشته است .

از دوم اسفند 1390 که اوّلین مطلب در وبلاگِ « خطّۀ فریومد / فرومد » درج شد تا امروز نزدیک به شصت هزار نفر بازدید کننده داشته است .

بعدها وبلاگ « عکسهایی از خطّۀ فریومد / فرومد » هم برای عکس اختصاص داده شد تا اینکه محیط بلاگفا با مشکل مواجه شد و مطالب بیش از یک سال وبلاگ « خطّۀ فریومد / فرومد » از بین رفت . نصفِ آن را دوباره بارگزاری کردم و نصفِ دیگر همچنان مانده است و فرصت نشده است . از آنجا وبلاگِ « عکسهایی از خطّۀ فریومد / فرومد » به عنوانِ پشتیبان قرار داده شد که اگروبلاگ با مشکلی مواجه شود ، برای بارگزاری مجدّد ، کار راحت تر باشد .

بیش از یک سال هم هست که « کانالِ خطّۀ فریومد / فرومد در تلگرام » راه اندازی شده است ، مدّتی هر روز مطلب درج می شد ولی کم کم به همان درج مطالبِ وبلاگ در سه شنبه بَسَنده شد چون وقت بسیار باید صرف کرد .

تجربۀ خوبی بود ، استقبالِ همولایتی های بزرگوار ، سپاسگزاری آنها در فضای مجازی یا اعلام خُرسندی آنها در فضای حقیقی و حضوری ، موجبِ تشویق و خُرسندی بود . گاهی هم نقدهای خوب یا پیشنهادهای بجا و به جا کارگُشا بود البتّه فحشهای برخی آدمهای بیمار هم بود که آن هم به اقتضای طبیعتشان بود و شُکر خدا مرا در ادامۀ راه مصمّم تر می کرد .

 خدا را شُکر مجموعاً مطالب دو وبلاگ و کانال حدودِ یکصد هزار نفر بازدیدکننده داشته است . ان شاء الله که مورد بهره برداریِ مفید قرار گرفته باشد .  

درج دو دیدگاه از مخاطبی به نام علی و پاسخ به آن

علی, [۲۷.۰۱.۱۷۱۵:۳۴]

ای کاش مطالبی که در بابِ درآمدِ روحانیون درج کردید منصفانه بود و از سرِ دلسوزی و خیرخواهی نه از سرِ فخرفروشی و غرض .

جنابِ یاقوتیان شکّ نکنید که سطحِ آگاهی و شُعورِ مردم بالا رفته است مخصوصاً  فرومد که تا دلتان بخواهد تحصیلکردۀ حوزوی و دانشگاهی دارد و حتّی مردمِ عادی فرومد نیز تجزیه و تحلیلِ بالایی دارند .

ای کاش شما خودتان را ثابت می­ کردید تا مردم دربارۀ شما قضاوت می­ کردند نه اینکه روحانیّت را بکوبید . 

حسادت انسان را به نابودی می کشاند . توقّع است هرچه انسان معلوماتش بیشتر شود افتاده ­تر و متواضع ­تر شود نه متکبّر و از خود راضی .

ممنون

علی جان ، من در بابِ درآمدِ روحانیون مطلبی درج نکردم که منصفانه باشد یا نباشد . بسیاری از روحانیون زحمت می­ کشند ، و معیشتِ زندگی خود را تأمین می ­کنند .

به عنوانِ معلّم بسیاری از همکارانِ خودم معلّم بودند ، آنها هم مثلِ من زحمت می ­کشیدند تا کَلّ بر مردم نباشند .

پس روحانیهایی که در مدارس و دانشگاهها و حوزه ­ها درس می ­دهند و حقوق می­ گیرند ، کارِ خوبی می ­کنند ،

بعضی روحانیها هم در ادارات و سازمانهای دیگر شاغل هستند .

بعضی روحانیها هم شغلِ آزاد دارند یعنی به کشاورزی یا مغازه­ داری یا ... مشغول هستند .

بعضی روحانیها هم پزشک یا پرستار یا ... هستند .

بعضی روحانیها هم مُدیر یا نمایندۀ مردم در مجلسِ شورای اسلامی هستند .

بعضی روحانیها هم محقّق و نویسنده و ... هستند .

و خیلی مشاغلِ دیگر ، کجا من در بارۀ درآمدِ این افرادِ زحمتکش سخنِ ناصوابی گفتم ؟

من فقط در یک مطلب در بابِ پول گرفتن از طریقِ عَلَم ­گردانی یا مثلِ آن برای روضه ­خوانها سؤالی کردم

بعد هم سخنِ خودم را مستند به سخنانِ عالمانِ دین مانندِ شهید مطهّری و شهید بهشتی و محدّثِ نوری و آقا نجفی قوچانی و ... کرده­ ام .

مگر من در اینکه سطحِ آگاهی و شُعورِ مردم بالا رفته شکّ کردم ؟ دلیلِ اینکه در سطحِ آگاهی و شُعورِ مردم شکّ ندارم مطالبِ تاریخی و علمی و فرهنگی است که در وبلاگ و کانالِ « خطّۀ فریومد / فرومد » درج می­ کنم .

بله فرومد افرادِ تحصیلکردۀ حوزوی و دانشگاهی دارد . اتّفاقا من گروهی دارم با نامِ « خطّۀ فریومد / فرومد » که در آن فقط افرادِ تحصیلکردۀ فرومدی ( حوزوی و دانشگاهی ) عضوند . یکی از همین افراد تحصیلکرده با من تلفنی صحبت کرد و گفت : چرا باید طلبه­ ها که درس می­ خوانند شهریّه بگیرند امّا دانشجویان که درس می ­خوانند ، شهریّه بدهند یا اگر وام می ­گیرند پس بدهند ؟ این بیانگر همان تجزیه و تحلیل است .

شاید بعضی بگویند : طلبه ­ها درسِ دین می ­خوانند . حرفِ مَتینی است . سؤال این است که در بحثِ پرستاری از زنان ، سونوگرافی ، سزارین ، زایمان ، جرّاحی و ... برای زنان ، دین چه می ­گوید : آیا دین نمی ­گوید : این کارهای زنان توسّط زنان انجام گیرد و به مردان مراجعه نشود مگر در اضطرار ؟!

دانشجویانِ دختری که این درسها را می ­خوانند در پی عملی کردنِ همان حُکم دین هستند یا نه ؟ چرا آنها نباید شهریّه بگیرند ؟ و مطالبی از این قبیل ، اینها تجزیه و تحلیلِ برخی از همین تحصیلکرده­ های فرومدی است که شما هم تأیید می­ کنید سطحِ آگاهی و شعورشان بالاست .

شما که مرا می ­شناسی ، من تحصیلکردۀ فرومدی نیستم یا مقالاتِ علمی که در زمینۀ علومِ قرآنی و تاریخِ محلّی و ... منتشر کرده­ ام ، جنابعالی را به این نتیجه رسانده که سطحِ شعورم بالا نیست ؟

بزرگوار اگر از ابتدایی که وبلاگِ خطّۀ فریومد / فرومد شروع به کار کرده ، مطالب و موضوعهای مندرج را نگاه کنید می بینید که چه تعداد از روحانیهای فریومد / فرومد معرّفی شده ­اند :

شیخ بدرالدّین معرّف با اشعاری از ابن ­یمین

شیخ حسن جوری با اشعاری از ابن­ یمین

مرحوم آیت ­الله شیخ حامد واعظی با ثبت نامه ­هایی تاریخی از ایشان

مرحوم آیت ­الله محمّد عزیزی ( سبزواری ) نویسندۀ تفسیر « الجدید فی تفسیر القرآن المجید » در هفت مجلّد

مرحوم میرزا علی ­محمّد هاشمی ـ کارشناسِ ارشد فقه با معرّفی پایان نامه ­اش

آیت ­الله سیّد رضا ضیایی با معرّفی چندین کتاب منتشر شده و منتشر نشده ­اش

معرّفی آیت ­الله العظمی شمس ­الدّین واعظی و سایتش

معرّفی مختصر مرحوم شیخ محمّد سعیدی و مسجدی که در آن نماز می ­خوانده است .

البّته در پی معرّفی مرحوم نورالدّین واعظی هم بوده ­ام ولی هنوز مدارک لازم فراهم نشده است .

آیا اینها کوبیدنِ روحانیّت بوده است ؟ مگر آن عالمانِ دین که نقدی بر روحانیّت داشته ­اند ، روحانیّت را کوبیده ­اند ؟

گفته ­اید که : حسادت انسان را به نابودی می­ کشاند ؟

کدام حسادت و کدام روحانیّت ؟ من در محرّم امسال متوجّه نشدم که کوچۀ جنان روحانی دارد یا ندارد ؟

کوچۀ بالا هم یک روحانی دارد که چون منزلش در مسیرِ باغ ماست ، من فقط چند بار که با ماشین در آن مسیر او را دیده ­ام سلامش کرده ­ام و رفته­ ام و هیچ­گاه با هم سخنی نگفته ­ایم . یعنی موقعیّتی جور نشده است .

روحانی کوچۀ پشند هم ، آخِرین شبی که در محرّم امسال ، ایشان را دیدم بعد از پایانِ جلسه بود که احوالپُرسی کردیم و آن قدر پیر و فرتوت به نظرم آمد که مرا به یادِ مرحوم پدرم انداخت که پیر و فرتوت شده بود . آیا پیرمردی که احتمالاً بالای هشتاد سال عُمر دارد ، حسادت دارد ؟

بله ؛ مرحوم پدرم هم بارها می ­گفت : انسان هر چه علمش بیشتر می­ شود مانندِ درختی است که میوۀ بیشتری دارد و شاخه هایش سر به زمین فرود می ­آورند . البتّه اگر بخواهم اصطلاحاتِ او را به کار ببرم باید بگویم : اَدِم هر چی عِلمش بیشتر مِرَه ، سنگی­تر مِر­َه ، مثلی درختینِه که بار وَرمِدَره ، جَخِهاش وَتَه می ­یَه .

بد نیست چند تا خاطره تعریف کنم :

شبی در شاهرود مرحوم حاج رضا فلّاح به من گفت : شما علمتان زیاد است .

گفتم : علم ما کجا بوده که زیاد باشد ؟!

گفت : همین که شما الآن لیسانس دارید ، در فرومد ، در روستا چند نفر لیسانس دارند ؟

گفتم : خوب ، تازه از این نتیجه می­ شود که علمِ آنها کم است ، نه اینکه علمِ من زیاد است .

بعد پدرم به من گفت : مهدی به حاجی رضا خوب جواب دادی ، آدم نباید مغرور باشد .

شبی در فرومد با مرحومِ پدرم کار می ­کردیم از داخلِ حیاط به بیرون بار می ­آوردیم شاید ساعتِ یازده ـ دوازده بود ، مردی حدوداً شصت ساله منیدری آمد و گفت : ماشین برای رفتن به منیدر پیدا نکردم ، جا ندارم .

پدرم گفت : تابستان است تو هم بیا مثلِ ما داخلِ حیاط بخواب .

بعد از من پرسید : تو مثلِ اینکه درس خوانده­ ای ، دیپلم داری ؟

گفتم : یک چند کلاسی درس خوانده ­ام .

گفت : نه معلوم می­ شود که با سوادی ، اگر سوادی نداشتی فوری می­ گفتی که چه مدرکی داری ؟

بزرگوار شما چرا به جای « نقدِ مطلب » نویسنده را نقد کرده ­اید ؟      

شما چه دلیلی دارید که سخنانِ من منصفانه و از سرِ دلسوزی و خیرخواهی نیست بلکه از سر ِفخرفروشی و غرض است ؟

شما چه دلیلی دارید که من روحانیّت را کوبیده ­ام ؟ من یک مقالۀ منتشرشده دارم با عنوانِ « اسلام منهای کدام روحانی ؟ » در آنجا به صورتِ مستند آورده­ ام که دکتر شریعتی افرادِ این صنف را  دو قِسم می­ داند : « عالِم دین » و « روحانی »  ، امام خمینی می­ گوید : « روحانی » و « روحانی­ نما » و ... البتّه هیچ کدامشان هم از نقد مبرّا نیستند مثلِ اصنافِ دیگر .

شما به تلویح و تصریح گفته ­اید که من فردی حسود و متکبّر و مغرور هستم .

آیا شما می ­توانید اتّهاماتی را ( منصف نبودن ، دلسوز نبودن ، خیرخواه نبودن ، کوبیدنِ روحانیت ، حسود ، متکبّر ، مغرور ، فخرفروش ، مُغرض ) که به من نسبت داده­ اید ثابت کنید ؟

شما بعد از حدودِ چهار هفته ، دوباره نوشته ­اید :

علی , [۱۳.۰۲.۱۷۰۰:۱۷]

واقعاً بیانِ دیدگاههای شهید مطهّری و دَم زدن از شهیدان توسّط شما وصلۀ نچسبی است . حیفِ این مطالب که توسّطِ شما بیان شود . تا نیّت پاک و مخلصانه نباشد رُشدی نیست . شهدا کجا و شما کجا

راست می­ گویی علی جان ، واقعاً من کجا و شهدا کجا ؟

بارها با خودم گفته­ ام : کاشکی یکی از خانوادۀ شهدا ، در فضای مجازی محیطی را فقط به شهدای فرومد اختصاص می ­داد و آنها را معرّفی می ­کرد . حتّی خودم یک بار قصد کردم که وبلاگی را به نام شهدای فرومد اختصاص دهم ولی نمی ­شود .

اگر این کار انجام گیرد دیگر من در بارۀ شهدا ننویسم تا غُباری از ناحیۀ من بر دامنِ شهیدانِ خدایی ننشیند .

الآن هم مطالبی در بارۀ شهدای فرومد تهیّه کرده­ ام تا کتابی منتشر شود و نامِ آن شهیدان ماندگار شود . شما که اِن شاءَ الله این شایستگی را داری و تقریباً با خانوادۀ شهدا وصلت کرده­ ای ، اگر این مسئولیّت را بپذیری تا این کار به سرانجام برسد و این مطالب « حیف » نشود خیلی خوب است .

البتّه گر چه فاصلۀ من تا شهیدان بیش از آنی است که تصوّر شود امّا ناامید نیستم .

تو مگو ما را بدان شَه بار نیست ـ با کریمان کارها دشوار نیست

علی جان ، « مجنون » هم با نوشتن نامِ « لیلی » خوش بود . من هم گاهی با نوشتنِ از شهدا ، دلم را خوش می ­کنم .

آن که از خورشید باشد پُشت گرم ـ سخت رو باشد نه بیم او را نه شَرم

بزرگوار ، نوشتن از شهدا برای من « وصلۀ ناچسبی » است ، وقتی خانوادۀ شهدا و ... این مطالب را می­ خوانند ، آن وقت که « می چَسبد » .

علی جان ، ناراحتی شما از چیست ؟ از طرفِ شهید مطهّری و شُهدای فرومد ( در بارۀ من ) خبری به شما رسیده است ؟ آن بزرگواران اظهارِ ناراحتی کرده ­اند ؟

علی جان همان طور که گفته ­ای ؛ شهدا کجا و من کجا ؟

شما بزرگوار ؛ فاصله­ ات با شُهدا چقدر است ؟ اگر فاصله ­ات خیلی دور باشد که این هِجران و دوریِ مرا درک نمی ­کنی ، پس باید خیلی مقرّب باشی که این فاصلۀ مرا درک کرده ­ای . بزرگوار ؛ شما چطور به این مقامِ قُرب و منزلت رسیده ­ای ؟

در قیامت که هنگامِ رسیدگی به اَعمالِ انسانهاست ، خداوند از نحوة اجابتِ مردم از دعوتِ پیامبران می ‌پرسد . پیامبران می­ گویند : لا عِلْمَ لَنَا.

 « یَوْمَ یَجْمَعُ اللهُ الرُّسُلَ ؛ فَیَقُولُ : مَاذَا أُجِبْتُمْ ؟! قَالُوا : لا عِلْمَ لَنَا ، إِنَّکَ أَنْتَ عَلّامُ الْغُیُوبِ . » ،

( مائده ، 5 / 109 )

جمیعِ پیامبرانِ الهی در پاسخِ خداوند بیان می ­کنند : لا عِلْمَ لَنَا .

حتّی نمی ­گویند ؛ لا نَعلَمُ ، یعنی نمی­ گویند : نمی­دانیم بلکه می ­گویند : این عِلم برای ما نیست .

چطور همۀ پیامبرانِ الهی می ­گویند : ارزیابی کارِ بندگانِ خدا درحیطۀ کارِ ما نیست ؟ امّا شما می ­دانی که نیّت من پاک و مخلصانه نبوده است ؟

من خودم گاهی نمی ­دانم که نیّتِ کارم پاک و مخلصانه هست یا نه ؟ واقعاً نمی ­دانم .

شهید مطهّری در مطلبی با عنوانِ « پنهان­ تر از راز » می ­گوید :

« وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى . » ، ( طه ، 20 / ٧ )

« راز » آن است که خودت آگاهی ، دیگران خبردار نیستند ، « پنهان­ تر از راز » آن است که خودت هم آگاه نیستی ولی در تو وجود دارد . در دُعای کمیل ... به خدا عَرض  می ­کند که : من بدیهایی دارم ، ملائکة تو که رقیبِ من هستند آنها می ­دانند ولی وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَّ مِنْ وَرَائِهِمْ‏ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ چیزهایی من در درون دارم که ملائکه هم بی ­خبرند ، فقط تو می­ دانی ( خیلی عجیب است ) در من چیزهایی وجود دارد که ملائکه هم از آن عُمقِ بی ­خبرند ، فقط تو خودت می­ دانی .

( آشنایی با قرآن ، مجلّد 4 ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ چهارم ، بهار 1374 ، ص 189 )

« یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ وَ اللهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُور ِ. » ،

( تغابُن ، 64 / 4 ) 

« وَ اللهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُور » نه تنها او آنچه را که شما می ‌دانید ، می ‌داند بلکه او هر چه را که در باطنِ شماست‌ می ‌داند ، یعنی در باطنِ شما چیزهایی هست که خودتان هم نمی ‌دانید .

[ آشنایی با قرآن (7) ، شهید مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ اوّل ، اسفند 1377 ، ص 136 ]

طبقِ آیاتِ قرآن نیّت ­خوانی کارِ خداوند است ، من خودم نمی ­دانم که نیّتم پاک و مخلصانه هست یا نه شما از کجا می ­دانی که نیّت من پاک و مخلصانه نیست ؟ علمِ غیب داری ؟ خدا به چیزی که پیامبرانش را آگاه نکرده ، شما را آگاه کرده است ؟

یا ستّارالعیوبی خدا تمام شده و عیبِ پنهانِ مرا بر شما آشکار کرده است ؟

مصاحبه با یکی از قرآن پژوهان فرومدی

مصاحبه با یکی از قرآن­ پژوهان فرومدی

هفدهم بهمن ماه 1374 خورشیدی یعنی 21 سال پیش آقای مهدی یاقوتیان از پایان ­نامۀ مقطع کارشناسی ارشد خود در رشتۀ علوم قرآن و حدیث با عنوانِ « قصّۀ حضرت آدم ( ع) » دفاع کرد اکنون از آن روزگار 21 سال می ­گذرد . « خطّۀ فریومد / فرومد » بر آن شد که مصاحبه ­ای با این قرآن­ پژوه فرومدی داشته باشد .

قرآن پژوهان

آقای یاقوتیان چی شد که شما رشتۀ علوم قرآن و حدیث را انتخاب کردید ؟

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

من در دورۀ ابتدایی درسِ قرآنم خوب بود ، در دورۀ راهنمایی هم علاقه به مطالعۀ کتاب داشتم به طوری که یادم هست یک روز عصرِ پنجشنبه با بچّه­ های همسن و سالِ خودم بازی می ­کردم یکمرتبه یادم آمد که نزدیکِ برنامۀ « درسهایی از قرآن » است از همان جای مزارِ سادات ، دوستان و بازی را رها کردم و گفتم : من باید برای گوش دادنِ « درسهایی از قرآن » به خانه و به پای تلویزیون بروم .

بعدها هم به خواندنِ کتابهای شهید دستغیب علاقه داشتم ، کتابهای ایشان را که تفسیرِ سوره ­های قرآن ( واقعه ، الرّحمن ، حُجرات ، ... ) و داستانهای شگفت ... ، بودند می ­خواندم . البتّه نامهای خاصّی داشت مثلِ « آدابی از قرآن » و ... کتابِ دینی سال اوّل دبیرستان که در موردِ ماتریالیسم و این حرفها بود دوست نداشتم . ولی کتابهای دینی سالهای بعد خصوصاً سالِ چهارم برایم بسیار شیرین بود چون مباحثش را از قبل در کتابها خوانده بودم .

روی همین علاقه ­مندی اولویّت اوّل خودم در کنکور را « الهیّات » و « دبیری الهیات » انتخاب کردم . برای ادامه تحصیل هم رشتۀ « علومِ قرآن و حدیث » برایم مأنوس ­تر بود .

 ـ چطور شد که شما هم به عنوان یکی از قرآن پژوهان ایران معرّفی شدید ؟

در همان دورۀ کارشناسی یک خاطره از جبهه با عنوانِ « وقتی که آیاتِ قرآن تفسیر می شدند » نوشتم که همه ­اش مستند به آیاتِ قرآن بود و در آذرماه 1369 در روزنامۀ خراسان چاپ شد ، بعدها یک مطلبی تحتِ عنوان « شأنِ نزولی که در شأنِ پیامبر نیست » نوشتم و در دو شمارۀ هفته نامۀ توس منتشر شد .

بعد مقاله ­ای نوشتم با عنوانِ « اسماعیل صادق الوعد کیست ؟ » که در فصلنامۀ قرآنی بیّنات شمارۀ 18 منتشر شد . این مقاله در واقع نقدی بر دیدگاهِ مرحوم علامۀ طباطبایی بود . پنج دلیلِ قرآنی آورده بودم که « اسماعیل صادق الوعد » همان « اسماعیل فرزند ابراهیم » است .

بعد از آن کتابِ « پژوهشی در تاریخ قرآن کریم » دکتر سیّد محمّدباقر حجّتی را که در دورۀ کارشناسی جزو درسهایمان بود و از منابعِ آزمون دورۀ کارشناسی ارشد هم بود ، در دورۀ کارشناسی ارشدِ علوم قرآن و حدیث هم جزوِ منابع درسی بود و با خودِ دکتر حجّتی هم چند واحدِ درسی داشتیم ، همین طور جزو منابعِ آزمون دکتری رشتۀ علوم قرآن و حدیث بود . اینها مرا بر آن داشت که این کتاب را نقد کنم و در فصلنامۀ قرآنی بیّنات شمارۀ 30 منتشر شود . در این مقاله دَه اِشکال بر این کتابِ درسی دانشگاهی وارد کرده بودم .

بعد از آن نقدی بر کتابِ « تاریخِ قرآن » مرحومِ آیت­ الله معرفت که انتشاراتِ سَمت منتشر کرده بود نوشتم . این کتاب هم به عنوانِ چهار واحدِ درسی و جزوِ منابع این رشته بود . این مقالات موجب شد که من هم به عنوانِ یک  قرآن ­پژوه معرّفی شوم .

شما چرا به نقد روی آوردید ؟

   خوب ، من این کتابها را می ­خواندم و برایم « سؤال » به وجود می ­آمد یا « قانع ­کننده » نبود . وانگهی از همان دورۀ راهنمایی یادم هست وقتی معلّم می ­گفت : پیامبر در مکّه به گونه ­ای نماز می ­خوانده که هم رو به روی کعبه و هم رو به روی بیت المقدس قرار گیرد بعد می ­گفتند : تغییرِ قبله از بیت المقدس به کعبه در مدینه رُخ داده ، آن هم در حینِ یک نماز که جبرئیل شانۀ پیامبر را گرفته و چهرۀ او را از بیت المقدس به کعبه برگردانده است و به تبعِ او نمازگزاران هم تغییرِ جهت داده ­اند برایم سؤال بود که چطور چُنین چیزی ممکن است آیا این مطلب درست است ؟ البتّه از نظرِ جهت ­یابی نمی­ توانستم تشخیص بدهم ولی برایم هم جور در نمی ­آمد و سؤال بود .

تا اینکه یک مقاله­ ای نوشتم که اگر تغییرِ قبله در حینِ نمازِ جماعت رُخ دهد و جبرئیل کِتفِ پیامبر را بگیرد و چهرۀ او را از سمتِ بیت المقدس به سمتِ کعبه برگرداند ، پیامبر که امام جماعت و در جلو نمازگزاران است عملاً در انتهای صفِ نمازِ جماعت قرار می ­گیرد و مردها و زنها جلوتر از امامِ جماعت قرار می ­گیرند . منظور این نوع پرسشها از همان سنین برایم به وجود می آمد و باید پاسخ می ­گرفت . این مقاله در نرم ­افزار سفیر هشتم ( فصلنامۀ دیجیتالی ) شمارۀ 4 دبیرخانۀ کشوری درس دینی منتشر شد .

بعد چه نقدهایی نوشتید ؟

بنیادِ شهید و امورِ ایثارگران از کتابِ « یوسُفِ قرآن » آقای قرائتی یک مسابقه ­ای برای جانبازان گذاشته بود . این کتاب بخشی از تفسیرِ نور مُجلّد ششم هست . من در آن مسابقه شرکت کردم و چون در دو مرحلۀ شهرستان و استان شرکت کردم دو سه بار آن کتاب را خواندم . همزمان هم مطالبی در حاشیۀ کتاب می ­نوشتم که بعد منجر به نقدِ آن شد .

من آن نقد را برای فصلنامۀ قرآنی بیّنات در قم فرستادم و همزمان برای آقای قرائتی هم فرستادم ، ایشان خوانده بود و پسندیده بود ، تلفن زد تشکّر و استقبال کرد و ... آن نقد در فصلنامۀ بیّنات شمارۀ 43 منتشر شد . در این مقاله 25 اِشکال به این کتاب وارد شده است .

بعد کتابهای شهید مطهّری را که می ­خواندم ، پاره ­ای از مطالب جای نقد داشت تا اینکه مقاله ­ای تحتِ عنوانِ « سیری در سیرۀ نبوی » نوشتم و در بیّنات شمارۀ 52 که « ویژه ­نامۀ قرآن و پیامبر ( ص ) » بود منتشر شد . یازده مورد مطالبی که فقط در بارۀ پیامبر گرامی است موردِ ارزیابی و بازنگری قرار گرفته است .

آقای یاقوتیان ، مقالاتِ شما فقط نقد است ؟

 

بله ، بیشتر رویکردِ نقد دارد ، مثلاً « نگاهی به آیاتِ تحدّی » که در فصلنامۀ آموزشی رُشد قرآن شمارۀ 22 ( وزارت آموزش و پروش ) منتشر شد . در این مقاله به موضوعِ تحدّی پرداخته شده ولی بر مبنای توقیفی بودنِ ترتیبِ سوره ­ها و آیاتِ قرآن کریم ، نه بر مبنای ترتیبِ نزول .

یا مقالۀ « اخباریگری از منظرِ شهید مطهّری » که گر چه تألیف است امّا نقدی است بر اخباریگری ! این مقاله در نرم افزار سفیر هشتم شمارۀ یک دبیرخانۀ کشوری درسِ دینی منتشر شد .

مقاله­ ای هم با عنوانِ « نقطۀ تحتِ باء » در شمارۀ 2 مجلّۀ رُشد قرآن منتشر شد . در این مقاله این موضوع موردِ بررسی قرار گرفته که وقتی قرآن تا سالِ چهلمِ هجرت که امام علی به شهادت رسیده نقطه نداشته چطور امام گفته است : من نقطۀ تحتِ باء هستم ؟!

یا در شمارۀ 34 مجلّۀ رُشد قرآن مقاله­ ای تحتِ عنوان « نگاهی گُذرا به کتابِ دین و زندگی 2 » داشتم که در واقع نقدی بر کتابِ دینی سالِ دوم دبیرستان بود .

مقاله ­ای دیگر هم با نامِ « تزویجِ نفوس در هنگامۀ قیامت به چه معناست ؟ » در شمارۀ 42 رُشد قرآن منتشر شد که آن هم نقدی بر دیدگاهِ مرحوم علّامۀ طباطبایی است . 

یعنی شما واقعاً دیدگاه این علما و دانشمندان را نقد کرده­ اید ؟

ببینید اینها مقاله است ، کتاب نیست . در کتاب ممکن است فردی چیزی بنویسد و با هزینۀ خودش چاپ کند ، در مقاله که یک مجلّۀ معتبر آن را چاپ می­ کند هیئت تحریریّه یا کمیسیونِ بررسی علمی آن نشریّه باید آن مقاله را از بُعدِ علمی تأیید کنند تا منتشر شود .

مقالات مهدی یاقوتیان

این مقالات هم تأییدیه گرفته و منتشر شده است و در فضای مَجازی هم وجود دارد . مثلاً مقالۀ « سیری در سیرۀ نبوی » در « پایگاهِ جامعِ شهید مطهّری » هست .

« پایگاهِ جامعِ شهید مطهّری »

یا مقالۀ نگاهی به تاریخِ قرآن مرحومِ معرفت که منتشر شده یک مجلّۀ دیگر هم بدونِ اینکه من اطّلاع داشته باشم منتشر کرده است یا در مجلّۀ سخن سمتِ شمارۀ 20 چندین بار موردِ رِفرنس و ارجاع قرار گرفته است ، یعنی یکی از اساتیدِ دانشگاه در مقالۀ خودش چند بار در تأیید به آن مقاله ارجاع داده است . بحثِ علمی همین است ، ممکن است کسی دلایلی بیاورد و دیدگاهِ مرا نقد کند .

آقای یاقوتیان شما چرا کتاب نمی ­نویسید ؟

فعّالیتهای من در چند زمینه است و فُرصت می ­خواهد ، اِن شاءَ الله سعی می­ کنم مقالات و پایان­ نامه و ... را به صورتِ کتاب هم منتشر می ­کنم . اوّلین کتاب هم با نامِ « خداخوانی » منتشر شد . این کتاب شاملِ چهار دعای « سَحَر ، جَوشنِ کبیر ، مُجیر ، مُناجاتِ امام علی (ع) » است . در این کتاب نظمِ موجود در این دعاها را در جدول و به صورتِ رنگی نشان داده ­ام و در واقع جالب و ابتکاری است . 

مقالاتِ دیگر هم دارید ؟

مقاله ­ای با عنوانِ « تحلیلِ تاریخِ تحلیلی اسلام » در 50 صفحه نوشتم و برای مرحومِ دکتر سیّد جعفر شهیدی فرستادم . تلفنی از ایشان دیدگاهش را پرسیدم و گفتم : می­ خواهم این مقاله را چاپ کنم ؟ گفت : بعضی اشکالاتِ شما از بعضی جهات وارد است ، چاپ کنید اشکال ندارد .

مقاله ­ای با عنوانِ « بازخوانی احادیثِ کساء » برای محقّق فرزانه مرحومِ صالحی نجف ­آبادی فرستادم ، این مقاله هم در واقع نقدی بود بر مقاله ­ای از ایشان در کتابِ « مجموعه مقالات » ولی ایشان قبل از اِرسال مقاله ، تلفنی گفت : من به جهتِ مریضی که دارم نمی­ توانم به نامۀ شما پاسخ بدهم .

مقاله­ ای هم با عنوانِ « نگاهی به کتابِ شیوۀ همسرداری پیامبر » نوشتم و برای نویسندۀ آن ، دانشمندِ محترم آقای احمد عابدینی فرستادم که ایشان در پیامکی برایم نوشت : سلام و تشکّر بسیار ، جدّاً جالب بود ! جای کار دارد . منظور نقدها موردِ تأیید نویسندۀ کتاب قرار گرفته است .

مقالۀ دیگر با عنوانِ « آیا آزر پدر ابراهیم است ؟ » نوشته ­ام . مقالاتِ این گونه چندین مورد دارم .

آقای یاقوتیان چرا وبلاگ « یاقوتنامه » را که مطالبِ قرآنی می ­نوشتید ادامه ندادید ؟

یک مشکلی برای محیطِ بلاگفا اتّفاق افتاد که بسیاری از پُستها را حذف کرد و خیلی از مطالبی که در آن وبلاگ داشتم از بین رفت . فرصتِ احیای مجدّد آنها را نداشتم و راکد ماند .

وبلاگ یاقوتنامه

در موردِ کارهای قرآنی فریومد / فرومد هم کاری انجام داده ­اید ؟

یکی قانونی است که ابن ­یمین در قرنِ هشتم از طرفِ علاء الدّین محمّد جهتِ رفاهِ حالِ « حافظانِ قرآن » که در فریومد بوده ­اند نوشته است .

قرآنیان فریومد

دیگری مقاله­ ای است با عنوانِ آیات و احادیث در اشعارِ ابن ­یمین فریومدی که ویراستاری کردم .

باز مقاله ­ای است با عنوانِ « ریح و ریاح در قرآن » که با توجّه به یک شعری از ابن ­یمین نوشته شده است . 

معرّفی یکی از مفسّران قرآن که فرومدی است به نامِ مرحوم شیخ محمّد عزیزی ( سبزواری ) که تفسیر « الجدید فی تفسیر القرآن المجید » را در هفت مُجلّد نوشته و در بیروت چاپ شده البتّه مختصر تفسیر الجدید با عنوانِ « ارشاد الاذهان الى تفسیر القرآن‏ » در یک مُجلّد منتشر شده است .

و کارهایی از این قبیل که در فضای مجازی وبلاگ « خطّۀ فریومد / فرومد » منتشر کرده ­ام .

ـ موجبِ خُرسندی است که یک همولایتی ما دستی در تحقیق و پژوهش قرآنی دارد و مقالاتِ علمی ­اش او را به عنوان یک قرآن ­پژوه معرّفی کرده است . اِن شاءَ الله شاهد چاپِ کتابهای قرآنی شما هم باشیم .

از خیرخواهی شما سپاسگزارم . خداوند به همۀ ما توفیقِ عمل به آیاتِ قرآن بدهد و جامعۀ فرومد را جامعۀ قرآنی قرار دهد . صدورِ قانون برای رفاهِ حالِ حافظان و قاریانِ قرآن در قرنِ هشتم بیانگرِ آن است که حافظان و قاریانِ قرآن در فریومد زیاد بوده ­اند وگرنه معمولاً برای دو سه نفر که نیاز به صدورِ قانون نیست !

حافظ شیخ بن محمّد بن محمّد نسائی در 9 رمضان المبارک 715 « التّلخیص فی التّفسیر » را کتابت کرده و در پایان آن نوشته است : « این تفسیر در مدرسۀ معمورۀ عمادیّۀ فریومد که خدا آن دو را از آفاتِ زمان مصون بدارد کتابت شد . »

اینکه در همان دوره در فریومد کتابِ تفسیر نوشته شده تأییدِ همان اهتمام به حفظ و قرائت و تفسیر بوده که معمولاً منجر به عمل به قرآن می ­شود .

بی ­جهت نیست که حکیم ­الدّین فریومدی کتابِ « الحِکمَةُ لِلادعیّه و المَوعِظة لِلامَّة » را که کتابِ دعاست نوشته و یکی از مصادرِ متمّم صحیفۀ سجّادیّه قرار گرفته یعنی در نوشتنِ صحیفۀ کاملۀ سجّادیّه موردِ استفاده قرار گرفته است . 

اِن شاءَ الله با تلاش در راهِ فهمِ قرآن بتوانیم عامل به قرآن باشیم و فرومد دوباره چهرۀ درخشانِ قرآنی خودش را باز یابد . 

 

شکیبایی و شکوه یک پدر

قسمتی از نامۀ شهید علی­ اکبر شکوهی به خانواده ­اش

خدمتِ پدر و مادرِ گرامی سلام می ­رسانم و امیدوارم که حالتان خوب باشد و اگر از احوالاتِ فرزندِ حقیرِ خود جویا باشید الحمدُ لله سلامتی برقرار است و به دعاگویی شما مشغولم و هیچ نگرانی ندارم جُز دوری شما ولی کار برای خدا همه را آسان می­ کند ... پدرجان برای من ناراحت نباشید زیرا که اَجرِ خود را از دست می ­دهید ، مادرجان شما هم همین طور ، خود را نرنجانید .

وَ السّلامُ عَلی مَنْ اِتَّبَعَ الهُدی ـ 28 / 4 / 1364  

از بهمن 1364 که علی اکبر شکوهی آسمانی شد تا بهمن 1395 که پدرش هم به دیار بقا رفت 31 سال طول کشید .

31 سال صبر و سکوت ، حسین شکوهی آن چُنان از فرزندانش رضایت داشت که وقتی بیان می کرد من لذّت می بُردم .

در خاطره ­ای دیگر گفته بودم من بارها به خانه­ شان رفته بودم تا احوالی بپرسم .

دو بار آخِری که او را دیدم به سمتِ باغشان می­ رفت ، پیاده ، می ­گفت : می­ خواهم پیاده­ روی کنم .

وقتی من در کربلای پنج مجروح شدم ، تنها پدرِ شهیدی بود که به عیادتم آمد . این اواخِر یک بار برای بازگویی خاطراتش از خانِ فرومد به خانه­ شان رفته بودم . صریح خاطراتش را می­ گفت . وقتی قصّه به دادگاه کشید ، خواستم تا خاطراتش را امضا کند ، اسمش را نوشتم تا امضا کند ،

گفت : خودم اسمم را می ­نویسم .

گفتم : با خود گفتم شاید لرزشِ دست داشته باشی ؟

گفت : نه دستم نمی ­لرزد و امضا کرد .

شکیبایی و شُکوه یعنی همین !

وقتی از طرفِ خانوادۀ شهدا نامه ­ای علیه من نوشته شده بود ، گفت : ما که در جریان نیستیم ، آنجا هم امضا کرد که آن نامه جعلی است . وقتی نامه را برای امضا پیشِ پدر شهید معینی بُردم ، او هم امضا کرد که ما در جریان نیستیم و حاضریم با هزینۀ خودمان بیاییم مشهد ، آنجا هم شهادت بدهیم که ما از شما ناراضی نیستیم و نامه­ ای هم ننوشته ­ایم ! شهید و شاهد یعنی همین !

خدایا به والدینِ شُهدا صبر و شکیبایی بیشتر و آمرزش و رحمتِ گُسترده ­تر ارزانی دار . 

چند عکس از رضا معادی

با سپاس از آقای رضا معادی که چند عکس از دورانِ جبهه اش را برای درج در « خطّۀ فریومد / فرومد » فرستاده است تا در اینجا به یادگار ثبت شود .

از خدا خواهیم توفیق ادب

 آبان ماه 1395 در « خطّۀ فریومد / فرومد » مقاله­ای با عنوانِِ « حسینیّه­ ها در فرومد » نوشتم که حاوی نقدها و پیشنهادهایی بود ، یکی از آن موارد این بود که ؛ چرا باید برای روضه خوانی که آن را در ادامۀ کار پیامبری می دانند هزینه دریافت کنند و ...

همان وقت یکی از خوانندگانِ محترم چند پرسش داشت که بر حسبِ اولویت پاسخِ اوّلین پرسشِ آن را در همین خطّه با عنوان  « پاسخ به یک پرسش » نوشتم :

یکی از خوانندگانِ محترمِ وبلاگ و کانال خطّۀ فریومد / فرومد در بارۀ موضوع قبلی که درج شده ، چند مطلب از من پرسیده است یکی از پرسشهای ایشان این است :

ـ شما بفرمایید واسه یک روحانی اگر حقوقی جمع نشود از کجا زندگیش را تأمین نماید ؟

در یادداشتهای استاد مطهّری ، ج 1 و ‏6 ، در این موضوع رفرنسهایی ( ارجاعهایی ) داده شده است .و به این پرسش ، پاسخ داده است ، یعنی هم خودِ شهید مطهّری چُنین دیدگاهی دارد و هم برای دیدگاهِ خودش از سخنانِ « محدّث نوری » و « شهید بهشتی » استفاده کرده است . من هم در پاسخ از همان سخنانِ شهید مطهّری بهره جُستم .

پاسخ این پرسش را از زبانِ شهید مطهّری بشنویم :

در یادداشتهای استاد مطهّری ، ج 1 و ‏6 ، در این موضوع رفرنسهایی ( ارجاعهایی ) داده شده است .

اُجرتِ مؤذّن را از اقسامِ سُحت شُمرند ... و  روضه خوان ...

لؤلؤ و مرجان ، میرزا حسین نوری طبرسی ، ( محدّث نوری ) ، انتشارات فراهانی ، چاپ اوّل ، 1391 ، ص 32 ـ 33

چرا در رسالتِ اُجرت نیست ؟

اساساً بزرگترین اشکالِ روحانیّت یا یکی از بزرگترین اشکالات این است که منبر شغل و حِرفه و کاسبی است و در نتیجه افرادی که واقعاً علاقۀ معنوی به دین ندارند و اخلاصی در کارشان نیست به حُکمِ اینکه از عهدۀ صنعت و هنرنمایی منبری بر می ­آیند این شغل را در میانِ مشاغل انتخاب می ­کنند و بدیهی است که کاسب دنبال این است که طوری معامله کند که سودِ بیشتر ببرد و کاری ندارد به اینکه نتیجه برای دین و برای مصلحتِ مردم چیست ؟

یادداشتهای استاد مطهّری جلد یک‏

مشکلِ اساسی در سازمان روحانیّت

ده گفتار ، شهید مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ چهارم ، پاییز 1367 ، ص 278 ـ 315

روحانیّت در اسلام و در میانِ مسلمانان

این مقاله در کتابِ « بحثی درباره مرجعیّت و روحانیّت » به قلمِ جمعی از دانشمندان در سالِ 1341 بعد از وفاتِ حضرت آیت الله العظمی بروجردی توسط شرکت سهامی انتشار ، به چاپ رسید

بحثی در بارۀ مرجعیّت و روحانیّت ، به قلم جمعی از نویسندگان ، شرکت سهامی انتشار ، 1341 ، ص 129 ـ 161

بعد از آن چند نمونۀ دیگر با عنوانِ « چند نمونۀ عملی برای مواردِ قبلی » از کتابهای شهید مطهّری و دیگر علما که در این زمینه بود ، بر این مطلب افزودم با این عنوانها :

 کار و  احساس شخصیّت

تعلیم و تربیت در اسلام ، شهید مطهّری ، انتشارات الزّهرا ، 1366 ، ص 270 ـ 271

قسمتی از  شرح حال حاج آخوند ملّا عبّاس تربتی

فضیلتهای فراموش شده ، ( شرح حال حاج آخوند ملّا عبّاس تربتی ) ، حسینعلی راشد ، انتشارات اطّلاعات ، چاپ هجدهم ، 1382 ، ص 103 ـ 104 

 وضع‌ تحمّل ‌و بردباری ‌علاّمه‌ در شدائد و گرفتاریها

مهر تابان ـ آیة الله سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی

در ادامۀ مطلبِ قبلی ـ مسئلۀ ارتزاقِ اهلِ عِلم

خاتمیّت ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ 34 ، 1394 ، ص 102 ـ 105

قسمتی از  زندگینامۀ آقا نجفی قوچانی

سیاحت شرق یا زندگینامۀ آقا نجفی قوچانی ، تصحیح ؛ رمضانعلی شاکری ، انتشارات امیرکبیر ، چاپ ششم ، 1378 ، ص 44 و ص  74 ـ 76 و  ص 530 ـ 531 و ص 534 ـ 535

یک تجربۀ عینی ـ حاج شیخ احمد نجف ­آبادی

 آشنایی با قرآن / 9 ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ اوّل ، 1380 ، ص 163 ـ 165

مرگ بر ...

دانش آموز ابتدایی که بودم ، دانش آموز زیاد بود و کلاس کم . نصفِ دانش آموزان نوبتِ صبح به مدرسه می رفتند و نصفِ دیگر نوبتِ بعد از ظهر . همزمان با اینکه دانش آموزانِ نوبتِ صبح از مدرسه بر می ­گشتند ، دانش ­آموزانِ نوبتِ بعد از ظهر به مدرسه می ­رفتند و معمولاً با هم برخورد داشتند . وقتی همدیگر را می­ دیدند دانش آموزانِ نوبتِ صبح به بچّه­ هایی که در حالِ رفتن به مدرسه بودند می­ گفتند : ما که آمدیم حالا شما بروید تا ...

فحشها و کلماتِ هرزی بود که از دهانِ دانش­ آموزان بیرون می ­ریخت . در کلاس هم اوضاع بهتر از این نبود ، مثلاً معلّم سؤالی می ­پرسید ، دانش آموزان دستهایشان را بالا می ­بُردند که :

آقا ما بگیم ؟ آقا ما بگیم ؟

ـ رضا تو بگو

رضا پاسخ نادرست می­ داد .

ـ بقیّۀ دانش آموزان : خوب خیط شدی ؟! خوب کِنِف شدی ؟!

دوباره : آقا ما بگیم ؟ آقا ما بگیم ؟

ـ حسین تو بگو

حسین پاسخ درست می­ داد .

بقیّۀ دانش­ آموزان : خوب ، حالا که چی ؟ نتراشیدۀ نخراشیده !

..........................................................................

سال 1357 من کلاس پنجم ابتدایی بودم ، از همانجا شعارهای مرگ بر شاه و مرگ بر بختیار شروع شد . دو نفر از معلّمان دورۀ راهنمایی هم به نام اصغری و هادوی بودند ، نمی دانم چه مطلب و موضوعی بود که بر یکی درود و بر دیگری مرگ می فرستادند ؟!

برای ارودیی ما را به شاهرود بُرده بودند یادم هست در خیابان به صفّ راه می رفتیم و شعار می دادیم :

شریعتمدار ! سَرت روی دار

شاید در برابر یک درود ، ده تا مرگ می گفتیم :

درود بر خمینی

مرگ بر شاه ، مرگ بر بختیار ، مرگ بر آمریکا ، مرگ بر انگلیس ، مرگ بر شوروی ، مرگ بر اسرائیل

چین ، شوری ، آمریکا ـ دشمنانِ خلقِ ما

مرگ بر منافق ، مرگ بر صدّام ، مرگ بر آل سعود ، مرگ بر ضدّ ولایت فقیه

نام شخصیّتها را در اینجا نمی آورم که چقدر مرگ بر آنها گفته شد ، اگر در دوره ای موّقت درود و سلامی گفته شده ، بعد چند برابر آن مرگ نثارشان شد .

..........................................................................

تعدادِ درودها و مرگها را بشمارید ، کدام بیشتر است ؟

شما هیچ وقت دیده­ اید که در یک کلاسِ درس ، دانش ­آموزان ، همکلاسی خودشان را خیرخواهانه تشویق کنند ؟ خودشان تشویق کنند نه اینکه چون معلّم گفته : بچّه­ ها دست بزنید ، دست بزنند . تشویق ، نه انجام دادنِ تکلیف .

هیچ وقت دیده­ اید ، بچّه­ ها به جهتِ پیروزی همکلاسی­ شان شیرینی پخش کنند ؟!

هیچ وقت دیده­ اید دانش ­آموزان خیرِ همکلاسی ­شان را بخواهند ؟!

هیچ وقت دیده اید که دانش ­آموزانِ یک کلاس نامهای خوب روی هم گذاشته باشند ، نه نامهای نامناسب ؟!

هیچ وقت دیده­ اید در جمعِ همسایگان نامهای نیک روی هم گذاشته باشیم ؟

در جمعِ اقوام و خویشان چطور ؟!

در جمعِ دوستان ؟!

در جمعِ خانواده ؟!

خواهر و برادرها ؟!

پدر و مادرها ؟!

  چند لقب

شما القابی را که فقط برای نام علی در فرومد به کار می رود ، مرور کنید .....
اینها القابی است که در فرومد برای نام « علی » به کار می ­رود ! علی که نامِ خداست و به معنای عُلُوّ و رَفعَت و بلندمرتبه است . علی که نامِ پیشوایانِ پارساست و والدین به حُکمِ وظیفه فرزندانِ خود را علی نامیده­ اند ، نام چهار امام شیعه « علی » است امّا در فرومد ؛ مثلِ ابوبکرِ سبزوار ( در مثنوی مولوی ) ، زار و نحیف شده ­اند . این البتّه منحصر به نامِ علی نیست ، نامِ ابراهیم و اسماعیل و محمّد و حسن و حسین و ... هم از گَزند اینگونه القاب در اَمان نمانده­ اند ! در صورتی که قرآن می ­فرماید :  وَ لا تَنَابَزُوا بِالألْقَابِ

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَومٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ یَکُونُوا خَیْرًا مِنْهُمْ وَ لا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ یَکُنَّ خَیْرًا مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنَابَزُوا بِالألْقَابِ بئْسَ الاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الإیمَانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ .

( حُجُرات ، 49 / ١١ )

ما در مدرسه آموزش دیدیم و اینها را به جامعه آوردیم ، یا جامعه مدرسۀ بزرگی است که همه دانش آموزانِ آن هستیم ؟!

معرّفی مختصر فریومد / فرومد

 

فریومد / فرومد

مهدی یاقوتیان ـ کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث و پژوهشگرِ تاریخ محلّی

myaghoutian@yahoo.com

« فریومد » نامِ قبلی و قدیمی روستای « فرومد » بوده است . این روستا در مرزِ استانِ خُراسانِ رضوی و استانِ سمنان قرار دارد .

قدیمی ­ترین مطلبی که دربارۀ فریومد / فرومد مطرح شده ، « سـرو فریومد » است . کتابِ تاریخ بیهـق ( که در قرنِ ششم هجری نوشته شده ) بدان اشاره کرده و در آنجا گفته است : این سَرو 1691 سال یعنی 17 قرن قِدمت داشته که به دستِ زرتشت کاشته شده است ، از قرنِ ششم تا کنون نُه قرن گذشته یعنی می­توان گفت : پیشینۀ این روستا حدّاقلّ به 25 الی 26 قرن قبل بر می ­گردد . سَرو فریومد و سَرو کِشمر / کاشمر هر دو به دستِ زرتشت کاشته شده ، سَرو کاشمر بُریده و سَرو فریومد سوزانده شده است .

دومین مطلب گذرِ امامِ هشتمِ شیعیان از فریومد در مسیرِ هجرتِ تاریخی خود می­باشد که برای فرومدیها شَعَف ­اَنگیز است .

 

سومین مطلبِ تاریخی « مسجد جامع فریومد » است ، گر چه بسیاری از نقوش و کتیبه ­های آن از بین رفته امّا هنوز از پسِ قرنها پابرجاست ، ساختِ مسجدِ جامعِ فریومد به دورۀ سلجوقیان یعنی قرنِ ششم باز می­ گردد و بعضی آن را تا قرنِ دوم هم جلوتر بُرده­ اند چون شبیه مسجدِ جامعِ شیراز است که در قرنِ دوم به دستِ عَمرو لیث ساخته شده است . برخی آن را آتشکده دانسته ­اند که بعد تبدیل به مسجد شده است .

چهارمین اثرِ تاریخی که اکنون تَلّی خاک از آن برجای مانده ، مخروبه ­های قَلعه و عِمارتِ شهرستان است ، که به دستِ علاء الّدین محمّد وزیر در قرنِ هشتم ساخته شده ، در قرنِ هشتم فریومد مرکز ِایالتِ خُراسانِ بزرگ بوده است .

پنجمین اثرِ تاریخی ، خانقاه فریومد است ، از خانقاه چیزی بر جای نمانده ، بلکه محلّه ­ای بدین نام است امّا خوشبختانه وقفنامۀ مکتوبِ آن در کتابِ « حدائق الوثائق » نوشتۀ حکیم ­الدّین محمّد بن علی النّاموس خواری فریومدی موجود است . در قسمتی از این وقفنامه آمده است :

و بَعدَما که این بُقعه را بر زُمرة زُوّار و فِرقِة فُقراء و رَفَقة ابناء السّبیل وقف گردانید ، جهتِ اطعامِ طوائفِ اُمَم ، عَلی تَفاوُتِ مَراتِبِهِم و تَبایُنِ مَذاهِبِهِم . حالیا املاک که بارز می­گردد در این مواضع مذکوره بر این بُقعة متبرّکه وقف کرد و چون محبّتِ اولادِ رسول ـ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ ـ سراپای وجودِ مبارکِ او را مزیّن گردانیده است و با اجزا و اعضای او ، کَالدَّمِ وَ اللَحمِ در آمیخته ، شرط فرمود که ؛

* خادمِ این خانقاه تابعِ اهلِ نبی و معتقدِ شیعۀ امیرالمؤمنین علی ولیّ ـ عَلیهِمُ الصّلوة وَ السَّلامُ ـ باشد .

* و از سرِ کَرَم بی­نهایت و اِنعامِ بی­منّت لفظِ مبارک راندند که هر چه بدین بُقعه فرود آید ـ عَلی اَیِّ مَذهَبٍ یَکونُ مِنَ المَذاهِبِ الاِسلامِیَّةِ ـ مدّت مُقام بی­شرط ثَلاثَةِ اَیّام او را اِطعام کند . لا یَقتُرُ وَ لا سَرَفَ و اِن کانَ لا بُدَّ مِنَ الطَّرَفَینِ فَالسَّرفُ فَاِنَّهُ اَولی بِالشَّرَفِ .

این جملات یادآورِ سخن ابوالحسن خرقانی است که گفته است : هر که بر این سَرای درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید ، آن را که در نزدِ خدای تعالی به جانی اَرزد در نزدِ بوالحسن به نانی ارزد .

هر تَن که خدای را به جـانی ارزد

بایـد که تـو را نیز به نـانـی ارزد

از لطفِ تو گر غَمزده ­ای شـاد شود

نـزدِ خِـرَد این مُلک جهـانی ارزد

دیوان ابن ­یمین ، ص 669

 

ششمین اثرِ تاریخی را می­توان آرامگاهِ ابن ­یمین فریومدی قطعه­ سَرای معروف بر شُمرد . تعمیرِ این آرامگاه به سالِ 1353 خورشیدی بر می ­گردد امّا خودِ این شاعرِ قطعه ­سرا زاده شده به سالِ 685 و درگذشته به سالِ 769 هجری قمری است . به گفتۀ دولتشاه سمرقندی در « تذکرة الشّعراء » ، ابن ­یمین در صومعۀ پدرش دفن شده است ، پس این آرامگاه نشانِ از دو شاعرِ فریومدی دارد . پدرِ ابن­ یمین ، محمّد طُغرایی در سالِ 722 در فریومد درگذشته و صاحبِ چند کتاب است که نسخه­ های خطّی آن در حالِ آماده شدن برای انتشار است .

دو مزار هم در فریومد هست که یکی وابسته به همان خانقاه و دیگری مرتبط با ساداتِ زُباری است ، یعنی فرزندانِ مُحدّث ابویعلی زید که از فریومد به اصفهان رفته و در آنجا درگذشته ، آرامگاهِ شاه زید یا امام زید در اصفهان مُنتَسب به اوست .

خاندانِ زنگی فریومدی به پنج نسل وزیر بوده ­اند ، علاء الدّین محمّد و پدرش عماد الدّین محمّد و محمود و طاهر زنگی فریومدی و علاء الدّین هِندو و چند تَنِ دیگر .

علاء الدّین محمّد به دستِ سربداران به قتل رسیده ، یعنی فریومد از درگیری سربداران که در حَوالی باشتین است بی ­نصیب نبوده ، شیخ حسن جوری از همان حوالی به سبزوار آمده و با شیخ خلیفه که در مسجد سبزوار به دار آویخته شده همداستان گشته است . آرامگاهِ شیخ حسن جوری نیز در 12 کیلومتری فرومد یعنی میرعَلَم و فیروزآباد است .

دانشمندانِ فریومدی بسیارند ، حوزۀ علمیّۀ عمادیّه در کنارِ مسجدِ جامع ، محلِّ نَشو و نمای دانشمندان و نوشتنِ کُتبِ تفسیر و سایرِ علوم بوده است . حکیم ­الدّین فریومدی در قرنِ هشتم در فریومد دار الحَدیث تأسیس کرده است .

 

بیمارستانِ فریومد که دکتر شریعتی دوبار در مجموعه آثارش بدان اشاره کرده و به استنادِ آن گفته ، در قرنِ هشتم دختران پرستار و نِرسینگ بوده ­اند و شروعِ پرستاری از جنگِ جهانی اوّل توسّطِ خانم نایتینگِل نیست ، مربوط به اسلام و فرهنگ شرق و نمونه­هایی مانندِ بیمارستانِ همین روستاست .

 

تفسیر الجدید را شیخ محمّد عزیزی / سبزواری از همین روستا نوشته که در بیروت در هفت مجلّد منتشر شده و یکی از مراجعِ کنونی پایگاه علمی نجف آیت ­الله العظمی شمس ­الدّین واعظی زادۀ همین روستاست . موطنِ اصلی پدرش شیخ حامد و پدرانش نیز در همین روستا بوده است .

حکیمان و دانشمندانِ فریومد / فرومد

سیّد اجلّ ابویعلی زید ( محدّث ) ، سیّد اجلّ فخرالدّین ابوالقاسم علی ( رئیس ) ، سیّد اجلّ عزّ الدّین ابویعلی زید ( رئیس ) ، فخر الدّین حسین ، الحکیم یحیی بن محمّد الضیائی الفریومدی ( شاعر ) ، الحکیم ابوالعلاء حمزة بن علی المجیری ( شاعر ) ، الحکیم تاج الحکماء الموفّـق بن مظفّـر القـوامی ( شاعر ) ، ناصح الدّین ابراهیم بن على النظام الکاتب البیهقى ( نویسنده ) ، حکیم الدّین محمّد بن علی النّاموس الخواریّ الفریومدی ( نویسنده ، محدّث ، عارف ، صاحبِ کتابخـانه و دارالحدیث فریومد ) ، قطب ­الدّین امیر حیدری ( عارف ) ، علی حیدری ، یمین ­الدّین سیّد حسن ، شیخ بدر الدّین معرّف ( عارف ) ، امیر یمین­ الدّین الطغرائى الفریومدى ( شاعر ) ، محمـود بن یمیـن ­الـدّین / ابن ­­یمین ( شاعر و نویسنده ) ، مجتهد حسین ( فقیه مدرسۀ عمادیّۀ فریومد ) ، مسعود کافی ( مدرسۀ عمادیّه ) ، مدرّس شمس ­الدّین ( مدرسۀ عمادیّه ) ، نایب فریومدی ( نویسندۀ ذیلِ مجمع الانساب ) ، محمّد بن حبیب‌ الله سبزوارى نجفى / عزیزی ( مفسّر قرآن ) ، آیت ­الله شیخ حامد واعظی ( مدرّس ) ، آیت ­الله شمس ­الدّین واعظی ( فقیه / نجف ) ، آیت ­الله سیّد رضا ضیایی ( نویسنده ) ، ... 

حاکمان ( خاندانِ زنگی فریومدی که چند نسل وزیر بوده­ اند . )

خواجه عزّ الدّین طاهر فریومدی ( نیابتِ مطلقِ حکومتِ خراسان و مازندران )

فرزند طاهر : صاحب اعظم وجیه ­الدّین زنگی الفریومدی ، ( وزیر و مستوفى خراسان )

فرزندان وجیه­الدّین : نظام ­­الدّین یحیی ، عزّ الدّین طاهر ، خواجه علاء الدّین هندو ( وزیرِ کرمان )

خواجه جلال ­الدّین بایزید ( واقفِ خانقاه فریومد ) ، بهاء الدّین زکریّا ، تاج ­الدّین محمود

فرزندانِ تاج ­الدّین محمود : خواجه عماد الدّین محمّد ( وزیر و واقفِ خانقاهِ سلطانیّۀ زنجان ) ، خواجه نجم ­­الدّین خضر

فرزند عماد الدّین محمّد : خواجه علاء الدّین محمّد ( وزیرِ خراسان )

خواجه وجیه­­ الدّین زنگی ، جلال ­­الدّین محمود ، غیاث ­الدّین بن علی فریومدی ( نایب ) و ...

نگاهی به محصولاتِ فرومد

 

فلفل از محصولاتِ صادراتی فرومد است . دربارۀ فریومد سخن بسیار است ، می ­توانید به وبلاگ « خطّۀ فریومد / فرومد » مراجعه کنید .

برخی از محصولاتِ فریومد در تاریخِ بیهق این گونه معرّفی شده است :

در دیهِ ششتَمَد آبى [ گُلابی ] باشد شیرین گران­سنگ که مدّتى بتوان نهاد که خلل نپذیرد ، و انجیرى باشد زردِ لطیف چُنانکه از لطافت خشک نتوان کرد و انجیرِ سفید و زردِ فریومد خشک توان کرد .

در دیه فریومد انجیرِ سُرخ و انجیرِ زرد خیزد چُنانکه خشک کنند و در کتابِ قانون آورده است که بهترین انجیرها و موافق ‏تر با طبعِ مردم انجیرى بود که اوصافِ آن در انجیرِ فریومد موجود است و آنجا کاریزهاى آب بسیار است و هواى سَهلى و جَبلى دارد ، میوۀ آن به غایت موافق بود ، و از تناولِ آن امراض کم­تر تولّد کند .

در فریومد و حدودِ آن خَلیّه مُنج اَنگبین [ کَندوی زنبورِ عَسَل ] باشد و عسلى به غایتِ کمال چُنانکه در دیگر نواحى نیشابور مثلِ آن نیست .

تاریخ بیهق ، ص : 278 ـ 280

نانِ محلّی فرومد

 

کلوچۀ فرومد

آش جوش­بره و آش وَبُرده ( رشته ) 

 

 

علف خرس ( زالزالک )

این معرّفی به درخواستِ شرکت تعاونی توسعه عمران دهستان فرومد

برای ارائه در محلّ دائمی نمایشگاه‌ های بین‌المللی تهران ( دیماه 1395 ) نوشته شد .

ابراهیم حاجی سلیمی

متولّد 1333 در روستای فرومد است . فرزندِ اوّل خانواده بود . تا کلاسِ ششمِ ابتدایی در دبستانِ فرومد مشغول به تحصیل بود . وضعیّتِ اقتصادی آن روزِ مردمِ فرومد خوب نبود بیشتر خانواده ­ها با سختی امورات می ­گذراندند . مجبور شد برای کمکِ اقتصادی به خانواده راهی شهرِ تهران گردد . نامِ او ابراهیم حاجی سلیمی فرزندِ عبّاس ملّاحسین است .

به عنوانِ یک نوجوانِ روستایی که تاکنون شهر را از نزدیک ندیده بود در سالِ 1346 ـ 1347 واردِ شهرِ بزرگی به نام تهران شد . غمِ غربت برایش سخت و طاقت ­فرسا بود و بُغض دوری از وطن و خانواده گلویش را دمادم می ­فُشرد . با هر سختی و مرارتی که بود در یک مغازۀ چراغ­ سازی در سه راه سلیمانیّۀ  تهران به عنوانِ شاگرد مشغولِ به کار شد .

به هر ترتیبی که بود با راه و رسمِ شهر آشنا شد تا زمانِ سربازی فرا رسید . چه هیجانِ خاصّی در دیارِ غُربت داشت . خدایا سرنوشتم چه خواهد شد و به کجای این سرزمین پهناور تقسیم خواهم شد ؟ خانواده­ ام را چه کنم ؟

بالأخره برای سربازی به نیروی هوایی ارتش ملحق شد . پس از گذراندنِ دورۀ آموزشی در پادگانِ همدان مجدّدا به تهران منتقل شد . قرار شد سربازان را به واحدهای مختلفِ نیروی هوایی تقسیم کنند . باز هم خدا با او یار شد . برای بوفه­ های پادگان به دنبالِ چند نفر سربازِ ویژه و کار بَلَد می ­گشتند . او هم به اتّفاق چند نفر از بچّه ­های شمال و دامغان و ساوه برای گرداندنِ بوفه ­های پادگان انتخاب شدند و از بینِ آنها باز هم سرهنگ او را به عنوانِ ارشدِ این تیم انتخاب کرد . می ­گفت : فروشِ ما بالاتر از حدّ انتظار شد . سرهنگِ پادگان در ازای فروشِ بالا ، مبلغی را به عنوانِ سودِ حاصل از اضافه­ فروش پرداخت می ­کرد و به این ترتیب باز هم کار در پادگان و درآمدزایی مثلِ قبل از زمانِ سربازی ادامه یافت .

پس از سربازی به واسطۀ دایی­ ام مرحومِ اسدالله خانگلدی که در قزوین حسابدارِ یک شرکت بود برای کار به این شهر عزیمت نمودم . در شهرِ صنعتی البرزِ قزوین در شرکتِ روکِش چوبی مشغول شدم . کار و تجربه در کنارِ کارشناسانِ ایتالیایی را یاد گرفتم. چند صباحی بعد واردِ یک مُرغداری صنعتی بزرگ و کاملاً مکانیزه شدم . در آنجا نیز در کنارِ ایتالیایی­ها و آلمانی­ها تجربیّات خوبی در زمینۀ مکانیک و تأسیساتِ صنعتی کسب کردم و پس از تکمیل و راه اندازی این واحدِ بزرگِ تولیدی - صنعتی به عنوانِ سرپرستِ واحدِ تأسیساتِ مکانیکی و تعمیراتِ این شرکتِ بزرگ 80 هکتاری با تولید روزی 45  تُن تُخم  مُرغ انتخاب شدم . این واحدِ صنعتی به قدری مکانیزه و حسّاس بود که یک سالُن 36000 عددی مُرغ فقط توسّط یک اپراتور کنترل می ­شد .

می ­گفت : در اوایل کار سالِ 1358 بود که پدرم را از دست دادم و علاوه بر مسئولیّت چرخاندنِ چرخِ زندگی برای خودم و فرزندانم ، طبقِ تعهّدی که به خدای خود داده بودم سرپرستی مادرم و خواهران و برادرانِ یتیمِ خود را در فرومد با عشق و علاقه بر عُهده گرفتم . خدا هر روز بر رِزق و روزی بنده به واسطۀ انجام دادنِ امور خیر می­افزود و این موضوع به روشنی روز با توجّه به گُشایش در کارها برایم نمایان بود . 25 سال در این شرکت فعّالیّت داشتم و به واسطۀ اعتمادِ صاحبانِ شرکت ، علاوه بر تصدّی پُست مذکور به عنوانِ رئیسِ هیأت مدیرۀ تعاونی مسکنِ کارکنان ، نمایندۀ ادارۀ شرکت در ادارۀ کار ، نمایندۀ برخی خریدهای ویژه و خاصّ شرکت هم بودم و به قدری موردِ اعتماد و وثوقِ صاحبانِ شرکت قرار گرفتم که حاضر نبودند ثانیه ­ای ارتباطِ کاری بنده و ایشان قطع گردد .

به هر حال رشد و پیشرفت کم کم برای بنده و با خریدِ منزلِ شخصی در شهرِ کرج شکل گرفت . بماند که باز هم چالشهایی در زندگی برایم به وجود آمد و به واسطۀ قرارگیری منزلِ شخصی در طرحِ متروی تهران ـ کرج در سالِ 63  تا سال 70 با سختی به همراه خانواده زندگی کردم . خدا را شکر از این مرحله هم با هر سختی و مرارتی که بود عبور کردم و وضعیّتِ زندگی رو به راه شد .

بعد از 25 سال فعّالیّت به دلایلِ مشکلاتی که برای صاحبانِ شرکت به وجود آمد از ایشان منفک شدم و واردِ حوزۀ جدیدِ کارِ تأسیسات و تعمیراتِ لوازمِ خانگی در شهرِ کرج و مغازۀ تجاری که در مِلکِ شخصی بنا کردم ، شدم تا اینکه با بازنشستگی و حادثه ­ای که در کار برایم به وجود آمد تصمیم به خارج شدن از فعّالیّتهای کاری گرفتم . خدا را شکر به واسطۀ ساختِ ملکِ مسکونی قدیمی ، چند واحدِ مسکونی و تجاری سهمِ بنده شد و در حال حاضر با حقوقِ بازنشستگی و کرایۀ این املاک گُذران زندگی می­کنم و خدا را شاکرم .

در سالِ 1392 منزلِ مسکونی خود در فرومد را بنا کردم . در اوایلِ سالِ 1393 احساس کردم که توانایی­های موجود در خودم را باید در فرومد و برای هموطنان هزینه کنم . تصمیم بر آن گرفتم که از مقدّس ­ترین و بهترین جای فرومد شروع کنم و آن هم فعّالیّت در امامزاده بود . شاید این بُقعۀ متبرکه فقط بهانه­ای برای کار کردن و خدمت به وطن بود . خوشبختانه تلاشهای بنده و دوستان و اعضای هیئت اُمنا طیّ دو ـ سه سالِ اخیر ، منشأ خدماتِ خوبی برای امامزاده ، هموطنانِ فرومدی و فرومد شد . فعّالیّتهایی که تا کنون انجام شده به شرحِ ذیل می ­باشد :

کارهای انجام شده در محلّ امامزاده در حدودِ و سال و نیم

1ـ راه اندازی زائرسرا با پنج اُتاق و آشپزخانه و سرویسِ بهداشتی و حمّام

2ـ کاشتِ 700  اصله درخت در محوطۀ امامزاده با طرحِ آبیاری قطره­ ای در سطحِ شیب­ دارِ امامزاده

3ـ دیوارکِشی با سنگِ کوه حدودِ 300  متر طول به ارتفاعِ 2 تا 6 متر و نرده­کِشی حدودِ نصفِ این قسمت یعنی 150 متر

4ـ خاکبَرداری دستی جلوی امامزاده حدودِ 350 متر مربّع و مسطّح و موزائیک کردن

5ـ  ساختِ سرویس بهداشتی برادران و خواهران با همۀ امکانات

6ـ برگزاری هفتگی دعای توسّل و کُمیل و نُدبه ( با صرفِ صبحانه ) و مراسمِ اعیاد و شهادتها

7ـ برگزاری جلسۀ آموزشِ قرآن برای نوجوانان و خواهران علاقه­ مند ( 5 روز در هفته برای حدودِ 40 نفر )

8ـ تبدیلِ آب­ انبارِ متروکه به حوض و فوّاره و آبنما

9ـ پاکسازی محوطۀ امامزاده و قبرستان از نُخاله و آشغال

10ـ اصلاحِ قسمتی از سیمکِشی­های فرسودۀ داخل و محوطه

11ـ چراغانی نرده­ های محوطه و دورِ گُنبد و سر درِ ورودی

12ـ اصلاحِ ارتفاع ورودی­های امامزاده به شبستانها 

13ـ ترمیم و آب ­بندی گُنبدی امامزاده و رنگ­ آمیزی مخصوصِ ضدِّ گرما و سرما از بیرون و گَچکاری از داخلِ گُنبد

14ـ تجهیزِ غسّالخانه به کُلیّۀ لوازمِ موردِ نیازِ میّت و سردخانه ، امکانِ نگهداری همزمانِ چهار جنازه

15ـ استقرارِ خادمِ دایمِ امامزاده ( هر روز دربِ امامزاده باز و آمادۀ پذیرایی است . )

16ـ پذیرشِ 22 نفر خادم خانم محجبّه با روسری مخصوص و کارتِ شناسایی و 10 نفر خادمِ آقا جهتِ اداره و کمک در مراسمِ مختلف

17ـ پذیرایی از گردشگران ( دانشجویان دانشگاه سبزوار ، گردشگران که با هماهنگی میاندشت آمده بودند و اهالی روستای جور که برای آرامگاه شیخ حسن جوری آمده بودند . )

18ـ برگزاری جشنِ تکلیفِ دانش­ آموزان با پذیرایی

19ـ برگزاری مراسمِ عید غدیر با کمکِ مالی سادات محترم و دعوت از آنها

20ـ درخواست از صاحبانِ عزا که به جای اِطعام ، هزینۀ آن صرفِ امورِ امامزاده شود و استقبال از این طرح

21ـ اطّلاع رسانی به خانواده­ ها که مراسمِ عقد و مَحرم شدن را در محلّ امامزاده برگزار کنند .

22ـ قرار گرفتنِ محلِّ تجمّع راهپیمایی­ها ( 13 آبان ، 22 بهمن ، ... ) با پذیرایی

23ـ گازکِشی امامزاده و زائرسرا

24ـ تهیّۀ سنگ ­پلّه جهتِ پلّه ­های ورودی امامزاده

25ـ برگزاری بعضی جلساتِ مسئولان در امامزاده مانندِ افتتاحِ گاز فرومد با حضورِ استاندار و جلسۀ شرکت تعاونی با حضور فرماندار و ...  

26ـ تهیّۀ 400 متر زمینِ وَقفی در جوارِ امامزاده برای احداثِ تعدادی سرویسِ بهداشتی و وضوخانه و آشپزخانه و منزل برای خادم و روحانی و مغازه جهتِ درآمد قسمتی از هزینه­ ها

27ـ دریافتِ مبلغِ 50 میلیون تومان وامِ قرض الحسنه که در استان متقاضیانِ زیادی داشته جهتِ بازسازی اموراتِ امامزاده

28ـ گرفتنِ امتیازِ مجّانی برق برای گُلزارِ شُهدا با رایزنی و استفاده از بخشنامه ­های دولتی

29ـ نصبِ یک چراغ گازی با کنتورش به تیر برق جلو امامزاده

30ـ دریافتِ حدودِ 17 میلیون تومان از بنیادِ شهید برای گَچکاری ، نَرده­ کِشی ، چراغانی و ... گُلزارِ شهدا

31ـ اصلاحِ مسیرِ دسته­ های سینه ­زنی اطرافِ امامزاده ( در روزِ عاشورا )

32ـ شرکت در همایشهای شهرستانی و اُستانی و کشوری ادارۀ اوقاف

33ـ پذیرایی از گردشگران ( دانشجویان دانشگاه سبزوار ، گردشگران که با هماهنگی میاندشت آمده بودند و اهالی روستای جور که برای آرامگاه شیخ حسن جوری آمده بودند . )

34ـ توزیعِ چند نوبت خواروبار بینِ خانواده­ های تحتِ پوشش و نیازمند فرومد با همکاری کمیتۀ امداد میامی و بنیادِ خیریّۀ فرومد در محلّ امامزاده

35ـ همکاری با کمیتۀ امداد و معرّفی افرادِ نیازمند ( حدود 140 نفر ) به شرکتِ گاز و معافیّت از پرداختِ 212 هزار تومان امتیازِ کنتورِ گاز

36ـ همکاری با کمیتۀ امداد و توزیعِ 145 دستگاه بخاری گازی 6000  از نوعِ ایران شرق به مبلغِ 60 هزار تومان بینِ نیازمندانِ فرومدی

37ـ تشکیل موزۀ مردم شناسی در کنار امامزاده لازم به ذکر است که پذیرایی از زائران و مهمانان اغلب با غذاهای محلّی و سنّتی و میوه های تولیدی روستا صورت می ­گیرد .

38ـ کارهایی هم در دستِ اقدام است که اِن شاءَ الله انجام خواهد گرفت .

البتّه در انجام گرفتنِ این کارها بسیاری از افرادِ خیّر و نیکوکار همراهی و همکاری کرده­ اند بدونِ مشارکتِ آنها این توفیقات حاصل نمی شد .  

این فعّالیّتها موجبِ افزایشِ نذوراتِ داخلِ ضریحِ امامزاده و کَسبِ رتبۀ سوم در سطحِ شهرستان شده است . در سالِ 1394 به عنوانِ هیئتِ اُمنای نمونه در استان لوحِ تقدیر و کارتِ هدیه نصیبِ ما شد و در سالِ 1395 در سطحِ شهرستان لوحِ تقدیر و تابلو قرآنی و دریافتِ تقدیرنامه از شورای اسلامی و دهیاری فرومد

خطّۀ فریومد / فرومد برای آقای ابراهیم حاجی سلیمی توفیق خدمتِ بیشتر به مردم و طلبِ مغفرت برای پدر مرحومش را از خدای بزرگ دارد .

اسامی اعضای شوراهای اسلامی روستای فرومد

اسامی اعضای شوراهای اسلامی روستای فرومد

اسامی افرادی که قبل از انتخابات کشوری در دوره های مختلف عضو شورای اسلامی بوده اند .

( اگر تاریخ  و اعضای هر دوره را دقیقاً می دانید یا اسم کسی از قلم افتاده اعلام کنید تا اصلاح شود . )

آقا احمد حسنی ، مرحوم عبّاس غفوری ،عبّاس مهربانی ، سیّد کریم هاشمی ، شیخ محمّد مداحی ، حسین کلانتری ، حسین فیضی ، مرحوم حاجی علی حبیبی ، مرحوم حاجی عبّاس نصیری ، احمد نصیری ، مرحوم حسن اسلامی ، مرحوم رمضانعلی راحت ، محمّد ولیان ، آقا جواد جوادی ، حسین کلانتری ، مرحوم حاج حسن رجبیان

اسامی افرادی که در انتخابات کشوری در دوره های مختلف عضو شورای اسلامی بوده اند .

دور اوّل ـ 1378

محمّد فردوسی 

سیّد احمد حسنی 

شیخ محمّد مدّاحی

عبّاس مهربانی

مهدی یاقوتیان

حمید فاضلی عضو علی البدل بود که با انتقال مهدی یاقوتیان جزو اعضای اصلی شد .

دور دوم ـ 1382

رضا بازیار

موسی الرّضا تربیت

رضا صالح     

سیّدمحمّدمیراحمدی  

رضا معادی

عباس مهربانی عضو علی البدل بود که با انتقال رضا معادی جزو اعضای اصلی شد .

دور سوم ـ 1386

رضا هادی

عباس مهربانی

حسن فولادی

ابوالفضل نصرتی  

رضا علی اکبرنجاری

عباس حیدری عضو علی البدل بود که با استعفای رضا علی اکبرنجاری جزو اعضای اصلی شد .

دور چهارم ـ 1392

ابراهیم نصیری

علی اکبریان

زهرا فیضی

حسین حیدری

ابوالحسن مرادی

مرحوم محمّد یاقوتی عضو علی البدل بود که با استعفای  ابوالحسن مرادی جزو اعضای اصلی شد .

دور پنجم ـ 1396

.......................

.......................

.......................

.......................

.......................

یک سؤال ـ چرا در انتخابات کشوری اغلب اعضای شورا برای مرتبۀ دوم عضو شورا نشده اند ؟!

علم بهتر است یا ثروت ؟

در فضای مجازی مطالبی در مورد قرآن یا احادیث یا ... منتشر می شود که به قولِ مولوی :

همچو گُور کافران بیرون حُلَل ..... اندرون قَهر خدا عَزّ و جَلّ

به یک نمونه دقّت کنید .

.........................................................................................................................

شاهکار پاسخ امام علی (علیه السلام) : علم بهتر است یا ثروت

- یا علی ! سؤالی دارم . علم بهتر است یا ثروت؟

- حضرت علی(ع) در پاسخ فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شدّاد.

مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید :

- اباالحسن ! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟

امام در پاسخ آن مرد گفتند : بپرس !

مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید : علم بهتر است یا ثروت؟

علی فرمود : علم بهتر است ؛ زیرا علم تو را حفظ می‌ کند ، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی .

نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود ، همانجا که ایستاده بود نشست . در همین حال سومین نفر وارد شد ، او نیز همان سؤال را تکرار کرد ...

و امام در پاسخش فرمود : علم بهتر است ؛ زیرا برای شخص عالم ، دوستان بسیاری است ، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار !

هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد . او در حالی که کنار دوستانش می ‌نشست ، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید : یا علی ! علم بهتر است یا ثروت ؟

حضرت ‌علی در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است ؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می‌ شود ؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می‌ شود .

نوبت پنجمین نفر بود . او که مدّتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود ، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد .

حضرت‌ علی در پاسخ به او فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می ‌دانند ، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می ‌کنند .

با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت ، مردم با تعجّب او را نگاه ‌کردند . یکی از میان جمعیّت گفت : حتماً این هم می‌خواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت ! کسانی که صدایش را شنیده بودند ، پوزخندی زدند . مرد ، آخر جمعیّت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد : یا علی ! علم بهتر است یا ثروت؟

امام نگاهی به جمعیّت کرد و گفت : علم بهتر است ؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد ، امّا ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد .

مرد ساکت شد . همهمه‌ ای در میان مردم افتاد ؛ چه خبر است امروز ! چرا همه یک سؤال را می ‌پرسند ؟ نگاه متعجّب مردم گاهی به حضرت‌ علی و گاهی به تازه‌ واردها دوخته می ‌شد .

در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدنِ سخنان حضرت ‌علی وارد مسجد شده بود و در میان جمعیّت نشسته بود ، پرسید : یا اباالحسن ! علم بهتر است یا ثروت؟

امام فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا مال به مرور زمان کُهنه می‌شود ، امّا علم هرچه زمان بر آن بگذرد ، پوسیده نخواهد شد .

در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید که امام در پاسخش فرمود : علم بهتر است ؛ برای اینکه مال و ثروت فقط تا هنگام مرگ با صاحبش می ‌ماند ، ولی علم ، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است .

سکوت مجلس را فراگرفته بود ، کسی چیزی نمی ‌گفت . همه از پاسخ‌‌های امام شگفت ‌زده شده بودند که … نُهمین نفر هم وارد مسجد شد و در میانِ بُهت و حیرت مردم پرسید : یا علی ! علم بهتر است یا ثروت ؟

امام در حالی که تبسّمی بر لب داشت ، فرمود : علم بهتر است ؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل می ‌کند ، امّا علم موجب نورانی شدنِ قلبِ انسان می ‌شود .

نگاه‌های متعجّب و سرگردانِ مردم به در دوخته شده بود ، انگار که انتظار دهمین نفر را می ‌کشیدند . در همین حال مردی که دستِ کودکی در دستش بود ، وارد مسجد شد . او در آخِر مجلس نشست و مشتی خرما در دامنِ کودک ریخت و به رو به‌ رو چشم دوخت . مردم که فکر نمی‌کردند دیگر کسی چیزی بپرسد ، سرهایشان را برگرداندند ، که در این هنگام مرد پرسید :

- یا اباالحسن ! علم بهتر است یا ثروت ؟ نگاه‌های متعجّب مردم به عقب برگشت .

با شنیدن صدای علی مردم به خود آمدند : علم بهتر است ؛ زیرا ثروتمندان تکبّر دارند ، تا آنجا که گاه ادّعای خدایی می‌ کنند ، امّا صاحبانِ علم همواره فروتن و متواضع ‌اند .

فریادِ هیاهو و شادی و تحسینِ مردم مجلس را پُر کرده بود. سؤال کنندگان ، آرام و بی ‌صدا از میان جمعیّت برخاستند . هنگامی‌که آنان مسجد را تَرک می ‌کردند ، صدای امام را شنیدند که می ‌گفت : اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می‌ پرسیدند ، به هر کدام پاسخ متفاوتی می‌ دادم .

.........................................................................................................................

این مطلب از دو قسمت تشکیل شده ،

یکی فضایی که ترسیم شده تا این سخنان پرسیده و پاسخ داده شود

- یا علی! سؤالی دارم . علم بهتر است یا ثروت ؟

در همین هنگام مردِ دیگری واردِ مسجد شد ... مرد که آخِر جمعیّت ایستاده بود پرسید

در همین حال سومین نفر وارد شد

چهارمین نفر وارد مسجد شد.

نوبت پنجمین نفر بود . او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود

با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت ،

هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدنِ سخنان حضرت ‌علی وارد مسجد شده بود و در میانِ جمعیّت نشسته بود، پرسید:

هشتمین نفر وارد شد

نهمین نفر هم وارد مسجد شد

انتظار دهمین نفر را می‌ کشیدند. در همین حال مردی که دستِ کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد.

در این قسمت نُه نفر وارد مسجد می شوند و یکی هم که داخل مسجد نشسته است ، البته نفر پنجم و هفتم وقتی وارد می شوند باید صبر کنند تا سخن امام تمام شود . همه یک سؤال را می پرسند : علم بهتر است یا ثروت ؟ حتّی دو نفری که داخل مسجد و در جریانِ موضوع هستند باز می پرسند : علم بهتر است یا ثروت ؟ در صورتی که منطقی به نظر می رسد که بپرسند : دیگر چه دلیلی برای برتری علم بر ثروت هست ؟

.........................................................................................................................

دوم ، سخنانی که گفته شده و در آنها ده دلیل برتری علم بر ثروت بیان شده است .

- حضرت علی (ع) در پاسخ فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا

1ـ علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شدّاد.

2ـ علم تو را حفظ می‌کند ، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی .

3ـ  برای شخص عالم ، دوستانِ بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار !

4ـ اگر از مال انفاق کنی کم می‌شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می ‌شود.

5ـ مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می ‌دانند ، ولی از عالِم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می ‌کنند.

6ـ ممکن است مال را دزد ببرد، امّا ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد.

7ـ مال به مرور زمان کُهنه می‌شود، امّا علم هرچه زمان بر آن بگذرد ، پوسیده نخواهد شد.

8ـ مال و ثروت فقط تا هنگام مرگ با صاحبش می‌ماند، ولی علم ، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.

9ـ  مال و ثروت انسان را سنگدل می ‌کند ، امّا علم موجبِ نورانی شدنِ قلبِ انسان می ‌شود.

10ـ ثروتمندان تکبّر دارند، تا آنجا که گاه ادّعای خدایی می‌ کنند ، امّا صاحبانِ علم همواره فروتن و متواضع‌ اند .

.........................................................................................................................

در اینجا به این دلایل می پردازیم و آنها را با توجّه به آیاتِ قرآن و سخنانِ امام علی در نهج البلاغه و ... موردِ بررسی قرار می دهیم :

این موارد بعضی در موردِ علم و ثروت و بعضی در موردِ دانشمند و ثروتمند است البتّه دو سه موردِ آن ( شمارۀ 2 و 4 و ... ) در نهج البلاغه حکمت شمارۀ 147 هم آمده است .

اگر کسی پاسخ مستدل و منطقی در نقدِ این مقاله دارد و فهم دیگری از این متن دارد شنوای سخنانش هستیم .

حضرت علی (ع) در پاسخ فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا

1ـ علم میراثِ انبیاست و مال و ثروت میراثِ قارون و فرعون و هامان و شدّاد.

ثروت نسبی است و میراثِ همه یا اغلبِ انسانهاست . ثروت میراثِ سلیمانِ پیامبر برای بعد از خودش هم بود .

علم و مال هر دو با تلاش به دست می آید . البتّه گاهی ثروت به ارث می رسد ولی علم به ارث نیست مگر فرزند تلاش کند که علم را از پدرش بیاموزد . علم انبیاء هم وحی است یعنی به پیامبران وحی می شده ، ارث به آنها نمی رسیده ، از پیامبران هم علم برای کسی به صورتِ ارث باقی نمانده ، مگر آنکه دیگران تلاش کرده باشند آن علم را بیاموزد .

« وَ لَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَ سُلَیْمَانَ عِلْمًا وَ قَالا : الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَى کَثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ  * وَ وَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَ قَالَ : یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ . » ، ( نمل ، 27 / 15 ـ ١٦ )

و به راستی ما به داود و سلیمان دانشی [ ویژه ] دادیم و آن دو گفتند : ستایش از آنِ خدایی است که ما را بر بسیاری از بندگانِ مؤمن خود برتری داده است . و سلیمان وارثِ داود شد و گفت : ای مردم سخن گفتنِ پرندگان به ما آموخته شده و از هر چیزی به ما ارزانی گشته است . بی گُمان این است آن برتری آشکار .

طبقِ این آیاتِ قرآن ، سلیمان وارثِ داود شده امّا علم را از او به ارث نبرده ، بلکه به هر دو پیامبر ( داود و سلیمان ) علم از طرفِ خدا داده شده و منطق الطّیر هم به سلیمان آموخته شده . یعنی ؛ علم تعلیمی است یا خدا به پیامبرش می آموزد یا فرشتگان ، یا پیامبران آن علم را به دیگران یاد می دهند . علم تعلیمی و آموختنی است ، علم ارثیّه نیست .

در قرآن از مال و ثروت به عنوانِ خیر تعبیر شده و گفته شده است برای وارثانتان وصیّت کنید :

« کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْرًا الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ . » ، ( بقره ، 2 / ١٨٠ )

موردِ خطاب این آیه قارون و فرعون و هامان و شدّاد نیست بلکه هر انسانی است که موقع مرگش می رسد و مالی برای ارث دارد .

و مطلبی برای وصیّت کردن برای وارثان در موردِ علم نیامده است .

2ـ علم تو را حفظ  می ‌کند ، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ  کنی .

بله ، علم آدمی را از گَزندِ بعضی آسیبها در اَمان نگه می­ دارد ولی می توان گفت : رابطۀ علم و ثروت با آدمی رابطۀ متقابل است . مثل آب ، ما باید آب را سالم و بهداشتی نگه داریم و آن را آلوده نکنیم تا آب هم سلامتی ما را تضمین کند . پس عالِم باید علم را از هَوی و هوس حفظ کند تا علم هم او را از گَزندِ و آسیب حفظ کند . اگر حفظ نکند صاحبانِ قدرت و ثروت هم طمع می کنند و علم یا صاحبِ علم را می خرند یا می دزدند ، یا فیزیکی یا فکری ، گاهی هم دانشمندان را ترور می کنند . پس صاحب علم هم باید علم را محفوظ بدارد و آن را نیالاید . باید از همان علم یهره جُست و راه در اَمان ماندنِ علم را آموخت .

برای کسبِ علم نیاز به مال و ثروت هست و با علم می توان مال و ثروت اندوخت و از آن محافظت کرد و در راه صحیح مصرف کرد .

در موردِ ثروت هم همین گونه است یعنی همان طور که برای نگهداری علم می توان از خودِ علم کمک گرفت برای نگهداری ثروت هم می توان از خودِ ثروت کمک گرفت و قسمتی از همان مال و ثروت را هزینۀ نگهداری از خودش کرد . و همان گونه که برای علم آموزی نیاز به ثروت بود ، برای نگهداری ثروت هم نیاز به علم هست که چگونه از ثروت محافظت شود با نگهبان ؟ با گاو صندوق ؟ با ... ؟

3ـ  برای شخص عالم ، دوستانِ بسیاری است ، ولی برای ثروتمند دشمنانِ بسیار !

اگر برای شخص عالم دوستانِ بسیاری است پس چرا این همه دانشمندان در انزوا و غربتند و مردم برای ثروتمندان بَه بَه و چَهچَه می کنند ؟ البتّه این هم نسبی است ، ممکن است دوستان دور بعضی ثروتمندان مگسانِ گرد شیرینی باشند ، همین طور دوستان بعضی دانشمندان به جهتِ آنکه از مقام و موقعیّت آن دانشمند سوء استفاده کنند .

4ـ اگر از مال انفاق کنی کم می‌ شود ؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می ‌شود .

قرآن در موردِ کسانی که مالِ خود را در راهِ خدا انفاق می کنند می گوید : کسانی که در راه خدا انفاق می کنند مانندِ دانه ای است که هفت خوشه و هر خوشه صد دانه می کند یعنی انفاق کم نمی شود بلکه هفتصد برابر می شود .

« مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللهُ یُضَاعِفُ لِمَنْ یَشَاءُ وَ اللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ » ، ( بقره ، 2 / ٢٦١ )

کسانی که در راهِ خشنودی خدا و  تثبیتِ اَنفُسِشان اِنفاق می کنند مانندِ باغی است که محص.ل دو برابر می دهد و ...

« وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَ تَثْبِیتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَهَا ضِعْفَیْنِ فَإِنْ لَمْ یُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ . » ، ( بقره ، 2 / ٢٦٥ )

5ـ مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می‌ دانند ، ولی از عالِم و دانشمند به بزرگی و  عظمت یاد می ‌کنند .

امام علی در نهج البلاغه حکمت 378 فرموده است :

و قال علیه السّلام : الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِی الْعُیُوبِ ، وَ هُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوء .

امام ( علیه السّلام ) فرمود : بُخل ، جامع تمام عیوب است و وسیله اى است که انسان را به هر بدى اى مى کشاند .

بُخل یک خصیصه ای است که دامنگیر هر فردی می تواند بشود ، گاهی یک ثروتمند بخیل است و گاهی یک دانشمند بُخلِ علمی دارد . سلیمان و حاتم طایی و خدیجه و ... که ثروتمند بودند مگر بخیل بودند ؟

مردم از همۀ دانشمندان که به بزرگی یاد نمی کنند . مگر مردم از بلعم باعور و ... به بزرگی یاد می کنند ؟

امام علی در نهج البلاغه ، خطبۀ سوم می فرماید :

وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لایُقارُّوا عَلى کِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم ، لاََلْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها ، وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَاْسِ اَوَّلِها ، وَ لاََلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ  .

و اگر نبود عهدى که خداوند از دانشمندان گرفته که در برابر شکمبارگى هیچ ستمگر و گرسنگى هیچ مظلومى سکوت ننمایند ، دهنۀ شتر حکومت را بر کوهانش مى انداختم ، و پایانِ خلافت را با پیمانه خالى اوّلش سیراب مى کردم  ،

طبقِ این گفته ، امام علی خودش را از دانشمندان می داند . آیا مردم قدر و منزلتِ علی را می دانستند و ارج می نهادند ؟!

مگر مردم قدر دانشمنان را می دانند که از آنها به بزرگی یاد کنند ؟! الآن در جامعۀ ما مردم قدر دانشمندان را می دانند ؟ یک هنرپیشه یا فتوتبالیست یا ... برای مردم شناخته شده است یا یک دانشمند ؟!

اصلا مگر از دیدگاهِ امام علی (ع) مهمّ است که مردم به بزرگی یاد کنند ؟!

6ـ ممکن است مال را دزد ببرد ، امّا ترس و وحشتی از دستبُرد به علم وجود ندارد .

بله ، ممکن است مال را دزد ببرد ، ممکن است علم را هم بدزدند. برای همین سعی می کنند کشفیّات علمی را محفوظ نگه دارند تا دیگران به سرقت نبرند ، چرخیدنِ برخی صنایع به جهتِ انحصار یک اختراع علمی است که محفوظ مانده و در اختیار دیگران قرار نگرفته است . یا سعی می کنند اکتشافات و مقالات علمی را قبل از ثبت ، علنی نکنند تا دیگران به نام خودشان منتشر نکنند . گاهی سارقان عنوان یک مقالۀ علمی را تغییر می دهند و به نام خودشان منتشر می کنند . جدای از آنکه آش را با جاش می بَرند یعنی علم را با همان عالِم می دزدند . اصطلاح « فلانی را خریدند ! » بسیار آشناست . البتّه این مطلب همان موردِ شمارۀ دوم است که با عبارتی دیگرگفته شده است . « 2ـ علم تو را حفظ  می ‌کند ، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ  کنی » .

7ـ مال به مرور زمان کُهنه می‌ شود ، امّا علم هرچه زمان بر آن بگذرد ، پوسیده نخواهد شد .

مال کُهنه می ­شود یعنی چی ؟ آیا گلّۀ گاو و گوسفند کُهنه می ­شود ؟ باغها کُهنه می ­شوند ؟ گوساله ها و برّه ها و بزغاله ها و درختانِ جدید موجبِ نو شدن می شود . گاهی بعضی کُهنه ­ها عتیقه می ­شوند ... اتّفاقا اگر مطالعۀ مدام نباشد و علم به روز نشود ، علم هم کُهنه می شود .

8ـ مال و ثروت فقط تا هنگام مرگ با صاحبش می ‌ماند ، ولی علم ، هم در این دنیا و  هم پس از مرگ همراه انسان است .

امام علی در نهج البلاغه حکمت ۳۶۶ در موردِ هماهنگى علم و عمل فرموده است :

وَ قَالَ (ع) : اَلْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ اَلْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلاَّ اِرْتَحَلَ عَنْهُ

و درود خدا بر او، فرمود : علم و عمل پیوندى نزدیک دارند و کسى که دانست باید به آن عمل کند ، چرا که علم ، عمل را فراخواند ، اگر پاسخش داد مى‏ ماند و گر نه کوچ مى‏ کند .

در قرآن آمده است :

« وَ  اللهُ خَلَقَکُمْ ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئًا إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ قَدِیرٌ . » ، ( نحل ، 16 / ٧٠  )

« وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَفَلا یَعْقِلُونَ . » ، ( یس ، 36 / ٦٨ )

انسانها پیر می ­شوند دُچار فراموشی و آلزایمر می شوند و علمشان به تاق نسیان می رود ، راه خانه ­شان را فراموش می کنند تا چه برسد به معلوماتِ دیگرشان .

9ـ مال و ثروت انسان را سنگدل می‌کند ، اما علم موجبِ نورانی شدنِ قلبِ انسان می ‌شود .

بسیاری از انسانها مال و ثروت دارند و این ثروت از آنها انسانهای بخشنده­ ای ساخته است . مگر انسانهای خیّر کم هستند ؟

گاهی مال و ثروت انسانها را سنگدل می کند و انسانها طغیان می کنند و دشوارشان است که در راه خدا با مال و جانشان جهاد کنند .

« فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ قَالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کَانُوا یَفْقَهُونَ . » ، ( توبه ، 9 / 81 )

امّا پیامبر و مؤمنان چُنان نیستند .

« لَکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولَئِکَ لَهُمُ الْخَیْرَاتُ وَ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ . » ، ( توبه ، 9 / ٨٨ )

گاهی انسانها با دادن مال به « برّ » می رسند .

« لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ الْکِتَابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَى وَ الْیَتَامَى وَ الْمَسَاکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ السَّائِلِینَ وَ فِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّکَاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ . » ، ( بقره ، 2 / ١٧٧)

« لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللهَ بِهِ عَلِیمٌ . » ، ( آل عمران ، 3 / ٩٢ )

نه ، علم الزاماً موجبِ نورانی شدنِ قلب نمی ­شود . اگر تهذیب نباشد علمِ توحید هم به درد نمی ­خورد !

« مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ . » ، ( جمعه ، 62 / ٥ )

و امام علی در نهج البلاغه ، حکمت 107 فرموده است :

وَ قَالَ [علیه السّلام ] : رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لَا یَنْفَعُهُ .

درود خدا بر او ، فرمود  :چه بسا دانشمندى که جهلش او را از پاى در آرد و دانش او همراهش باشد امّا سودى به حال او نداشته باشد.

10ـ ثروتمندان تکبّر دارند ، تا آنجا که گاه ادّعای خدایی می‌ کنند ، امّا صاحبانِ علم همواره فروتن و متواضع ‌اند .

در این قسمت دقّت کنید :

فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پُر کرده بود. سؤال کنندگان ، آرام و بی ‌صدا از میانِ جمعیّت برخاستند . هنگامی ‌که آنان مسجد را تَرک می ‌کردند ، صدای امام را شنیدند که می‌ گفت : اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می ‌پرسیدند ، به هر کدام پاسخ متفاوتی می ‌دادم  .

 پاسخهای متفاوت را که دیدید با آیاتِ قرآن و سخنانِ امام علی علیه السّلام در نهج البلاغه و ... همخوانی ندارد .

اکنون  پرسش این است : امام علی ازدانشمندان است ، سؤالی از او شده و پاسخی داده است ، در دلیلِ آخِر برتری علم و عالم را بر ثروت و ثروتمند ، فروتنی و تواضع دانشمندان دانسته است .

 در این متن گفته شده مردم در حال خروج از مسجد بودند که امام فرمود : اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می ‌پرسیدند ، به هر کدام پاسخ متفاوتی می ‌دادم  . آیا بیانگر فروتنی و تواضع است ؟

فایدۀ این پرسش و پاسخ چه بود ؟ مردم به جای اینکه متوجّه فضیلت علم شوند ، هیاهو راه انداخته ­اند . سازندۀ این متن که این مطالب را بافته مغرور شده ، بعد این طور پنداشته که حضرت علی هم برای این گونه حرفها مغرور می شود !! و به قولِ ما فرومدیها : دِ باد موفتَه !!

یک تجربۀ عینی

اوایلِ تحصیلِ ما در قُم ، در حدودِ سال 1320 ، من سفری به اصفهان رفتم چون یکی از دوستانمان ، هم مباحثۀ ما ( آیت الله منتظری ) ، اهل نجف ­آباد بود با همدیگر به نجف ­آباد رفتیم . در آنجا من با یک آقای پیرمردی آشنا شدم ـ خدایش بیامرزدـ به نام حاج شیخ احمد نجف ­آبادی ما در قم می­ دیدیم هیچ جا به اندازۀ نجف ­آباد اصفهان طلبه ندارد . در همان زمان ـ با اینکه آن وقت طلبۀ قم مثلِ حالا زیاد نبود ـ پنجاه شصت طلبه فقط از نجف ­آباد بود . هیچ نقطۀ دیگر که به اندازۀ آنجا باشد ، بلکه شهرهای بزرگ هم ، این قدر طلبه نداشت . چطور شده که اینها اینقدر طلبه دارند ؟

مرحوم آیت الله نعمت الله صالحی نجف آبادی

به مردی در خودِ نجف ­آباد که پسرِ خودِ او هم طلبه بود ـ و طلبۀ خوبی هم بود ـ برخورد کردم . الآن هم آن مرد ، زنده و پیرمرد است . او جریانِ زندگی خودش را گفت و ما فهمیدیم که این آقا شیخ احمد چه رمزی در این نجف ­آباد به کار بُرده که این گونه شده است .

آن مرد می ­گفت : من تا حدودِ بیست و پنج سالگی یک آدمی بودم که نسبت به مسائل مذهبی خیلی لاقید و بی ­اعتنا بودم ، و بالخصوص جریانی را هم نقل می کرد که پدرِ من مُرده بود ، وصیّش یک آقای پیشنمازی بود و او بعد با ما که صغیر بودیم چگونه رفتار کرد و من دیگر از دین و مذهب و همه چیز تنفّر داشتم . روزی ما در باغمان مشغولِ زراعت بودیم ( زارع بود و هنوز هم زراعتکاری داشت ) دیدیم یک آقایی برای اوّلین بار پیدا شد و آمد در باغ .

با خود گفتم : بَلا رسید ، حالا این آمده از جانِ ما چه می خواهد ؟ لابُد آمده که از ما چیزی به یک عُنوانی بگیرد . برعکس تا آمد اوّل کاری که کرد این بود که پرسید : این باغِ شما چگونه است و چقدر محصول دارد ؟ ( خودش هم اوّل زارع و بچّه زارع بوده ) . در ضمنِ این صحبتها ، او را معاینه و مطالعه می کند و وضعِ خاصّ او را در نظر می­ گیرد .

باید آن را در نظر گرفت و افراد را یک یک معالجه کرد ( نه اینکه دستورِ کُلّی داد ) . مثلِ اینکه اطبّا از معالجه دست بردارند ، فقط بروند پشتِ رادیو دستورهای کُلّی بدهند . دستورهای کُلّی بیمار را معالجه نمی ­کند ، معاینۀ خصوصی می ­خواهد . بعد معلوم شد برنامۀ او برای دیگرن هم در این شهر همین بوده است .

نجف ­آباد در واقع یک شهر است ، منتها چون در جوارِ اصفهان است جِلوه­ ای ندارد . الآن شاید هفتاد هزار نفر جمعیّت داشته باشد ، آن وقت هم حدودِ چهل هزار نفر جمعیّت داشت . آن مرد ادامه داد : کم کم ما را وادار کرد که درس بخوانیم .

می ­گفت : در همین حال چه عیبی دارد شما بیایید درس بخوانید . می ­رفت افرادی را آزمایش می­ کرد و در این بین عنصرهای مستعدّ را پیدا می ­کرد . بعد آمد برای اینها جلسه تشکیل داد و در آن جلسه به اینها سواد می ­آموخت . اگر سوادِ فارسی نداشتند سوادِ فارسی و اگر سوادِ فارسی داشتند عربی می ­آموخت . کم کم اینها را بالا می ­آورد در حدّی که از کتابهای عربی از قبیلِ عُروة الوثقی و از کتابهای فارسی اخلاقی کاملاً استفاده می ­کردند و هیچ نمی ­گذاشت که اینها دست از کارشان بردارند .

با ما می ­رفت هیزم­ کشی ، عصر که از هیزم­ کشی بر می ­گشت می ­آمد در جلسه . همین که اینها را خوب آماده کرد و واقعاً ساخت و به اینها یک معلوماتِ حسابی داد که مسائل را خوب یاد گرفتند در حدّ یک مسئله­ دانی که مثلاً عُروة الوثقی را بفهمد ، اخلاق را خوب یاد گرفتند در حدّی که یک جامع السّعادات را بتوانند بفهمند و بخوانند و معنی کنند ، کمی از تاریخِ اسلام و تفسیر و امثالِ اینها را خوانده باشند ، همین که اینها را ساخت ، گفت : هر کدام از شما باید جلسه تشکیل بدهید . اینها را در این شهر پخش کرد و باز هر کدامشان یک عدّۀ دیگر را مثلِ او پیدا کردند .

مرحوم علّامه محمّدتقی جعفری

نمی­ دانم هنوز هم ادامه دارد یا نه . نجف ­آباد به این صورت درآمد که در هر گوشه­ ای از این شهر یا نیمه شهر جلسه ­ای بود و فردی مردم را اداره می­ کرد ، کسی که از خودِ مردم بود و همان برنامۀ او را اجرا می­ کرد و این مرد ـ خدا او را بیامرزد ـ واقعاً توانست یک تحوّلی در یک شهر به وجود بیاورد . این خودش یک تجربه است و او به قدری آدمِ ساده زیستی بود و به قدری در تشریفاتِ زندگی لاقید بود که حیرت ­آور بود و برای مثلِ ما قابلِ تحمّل نیست . مثلاً دیده شده بود که اگر چیزی پیدا نمی ­کرد که الاغش را ببندد عمامه ­اش را باز می ­کرد و به گردنِ او می ­بَست و سرِ آن را به درخت می ­بست یا گاهی عمامه ­اش را باز می ­کرد به سرِ الاغ می ­بَست و مثلِ یک افسار درست می­ کرد . این قدر در زندگی بی ­تشریفات و لاقید و بی ­اعتنا بود و کوشش می­ کرد خودش را با مردم یکی کند ، یکی کرد و توانست مردمی را حَرَکَت بدهد .

این قضیّه از همان سالها ـ که الآن نزدیکِ سی و شش سال می ­گذرد ـ برای من یک تجربۀ خیلی عینی بود که اگر کسی واقعاً بخواهد ، ولی به شرط اینکه از خودش بگذرد ، هر کسی در هر نقطه ­ای اگر بخواهد ، می ­تواند مردم خود را به حَرَکَت در آورد .

[ آشنایی با قرآن / 9 ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ اوّل ، 1380 ، ص 163 ـ 165 ]