عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

نامه ای از دوران جنگ

با تشکّر از خانم میری که این عکس سیّد سعید سیوانی را برای خطّه فریومد / فرومد فرستاده است . 

این صرفاً یک نامه نیست ، اکنون تاریخ است ، تاریخِ جنگِ یک کشور ، که جنگجویانش در چه حال و هوایی بودند ؟ چه احساسی داشتند ؟ دغدغه ­شان چه بود ؟

به نظر می­ رسد آثاری که مربوط به شهدای جنگ بود ، مقداری جمع ­آوری شد امّا آن گونه که باید خاطراتِ رزمندگان دورانِ دفاعِ جنگِ تحمیلی ثبت نشده است . یکی از آن آثار همین نامه ­هاست و دیگری که فکر می­ کنم در آن مورد کوتاهی یا جفا کرده­ ایم ثبت نکردنِ خاطراتِ پدران و مادرانی است که با اعزامِ فرزندانشان به جبهه ، چشم انتظار می ­شدند ، و با هر عملیّاتی دلشان عاشورایی می ­شد که بر سرِ فرزندشان چه آمده است ؟!

چه شبها که خوابشان نبُرد ، یا هراسان از خواب پَریدند یا خوابها دیدند ، خوابهایی که تأویلش شهادت یا جراحت یا اسارت یا ... فرزندشان بود . پدران و مادران روستایی که با بلند شدنِ صدای هر بلندگویی ، دلشان هُرّی فرو ریخت که نکند باز کسی شهید شده است ! امّا صبر کردند ، مادران اگر گاهی گریستند ، پدران امّا گر چه ظاهراً به روی خودشان نمی ­آوردند کوچک ترین خبر ، صبر و طاقت را از آنها می ­ربود و دست و پایشان را گُم می ­کردند .

آن روزها که همیشه خبری در راه بود ، آن روزها که وقتی دربِ حیاط زده می ­شد ، پدر و مادر صبر و قرارشان نبود و هر دو با هم به سمتِ دربِ حیاط می ­دویدند ! آن روزها که فرشته ها برای پدران و مادران اجرِ صبر و بُردباری می ­نوشتند ، روزهایی که خدا همدمِ پدران و مادران بود . خودِ خدا گفته بود که با صابران است و پدران و مادران صبر کرده بودند ، صبری جمیل !

این نامه ­ای است از سیّد سعید سیوانی ، جانبازِ هفتاد درصدی جنگ ، از زنجان است ، سال 1363 که برای آموزشِ نظامی به پادگانِ مالکِ اَشتر رفتیم ، مُربّی تخریب بود ، خنده بر لبانش نبود ، پیشانی ­اش را کمی چُرت می­ کرد تا اَخمو به نظر آید . بعد از یک ماهی که نوبتِ مرخّصی بود ، من و برادرم تعجّب کرده بودیم که مگر آقای سیوانی خنده هم بَلَد است ؟! تازه فهمیدیم به خاطرِ اینکه یک وقت بچّه ­ها در تخریب شوخی نکنند ( که در تخریب اوّلین اشتباه ، آخِرین اشتباه بود ) چقدر این بندۀ خدا به خودش فشار آورده که نخندد !

وقتی به کردستان رفتیم ، چند ماهی که بودیم آقای سیوانی و آقای علاءپور آمدند و شبی پیشِ بچّه ­ها ماندند ، من و برادرم و حسین توکّلی از بچّه ­های میامی هم موقع برگشت در زنجان پیاده شدیم ، شبی را پیشِ آقای علاءپور ماندیم ، آقای سیوانی نبود ،

در تابستانِ 1366 هم من از جبهه که برگشتم در زنجان پیاده شدم و آقای علاءپور را دیدم باز آقای سیوانی نبود ، او این بار مجروح بود و برای مداوا به انگلستان رفته بود .

تابستانِ 1389 که در راهِ برگشت از کُردستان به زنجان رفتیم و آقای علاءپور را دیدم باز آقای سیوانی نبود ، تهران بود .

یک بار هم نامه ­ای نوشتم و کتابِ « به قولِ پرستو » از قیصر امین­ پور را برای آقای سیوانی فرستاده بودم که آقای علاءپور به ایشان بدهد .

بسمه تعالی

سلام علیکم

تقدیم به برادرِ بزرگوارم جانبِ مهدی یاقوتیان

اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سر رفت .......... بـاقـی همـه بـی­ حـاصلـی و بـی­ خبـری بود

[ حافظ ، غزل 216 ]

با سلام بر مُنجی عالَمِ بشریّت ولیّ عصر آقا امامِ زمان (عج) و با سلام بر نایبِ برحقّ امامِ زمان ، قلبِ تپندۀ اُمّت ، فرماندۀ کُلِّ قوا ، یاورِ مستضعفان ، امامِ اُمّت ، پیرِ جماران ، آیت ­الله العظمی امام خمینی .

و با سلام به ارواحِ پُر فتوحِ شهدای اسلام از صدرِ اسلام تا انقلابِ اسلامی ایران بخصوص شهدایِ جنگِ تحمیلی عراق علیهِ ایران ، چه در جبهه ­های جنوب و یا غربِ کشور به خونِ خویش غلطیدند ( غلتیدند ) و درختِ پُر بارِ اسلام را آبیاری کردند .

و درود به خانوادۀ محترمِ شهدا و مفقودین و اُسراء و امّت حزب الله

و با درود و سلام به رزمندگانِ دلیرِ اسلام ، این شیرانِ روز و زاهدانِ شب که همه روزه در جبهه ­های حقّ علیهِ باطل حماسه­ های [ یی ] می ­آفرینند و عَرصه را بر کُفّار تنگ ­تر [ می ­کنند ] و می ­روند که با آخِرین ضربه­ های خود این رژیمِ پوسیدۀ بَعث را و این گروههای وابسته را به زباله­ دانِ تاریخ بیندازند و پرچمِ لا اله الّا الله را در کشورِ همسایۀ خود به احتزاز [ اهتزاز ] در آورند . به امیدِ پیروزی کُفرستیزان و نابودی رژیمِ رو به زوالِ بعث .  

عـزیـزان از غـمِ دردِ جُـــدایــی .......... به چشمـانم نمـانده روشنـایی

به درد و غُربت و هجرم گرفتار .......... نه یـار و همـدمـی نه آشنـایی

[ بابا طاهر همدانی ]

  با تقدیمِ بهترین سلامها به حضورِ برادرِ بزرگوارم ، برادرِ بهتر از جانم ، جانبِ آقای مهدی یاقوتیان که امیدوارم که از اَعماقِ وجود بر می­ خیزد پذیرا بوده باشید و از نعمتِ سلامتی برخوردار بوده باشید و در زیرِ توجّهاتِ حضرتِ بقیّة الله مشغولِ خدمت به اسلام و مسلمین بوده باشید .

و اگر از احوالاتِ این جانب حقیر و دربندان جویا / خواسته باشید ، الحمدلله سلامتی برقرار است به جُز دوری از شما تَک­ تَکِ عزیزان که انشاء الله [ اِن شاءَ الله ] به امیدِ پروردگار آن هم به این زودیها بر طرف می ­شود .

باری مهدی جان نامۀ پُر مِهر و محبّت تو به دستم رسید نمی ­دانی که چقدر خوشحال شدم و از خوشحالی اشک در دیدگانم جمع شد . این لطف و محبّت شماست که ما را شرمندۀ خود ساختی و یادی از بندۀ حقیر کردی و امّا داخلِ نامه چیزهایی نوشته بودی که اصلاً با احوالِ این جانب صِدق نمی ­کرد . این شماها بودید که با رفتارِ خود و با حَرَکاتِ خود به [ ما ] درسِ اخلاص آموختید و این شما بودید شیوۀ برخورد را به ما آموختید . این شماها بودید که با رفتارِ خود به [ ما ] درسِ زندگی کردن و زیستن را یاد دادید به خدا شرمندۀ شماها هستم . چه بگویم و یا بنویسم که نمی ­توانم با این قلمِ ناچیزِ خود آنچه را که در دلم می ­گُذرد روی این کاغذِ ناچیز بیاورم و یا در بارۀ آن فکر کنم یا جمله ­ای بنویسم ولی به یک جمله آنچه را در وجودم می ­گذرد می ­نویسم و آن این است : همیشه به یادتان خواهم بود و هرگز از یادم نخواهید رفت . دیگر از این نمی ­توان در بارۀ شما عزیزان و در مقابلتان چیزی بگویم که می ­ترسم اشتباهی کرده باشم . برادرجان دیگر [ بیش ] از این اوقاتِ عزیزت را نمی ­گیرم و شما را به خداوندِ منّان می سپارم .   

و از خداوند سلامتی و طولِ [ عُمر ] امامِ عزیزمان را خواهانم . به امیدِ زیارتِ کربلای حسینی و آزادی بیت المقدس ، قبلۀ اوّل مسلمین .

از قولِ بنده به تَک­ تَکِ برادران سلام برسان ، مخصوصاً برادرِ عزیزم علی یاقوتیان و احمدلو و رضایی و نادعلی حیدری و بقیّه که سلامِ آنها را تَک ­تَک نمی ­آورم و اگر آقای فتوحی را هم دیدی یا تماسّ گرفتی ، سلامِ بنده هم نیز به آن برسان و همان طور دیگر برادران ، برادرِ حسین علاءپور نیز سلام خود را بدین وسیله برای شما عزیزان ارسال می دارد . بیش از این دیگر مزاحمِ اوقاتِ عزیزتان را نمی ­گیرم [ نمی ­شوم ] . سلامتی شماها را از خداوندِ متعال خواهانم ، همیشه و همه وقت به یادتان هستم و چشم انتظارِ جوابِ نامه هستم و قولی که داده بودم ؛ چشم ، یک قطعه عکس هم که لایقِ شما نیست به حضورتان تقدیم می ­کنم .

به امیدِ زیارتِ کربلا و پیروزی اسلام و طولِ عُمر برای امامِ عزیزمان  

و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته

سیّد سعید سیوانی ـ شنبه 26 / 8 / 1363

چشمت به تیـرم می ­زند ، زُلفت اسیـرم می ­کند

هجـرت زِ بیخـم می ­کَند ای جـان و ای جـانانِ من

با من جفـا تا کی کنی ؟ تَـرکِ وفـا تـا کی کنی ؟

این کارها تا کی کنی ؟ ای جـان و ای جانانِ من

یک بـار هم مهـر و وفـا ، یک چنـد هم تَـرکِ جفـا

گو کرده باشی یک خطا ! ای جان و ای جانانِ من

[ فیضِ کاشانی ـ غزل 769 ]

و نیز علاقه به شعر داری ، چند بیت شعر از شیخِ بهایی علیه الرّحمة تقدیم می ­دارم . 

 

این نامه را آقای سیوانی از انگلستان برایم فرستاده بود .

هُوَ الرّؤف

منم از دردِ دوری در شکایت .......... زِ بختِ تیرۀ خود در حکایت

سَلامٌ عَلَیکم بما صَبَرتُم ـ بعد از سلام و اظهارِ ارادت و برادری به خدمتِ آن سَروَر ، امید است که حالتان در تمامی امور خوب بوده باشد و زندگانی را با تندرستی و سربلندی و شادکامی به پیش ببرید و اگر از راهِ ذرّه ­پَروری احوالی از اینجانب خواسته باشید باید به عرضِ شریف برسانم که بحمد لله و المنّة خوب هستم و ما هم مانندِ تمامی برادرانِ دلسوخته به دعاگویی اسلامِ عزیز مشغول بوده و امید به فردای روشن داریم که انشاالله [ ان شاء الله ] عزّت اسلام و مسلمین در تمامیِ اَبعاد به کمالِ خود برسد که شاهدِ ظهورِ با عظمتِ مُنجی عالَمِ بشریّت باشیم .

امّا گزارشی از ایّام جُدایی بدین شرح است که همیشه دلمان هوای شما برادرِ مخلص به انقلاب و اسلام را می­ کند و لیکن فاصله­ ای بینِ ما و شما هست . هر چند به قولِ معروف « از دل به دل راه دارد » ولی دیدارِ یار ، یک چیزِ دیگری است .    

مهدی جان دوست ندارم با کلمات بازی کنم و راستش را هم اگر بخواهی بَلَد نیستم . در زندگانی هیچ وقت به خوشحالی آن روز نبودم که موقعی چشمم به نامه و دستخطِّ شما افتاد و نمی ­دانی که چقدر خوشحال شدم . راستش باور نمی ­کردم . خیلی به خودم فشار آوردم ، اوّل فکر می ­کردم در رؤیاست . همۀ اینها خیلی برایم عجیب بود نامه از مهدی ؟! بله ! جای تعجّب بود . چه شده یادی از ما کرده ­اند ؟! ماجرا بر می­ گردد به سه سالِ گذشته ، بعدِ سه سال یادی از فُقرا می ­کنید ؟! نمی­ خواهم پشیمانت کنم و دوست ندارم ناراحتت کنم ولی خواستم حرفِ دلم را بزنم چون خودت خواسته بودید . بگذریم . از چه بگویم ؟ خودم ماتم بُرده ! چه دارم بگَم ! و شاید طرفِ مقابل شمایید زبانم بند آمده ! خیلی دوست داشتم موقعی که تشریف آورده بودید زیارتان ( زیارتتان ) کنم ولی متأسّفانه بنده نبودم .

خیلی متشکّر از شما که زحمت کشیده و تشریف آورده بودید . امیدوارم اگر عُمری باقی ماند خدمتِ شما برسم ولی فعلاً نیز چند مدّتی در اینجا ماندگارم . امیدوارم این مکاتبه قطع نشود تا بهتر بتوانیم دردِ دل کنیم . از قولِ بنده برادرِ بسیار عزیزمان و برادرِ بزرگمان جنابِ علی آقا گُل سلام برسان . مخصوصاً‌ به والدینِ محترمِ خویش و همچُنین به برادر فتوحی اگر دسترسی داشتی و امیدوارم مرا حلال کنی و ببخشید.

در دیــده بـه جـای خـواب ، آب است مرا

زیــرا کـه بـه دیـدنـت شتـــاب است مرا

گـوینـد کـه : بخـواب تـا به خـوابش بینی

  ای بی ­خبران چه جای خواب است مرا ؟!

سیّد سعید سیوانی ـ 1 / 6 / 1366

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد