علاجِ چشم به جای شکم !
از طبیبــــی شنیـــــــــده ام روزی .......... کـاوستـــاد بـزرگ بــود آن مَــــرد
گفتـا : آن را کـه در شکــم نـاگــاه .......... از غـــــــذای غلیــظ پیچــــــد درد
گـر طبیبش معـالـجـی نیـک است .......... چشــــــمِ او را علاج بــایــد کـــرد
زآنکـه چشـمِ او ، آن غـذای غلیظ .......... گر همی دید پس چرا میخَورد ؟!
دیوانِ ابن یمین ، ص 369
شخصی نزدِ طبیب رفت و گفت که : شکم من به غایت درد می کند و بی طاقتم آن را علاجی کن !
گفت : امروز چه خورده ای ؟
گفت : نانِ سوخته بسیار خورده ام !
طبیب غلام را گفت : حُقّۀ ( ظرفِ کوچک ) داروی چشم را بیار تا دارویی در چشمِ او کِشم .
مریض گفت : ای مولانا ! من دردِ شکم دارم ، چشم را چه کنم ؟!
گفت : اگر چشمت روشن بودی ، نانِ سوخته نخوردی !
لطائف الطّوائف ، ص 205 ـ لطیفه های شیرین فارسی ، ص 141