کتاب و تخم مرغ !
از باغ که آمدیم جلو حیاط سه نسخه از کتابها را نشانش دادم و گفتم : قیمتِ پشتِ جلدِ اینها 28 هزار تومان است ولی فروشش بیست هزار تومان می شود . اگر دوست دارید بگیرید .
گرفت و گفت : فعلاً پول همراهم ندارم .
یکی دو ماه بعد گفتم : نمی خواهی پول کتابها را بدهی ؟
گفت : چرا می دهم .
سه چهار ماه بعد گفتم : پنجاه تومان خُرد نداری ؟!
یکی گفت : خُرد چه می کنی ؟
گفتم : می خواهم به این بهانه پولِ کتابها را بگیرم ! گفت : پولِ آنها را نگیر به حسابِ دوستی بگذار !
گفتم : اگر به حسابِ دوستی بماند هزینه ای که به چاپخانه داده ام چگونه برگردد ؟
نهایت گفت : بیا تخم مرغ ببر !
17 فروردین 1397 درب خانه اش رفتیم گفتم : تخم مرغ داری ؟
گفت : الآن که کار دارم بعداً بیا !
گفتم : چه وقتی از الآن بهتر ؟!
رفت از خانه 20 عدد تخم مرغ آورد و گفت : حالا این را بگیر تا بعد !
گفتم : نه باید حساب روشن شود .
گفت : ببین ! من که اهلِ کتاب خواندن نیستم ، کتابها هم در خانه هست ، بچّه ها نگاه کرده اند . من فکر کردم مجّانی است !
گفتم : کتاب که اجباری نیست من هم که گفتم : هزینه دارد .
گفت : می خواهی برایت بیاورم .
رفت آورد . در صفحۀ اوّل هر نسخه نوشته بود 1 / 5 / 1396
گفتم : چرا تاریخ زده ای ؟ من اینها را به کی بفروشم ؟
گفت : من ننوشته ام ، دیگر نمی دانم ،
یک کتاب را هم نیاورد و گفت : آن را پیدا نکردم .
پول تخم مرغها را برایش حساب کردم و بی حساب شدیم !
پس گرچه بعضی مردم اهلِ کتاب خواندن نیستند امّا اگر خیال کنند کتاب مجّانی است آن را می گیرند ، هشت و ماه و نیم هم کتاب را نگه می دارند امّا پولش را نمی دهند و اوّل حاضر می شوند در ازای کتاب تخم مرغ بدهند ، همان داد و سِتد قدیمی ! بعد از تخم مرغ هم دل نمی کَنند و کتاب را پَس می دهند !
با این روحیّه و با این فرهنگ ، خدا عاقبتِ ما را به خیر کُناد !