عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

درو جو ( خاطرۀ وارده )

درو جو

خاطرۀ وارده ـ مرضیّۀ صالح

یک روز خانۀ پیرزنی کوچه جنانی بودیم صحبت از درو شد

گفت : ما دوکلّه زمین بزرگ داشتیم هر کدام ۹ ـ ۱۰ تا خویر بلند قد داشت آن سال پدر ومادرم بیمار بودند ونتوانسته بودند که کار درو را انجام بدن

پدرم غصه می خورد که جوها دارن کله میکنن..

می خواست دروگر بگیرد تا درو کنند ولی پولی هم در بساط نداشت من آن موقع دختری دوازده سیزده ساله بودم گفتم : بابا غمت نباشه خودم درو می کنم پول دروگر را بده به خودم

گفت : نه کار تو نیست باباجان تا تو بجنبی جوها از بین میره ، همه درو کردن

گفتم : از فردا شروع می کنم ، تا دو روز وقت بده اگه راضی نبودی دروگر بگیر

بالاخره راضی شدند ، ساعت ۶صبح می رفتم تا ۱۰ ، آب و روزِبَنی با خودم می بردم ، غروب هم ۴ می رفتم تا ۷ ، تا یک هفته تو خویرها می پَلقیدم تا تمام شد

وقتی پدرم دید دست به پشتم زد و گفت : خیر از جوونیت ببینی ، روسفیدم کردی

من که با تعجّب به حرفهایش گوش می دادم در ذهنم باغ خودمان را تصوّر می کردم

آخر باغِ ما ( البتّه اجاره ای بود ) مثل باغ این بنده خدا بزرگ بود داشتم فکر می کردم چه طور تنهایی تو اون سن کم  تونسته این همه رو درو کنه ؟!

وقتی نگاه متعجّبم را دید گفت :ها برِّم نگا مکو کی از پا به در رفتم دخترا او وَخ دختر نبیِن شِری(شیر) ببین بره خودشه

من که به شدّت تحتِ تأثیر قرار گرفته بودم خواستم مثلِ این شیر دختر عمل کنم

همان روز با خواهرم رفتیم باغمان هنوز درو را شروع نکرده بودیم. علف درویی که زیر چادرم قایم کرده بودم در آوردم و برای شروع کوتاه ترین خویر را گرفتم و در مقابل غُرغُرهای خواهرم که می گفت : تو چه کار داری به درو ؟ اجازه گرفتی ؟

به هر جان کَندنی بود تمام کردم .

رفتیم خانه می خواستم تا تمام باغ !!! را درو نکردم به والدینم نگویم

رفتم سراغ مادرم که در آشپزخانه بود

گفتم : مامان کِی می روی باغ ؟

گفت : چند روز دیگه

گفتم : می ذاری من امسال همه باغ رو درو کنم ؟

گفت : برو درست رو بخون تا قبول بشی بعداً که امتحانت تموم شد درو کن

گفتم : ولی من امروز شروع کردم به درو !!

گفت : درو ؟؟ کجا رو درو کردی ؟ کی به تو گفت بری درو ؟

گفتم : خویر کنارِ خنه کول

گفت : هنوز جوها خوب نرسیده ، اخه چرا بدونِ اجازه درو کردی ؟

فرداش بابا رفت همه جوهایی که درو کرده بودم آورد و برای گاو و گوسفندا ریخت

خوب شد نخود در دهانم نم نکشید و گفتم و گرنه همۀ جوهای باغ را نرسیده به فنا داده بودم !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد