عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

در ادامۀ مطلبِ قبلی

 مسئلۀ ارتزاقِ اهلِ عِلم

شما ببینید که این دین تا چه اندازه عالی و مترقّی و منطقی و خِرَدپسند و حکیمانه است . در مسئلۀ ارتزاقِ اهلِ عِلم نیز اسلام دستور بالخصوصی ندارد ، یعنی اسلام نگفته است : آن کسانی که عالِمِ دینی هستند چون عالِمِ دینی هستند از یک وظیفۀ عمومی و یک واجبی که متوجّه همه مردم هست یعنی تلاش برای‏ معاش معافند .

این خود یک مسئله‏ ای است که اوّلا در اسلام بر هر کسی واجب است که برای‏ معاش و زندگی خود کار کند . نقطه مقابلِ کَلِّ بر دیگران بودن است . حدیثِ‏ نبوی است و در [ ( وسائل ) ] و غیرِ آن هست که پیغمبرِ اکرم فرمود : « مَلعُونٌ مَن اَلقی کَلَّه عَلَی النّاسِ » ( فروع کافی ، ج 5 ، ص 72 ) . مشمولِ لعنتِ خدا است آن کسی که سنگینی خودش را رویِ دوشِ دیگران بیندازد ... .

شیخ انصاری اعلی الله مقامَه در [ ( مکاسب ) ] اواخِر قسمتِ اوّل یا جلد اوّل قبل از خیارات یک بحثی دارد در همین موضوع راجع به اینکه آیا طلّاب و علمای دینی باید کار و کسب‏ بکنند یا خیر ؟ می‏ گوید : استثنا نیست ، بر همۀ مردم واجب است از جمله بر آنها . بله ، یک وقت هست یک نفر یا بیشتر ، افرادی هستند که اینها باید انحصاراً وظیفه تعلیم و تعلم دینی را انجام دهند و به کارِ دیگر نمی ‏رسند .

می‏ گوید : کار و کسب یک واجبِ عینی است ، و از طرفِ دیگر یک واجب‏ کفایی هم هست که عبارت است از [ ( تفقّه ) ] . بر همه مردم واجبِ کفایی‏ است که یک عدّه فقیه در دین ، یعنی یک عدّه مردم دین شناس ، اسلام شناس‏ که اصولِ عقایدِ اسلام را بدانند ، بتوانند تعلیم بدهند و از آن دفاع کنند ، تعلیماتِ اخلاقی و اجتماعی اسلام را به همان جامعیّت خودش به مردم یاد بدهند [ وجود داشته باشند ] . این یک واجبِ کفایی است و متوجّه همه مردم‏ است که حتماً باید از میانِ خودتان یک عدّه متفقّه و بصیر در دین داشته‏ باشید .

 اینجا دو تا واجب است ، یکی عینی و یکی کفایی . آن وقت می‏ گوید : یک وقت‏ هست که [ ( مَن به الکفایة ) ] وجود دارد ، مثلاً من می ‏بینم که فلان کارِ مذهبی را که انجام می ‏دهم ، در اجتماع صد نفر بهتر از من هستند که اگر من‏ کنار بروم احتیاجی برای جامعه باقی نمی ‏ماند . در این صورت بر من واجب‏ است که در درجۀ اوّل بروم دنبالِ کار و کسب و چُنانچه وقت زیادی داشتم‏ بروم دنبالِ آن کارِ مذهبی ... .

بله ، در یک شرایطِ بالخصوص که این شرایط بالخصوص در این آیه بیان شده‏ است : « ما کان المؤمنون لینفروا کافة ... » اسلام به آن افراد صلاحیتداری که به دردِ این کار می ‏خورند و اگر کنار بروند [ ( مَن به الکفایة ) ] وجود ندارد و خللی در انجام [ دادنِ ] این دستور لازم می ‏آید می ‏گوید : عجالتاً و موقّتا از این دستور معاف هستید .

خودِ همین مردِ بزرگ یعنی شیخ انصاری ، درباره‏ اش گفته‏ اند که : این مرد وقتی که در نجف بود نصفِ روز را می ‏رفت در بازار و در یک بُنگاه کسب می ‏کرد و نصفِ دیگرِ روز را می‏ آمد در درسِ استادش مرحوم شریف‏ العلماء مازندرانی شرکت می‏ کرد ( و این جور می‏ گویند که : علّت این هم که این‏ مرد کتاب [ ( مکاسب ) ] را در انجام [ دادنِ ] معاملات به این خوبی نوشته است‏ این بوده که خودش مدّتی در بازار بوده و از کارهای بازاری شخصاً سر در می ‏آورده ) تا اینکه استادش شریف العلماء رفتنِ او به بازار را نهی و تحریم کرد و گفت : تو از آن افرادی هستی که باید تمامِ وقتت اختصاص به‏ امورِ دینی داشته باشد ، و راست هم گفته است .

خاتمیّت ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ 34 ، 1394 ، ص 102 ـ 105

... حال فرض کُن که سالماً رفته ­ام و مجتهد شده ­ام و جوالِ استعدادِ خود را پُر از علوم نموده ام امّا بُنیۀ کار کردن را ندارم . یقیناً طَمَع به غیر هم ندارم . یقیناً چون آخوندهایى که چشم به دستِ غیر و یا اَدنى توقّعى از غیر دارند و یا اظهارِ احتیاج به غیر مى ­کنند آنها را من در متنِ کُفر مى ­بینم یا در حاشیه . و اگر بمیرم از من سر نخواهد زد و در مکتبخانه در « صد کلمه » خواندم که على علیه السَّلام فرمود : ( ذُلَّ مَن طَمَعَ ) و من هرگز ذلّت بر خود روا ندارم ... . سیاحت شرق ، ص 44

گفتم : اگر طلبه­ اى و کلّاش نیستى بیا کارِ طلّابِ قدیم را بکنیم .

گفت : چکار کنیم ؟

 گفتم : برویم به عَمَلگى و تریاک­ زنى و من خوب یاد دارم .

 گفت : من یاد ندارم .

 گفتم : بیا برویم من با تو مى ­سازیم ، هر کدام سه قِران قرض کردیم کارد و تیغى گرفتیم رفتیم به یک دِهى در طرفِ خواجه ربیع با صاحبانِ تریاک آنچه کردیم که راضى شوند که شش یک و هفت یک از تریاک براى ما مُزد قرار دهند راضى نشدند .

گفتند : فقط ما روزى به هر کدام یک قِران و نیم با مخارج مى ­دهیم .

 ما خواهى نخواهى راضى شدیم . روزِ دوم غروبى دیدیم یکى از طلّاب همولایتى از صبح در جُسـتجوى ما بوده ، حسب الامر یکى از پیشنمازهاى قوچانى که خسته و هلاک شده بعد از خطاب و عتابِ زیاد .

گفت : من مأمورم که شما را ببرم این ننگ و عار است که طلبه فَعَلگى کند .

گفتم : نه خیر ، ننگ نیست که به بعضى حیله ­ها و تدلیسها پولِ مردم را گرفتن و خوردن و این کارِ پیغمبران و پیشوایان که مایۀ سرفرازى و افتخار است ننگ شده ، عَجَب ملّاها عقیده­ ها و روشهایى دارند ، خوب شده که کُتُبِ درسِ ما اینها نیست و مصنّفین آنها از قدیم­ اند ، مثلِ شهید که در آداب المتعلّمین مى ­گوید : اگر ممکن است طلبه نصفِ روز را درس بخواند و نصف روز معاش یومیّۀ خود را تحصیل کند ، از زکات نگیرد و الّا اگر تصنیفِ این علماء بود ، مطالبشان مشوّب به باطل بود ... . سیاحت شرق ، ص 74 ـ 76

گفتم : تو هرچه شلال نمایى [ بخیه بزنی ] من مکینه [ منگنه ] مى ­کنم و خُمسِ مداخلش را به من واگذار کُن .

گفت : بسیار خوب است ، لکن براى ملّا مناسب نیست کاسبى نمودن .

 گفتم : غلط مکن ، اصحابِ پیغمبر و امامها همه کاسب بودند ، نهایت دو ـ سه ساعت در نصفه­ هاى شب این کار را مى­ کنم که کسى ملتفت نشود ، چون در این جُزء زمان ، مزدورى نمودنِ اهل عِلم ناپسند شده است ، و لکن اعمالِ ناپسندیده ، پسندیده و معمول شده ، مثلِ وجوهات گرفتن از مردم به حِیَل و دسایسى که معمول مى­ دارند و صُوَر وَقیحه که به کار مى ­بَرند که در حقیقت دین فروشى ، بلکه هیکل و صورت­ فروشى است که مغزِ تنظیفات و مسواک و تَحت الحَنک و ریش شانه نمودن بُت ­تراشى و بُت­فروشى است که کَسبِ آزرِ بُت تراش از اینها بهتر بود که بر حَسَبِ ظاهر منونیّت و عُبُودیّتى از مشتریان نداشت ... . سیاحت شرق ، ص 530 ـ 531 

گفتم : کاش این دو تومان هم گُم مى ­شد لااقلّ به غُصّه و زحماتِ دیگر مبتلا نمى­ شدم ، و حال به جِدّ مشغولِ نماز شدم تا مگر زودتر تمام شود که یک سالِ دیگر گرفته شود و این نماز از بیگارى که دیوانیان تحمیل رعایا مى­ کردند بدتر بود ، بلکه نمازِ استیجارى خواندن عملِ بسیار زشت و پُر زحمتى است که انسان روحاً و عملاً و بدناً در عذاب و در خوفِ عاقبت اسـت و گاهى بسیار خسته مى ­شدم به پدرم نِفرین مى ­کردم که چرا مرا به مدرسه گذاشت و محتاجِ به نانِ کثیفِ ملّایى کرد .

بالجمله بعد از سى ـ چهل روز نماز را تمام نمودم رفتم قصّه را به نوکرِ آقا گفتم . آن هم به هزار منّت و سنت پنج قِران محضِ جُبرانِ مافات افزوده ، یک سال را به چهار تومان داد و تا مدّتهاى درازى خوابِ شب و روز من به طورِ مَضمَضه بود . یعنى روزها فقط تمدّد اعصابى بدونِ اینکه چُرتم بِبَرد ، و لکن شب چُرتى مى ­زدم چه حتّى الامکان اوقاتِ نماز را زیاد مى ­گرفتم بلکه گاهى تمامِ شب و روز را مى ­گرفتم یک ـ دو وعده شب نماز مى­ خواندم و یک ـ دو وعده را در روز و هر وعده دو ساعت متّصل مى ­خواندم که سر گیج مى ­شد و چشمها از کاسه مى ­خواست بیرون رود و دو ـ سه ساعت در نصفه ­هاى شب مشغول مکینه بودم و دو ـ سه ساعت مشغول درس و مباحثه بودم و یک ساعتى خود را به قرائتخانه مى­ رساندم و روزنامه­ ها را زیر و رو مى­ کردم ... . سیاحت شرق ، ص 534 ـ 535

سیاحت شرق یا زندگینامۀ آقا نجفی قوچانی ، تصحیح ؛ رمضانعلی شاکری ، انتشارات امیرکبیر ، چاپ ششم ، 1378

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد